در بررسی این مطلب بهتر است ابتدا سؤال را کمی بیشتر تحلیل کنیم تا جوانب مختلف مسئله بیشتر روشن گردد. مطلب اول این است که انسان بر فرض مختار بودن، افعالش مستند به اراده آزاد اوست حال سؤال این است که این اراده خود مستند به چیست و در واقع همان طور که فعل من علتی دارد و آن اراده است این اراده من علتش چیست؟ و مسأله دیگر اینکه خود اراده نیز متأثر از عوامل خارجی بسیاری است که در تحلیل و بررسی عوامل یک اراده گویا انسان نقشی ندارد او یا تحت تأثیر جامعه، افکار و عقاید، عادتها و رسوم و … است. و خلاصه اینکه با چنین توصیفی انسان مجبور است نه مختار.حال باید گفت که ما سلسله علت و معلولی را انکار نمی کنیم و معتقدیم که هر فعلی علتی می خواهد و فعلی هم که من انجام می دهم مستند به مجموعه ای از علل است چرا که اگر این فعل علتی نداشته باشد اتفاق و صدفه خواهد بود یعنی بدون علت واقع شده و این عقلا محال است.
خوب حال سؤال اینجاست که اراده من مستند به چه چیزی است و در واقع علت این اراده چیست؛ اگر بگوییم علت این اراده خداست خوب این جبر است و اگر بگوییم اراده من به خصوصیات درونی یا بیرونی من مستند است این هم باز جبر است اما اگر بگوییم اراده من مستند به خود من است همان طور که اراده خداوند مستند به ذاتش است، این اختیار است.
مطمئنا اراده من امری است حادث و این حادث بودن اراده و علت داشتن آن باعث نمی شود که انسان مجبور گردد. بلک اگر اراده من بی علت باشد و در واقع اراده همچون عملی باشد که بدون علت بوجود آید ناچاریم بگوییم چنین اراده ای در اثر اتفاق و صدفه رخ داده است و این عقلا محال است.
مطلب دیگر اینکه ضرورت افعال و حرکات انسان در نظام هستی منافاتی با اختیار و آزادی انسان ندارد. زیرا هر معلولی که ضرورت پیدا می کند به واسطه علت تامه اش ضرورت پیدا می کند، افعال انسان نیز با پیدایش علت تامه آنها ضرورت پیدا می کند علت تامه فعل انسان، مرکب است از مجموع غرایز و تمایلات و عواطف و سوابق ذهنی و قوه عقل و سنجش و موازنه و قدرت عزم و اراده به عبارت دیگر هر فعلی که از انسان صادر می شود باید مطلوبی را برای انسان در برداشته باشد یعنی باید با یکی از تمایلات و غرایز انسان هماهنگ باشد. از این رو انجام هر فعلی را که انسان تصور می کند اگر هیچ مطلوبی را در برنداشته باشد و هیچ یک از غرایز و تمایلات را ارضاء نکند و به اصطلاح حکماء نفس، فایده اش را تصدیق و امضا نکند، امکان ندارد که نیروی محرکه انسان به سوی آن عمل روانه گردد. پس از آنکه توافق آن با بعضی از تمایلات محرز شد و فایده اش تأیید گردید جمیع سوابق و اطلاعات ذهنی انسان مداخله می کند و سپس قوه سنجش و موازنه و قوه عاقله انسان تمام جوانب آن را تا حد امکان در نظر می گیرد و اگر احیانا آن کار در عین موافقت و ارضاء برخی از تمایلات، از جنبه های دیگری ضرری را در برنداشت. مثل آنکه در عین لذت و خوشی الم و ناخوشی را همراه داشته باشد یا آنکه در عین موافقت با بعضی از غرایز دانی، غرایز عالی تر را ناراضی سازد- در این صورت اراده در مقابل تمایل تحریک شده مقاومت می کند و آن را به عقب می زند. و اگر از این لحاظ به موانعی برخورد نکرد و یا آنکه آن مواقع در مقابل فوائدی که از فعل حاصل می شود کوچکتر باشند حالت عزم و اراده پیدا می شود و فعل صورت وقوعی پیدا می کند، یعنی انسان پس از بررسی، یکی از دو طرف فعل یا ترک را برمی گزیند و آن را انتخاب می کند.
