خواجه نصيرالدين طوسى و اسماعيليان (1)
خواجه نصيرالدين طوسى و اسماعيليان (1)
اشاره
درباره خواجه نصيرالدين طوسى، فيلسوف، متكلّم و دانشمند قرن هفتم، بسيار گفته اند و نوشته اند، اما هنوز نقاط ابهامى در زندگى او وجود دارد; از جمله اين ابهام ها مذهب وى است: با توجه به اين كه وى حدود سى سال با اسماعيليان زيسته، و نيز تحقيقات و كتاب هايى بر طبق مشرب باطنيان نگاشته است، آيا در اين مدت بر مذهب خود (شيعه امامى) باقى بوده يا به كيش اسماعيلى نزارى گرويده است؟
اگرچه كتاب ها و مقاله هاى بسيارى درباره خواجه نوشته شده است، ولى همچنان لازم است در اين زمينه تحقيقات مفصل ترى انجام گيرد. در اين مقاله سعى شده تا جايى كه ممكن است ديدگاه ها و نظريات مختلف درباره جنبه هاى مختلف زندگانى خواجه، از قبيل علت ورود به قلاع اسماعيليه، آيين ومذهب وى در مدت اقامت در نزد باطنيان، كتاب ها و رساله هاى وى بر طبق مشرب تعليميان، و از همه مهم تر، تأثيرپذيرى وى از اسماعيليه و ميزان انعكاس اين تأثير در نوشته هاى بعدى او، عرضه شود تا امكانِ جمع بندى نسبتاً كاملى فراهم آيد.
زندگانى خواجه
خواجه نصيرالدين ابوجعفر محمد بن محمد بن حسن طوسى، فقيه، محقق، منجم، رياضيدان، متكلم وحكيم مشهور، در سال 597 ق در خانواده اى اهل علم در طوس به دنيا آمد. اصل وى از جهرود ساوه است. خواجه پس از تحصيلات ابتدايى، در نيشابور در فقه، اصول و حكمت نزد پدر خود محمد بن حسن طوسى، و در كلام و فلسفه بهويژه اشاراتِ ابن سينا در محضر فريدالدين داماد، و رياضيات در حضور كمال الدين محمد حاسب، به تحصيل پرداخت. وى سپس به بغداد رفت و در آن جا طب و فلسفه را نزد قطب الدين، رياضيات را نزد كمال الدين يونس، و فقه و اصول را نزد معين الدين سالم بن بدران مصرى خواند و پس از مدت زمانى كوتاه، يكى از عالمان مشهور و برجسته قرن هفتم شد و سرانجام در 18 ذى حجه 672 در بغداد درگذشت و در كنار قبر امام موسى بن جعفر كاظم(علیه السّلام) به خاك سپرده شد.
مذهب خواجه قبل از پيوستن به اسماعيليان
بيشتر تاريخ نويسان و دانشمندان قائل اند خواجه طوسى در ابتدا شيعى امامى بوده است. درعين حال، عده اى از شرق شناسان احتمال داده اند كه خواجه در يك خانواده شيعى اسماعيلى تولد و رشد يافته باشد.
ولاديمير ايوانف (1886ـ1970)
البته ايوانف معتقد است كه چون مدارس اثناعشرى در تعليم و تربيت كارآمدتر بوده اند، خواجه به آن جا رفته و در ابتدا خود را از روى تقيه دوازده امامى وانمود كرده و پس از مدتى واقعاً امامى مذهب شده، ولى از ترس اسماعيليان آن را مخفى كرده است. بنابراين، خواجه در باطن شيعىِ امامى بوده، ولى در ظاهر چون يك اسماعيلى رفتار مى كرده است.
مصطفى غالب نيز مى گويد كه خواجه در سال 597 در طوس تولد يافت، و چون مدارس اسماعيلى درآن زمان زياد بودند، در اين مدارس به كسب علوم دينى و فلسفى پرداخت و سپس به الموت رفت.
سال و علت ورود خواجه به قلاع اسماعيليه
دقيقاً معلوم نيست كه خواجه نصير در چه سالى به قلاع اسماعيليان رفته يا برده شده است. محمدتقى دانش پژوه از زايجه اى كه در نهم رجب 632 براى كيخسرو و پسر علاءالدين و برادر ركن الدين خور شاه اسماعيلى كشيده شده و تاريخ رساله معينيه كه در 632 يا 633ق در قهستان انجام گرفته است، چنين نتيجه مى گيرد كه خواجه طوسى ميان سال هاى 619 و 633ق گرفتار اسماعيليان بوده و تا روز جمعه 28شوال 654 در قلاع آنان مى زيسته است.
