خرافه گرایی و بازتاب آن در قرآن (1)
چکیده
در کوتاه نوشتی که پیشتر انتشار پیدا کرد، به تبیین مفهومی خرافه پرداختیم. اینک برآنیم تا به خرافه با چشم انداز و افق آیات قرآن کریم بنگریم. مسائلی که در قرآن کریم تحت عنوان خرافه بیان شده است، از چند جهت می توان آنها را مورد بررسی قرار داد:
یک دسته اموری است که غیر مسلمانان به جهت دیدگاه خاصی که دارند، آنها را خرافه می پندارند و بودن آنها در قرآن را دلیل بر وجود خرافه در قرآن بیان می کنند و بعضی از مسلمانان با تأثیرپذیری از آنها، همان مدعا را تکرار می کنند.
یک دسته اموری است که در قرآن از آنها به خرافه یاد شده است. تلاش می کنیم تا با تفکیک بین مسائل، به تبیین دیدگاه قرآن در باب خرافه بپردازیم.
خرافه یا ناشی از ندانی است و یا ناشی از رویکرد خاص به مقوله هاست. در نهایت به بستر شکل گیری و رشد خرافه خواهیم پرداخت.
واژگان کلیدی: خرافه، قرآن، بخت، شانس، چشم زخم، تفأل، تطیر، شگون، فرشته و جن.
مقدمه
مسائلی که در قرآن کریم تحت عنوان خرافه بیان شده است را از چند جهت می توان مورد بررسی قرار داد؛ یک دسته اموری است که غیر مسلمانان به جهت دیدگاه خاصی که دارند، آنها را خرافه می پندارند و بودن آنها در قرآن را دلیل بر وجود خرافه در قرآن بیان می کنند، و دیده می شود که بعضی از مسلمانان با تأثیرپذیری از آنها، همان مدعا را تکرار می کنند، و یک دسته اموری است که در قرآن از آنها به خرافه یاد شده است. تلاش می کنیم تا با تفکیک بین مسائل، به تبیین دیدگاه قرآن در باب خرافه بپردازیم.
بسترهای طرح خرافه
در یک نگاه اجمالی، مطالب و مسائل بیان شده در رابطه با قرآن و خرافات را این گونه می توان برشمرد:
1) خرافه ی ناشی از ندانی
در بعضی از آیات، اموری بیان شده است که برخی به جهت آن که شناخت درستی از اصل مقوله و معنای مورد نظر آیات قرآن ندارند و چه بسا نتوانند به راحتی آنها را تجزیه و تحلیل کنند؛ بدین جهت آنها را خرافه تلقی می کنند، همچون:
1-1) جن
فراگیرترین نمونه در این باره “جن” است که هم سوره ای با همین نام در قرآن آمده و هم آیات بی شماری در این باره وجود دارد (انعام، 100، 128 و 130؛ اعراف، 38 و 179؛ کهف، 49؛ نمل، 17 و 39؛ سبأ، 12، 14 و 41؛ فصلت، 25 و 29؛ احقاف، 18 و 29؛ ذاریات، 56؛ الرحمن، 33 و جن، 1) که پیرامون آن سخن زیادی زده شده و تفسیرهای فراوانی صورت گرفته است که بیشتر دیدگاه های بیان شده مبتنی بر پیش فرض و ساخته های ذهنی مدعیان آنهاست.
بعضی مقوله ی جن را آن گونه بیان می کنند و به مسلمانان نسبت می دهند که گویا “جن” خاستگاه آسمانی و آن هم فقط قرآنی دارد و حال آن که جن، مقوله ای نیست که برای نخستین بار در قرآن آمده و مبدأ آن قرآن کریم باشد، بلکه در فرهنگ عرب جاهلی و بعد از آن و نیز در فرهنگ ایران باستان و بسیاری از اقوام و ملل، چیزی به نام جن و معادل فارسی آن “دیو”، وجود داشته و دارد، گرچه چندان روشن نیست که مراد و منظور آنها و نیز آیه ی قرآن از جن چیست. آیا به راستی همان تلقی که مردم از جن دارند، مورد نظر قرآن است؟
نقطه ی مهم آن است که ماهیت جن روشن شود، آن گاه از بود و نبود آن سخن به میان آید. تا ماهیت جن روشن نشود هر حرف و سخن و یا اثبات و انکاری، بی معنا و بدون اعتبار و غیر قابل اعتنا خواهد بود. چون هنوز زبان مشترکی نسبت به این مقوله ایجاد نشده است. صرف بودن یک چیز و یا صرف بیان یک مقوله در قرآن کریم بدین معنا نخواهد بود که هر تصور نادرستی تحت آن مقوله بسته بندی شود و به عنوان بحث قرآنی به این و آن عرضه شود. چنان که بعضاً از شخصیت هایی سخن می گویند که یک پایشان در عراق و پای دیگرشان در آن سوی دریای احمر است. قد و قامت آنها به آن اندازه است که نمی توان به هیچ شاخصی آنان را اندازه گیری کرد. این مدعیات، هیچ ربطی به قرآن ندارد. بعضی پنداشته اند بزرگی آنان به این است که قد و قواره ی صد متر و دویست متر و هزار متر داشته باشند.
تردیدی نیست که در قرآن از جن سخن رفته است. ما باید نخست تلاش کنیم تا پدیده ای که قرآن به بیان آن پرداخته است را همان گونه که قرآن می فرماید و یا چیزی نزدیک به آنها، تصویر کنیم. از جنی که هیچ معنا و مفهوم روشنی از آن نداشته و نداریم؛ وجهی ندارد که روی چنین چیزی متمرکز شویم از آن به ناحق دفاع کنیم و یا به نادرستی اثبات اش کنیم و یا به انکارش بپردازیم.
مرحوم علامه طباطبایی رحمه الله در ذیل آیه شریفه: وَأنَّهُ کانَ رِجالٌ مِنَ الإنسِ یَعُوذُونَ بِرِجالٍ مِنَ الجِنِّ فَزَادُوهُمْ رَهَقًا (جن، 7)، ضمن تبیین آیه به نکته ای اشاره می کند که بایسته ی درنگ بیشتری از جانب پژوهشگران است:
و مراد از پناه بردن انس به جن – به طوری که گفته اند این است که در عرب رسم بوده که وقتی در مسافرت، در شب به بیابانی برمی خوردند از شر جانوران و شر سفیهان جنی، به عزیز آن بیابان که سرپرست جنیان است پناه می بردند و می گفتند: من پناه می برم به عزیز این وادی، از شر سفهای قوم اش. و از مقاتل نقل شده که گفته [است]: اولین کسی که به جن پناهنده شد طایفه ای از یمن، و سپس قبیله ی بنی حنیفه بودند، و آن گاه در همه ی عرب شایع گردید. و بعید نیست مراد از پناهنده شدن به جن این باشد که برای رسیدن به مقاصدشان به کاهنی مراجعه نموده، از او بخواهند جن را به کمک دعوت کند. و این که گفته اند: رسم بوده هرگاه از اذیت و مضرات جن می ترسیدند، به مردانی از انس مراجعه می کردند، به همین معنا برگشت می کند (طباطبایی، بی تا، ج 20، ص 64).
