داستانهایی از کودکی امام کاظم علیهالسلام
انتظار
ابوبصیر می گوید در سالی که حضرت امام موسی کاظم (علیهالسلام) متولد شد ، من در خدمت حضرت صادق (علیهالسلام) به سفر حج رفتم . در بازگشت ، چون به منزل ابواء رسیدیم ، حضرت برای ما چاشت طلبید در حال غذا خوردن بودیم که کسی از جانب حمیده ، همسر حضرت خدمت ایشان آمد و عرض کرد که حمیده گفته نزدیک است بچه به دنیا بیاید ، و چون گفته بودید شما را خبر کنیم ، به نزد شما آمدم . حضرت شاد و خوشحال برخاست و به طرف خیمه ی حمیده رفت . بعد از اندک زمانی ، حمیده فرزندی به دنیا آورد . اولین کسی که به دیدن نوزاد رفت ، پدرش امام صادق (علیهالسلام) بود و حضرت فرزندش را در آغوش گرفت و آداب شرعی ولادت را به جا آورد و به گوش راستش اذان و به گوش چپش اقامه گفت . سپس نزد اصحاب برگشت ، در حالی که تبسمی شیرین بر لب داشت. اصحاب رو به آن حضرت کرده ، گفتند : «خدا همیشه دهان تو را خندان و دل تو را شاد کند ، فدایت شوم ، آقا جان حمیده چه شده ؟» آنگاه امام صادق (علیهالسلام) بشارت ولادت با سعادت فرزندش را داد و آنان را با مقام ارجمند وی آشنا ساخت و فرمود : «خداوند پسری به من مرحمت کرده ، که بهترین مخلوق خداست . به هوش باشید ، به خدا سوگند که او سرپرست شماست». بعد از آن ، توقف امام (علیهالسلام) در ابواء طولی نکشید ، از آنجا به طرف مدینه حرکت کرد و بلافاصله پس از ورود به شهر ، به منظور گرامی داشت نوزاد خجسته اش ، سه روز به مردم طعام داد و پیروان آن حضرت ، گروه گروه برای عرض تبریک مولود مسعود و شرکت در جشن و سرور به محضر آن بزرگوار شرفیاب می شدند.(1)
ابوحنیفه و سؤال از امام
ابوحنیفه به مدینه سفر کرد . همین که به مدینه رسید ، آهنگ خانه ی امام صادق کرد و در بیرون خانه منتظر اجازه ی ورود شد . ناگاه پسر بچه ای از خانه بیرون آمد . ابوحنیفه رو به وی کرد و پرسید : «یک شخص غریب ، کجا باید قضای حاجت کند؟». آن پسر بچه نگاهی به وی کرد و گفت : «جایی که مناسب شأن باشد». آنگاه با ادب نشست و به دیوار تکیه داد و شروع به توضیح دادن کرد و افزود : «از قضای حاجت در کنار رودخانه ها ، جای ریختن میوه های درختان ، حیاط مسجدها و پیاده روها خودداری کن » ، در پشت دیوار خودت را پنهان کن ، رو به قبله و پشت به قبله منشین ، آنگاه هر جا خواستی ، قضای حاجت کن ».
ابوحنیفه مات و مبهوت شده ، هوش از سرش رفت ، زیرا گمان نمی کرد که او کودکی باشد ، با این همه قدرت علمی» پرسید : «اسمت چیست؟» فرمود : «موسی بن جعفر من محمد بن علی بن الحسین بن علی بن ابیطالب (علیهالسلام) ». ابوحنیفه چون دانست که آن کودک از شجره ی نبوت و امامت است ، دلش آرام گرفت و سؤالی را که برای پرسش از امام صادق آماده ساخته بود ، از او پرسید و گفت : «معصیت مربوط به چه کسی است ؟ آیا از جانب خداست و یا از بنده ؟» امام کاظم (علیهالسلام) در پاسخ وی فرمود : «از سه حال خارج نیست : یا از جانب خداست و هیچ به بنده مربوط نیست ، که در این صورت خداوند حق ندارد بنده را به دلیل کاری که نکرده مؤاخذه کند ، و یا هم به بنده و هم به خدا مربوط است ، که خداوند تواناترین آن دوست که در عمل شریک بوده اند ؛ در این صورت هم ، برای شریک نیرومند ، روا نیست که شریک ناتوان خود را به دلیل گناهی که هر دو در ارتکاب آن برابر بوده اند ، مؤاخذه کند ؛ و یا اینکه گناه تنها مربوط به بنده است و به خدا مربوط نیست ؛ که در این صورت ، خداوند اگر بخواهد می بخشد ، و اگر بخواهد ، کیفر می کند ، و بنده ، نیازمند کمک است.
ابوحنیفه مات و سرگردان ماند و در در حالی که توأم با احترام سراسر وجودش را فراگرفته بود ، گفت : «با سخنانی که شنیدم ، از ملاقات با امام صادق (علیهالسلام) بی نیاز شدم . سپس در حالی که آثار ناتوانی در چهره ی او پیدا بود ، به راه افتاد.(2)
هوش سرشار
روزی امام موسی کاظم (علیهالسلام) خدمت پدرش امام صادق (علیهالسلام) رسید. پدر او را در دامن خود نشانید. در نزد پدر لوحی بود . فرمود : «پسرم روی این لوح بنویس : «تنح عن القبیح و لا ترده » ؛ از کار زشت خودداری کن و مرتکب آن مشو» . وقتی که حضرت نوشت ، امام صادق (علیهالسلام) فرمود : «پسرم ! این عبارت را توضیح بده ؟». امام کاظم (علیهالسلام) گفت : «و من اولیته حسنا فزده » ؛ و نسبت به هر کس که احسان کردی ، پس بیشتر کن ».
آنگاه امام صادق (علیهالسلام) عبارت دیگری فرمود که : «ستلقی من عدوک کل کید» ؛ بزودی از دشمنت هر نوع مکری را خواهی دید » ، و امام کاظم (علیهالسلام) ادامه داد : «اذا کاد العدو فلا تکده» ؛ هر گاه دشمن حیله کرد ، تو به او مکرم کن ».
امام صادق (علیهالسلام) از هوش و برازندگی فرزندش خوشحال شد و او را در آغوش کشید ، در حالی که خوشحالی خود را نسبت به وی با این سخن ابراز می کرد : «خداوند از فرزندان پیامبر (ص) بعضی را بر بعضی دیگر ، برتری داد». (3)
مرد سختی
رفاعه بن موسی می گوید : روزی نزد امام صادق (علیهالسلام) نشسته بودم . امام موسی کاظم (علیهالسلام) که در آن زمان کودک بود ، به سوی من آمد. او را گرفتم و در بغل خود نشاندم و سرش را بوسیدم و او را به خود چسباندم. امام صادق (علیهالسلام) به من فرمود : «ای رفاعه ، او بزودی در دست آل عباس اسیر می شود و بعد خلاصی پیدا می کند . بعد از آن دوباره او را می گیرند و در دست آنها سختی می کشد». (4)
جواب صفوان
صفوان جمال می گوید به حضور امام صادق (علیهالسلام) رفتم و در مورد امام بعد از ایشان سؤال کردم . امام صادق (علیهالسلام) در پاسخ من فرمود : «صاحب مقام امامت ، بازی و بیهودگی نمی کند». در همین هنگام ، موسی بن جعفر (علیهالسلام) که در آن وقت کودک بود ، آمد و همراهش یک بزغاله ی مکی بود . آن بزغاله را گرفته بود و به او می گفت : «خدایت را سجده کن ». امام صادق او را در آغوش گرفت و فرمود : «پدر و مادرم به فدای کسی که بازی و بیهودگی نکند». (5)
ایمان امانتی
وقتی که خبر دینی ابوالخطاب از شاگردان امام صادق (علیهالسلام) به ایشان رسید ، از او بیزاری جست و در حضور مردم ، او را نفرین کرد . چون آن شخص از اصحاب و پیروان امام (علیهالسلام) بود ، شخصی به نام عیسی شلقانی ، با شتاب خودش را به امام صادق (علیهالسلام) رساند و نظر حضرت را درباره ی آن شخص بی دین پرسید. امام (علیهالسلام) فرمود : «ای عیسی ، چه مانعی دارد که با پسرم موسی (علیهالسلام) ملاقاتی بکنی و آنچه می خواهی از او بپرسی ؟».
عیسی نزد امام موسی (علیهالسلام) رفت ، که در آن هنگام مانند کودکان تازه به مکتب رفته بود . وقتی که امام کاظم (علیهالسلام) او را دید ، پییش از آنکه او چیزی بپرسد ، شروع به سخن گفتن کرده و فرمود : «ای عیسی ، خداوند از پیامبران پیمان نبوت گرفت و آنها هرگز از آن پیمان تجاوز نکردند ؛ و از اوصیای پیامبران ، پیمان وصایت گرفت ، و آنها نیز هرگز تجاوز نکردند؛ و بر گروهی مدتی ایمان را به امانت داد ، سپس آن ایمان امانتی را از ایشان سلب کرد . ابوالخطاب ، از جمله کسانی بود که ایمان عاریتی به او داده شده بود و بعد از او گرفته شد».
عیسی از پاسخ امام موسی بن جعفر تعجب کرد .از جا بلند شد و آن حضرت را در آغوش گرفت و بین چشمهایش را بوسید ، در حالی که می گفت : «پدر و مادرم فدایت ، شما یکی از دیگری فرزندان پیامبر هستید ، و خداوند شنوا و داناست». آنگاه دوباره نزد امام صادق (علیهالسلام) برگشت و سخنان ارزشمند امام موسی (علیهالسلام) و تعجب خود را به عرض ایشان رساند.
امام (علیهالسلام) فرمود : «ای عیسی ، این فرزندم چنان است که اگر از آنچه در قرآن مجید است از او می پرسیدی ، تو را از روی علم و آگاهی پاسخ می داد.» از آنجا بود که عیسی شلقانی فهمید که امام بعد از امام صادق (علیهالسلام) امام موسی بن جعفر (علیهالسلام) است .(6)
ناخدای کشتی
فیض بن مختار می گوید : در محضر امام صادق (علیهالسلام) بودم . حضرت موسی بن جعفر (علیهالسلام) که در آن هنگام کودک بود ، پیش آمد . من او را در بر گرفتم و بوسیدم . امام صادق (علیهالسلام) فرمود : «شما کشتی هستید و این ناخدای کشتی است ». سال بعد در مراسم حج شرکت کردم . دو هزار دینار همراهم بود . هزار دینار آن را برای امام صادق (علیهالسلام) و هزار دینار دیگر را برای امام کاظم (علیهالسلام) فرستادم . بعدا وقتی خدمت امام صادق رفتم ، به من گفت : «موسی (علیهالسلام) را با من برابر کردی ؟» . گفتم : «بر اساس فرموده ی شما چنین کردم ». امام (علیهالسلام) فرمود : به خدا سوگند ، که این معرفی او به عنوان امام بعد از خودم ، توسط خداست ، خدا او را ناخدای کشتی کرده است .(7)
کودک پر برکت
مفضل بن عمر می گوید : امام صادق (علیهالسلام) از ابوالحسن (علیهالسلام) یاد کرد ، که در آن زمان کودکی بیش نبود . و فرمود : «این همان مولودی است که در خاندان ما ، مولودی پربرکت از او برای شیعیان به دنیا نیامده است ». (8)
لطف خدا
معاذ بن کثیر به قصد سؤال از امامی که پس از امام صادق عهده دار امامت می گردد ، به محضر آن حضرت شرفیاب شد و عرض کرد : «از خداوند که به پدرت نسبت به تو این مقام (امامت) را داد ، می خواهم تا به شما نیز نسبت به فرزندتان ، همان مقام را مرحمت کند ». امام (علیهالسلام) فرمود : «خداوند چنان لطفی را کرده است ». عرض کردم : فدایت شوم ! آن را که خداوند تعیین کرده کیست ؟ ». امام صادق (علیهالسلام) به طرف فرزند خردسالش موسی (علیهالسلام) که در خواب بود اشاره کرد و فرمود : «این که خوابیده است ». (9)
سرپرست
منصور بن حازم ، حضور امام صادق (علیهالسلام) رسید و از آن حضرت ، درخواست تعیین امام پس از خود را کرد و عرض کرد : «پدر و مادرم فدایت! سرانجام هر کسی می میرد. پس اگر چنین اتفاقی افتاد ، امام پس از شما کیست ؟.». امام صادق فرمود : «این همان سرپرست شماست» ، و به طرف ابوالحسن موسی (علیهالسلام) اشاره کرد . آنگاه دست روی شانه پسرش گذاشت ، تا درست او را نشان دهد . آن بزرگوار در آن زمان پنج سال داشت . (10)
جامه ی زرد پوش
اسحاق ، یکی از فرزندان امام صادق (علیهالسلام) نقل می کند نزد پدرم بودم که عمران بن علی درباره ی امام پس از وی پرسید و عرض کرد : «فدایت شوم . ما پس از شما به چه کسی پناه ببریم ؟». امام (علیهالسلام) فرمود : «به کسی که دو جامه زرد بر تن دارد و از این در بر شما وارد خواهد شد ». پس من به دقت می نگریستم و مواظب بودم که چه کسی از در وارد می شود ، چیزی نگذشت که موسی به جعفر (علیهالسلام) وارد شد ، در حالی که کودکی نوخاسته بود و دو جامه زرد بر تن داشت و در دستش دو ترکه ی درخت بود . (11)
جانشین
ابراهیم کوفی می گوید نزد امام صادق (علیهالسلام) نشسته بودم ، که امام موسی بن جعفر (علیهالسلام) که در آن زمان کودک بود ، وارد شد . بلند شدم به سوی او رفتم و او را بوسیدم و بعد نشستم .امام صادق (علیهالسلام) فرمود : «ای ابراهیم ، او بعد از من امام شماست ». (12)
امام بعد از من
ابن حازم می گوید به امام صادق (علیهالسلام) عرض کردم : «مادر و پدرم فدایت ! هر کسی روزی می میرد ، و اگر این امر واقع شود ، ما به چه کسی رجوع کنیم ؟ » . امام صادق (علیهالسلام) فرمود : «وقتی مرگ من فرا رسید ، این امام شماست » ؛ و بعد با دستش بر شانه راست موسی بن جعفر (علیهالسلام) زد . در آن زمان حضرت پنج ساله بود. (13)
سلام امام
صفوان بن مهران می گوید که امام صادق (علیهالسلام) روزی به من امر کرد که ناقه ای در جلو در خانه آماده کنم . من رفتم و دستور امام (علیهالسلام) را انجام دادم . بعد امام موسی کاظم (علیهالسلام) به سرعت از خانه خارج شد ، در حالی که شش ساله بود ، بر پشت ناقه نشست و آن را حرکت داد و از دیدگان من ناپدید شد . من گفتم به امام صادق (علیهالسلام) چه بگویم اگر از خانه خارج شود و از من آن ناقه را بخواهد . وقتی ساعتی از روز گذشت ، ناقه مانند شهاب برگشت ، در حالی که از او عرق می ریخت . امام موسی کاظم (علیهالسلام) از آن پایین آمد و داخل خانه شد . خدمتکاری از خانه خارج شد و به من گفت : «ناقه را در مکانش بگذار و جواب مولای خودت را بده ». گفتم : «من امر مولای خودم انجام دادم ». پس خدمت امام صادق رسیدم . حضرت فرمود : «صفوان من تو را به آماده کردن ناقه امر کردم تا مولای تو موسی کاظم (علیهالسلام) بر آن سوار شود و به جایی برود ، آیا می دانی او در آن ساعت کجا رفت ؟ او به جایی رفت که ذوالقرنین رفته بود و بلکه بیشتر از جاهایی که ذو القرنین رفت و سلام مرا به هر زن و مرد مؤمن رسانید». (14)
کودک پشت پرده
شخصی به نام فیض به امام صادق (علیهالسلام) گفت : «اماما ، جانم به فدای تو ! اگر کسی زمینی را از پادشاهی بگیرد و بعد آن را به دیگری اجاره بدهد ، به شرط اینکه نصف آنچه به دست بیاید یا یک سوم یا کمتر و یا بیشتر از آن برای او باشد ، در این باره چه می گویید؟ امام صادق (علیهالسلام) فرمود : «اشکالی ندارد». اسماعیل پسر امام صادق (علیهالسلام) گفت : «ای پدر حفظ نکردی (درست نگفتی ) ». امام (علیهالسلام) فرمود : پسرم آیا با اجازه ی خود این چنین ؟ معامله نمی کنم ؟ من خیلی به تو گفتم که همراه من باش و تو این کار را نکردی». اسماعیل بلند شد و خارج شد .
فیض گفت :«فدایت شوم ، بر اسماعیل نیست که شما را همراهی نکند ، چون شما بعد از خود امور مسلمین را به او واگذار می کنید ، همان طور که پدر شما این کار را کرد ». امام صادق (علیهالسلام) فرمود : «ای فیض ، اسماعیل مثل من با پدرم نیست ». فیض گفت : «فدای تو ، ما شک نداشتیم که وسائل سفر (امامت) بعد از شما به او واگذار می شود ، حال درباره ی اسماعیل چیزی می گویی که نگفته بودی ، پس باید ، به چه کسی باید رجوع کنیم؟» . امام (علیهالسلام) از حرف زدن با او خودداری کرد. فیض پاهای حضرت را بوسید و گفت : «رحم کن آقای من ، به درستی که این حرف نزدن شما برای من مانند آتش است . به خدا قسم ، اگر من قبل از شما بمیرم مسئله ای نیست؛ ولی از زنده متندن بعد از شما می ترسم ». امام صادق (علیهالسلام) گفت : «در اینجا باش». سپس بلند شد و داخل اتاقی که پرده داشت شد. کمی صبر کرد ، بعد صدا زد : «ای فیض ، داخل شو».
فیض داخل شد. امام (علیهالسلام) در محرابی که در آن نماز می خواند ، نشسته بود ، از قبله منحرف شد و فیض مقابل امام نشست . پس ابوالحسن امام موسی کاظم (علیهالسلام) به سوی او آمد ، و او در آن زمان پنج ساله بود و در دستش شلاقی بود. امام صادق (علیهالسلام) او را روی زانوی خود نشاند و به او فرمود : «پدر و مادرم فدای تو ! این شلاق در دست تو چه می کند؟». امام موسی کاظم (علیهالسلام) فرمود : «از پیش برادرم علی عبور می کردم ، این شلاق در دست او بود و چهارپایان را می زد و آن را از دست او گرفتم » . (15)
علم امام
امام موسی بن جعفر (علیهالسلام) می فرماید : نزد پدرم امام صادق (علیهالسلام) بودم که عده ای از یهودیان نزد او آمدند. من در آن زمان پنج ساله بودم. آنها به پدرم گفتند : «تو پسر محمد (ص) ، پیامبر این امت و حجت بر اهل زمین هستی ؟». پدر فرمود : «آنها گفتند : «ما در تورات یافته ایم که خداوند ، به ابراهیم (علیهالسلام) و پسرش ، کتاب و حکمت و پیامبری داده و برای آنها علم و امامت قرار داده است ؛ همچنین خوانده ایم که به فرزندان انبیاء نبوت و خلافت و وصایت نمی رسد ، چه می کنید که اینها به شما نمی رسد و به غیر شما می رسد ، در حالی که ما را شما مستضعف می بینم و نبوت به گردن شما نیست ».
چشمان امام صادق (علیهالسلام) گریان شد و فرمود : «بله ، همیشه پیامبران خدا مورد ستم بوده و به غیر حق کشته می شده اند و ظلم غالب بوده و کم اند بندگان شاکر خداوند». آنها گفتند : «انبیا و فززندانشان ، علم دارند ، بدون اینکه جایی آن را یاد بگیرند. به همین دلیل سزاوار است جانشینان آنها هم این چنین باشند ، آیا به شما چنین چیزی عطا شده ؟ » . امام صادق (علیهالسلام) به من فرمود : «جلو بیا ای موسی ». من جلو رفتم . پدرم دست بر سینه ام کشید و سپس فرمود : «خداوندا ! او را یاری کن ، به حق محمد و آل محمد (ص) ». سپس فرمود : «سئوال کنید از او، از آنچه که برای شما آشکار شده و ایجاد سؤال شده است». آنها گفتند : «ما چگونه از یک کودک سؤال کنیم ، در حالی که او چیزی نمی فهمد». (16)
پی نوشت :
1- منتهی الآمال ، ج 2 ، ص337 ، تحلیلی از زندگانی امام کاظم ، باقر شریف قرشی ، ترجمه رضا عطایی ، ج 1 ، ص58-60 ، بحار الانوار ، ج 48 ، ص3 و 4 .
2- تحلیل از زندگانی امام کاظم (علیهالسلام) ، ج 1 ، ص80 و 81 ؛ دلائل الامه ، رستم طبری ، ص162؛ بحارالانوار ، ج 48 ، ص175 .
3- مناقب ، ج 4 ، ص344 و 345.
4- بحارالانوار ، ج 47 ، ص145 ؛ (به نقل از کشف الغمه ج 2 ، ص423.
5- اصول کافی ، ج1 ، ص311 ؛ بحارالانوار ، ج 48 ،ص19 .
6- اصول کافی ، ج2 ، ص 418؛ بحارالانوار ، ج 48، ص 24؛ تحلیلی از زندگانی امام کاظم ، ج1 ، ص83 .
7- همان ، ج1 ، ص311 .
8- همان ، ج2 ، ص84 .
9- تحلیلی از زندگانی امام کاظم ، ج1 ، ص155 (به نقل از : کشف الغمه ، ص244؛ اصول کافی ، ج 1 ، ص308 .
10- همان جا .(به نقل از : اصول کافی ، ج1 ، ص309 .
11- همان ، ص 156 (به نقل از : کشف الغمه ، ص244 و ارشاد ص256 ) ؛ بحارالانوار ، (ص) 48 ، ص20 .
12- بحارالانوار ، ج48 ،ص15 .
13- بحارالانوار ، ج 48 ، ص18 .
14- همان ، ص99 (به نقل از : مشارق الانوار ، ص115).
15- همان ، ص 26 ، (به نقل از : رجال کشی .)
16- قرب الاسناد ، ابی مالک بن جامع ، ص317 و 318 .
منبع: حکایات کودکی معصومین علیهم السلام /س