اما فرهاد دفترى مى نويسد خواجه طوسى حوالى سال 624ق بر ناصرالدين عبدالرحيم بن ابى منصور، محتشم قهستان، وارد شد و به سبب دوستى و الفت خاصى كه با وى پيدا كرد، در سال 633ق تأليف مهم خود را درباره اخلاق، به نام اخلاق ناصرى، كه مقدمه اى اسماعيلى داشته است، به وى اهدا كرد.
دانستن سال و تاريخ ورود خواجه به نزد اسماعيليان از آن جهت مهم است كه اگر خواجه در حدود سال 619ق به قلاع رفته باشد، مى توان ورود وى را به سبب حمله مغولان به خراسان دانست، چون مغولان در حدود 618ق به خراسان و از جمله نيشابور حمله كردند و در سال 621ق خراسان را ترك گفتند.
آراى نويسندگان و تاريخ نگاران درباره علت ورود خواجه به قلاعْ مختلف است. عده اى برآنند كه خواجه به اجبار نزد اسماعيليان رفته است. در مقابل، گروهى قائل اند كه خواجه با ميل و اراده خود به قلاع اسماعيليه رفته است و در عين حال، پس از اين كه تصميم گرفت از پيش آنان برود، به وى اجازه ندادند و وى را محبوس كردند.
ظاهراً رشيدالدين فضل الله همدانى نخستين كسى است كه گفته است خواجه طوسى را به اجبار به قلاع اسماعيليان برده اند:
مولاناىِ سعيد خواجه نصيرالدين طوسى كه اكمل و اعقل عالم بود و جماعتى اطباى بزرگوار رئيس الدوله و موفق الدوله و فرزندان ايشان كه به غيراختيار به آن ملك افتاده بودند… و خاطر ايشان از ملازمت ملاحده ملول و متنفر شده بود و ميل ايشان به هواخواهى هلاكو هرچه تمام تر بود.
در تاريخ وصاف الحضرة آمده است كه خواجه در قلاع اسماعيليه سكونت داشت و براى رهايى از آن جا نامه اى همراه با قصيده اى در مدح خليفه بغداد بدان جا فرستاد; ولى مؤيدالدين علقمى وزير خليفه بغداد صلاح نديد كه خواجه به آن جا برود و لذا بر پشت همان نامه خواجهْ قضيه را براى عبدالرحيم بن ابى منصور محتشم، حاكم قهستان، نوشت و او نيز از كار خواجه طوسى ناراحت شد و وى را زندانى كرد تا زمان هلاكو، كه پس از فروپاشى دولت نزارى اسماعيلى، خواجه آزاد و وزير هلاكو خان مغول شد.
اما قاضى نورالله شوشترى نحوه ارتباط خواجه طوسى با قلاع اسماعيليه را به گونه اى ديگر بيان مى كند:
در ابتدا خواجه براى خليفه بغداد نامه اى نوشت، ولى از سوى او جوابى نيامد. در آن زمان، هم اذيت و آزار سنّيان متعصب بود و هم بيم فتنه قوم تاتار و چنگيز وجود داشت و از سوى ديگر، حاكم قهستان، ناصرالدين محتشم، كه از افاضل زمان و نزديكان علاءالدين محمد، پادشاه اسماعيليان الموت وقهستان بود، خواجه را با لطايف الحيل، نزد خويش برد، به او احترام فراوان گذاشت و از او استفاده شايان برد. اگرچه خواجه در اصل مذهب با آنان شريك بود و برايش اسباب فراغت و مطالعه فراهم كردند ولى خواجه تا زمان فتح قلاع اسماعيليه به دست هلاكوخان در نزد آنان در رنج و عذاب بود.