علامه طباطبایی رحمه الله پناه گرفتن را، رفتن سراغ کاهنان می داند که آنها در حقیقت با جن داد و ستد و حشر داشته اند، نه آن که مردم مستقیم خود سراغ اجنه می رفتند؛ چنان که بعضی می پندارند. فرق است بین رفتن سراغ کاهنان و پناه بردن به آنها از یک سو با رفتن سراغ جن و پناه بردن به آنها. پس مردمان مستقیم با اجنه روبه رو نمی شدند، بلکه رابطه ی مردم با اجنه از طریق کاهنان بوده است.
کلمه ی جن به معنای نوعی از آفریده های خداوند است که از حواس ما پنهان اند؛ همان که در زبان فارسی به آن دیو گفته می شود. مجنون یعنی کسی که دچار جن شده است؛ چنان که دیوانه یعنی کسی که دچار دیو شده است. در آیاتی از قرآن کریم به پاره ای از ویژگی های جن اشاره دارد:
«و در حقیقت انسان را از گلی خشک از گلی سیاه و بدبو آفریدیم. و پیش از آن جن را از آتشی سوزان و بی دود خلق کردیم» (حجر، 27).
«و هنگامی که به فرشتگان گفتیم آدم را سجده کنید پس همه جز ابلیس سجده کردند که از گروه جن بود و از فرمان پروردگارش سرپیچید آیا با این حال او و نسل اش را به جای من دوستان خود می گیرید و حال آن که آنها دشمن شمایند و چه بد جانشینانی برای ستمگرانند» (کهف، 50).
«می فرماید: در میان امت هایی از جن و انس که پیش از شما بوده اند داخل آتش شوید! هر بار که امتی در آتش درآید همکیشان خود را لعنت کند تا وقتی که همگی در آن به هم پیوندند آن گاه پیروانشان درباره پیشوایانشان می گویند: پروردگارا! اینان ما را گمراه کردند پس دو برابر عذاب آتش به آنان بده! خدا می فرماید: برای هر کدام عذاب دو چندان است؛ ولی شما نمی دانید» (اعراف، 38).
«و در حقیقت بسیاری از جنیان و آدمیان را برای دوزخ آفریده ایم [چرا که] دل هایی دارند که با آن [حقایق را] دریافت نمی کنند و چشمانی دارند که با آنها نمی بینند و گوش هایی دارند که با آنها نمی شنوند آنان همانند چهارپایان بلکه گمراه ترند [آری] آنها همان غافل ماندگانند» (اعراف، 179).
«عفریتی از جن گفت من آن را پیش از آن که از مجلس خود برخیزی برای تو می آورم و بر این کار سخت توانا و مورد اعتمادم» (نمل، 39).
«و مردانی از آدمیان به مردانی از جن پناه می بردند و بر سرکشی آنها می افزودند» (جن، 6).
«بگو به من وحی شده است که تنی چند از جنیان گوش فرا داشتند و گفتند راستی ما قرآنی شگفت آور شنیدیم. [که] به راه راست هدایت می کند پس به آن ایمان آوردیم و هرگز کسی را شریک پروردگارمان قرار نخواهیم داد» (جن، 1).
«و از میان ما برخی درستکارند و برخی غیر آن و ما فرقه هایی گوناگونیم» (جن، 11).
«و برای سلیمان سپاهیانش از جن و انس و پرندگان جمع آوری شدند و دسته دسته گردیدند. تا آنگاه که به وادی مورچگان رسیدند مورچه ای [به زبان خویش] گفت ای مورچگان به خانه هایتان داخل شوید مبادا سلیمان و سپاهیانش ندیده و ندانسته شما را پایمال کنند. [سلیمان] از گفتار او دهان به خنده گشود و گفت پروردگارا در دلم افکن تا نعمتی را که به من و پدر و مادرم ارزانی داشته ای سپاس بگزارم و به کار شایسته ای که آن را می پسندی بپردازم و مرا به رحمت خویش در میان بندگان شایسته ات داخل کن. و جویای [حال] پرندگان شد و گفت مرا چه شده است که هدهد را نمی بینم یا شاید از غایبان است. قطعاً او را به عذابی سخت عذاب می کنم یا سرش را می برم مگر آن که دلیلی روشن برای من بیاورد. پس دیری نپایید که [هدهد آمد و] گفت از چیزی آگاهی یافتم که از آن آگاهی نیافته ای و برای تو از سبأ گزارشی درست آورده ام. من [آنجا] زنی را یافتم که بر آنها سلطنت می کرد و از هر چیزی به او داده شده بود و تختی بزرگ داشت» (نمل، 18-23).
«گفت: ای سران! کدام یک از شما تخت او را پیش از آن که مطیعانه نزد من آیند برای من می آورد. عفریتی از جن گفت من آن را پیش از آن که از مجلس خود برخیزی، برای تو می آورم و بر این، سخت توانا و مورد اعتمادم» (نمل، 38 و 39).
این ویژگی ها عبارتند از:
1) جن آفریده ای الهی است؛
2) جن پیش از آفرینش انسان آفریده شده است؛
3) سرشت نخستین جن از آتش است، چنان که جنس نخستین انسان از خاک است؛
4) جن مانند انسان برخوردار از زندگی و مرگ دنیوی است؛
5) جن همچون انسان دارای زندگی اخروی است؛
6) جن، همچون انسان دارای زاد و ولد است؛
7) جن هم چون انسان دارای عقل و شعور است؛
8) به خلاف انسان، کارهای خاصی را می تواند انجام دهد:
8-1) جن از سرعت و شتاب بیشتری برخوردار است؛
8-2) از توانایی بیشتری برخوردار است؛
9) جن همچون انسان، به خوب و بد، مؤمن و کافر تقسیم می شود.
2-1) مسأله ی باد و سلیمان
در آیات مرتبط با ماجرای سلیمان، به نکاتی اشاره شده است که پذیرش و یا فهم آن، چندان برای برخی راحت و ساده نیست. از آن جمله حاکمیت و استیلای سلیمان علیه السلام بر باد است که در زبان اسطوره ای از آن به قالیچه ی سلیمان علیه السلام تعبیر شده است. قالیچه ای که سلیمان علیه السلام بر روی آن می نشست و با قدرت باد، جا به جا می شد.
