روايات صحيح، نقش مهمي در شناخت مفاهيم قرآني و تفسير آيات ايفا مي نمايند. چه بسا آياتي که در مفهوم يابي آن جز مراجعه به روايات چاره اي نبوده است؛ حتي مفسران بزرگواري که تفسير قرآن به قرآن را برگزيده اند و آيات را براي تفسير يکديگر کافي پنداشته اند در وادي عمل به ناکارآمدي اين روش پي برده و در تفسير و تبيين آيات زيادي، ناگزير از اقتباس از روايات گرديده اند.
اما گاه در تاريخ تفسير قرآن، مشي اخباري گري ، اجازه جرح و تعديل در روايات را از مفسران سلب نموده و ورود روايات مجعول و اسرائيليات را به حوزه ترجمه و تفسير قرآن فراهم نموده است.
داستان استيضاح سامري توسط حضرت موسي(ع) – پس از بازگشت آن پيامبر از سفر طور – که در سوره طه بيان گرديده است، از جمله آياتي است که در هاله اي از جعليات واقع شده است و غبار خرافات، چهره حقيقي آن را پوشانده است.
اين مقاله با بررسي روايت وارده و مفردات موجود در آيه ، به دنبال خرافه زدايي از مفهوم آن است.
قرآن از «سامري» در آيات 95،87 ،85 سورة «طه»، آن جا كه داستان حضرت موسي(عليه السلام) را بازگو ميكند، سه بار نام برده است.
سامري، مردي گمراه، خودخواه و فريبكار در ميان اصحاب و لشكريان حضرت موسي(عليه السلام) بود كه توانست با استفاده از دوري چهل روزه آن پيامبرخدا (ص) در يك سحرآفريني و شعبدهبازي، بيشتر پيروان موسي (عليه السلام) را به بازگشت از آيين يكتاپرستي و قبول شرك و گوساله پرستي تشويق و وادار نمايد.
موسي كه با پيشبيني جنبههاي ايمني و پس از نصب جانشين خود، براي گفتگو با پروردگارش به كوه طور شتافته بود، پس از سي روز كه وعده نخستين بود، ده روز ديگر بر مأموريتش افزوده شد.
هنگامي كه موسي(عليه السلام) به سوي قومش بازگشت، آنان را گوسالهپرست يافت، در آغاز به استيضاح و توبيخ برادرش هارون پرداخت و سپس رو به سوي سامري كرد و چنين پرسيد:
« قَالَ فَمَا خَطْبُكَ يَا سَامِرِيُّ (*)قَالَ بَصُرْتُ بِمَا لَمْ يَبْصُرُوا بِهِ فَقَبَضْتُ قَبْضَةً مِنْ أَثَرِ الرَّسُولِ فَنَبَذْتُهَا وَكَذَلِكَ سَوَّلَتْ لِي نَفْسِي » (طه/ 95-96)
اينكه در اين آيه حضرت موسي(عليه السلام) چه ميپرسد و سامري چه ميگويد؛ و مترجمان و مفسّران درباره آن چه گفتهاند، هدف از نگارش اين مقاله است.
معنايي كه از قديم تا كنون در خصوص اين آيه شهرت داشته و در تفاسير عربي، فارسي و ترجمههاي قرآن وارد شده است از اين قرار است:
ترجمة تفسير طبري- ترجمهاي مربوط به زمان منصوربن نوح ساماني (قرن چهارم هجري) – چنين آورده است:
«گفت موسي: چي بودست تو را اين گوسالهاي سامري؟ گفت سامري: بديدم آنچه نديدي شما آن را – با بنياسرائيل – برگرفتم خاك از پي اسب جبرئيل، برانداختم آن خاك را در دهن گوساله، و چنان آراسته مرا تن من.» (طبرسي، 3/995)
تفسير كشف الاسرار هم همان مضمونِ تفسير طبري را ارائه كرده است. (ميبدي، 6/156)
منهج الصادقين: «گفت از روي قهر و غضب و انكار، پس چيست اين كار عظيم تو اي سامري؟ يعني اين چيست كه كردي و چه چيز تو را بر اين داشت كه گوساله بساختي و به جهت آن بنياسرائيل را از دين حق برگردانيدي؟
گفت: بينا شدم به آن چيزي كه بينا نبودند بني اسرائيل… پس قبض كردم و گرفتم به كف دست خود مقدار يك قبضه از نشانة آن رسول (يعني از خاك قدم اسب جبرئيل) پس درافكندم او را در درون گوساله… و همچنين كه گفتم بياراست براي من نفس من.» (كاشاني،6/20)
سيدكاظم معزي: «گفت: پس چيست كار تو اي سامري؟ گفت: ديدم آنچه را نديدنش؛ پس برگرفتم مشتي از جاي پاي فرستاده را، پس افكندمش، و بدينسان آراست براي من دلم.»
ابوالقاسم پاينده: گفت: اي سامري قضيه تو چيست؟ گفت: چيزي را كه آنها نديدند، بديدم، و از جاي پاي فرشته مرسل كفي برگرفتم و آن را در قالب گوساله انداختم، كه ضميرم براي من چنين جلوهگر ساخت.
محقق نيشابوري همان ترجمه سيدكاظم معزي را آورده است.
مهدي الهي قمشهاي: «آن گاه موسي به سامري (با خشم گفت: اين چه فتنهاي بود كه برپا كردي؟ سامري گفت من چيزي از قدم رسول حق (جبرئيل امين) را ديدم كه قوم نديدند؛ آن را برگرفته به گوساله ريختم؛ و نفس من چنين فتنهانگيزي را در نظرم جلوه داد.»