البته نظريه وى جاى تأمل دارد; چرا كه اگر حاكم قهستان از افاضل زمان و انسانى علم دوست بود و به خواجه احترام فراوان مى گذاشت و حتى اسباب فراغت و مطالعه اش را فراهم كرد، پس علت ناراحتى خواجه چه بود؟
از تاريخ سرجان ملكم نقل شده است كه فداييان اسماعيلى خواجه را براى نجات پادشاه اسماعيلى از مريضى و به عبارت ديگر، نجات دولت نزارى از هرج و مرج و جنگ و خونريزى به اجبار به قلاع اسماعيليه بردند. عبارت وى چنين است:
علاءالدين محمد پس از پدرش جلال الدين در سن ده سالگى وارثِ مسند پدر گشت و چون بر سرير فرمانروايى متمكن گشت جمعى از رؤساى ملت را كه از امناى حضرت بودند، به بهانه مسموم ساختن پدر، معدوم ساخت واين عملش موجب شد كه پيروان از او روگردان شوند. به اين سبب، ماليخولياى صعب بر وى طارى گشت. لذا وزرا چنان مصلحت ديدند كه به جهت استخلاص وى از آن حالت، خواجه نصيرالدين طوسى را كه از معاريف حكماى عصر بود و در حكمت و رياضى و سياست سرآمدِ ابناى روزگار بود به صحبتِ وى طلب دارند و خواجه در آن اوان در بخارا مى زيست. آنچه كردند به اين امر راضى نشد; لاجرم حكمى از علاءالدين به حاكم قهستان صادر شد كه اين كار را به انجام رساند. روزى خواجه در باغ هاى قريب شهر تفرج مى نمود; چند نفر با اسب دور او را گرفته، اشارت كردند كه بر اسب سوار شود و پيش از آن كه كسى مطلع شود از نيمه راه به طرف قهستان گذشته بود.
سيد حسن صدر در تأسيس الشيعه گفته است كه خواجه در قلعه ديلم به دستور خورشاه قرمطى حبس شده بود. وقتى قوم تاتار به آن جا حمله كردند خواجه را آزاد كردند و او را به سبب علم نجومش مورد تكريم واحترام قرار داده، وزيرش كردند.
با توجه به اين كه خورشاه آخرين حاكم اسماعيلى بوده، بنابراين نظريه، محتملا ارتباط خواجه با اسماعيليانِ قبل از وى با ميل و رغبت همراه بوده است.
در مقابل ديدگاه مذكور، چنان كه پيش تر گفته شد، عده اى برآنند كه خواجه با ميل و اراده خويش بر اسماعيليان وارد شد. يكى از معتقدان به اين نظريه مجتبى مينوى است. وى به شدت منكر اين است كه خواجه را به اجبار به نزد اسماعيليان برده باشند.
مدرس رضوى هم در احوال و آثار خواجه در همين زمينه، با اندكى تغيير و در واقع با تصحيح ديدگاه مجالس المؤمنين، قائل است كه خواجه طوسى به ميل و اراده خويش نزد اسماعيليان رفته است، ولى از عبارات خواجه در آخر شرح اشارات نتيجه مى گيرد كه خواجه در نزد اسماعيليان در رنج و زحمت بوده و از خود اختيارى نداشته است و لذا از خداوند مى خواهد كه هرچه زودتر از آن حال نجات پيدا كند و از حبس اسماعيليه آزاد شود.
ترجمه عبارت خواجه در آخر شرح اشارات چنين است:
بيشتر مطالب آن را در چنان وضع سختى نوشته ام كه مشكل تر از آن ممكن نيست و بيشتر آنها را در دورانى همراه با كدورت و تشويش خاطر به رشته تحرير درآورده ام كه هر جزئى از آن زمان حاوى غصه و عذاب دردناكى بود و پشيمانى و حسرت بزرگى همراه داشت. در جاهايى بودم كه آتش جهنم در هر لحظه، در آنها زبانه مى كشيد و آتش گداخته به سرم مى ريخت، و زمانى بر من نگذشت كه چشم هايم پر از اشك و خيالم ناراحت و مشوش نباشد و زمانى پيش نمى آمد كه دردم در آن مضاعف نشود و غم و غصه ام فزونى نيابد. نمى دانم چرا در دوره زندگانى ام به زمانى برنخوردم كه پر از حادثه هايى نباشد كه مستلزم پشيمانى دائم است و زندگانى من در بين سپاه غم و عساكر مى گذشت. خداوندا، مرا از تزاحم امواج بلا و توفان هاى مشقت و سختى نجات بده، به حق رسول برگزيده ات و وصى پسنديده او; درود خداوند بر رسول تو و بر وصى او و خانواده آنان باد و مرا به حرمت آن كه خدايى نيست جز تو از آنچه در آن افتاده ام فرجى عنايت فرما، و تو ارحم الراحمينى.