به نظر می رسد مسأله ی باد و سلیمان همانند مسأله ی جن در هاله ای از ابهام است. تا تصویری از باد مورد نظر در آیات نداشته باشیم، نمی توانیم درباره ی آن گفتگو کنیم و به نتیجه برسیم. باد همان هوایی است که در اطراف ما وجود دارد و به میزانی که بالاتر می رویم، از میزان و فشار آن کاسته خواهد شد. به خاطر نوسانات جوی، جابه جایی هوا کم و یا زیاد و وزش باد تند و کند می شود. با توجه به تصویری که از باد در ذهن داریم – که متعلق به قرن چهارده و پانزده است – می خواهیم آیات مورد نظر را، تجزیه و تحلیل کنیم. طبیعی است که تلاش بی حاصلی است. علت اصلی آن هم این است که ما نمی توانیم تصویری از بادی که در آیات مرتبط بیان می شود داشته باشیم. تا مسأله ی باد و مفهوم و ماهیت آن برای ما روشن نشود و تفاوت بادی که در ذیل آیات قصه ی سلیمان علیه السلام بیان شده و بادی که در ضمن قصه ی نوح علیه السلام بدان پرداخته، بازشکافی نگردد، هر سخن و دعویی در این باره، نامرتبط خواهد بود. زیرا برای ما چندان روشن نیست که باد مورد نظر آیات همان هوایی است که پیرامون ما را فراگرفته است.
«و برای سلیمان باد را قرار دادیم که به فرمان او به سوی سرزمینی که در آن برکت نهاده بودیم جریان می یافت و ما به هر چیزی دانا بودیم» (انبیا، 81).
«و باد را برای سلیمان قرار دادیم که رفتن آن بامداد یک ماه و آمدنش شبانگاه یک ماه بود و معدن مس را برای او روان گردانیدیم. و برخی از جن به فرمان پروردگارشان پیش او کار می کردند و هر کس از آنها از دستور ما سر برمی تافت از عذاب سوزان به او می چشانیدیم» (سبأ، 12).
«پس باد را در اختیار او قرار دادیم که هر جا تصمیم می گرفت به فرمان او نرم روان می شد» (ص، 36).
در آیات بالا نسبت به جریان باد و سلیمان چند نکته را بیان داشته است:
1) باد دو گونه بوده است؛ یکی تند باد و دیگری باد معمولی.
2) حرکت و جریان باد در اختیار و پیرو دستور سلیمان علیه السلام بوده است.
3) جریان باد در سرزمین مبارک بوده است.
4) سرعت باد یک ماه بوده است.
دقت شود که در آیات قرآن سخنی از جا به جایی سلیمان علیه السلام توسط باد نیامده است؛ بلکه باد در اختیار و فرمان او بوده است. خیلی فرق است بین آنچه در افواه مردم نسبت به سلیمان علیه السلام و باد گفته می شود و یا بعضی از مفسران به اقتضای بعضی روایات و اسرائیلیات می گویند (ابن جوزی، ج 5، ص 259 و قرطبی، ج 11، ص 322) و آنچه در خود قرآن بیان شده است. نکته ی مهم در آیه ی شریفه، مسأله ی بارکنا است که ناشی از وزش باد است. جریان باد سرزمین مورد نظر را به منطقه ی پربرکت تبدیل کرده است. مرحوم بلاغی بر این عقیده است که «نیروی باد را به فرمان اش گذاشت تا در کار زراعت و کشتیرانی و سایر مرافق و مصالح زندگی از آن استفاده کند» (قصص قرآن، ص 185).
3-1) مسخ انسان
در برخی از آیات به مقوله ای اشاره دارد که ما بیشتر آن را با عنوان و اسم مسخ می شناسیم. در بعضی از آیات اشاره دارد به کسانی که به عللی تغییر ماهیت یافته و حیث انسانی آنها به حیث حیوانی تبدیل یافته است. در این مقوله نیز همچون مقولات پیشین لازم است نخست ماهیت مسخ برای ما حل و فصل شود که آیا امکان ذاتی دارد یا خیر. ضمن آن که فهم مراد و منظور آیه نیز بسیار مهم است که نخست باید آن را فهم کرد. چنان که در تفسیر آیات مربوطه دیدگاه های گوناگونی ارائه شده است؛ و از معنای مجازی قرده و استعاره ای بودن آن تا معنای حقیقی قرده که دگرگونی ماهوی انسان باشد. گرچه برخی نیز این گونه آیات را حمل بر معنای نمادین آن کرده اند که در هر صورت جای حرف و سخن بسیار است.
«و کسانی از شما را که در روز شنبه تجاوز کردند، نیک شناختید؛ پس ایشان را گفتیم بوزینگانی طرد شده باشید. و ما آن را برای حاضران و پسینیان عبرتی و برای پرهیزگاران پندی قرار دادیم» (بقره، 65 و 66).
«و چون از آنچه از آن نهی شده بودند سرپیچی کردند به آنان گفتیم بوزینگانی رانده شده باشید» (اعراف، 166).
«بگو آیا شما را به بدتر از [صاحبان] این کیفر در پیشگاه خدا خبر دهم همانان که خدا لعنتشان کرده و بر آنان خشم گرفته و از آنان بوزینگان و خوکان پدید آورده و آنانکه طاغوت را پرستش کرده اند اینانند که از نظر منزلت بدتر و از راه راست گمراه ترند» (مائده، 60).
در آیه ی اول و دوم خبر از نفرین آنها می دهد ولی در آیه سوم خبر از تحقق نفرین می دهد. در آیه ی نخست سخن از قرده است، ولی در آیه ی سوم علاوه بر آن از خنزیر هم سخن به میان آمده است. اگر پژوهشگر محترم بر ذیل آیه ی سوم درنگ بیشتری روا بدارد به نظر می رسد لایه های پنهانی حقایق بر او رخ بنماید. آن جا که از بندگی طاغوت و بدی منزلت و موقعیت آنان سخن به میان آمده و نیز اشاره به گمراهی آنان دارد. یعنی احتمالاً این آیه مصداقی باشد برای آیه شریفه ی اُوْلَئِکَ کَالأنْعَامِ بَلْ هُمْ أضَلُّ اُوْلَئِکَ هُمُ الْغَافِلُونَ (اعراف، 179). اینان به لحاظ منزلت و شأن اجتماعی، از قرده و خنزیر هم بدتر و پست تر فرود آمده اند و گمراه تر شده اند.
