بر اساس برخی گزارشها بعد از شهادت امام حسین(ع) و رسیدن اهلبیت حضرتشان به شام،[1] یزید فرمان داد تا منبری آماده کردند و سخنرانی آوردند تا به نکوهش امام علی(ع) و امام حسین(ع) بپردازد. آن سخنران نیز بر منبر رفت و علاوه بر توهین به آن دو امام بزرگوار، تا میتوانست به ستایش از معاویه[2] و یزید[3] پرداخت!
در همین هنگام امام سجاد(ع) (با صدایی دلیرانهای) بانگ برآورد: ای سخنران! واى بر تو! برای خشنودى بندگان راضی شدی که خدا را به خشم آوری! پس خودت را برای آتش آماده کن! امام(ع) سپس یزید را مخاطب قرار داد و فرمود: اجازه بده تا از این چوبها (منبر) بالا روم و سخنانی بگویم که هم خشنودى خدا در آن باشد و هم حاضران پاداشى ببرند. یزید ابتدا نپذیرفت، اما اطرافیانش از او خواستند تا اجازه دهد که امام(ع) به منبر رود، شاید چیز تازهای از او بشنوند! یزید پاسخ داد: او اگر بر فراز منبر رود، جز با رسوا ساختن من و آل ابوسفیان پایین نخواهد آمد! … او از خاندانی است که با دانش آمیخته شدهاند! امّا با پافشاری مردم سرانجام یزید به امام(ع) اجازه سخنرانی داد. امام(ع) بر منبر نشست و بعد از حمد و ستایش خدا خطبهای خواند که اشکها را سرازیر کرد و دلها را سوزاند. سخنان ایشان در ارتباط با چند محور بود. حضرتشان ابتدا به صورت کلی به بیان نعمتهایی پرداخت که خاندان پیامبر(ص) از آن بهرهمند شدند:
«ای مردم! شش ویژگی مثبت به ما هدیه شد و با وجود هفت نفر در خاندان خود بر دیگران برتری یافتیم. خدا به ما دانش، حلم و بردباری، بخشندگى، سخنورى، شجاعت و محبت در دل مؤمنان را ارزانی داشت و پیامبر اسلام(ص)، امام علی(ع)، جعفر طیار،[4] شیر خدا و شیر پیامبر(حمزه سیدالشهداء)،[5] دو نواده ارجمند پیامبر(حسن و حسین) از خاندان ما هستند».
امام(ع) در ادامه با شیوهای به معرفی خویشتن پرداخت که در ضمن آن به فضائل پنج تن آل عبا نیز اشاره کرده باشد:
«هرکس مرا میشناسد که میشناسد و آنکه مرا نمیشناسد او را با حسب و نسب خودم آشنایش میکنم».
حضرتشان ابتدا به توصیف سرزمین خود پرداخت:
«من فرزند مکّه، مِنی، زمزم و صفا هستم!».
سپس نسبت خود با پیامبر(ص) را با بیان برخی ویژگیهای حضرتشان اعلام نمود:
«من فرزند کسی(پیامبری) هستم که رکن کعبه(حجر الاسود) را با اطراف لباسش برداشت، من فرزند بهترین فردی هستم که (برای احرام) لنگ بست و ردا انداخت، کفش پوشید و پابرهنه شد، طواف و سعی را انجام داد، حج را به جا آورد و لبیک گفت، سوار بر مرکب براق به آسمانها رفت، او را (در یک شب) از مسجد الحرام به مسجد الاقصی بردند، جبرئیل او را تا سدرة المنتهی برد و او نزدیکتر شد تا به مقام قاب قوسین و یا نزدیکتر از آن رسید، با فرشتگان نماز گزارد و خداوند به او وحی کرد و اسرارش را به او گفت. من فرزند محمد مصطفایم»!
بعد از آن به بیان نسبتش با امیرالمؤمنین(ع) و ذکر برخی فضایل آنحضرت پرداخت:
«من فرزند على مرتضی هستم، آنکه بینى گردنکشان را به خاک مالید تا به یکتایى خدا اعتراف کردند، آنکه پیشاپیش پیامبر(ص) با دو شمشیر و دو نیزه پیکار میکرد، دوبار در راه خدا، بار هجرت بست، و دوبار با پیامبر بیعت کرد، در جنگ «بدر» و «حنین» نبرد نمود، لحظهاى نسبت به خدا ناسپاسی نکرد و کفر نورزید، من فرزند نماد خوبی در میان ایمانآورندگان، جانشین راستین پیامبران، نابودکننده حقستیزان، راهبر مسلمانان، روشنى چشم مجاهدان، زینتبخش عبادتکنندگان، تاج سر بسیار گریهکنندگان، شکیباترین شکیبایان و برترین نمازگزاران از آل یاسین و خاندان پیامبر(ص) هستم. من فرزند کسى هستم که جبرئیل و میکائیل او را یارى کردند. از حرمت مردم دفاع کرد، با مارقین و ناکثین و قاسطین که دشمنانش بودند به پیکار برخاست، سرفرازترین چهرهی قریش بود و نخستین ایمان آورنده به خدا و پیامبر!