هانى نعمان فرحات، انزجار و ناراحتى خواجه را در آخر شرح اشارات، يك حالت طبيعى و معمولى قلمداد مى كند و مى گويد اگر هم خواجه ناراحت بوده به سبب حمله مغول و آن قتل و غارت هاست. مخصوصاً آن موقعى كه خواجه ديد كه اسماعيليه در مقابل مغول شكست خوردند، براى نجات خود به حيله جديدى متمسك شد.
محمدتقى دانش پژوه منشأ ارتباط خواجه و اسماعيليان را سرگذشت علمى و دانش اندوزى خود خواجه مى داند كه وى به دنبال حق بود ــ چنان كه در سير و سلوك آمده است ــ و لذا نخست از شهاب الدين باطنى پرسش مى كند و جوابى مى شنود و در فرصتى ديگر هنگام سفر از عراق به خراسان در گرد كوه دو سه روزى نزد او ماند و از زبان او سخن دعوت شنيد و نوشت و پس از خواندن فصول مقدس به مجلس ناصرالدين محتشم وارد شد.
فرهاد دفترى نيز دراين باره چنين مى نگارد:
هيچ شاهد و مدركى در دست نيست كه نشان دهد اين دانشمندان را على رغم ميل واراده خودشان در جامعه اسماعيلى نگه داشته يا مجبور به قبول كيش اسماعيلى در طى اقامتشان در ميان نزاريان كرده بودند. اگرچه هنگام حمله مغول خواجه نصيرالدين طوسى و چند تن ديگر كه موقعيتى چون شيخ طوسى داشتند برخلاف اين ادعا كردند، برعكس اين ادعاها، گمان مى رود كه اين ميهمانان دانشمند به ميل و رضاى خود ميهمان نوازى نزاريان را پذيرفته بودند و در دوره ستر آزاد بودند كه معتقدات دينى پيشين خود را حفظ كنند.
به نظر مى رسد علل مختلفى كه در اين بحث مطرح شده است همه درست و قابل جمع اند. از يك طرف، حمله مغول و قتل و غارت و خونريزى وجود داشته و اذيت و آزار سنّيان متعصب هم به آن اضافه شده است، به دست مى آيد، به دنبال حق بوده و براى رسيدن به حق به نزد باطنيان رفته و به اين نتيجه رسيده است كه هرچند در مسائلى حق با تعليميان است، ولى در اين مدت ــ حدود سى سال ــ هميشه اوضاع و احوال موافق طبع وى نبوده است ولذا با ناهموارى ها و مشكلات و احياناً نواقصى هم روبه رو بوده است كه از آنها اظهار ناراحتى و انزجار مى كند.
مذهب خواجه طوسى در طى اقامت در قلاع اسماعيليه
يكى از مباحثى كه درباره خواجه مطرح است، مذهب وى در مدت اقامت در نزد اسماعيليان است كه باعث ديدگاه هاى مختلفى در نوشته هاى محققان و دانشمندان شده است. در اين بخش، كه مهم ترين قسمت مقاله است، بايد تحقيق و بررسى بيشترى كرد كه آيا خواجه طوسى در مدت حدود سى سال سكونت در نزد اسماعيليان به آيين آنان گرويده يا شيعى امامى باقى مانده است. مسلم است كه خواجه عالمى محقق و متفكرى برجسته و حتى در مسائل سياسى ـ اجتماعى، شخصيتى با كياست و سرآمد روزگار خود بود; لذا درجهان اسلام، به طور عام، و درتاريخ تشيع، به طور خاص، سهم عمده اى دارد.
فعاليت هاى علمى متعدد، كتاب ها و رساله هايى كه وى در زمينه هاى مختلف نوشته، و نيز مدت طولانى اى كه با اسماعيليان زندگى كرده و با آنان حشر و نشر داشته است، عامل مهمى در اختلاف آرا و اقوال دانشمندان و نويسندگان درباره وى شده است. اينك به گوشه هايى از فعاليت علمى وى مى پردازيم.