ترجمه الميزان همان ترجمه ابوالقاسم پاينده را آورده است. (طباطبايي،27/287)
تفسير راهنما: «[موسي] گفت: اي سامري پس ماجراي تو چيست؟ گفت: من به چيزي توجه كردم كه آنان به آن توجه نكردند؛ پس مشتي از رد پاي آن رسول برگرفتم و آن را افكندم، و بدين گونه نفس من [آن را] برايم بياراست.» (رفسنجاني،11/193)
تفسير نمونه: «گفت: تو چرا اين كار را كردي اي سامري؟ گفت: من چيزي ديدم كه آنها نديدند؛ من قسمتي از آثار رسول را گرفتم، سپس آن را افكندم و اين چنين نفس من، اين كار را در نظرم جلوه كرد.» (مكارم شيرازي، ترجمة قرآن،/318 و نمونه،13/282)
مفهوم آيه در تفاسير
تفسير مقابل بن سليمان (متوفاي150ق)
« قَالَ فَمَا خَطْبُكَ » يعني فما أمرك؟ « يَا سَامِرِيُّ » يقول: فما حملك علي ما أري «قال» السامري: « بَصُرْتُ بِمَا لَمْ يَبْصُرُوا بِهِ » يقول: بما لم يفطنوا به، يقول: عرفت مالم يعرفوه من أمر جبريل (عليه السلام) « فَنَبَذْتُهَا » في النار علي أثر الحلي « وَكَذَلِكَ سَوَّلَتْ لِي نَفْسِي » يقول: هكذا زيّنت لي نفسي أن أفعل ذلك.» (مقاتل بن سليمان،2/339)
تفسير القمي (قرن سوم هجري)
«فقال له موسي « قَالَ فَمَا خَطْبُكَ » قال السامري: « بَصُرْتُ بِمَا لَمْ يَبْصُرُوا بِهِ فَقَبَضْتُ قَبْضَةً مِنْ أَثَرِ الرَّسُولِ فَنَبَذْتُهَا » يعني من تحت حافر رمكة جبرئيل في البحر، فنبذتها: اي أمسكتها « وَكَذَلِكَ سَوَّلَتْ لِي نَفْسِي » اي زيّنت. (قمي،2/36)
تفسير مجمع البيان (قرن ششم هجري) (طبرسي،7/44)، تفسير الجلالين (قرن نهم و دهم هجري) (سيوطي و محلّي،2/108)، تفسير ابي السعود (قرن دهم هجري) (ابي السعود، 4/304)، تفسير روح البيان (قرن دوازدهم هجري) (حقي البروسوي،5/501)، تفسير الفتوحات الالهيه، (قرن دوازدهم هجري) (جمل،3/109)، و بسياري از تفاسير شيعه و سني ديگر، كه از همان مفهوم تفسير متقدمان پيروي كردهاند.
تفسير ابومسلم اصفهاني
واقعيت اين است كه مفهوم مشهور از آيه استيضاح سامري به اندازهاي با مسائل خرافي، اسرائيليات و اشكالات، آميخته است كه عقل از پذيرش آن امتناع دارد.
نخستين كسي كه در تفسير اين آيه به اشكالات و سؤالات زيادي متوجه شده و تفسير معقولتري آورده است، ابومسلم اصفهاني معتزلي ميباشد. (رك: دايره المعارف بزرگ اسلامي، 6/264-266)
ابومسلم اصفهاني كه در قرن سوم و اوايل قرن چهارم (322-254 ق) ميزيسته است، يكي از مفسّران مشهور زمان خود بوده و تفسيري به نام «جامع التأويل لمحكم التنزيل» در 14 جلد داشته است كه هيچ يك از آنها اكنون در دسترس نميباشد.
آنچه بر اهميت اين تفسير ميافزايد، اين است كه پس از ابومسلم مفسّران اعم از معتزلي و شيعي، از اين تفسير بهره بسيار بردهاند. از آن جمله ميتوان از قاضي عبدالجبار معتزلي، حاكم جشمي، سيد مرتضي، طبرسي و ابوالفتوح رازي نام برد.
شيخ طوسي نيز در مقدمه تفسير تبيان، او را ستوده، ولي از تطويل بيجهت وي در كلام خرده گرفته است. همچنين فخرالدين رازي، از اين تفسير بسيار نقل كرده است؛ و يكي از علماي معاصر هندي، اين منقولات را جمعآوري كرده و جداگانه با عنوان «ملتقط جامع التأويل لمحكم التنزيل» به چاپ رسانده است. (همان،/226)
امام فخر رازي تفسير ابومسلم از آيه ياد شده را در تفسير خود آورده و سپس توضيحاتي را بر آن افزون است كه در زير ميخوانيد:
«همه مفسّران بر اين باورند كه منظور از «رسول» جبرئيل و مراد از «اثر» خاك پاي جبرئيل است. ولي مفسّران، اختلاف نظر دارند كه سامري، جبرئيل را چه زماني ديده است؟
بيشتر آنان معتقدند وي زماني جبرئيل را ديده است كه دريا براي موسي شكافت ولي از علي(عليه السلام) نقل شده است كه سامري، آن گاه جبرئيل را ديده است كه جبرئيل براي بردن موسي به كوه طور آمده بود. اما مفسّران بر اين قول اشكال كردهاند كه چگونه سامري توانسته است از بين مردم، جبرئيل را شناسايي كند!
ابن عباس ميگويد: زماني كه فرعون دستور كشتن پسران بنياسرائيل را صادر كرده بود، زنان پس از زايمان، نوزادان پسر خود را از ترس فرعونيان در جايي رها ميكردند. ملائكه آنها را گرفته و پرورش ميدادند؛ و سپس بين مردم رها ميكردند. سامري از جمله آناني بود كه جبرئيل، نگهداري او را به عهده گرفته بود؛ و با شير و عسل [كه از انگشتانش ترشح ميكرد] او را پرورش داده بود. از اين رو، سامري، جبرئيل را ميشناخت! – بديهي است كه اين نقلها نميتواند مستند و قابل اعتنا باشد و ما صرفاً به خاطر ين كه تلقّي مفسرّان را از آيه بنمايانيم، آن را آوردهايم – ابن جريح ميگويد: از اين جاست كه سامري ميگويد: «چيزي ديدم كه ديگران نديدند.» پس تفسير كسي كه ديدن را به گاهي علمي تفسير كرده است، درست ميباشد؛ يعني ميگويد: دريافتم كه خاك پاي اسب جبرئيل، خاصيت زنده كردن دارد!