دقت شود که این دسته از آیات را نمی توان در پوشش اعجاز و امور خارق عادت که در صدد بوده اند تا چیزی را به اثبات برسانند، قرار دهیم، زیرا هیچ یک از این آیات در مقام و جایگاهی بیان نشده است که بخواهد چیزی را اثبات کند و یا موقعیت و منزلت اعجاز داشته باشد؛ بلکه این آیات جنبه و وجهه ی انذار دارد. نسبت به مورد مسخ که به یقین این گونه است و حیث مؤاخذه و عذاب دارد تا این که بخواهد به هدایت و راهنمایی کس و یا کسانی رهنمون شود. در این آیات اشاره به حقوق و تکالیف دارد که هر کدام از حقوق، دارای اثر خاص خود خواهد بود. اگر چنان چه جامعه نسبت به حقوق موضوعه بی تفاوت باشد و یا آنها را زیر پا بگذارد باید به تبعات آن تن در دهد. علامه طباطبایی رحمه الله در رابطه با مسخ دیدگاه خاصی دارد که در ضمن بحث تصریح می کند که آنها حیث انسانی خود را از دست ندادند، بلکه حیثیت حیوانی هم پیدا کردند و انسان حیوانی شدند (ر.ک: طباطبایی، تفسیر المیزان، ذیل آیه شریفه بقره 64 و 65).
2) خرافه ناشی از رویکرد خاص
خرافی پنداشتن یک بخش از آیات، ناشی از نوع رویکرد و یا تفسیری است که از این قبیل آیات دارند که اگر چنان چه به آیات دقت شود و بیشتر مورد درنگ و بررسی قرار گیرد به یقین معنای دیگری از آن فهم خواهد شد که در این صورت، خرافه رخت از میان برچیند. مانند:
2-1) عمر حضرت نوح علیه السلام که در قرآن 950 سال تعبیر شده است؛
«و به راستی نوح را به سوی قوم اش فرستادیم پس در میان آنان نهصد و پنجاه سال درنگ کرد تا طوفان آنها را در حالی که ستمکار بودند فرا گرفت» (عنکبوت، 14).
2-2) در افکندن یوسف علیه السلام در چاه؛
«گوینده ای از میان آنان گفت یوسف را مکشید اگر کاری می کنید او را در نهانخانه چاه بیفکنید تا برخی از مسافران او را برگیرند» (یوسف، آیه 10).
2-3) یا افتادن یونس علیه السلام در دهان ماهی؛
«و در حقیقت یونس از زمره فرستادگان بود. آنگاه که به سوی کشتی پر بگریخت. پس [سرنشینان] با هم قرعه انداختند و [یونس] از باختگان شد. [او را به دریا افکندند] و عنبر ماهی او را بلعید در حالی که او نکوهشگر خویش بود. اگر او از زمره تسبیح کنندگان نبود، قطعاً تا روزی که برانگیخته می شوند در شکم آن [ماهی] می ماند. پس او را در حالی که ناخوش بود به زمین خشکی افکندیم» (صافات، 139 تا 145).
2-4) سخن گفتن گوساله ی سامری؛
«پس برای آنان پیکر گوساله ای که صدایی داشت بیرون آورد و [او و پیروانش] گفتند این خدای شما و خدای موسی است و [پیمان خدا را] فراموش کرد. مگر نمی بینند که [گوساله] پاسخ سخن آنان را نمی دهد و به حالشان سود و زیانی ندارد» (طه، 88).
2-5) ناقه ی صالح علیه السلام؛
«و ای قوم! این ماده شتر خدا است که برای شما پدیده ای شگرف است؛ پس بگذارید او در زمین خدا بخورد و آسیبش مرسانید که شما را عذابی زودرس فرو می گیرد» (هود، 64).
2-6) احساس و ادراک زمین؛
«ما امانت را بر آسمان ها و زمین و کوه ها عرضه کردیم؛ پس از برداشتن آن سر باز زدند و از آن هراسناک شدند و انسان آن را برداشت؛ راستی او ستمگری نادان بود» (احزاب، 72).
مسأله ی اساسی در این قبیل آیات آن است که با درنگ بیشتر بر آنها و ابهام زدایی، حقیقت امر روشن خواهد شد. ضمن آن که باید توجه داشت که پاره ای امور را به همان میزان که نمی توان اثبات کرد به سادگی نیز نمی توان انکار کرد.
در رابطه با ناقه ی صالح علیه السلام یکی از اساتید ما حضرت آیت الله مرحوم شیخ صادق سعیدی کاشمری در جلسات درس، می گفت: در آیه ندارد که ناقه از دل کوه بیرون آمد؛ بلکه از کوه آمد. از کوه آمدن، غیر از دل کوه آمدن است. ارزش این ناقه شاید به آن باشد که وقف شده باشد و مردم باید حق او را، گرچه حیوان است، رعایت بکنند. چنان که همین قانون شکنی در ماجرای ماهی گیری روز شنبه به گونه ای دیگر تکرار می شود.
نسبت به داستان دلنشین یونس علیه السلام باید گفت که یونس علیه السلام پس از سال ها تلاش و درد و رنج، ناامیدانه پشت به دیار خود و رو به دیار غربت به راه افتاد تا شاید رهایی و گشایشی باشد. در دریا دچار توفانی شدید گردید که به مراتب وضعیت اش از دیار خود بدتر بود. بعد هم در جمعی قرار گرفت که برای رهایی از دام مرگ، تن به قرعه می دادند و یکی باید آگاهانه مرگ را برمی گزید بی آن که اراده اش در آن دخیل باشد و یونس علیه السلام دام این قرعه بود. بعد هم در دریا به کام ماهی افتاد. یونس می پنداشت سختی همان است که مردم اش ایمان نمی آورند و حال آن که مردم اش ایمان آوردند و او همچنان در دام بلا دچار آمده بود و به ناچار گرفتار آن بود. او در بلای بدتر از بد گرفتار آمد و در نهایت در بدترین صورت گرفتار شد. این که یونس به دام ماهی گرفتار شود نکته ی عجیبی نیست. شگفتی در این است که جان سالم به در می برد و این چندان دور از انتظار نیست، زیرا در آیه نیامده که او چقدر در دهان ماهی ماند. فقط گرفتار آمدن اش را بیان فرموده است. ضمن آن که با لطافت تمام آورده که او اگر از ناسپاسان بود در دام ماهی باقی می ماند. پس به جهت فهمیدن اشتباه و خطای خود و سپاس از خداوند از دام ماهی رهایی یافت. بعید به نظر نمی رسد که ماهی پس از بلعیدن و نزدیک شدن به ساحل او را در دم و بازدم برگردانده باشد. نکته ی اساسی در این قصه ثبات و پایداری در انگیزه و استواری بر باورهای راستین است که صد افسوس که در این قصه ها به این امور کم تر توجه می شود.