اولاً، اگرچه خواجه نصير در حدود سال 619ق اجازه روايت در علوم فقهى و شرعى را از ابومعين الدين سالم بن بدران مصرى گرفته است ولى در زمينه فقه و حديث، جز شرح اصول كافى تأليف ديگرى ندارد، و بيشتر فعاليت هاى وى در زمينه علوم معقول، اعم از مسائل فلسفى و حكمت و كلام، و مسائل رياضى و نجوم و هيئت بوده است. ثانياً فعاليت هاى علمى وى در مدت اقامت در نزد اسماعيليان، در جهت ترويج مذهب شيعى اسماعيلى ــ بنابراين فرض كه اين كتاب ها و رساله ها را نوشته خود خواجه بدانيم ــ و يا در موضوعات عمومى، بدون ارتباط با مذهبى خاص، بوده است، چون شرح اشارات در فلسفه، تحرير اقليدس در رياضيات، اخلاق ناصرى و اخلاق محتشمى در زمينه مسائل اخلاقى; بنابراين، خواجه در اين مدت در زمينه مذهب اماميه تأليفى ندارد. ثالثاً پس از فروپاشى دولتِ نزارى اسماعيلى، خواجه نيز ــ دست كم در زمينه فعاليت علمى ــ دچار تغيير و تحول فكرى و علمى شد و در اين زمان، كليه آثار كلامى و عقلى ـ مذهبى خواجه رنگ شيعى امامى به خود گرفت، و برخى از آنها چون تجريد الاعتقاد، قواعد العقائد، اعتقادات و رساله امامت صرفاً درباره اثباتِ عقيده شيعه اثناعشرى نوشته شده است.
خواجه طوسى، علاوه بر تأليف كتب متعدد، شاگردانِ مشهور و نام آورى را چون ابومنصور حسن بن يوسف بن على بن مطهّر حلّى معروف به علاّمه حلى، ابوالمظفر عبدالكريم بن جمال الدين احمد بن طاووس، ابوالثناء محمود بن مسعود بن مصلح الدين كازرونى مشهور به قطب الدين شيرازى، و ابوالفضائل حسن بن محمد بن شرفشاه علوى استرابادى معروف به سيد ركن الدين تربيت كرد.
در اين جا به نقل اقوال درباره مذهب وى در مدت اقامت در نزد اسماعيليان مى پردازيم. فرهاد دفترى درباره مذهب خواجه مى گويد:
علماى اثناعشرى كه خواجه را امامى مى دانند مصرانه منكرند خواجه به كيش اسماعيلى درآمده بوده و صحت انتساب رسالات اسماعيلى بدو را كه در ميان اسماعيليان محفوظ مانده است، انكار مى كنند. عده اى ديگر، چون سرگذشتْ نامه نويسان ايرانى و معاصر وى، بر اين باورند كه طوسى به عنوان يك شيعه امامى، تقيه به كار بسته و براى حفظ جان خود در دوره اسارت خود در قلاع نزارى به تأليف آن كتب و رسالات پرداخته است.
به گفته مدرس رضوى، ظاهراً علامه حلى اولين شخصيتى است كه خواجه نصيرالدين طوسى را شيعى امامى مى داند.
ادامه اين عبارت تصريح دارد كه منظور وى پس از سال 654ق است، يعنى زمانى كه در مراغه بوده است; و اين مورد اتفاقِ علماى اماميه است. مصطفى حسينى تفرشى درباره خواجه طوسى مى نويسد:
طوسى، نصيرالملّة والدين، سرآمد محققان، سرور حكما و متكلمان است. در روزگار خويش رياست اماميه را عهده دار بود.
اگرچه نقدالرجال تعبير «انتهت رياسة الإمامية فى زمانه إليه» را دارد، ولى عبارت حاكى از آن است كه اين امر مربوط به اواخر عمر وى و زمانى است كه خواجه از قلاع اسماعيليه خارج شده بود. عبارت «تبحّره فى العلوم العقلية والنقلية» ظاهراً از كلام علاّمه حلّى گرفته شده است.
قاضى نوراللّه شوشترى نيز خواجه را شيعى امامى مى داند و چنان كه پيش تر ذكر شد، بى آن كه دليلى ذكر كند مى گويد كه وى در مدت اقامت در نزد اسماعيليان در رنج و عذاب بوده است.