بنابراین درست است که هر فعلی از افعال انسان اگر محقق شود طبق ضرورت تحقق پیدا می کند و اگر ترک شود طبق ضرورت ترک می شود ولی آن علتی که به تحقق فعل یا ترک آن عمل ضرورت داده همانا وجود و اختیار انسان است نه چیز دیگر و معنای این ضرورت در اینجا این است که افعال انسان به اختیار ضرورت پیدا می کند و این ضرورت منافاتی با اختیار ندارد بلکه مؤید آن است.
از این رو باید گفت که مقدمات و علل افعال اختیاری انسان، اختیاری نیست و این منافاتی با مختار بودن او ندارد چرا که شرط اختیاری بودن فعل این نیست که مقدمات آن فعل اختیاری باشد یعنی این طور نیست که مثلا انسان قبل از آنکه فعل را تصور کند و در مورد آن تفکر نماید و نسبت به آن اراده کند، تصور خودش را تصور کند و اراده این فعل را اراده کند زیرا اولا تصور و تصدیق و شوق و تأمل و اراده جزء افعال عضلانی نیست که پیدایش آنها منوط به اراده و سایر مقدمات باشد و دوما اگر فرض کنیم همواره باید مقدمات فعل اختیاری نیز با مقدمات اختیاری حاصل شود باعث ایجاد تسلسل تا بی نهایت می گردد و در این صورت هیچ گاه فعل رخ نمی دهد و این خود امری محال و ممتنع است. علاوه بر این ما وجدانا در خود می یابیم که نسبت به انتخاب و اختیار خود فعل آزادیم نه نسبت به مقدمات آن تا بی نهایت.
انسان همواره نسبت به هر حرکت خارجی و هر فعلی عضلانی آزاد و مختار است که بکند یا نکند. اما نسبت به افعال نفسانی خویش این گونه آزادی ندارد که همواره اگر بخواهد و اراده کند که تصور کند، تصور بکند و اگر اراده کند که اراده کند و اراده بکند و … .
و در واقع این اراده و تصور و شوق مسبوق به «خود»، «من» انسان است یعنی وجود او در سلسله علت و معلولی، یکی از علتها و زنجیره های عملی خواهد بود که می تواند در حلقه های بعد از خود تأثیر بگذارد و باعث تغییر و دگرگونی آنها شود.
با این گفته ها روشن می شود که لازم نیست همواره مقدمات یک فعل اختیاری، اختیاری باشد تا ما آن فعل را فعلی اختیاری بنامیم. از سوی دیگر عوامل خارجی و از همه مهمتر تعلیم و تربیت آن گاه می تواند بر اراده تأثیر بگذارد و باعث تقویت و یا تضعیف آن شوند که اراده انسان از علیتی در وقوع فعل برخوردار باشد اما اگر اراده هیچ علیتی نداشته باشد چگونه تقویت و تضعیف او در وقوع نقش آفرین است.(ر.ک اصول فلسفه و روش رئالیسم، ج3، ص157-152)
در آخر بهتر است در مورد معنای اختیار در نظر متفکران بزرگ غرب و شرق نیز کمی صحبت کنیم تا مطلب بهتر روشن شود.
معنای نخست؛ محور اصلی معنای نخست اختیار، مفهوم انتخاب یا گزینش است. بر اساس این معنا چنین تعریف می شود. « توان انتخاب یکی از دو یا چند امر بدیل». اگر انسان بتواند در اکثر مواقع کاری غیر از آنچه که(فی الواقع) انجام می دهد، به معنای فوق مختار خواهد بود. یا اندک تأملی آشکار می شود که این تفسیر از اختیار مستلزم نوعی علت ناگرایی(Indeterminism) است. فیلسوفان و متکلمانی همچون آگوستین، آکوئیناس، اُکام، دکارت، پیرس، ویلیام جیمز، برگسون و طرفداران اگزیستانسیالیسم، انسان را به معنای یادشده مختار می دانند.
در معنای دوم، اختیار معادل است با «انجام دادن عمل بر طبق خواست فاعل». این معنا با علت گرایی(Determinism) سازگار است زیرا اگر کاری از روی خواست مشخص انجام شود، کاری اختیاری خواهد بود، حتی اگر خواست او معلول مجموعه ای از علل باشد. هیوم اختیار انسان را چنین معنا می کرد و از این رو بین اختیار آدمی و جبر منافاتی نمی دید.
بر طبق معنای سوم، عملی اختیاری است که از محرک های درونی، و نه بیرونی، سرچشمه گیرد. این معنا مستلزم نظریه ای در باب انسان شناسی است که بر اساس آن. انسان «من» یا سرشتی بنیادین دارد که او را به انجام کارهایی فرا می خواند. این معنا قرابت تامی با معنای نخست دارد و در آثار اسپیونوزا از آن سخن رفته است.
اختیار در معنای چهارم خود، تقریبا با(گزینش) «خیر» یکی می شود. در این معنا، اختیار انجام دادن کار است که «باید» آن را انجام داد. مطابق این معنا خداوند که خیر مطلق است و نمی تواند غیر از این باشد مختار مطلق نیز هست.
صدرالمتألهین در ضمن بحث از اراده و قدرت خداوند می گوید: « … هر گاه مبدأ تأثیر در شئ علم فاعل و اراده او باشد. خواه علم و اراده امری واحد باشد و خواه امری متعدد باشد و خواه عین ذات فاعل باشد مانند خداوند و یا غیر آن، مانند سایر موجودات. در این صورت فاعل مزبور فاعلی مختار خواهد بود و فعل او در اثر علم و اراده و رضایتش صادر خواهد شد.»(ر.ک علم پیشین الهی و اختیار انسان، محمد سعیدی مهر)
مسئله جبر و اختیار از مباحث قدیمی است که در حوزه معرفت بشری مطرح بوده است معمولا به ذهن آدمی چنین خطور می کرد که آیا انسان صاحب اختیار است یا آن که در این جهان از خود هیچ اختیاری ندارد و یا چیزی مرکب از این دو است. می دانیم مقصود از اختیار آن است که رفتار آدمی بر اساس علم و آگاهی، قدرت و اراده او انجام گیرد به گونه ای که هرگاه اراده نمود، بتواند آن را انجام دهد و در موارد جبر، انسان خود اراده و انتخاب نمی تواند داشته باشد.
این مسئله را از دو دیدگاه می توان مورد بررسی قرار داد:
1. آیا برای جبر و اختیار می توان متعلقی پیدا نمود تا بر اساس آن بگوئیم انسان در بعضی از موارد صاحب اختیار است و در مواردی هم اختیاری ندارد و از حوزه قدرت انسان خارج است.
با یک نگاه ساده از همین منظر می تواند گفت بله انسان در مواردی اختیار دارد و کارهایی وجود دارد که در حوزه قدرت و اراده او قرار دارند و او می تواند هر کدام را خواست برگزیند مثل این که الآن از منزل خارج شود یا خیر، آبی بنوشد یا نه؟
اما مواردی هم پیدا می کنیم که در حیطه اختیار انسان نیست و انسان در آن مجبور است مثل همین اصل مختار بودن انسان، یعنی انسان در اختیار داشتن خود -نه در آن چه بر می گزیند- مجبور است همچنین انسان در نتیجه کنش های اختیاری خود مجبور است و نتیجه آنها به او خواهد رسید.
مثال دیگر: آمدن به این دنیا در حیطه اختیار انسان نبوده و نیست. و یا زمانی که فرشته موت برای گرفتن روح آدمی می آید انسان اختیاری ندارد و نمی تواند اظهار بدارد که فعلا دوست ندارم و یا امادگی ندارم ان شاء الله بعد … !
بنابراین از این دیدگاه می توان گفت انسان اختیار دارد در بعضی چیزها و مجبور است در بعضی دیگر.
2. گاهی این مسئله را از دیدگاه نسبت کارها با انسان و خدا می سنجند که چه نسبتی بین کارهایی که انسان انجام می دهد با انسان و اراده و خواست خداوند سبحان دارد؟
در پاسخ معمولا این دو را در طول همدیگر به شمار می آورند به این معنا که افعال اختیاری انسان همان گونه که به انسان منسوب است به خداوند هم منسوب می شود: «و ما رمیت اذ رمیت ولکن الله رمی» از آنجایی که انسان اراده نموده و گزینش می نماید کار خود انسان است، اما در همین لحظه انسان با تمام شئونات تحت قدرت و اراده الهی است، هستی انسان و همه آثار وجودی انسان متعلق به خدا، بنابراین انسان و افعالش یک نسبت حقیقی با خداوند دارند. یعنی اوست که توان انتخاب به انسان داده و او را آزاد گذاشته وسایل لازم برای گزینش هر گزینه ای را در اختیارش قرار داده است.
برای توضیح این دو نسبت (یعنی نسبت کارهای اختیاری به انسان و خدا) مثال های متعددی زده اند که به یک مثال اشاره می کنیم.
«شخصی را فرض کنید که دست های او فلج شده و از کار افتاده است. اما پزشکان دستگاهی الکتریکی در اختیار او نهاده اند که در صورت به کار افتادن آن، شخص مزبور می تواند دستان خود را طوری که بخواهد حرکت دهد و از آنها استفاده کند. حال فرض کنید که کلید به کار افتادن این دستگاه در دست شخص دیگری است به نحوی که تا او کلید را نزند، دستگاه مزبور به کار نمی افتد، در این صورت اگر شخص دوم دستگاه را به کار انداخته و شخص اول به وسیله دستانش کاری را که خود اراده می کند، انجام دهد، آن کار را می توان به هر دو شخص نسبت داد».(نک: آموزش کلام اسلامی، ج 1، ص 349، مسئله جبر یا اختیار)
جهت مطالعه بیشتر ر.ک:
1 – «جبر و اختیار»، استاد جعفر سبحانى
2 – «جبر و اختیار» زین الدین قربانى
3 – «جبر و اختیار» محمد تقى جعفرى
4 – «انسان و سرنوشت» شهید مطهرى
5 – المیزان فی تفسیر القرآن، ج 7، ص 18 به بعد و نیز ج 3، ص 12 به بعد
6 – جبرهای اجتماعی و اختیار یا آزادی انسان، ژرژ گورویچ، ترجمه: حسن حبیبی
7 – اصول فلسفی و روش رئالیسم، علامه طباطبایی، ج 3
8 – تفسیر المیزان، علامه طباطبایی، ج 5، ص 254
9 – خیرالاثر در رد جبر و قدر ، آیت الله حسن زاده آملی
10 – عدل الهی، استاد مطهری
11 – آموزش عقاید ، آیت الله مصباح
12 – آموزش کلام اسلامی ، محمد سعیدی مهر
خوب حال سؤال اینجاست که اراده من مستند به چه چیزی است و در واقع علت این اراده چیست؛ اگر بگوییم علت این اراده خداست خوب این جبر است و اگر بگوییم اراده من به خصوصیات درونی یا بیرونی من مستند است این هم باز جبر است اما اگر بگوییم اراده من مستند به خود من است همان طور که اراده خداوند مستند به ذاتش است، این اختیار است.
مطمئنا اراده من امری است حادث و این حادث بودن اراده و علت داشتن آن باعث نمی شود که انسان مجبور گردد. بلک اگر اراده من بی علت باشد و در واقع اراده همچون عملی باشد که بدون علت بوجود آید ناچاریم بگوییم چنین اراده ای در اثر اتفاق و صدفه رخ داده است و این عقلا محال است.
مطلب دیگر اینکه ضرورت افعال و حرکات انسان در نظام هستی منافاتی با اختیار و آزادی انسان ندارد. زیرا هر معلولی که ضرورت پیدا می کند به واسطه علت تامه اش ضرورت پیدا می کند، افعال انسان نیز با پیدایش علت تامه آنها ضرورت پیدا می کند علت تامه فعل انسان، مرکب است از مجموع غرایز و تمایلات و عواطف و سوابق ذهنی و قوه عقل و سنجش و موازنه و قدرت عزم و اراده به عبارت دیگر هر فعلی که از انسان صادر می شود باید مطلوبی را برای انسان در برداشته باشد یعنی باید با یکی از تمایلات و غرایز انسان هماهنگ باشد. از این رو انجام هر فعلی را که انسان تصور می کند اگر هیچ مطلوبی را در برنداشته باشد و هیچ یک از غرایز و تمایلات را ارضاء نکند و به اصطلاح حکماء نفس، فایده اش را تصدیق و امضا نکند، امکان ندارد که نیروی محرکه انسان به سوی آن عمل روانه گردد. پس از آنکه توافق آن با بعضی از تمایلات محرز شد و فایده اش تأیید گردید جمیع سوابق و اطلاعات ذهنی انسان مداخله می کند و سپس قوه سنجش و موازنه و قوه عاقله انسان تمام جوانب آن را تا حد امکان در نظر می گیرد و اگر احیانا آن کار در عین موافقت و ارضاء برخی از تمایلات، از جنبه های دیگری ضرری را در برنداشت. مثل آنکه در عین لذت و خوشی الم و ناخوشی را همراه داشته باشد یا آنکه در عین موافقت با بعضی از غرایز دانی، غرایز عالی تر را ناراضی سازد- در این صورت اراده در مقابل تمایل تحریک شده مقاومت می کند و آن را به عقب می زند. و اگر از این لحاظ به موانعی برخورد نکرد و یا آنکه آن مواقع در مقابل فوائدی که از فعل حاصل می شود کوچکتر باشند حالت عزم و اراده پیدا می شود و فعل صورت وقوعی پیدا می کند، یعنی انسان پس از بررسی، یکی از دو طرف فعل یا ترک را برمی گزیند و آن را انتخاب می کند.
بنابراین درست است که هر فعلی از افعال انسان اگر محقق شود طبق ضرورت تحقق پیدا می کند و اگر ترک شود طبق ضرورت ترک می شود ولی آن علتی که به تحقق فعل یا ترک آن عمل ضرورت داده همانا وجود و اختیار انسان است نه چیز دیگر و معنای این ضرورت در اینجا این است که افعال انسان به اختیار ضرورت پیدا می کند و این ضرورت منافاتی با اختیار ندارد بلکه مؤید آن است.
از این رو باید گفت که مقدمات و علل افعال اختیاری انسان، اختیاری نیست و این منافاتی با مختار بودن او ندارد چرا که شرط اختیاری بودن فعل این نیست که مقدمات آن فعل اختیاری باشد یعنی این طور نیست که مثلا انسان قبل از آنکه فعل را تصور کند و در مورد آن تفکر نماید و نسبت به آن اراده کند، تصور خودش را تصور کند و اراده این فعل را اراده کند زیرا اولا تصور و تصدیق و شوق و تأمل و اراده جزء افعال عضلانی نیست که پیدایش آنها منوط به اراده و سایر مقدمات باشد و دوما اگر فرض کنیم همواره باید مقدمات فعل اختیاری نیز با مقدمات اختیاری حاصل شود باعث ایجاد تسلسل تا بی نهایت می گردد و در این صورت هیچ گاه فعل رخ نمی دهد و این خود امری محال و ممتنع است. علاوه بر این ما وجدانا در خود می یابیم که نسبت به انتخاب و اختیار خود فعل آزادیم نه نسبت به مقدمات آن تا بی نهایت.
انسان همواره نسبت به هر حرکت خارجی و هر فعلی عضلانی آزاد و مختار است که بکند یا نکند. اما نسبت به افعال نفسانی خویش این گونه آزادی ندارد که همواره اگر بخواهد و اراده کند که تصور کند، تصور بکند و اگر اراده کند که اراده کند و اراده بکند و … .
و در واقع این اراده و تصور و شوق مسبوق به «خود»، «من» انسان است یعنی وجود او در سلسله علت و معلولی، یکی از علتها و زنجیره های عملی خواهد بود که می تواند در حلقه های بعد از خود تأثیر بگذارد و باعث تغییر و دگرگونی آنها شود.
با این گفته ها روشن می شود که لازم نیست همواره مقدمات یک فعل اختیاری، اختیاری باشد تا ما آن فعل را فعلی اختیاری بنامیم. از سوی دیگر عوامل خارجی و از همه مهمتر تعلیم و تربیت آن گاه می تواند بر اراده تأثیر بگذارد و باعث تقویت و یا تضعیف آن شوند که اراده انسان از علیتی در وقوع فعل برخوردار باشد اما اگر اراده هیچ علیتی نداشته باشد چگونه تقویت و تضعیف او در وقوع نقش آفرین است.(ر.ک اصول فلسفه و روش رئالیسم، ج3، ص157-152)
در آخر بهتر است در مورد معنای اختیار در نظر متفکران بزرگ غرب و شرق نیز کمی صحبت کنیم تا مطلب بهتر روشن شود.
معنای نخست؛ محور اصلی معنای نخست اختیار، مفهوم انتخاب یا گزینش است. بر اساس این معنا چنین تعریف می شود. « توان انتخاب یکی از دو یا چند امر بدیل». اگر انسان بتواند در اکثر مواقع کاری غیر از آنچه که(فی الواقع) انجام می دهد، به معنای فوق مختار خواهد بود. یا اندک تأملی آشکار می شود که این تفسیر از اختیار مستلزم نوعی علت ناگرایی(Indeterminism) است. فیلسوفان و متکلمانی همچون آگوستین، آکوئیناس، اُکام، دکارت، پیرس، ویلیام جیمز، برگسون و طرفداران اگزیستانسیالیسم، انسان را به معنای یادشده مختار می دانند.
در معنای دوم، اختیار معادل است با «انجام دادن عمل بر طبق خواست فاعل». این معنا با علت گرایی(Determinism) سازگار است زیرا اگر کاری از روی خواست مشخص انجام شود، کاری اختیاری خواهد بود، حتی اگر خواست او معلول مجموعه ای از علل باشد. هیوم اختیار انسان را چنین معنا می کرد و از این رو بین اختیار آدمی و جبر منافاتی نمی دید.
بر طبق معنای سوم، عملی اختیاری است که از محرک های درونی، و نه بیرونی، سرچشمه گیرد. این معنا مستلزم نظریه ای در باب انسان شناسی است که بر اساس آن. انسان «من» یا سرشتی بنیادین دارد که او را به انجام کارهایی فرا می خواند. این معنا قرابت تامی با معنای نخست دارد و در آثار اسپیونوزا از آن سخن رفته است.
اختیار در معنای چهارم خود، تقریبا با(گزینش) «خیر» یکی می شود. در این معنا، اختیار انجام دادن کار است که «باید» آن را انجام داد. مطابق این معنا خداوند که خیر مطلق است و نمی تواند غیر از این باشد مختار مطلق نیز هست.
صدرالمتألهین در ضمن بحث از اراده و قدرت خداوند می گوید: « … هر گاه مبدأ تأثیر در شئ علم فاعل و اراده او باشد. خواه علم و اراده امری واحد باشد و خواه امری متعدد باشد و خواه عین ذات فاعل باشد مانند خداوند و یا غیر آن، مانند سایر موجودات. در این صورت فاعل مزبور فاعلی مختار خواهد بود و فعل او در اثر علم و اراده و رضایتش صادر خواهد شد.»(ر.ک علم پیشین الهی و اختیار انسان، محمد سعیدی مهر)
مسئله جبر و اختیار از مباحث قدیمی است که در حوزه معرفت بشری مطرح بوده است معمولا به ذهن آدمی چنین خطور می کرد که آیا انسان صاحب اختیار است یا آن که در این جهان از خود هیچ اختیاری ندارد و یا چیزی مرکب از این دو است. می دانیم مقصود از اختیار آن است که رفتار آدمی بر اساس علم و آگاهی، قدرت و اراده او انجام گیرد به گونه ای که هرگاه اراده نمود، بتواند آن را انجام دهد و در موارد جبر، انسان خود اراده و انتخاب نمی تواند داشته باشد.
این مسئله را از دو دیدگاه می توان مورد بررسی قرار داد:
1. آیا برای جبر و اختیار می توان متعلقی پیدا نمود تا بر اساس آن بگوئیم انسان در بعضی از موارد صاحب اختیار است و در مواردی هم اختیاری ندارد و از حوزه قدرت انسان خارج است.
با یک نگاه ساده از همین منظر می تواند گفت بله انسان در مواردی اختیار دارد و کارهایی وجود دارد که در حوزه قدرت و اراده او قرار دارند و او می تواند هر کدام را خواست برگزیند مثل این که الآن از منزل خارج شود یا خیر، آبی بنوشد یا نه؟
اما مواردی هم پیدا می کنیم که در حیطه اختیار انسان نیست و انسان در آن مجبور است مثل همین اصل مختار بودن انسان، یعنی انسان در اختیار داشتن خود -نه در آن چه بر می گزیند- مجبور است همچنین انسان در نتیجه کنش های اختیاری خود مجبور است و نتیجه آنها به او خواهد رسید.
مثال دیگر: آمدن به این دنیا در حیطه اختیار انسان نبوده و نیست. و یا زمانی که فرشته موت برای گرفتن روح آدمی می آید انسان اختیاری ندارد و نمی تواند اظهار بدارد که فعلا دوست ندارم و یا امادگی ندارم ان شاء الله بعد … !
بنابراین از این دیدگاه می توان گفت انسان اختیار دارد در بعضی چیزها و مجبور است در بعضی دیگر.
2. گاهی این مسئله را از دیدگاه نسبت کارها با انسان و خدا می سنجند که چه نسبتی بین کارهایی که انسان انجام می دهد با انسان و اراده و خواست خداوند سبحان دارد؟
در پاسخ معمولا این دو را در طول همدیگر به شمار می آورند به این معنا که افعال اختیاری انسان همان گونه که به انسان منسوب است به خداوند هم منسوب می شود: «و ما رمیت اذ رمیت ولکن الله رمی» از آنجایی که انسان اراده نموده و گزینش می نماید کار خود انسان است، اما در همین لحظه انسان با تمام شئونات تحت قدرت و اراده الهی است، هستی انسان و همه آثار وجودی انسان متعلق به خدا، بنابراین انسان و افعالش یک نسبت حقیقی با خداوند دارند. یعنی اوست که توان انتخاب به انسان داده و او را آزاد گذاشته وسایل لازم برای گزینش هر گزینه ای را در اختیارش قرار داده است.
برای توضیح این دو نسبت (یعنی نسبت کارهای اختیاری به انسان و خدا) مثال های متعددی زده اند که به یک مثال اشاره می کنیم.
«شخصی را فرض کنید که دست های او فلج شده و از کار افتاده است. اما پزشکان دستگاهی الکتریکی در اختیار او نهاده اند که در صورت به کار افتادن آن، شخص مزبور می تواند دستان خود را طوری که بخواهد حرکت دهد و از آنها استفاده کند. حال فرض کنید که کلید به کار افتادن این دستگاه در دست شخص دیگری است به نحوی که تا او کلید را نزند، دستگاه مزبور به کار نمی افتد، در این صورت اگر شخص دوم دستگاه را به کار انداخته و شخص اول به وسیله دستانش کاری را که خود اراده می کند، انجام دهد، آن کار را می توان به هر دو شخص نسبت داد».(نک: آموزش کلام اسلامی، ج 1، ص 349، مسئله جبر یا اختیار)
جهت مطالعه بیشتر ر.ک:
1 – «جبر و اختیار»، استاد جعفر سبحانى
2 – «جبر و اختیار» زین الدین قربانى
3 – «جبر و اختیار» محمد تقى جعفرى
4 – «انسان و سرنوشت» شهید مطهرى
5 – المیزان فی تفسیر القرآن، ج 7، ص 18 به بعد و نیز ج 3، ص 12 به بعد
6 – جبرهای اجتماعی و اختیار یا آزادی انسان، ژرژ گورویچ، ترجمه: حسن حبیبی
7 – اصول فلسفی و روش رئالیسم، علامه طباطبایی، ج 3
8 – تفسیر المیزان، علامه طباطبایی، ج 5، ص 254
9 – خیرالاثر در رد جبر و قدر ، آیت الله حسن زاده آملی
10 – عدل الهی، استاد مطهری
11 – آموزش عقاید ، آیت الله مصباح
12 – آموزش کلام اسلامی ، محمد سعیدی مهر