بعضی، این قبیل داستان ها را با معجزه اشتباه می گیرند. معجزه در جایی اتفاق می افتد که کس یا کسانی باشند که قابلیت رهنمونی را داشته باشند. در ماجرای یونس علیه السلام، سخن از رهنمونی دیگران نیست، بلکه وی مدتی گم شده بود و قرآن داستان او را هم اینک نقل می کند. واضح است که نقل معجزه، تأثیر معجزه را نخواهد داشت. اگر بحث از معجزه نیست باید آیه مورد تجزیه و تحلیل قرار گیرد. از همین قبیل است عمر حضرت نوح. نباید با شاخص های امروزی و قرن بیست و یکمی به بازخوانی و بازسازی حوادث دوره های کهن پرداخت.
نکته ی قابل تأمل آن که برخی با رویکردهای علمی به این قبیل آیات می پردازند و چون بین علم و فهم شان از این آیات ناسازگاری می بینند، در نتیجه با مهر خرافه بودن، آیات را از حوزه ی مطالعه و بررسی خود دور می سازند. حال آن که چه وجهی و دلیلی بر راستی و درستی دستاوردهای علمی داشته و داریم. آیا می توان مطمئن بود که دیگر مسلماً زمین به دور خورشید می گردد و دانشمندان از این دیدگاه خود، همچون گذشته که خورشید به دور زمین می گشت، دست برندارند. بین نظر داروین و داده های علمی و تجربی کاملاً فرق است و داروین هم یک نظریه ارائه کرده مانند ده ها نظریه ی دیگر. برخی که می کوشند قداست زدایی کنند، ناخودآگاه از هگل و مارکس و انگلس و هایدگر و پوپر و داروین و… چهره های کاملاً مقدس و تالی تلو انبیا و اولیا ارائه می دهند. شاید بعضی از آنها میزان پای بندی و احترام شان به علم بیش از حوزه های دیگر است. حال آن که دین حوزه ی خاص خود و کارکرد ویژه ی خودش را دارد. مگر قرار است همه ی زندگی ما را علوم تجربی رقم بزند؟ این بسیار وحشتناک است که علوم تجربی، بخواهد نقش الوهیت بگیرد و بر مسند خدایی تکیه بزند. اگر نسبت به دستاوردهای علمی، همان نگره ی علمی را داشته باشیم که این امور تا هنگامی که همراه با دلیل خود هستند، می توانند راه گشا باشند، و ارزش آنها به دلیل آنهاست، بسیاری از امور طور دیگری بر ما رخ خواهد نمود.
3) خرافه پنداری داستان های قرآنی
3-1) یک دسته از آیات قرآن، بیان گر قصه و داستان پیشینیان است، مانند داستان آدم و حوا و فرزندان اش، نوح، هود، صالح، ابراهیم، اسماعیل، لوط، یعقوب، یوسف، شعیب، موسی، داود، سلیمان، عزیر، ایوب، یونس، زکریا، یحیی، عیسی، لقمان، ذوالقرنین، اصحاب کهف و اصحاب فیل که به صراحت چیزی را بیان می کند که به نظر بعضی، طرح چنین مواردی در قرآن، به معنای پذیرفتن و تن در دادن به آنهاست و حال آن که خود آن موارد در نگاه اینان خرافه است.
3-2) فرق است بین قصه هایی که برای کودکان می گویند تا خوابشان ببرد و قصه هایی که برای کودکان می گویند تا هوشیارتر شوند. قصه های قرآن، برای آن است که خواننده و شنونده هوشیاری خود را پیدا کنند و عبرت بگیرد. باید از قصه های قرآنی بهره گرفت. باید با دقت و موشکافی بیش از اندازه به تجزیه و تحلیل قصص قرآنی و حوادث بیان شده در آنها پرداخت و نکته ی مهم تر آن که آیات قرآن را از اسرائیلیات و جعلیات کاملاً جدا کرد.
3-3) در تفسیر و تبیین این نوع از آیات دقت شود که از دو جهت خط انحراف ایجاد می شد:
1) هنگام تلاوت آیات توسط پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم و یا شنیدن آن از هر مسلمانی، عده ای آن آیات را به اقتضای اطلاعات و اندوخته های پیشین فهم می کردند.
2) هنگام بیان آن آیات برای دیگران و شرح و بسط آنها، همان دیدگاه را نیز به آنها انتقال می دادند.
3-4) گرچه با تجزیه و تحلیل قصص می توان به روان شناسی و تیپ شناسی و تاریخ و جغرافی شخصیت ها و فضای زندگی آنها و… پی برد ولی این ها مسائل جانبی و حاشیه ای است که در کنار پیشبرد داستان، به این امور پرداخته می شود. مهم آن هدف و غایتی است که داستان و قصه دنبال می کند.
4) خرافه پنداری ماورای طبیعت
در یک دسته از آیات قرآن اموری بیان شده است که در آنها تلقی کفار را از واقعیت ها و یا باورهای خاص بیان می کند، که آنها مدعی می شوند که این موارد غیر واقعی و خرافه است. به نظر می رسد نگرش کفار در صدر اسلام چیزی شبیه بعضی از نگرش های معاصر است که بعضی از چیزهایی را که درک و فهم درستی از آن ندارند و یا با بعضی از دیدگاه ها و باورهای آنها نمی سازد، بر آنها مهر خرافه می زنند.
مانند مسأله ی قیامت و رستاخیز، جهان برزخ، زنده شدن مردگان، رسیدگی به اعمال، پاداش کردار نیک و بد، بهشت و دوزخ. در این موارد، آنها (کفار) می پندارند که چنین مواردی خرافه است و حال آن که از چشم انداز قرآن و دین، تمامی این امور، واقعی و امور عینی است.
و کسانی که کفر ورزیدند گفتند آیا وقتی ما و پدرانمان خاک شدیم آیا حتماً زنده از گور بیرون آورده می شویم (نمل، 68).
مشکل اساسی در این موارد نیز همچون بخشی از مسائل گذشته به کار گیری ابزار سنجه ای است که نسبت به پاره ای امور غیر قابل استفاده است. باید توجه داشت که با سنجه ی علم فقط مسائل علمی را می توان سنجید. با دانش تجربی هیچ یک از دستاوردهای بزرگ هنری را نمی توان بررسی و ارزیابی کرد.
