طلسمات

خانه » همه » مذهبی » خورشيد خراسان

خورشيد خراسان

خورشيد خراسان

آنچه در پي مي‌آيد، خلاصه بخشي از كتاب ارجمند «روح مجرد» نگاشته مرحوم آيت‌الله حسيني تهراني است كه ضمن شرحي در باره يكي از عارفان معاصر به نام مرحوم سيد هاشم حداد ـ از شاگردان مبرز عارف بزرگوار آيت‌الله سيدعلي قاضي طباطبايي ـ به بازگويي چند پرسش و پاسخ از مرحوم حداد مي‌پردازد كه‌ درباره حضرت‌ امام‌ رضا عليه‌السلام‌ بود. مرحوم تهراني مي‌نويسد: «در اينجا آن‌ سه‌ مسأله‌ مطرح‌، و جوابهاي‌ ايشان‌ با ضميمه شرح‌ و تفصيلي‌ كه‌ در پيرامون‌ آن‌ لازم‌ است‌، تقديم‌ مي‌گردد.»

15c067e8 0837 45dc b976 6e3b17119a9d - خورشيد خراسان

8087 - خورشيد خراسان
خورشيد خراسان

 

 

آيت‌الله سيدمحمد حسين حسيني تهراني
 

اشاره: آنچه در پي مي‌آيد، خلاصه بخشي از كتاب ارجمند «روح مجرد» نگاشته مرحوم آيت‌الله حسيني تهراني است كه ضمن شرحي در باره يكي از عارفان معاصر به نام مرحوم سيد هاشم حداد ـ از شاگردان مبرز عارف بزرگوار آيت‌الله سيدعلي قاضي طباطبايي ـ به بازگويي چند پرسش و پاسخ از مرحوم حداد مي‌پردازد كه‌ درباره حضرت‌ امام‌ رضا عليه‌السلام‌ بود. مرحوم تهراني مي‌نويسد: «در اينجا آن‌ سه‌ مسأله‌ مطرح‌، و جوابهاي‌ ايشان‌ با ضميمه شرح‌ و تفصيلي‌ كه‌ در پيرامون‌ آن‌ لازم‌ است‌، تقديم‌ مي‌گردد.»