درعين حال، نويسندگان جديد با استناد به عبارات متقدمان معتقدند كه خواجه مردى شيعى مذهب، پيرو و مروج آيين جعفرى است و دراين باره جاى حرف و ترديدى وجود ندارد. مدرس رضوى مى گويد:
در اين كه خواجه طوسى ــ عليه الرحمه ــ مسلمانى معتقد و مردى شيعه مذهب و پيرو آيين جعفرى و از مروجين اين طريقه بوده، جاى حرف و محل ترديد نيست، جز عده اى از علماى اهل تسنن، خصوصاً حنبلى هاى متعصب مانند ابن تيميه، ابن القيم الجوزى، عبدالحى حنبلى، مؤلف شذرات الذهب و سُبكى كه وى را كافر و ملحد و بى دين دانسته اند… اما علماى شيعه همگى او را به ديانت و ترويج مذهب و وثاقت در نقل حديث توصيف كرده و با تجليل بسيار از او نام برده و رئيس اسلام و مسلمينش خوانده اند و هيچ كس از اسماعيلى بودن او و يا تأييد او از آيين باطنى در تأليفاتش سخنى نرانده و همه او را امامى مذهب و از زعماى شيعه اثنى عشريه دانسته و به تعبيرات مختلف، مانند حجة الفرقة الناجية، من انتهت اليه رياسة الإمامية، شيخ الثقات والأجلاّء، مؤسس اساس دين، او را ستوده اند.
وى در قسمتى ديگر، ديدگاه خواجه را نسبت به مذهب خويش، كه در رساله امامت خود نوشته، ذكر و از آن چنين نتيجه گيرى مى كند:
بنابراين، كسانى كه خواجه را باطنى يا اسماعيلى دانسته يا ادعا كرده اند كه او آيين اين گروه را در كتب خويش تأييد كرده، گفته آنها خالى از دليل و تهمتى صرف است كه به آن بزرگ بسته اند و با توجه به تأليفاتش در مورد مذهب خويش اظهارنظر كردن و اسماعيلى خواندن و يا متمايل به اين طايفه دانستن، اجتهاد در مقابل نص و بى ارزش است و كتبى هم كه به روش باطنيه ساخته شده و در مقدمه آن نام نصيرالدين طوسى و محمد طوسى ذكر گرديده و بعضى هم از روى غفلت بدو نسبت داده اند به طور قطع و يقين از او نيست.
به هرحال، از عبارات اين دسته از دانشمندان، امامى بودن خواجه برنمى آيد و اگر هم دلالتى بر اين مطلب هست، مربوط به بعد از سال 654ق است. كسانى كه مى گويند خواجه در مدت حضور در نزد اسماعيليان براى آنان كتاب نوشته است، علت اين امر را تقيه مى دانند. در مقابل اين ديدگاه، مجتبى مينوى معتقد است خواجه در قلاع اسماعيليه محبوس نبوده و بدون تقيه براى آنان كتاب و رساله نوشته است. وى در روزهاى آخر عمر خويش يادداشتى درباره خواجه نصير نوشته كه در مقدمه اخلاق ناصرى به چاپ رسيده است:
اين را كه خواجه نصيرالدين گفته باشد كه مرا در دستگاه اسماعيليه مانند محبوس و برخلاف ميلش نگاه داشته باشند، بنده درست نمى دانم، و ناروا مى دانم كه چنين گفته اى را به او نسبت دهم. نويسندگان پيرو مذهب شيعه اثناعشرى براى اين كه او را از تهمت باطنى گرى تبرئه كنند، اين سخن را ساخته اند تا قلمداد كنند كه به اجبار چندى از آنان پيروى كرده و سخن ايشان را بازگو كرده است.
باز در قسمتى ديگر، در طعن كسانى كه مى گويند خواجه در نزد اسماعيليان با تقيه عمل مى كرده، مى نويسد اگر كتابى كه در همين اواخر به نام مطلوب المؤمنين در هندوستان منتشر شده از خواجه طوسى باشد بايد گفت كه وى اسير دست آنان بوده و چاره اى جز تقيه نداشته است، بنابراين سرزنشى متوجه او نيست.
از اين نظريه برنمى آيد كه خواجه در مدت حضور در نزد اسماعيليان به كيش ايشان روى خوش نشان داده يا مذهب آنان را پذيرفته باشد، چنان كه دفترى چنين تصور كرده است.