«ابومسلم اصفهاني» [در نقد اين ديدگاه و روايت] ميگويد: آنچه كه مفسّران در اين باره گفتهاند، در قرآن بدان صراحت ندارد، بلكه اينجا ديدگاه و تفسير ديگري مطرح است كه چنين است:
مراد از «رسول» در آيه، موسي(عليه السلام) و «اثر» آن، سنت و روش اوست كه بدان امر شده بود، چنانچه گفته ميشود: فلاني دستور را پذيرفت و از او پيروي كرد. پس فرايند ماجرا اين ميشود كه زماني كه موسي با زبان سرزنش، از كاري كه سامري براي گمراهي قومش كرده بود، پرسيد؛ سامري گفت: متوجه شدم كه تو در راه حق نيستي؛ پس اي رسول! اندكي از سنت و شيوه تو را كه پذيرفته بودم رها كردم [آن وقت آنچه دلم خواست انجام دادم]. اما اين كه در مذاكره موسي « أَثَرِ الرَّسُولِ » را با عبارت غايب آورده، از باب سخن گفتن زيردست با امير است كه ميگويد: امير هر چه گويد و هر چه فرمايد و اما اين كه چرا سامري موسي را «رسول» خطاب كرده است، از باب كفر و انكار رسالت او بوده است. همان گونه كه در قرآن در خطاب به پيامبر(ص) اسلام هست: « أَيُّهَا الَّذِي نُزِّلَ عَلَيْهِ الذِّكْرُ إِنَّكَ لَمَجْنُونٌ » (حجر/6) «اي كسي كه ذكر بر او نازل شده، تو ديوانهاي» هرچند كه به نزول قرآن باور نداشتند.» (فخررازي،22/110و111)
«فخر رازي» در ادامه مينويسد:
«سخن ابومسلم، هر چند ناهمسان با ديدگاه مفسّران است؛ اما به دلايلي محققانه ميباشد:
1- جبرئيل با نام «رسول» شناخته شده نيست، تا «ال» تعريف به آن اشاره داشته باشد…
2- ضميري لازم دارد كه به مشتي خاك از رد پاي اسب رسول اشاره نمايد؛ در حالي كه ضمير خلاف اصل است.
3- سامري با چه ويژگيهايي در ميان آن همه مردم توانست جبرئيل را ببيند و بشناسد؟
همچنين سامري از كجا به آن خاصيت اسب پاي جبرئيل پي برده بود؟ و آن كه ميگويند، او را جبرئيل پرورش داده بود؛ سخن بعيدي است. زيرا اگر سامري توان شناخت جبرئيل را داشت – كه به كمال عقل او بر ميگردد – آن وقت ميتوانست به راستي رسالت حضرت موسي(عليه السلام) هم شناخت پيدا بكند، نه اين كه به گمراه كردن قوم موسي مبادرت بورزد. حال كه چنين نشده است، مربيگري جبرئيل در كودكي او چه فايدهاي داشته است.
4- اگر ممكن باشد برخي از كافران با آگاهي از خاصيت خاك، چنين كاري انجام دهند آن وقت درباره حضرت موسي(عليه السلام) خواهند گفت كه او هم به چيزي شبيه آن آگاهي داشت كه توانست معجزاتي بياورد؛ و بالاخره معجزه مخدوش و نامفهوم ميگرديد؛ و باب معجزات بسته ميشد.» (همان)
تفسير الميزان
اين تفسير، اقوال دوگانه گذشته را در شرح آيه آورده و هر كدام را به دلايلي مردود شمرده، آن گاه احتمال قول سومي را ميدهد كه به شرح ذيل ميباشد:
«ممكن است براي آيه معناي سومي ارائه كرد – كه ديگران هم احتمال دادهاند – و آن اين كه موسي(عليه السلام) به قومش دستور داده بود كه از ترس قبطيان، طلا و جواهرات خود را همراه داشته باشند. چون در بين طلاهاي جمع آوري شده توسط سامري، طلاهاي متعلق و يا منسوب به موسي(عليه السلام) هم وجود داشت، شايد مراد از « أَثَرِ الرَّسُولِ » همانها بوده باشد. پس سامري در جمله « فَقَبَضْتُ قَبْضَةً مِنْ أَثَرِ الرَّسُولِ » ميخواهد بگويد؛ من در كار ريختهگري و مجسمهسازي ماهرم؛ مقداري از اموال رسول را گرفته، ريختهگري كردم و اطلاعاتي دارم كه مردم ندارند؛ پس وسوسه مرا گرفت، كه خوب است با طلاهاي رسول مجسمهاي بسازم؛ پس مشتي از اثر رسول – كه همان زيورها باشد – گرفتم و در آتش انداختم؛ و براي مردم گوسالهاي در آوردم كه صدا مي كرد؛ طوري ساختم كه هر وقت هوا در درون آن وارد ميشد و با فشار از دهانش بيرون ميآمد صداي گوساله ميكرد.» (طباطبايي،7/303)
علامه طباطبايي، هر چند اين تفسير را بيشتر ميپسندد، ولي در پايان با مطرح كردن پرسشهايي چند، آن را هم مورد ترديد قرار ميدهد. آن پرسشها چنين است:
«1- با اين كه سامري با خود موسي سخن ميگفت چرا نميگويد از «اثر تو» چيزي را بر گرفتم و ميگويد از «اثر رسول»
2- چرا طلاهاي مردم را اثر رسول خوانده است!
3- چرا با اين كه خودش به گوساله ارادت ميورزيد ساختن آن را وسوسه نفساني ناميد!» (همان)
تفسير موضوعي «منشور جاويد»
«مفسّران دو احتمال دادهاند كه هيچ كدام استوار به نظر نميرسد: احتمال اول اين است كه سامري ميگويد: به هنگام آمدن لشكر فرعون به كنار دريا، من جبرئيل را بر مركبي ديدم كه لشكر فرعون را به ورود به جادههاي خشكيده دريا تشويق ميكرد و پيشاپيش آنان حركت ميكرد، من قسمتي از خاك پاي مركب او را برگرفتم و آن را در درون مجسمه گوساله افكندم. اين گوساله از بركت آن است.
بيشتر مفسّران اين احتمال را پذيرفتهاند؛ ولي آيا اين يك فرد عادي ميتواند فرشته مجسم را ببيند؟ فرض ميكنيم كه ميتواند ببيند؛ لكن اين پرسش پيش ميآيد كه سامري مگر از بنياسرائيل نبود؟ در حالي كه آيات گذشته شهادت داد كه بنياسرائيل از دريا گذشته بودند كه آل فرعون رسيدند؛ و به گمان اين كه راه خشك است به مسير خود ادامه دادند و غرق شدند. در اين صورت سامري در چه موقع توانست از پشت مركب جبريل بيايد و خاكي از اثر آن بردارد؟ گذشته از اين، از كجا فهميد كه اثر پاي اسب جبرئيل داراي چنين خاصيتي است كه اگر بر جمادي ريخته شود به صدا در ميآيد؟… احتمال ديگر اين كه من به آثار (تعاليم) رسول، يعني موسي، مؤمن بودم؛ ولي آن گاه كه به فكر ساختن گوساله براي بنياسرائيل افتادم؛ اين تعاليم را به دور ريختم و اين كار در نظرم زيبا جلوه كرد. در اين صورت، رسول به معناي پيامبر خواهد بود؛ و مقصود از اثر، تعاليم اوست.