سه پرسش معرفتي
 

1ـ چرا در ميان‌ ائمه، حضرت‌ امام‌ رضا عليه‌السلام‌ به‌ عنوان‌ امام‌ غريب‌ مشهور و معروف‌ شده‌اند؟
2ـ چرا در ميان‌ ائمه‌ عليهم‌السلام‌ ايشان‌ به‌ عنوان‌ «غوث‌الامه و غياثها» ناميده‌ شده‌اند؟
3ـ ميان‌ زيارت‌ آن‌ حضرت‌ و زيارت‌ خانه خدا كه‌ در ماه رجب‌ ‌ استحباب‌ اكيد دارد، چه‌ رابطه‌اي‌ است‌؟ همان‌طور كه‌ عمره‌ در ماه‌ رجب‌ فضيلت‌ اكيده‌ دارد و آن را تالي‌ تلو حج شمرده‌اند، در زيارت‌ حضرت‌ هـم‌ بـا تعبيرات‌ أكيده‌، شدت‌ اهتمام‌ و فضيلت‌ آن را در ماه‌ رجب‌ بيان‌ مي‌فرمايند.
شايد چند چيز در اتصاف‌ حضرت‌ به‌ اسم‌ و صفت‌ غريب‌ و غربت‌ تأثير داشته‌ باشد: اول‌ عنوان‌ ولايت‌ في‌ حد نفسها كه‌ از دسترس‌ بشر دور، و به‌ مقام‌ قرب‌ و حرم‌ خاص خدا نزديك‌، و لازمه اين‌ حقيقت‌ عدم‌ انس‌ و آشنايي‌ قاطبه مردم‌ با آثار و خواص ولايت‌ و صفات‌ ولي الله‌ است‌. چون‌ در ظهور ولايت‌ نسبت‌ به‌ مردم‌، هم‌ بسط‌ و گشايش‌ وجود دارد و هم‌ قبض‌ و گرفتگي‌، هم‌ رحمت‌ و هم‌ غضب‌، از اين روي مردم‌ درباره آثار ولايت‌ كه‌ سبكي‌ و مهر و جمال‌ باشد، آن را مي‌پسندند و دوست‌ دارند، و درباره آثاري‌ كه‌ در آن‌ قهر و شدت‌ و جلال‌ باشد، مكروه‌ مي‌دارند و از سر كينه‌ و سختي‌ و مبارزه‌ برمي‌خيزند. انبياي‌ عظام‌ كه‌ فعل‌ آنها فعل‌ خداست‌، تا در پرده خلوت‌ و مناجات‌ مستورند و از حالات‌ دروني‌ آنها كسي‌ مطلع‌ نمي‌باشد، كسي‌ در صدد تعرض‌ به‌ آنها برنمي‌آيد؛ ولي‌ همين كه‌ از جانب‌ خداوند مأمور به‌ ارشاد و تبليغ‌ مي‌گردند و مي‌خواهند مردم‌ را در صراط‌ مستقيم‌ سوق‌ دهند، از هر گوشه‌ و كنار دانسته‌ و ندانسته‌ به‌ جنگ‌ آنها قيام‌ مي‌كنند، و از قتل و غارت‌ و شكنجه‌ و تعذيب‌ دريغ‌ نمي‌دارند، و تا خون‌ آنها را نريزند، از عطش‌ شهوت‌ و غضب‌ و خودكامي‌ و خودمحوري‌ سيراب‌ نمي‌شوند.
شخص‌ متصف‌ به‌ ولايت‌، پيوسته‌ در غيبت‌ است‌؛ چه‌ ظاهراً ظاهر باشد و چه‌ نباشد و معلوم‌ است‌ كه عامه‌ چه‌ اندازه‌ از آن‌ عالم‌ جان‌ و حقيقت‌ جان‌ و لطافت‌ انوار ملكوتي‌ دورند‌. بر اين‌ اساس‌ است‌ كه‌ انبيا و اوليا پيوسته‌ در اين‌ عالم‌ غريب‌اند‌ و به طور غربت‌ و عدم‌ همبستگي‌ با جامعه‌هاي‌ جبار و ستمكار گذرانيده‌اند.
من‌ كه‌ ملول‌ گشتمي‌ از نفس‌ فرشتگان‌
قال‌ و مقال‌ عالمي‌ مي‌كشم‌ از براي‌ تو
انبيا و اوليا چون‌ از جام‌ وصال‌ نوشيده‌اند، زبان‌ حالشان‌ پيوسته‌ به‌ اين‌ ابيات‌ مترنم‌ است‌:
من‌ از ديار حبيبم‌ نه‌ از بلاد غريب‌
مهيمنا، به‌ رفيقان‌ خود رسان‌ بازم‌
اگر ز خون‌ دلم‌ بوي‌ شوق‌ مي‌آيد
عجب‌ مدار كه‌ همدرد نافه ختنم
يكي‌ از جهات‌ غربت‌ حضرت‌ امام‌ رضا عليه‌السلام‌ سياستهاي‌ شيطاني‌ وقت‌ بود و ديگر، جهات‌ خصوصي‌ كه‌ در آن حضرت‌ ‌ موجب‌ غربت‌ شده‌ است‌ و آن‌ چند چيز است‌:
اول‌: ابتلاي‌ آن حضرت‌ به‌ سياست‌ مأمون‌؛ چون‌ با نقشه‌اي‌ عجيب‌ ايشان‌ را تحت‌ الحفظ‌ از وطن‌ خود حركت‌ داد و در مرو در حقيقت‌ زنداني‌ و تبعيد نمود. در ظاهر آن حضرت‌ را به‌ خلعت‌ حكم‌ و ولايت‌ مخلع‌، و در باطن‌ آن حضرت‌ را از همه شئون‌ جدا و عزل‌ نموده‌، اجازه فتوا‌ و خواندن‌ نماز جمعه ‌و عيد نمي‌دهد. و با أنظار خفيه و با نقشه‌هاي‌ زيركانه‌ هر لحظه‌ زهر جانكاه‌ به‌ كام‌ آن حضرت‌ مي‌ريزد، در حالي كه‌ مردم‌ مي‌پندارند او كمال‌ اخلاص‌ را در بوته صدق‌ و صفا گذارده‌ و تقديم‌ حضرت‌ مي‌كند و ايشان را مبسوط‌اليد در جميع‌ امور لشكري‌ و كشوري‌ قرار داده‌ است‌. در ظاهر خدم‌ و حشم‌ در اطراف‌ مي‌گمارد؛ ولي‌ از آوردن‌ اهل‌ و عيال‌ و فرزند دلبندش‌ منع‌ مي‌كند، به طوري كه‌ تنها وغريب در حجره دربسته‌ به‌ زهر جفا شهيد مي‌شود. و خود در تشييع‌ جنازه‌ پيرهن‌ چاك‌ مي‌زند و اشكش‌ سرازير، و براي‌ بزرگداشت‌ حضرت‌ عزاي‌ عمومي‌ اعلام‌ مي‌كند؛ و مردم‌ جاهل‌ هم‌ توهم‌ مي‌كنند اين‌ كارها براساس‌ اخلاص‌ و مودت‌ است!