ويلفرد مادلونگ نيز قائل است خواجه طوسى به طور موقت آيين اسماعيليه را پذيرفت و نقش اساسى را دراين باره تعاليم اسماعيلى شهرستانى داشته است، چرا كه خود شهرستانى نيز در سده قبل از آن پنهانى به مذهب اسماعيليه نزارى جذب شده بود. بنابراين، او بود كه باعث شد خواجه طوسى به مذهب اسماعيليه بپيوندد.
البته وى معتقد است كه خواجه نصير بعدها فرقه اسماعيليه را رها كرد و دوباره به فرقه اثناعشرى برگشت.
محمدتقى دانش پژوه در مقدمه اخلاق محتشمى چنين مى نگارد:
اگر هم سير و سلوك را از خواجه ندانيم، خود اخلاق ناصرى و رساله جبر و قدر كه در آن از فصول مقدس ياد شده، و آغاز و انجام، و اخلاق محتشمى، و ترجمه ادب وجيز به خوبى مى رساند كه خواجه در اين مدت دستخوش تحولى فكرى شده بود، و دور هم نيست; چه، او نزديك به سى سالگى يا اندكى كم تر يا بيشتر دچار باطنيان شده و در اصول شيعى امامى هم بهويژه عصمت و اصل تعليم و قاعده تسليم كه از نشانه هاى آيين شيعى و در كافى و كتب ديگر به آنها برمى خوريم و روش تأويل باطنى كه در بصائر صفار و مرئاة الأنوار و مشكاة الأسرار ابوالحسن شريف عاملى مى بينيم بسيار به آيين اسماعيلى نزديك بوده است، به خصوص اين كه او فلسفه آموخته بود و با رأى افضل الدين كاشانى كه شايد خود از اهل تأويل اسماعيلى يا باطنى صوفى بوده آشنايى داشته است و او بود كه مدارج الكمال الى معارج الوصال كاشانى را خوانده و دوبيتى در ستايش آن بر نسخه اى از كتاب نوشته بود و آيين اسماعيلى هم با فلسفه آميختگى داشته است. پس هيچ دور نمى نمايد كه طوسى به اين آيين روى خوش نشان داده باشد; آن هم خواجه به دربار باطنيان آن گاه رفته بود كه آنها درسياست دينى تجديد كردند وخود را متعبد و پاى بند مناسك مرسوم نشان دادند و در ماه رمضان نماز تراويح خواندند و مادر جلال الدين هم به حج رفته بود.
دانش پژوه در قسمتى ديگر، كمال الدين حاسب، حكيم و رياضى دان، شاگرد افضل الدين كاشى، را اولين كسى مى داند كه طوسى را به تعاليم اسماعيليان متوجه كرد; ولى چون ورق برگشت و حقايقى از تعاليم آنان و نقص اين آيين براى خواجه روشن شد، از آلودگى هاى الحاد و باطنى گرى كناره گرفت و آشكارا به مذهب اثناعشرى روى آورد، تا جايى كه اسماعيليان را خارج از دين معرفى كرد و نوشته هايى را كه به سود آنان نوشته بود، چون مقدمه ها وخاتمه هاى اخلاق ناصرى، معينيه و حل مشكلات آن، تغيير داد. بنابراين، وى يك دوره «مهلة النظر» را گذرانيده و با يك جستوجوى علمى و تحرى به گمان خود به مذهب حق كه آيين خانوادگى او نيز بود، يعنى مذهب امامى روى آورد و بهترين كتاب هاى كلامى خود چون تجريد، قواعد العقائد، فصول، امامت را به سود اثناعشريان نگاشت; به همين دليل بود كه دانشمندان شيعى چون علامه حلّى، تفرشى، شيخ بهايى، مجلسى، مامقانى، و نورى از وى تجليل كردند.
اگرچه ممكن است اين ديدگاه نيز اشكالاتى داشته باشد، با اين همه، از ديدگاه هاى ديگر محققانه تر است و در آن دقت و بررسى بيشترى شده است. وى در مقدمه اخلاق محتشمى نحوه ارتباط خواجه با اسماعيليان را بررسى كرده و به فعاليت هاى علمى وى در آن جا و پس از فروپاشى اسماعيليه اشاره كرده است و مطالبى نسبت به نقد و بررسى كتاب هاى خواجه بيان داشته و از همه مهم تر، به تأثيرپذيرى خواجه از اسماعيليه ونحوه ارتباط دوباره خواجه با اماميه اشاره كرده است.