همچنان كه مقصود از « فَقَبَضْتُ قَبْضَةً » ايمان به برخي از تعاليم رسول ميباشد؛ و مقصود « نبذتُها»ترك تعاليم اوست.
حق اين است كه كه اين احتمال بسيار دور از ظاهر آيه و تأويل است. بايد صبر كرد تا به مرور زمان و دقت در آيات، مفهوم آيه برايمان روشن شود. (سبحاني،12/175)
تفسير نمونه
اين تفسير پس از اين كه دو ديدگاه فوق را ياد كرده است، مينويسد:
«به هر حال هر يك از اين دو تفسير، طرفداراني دارد و داراي نقاط روشن و يا مبهم است؛ ولي روي هم رفته، تفسير دوم (تفسير ابومسلم اصفهاني) از جهاتي بهتر به نظر ميرسد؛ به خصوص اين كه در حديثي در كتاب «احتجاج طبرسي» ميخوانيم: هنگامي كه اميرمؤمنان علي(عليه السلام) بصره را فتح كرد، مردم اطراف او را گرفتند و در ميان آنها «حسن بصري» بود و الواحي با خود آورده بود كه هر سخني را اميرمؤمنان علي(عليه السلام) ميفرمود، فوراً يادداشت ميكرد؛ امام با صداي بلند او را در ميان جمعيت مخاطب قرار داد و فرمود: چه ميكني؟ عرض كرد: آثار و سخنان شما را مينويسم تا براي آيندگان بازگو كنم.اميرمؤمنان فرمود:
«أمّا إنّ لكل قوم سامرياً و هذا سامري هذه الأمة! إنّه لايقول لامساس و لكنّه يقول لاقتال»: بدانيد! هر قومي و جمعيتي سامري دارد؛ و اين مرد (حسن بصري) سامري اين امت است! تنها تفاوتش با سامري زمان موسي(عليه السلام) اين است كه هر كس به سامري نزديك ميشد، ميگفت «لامساس» (هيچ كس با من تماس نگيرد) ولي اين ميگويد: «لا قتال» (يعني نبايد جنگ كرد حتي با منحرفان. اشاره به تبليغاتي است كه حسن بصري بر ضد جنگ جمل داشت.)
از اين حديث استفاده ميشود كه سامري نيز مرد منافقي بوده است كه با استفاده از پارهاي مطالب حق به جانب، كوشش براي منحرف ساختن مردم داشته است و اين معنا با تفسير دوم مناسبتر ميباشد.» (مكارم شيرازي، تفسير نمونه، 13/286)
نگاهي گذرا به چهار ديدگاه
با توجه به ديدگاههاي تفسيري كه دربارة اين آيه مطرح شد، در مجموع چهار ديدگاه را ميتوان ياد كرد:
1- برداشت ابوجعفر طبري (برگرفتن سامري از خاك زير پاي جبرئيل و زدن آن به مجسمه گوساله و صدا كردن آن.)
2- برداشت ابومسلم اصفهاني (پذيرش قسمتي از آيين موسوي توسط سامري و سپس رها كردن آن در ماجراي غيبت موسي به دليل هواي نفسش.)
3- تفسير احتمالي صاحب الميزان (گرفتن زيور آلات موسي و پيروانش توسط سامري و گوساله سازي وي.)
4- بيان جعفر سبحاني (نامفهوم بودن آيه در عصر حاضر.)
نقد و بررسي هر يك از ديدگاهها
بررسي ديدگاه اول
اين ديدگاه كه به «ابوجعفر طبري» تعلّق داشت، در معرض اين نقدها قرار دارد:
الف. اصل روايت مرسل، بدون سند، و بدون نام امامي است كه از او نقل شده است و قابل اعتماد نيست. (طباطبايي،27/311)
ب. فرشتگان، زماني كه به صورت انسان در ميان مردم مجسّم ميشوند، حتي براي پيامبران هم قابل شناسايي نيستند؛ مگر اين كه علم غيب آنان را ياري كند؛ يا اين كه فرشتگان خود را معرفي نمايند.
قرآن در سورههاي «حجر» و «ذاريات» آن گاه كه به داستان حضرت ابراهيم(عليه السلام) اشاره دارد، از وارد شدن ميهماناني به او ياد ميكند. آنان به ابراهيم(عليه السلام) سلام ميكنند؛ ابراهيم پس از جواب سلام، در حالي كه آنان برايش كاملاً ناآشنا مينمودند «قومٌ مُنكَرون» نگراني و وحشت خود را از آنان ابراز مينمايد «إنّا منكم وَجِلون» [آنان كه فرشتگان الهي بودند] ميگويند: نترس كه ما فرزندي را به تو مژده ميدهيم… (رك: حجر/53-51 و ذاريات/25-24 و هود/70-80)
همچنين در سورههاي هود و حجر، از آيات مربوط به لوط (عليه السلام) استفاده ميشود كه آن پيامبر در آغاز، فرشتگان را نشناخت، و از مهاجمان ميخواست تا ميهمانان او را آسيب نزنند « هَؤُلاءِ ضَيْفِي فَلا تَفْضَحُونِ » «اينان ميهمانان من هستند؛ مرا در پيش آنان رسوا مكنيد…»( رك: هود/78 و حجر/68)
در رواياتي از امام محمد باقر(عليه السلام) آمده است كه ملك الموت، براي گرفتن جان رسول اللَّه (ص)، در سيماي يك فرد عرب به درب خانة آن حضرت آمد. درب زد. علي(عليه السلام) در را باز كرد؛ و از حاجت آن مرد پرسيد. گفت: لازم است حتماً ديداري با پيامبر خدا (ص) داشته باشم. با اصرار تمام وارد شد. بر بالين رسول اللَّه(ص) نشست و خود را معرفي كرد…(اربلي،1/25)
اكنون در جايي كه طبق مضمون آيات قرآني و روايات وارده، شناخت فرشتگان در شكل انسان، براي پيامبران ممكن نبوده است، سامري چگونه توانسته است جبرئيل را شناسايي كرده و خاك از زير پاي اسب او بردارد؟ فرهنگ قرآني، آن را پذيرفتني نمينماياند.