جهت‌ دوم‌ از جهات‌ غربت‌ حضرت‌، انكار برخي وكلاي امام كاظم عليه‌السلام‌ بر ولايت‌ آن حضرت‌ است. به‌ عوض‌ آنكه‌ پس‌ از شهادت‌ پدرش‌ در زندان‌ بغداد، طرفداران‌ و وكلاي‌ پدرش‌، يكباره‌ اطرافش را بگيرند و امامت‌ او را گردن‌ نهند و تمام‌ شيعيان‌ ‌ را به‌ او دعوت‌ كنند و اموالي‌ را كه‌ به‌ عنوان‌ وكالت‌ از پدر آن‌ حضرت‌ از مردم‌ گرفته‌اند، به‌ ايشان‌ بسپارند، اين‌ بي‌انصافها حاضر نشدند تسليم‌ شوند و اعتباري‌ را كه‌ از بركت‌ پدرش‌ كسب‌ كرده‌ بودند، به‌ مبدأ‌ و محورش‌ برگردانند.
هريك‌ از وكلاي‌ مهم براي‌ خود عنواني و شخصيتي‌ و رفت‌ و آمدي‌ و روايت‌ و تفسيري‌ داشت و با مصرف‌ پول‌ كلان‌ امام‌ موسي‌ عليه‌السلام‌ در آراي شخصي‌ و طرفدارانشان‌، حاضر نشدند سر تسليم‌ نسبت‌ به‌ امام‌ زمانشان‌ فرود آورند. همه‌ از حضرت‌ رضا عليه‌‌السلام‌ برگشتند و گفتند كه‌: «موسي‌ بن‌ جعفر نمرده‌ و زنده‌ است!» مانند كيسانيه‌ كه‌ قائل‌ به‌ حيات‌ محمد حنفيه‌ شدند براي‌ آنكه‌ تسليم‌ امام‌ سجاد نشوند؛ و مانند او كه‌ در رحلت‌ رسول‌ خدا(ص) فرياد مي‌زد: «محمد نمرده‌‌، چهل‌ روز ديگر برمي‌گردد و با منافقين‌ مي‌جنگد.» تا رفيقش كه‌ در خارج‌ مدينه‌ بود، برسد و مردم‌ فورا با أميرالمومنين‌ بيعت‌ نكنند و همين كه‌ او رسيد و گفت‌: «رسول‌ خدا مرده‌»، وي نيز گفت‌: «او مرده‌ است!»
باري‌، وكلاي‌ امام كاظم(ع) بعد از شهادتش‌ گفتند: «امامت‌ به‌ همين‌ امام‌ ختم‌ شده‌ است‌ و ديگر امامي‌ نيست‌» و لذا آنها را «واقفيه‌» گويند كه علنا و از روي سركش امام رضا را انكار كردند. چه‌ غربتي‌ از اين‌ بالاتر؟ نه‌ تنها خودشان‌ تسليم‌ نشدند، بلكه‌ شيعيان‌ را نيز به‌ خود دعوت‌ نمودند‌ و از پيروي‌ حضرت‌ بازداشتند و براي‌ خود حزب‌ و دسته‌اي‌ تشكيل‌ دادند. از يونس‌ بن‌ عبدالرحمن‌ روايت‌ شده: امام‌ كاظم‌ عليه‌‌السلام‌ كه‌ رحلت‌ كرد، هيچ كس‌ از وكلاي حضرت‌ نبود مگر آنكه‌ در نزدش‌ مال‌ بسياري بود، و همين‌ امر سبب‌ شد مرگ‌ حضرت‌ را انكار كردند و در پذيرش‌ امام‌ رضا عليه‌السلام توقف‌ نمودند. با مطالعه احوال‌ واقفيه‌ و عناد روساي‌ آنان‌ نسبت‌ به‌ ‌ امام‌ رضا عليه‌السلام، غربت‌ حضرت‌ در آن‌ عصر شدت‌ كه‌ عصر هارون‌ و سپس‌ مأمون‌ است،‌ خوب‌ ظاهر مي‌گردد.
جهت‌ سوم‌ از جهات‌ غربت‌ امام‌ رضا عليه‌السلام انكار امامت‌ و فرزندي‌ امام جواد(ع) است‌! و اين‌ نه‌ تنها از غريب‌ صورت‌ گرفته‌، بلكه‌ اقوام‌ نزديك‌ مانند عموزادگان آن حضرت نيز‌ امامت‌ و وصايت‌ آن‌ نور ديده‌ را انكار كردند. در بحارالانوار روايت‌ مفصلي‌ راجع‌ به‌ رفتن‌ هشتاد نفر از علماي‌ شهرها به‌ قصد حج آمده كه‌ نخست‌ به مدينه‌ رفتند تا حضرت‌ جواد عليه‌السلام را ديدار كنند. در اين‌ مجلس‌ كه‌ در خانه حضرت‌ امام‌ صادق‌ عليه‌السلام تشكيل‌ شد، عبدالله‌ ـ عموي‌ آن حضرت‌ ـ‌ وارد شد و در صدر نشست‌ و شخصي‌ ندا درداد كه‌: «اين‌ است‌ فرزند پيغمبر؛ هر كس‌ سوال‌ دارد بكند.» حضار سوال‌ كردند و جواب‌ عبدالله‌ كافي‌ نبود. تا آنكه‌ حضرت‌ جواد عليه‌السلام كه‌ طفلي‌ هفت‌ ساله‌ بود، وارد مي‌شود و حضار سوال‌ مي‌كنند و پاسخ‌ كافي‌ مي‌شنوند؛ به طوري كه‌ همه خوشحال‌ مي‌شوند و بر آن‌ حضرت‌ درود فرستادند و سپس‌ گفتند: «عمويتان عبدالله‌ چنين‌ و چنان‌ فتوا‌ داده‌ است‌.» حضرت‌ رو به‌ عموي‌ خود كرده،‌ فرمودند: «لا إله‌ إلا الله‌. عموجان‌! حقا بزرگ‌ است‌ در نزد خدا كه‌ فردا در پيشگاهش بايستي‌ و به‌ تو بگويد: چرا در ميان‌ بندگانم‌ به‌ چيزي‌ كه‌ ندانسته‌اي‌ فتوا‌ داده‌اي،‌ درحالي كه‌ در ميان‌ امت‌ ‌ از تو داناتر وجود داشت!» اين‌ روايت‌ را مرحوم‌ مجلسي‌ از كتاب‌ «عيون‌ المعجزات‌» روايت‌ نموده‌ است‌.
‌ آيا امامي‌ كه‌ براي‌ معرفي‌ فرزند خود به‌ برادران‌ و عموهايش‌ كه‌ نزديكترين‌ افراد به‌ او هستند مجبور به‌ گريه‌ مي‌شود و دلش‌ مي‌شكند و به‌ قول‌ قيافه‌شناسان‌ كه‌ خود بدان‌ راضي‌ نيست‌، و اين‌ عمل‌ را رسول‌ خدا منع‌ فرموده‌ است‌ تن‌ درمي‌دهد، آيا غريب‌ نيست‌؟!
يكي‌ ديگر از جهات‌ غربت‌ امام‌ رضا عليه‌السلام آن است كه‌: مطالبي‌ بس‌ نفيس‌ و عالي‌ در باب‌ معرفت‌ و توحيد ذات‌ مقدس‌ تعالي‌ بيان‌ فرموده‌ است‌ كه‌ در «عيون‌ اخبارالرضا» و سائر كتب‌ مسطور است‌، و روي‌ اين‌ روايات‌ بايد بحثها و دقتها شود؛ ولي‌ مع‌ الاسف‌ هيچ‌ بحثي‌ نشده و حقائق‌ اين‌ معاني‌ در خفا مانده‌ و اين‌ غربت‌ از همه مراتب‌ غربت گذشته‌ شديدتر است‌.