اولین فرد از پیشتازان، شکننده کمر تجاوزکاران، نابودکننده مشرکان، تیرى از تیرهاى خدا بر جسم منافقان، زبان آکنده از حکمت عابدان، یارىرسان دین خدا، عهدهدار امر پروردگار، بوستان حکمت خدا، گنجینه بیکران دانش او بود.
خوشرو و سخاوتمند و زیبا، باهوش و درایت، از سرزمین بطحاء، راضی به رضای خدا، پیشتاز و صبوری که بسیار روزه میگرفت و شبزندهداری کرد و به تهذیب نفس خود میپرداخت. او بود که پشت دشمنان را شکست و گروههای آنان را متلاشی کرد، از تمام صحابه دقیقتر، دارای قلبی محکمتر، ارادهای قویتر و تلاشی بیشتر بود، شیر شجاعی بود که هنگام نزدیکشدن نیزهها و افسارها، مانند آسیابی دشمن را آرد میکرد و به باد میسپرد!
مکه، مدینه، مسجد خیف، پیمان عقبه، جنگهای بدر و احد، پیمان شجره و هجرت همه یادآور اویند. بزرگ عرب و شیر صحنه نبرد بود و از سرزمین مشعرها آمده بود.
آرى، او پدر امام حسن(ع) و امام حسین(ع) بود. آنچه گفتم تمامش ویژگیهای پدربزرگم علی بن ابیطالب(ع) است.
امام(ع) در ادامه به پرتوى از شکوه حضرت فاطمه(س) اشاره فرمود و گفت: اى مردم! من فرزند فاطمه زهرا(س) و فرزند بهترین زنان عالم هستم. امام همین طور به معرفی خودش ادامه میداد تا جایی که صداى مردم به ضجه و گریه بلند شد؛ لذا یزید ترسید مبادا فتنه بپا شود، دستور داد تا مؤذن اذان بگوید و سخن امام را قطع کند. اما امام بدون آنکه حرمت اذان را نگه ندارد، به روشنگری خویش ادامه داد:
هنگامی که مؤذن گفت: «اللَّهُ أَکبَرُ. اللَّهُ أَکبَرُ»، امام(ع) فرمود: هیچ چیزى بزرگتر از خدا نیست!
مؤذن گفت: «أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ»، و امام(ع) فرمود: مو، پوست، گوشت و خونم همین گواهی را میدهد!
مؤذن گفت: «أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللَّهِ»؛ امام بعد از شنیدن این فراز از اذان رو به یزید کرد و فرمود: این محمد، پدربزرگ تو است یا پدربزرگ من؟! اگر گمان کنی که جد تو است دروغگو و کافر خواهی بود، و اگر بر این باورى که او جد من است، پس چرا فرزندانش را به شهادت رساندی؟! امام بعد از پایانیافتن اذان دیگر چیزی نفرمود و یزید جلو افتاد و نماز ظهر را خواند![6]
[1]. «قیام امام حسین(ع)»، 101009؛
[2]. «زندگینامه معاویه»، 55805؛ «معاویه در نگاه خلفای عباسی»، 8012؛ «معاویه و جعل حدیث»، 2930.
[3]. «شهادت امام حسین (ع) به دست یزید»، 3863؛ «شهادت امام حسین به دستور یزید )»، 72286؛ «وجود خرابه در اطراف کاخ یزید»، 54760.
[5]. «زندگینامه حضرت حمزه و نقش او در جنگ احد»، 106708؛ «مبارزه امام علی(ع) و حمزه در جنگ بدر»، 35134؛ «ازدواج حضرت حمزه (ع)»، 24623.
[6]. مجلسی، محمد باقر، بحار الانوار، ج 45، ص 137 – 140، بیروت، دار إحیاء التراث العربی، چاپ دوم، 1403ق.