ج. نزول جبرئيل، براي انجام مأموريتي عليه فرعون، زماني بود كه قوم موسي از دريا گذشته بودند؛ پس سامري چطور و از كجا متوجه حركت جبرئيل به سوي فرعون شده و خاك از زير پاي او برداشته است؟
د. بر فرض كه چنين داستاني درست باشد، آن وقت اين سؤال متبادر به ذهن ميشود كه سامري خاصيّت زير پاي جبرئيل را چگونه تشخيص داده است!
هـ. به قول فخر رازي، اگر آن خاك داراي چنين خاصيتي بوده، و سامري با زدن آن به مجسمه، معجزهاي نشان داده باشد، آن وقت آيا معجزات پيامبران زير سؤال نخواهد رفت و مردم نخواهند گفت كه معجزات پيامبران جز كشف و استفاده از بعضي از خصوصيات پديدهها چيز ديگري نيست؟
و. جواب در هر گفتهاي بايد همواره از سؤال تبعيّت نمايد، و الا نامفهوم خواهدبود. سؤال حضرت موسي(عليه السلام) از سامري اين است كه:
«فَمَا خَطْبُكَ يَا سَامِرِيُّ » – هدف و انگيزه كار تو چه بود، اي سامري؟ بنابراين، سؤال از صنعت و شيوة كار سامري نيست تا چگونگي طراحي و مواد و عنصر آن را توضيح دهد؛ بلكه سخن از انگيزه سامري براي روي آوردن به گوسالهسازي است.
واژه «خطب» در آيات قرآني، جز انگيزه و هدف كار، معناي ديگري را نميرساند:
« قَالَ فَمَا خَطْبُكُمْ أَيُّهَا الْمُرْسَلُونَ » (حجر/ 57)
« [ابراهيم(عليه السلام) از ملائكهاي كه به عنوان ميهمان وارد خانه او شده بودند] ميپرسد: اي مأموران، منظور و هدف شما چيست؟»
« قَالَ مَا خَطْبُكُمَا » (قصص /23)
« [موسي(عليه السلام) از دختران شعيب كه در كنار چاه مدين معطل ايستاده بودند] ميپرسد: كار شما چيست؟ يا، خواسته شما چيست؟»
بررسي ديدگاه دوم
اين ديدگاه توسط ابومسلم اصفهاني در اواخر قرن سوم مطرح شده و به نام او شهرت يافته است، و در صفحات پيشين مطرح شد.
بيشتر تفاسير شيعه و سني اين ديدگاه را يا به هيچ انگاشته و مطرح نكردهاند، يا اگر مطرح كردهاند بنا به دلايلي كه در زير بدان ميپردازيم، رد كردهاند. از تفاسير و ترجمههاي قرآني كه در پيش آورديم، «تفسير فخر رازي»، «تفسير نمونه»، «مصحف الميسر» و «ترجمة قرآن ناصر مكارم شيرازي»، اين ديدگاه را محققانه يافته و آن را پذيرفتهاند.
علامه طباطبايي بر اين تفسير اشكالاتي وارد دانستهاند كه چنين است:
«اولاً سياق آيه نشان ميدهد كه سه موضوع يكي پس از ديگري مطرح شده و هر يك متوقف و متنوع بر موضوع قبل از خود بوده است:
1- ديدن آنچه ديگران نديدهاند.
2- برداشتن و برگرفتن آن چيز.
3- فروافكندن آن.
اين در حالي است كه آن چه ابومسلم گفته ميان اين سه قسمت نظم و ترتيب ديگري را ميطلبد كه چنين است:
1- به چيزي آگاهي يافتم كه ديگران آگاهي نداشتند.
2- پس بخشي از مطالب ديني تو را كه پذيرفته بودم مورد انكار قرار دادم وبه دور ريختم.
علامه ميگويد: اگر براستي منظور آيه اين بود ميبايست آن را با بيان ديگري ابراز دارد زيرا در اين معنا «فاء» تفريح در «فقبضت» درست معنا نميشود. به نظر علاّمه اگر منظور خداوند معنايي بود كه «ابومسلم» گفته است، بايد عبارت آيه چنين ميبود: «لصرت بما لم يبصروا به فنبذت ما قبضة من اثر الرسول»، يا بايد چنين ميبود:
« فَقَبَضْتُ قَبْضَةً مِنْ أَثَرِ الرَّسُولِ فَنَبَذْتُهَا ».
ثانياً، لازمه توجيه آن، اين است كه جمله «و كذلك سوّلت لي نفسي» اشاره باشد به علت ساختن گوساله، و جواب از پرسش موسي(عليه السلام) كه پرسيد: « فَمَا خَطْبُكَ » و حاصل آن، اين باشد كه اگر گوساله را ساخته تنها از اين جهت بوده كه نفسش او را تسويل كرد تا مردم را گمراه كند؛ پس مدلول آيه اين است كه او موحد نبوده و مدلول بعدش اين ميشود كه او بتپرست هم نبوده؛ نه موحد بوده و نه بتپرست؛ با آن كه كلام موسي(عليه السلام) به حكايت قرآن كه ميفرمايد:
« وَانْظُرْ إِلَى إِلَهِكَ الَّذِي ظَلْتَ عَلَيْهِ عَاكِفًا لَنُحَرِّقَنَّهُ » (طه /97) «به معبودت نگاه كن كه او را ميپرستيدي كه چگونه آتشش ميزنيم» دلالت دارد بر اين كه سامري بتپرست بوده است.