80871 - خورشيد خراسان

مسأله دوم: علت‌ اشتهار حضرت‌ به غوث الامه
 

در «عيون‌ اخبارالرضا» از قول يزيد بن‌ سليط‌ زيدي آمده‌ است: ما درحالي كه‌ گروهي‌ بوديم‌، در راه‌ مكه‌ امام‌ صادق‌ عليه‌السلام را ملاقات‌ نموديم‌. من‌ به ايشان عرض‌ كردم‌: «احدي‌ گريزي از مرگ‌ ندارد‌؛ بنابراين‌ مطلبي‌ را درباره امامت‌ بعدي‌ بيان‌ كنيد تا من‌ آن را به‌ آنان كه‌ پشت‌ سر دارم،‌ برسانم‌.» حضرت‌ فرمود: «اينان‌ پسران‌ من‌ هستند، و اين‌ است‌ سيد و سالار آنها (و اشاره‌ كرد به‌ موسي‌ عليه‌السلام) و در اوست‌ حلم‌ و شكيبايي‌، و فهم‌ و سخاوت‌ و معرفت‌ به‌ آنچه‌ ‌ مردم‌ بدان‌ نيازمندند… او‌ دري‌ از درهاي‌ خداست و در او‌ چيز ديگري است‌ كه‌ از همه اينها پسنديده‌تر و محبوبتر است‌: يخرج الله عزوجل منه غوث هذه الامه و غياثها و علمها و نورها و فهمها و حكمها: خداوند از او غوث‌ اين‌ امت‌ و غياثش‌ را، و علم و نور‌ و فهم و حكمش را بيرون‌ مي‌آورد. خير مولود و خير ناشي…: او بهترين‌ مولودي‌ است‌ كه‌ به‌ دنيا قدم‌ مي‌گذارد و بهترين‌ جواني‌ است‌ كه‌ لباس‌ زيبنده رشد و درايت‌ را در بر كرده‌ است‌. خداوند به واسطه او خونها را حفظ‌ مي‌نمايد و در ميان‌ افراد با هم‌ دشمن‌، صلح‌ و صفا برقرار مي‌سازد؛ به واسطه او امور را مجتمع‌ مي‌كند و پراكندگيها را ‌ به‌ اتفاق‌ مبدل مي‌نمايد؛ برهنگان‌ را مي‌پوشاند و گرسنگان‌ را سير مي‌كند، و دهشت‌زدگان‌ را امان‌ مي‌بخشد، و باران‌ رحمت‌ از آسمان‌ فرومي‌بارد، و بندگان‌ خدا به‌ مشورت‌ گرد مي‌آيند. او بهترين‌ مرد مسن و بهترين‌ جوان‌ آراسته‌ است‌ كه‌ خداوند پيش‌ از زمان‌ بلوغش‌ عشيره‌ و طائفه‌اش‌ را به‌ او بشارت‌ مي‌دهد. قوله حكم؛ و صَمته علم؛ يبيّن للناس ما يختلفون فيه: گفتارش‌ راست‌ و درست‌ و قاطع‌؛ و سكوتش‌ ناشي‌ از فهم‌ و درايت‌ است‌. براي‌ مردم‌ آنچه‌ را كه‌ در آن‌ اختلاف‌ دارند، روشن‌ مي‌سازد.»
راوي مي‌گويد: بعدها‌ حضرت موسي‌ بن‌ جعفر(ع)‌ را ديدم‌ و گفتم‌: «مي‌خواهم‌ مانند همان‌ چيزهايي‌ را كه‌ پدرتان‌ خبر داد، به‌ من‌ خبر دهيد.» فرمود: «پدرم‌ ‌ در زماني‌ بود كه‌ شدت‌ و تقيه‌ مثل‌ اين‌ زمان‌ نبود… از منزل‌ كه‌ بيرون‌ آمدم‌، در ظاهر همه پسرانم ـ و از جمله علي راـ وصي خود قرار دادم‌؛ اما در باطن‌ فقط‌ علي را وصي نمودم‌ … مرا در اين‌ سال‌ مي‌گيرند و علي پسرم‌ همنام‌ علي ابن‌ أبي‌طالب‌ است‌ و به‌ او فهم‌ و علم‌ و نصرت‌ و رداي‌ عظمت‌ أميرالمومنين‌ داده‌ شده‌ است‌؛ وي‌ حق تكلم‌ و اظهار ندارد مگر آنكه‌ چهار سال‌ از مرگ‌ هارون‌ بگذرد. چون‌ چهار سال‌ سپري‌ شد، از او هرچه‌ مي‌خواهي،‌ بپرس‌ كه‌ ان‌شاءالله‌ ‌ پاسخت‌ را خواهد داد.»
باري، لقب‌ «غياث‌» در مورد هيچ يك‌ از ائمه‌ نيامده‌ است، جز امام‌ رضا عليه‌السلام ‌. در هيچ يك‌ از روايات‌، صفت‌ «غوث‌» و «غياث‌» و «يلم به الشعث و يشعب به الصدع» و «يؤمن به الخائف» لقب‌ هيچ يك‌ از ائمه‌ عليهم‌ السلام‌ غير از حضرت‌ بقيه‌الله‌(عج)‌ قرار نگرفته‌ است‌، و فقط‌ در اين‌ روايت‌ حضرت‌ رضا عليه‌السلام‌ را بدين‌ صفات‌ متصف‌ و بدين‌ القاب‌ ملقب‌ نموده‌اند. غوث‌ در لغت‌ به‌ معناي‌ كمك‌ و معونه‌ است‌، و غياث‌ به‌ معناي‌ آن‌ چيزي‌ است‌ كه‌ با او رفع‌ حاجت‌ مضطر را مي‌نمايند؛ مانند غذا و طعام‌ و سرمايه كسب‌ و نحو ذلك‌. بايد دانست‌ كه‌ در القاب‌ حضرت‌ حجت‌ هم‌ غياث‌ نيامده‌‌، بلكه‌ فقط‌ غوث‌ ذكر شده‌ است و «غوث‌الفقرا» نيز آمده‌ است‌.