فرهاد دفترى هم قائل است كه خواجه طوسى به احتمال زياد در مدت توقفش در قلاع نزارى به آيين اسماعيلى درآمده است و پس از سقوط دولت اسماعيلى دوباره شيعى امامى شده است. وى مى نويسد:
به احتمال زياد، طوسى از روى ميل درطى مدت توقفش در قلاع نزارى موقتاً به كيش اسماعيلى نزارى درآمده و پس از سقوط دولت نزارى دوباره به كيش شيعه دوازده امامى برگشته و چند رساله كلامى در تأييد نظريات دوازده اماميان نوشته بوده است.
دليل اساسى وى براى گرايش خواجه به آيين اسماعيليه، رساله سير وسلوك است كه زندگى نامه معنوى خواجه است. برخى نيز از اظهارنظر صريح در اين باره خوددارى كرده و يا به صورت مبهم نظرى را ارائه داده اند.
هاجسن هم در ابتدا خواجه را يك شخص فرامذهبى معرفى مى كند و معتقد است چنين شخصى با چنين قدرت انديشه اى را نمى توان در زمره يكى از عقايد مرسوم گنجانيد. وى سپس درباره آيين و مذهب خواجه چنين نوشته است:
عقايد و احساسات خود وى هرچه بوده است، باشد ولى نقش بزرگى در افكار اسماعيلى عهد خود بازى كرده است. دو اثر منتسب به وى به ما مى شناساند كه حداقل به عنوان يك اسماعيلى در جامعه اسماعيليان زيسته و از تمام زير وبم هاى اين مذهب اطلاع داشته است. شايد اصول عقايد مربوط به ستر تا حد زيادى بهوسيله وى در اين دو اثر صورت تحقق يافته باشد، اصولى كه يكى از هنرها وكمالات اسماعيلى نسل او به شمار مى رود.
در پايان اين بخش، پس از يك جمع بندى كلى، به اين نتيجه مى رسيم كه ديدگاه هاى هيچ يك از سه گروه ياد شده به طور كامل پذيرفتنى نيست.بعضى ازديدگاه ها فاقد دليل است و برخى نيز به كتاب هاى خواجه بر مشرب باطنيان استناد كرده اند كه در بخش نقل كتاب هاى وى بررسى خواهد شد، و برخى نيز ادلّه اى ذكر كرده اند كه چندان درست به نظر نمى رسد.
با اين همه، ظاهراً دليل و سند معتبرى وجود دارد كه به آسانى نمى شود از آن گذشت و آن مقدمه جديد خود خواجه طوسى بر اخلاق ناصرى است كه در حدود سى سال و يا اندكى كم تر پس از نگارش آن نوشته است. خواجه در اين مقدمه تصريح دارد كه به حكم اضطرار بر اسماعيليان وارد شده و مقدمه كتاب را بر طبق عقيده آنان نه اهل شريعت و سنّت نگاشته است. مقدمه چنين است:
محرر اين مقاله و مؤلف اين رساله احقر العباد محمد بن محمد بن حسن الطوسى المعروف به النصير گويد كه تحرير اين كتاب كه موسوم است به اخلاق ناصرى در وقتى اتفاق افتاد كه به سبب تقلبِ روزگار جلاى وطن بر سبيل اضطرار، اختيار كرده بود و دستِ تقدير او را به مقام قهستان پاى بند گردانيده و چون آن جا به سببى كه در صدر كتاب مسطور است، در اين تأليف شروع پيوست… به جهت استخلاص نفس و عِرض از وضع ديباچه بر صيغتى موافق عادت آن جماعت در ثنا و اطراى سادات و كبراى ايشان بپرداخت و اگرچه آن سياقت مخالفِ عقيده و مباين طريقه اهل شريعت و سنت است چاره نبود.
بنابراين، با توجه به اين مقدمه، در صورتى كه واقعاً از خود خواجه باشد، امامى بودن ايشان در زمان اقامت در نزد اسماعيليان تقويت مى شود.
ادامه دارد …