با کدام معیار و میزان علمی، تابلوهای کمال الملک و داوینچی را می توان سنجه کرد؟
با کدام میزان علمی تجربی می توان سینمای برتر جهان را ارزیابی کرد؟
با کدام معیار علمی تجربی می توان موسیقی های سرآمد جهان را بازشناخت؟
آیا دستاوردهای لابراتوار و آزمایشگاه، می تواند ارزش اثر دانته و شکسپیر و کی یرکه گارد و… را محک بزنند؟
ماهیت و جنس این امور، چیز دیگری است. سنجه ی هنر غیر از سنجه ی علم است. چنان که سنجه ی فلسفه و عرفان نیز غیر از یک دیگر است. به نظر می رسد اختلاط فرهنگی، بلکه آشفتگی فرهنگی و به هم ریختگی آن در دنیای معاصر، ما را دچار نوعی به هم ریختگی علمی نیز کرده است. همین آشفتگی سبب شده است تا بعضی مرزها را ندیده بینگارند و با تجاوز از مرز علم به دین و دین به علم، فضای ناامن دانشی ایجاد کنند. بگذریم از این که بعضی چنان به علم و تکنولوژی و دستاوردهای آن باورمند شده اند که گویا روزانه نه پنج بار که ده ها بار به این قبله گاه نماز می گذارند و می پرستند.
5) آن چه قرآن آنها را خرافه می داند
در یک دسته از آیات قرآن اموری بیان شده است که خود قرآن از آنها تعبیر به خرافه کرده، ضمن بیان، به نکوهش آنها نیز پرداخته است.
5-1) سخن گفتن قرآن از اساطیر
اساطیر در حقیقت همان خرافات است که هیچ پایه و اساسی ندارد. اساطیر به معنای اباطیل و سخنان بیهوده است که برای آن هیچ منشأ و مأخذ عقلی نمی توان بیان کرد. اساطیر به نوشته های باطل، حکایت های دروغ و افسانه های بی اساس گفته می شود. اساطیر از ریشه ی سطر – به فتح سین و سکون طا و نیز فتح – به معنای ردیف نوشتار و ردیف درختان و مردمانی که به ردیف ایستاده اند، کاربرد دارد و جمع آن اسطر و اسطار و سطور است (الطریحی در مجمع البحرین و راغب در مفردات). به نظر می رسد اساطیر که جمع اسطوره است. اساطیر به معنای نوشته های دروغ و خرافات است که پیروان آنها، مقدس اش می دارند. علامه طباطبایی رحمه الله سخن راغب و مبرد را بیان کرده است (طباطبایی، ج 12، ص 334). مرادف همان خرافات باشد. اسطور یعنی خرافه، البته در رویکرد قرآنی، نه تاریخی.
در عرب جاهلی نیز سخن از اساطیر به میان آمده است. نضر بن حارث بعد از آن که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم آیات قرآن را بر مردم تلاوت می فرمود؛ وی در جای پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم می نشست و داستان های رستم و اسفندیار و دیگر داستان های جنگاوران فارس را برای مردم بیان می کرد. وی می گفت: به خدا سوگند محمد صلی الله علیه و آله و سلم نیکوتر از من سخن نمی گوید و داستان سرایی نمی کند. گفتار او نیست مگر همان اساطیر اولین؛ یعنی همان قصه های پیشینیان (البدایه و النهایه، ج 3، ص 110 و سیره النبی، ج 1، ص 239).
در آیات کراراً به مقوله ی اسطوره پرداخته شده است و در هر یک از آیات قرآن، اسطوره و اساطیر به معنای خاصی آمده است، بلکه اساطیر در مقابل چیز خاصی قرار گرفته است:
1) اساطیر در برابر آیات الهی؛ «و برخی از آنان به تو گوش فرا می دهد و[لی] ما بر دلهایشان پرده ها افکنده ایم تا آن را نفهمند و در گوشهایشان سنگینی [قرار داده ایم] و اگر هر معجزه ای را ببینند به آن ایمان نمی آورند تا آنجا که وقتی نزد تو می آیند و با تو جدال می کنند کسانی که کفر ورزیدند می گویند این [کتاب] چیزی جز افسانه های پیشینیان نیست» (انعام، 25).
«و چون آیات ما بر آنان خوانده شود می گویند به خوبی شنیدیم اگر می خواستیم قطعاً ما نیز همانند این را می گفتیم این جز افسانه های پیشینیان نیست» (انفال، 31).
«چون آیات ما بر او خوانده شود گوید افسانه های پیشینیان است» (قلم، 15 و مطففین، 13).
2) اساطیر در برابر وحی؛ «و چون به آنان گفته شود پروردگارتان چه چیز نازل کرده است می گویند افسانه های پیشینیان است» (نحل، 24).
«و کسانی که کفر ورزیدند گفتند این جز دروغی که آن را بربافته نیست و گروهی دیگر او را بر آن یاری کرده اند و قطعاً ظلم و بهتانی به پیش آوردند. و گفتند افسانه های پیشینیان است که آنها را برای خود نوشته و صبح و شام بر او املا می شود» (فرقان، 5).
3) اساطیر در برابر وعده های الهی؛ «و آن کس که به پدر و مادر خود گوید اف بر شما آیا به من وعده می دهید که زنده خواهم شد و حال آن که پیش از من نسلها سپری و نابود شدند و آن دو به خدا زاری می کنند وای بر تو ایمان بیاور وعده خدا حق است. پس پاسخ می دهد اینها جز افسانه های گذشتگان نیست» (احقاف، 17).
«درست همین را قبلاً به ما و پدرانمان وعده دادند این جز افسانه های پیشینیان [چیزی] نیست» (مؤمنون، 83).
«گفتند آیا چون بمیریم و خاک و استخوان شویم آیا واقعاً باز ما زنده خواهیم شد. درست همین را قبلاً به ما و پدرانمان وعده دادند این جز افسانه های پیشینیان [چیزی] نیست» (مؤمنون، 82 و 83).
در این دسته از آیات، واقعیت هایی که شاید چندان برای آنها قابل پذیرش نباشد، از آنها تلقی به خرافه و اسطوره شده است. از سیاق آیات استفاده می شود که اساطیر در برابر آیات الهی، وحی، قرآن و برانگیخته شدن در قیامت قرار می گیرد، اما کفار این آیات را اساطیر می پندارند. چنان که در معنای امروزی اسطوره نیز همین نکته نهاده شده است. بیان نمادین اقوام و فرهنگ های مختلف درباره ی ایزدان، خدایان و موجودات مافوق طبیعی که درباره آفرینش، انسان و کیفیت هستی و درباره پایان جهان صحبت می کنند (سایت کتابنامه، سوم اردیبهشت 1387، گفتگو با غلامرضا معصومی).
با درنگ در آیات قرآن، برمی آید که کفار و مشرکان، خلط بین آیات و اسطوره کرده اند و آیات را با اسطوره اشتباه گرفته اند. پس باید آیات الهی از جمله چیزهایی باشد که این زمینه در آن دیده شود که از آن تلقی اسطوره داشته باشند؛ اموری که چندان به سادگی و راحتی شاید نتوان پذیرفت، مانند وحی و برانگیخته شدن از قبر؛ یعنی مردمان چون نمی توانستند چنین اموری را باور کنند، از آنها تلقی اسطوره کرده اند. به تلقی نگاه قرآنی و کفار و مشرکان از آیات الهی باید به خوبی توجه شود که آیات الهی همان چیزی است که کفار آن را اسطوره می نامند و اسطوره در نگاه کفار – مورد نظر قرآن – همان چیزی است که قرآن آن را آیات می نامد.