پرسش سوم: رابطه ميان‌ زيارت‌ مشهد‌ و حج در ماه‌ رجب‌
 

در كتاب «كافي‌» در باب‌ فضل‌ زيارت‌ امام رضا عليه‌السلام‌ از محمد بن‌ سليمان روايت‌ شده‌ است‌: ‌«من‌ از امام‌ محمد تقي عليه‌السلام‌ راجع‌ به‌ مردي‌ پرسيدم‌ كه‌ حج تمتع‌ به جا‌ آورده‌، سپس‌ به‌ مدينه‌ رفته و ‌رسول‌ اكرم‌ صلي‌الله‌ عليه‌ وآله‌ وسلم‌ را زيارت كرده، آنگاه‌ به ‌سوي‌ حضرت‌ امام حسين‌ صلوات‌الله‌ عليه‌ آمده‌‌، سپس‌ به‌ بغداد رفته‌ و حضرت‌ موسي‌ عليه‌السلام‌ را زيارت‌ نموده‌، و بعد به‌ ‌ شهر خود مراجعت‌ نموده‌ است‌. اينك‌ كه‌ موسم‌ حج فرارسيده‌‌، او متمكن‌ براي حج مي‌باشد. با ‌ كيفيتي‌ كه‌ ذكر شد، آيا حج براي‌ او افضل‌ است‌، يا اينكه‌ به‌ خراسان‌ برود و پدرت‌ را زيارت‌ كند؟» حضرت‌ فرمود: «بل يأتي‌ خراسان فيسلّم علي‌ ابي‌ الحسن عليه‌السلام أفضل، وليكن ذلك في‌ رجب…:‌ به‌ خراسان‌ برود و بر‌ ابوالحسن‌ عليه‌السلام‌ سلام‌ كند كه البته‌ افضل‌ است‌؛ وليكن‌ بايد زيارتش‌ در ماه‌ رجب‌ باشد.»
زيارت‌ همه ائمه‌‌ در ماه‌ رجب‌ مستحب است‌ و حائز فضيلت‌ بيشتري‌ است‌؛ اما روايات‌ در فضيلت‌ زيارت‌ آن حضرت‌ به طور مطلق‌، بسيار است‌. در بعضي‌ وعده بهشت‌ داده‌ شده‌، در بعضي‌ همتاي شهادت‌ شهداي‌ بدر به شمار آمده‌، و در بعضي‌ ثواب‌ حج بر آن‌ مترتب‌ گرديده‌ است‌. داوود صرمي‌ گويد‌: از امام‌ جواد عليه‌السلام‌ شنيدم‌ كه‌: «من زار قبر أبي‌ فله الجنه: كسي كه‌ قبر پدرم‌ را زيارت‌ كند، پاداشش‌ بهشت‌ است‌.»
ابن‌ قطرب‌ گويد: در حضور امام‌ كاظم‌ عليه‌السلام‌ كه‌ پسرانش‌ جمع‌ بودند، علي‌ كه‌ نوجواني‌ بود، عبور كرد. حضرت‌ فرمود: «إن ابني‌ هذا يموت في‌ ارض غربه. فمن زاره مسلماً لأمره عارفاً بحقه، كان عندالله عزوجل كشهداء بدر: اين‌ پسرم‌ در زمين‌ غربت‌ مي‌ميرد. كسي كه‌ تسليم‌ امر ولايت‌ و امامت‌ او و آگاه به‌ حقش باشد، اگر او را زيارت‌ كند، ثوابش در نزد خداوند عزوجل مانند شهيدان‌ جنگ بدر خواهد بود.» و از ايشان روايت شده: «من زار قبر أبي‌ بطوس، غفرالله له ما تقدم من ذنبه و ما تأخّر: كسي كه‌ قبر پدرم‌ را در طوس‌ زيارت‌ نمايد، خداوند گناهان‌ گذشته‌ و آينده‌اش‌ را مي‌آمرزد.»
بزنطي مي‌گويد‌ در كتاب‌ ‌ امام‌ رضا عليه‌السلام‌ خواندم‌: به‌ شيعيانم‌ ‌ برسانيد كه‌: «زيارت‌ من‌ در نزد خداوند معادل‌ با هزار مرتبه‌ حج است‌.» من‌ از روي‌ تعجب‌ به‌ امام‌ جواد عليه‌السلام‌ عرض‌ كردم‌: «هزار حج؟!» فرمود: «آري‌ به‌ خدا، و هزارهزار حج براي‌ كسي كه‌ زيارت‌ كند، در حالي كه‌ عارف‌ به‌ حق وي‌ باشد.»
باري‌، با ملاحظه آنچه‌ ذكر شد، شايد سرّ استحباب‌ زيارت‌ حضرت‌ در ماه‌ رجب‌ و ارتباطش‌ با حج به دست‌ آيد؛ چرا كه‌ رجب‌ از ماههاي‌ حرام‌ است‌ كه‌ تك‌ افتاده‌‌، به‌ خلاف‌ ذي‌القعده‌ و ذي‌الحجه‌ و محرم‌ ‌ كه‌ پي‌ در پي‌اند و نيز ماه‌ رجب‌ داراي‌ اعتبار و خصوصياتي‌ است‌ كه‌ آن را از ساير ماهها متمايز مي‌گرداند: ماه خدا(شهرالله‌) است و در اين ماه براي‌ بسياري‌ از سالكان‌‌
فتح‌ باب‌ مي‌شود. ولادت‌ أميرالمؤمنين‌ و بعثت‌ رسول‌الله‌ صلوات‌الله‌ عليهما موجب‌ مزيد تكريم‌ و تشريف‌ اين‌ ماه‌ شده‌ است؛ بنابراين‌ هيچ يك‌ از أقسام‌ عمره‌، همچون‌ عمره رجبيه‌ نيست‌ و در اين‌ روايت‌ ديديم زيارت‌ ‌ امام‌ هشتم‌ براي‌ عارفان‌ به‌ مقام‌ و منزلت‌ و حق او، ثواب‌ هزار و يا هزارهزار حج بر آن‌ مترتب‌ است‌. و أبداً جاي‌ استبعاد نيست‌؛ زيرا حيات‌ كعبه‌ به‌ ولايت‌ است؛ بنابراين‌ ولايت‌ محور‌ و كانون است‌، و كعبه‌ در حكم‌ محيط‌ پرگار است‌. نمي‌بيني‌ چگونه‌ مردم‌ دور كعبه‌اي‌ كه‌ علي در آن‌ متولد شده‌، طواف‌ مي‌كنند و خواهي‌ نخواهي‌ ناچارند تسليم‌ آن‌ حقيقت‌ و واقعيت‌ شوند؟
همه مسلمانان بر سر سفره آن حضرت‌ نشسته‌اند؛ چرا كه‌ به قدري‌ گسترده‌ است‌ كه‌ در برابرش‌ سفره دگري‌ متصور نيست‌. در اين صورت‌ مبادا استبعاد كني‌ كه‌ چطور مي‌شود ثواب‌ يك‌ زيارت‌ آن حضرت‌ ـ عارفاً بحقه‌ـ معادل‌ با اين ثواب‌ باشد! آنجا كعبه ظاهر است‌ و اينجا كعبه باطن؛ آنجا تكليف‌ است‌ و اينجا محبت؛ آنجا جسم‌ است‌ و اينجا جان‌. اگر بخواهيم‌ در اين‌ باره‌ سخن‌ را گسترش‌ دهيم،‌ به‌ درازا مي‌كشد. اين‌ حقيقت‌ را مي‌توان‌ از اشعار سيد بحرالعلوم‌ استفاده‌ نمود، آنجا كه‌ مي‌گويد:
أكثر من الصلوه في‌ المشاهد خير البقاع أفضل المعابد…
و هي بيوت أذن الله بأن ترفع حتي‌ يذكر اسمه الحسن
ترجمه: در مشاهد مشرفه‌ زياد نماز به‌ جاي‌ آور كه‌ آنجاها بهترين‌ نقاط‌ روي‌ زمين‌ و با فضيلت‌ترين‌ معبدهاست‌…/ مشاهد مشرفه‌ خانه‌هايي‌ هستند كه‌ خداوند اجازه‌ فرموده‌ بالا روند و عاليرتبه‌ باشند تا نام مبارك‌ خداوند در آنجاها برده‌ شود…/ فرق‌ ميان‌ اين‌ قبور مطهر‌ (كه‌ در آنجاها نمازگزاردن‌ استحباب‌ اكيد دارد) و ساير قبور (كه‌ در آنجاها نمازگزاردن‌ كراهت‌ دارد)، مانند قطعه‌ نوري‌ است‌ كه‌ بر فراز كوهي‌ مي‌درخشد و خودش‌ را نشان‌ مي‌دهد.
آقاي‌ حاج‌ سيد هاشم‌ پس‌ از زيارت‌ اگر به‌ راحتي‌ در بالاي‌ سر مطهر جا براي‌ نماز بود، آنجا نماز مي‌گزاردند، و گرنه‌ هر جاي‌ حرم‌ كه‌ جا بود و مزاحم‌ كسي‌ نبود، به‌ آنجا مي‌رفتند؛ و اين‌ رويه‌شان‌ در همه مشاهد مشرفه‌ مثل‌ نجف‌ و كربلا و كاظمين‌ و سامرا بود.