ثالثاً، تعبير از موسي(عليه السلام) به عنوان رسول و به شكلي كه گويي او غايب است با اين كه با خود او حرف ميزده، بعيد است.» (طباطبايي،27/302)
بررسي ديدگاه سوّم
در بررسي ديدگاه علامه طباطبايي، در آغاز ناگزير از تبيين بعضي واژههاي هستيم كه در آيه مورد بحث به كار رفته است:
الف. بَصُرتُ
آيا اين واژه در قرآن به مفهوم «ديدن» با چشم است يا «آگاهي و بصيرت» نسبت به چيزي يا موضوعي؟
اهل لغت ميگويند:
«بصر» از جمله واژههايي است كه در سه باب از ابواب شش گانه ثلاثي مجرد كاربرد دارد:
«بَصَرَ – يَبصُرُ – بَصراً (از باب نَصَرَ – يَنصُرُ)
بَصُرَ – يَبصُرُ – بَصراً (از باب شَرُفَ – يَشرُفُ)
بَصِرَ – يَبصَرُ (از باب عَلِمَ – يَعلَمُ)
بَصَر، به عضو بدني كه داراي بينايي است، اطلاق ميشود؛ و نيز به معناي بينايي و چشم و دانايي و علم است و جمع آن، ابصار» (محقق،3/215)
اين واژه هر گاه در باب شَرُفَ يَشرُفُ (بَصُرَ يَبصُرُ) وارد شده، همواره مفهوم بصيرت و آگاهي داده است نه ديدن با چشم ظاهري.
المعجم الوسيط: بَصُرَ يَبصُرُ بَصَراً وَ بَصارَةً: صار بصيراً. صار ذابصيره.» (انيس،1/59)
لسان العرب: «بَصُرتُ بالشيء: علمته؛ قال عزّ و جلّ: « بَصُرتُ بما لم يَبصُروا.»
مفردات راغب: «و قلّما يقال بَصُرتُ في الحاسّة اذا تُضامّه رؤيةُ القلبِ: و قال تعالي: «بَصُرتُ بما لم يَبصُروا به.» (راغب اصفهاني،/46)
استعمال «بصُرتُ» براي ديدن با چشم، زماني كه به آگاهي قلبي دلالت نكند بسيار نادر است؛ چنانكه آمده است: آگاهي يافتم به آنچه ديگران آگاه نشدند.
بنابراين در آيه ياد شده، ديدن با چشم ظاهري مطرح نيست تا به صغرا و كبرا كردن قضيه نيازي داشته باشد.
ب. أثر (اثرالرسول):
آيا «اثر» در لغت تنها به مفهوم «جاي پا» آمده است كه اغلب مفسّران و مترجمان اين آيه، از آن به جاي پاي اسب جبرئيل برداشت نمودهاند؟
اهل لغت در معناي اين واژه مينويسند:
«أثر: مابقي من رسم الشيء. بقيةالشيء. الأجل. الخبر. سنن النبي. الحديث. العلامة. لمعان السيف. خرج في اثرهاي بعده. و علي الأثر اي في الحال.»(رك: ابن منظور، انيس، ذيل واژه «اثر»)
«اثر يعني آنچه از شكل چيزي باقي ميماند؛ باقي مانده هر چيزي؛ مرگ؛ خبر؛ سنت پيامبر؛ حديث؛ نشانه؛ درخشش شمشير؛ دنبال كردن؛ فوري و بيدرنگ.»
با توجه به معاني واژه در مييابيم كه «جاي پا» از معاني اصلي آن نميباشد؛ هر چند ميتواند در صورت وجود قرينهاي يكي از مصاديق آن باشد؛ ولي ويژه كردن آن در آيه به جاي پا، جز داستان جعلي خارج از قرآن، قرينهاي وجود ندارد تا بدان پاي فشاريم.
«اثر» در ديگر آيات قرآني
« سِيمَاهُمْ فِي وُجُوهِهِمْ مِنْ أَثَرِ السُّجُودِ » (فتح/ 29)
«در چهرههاي ايشان (ياران راستين پيامبر) نشان سجده است»
« وَمَا أَعْجَلَكَ عَنْ قَوْمِكَ يَا مُوسَى (*)قَالَ هُمْ أُولاءِ عَلَى أَثَرِي وَعَجِلْتُ إِلَيْكَ رَبِّ لِتَرْضَى » (طه/ 83-84)
«اي موسي! چرا از قومت (براي آمدن به طور) پيشي گرفتي؟ گفت: آنان به دنبال منند؛ و من به سوي تو شتاب كردم تا از من خشنود شوي.»
« فَانْظُرْ إِلَى آثَارِ رَحْمَةِ اللَّهِ كَيْفَ يُحْيِي الأرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا » (روم/ 50)
«به نشانهها و پيامدهاي رحمت خداوندي نگاه كن كه چگونه زمين را پس از مرگ، زندگي و نشاط ميبخشند!»
« بَلْ قَالُوا إِنَّا وَجَدْنَا آبَاءَنَا عَلَى أُمَّةٍ وَإِنَّا عَلَى آثَارِهِمْ مُهْتَدُونَ » (زخرف/ 22)
«گفتند: ما پدرانمان را در آييني يافتهايم، و بر آيين آنها هدايت شدهايم – يا – اقتدا كردهايم.»
« إِنَّا نَحْنُ نُحْيِي الْمَوْتَى وَنَكْتُبُ مَا قَدَّمُوا وَآثَارَهُمْ وَكُلَّ شَيْءٍ أحْصَيْنَاهُ فِي إِمَامٍ مُبِينٍ » (يس/12)
«ما مردگان را زنده ميكنيم؛ و آنچه را از «اعمال نيك و بد» از پيش فرستادهاند، همه را مينويسيم؛ و همه چيز را در كتاب آشكاركنندهاي برشمردهايم.»
«اثر» در روايات
امام زين العابدين(عليه السلام) ميفرمايد:
«علي(عليه السلام) هر وقت به مصيبتي گرفتار ميآمد، آن روز هزار ركعت نماز ميخواند؛ شصت مسكين را غذا ميداد؛ و سه روز، روزه ميگرفت. پيامبر(ص) هم چنين ميكرد؛ پس: «فَاتَبعوا أثر نبيّكم و لا تخالفوه» شما هم «روش» پيامبرتان را پيروي كرده و با آن مخالفت نورزيد.» (نوري،2/481)
امام حسن(عليه السلام) از اسماء بنت عميس نقل ميكند كه گفت:
«زماني كه خبر مرگ جعفر را آوردند «نظر رسول اللَّه(ص) الي ما بعيني من أثر البكاء فخاف علي بصري…»( همان،15/361) «پيامبر به آنچه در چشمم در نتيجه اشك ريختن به وجود آمده بود نگاه كرد و براي چشمم نگران شد …»
«قال رسول اللَّه: «… إن الصّلوة علي أثر السّواك خير من خمس و سبعين صلوة بغير سواك»( همان،1/366)
«نماز، پس از مسواك كردن از هفتاد و پنج نماز بدون مسواك زدن بهتر است.»
علي(عليه السلام) ميفرمايد:
«إنّ اللَّه جميل يحبّ الجمال و أن يري أثر نعمته علي عبده.» (همان،3/235)
«خداوند زيباست؛ زيبايي را هم دوست دارد؛ همچنين دوست ميدارد كه «نشانه و نتيجه» نعمتهايي كه داده است در بندهاش مشاهده نمايد.»
علي(عليه السلام) راجع به اشتباهكاري گروههاي مختلف، ميفرمايد:
«و لا يَقتَصُّونَ أَثَرَ نَبِي…» ( فيض الاسلام، خطبه87 و صبحي صالح، خطبه 88) «از سنّت پيامبري پيروي نميكنند.»
از اين رو، با توجه به آيات و روايات، «اثر» در هر نوع نشانه و نتيجه علمي، فرهنگي، اخلاقي و معنوي كاربرد داشته و به تنهايي و بدون قرينه لفظي و معنوي، در مفهوم «ردّ پا» مورد استفاده قرار نگرفته است؛ و اگر اين واژه به «رسول» (اثرالرسول)، يا به «نبي»(اثر النبي)(اثر نبيكم)، يا به «جبرئيل»(اثر جبرئيل) (رك: كليني،2/250)1 ، در قرآن و روايات اضافه شده، در هيچ كدام به مفهوم نقش پا نيامده است؛ بلكه در مفهوم سنت و سخن و پيروي آنان به كار رفته است؛ و اگر به «سجود» (اثر سجود) وارد شده، كنايه از چهره و رفتار مؤمنانه ياران راستين پيامبر دارد، نه جاي پا و جاي مهر در پيشاني آنان؛ زيرا سخن از تعريف سيما و اعمال خداپسندانه آنان است نه تعريف تنهاي پيشاني آنان.
ج. نَبَذتها
مفسّران و مترجماني كه در معناي آيه، تحت تأثير داستان مجعول و يا نوشته ديگران بودهاند، ناگزير در «نبذتها» آن را در مفهوم «ريختن» يا «زدن» خاك پاي اسب جبرئيل به گوساله مصنوعي سامري گرفتهاند؛ در حالي كه در ادبيات عرب و در اصطلاح قرآني، اين كلمه و مشتقات آن به معناي رها كردن، ترك كردن، دور افكندن با بياعتنايي و عهد و پيمانشكني آمده است، نه زدن و ريختن.
اهل لغت در معناي آن مينويسند:
«النبذ: إلقاء الشيء و طرحه لقلة الإعتداد به» (راغب اصفهاني،/502)
«انداختن چيزي به دليل بيارزشي.
«رميته و ابعدته» (ابن منظور،3/511)
«انداخت و دور كرد.»
«نبذالأمر: أهمله و لم يعمل به» «نبذالعهد: نَقَضَه» (انيس،2/896) «سستي كرد و از اجراي دستور سرباز زد.» «پيمان شكني كرد.»
«نابَذَ: خالفه و فارقه عن عداوة» (معلوف،784)
«مخالفت كرد و از روي دشمني جدا شد.»
«المنبوذ: الذي تنبذه والدته في الطريق حين تلده.» (ابن منظور،3/511)
«نوزاد رها شده بر سر راهي پس از تولد.»
«نَبَذَ» در آيات قرآني
« أَوَكُلَّمَا عَاهَدُوا عَهْدًا نَبَذَهُ فَرِيقٌ مِنْهُمْ بَلْ أَكْثَرُهُمْ لا يُؤْمِنُونَ » (بقره/ 100)
«هر بار (يهوديان) پيمان بستند، گروهي آن را دور افكندند.»
« وَلَمَّا جَاءَهُمْ رَسُولٌ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ مُصَدِّقٌ لِمَا مَعَهُمْ نَبَذَ فَرِيقٌ مِنَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَابَ كِتَابَ اللَّهِ وَرَاءَ ظُهُورِهِمْ كَأَنَّهُمْ لا يَعْلَمُونَ » (بقره/ 101)
«هنگامي كه به آنان پيامبري از سوي خدا آمد و با نشانههايي كه نزد آنان بود مطابقت داشت؛ گروهي از آنان كه داراي كتاب بودند، كتاب را پشت سر افكندند؛ گويي كه هيچ نميدانند.»
« فَأَخَذْنَاهُ وَجُنُودَهُ فَنَبَذْنَاهُمْ فِي الْيَمِّ » (قصص/ 40)
«او (فرعون) و لشكريانش را گرفتيم و به دريا افكنديم.»
« كَلا لَيُنْبَذَنَّ فِي الْحُطَمَةِ » (همزه/ 4)
«چنين نيست كه ميپندارد؛ به زودي در آتشي خردكننده پرتاب ميشود.»
« وَاذْكُرْ فِي الْكِتَابِ مَرْيَمَ إِذِ انْتَبَذَتْ مِنْ أَهْلِهَا مَكَانًا شَرْقِيًّا » (مريم/ 16)
«در اين كتاب، مريم را ياد كن؛ هنگامي كه از خانوادهاش جدا شد و در ناحيه شرقي قرار گرفت.»
« لَوْلا أَنْ تَدَارَكَهُ نِعْمَةٌ مِنْ رَبِّهِ لَنُبِذَ بِالْعَرَاءِ وَهُوَ مَذْمُومٌ » (قلم/ 49)
«اگر رحمت خدا ياريش نميكرند، بيرون افكنده ميشد؛ در حالي كه نكوهيد بود.»
با توجه به مفهوم واژه «نبذ» در لغتنامهها و مفاهيم قرآني، در مييابيم، كساني كه در آيه مورد بحث، آن را در مفهوم زدن و يا ريختن در خمير مايه گوساله به كار بردهاند؛ به معناي درست آيه دست نيافتهاند؛ بلكه ناخودآگاه، از يك مفهوم انتزاعي كه داستان ساختگي در تفاسير وارد نموده است پيروي كردهاند.
صاحب «الميزان» هم هر چند داستان ساختگي را به شدت نفي ميكند؛ اما داستان احتمالي ديگري را – تا حدودي – ميپسندد كه در آن هم «بصُرتُ» به معناي (ديدن)، « اثر الرسول » به معناي (طلاهاي موسي) و «نَبَذتُها» به معني (ريختن و زدن طلاها به گوسالهها) مصداق يافته است.