در این دسته از آیات گرچه سخن از خرافه رفته است، ولی این کفار هستند که واقعیت ها و حقایق را خرافه می پندارند. پیام های الهی و پیامبران او را چیزی جز قصه و داستان پیشینیان نمی پنداشتند.
نکته ی جالب آن که دقیقاً همان سخنی که در زمان نزول قرآن از زبان کفار شنیده می شد و به تعبیر قرآنی نیز پیامبران پیشین نیز با همین مسأله برخورد داشتند و آموزه های ایشان را کهنه و فرسوده و مندرس و سنتی و نخ نما می پنداشتند هم اینک نیز همین تلقی ها و پندارها نسبت به آموزه های دینی کم و بیش دیده و شنیده می شود. گاه شنیده می شود که «این حرف ها دیگر کهنه شده است»؛ «این حرف ها سنتی است، حرف های مدرن بزنید». دقیقاً سخن قرآن بازگفت همین معانی و مفاهیم است، البته با اشاره به مبانی آنها که کافرانه است.
برایند آیات بالا آن است که هر سخن را نباید و نشاید که به گذشته الصاق کرد و با پیوست آن به سابقه اش به زیر کشید، بلکه شایسته است نفس سخن و ادعا، مورد بررسی و واشکافی قرار بگیرد. سخن هر چند پرپشتوانه ی تاریخی هم باشد نمی توان به صرف تاریخی بودن آن پذیرفت، گرچه نمی توان هم به راحتی از آن درگذشت.
همین که این ادعا را پیامبران پیشین نیز داشته اند و در طول تاریخ این سخن سابقه ی بس درازی دارد، پس جای درنگ و تأمل است. نباید به سادگی از آن عبور کرد. نباید هم به سادگی تن در داد. چون همین سخن نسبت به دین آبا و اجداد به بیان دیگر آمده است که بدان خواهیم پرداخت.
5-2) باورهای خرافی درباره ی نیازمندی خداوند
در دسته ای از آیات به رفتار ناشی از باورهای مردمان توجه شده و آنها را مورد نکوهش قرار می دهد:
«و مشرکان برای خدا از آن چه از کشت و دام ها که آفریده است سهمی گذاشتند و به پندار خودشان گفتند این ویژه خدا است و این ویژه ی بتان ما؛ پس آن چه خاص بتانشان بود به خدا نمی رسید و آن چه خاص خدا بود به بتانشان می رسید، چه بد داوری می کنند» (انعام، آیه 136).
در آیه اشاره دارد به باور مشرکان که بخشی از محصولات دامی و کشاورزی خود را برای خدا و خدایانشان کنار می گذاشتند.
در یک بخش از آیات به خداوند نسبت هایی داده می شود که آن نسبت ها سزاوار خداوند نیست. مانند این مورد که آیه ی قرض نازل شد که مَن ذَا الَّذِی یُقرِضُ اللهَ قرضاً حَسَناً… (بقره، 245) مردم پنداشتند که خداوند فقیر است و نیازمند به کمک آنهاست. انگشت تحقیر به سمت خدا گرفتند و مدعی شدند که او فقیر است و به ما نیازمند است. آیه در این باره نازل شد.
«و کسانی که به آن چه خدا از فضل خود به آنان عطا کرده بخل می ورزند هرگز تصور نکنند که آن [بخل] برای آنان خوب است بلکه برایشان بد است به زودی آن چه که به آن بخل ورزیده اند روز قیامت طوق گردنشان می شود میراث آسمان ها و زمین از آن خدا است و خدا به آن چه می کنید آگاه است. مسلماً خداوند سخن کسانی را که گفتند خدا نیازمند است و ما توانگریم شنید به زودی آن چه را گفتند و به ناحق کشتن آنان پیامبران را خواهیم نوشت و خواهیم گفت بچشید عذاب سوزان را» (آل عمران، 180 و 181).
نکته ی قابل توجه در این آیات تحلیل روان شناختی منکرین است. آنان که خداوند را واکاوی می کنند و مدعی می شوند که خداوند نیازمند است و به وام ما سخت محتاج است؛ ریشه ی این مدعیات و سخنان در حقیقت بخل و خست خود آنهاست. چیزهایی از طبیعت در اختیار آنها قرار گرفته است. حق آن است که این اندوخته ها را انباشته نسازند و گنج نکنند، بلکه هم خود بهره ببرند و هم به دیگران بدهند تا آنها نیز از این محصولات و دستاوردها بهره مند شوند، ضمن آن که دیگران بهره مند خواهند شد در حقیقت نوعی قرض دادن به خداوند نیز خواهد بود. پس احساس نباید کرد مالی و یا چیزی که به کسی می دهید، از بین می رود بلکه قرض دادن به خداوند است. مخالفان و منکران، چون بخل می ورزند و خست درونی دارند، بر آن که مالی نبخشند و انفاقی نکنند، خداوند را نیازمند کمک های خود می شناسانند. به دیگر بیان، بهانه در می آورند.
5-3) غلو نسبت به خدا و دین
یکی از مسائلی که مورد نکوهش قرآن قرار گرفته و محل بحث آن نیز خرافه می باشد – به جهت رابطه ی وثیق و تأثیرگذاری که در شکل گیری و گسترش خرافه دارد – مسأله غلو است. غلو چه نسبت به خداوند و چه غلو در امور دینی.
«ای اهل کتاب در دین خود غلو نکنید و درباره ی خدا جز درست نگویید. مسیح عیسی پسر مریم، فقط پیامبر خدا و کلمه ی اوست که آن را به سوی مریم افکنده و روحی از جانب اوست؛ پس به خدا و پیامبرانش ایمان بیاورید و نگویید خدا سه گانه است. باز ایستید که برای شما بهتر است. خدا فقط معبودی یگانه است. منزه از آن است که برای او فرزندی باشد. آن چه در آسمان ها و آن چه در زمین است از آن اوست و خداوند بس کارساز است. مسیح از این که بنده ی خدا باشد هرگز ابا نمی ورزد و نیز فرشتگان مقرب. و هر کس از پرستش او امتناع ورزد و بزرگی فروشد به زودی همه ی آنان را به سوی خود گرد می آورد» (نساء، 171 و 172).