كرامات‌ رضوي
 

يك‌روز با ايشان‌ راجع‌ به‌ معجزات‌ خاصه حضرت‌ رضا عليه‌السلام‌ سخن‌ به‌ ميان‌ آمد؛ ايشان‌ شرحي‌ دادند كه‌ محصلّش‌ اين است‌: وجود خود أئمه‌ بزرگترين‌ معجزه‌ است‌ و انسان‌ نبايد فقط‌ اعجازشان را در موارد استثنائي‌ بجويد و از يك‌ دريچه‌ به‌ عظمتشان‌ نظاره‌ كند. كسي كه‌ عملا ولي خدا مي‌شود و خدا ولي او مي‌گردد، همه اعمال‌ و كردار‌ و صفاتش‌، فعل‌ و كردار و صفات‌ خدا مي‌شود. نه‌ اينكه‌ او خدا مي‌شود و يا خدا از خود چيزي‌ را جدا مي‌كند و‌ به‌ او مي‌دهد، يا آنكه‌ به‌ او هم‌ مشابه‌ آنچه‌ خودش‌ دارد، عنايت‌ مي‌كند؛ نه، اينها همه‌ نادرست‌ است‌، بلكه‌ بنده به واسطه شدت‌ صفا و خلوص‌، از هستي‌ مجازي‌ و اعتباري‌ بيرون‌ مي‌آيد‌ و ‌در ذات‌ خدا فاني مي‌شود‌ و حق در او تجلي‌ مي‌نمايد؛ يعني‌ وجود‌ و سرّ‌ و واقعيتش‌ آينه محض‌ و تمام‌ و كمال‌ جمال‌ و جلال‌ ذات‌ احديت‌ مي‌گردد‌ و خدا نما مي‌شود‌. ممكن‌الوجود هرچه‌ هم‌ ترقي‌ كند و بالا و بالاتر رود، محال‌ است‌ چيزي‌ را از خدا اخذ نمايد و به‌ خود نسبت‌ دهد. اصولا معني‌ ترقي‌ و صعود، غير از دست‌ دادن‌ شوائب‌ هستي‌، و خلوص‌ و اخلاص‌ در راه‌ خدا، و پيمودن‌ درجات‌ و مراتب‌ فناي في‌الله‌ و تحقق‌ به‌ حقيقت‌ معني‌ عبوديت‌ محض‌ و خاكساري‌ بدون‌ قيد، چيز ديگري‌ نيست‌.