نتيجه
الفاظ و كلمات قرآني براي ذات معاني وضع شدهاند؛ و بايد با توجه به «قرينه مقالي» در معاني متناسب با خود به كار برده شوند. استعمال لفظ در بيش از يك معناي حقيقي يا مجازي، نيازمند «قرينه معيّنه» است.
در «آيه استيضاح سامري»، آنچه در معاني الفاظ به كار رفته ديديم، نه «ديدني» مطرح بود و نه «جاي پايي» و نه «زدن و ريختني» بلكه «آگاهي» بود و «سنت پيامبر» و «رها كردن آن سنّت».
و امّا اشكال دوّم علاّمه به اين كه آيا سامري موحّد بوده است يا مشرك و بتپرست اين گونه قابل پاسخگويي است كه سامري در آغاز امر تحت تأثير برخي از آموزههايي موسي قرار داشته و موحّد بوده است ولي در نتيجه تسويل نفس و رها كردن آن آموزهها، پايه شرك را بنا نهاده است و اكنون كه مورد عتاب و مؤاخذه قرار گرفته، به اشتباه خود اعتراف كرده است. ولي موسي كه عمل شيطاني سامري را با يك اعتراف ساده قابل جبران نميداند، به منظور تحقير سامري و بتي كه او درست كرده ميگويد: «و انظر الي الهك الذي ظَلَّتَ عليه عاكفاً لنحرّقنه».
اشكال سوّم علاّمه نيز، اشكالي است كه در همه وجوه معنايي به شكلي وجود دارد، زيرا اگر «الرّسول» را فرشته وحي بدانيم ارجاع الف و لام عهد به قبل، نياز به توجيه دارد؛ زيرا در آيات قبل مرجع صريحي براي «الرسول» نيست و اگر احتمال مورد پسند خود علاّمه را بپذيريم، دقيقاً همان اشكال علاّمه بر آن وارد است زيرا در آن صورت نيز منظور از «الرّسول» خود موسي است. در نتيجه معناي آيه مطابق با سؤال حضرت موسي(عليه السلام) از سامري همان است كه «ابومسلم اصفهاني» مطرح كرده و بدينطريق توان علمي و تدبّر و تفكّر عميق خود را در تفسير آيات، بله روزگاران به يادگار سپرده است و اين معنا كمترين اشكال را داراست.
نویسنده: حسن رهبری
پي نوشت
1. امام حسينعليه السلام در مسير كربلا به مردي چنين فرمود: «لو لَقَيتُك بالمدينه لاريتُكَ اثر جبرئيل في دارِنا…» «اگر در مدينه تو را ميديدم نشانههاي آمدن جبرئيل را درخانه خود نشان ميدادم.
منابع و مآخذ
1. قرآن كريم، ترجمه مهدي الهي قمشه اي
2. نهج البلاغه .
3. ابن منظور، محمد بن مكرم؛لسان العرب، ادب الحوزه، قم، 1363ش.
4. ابى السعود، تفسير ابى السعود، دارالكتب العلميه، بيروت، 1419 هـ.
5. الاربلى، على بن عيسى؛ كشف الغمه، ترجمه على بن حسين زوارئى، كتابچى حقيقت، تبريز، 1381 هـ.
6. انيس، ابراهيم و ديگران؛ المعجم الوسيط، مكتبة الاسلامية، استانبول.
7. پاينده، ابوالقاسم؛ترجمه قرآن كريم،1366ش.
8. طبري، محمد بن جرير؛ ترجمه تفسير طبرى، تصحيح حبيب يغمايى، انتشارات طوس،1367ش.
9. جمل، سليمان؛ الفتوحات الالهية، دار احياء التراث العربى، بيروت.
10. حقى البروسوى، اسماعيل؛ تفسير روح البيان، دار احياء التراث العربى، بيروت، 1421هـ.
11. موسوي بجنوردي، كاظم؛ دائرة المعارف بزرگ اسلامى، مركز دائرة المعارف بزرگ اسلامي، تهران، 1373ش.
12. راغب اصفهانى، مفردات الفاظ قرآن، دارالكتب العلمية، قم.
13. سبحانى، جعفر؛ منشور جاويد، دارالقرآن الكريم، قم، 1374ش.
14. سيوطى، جلال الدين؛ و محلّى، جلال الدين؛ تفسيراالجلالين، (در حاشيه تفسير فتوحات الهية).
15. طباطبايى، محمدحسين؛ الميزان فى تفسير القرآن، ترجمه سيد محمد باقر موسوى همدانى، انتشارات محمدى، تهران، 1363ش.
16. طبرسى، فضل بن الحسن؛ مجمع البيان، دارالمعرفة، بيروت، 1408 هـ.
17. فخر رازى، التفسير الكبير، چاپ سوم.
18. قرآن مجيد با كشف الآيات، ترجمه محقق نيشابورى، مؤسسه مطبوعاتى على اكبر علمى، 1382 هـ.
19. القمى، على بن ابراهيم؛ تفسير القمى، مؤسسة الاعلمى للمطبوعات، بيروت، 1421هـ.
20. كاشانى، ملافتح اللَّه؛ منهج الصادقين، كتابفروشى اسلامية، تهران، 1346ش.
21. محقق، محمدباقر؛ دائرة الفرائد، انتشارات بعثت، تهران.
22. معزى، سيدكاظم؛ترجمه قرآن كريم، (به ضميمه فهرست نامه قرآنى دكتر راميار)، مؤسسه انتشارات صابرين، 1363ش.
23. معلوف، لويس؛ المنجد، چاپ بيست و يكم، دارالمشرق، بيروت، 1373م.
24. مقاتل بن سليمان، تفسير مقاتل بن سليمان، دارالكتب العلميه، بيروت، 1424 هـ.
25. مكارم شيرازى، ناصر ؛ تفسير نمونه، دار الكتب الاسلاميه، تهران،1361ش.
26. ——— ؛ترجمه قرآن كريم، شركت چاپ و انتشارات اسوه، 1381ش.
27. ميبدى، ابوالفضل؛ كشف الاسرار و عدة الابرار، اميركبير، تهران، 1376ش.
28. نورى، ميرزا حسين؛ مستدرك الوسائل، مؤسسة آل البيت لاحياء التراث، قم، 1407هـ.
29. هاشمى رفسنجانى، اكبر؛ تفسير راهنما، دفتر تبليغات اسلامى، قم، 1380ش.
پژوهشهای قرآنی، شماره 51