در آیه به چند نکته ی اساسی تصریح می کند:
1) مخاطب در آیه اهل کتاب و دینداران هستند؛
2) پرهیز از غلو درباره ی دین؛
3) پرهیز از غیر حق درباره ی خداوند؛
4) مسیح پسر مریم است؛
5) مسیح فرستاده ی خداوند است؛
6) مسیح کلمه و روح الهی است؛
7) پرهیز از خدای سه گانه؛
8) اعتراف به یگانگی خداوند؛
9) بی فرزندی خداوند؛
10) آسمان و زمین از آن خداوند است؛
11) مسیح خود باور به بندگی خدا دارد.
نخست در آغاز آیه تأکید می کند از غلو درباره ی دین و سخن غیر حق درباره ی خداوند بپرهیزند. مورد خطاب و فحوای آیه، سخن کفار و مشرکین نیست که یا خدا را انکار می کنند و یا برای خدا شریک هایی باور دارند. بلکه مخاطب اهل ایمان و دینداران اند که باور به خدای سبحان دارند. خداوند آنها را از غلو و سخنان غیر حق درباره ی دین و خدا باز می دارد. طبیعی است که مخاطب هم اهل دین و دین مداران باشند، زیرا دیگران که به سخن خداوند گوش فرانمی دهند.
به نظر می رسد قرآن به نکته ی بسیار لطیف و ظریفی توجه دارد که مردم آن سخن لطیف را به قالب ضرب المثل این گونه بیان می کند که «کرم درخت از خود درخت است». آفت دین از بیرون دین نیست، بلکه از درون خود دین است. به بیان دیگر آفتی که دین و خداپرستی را تهدید می کند از جانب خود دین و دین مداران است نه منکران و کافران. آنهایی که به دین چیزهایی را نسبت می دهند که در آن نیست و در امور دینی راه غلو و زیاده گویی و بیهوده گویی را پیش می گیرند و نسبت به خداوند سخنی می گویند که درست و راست نیست، سخنی می گویند که هیچ منشأ و منبع عینی و واقعی ندارد.
نکته در آیه این است که صرفاً به خداوند بسنده نکرده است. مسیحیان فقط سخنان نادرست را درباره ی خدا نمی زدند، بلکه دامنه ی سخنان و مدعیات آنها به دین هم کشیده می شد و در بیان فحوای دین به غلو چنگ می زدند. باید توجه داشت که بیرون از چارچوب و حصاری که دین بیان می کند اگر ذره ای پا فراپیشتر نهاده شود، غیر دینی است و هیچ ارتباطی به دین پیدا نمی کند، زیرا دستاورد چنین رویکردی جز بی دینی نیست.
«کسانی که گفتند خدا همان مسیح پسر مریم است قطعاً کافر شده اند و حال آن که مسیح می گفت: ای فرزندان اسرائیل پروردگار من و پروردگار خودتان را بپرستید که هر کس به خدا شرک آورد قطعاً خدا بهشت را بر او حرام ساخته و جایگاهش آتش است و برای ستمکاران یاورانی نیست. کسانی که گفتند خدا سوم سومی است قطعاً کافر شده اند و حال آن که هیچ معبودی جز خدای یکتا نیست و اگر از آن چه می گویند باز نایستند به کافران ایشان عذابی دردناک خواهد رسید. چرا به درگاه خدا توبه نمی کنند و از وی آمرزش نمی خواهند و خدا آمرزنده مهربان است. مسیح پسر مریم جز پیامبری نبود که پیش از او پیامبرانی آمده بودند و مادرش زنی بسیار راستگو بود هر دو غذا می خوردند. بنگر چگونه آیات را برای آنان توضیح می دهیم سپس ببین چگونه از حقیقت دور می افتند. بگو آیا غیر از خدا چیزی را که اختیار زیان و سود شما را ندارد می پرستید حال آن که خداوند شنوای دانا است. بگو ای اهل کتاب در دین خود به ناحق گزافه گویی نکنید و از پی هوس های گروهی نروید که پیش از این گمراه گشتند و بسیاری را گمراه کردند و از راه راست منحرف شدند» (مائده، 72-77).
تقریباً همان سخنانی که در سوره ی نساء ذیل آیه ی 72 و 73 بیان گردید، به گونه ای دیگر و با تفصیل بیشتر و با لحنی تندتر و خشن تر در این جا یادآور می شود. تکرار این مسأله گواه بر اهمیت و تأثیرگذاری بیش از اندازه ی آن است. مخاطب همان اهل کتاب و دینداران پیش از اسلام اند. نکته ی اساسی سخنی است که در انتهای ماجرا خداوند بیان می فرماید: بگو ای اهل کتاب در دین خود به ناحق گزافه گویی نکنید و از پی هوس های گروهی نروید که پیش از این گمراه گشتند و بسیاری را گمراه کردند و از راه راست منحرف شدند.
مخاطب این آیات صرفاً مسیحیان و اهل کتاب پیشین نیستند، بلکه بازگفت تجربه ی مهم تاریخی است. اگر باورهای ناروای آنان سبب شده است که خداوند از سر خشم این گونه سخن بگوید. باعث و عامل اصلی این سخنان گرچه مسیحیان اند، ولی مخاطب اصلی فراتر از این هاست، گرچه بعضی غیر این پنداشته اند (تبیان، مجمع البیان، تفسیر رازی، و تفسیر قرطبی در ذیل آیات مورد نظر). پایان این آیه در حقیقت جمع بندی آیات و نتیجه گیری و ارائه ی یک قاعده و فرمول است. گزافه گویی در دین و پرداختن به هواهای نفسانی، نتیجه ای جز کژروی و گمراهی در پی ندارد. خداوند در این آیات تأکید می کند که مبادا مدعیات اهل کتاب وارد عرصه های دینی مسلمانان شود.
در این آیه نیز اهل دین و متدینان را از غلو و گزافه گویی درباره ی دین باز می دارد و سخن درست و منطقی هم هست. اگر دین آمده تا انسان را از مرز حیوانیت بالا بکشد و وارد عرصه و جولانگاه انسانی کند، این صعود و منزلت جز از راه درست به دست نخواهد آمد. اگر برون رفت انسان از مرز حیوانیت و ورودش به جرگه ی انسانی با اخلاق میسر است، خود این مرز را نیز باید با اخلاق طی کند. گذر از دالان حیوانی به سرزمین انسانی جز با رعایت اخلاق و ارزش های اخلاقی ناممکن است. غلو در دین خود بهره گرفتن از امور غیر دینی برای پیشبرد مقاصد دینی است که یک عمل غیر اخلاقی، بلکه ضد اخلاقی است.
منبع مقاله: دوماهنامه ی پژوهشهای اجتماعی اسلامی، سال هفدهم، شماره ی چهارم، مهر و آبان 1390.