معناي ولايت
 

«ولايت»‌ به‌ معني‌ عبوديت‌ محض‌ در برابر ربوبيت‌ مطلقه او، و ذلت‌ محض‌ در برابر عزت‌ مطلقه اوست‌. و «ولايت‌ مطلقه»‌ و كامله‌ و تامه‌، به‌ معني‌ تحقق‌ جميع‌ مراتب‌ عبوديت‌ و فناي‌ محض‌ در ذات‌ اوست‌. وليّ خدا خواست‌ و اراده‌ و اختياري‌ از خود ندارد. آنچه‌ در وي‌ از طلب‌ و اراده‌ و اختيار مشهود است‌، عين‌ صفات‌ و أسماي خداست‌ كه‌ در او ظهور نموده‌‌. عين‌ نور خورشيد است‌ كه‌ در آب‌ صافي‌ و يا در آينه‌ منعكس‌ شده‌‌. ائمه‌ كه‌ داراي‌ مقام‌ ولايت‌ مطلقه‌ هستند، به‌ معناي‌ آن‌ نيست‌ كه‌ هرچه‌ بخواهند، گرچه‌ جدا از خواست‌ خدا باشد، مي‌توانند از نزد خودشان ‌انجام‌ دهند؛ و به‌ اين معني‌‌ نيست‌ كه‌ مشابه‌ خواست‌ خدا در خود خواستي‌ دارند و به‌ اعطاي خدا به‌ ايشان‌ ـ به طور منفك ـ اين‌ خواسته‌ها را در عالم‌ خارج‌ متحقق‌ سازند، بلكه‌ به‌ اين معني‌ است‌ كه‌ در خارج‌، يك‌ اراده‌ و اختيار و مشيت‌ بيش‌ نيست‌، و آن‌ اراده‌ و اختيار و مشيت‌ خداست‌ و بس‌. مردم محجوب و بيماري‌ كه‌ عالم‌ را متفرق‌ و گسيخته‌ از هم‌ مي‌بينند‌، براي يكايك‌ موجودات‌، هستي‌ مستقل و اراده‌ و علم‌ و قدرت‌ و حيات‌ مستقل قائلند؛ اما براي‌ افرادي كه‌ از خواب‌ غفلت‌ بيدار شده و به‌ هوش‌ آمده‌‌اند، مطلب‌ چنين‌ مشهود گرديده‌ است‌ كه‌: لا موثر في‌ الوجود إلا الله، و لا قادر في‌ الوجود إلاالله. در اين‌ مرحله از ولايت‌، غير از خدا چيزي‌ متصور نيست‌. همه نيست‌اند، و خداوند هست‌ است‌:
يكي‌ قطره‌ باران‌ ز ابري ‌ چكيد خجل‌ شد چو پهناي‌ دريا بديد
كه‌ جائي كه‌ درياست،‌ من‌ كيستم‌؟ گر او هست،‌ حقا كه‌ من‌ نيستم‌
چو خود را به‌ چشم‌ حقارت‌ بديد صدف‌ در كنارش‌ به‌ جان ‌ پروريد
سپهرش ‌ به‌ جائي ‌ رسانيد كار كه ‌ شـد نامـور لؤلؤ شاهـوار
بلندي‌ از آن‌ يافت‌ كو پست‌ شد درِ نيستي‌ كوفت ‌ تا هست‌ شد
بزرگان ‌ نكردند در خود نگاه‌ خدا بيني‌ از خويشتن‌ بين‌ مخواه‌
بنابراين، تنها نبايد از مقام‌ ولايت‌ توقع‌ انجام‌ بعضي‌ از كرامات‌ و معجزات‌ ‌ را داشت‌. چشم‌ بگشا به‌ آسمان‌ و زمين،‌ هر چه‌ مي‌بيني‌ و مي‌شنوي‌، همه‌ از ولايت‌ و از آثار ولايت‌ است‌. ‌ اگر ما ولايت‌ را فقط‌ در شق‌القمر يا تسبيح‌ سنگريزه‌ يا ناله ستون‌ حنانه‌ بنگريم‌، چقدر سبك‌ ‌ به‌ ولايت‌ نظر نموده‌ايم‌! در اينجا درست‌ كلام‌ مولانا درباره ديدگاه‌ مردم‌ محجوب‌ با ولايت‌ كليه الهيه‌ صادق‌ است‌ كه‌:
حق آن‌ شه‌ كه‌ تو را صاف‌ آفريد كرد چندان‌ مشعله‌ در تو پديد
آن‌ چنان‌ معمور و باقي‌ داشتت تا كه‌ دهري در ازل‌ پنداشتت‌
شكـر دانستيم‌ آغـاز تو را انبيا گفتند آن ‌ راز تو را
آدمي‌ داند كه‌ خانه‌ حادث‌ است عنكبوتي‌ ني‌ كه‌ در وي‌ عابث‌ است‌1
پشه‌ كي‌ داند كه‌ اين‌ باغ‌ از كي است‌؟ كو بهاران‌ زاد و مرگش‌ در دي‌ است‌
كرم‌ كاندر چوب‌ زائيده‌ست‌ حال كي‌ بداند چوب‌ را وقت‌ نهال‌؟
ور بدانـد كـرم‌ از ماهيتش عقل‌ باشد، كرم‌ باشد صورتش‌
عقل‌ خود وا مي‌نمايد رنگها چون‌ پري‌ دور است‌ از آن‌ فرسنگها
از ملك‌ بالاست،‌ چه‌ جاي ‌ پري؟ تو مگس‌ پري‌، به‌ پستي‌ مي‌پري‌
گرچه‌ عقلت‌ سوي‌ بالا مي‌پرد مرغ تقليدت ‌ به ‌ پستي ‌ مي‌چرد
علم‌ تقليدي ‌ وبال‌ جان ‌ ماست‌ عاريه‌ست‌ و ما نشسته‌ كان‌ ماست‌
زين‌ خرد جاهل‌ همي‌ بايد شدن‌ دست‌ در ديوانگـي‌ بايد زدن‌
آزمودم‌ عقل ‌ دور انديـش‌ را بعد از اين‌ ديوانه‌ سازم‌ خويش‌ را
يا در مقدمه زيبا و پرمحتواي‌ اين‌ كتاب‌ شريف‌ كه‌ در حكم‌ براعت‌استهلال‌ تمام‌ ديوان‌ اوست‌:
من‌ به‌ هر جمعيتي‌ نالان‌ شدم‌
جفت‌ بدحالان‌ و خوشحالان‌ شدم‌
هر كسي‌ از ظن خود شد يار من‌
وز درون‌ من‌ نجست‌ أسرار من‌
سر من‌ از ناله من‌ دور نيست‌
ليك‌ چشم‌ و گوش‌ را آن‌ نور نيست‌
بنابراين‌ كار اولياءالله‌ كار حق است‌ و همه كارها از آنان‌ ساخته‌ است‌؛ وليكن‌ نكته مهم اينجاست‌ كه‌ ايشان‌ كار ناصحيح‌ نمي‌كنند و خلاف‌ حكمت‌ و مصلحت‌ انجام‌ نمي‌دهند، و بر ضرر و زيان‌ بشر قدمي‌ برنمي‌دارند؛ چرا كه‌ بنا به‌ فرض‌، آنان‌ اسم‌ خدا هستند و خداوند كار بيهوده‌ و لغو نمي‌كند. اگر ولي خدا را قطعه‌ قطعه‌ كنند‌‌، كار خلاف‌ رضاي‌ خدا انجام‌ نمي‌دهد.

راز رد دعاها
 

اينكه‌ مي‌بينيم‌ با وجود اين‌ قدرت‌، ائمه‌ طاهرين‌ تمام‌ خواهشها و طلب‌هاي‌ مردم‌ را برآورده‌ نمي‌كنند، به‌ چند علت است‌: اول‌ آنكه‌ غالبا دعاهاي‌ مردم‌ جدي‌ نيست‌ و از درون‌ قلب‌ برنخاسته‌ است‌. دعاهاي‌ مردم‌ چه‌ بسا از روي‌ عادت‌ و تقليد است‌ كه در اين صورت‌، حقيقت‌ دعائي كه‌ از سر ايشان‌ برخاسته‌ باشد، نيست‌؛ وگرنه‌ در صورت‌ اضطرار و انقطاع‌ كامل‌، همين‌ دعاها مستجاب‌ و خواهشها برآورده‌ مي‌گردد.
دوم‌ آنكه‌: دعاها غالبا به‌ منافع‌ شخصي‌ و إعراض‌ از منافع‌ عمومي‌ است‌. يعني‌ ‌ دعا كننده‌ چيزي‌ را براي‌ خودش‌ مي‌طلبد، در صورتي كه‌ اگر برآورده‌ شود، مستلزم‌ سلب‌ آن‌ چيز از وي‌ خواهد بود؛ مثلا شخصي‌ دعا مي‌كند كه‌ ظلم‌ همسايه‌ از وي‌ رفع‌ شود، درحالي كه‌ خودش‌ در درون‌ منزل‌ پيوسته‌ به‌ زنش‌ شديدتر از آن‌ ظلم‌ مي‌كند و كسي‌ هم‌ خبر ندارد؛ در اين صورت‌ اگر خداوند فقط‌ دعاي‌ او را درباره همسايه‌ مستجاب‌ كند و او را از بين‌ ببرد، به‌ زن‌ اين‌ ظالم‌ ظلم‌ نموده‌ است‌، چرا كه‌ ظلم‌ او را بر زنش‌ مستدام‌ داشته‌ است‌؛ و اگر درباره همه ظالمان‌ مستجاب‌ نمايد، بايد در وهله اول‌ خود اين‌ مرد را از ميان‌ بردارد؛اما چون‌ انسان‌ هميشه‌ به‌ خويشتن‌ خوش‌بين‌ است‌، ظلم‌ خود را زشت‌ نمي‌داند، بلكه‌ آن را ظلم‌ نمي‌بيند، آنگاه‌ دعا براي‌ رفع‌ ظلم‌ غير مي‌كند. اين‌ گونه‌ دعاها‌ مستجاب‌ نمي‌گردد.
علت‌ سوم‌ آنكه دعاهاي‌ مردم‌ غالبا برخلاف‌ مصلحت‌ آنهاست‌؛ يعني‌ آنان‌ چيزي‌ مي‌طلبند كه‌ اگر بر آورده‌ شود، بر ضرر آنهاست‌؛ ولي‌ چون‌ بر اسرار آگاه‌ نيستند، ‌ تخيل‌ مي‌نمايند كه‌ به‌ منفعتشان‌ است‌. مردم‌ غالبا از مصالح‌ و مفاسد حقيقي‌ غافلند و مصلحت‌ و مفسده‌ را بر اساس‌ زياده‌روي‌ در شهوات‌ و برخورداري از لذائذ دنيوي‌ و اندوختن‌ مال‌ و ثروت‌ تصور مي‌كنند؛ خواه‌ موجب‌ آرامش‌ خيالشان‌ بشود يا نشود، خواه‌ روحشان‌ را آزاد نگه‌ بدارد يا ندارد! چه‌ بسا يك‌ قاشق‌ حلواي‌ شيرين‌، در بدنشان‌ سم كشنده‌ ايجاد كند؛ و چه‌ بسا زيادي‌ مال‌ و زراندوزي‌، آنان‌ را به‌ سركشي‌ درآورد؛ و چه‌ بسا قدرت‌ بدن‌ و پهلواني‌ موجب‌ خودپسندي‌ آنها گردد و امثال‌ اينها كه‌ ‌ بسيار است‌.
مرحوم‌ حداد مي‌فرمود: من‌ مي‌بينم‌ در همه حرمهاي‌ مشرفه‌ مردم‌ با گريه‌ و دعا مي‌گويند: «وصله‌اي‌ بر وصله‌هاي‌ لباس‌ پاره ما اضافه‌ كن‌ تا سنگين‌تر شود»، كسي‌ نمي‌گويد: «اين‌ وصله‌ را بگير از من‌ تا من‌ سبكتر شوم‌ و لباسم‌ ساده‌تر و لطيف‌تر شود!»
حاجات‌ مردم‌ غالبا راجع‌ به‌ امور مادي‌ است،‌ گرچه‌ مشروع‌ باشد؛ مثل‌ ادا شدن‌ قرض‌ و به دست‌ آمدن‌ سرمايه كسب‌ و خريد‌ منزل‌ و ازدواج‌ و شفاي‌ مريض‌ و امثالها. اينها خوب‌ است،‌ در صورتي كه‌ موجب‌ قرب‌ گردد، نه‌ آنكه‌ بر أنانيت‌ شخص بيفزايد و هستي‌ او را تقويت‌ نمايد؛ زيرا سبب سنگيني‌ نفس‌ و دوري از راه‌ خدا مي‌شود. در مثل‌ اين‌ فروض‌ اگر امامان‌ بخواهند حاجات‌ همه‌ را برآورند، برخلاف‌ مصلحت‌ ايشان‌ رفتار‌ نموده‌اند. امامان‌ مصلح‌ عالم‌ بشريت‌اند و حكم‌ طبيب‌ را دارند كه‌ به‌ بيمار غذا و دواي‌ تلخ‌ و احياناً پرهيز و گرسنگي‌ مي‌دهد. عاقلان‌ مي‌دانند و از دستور طبيب‌ سرپيچي‌ نمي‌كنند؛ ولي‌ جاهلان‌ يا اطفال‌ ‌ گوش‌ نمي‌دهند و با دست‌ خود گورشان را حفر مي‌نمايند. البته‌ چون‌ نفس دعا محبوبيت‌ دارد، اين‌ متوسلين‌ و دعا كنندگان‌ بهره معنوي‌ مي‌برند و در أعتاب‌ عاليه‌ داراي‌ بهجت‌ و نشاط‌ و سبكي‌ مي‌گردند، و از لذت‌ دنيا و عبادت‌ بهره‌ور مي‌شوند و در صورتي‌ كه‌ مصلحت‌ اقتضا كند، حاجاتشان‌ برآورده‌ مي‌گردد.
برآورده‌ شدن‌ حاجات‌، اختصاصي‌ به‌ عتبه حضرت‌ ثامن‌ الائمه‌ عليه‌السلام‌ ندارد؛ در همه أعتاب‌ مباركه‌ مطلب‌ از همين‌ قرار است‌. ما در زمان‌ حيات‌ خود به‌ قدري‌ از اين‌ بزرگواران‌ كرامتها شنيده‌ايم‌ كه‌ از حصر خارج‌ است‌. حتي‌ خود حقير كه‌ منزلمان‌ در تهران‌ بود و بسيار به‌ زيارت‌ حضرت‌ عبدالعظيم‌ سلام‌الله‌ عليه‌ مشرف‌ مي‌شديم‌، تا به‌ حال‌ ياد ندارم‌ دعايي‌ در آن‌ محل مبارك‌ كرده‌ باشم‌ و برآورده‌ نشده‌ باشد؛ اما قضاي حوائج‌ مردم‌ از حضرت‌ امام‌ رضاعليه‌السلام‌ از اندازه‌ و حساب‌ بيرون‌ است‌. حقير بعضي‌ از ارامنه‌ را در تهران‌ مي‌شناختم‌ كه‌ نذر امام‌ رضا عليه‌السلام‌ مي‌كردند و خودشان‌ به‌ مشهد مشرف‌ مي‌شدند و آن را ادا مي‌نمودند.

پي‌نوشت‌ها:
 

1ـ آدمي‌ كه‌ خانه‌ بنا كرده،‌ مي‌داند كه‌ اين‌ خانه‌ نوبنياد است و عنكبوت‌ كه‌ در آن‌ خانه‌ مسكن‌ گزيده‌، اين‌ خانه‌ را قديم‌ مي‌داند.
 

منبع:http://www.ettelaat.com
ارسال توسط کاربر محترم سایت :hasantaleb

 

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد