آفرینش نظام احسن
یکى از مهم ترین اقتضائات عنایت خداوند، آفرینش نظام احسن است؛ یعنى، مقتضى عنایت خداوند آن است که نظامى خلق شود که موجب تحقق کمالات وجودى بیشتر و بالاترى باشد؛ یعنى، عوالم گوناگون و موجودات آن، به گونه اى آفریده شوند که هر قدر ممکن است مخلوقات بیشترى از کمالات بهترى بهره مند گردند. این احسن بودن نظام آفرینش را مى توان از راه هاى دیگر نیز اثبات کرد؛ مثلاً یکى از دلایل آن است که اگر خداى متعال، جهان را با بهترین نظام نیافریده باشد، یا بدین جهت است که علم به بهترین نظام نداشته، یا آن را دوست نمى داشته، یا قدرت بر ایجاد آن نداشته و یا از ایجاد آن بخل ورزیده است؛ حال آن که هیچ کدام از این فرض ها در مورد خداى حکیم فیّاض، صحیح نیست. پس ثابت مى شود که عالم، داراى بهترین نظام است؛ نگا: آموزش فلسفه، ج 2، ص 392 و المبدأ و المعاد، همان صص 193 – 222. چنان که قرآن کریم نیز بدان تصریح دارد: (الذى احسن کل شى ء خلقه) ؛ سجده (32)، آیه 7. «همان کسى که هر چیزى را که آفریده، نیکو آفریده است» و (صُنع الله الذى اتقن کل شى ء) ؛ نمل (27)، آیه 88. «صنع خدایى است که هر چیزى را در کمال استوارى، پدید آورده است».
با توجّه به تحلیل عنایت خداوند و خلقت نظام احسن، این پرسش مطرح مى شود که وجود شرور و نقایص در عالم، با احسن بودن نظام خلقت سازگار نبوده و چگونه با تحلیل مفهوم عنایت خداوند، سازگار است؟ به بیان دیگر، عنایت خداوند، مستلزم خلقت نظام احسن است؛ ولى شرور و نقایص توجیه کننده نظام احسن نبوده و در نتیجه با مقتضى آن؛ یعنى، عنایت خداوند سازگار نیست؛ این تنافى را به صورت هاى زیر باید توجیه کنیم؟
یکم. جواب این را در تحلیل عنایت خداوند گفتیم؛ یعنى، اهتمام جدّى خداوند به آفرینش مخلوقاتى که هر چه بیشتر داراى خیر و کمال باشند؛ نه اینکه مطلق خیر و کمال باشند (آن تنها بر ذات اقدس الهى اطلاق دارد). در مقتضاى عنایت نیز، بیان کردیم که نظام احسن؛ یعنى، بهترین نظامى که ممکن است با مخلوق بودن آن و با خصایص و خصلت هاى ذاتى جهانِ امکان، سازگار باشد؛ نه حسن مطلق (این امر نیز تنها برازنده خالق هستى است، نه مخلوق آن).
دوم. برگشت تمام شرور، نواقص و بدى هاى عالم، به نیستى است؛ نه به هستى. بنابراین هستى هاى عالم دو گونه نیست (هستى هاى خوب و هستى هاى بد) که بعد بگویید آن کسى که فاعل هستى است و هستى هاى خوب را آفرید، چرا هستى هاى بد را آفرید. در این باب نگا: مطهرى، مرتضى، توحید، ص 287 و 288.سوّم. اقتضاى عالم براى اختلاط خیر و شر در یکدیگر است؛ یعنى، اصول خیر و شر از یکدیگر تفکیک ناپذیر است و اگر در این دنیا حیات هست، موت هم باید در کنار آن باشد؛ اگر غنا هست، فقر هم باید در کنار آن باشد؛ اگر قدرت هست، ضعف هم باید در کنار آن باشد و … عالمى که ما در آن به سر مى بریم، عالم ماده، حرکت، تغییر، تبدّل، تضاد و تزاحم است. این خصایص لازمه ذات این عالم مادى است؛ نه اینکه لازمه ذات هستى باشد؛ زیرا در این جهان هستى – چنان که در جاى خود اثبات شده است – عوالم دیگر نیز هست که اصلاً قوانین عالم مادى در آن حاکم نیست؛ مانند عوالم تجرد و تا حدى عالم مثال. در باب عوالم هستى نگا: عروج روح، صص 42 – 44.
توضیح مطلب: هستى – که از مبدأ کل سریان پیدا مى کند – به حکم طبیعت علیت و معلولیت – که به صورت یک قانون کلى بر جهان هستى حاکم است – مرتبه به مرتبه نازل تر مى شود و در این نزول، هر معلولى از علت خود متأخر و هر علتى بر معلول خود مقدم است؛ تا آن که این مراتب وجودى به مرتبه اى مى رسد که وجود آن قدر ضعیف بوده که با نیستى آمیخته است. توجّه به این نکته، از آن جهت ضرورى است که خیال نشود اصلاً لازمه هستى وجود نقصان است! نه؛ بلکه لازمه اصل هستى نامحدودیت و اطلاق و کمال است. هستى در ذات خودش نیستى را طرد مى کند؛ ولى در عین حال هستى در مراتب نزول خودش – که لازمه معلولیت است – [با نیستى توأم است ]. به بیان دیگر، لازمه هر معلولیتى – که معلول از ذات علّت ناشى شده باشد و علت، منشأ ایجاد آن باشد – این است که مرتبه بعدى ناقص تر باشد. خود این نقصان، راه یافتن عدم است، باز از آن مرتبه به مرتبه دیگرى که از آن ناقص تر است، نزول مى کند تا به دنیاى ما مى رسد؛ یعنى، حالتى که به آن مى گوییم ماده. این عالم به لحاظ مرتبه خاص وجودى خود، قوانین خاصى دارد. حرکت، تغییر، تدریج، قبول کردن، اثر پذیرفتن، وجود نواقص و … همه لازمه ذات این عالم است؛ آن که غیر از این قوانین بر او حاکم است، در غیر این عالم است، در جاى دیگر است و در مرتبه دیگر از وجود است.
به هر روى باید توجه داشت عالمى که ما اکنون در آن هستیم، آخرین تنزل نور وجود و آخرین حدّ قوس نزول است؛ منتها عالم کمال و تکامل است. هستى در همین عالم، رو به تکامل و پر کردن نیستى ها مى رود که روى قوس اوّل خودش و به هستى اوّل برمى گردد، [(انا لله و انا الیه راجعون) ؛ بقره (2)، آیه 157. «ما ز آن خدا هستیم و به سوى او باز مى گردیم»]. نگا: توحید، صص 290 – 292.
چهارم. در همین عالم مادى امور خیر بر شرور غالب است و ترک خیر کثیر براى پدید نیامدن شرّ قلیل، خلاف حکمت و نقض غرض است.پنجم. همین شرور قلیل نیز فواید فراوانى براى بشر دارد که شمارش آنها امکان ندارد. در این باب نگا: توحید، همان، صص 293 و303-316و آموزش فلسفه، صص 424-425.
شرور و نیستى ها
وجود نواقص و شرور و نیستى ها و خلأها، حاصل از نظام و قوانین حاکم بر عالم مادى و جبرى است و این به دلیل قرار گرفتن عالم مادى، در پایین ترین مراتب هستى است. اگر عالم طبیعى مى خواهد طبیعت را داشته باشد که هست و مى خواهد همین عالمى باشد که هست؛ اینها نیز در آن وجود دارد. امّا اگر بخواهیم بگوییم که خوبى هاى این عالم باشد؛ ولى بدى ها و نواقص آن نباشد. در این صورت اصلاً این عالم، این عالم نخواهد بود؛ بلکه جهانى همانند عالم فرشتگان بوده و از نظام جامعه انسانى به دور خواهد بود.
باید توجّه داشت موجودات در مراتب خودشان، عیناً مثل اعداد در مراتب خودشان هستند. مراتب هستى، مثل مراتب اعداد است و هر عددى مرتبه اش مقوم ذات آن است؛ یعنى، هر عددى این طور نیست که خودش یک چیز باشد و مرتبه اش یک حالت عارضى براى آن؛ مثل این که هر کدام از ما که در جایى قرار داریم و سکونت گزیده ایم، این مکان ها مقوم ما نباشد؛ یعنى، ممکن است من، من باشم؛ ولى در قم سکونت نداشته باشم. یعنى این جاها و مرتبه ها براى ما یک حالات عارضى و جدا از اصل وجود ما است.اما اعداد، مرتبه مقومشان است. عدد پنج یک مرتبه اى دارد، بعد از چهار و قبل از شش است. آیا معقول است که جاى عدد پنج عوض بشود، ولى پنج پنج باشد؟ مثلاً فرض کنیم جاى این عدد پنج میان چهار و شش نباشد، میان پانزده و هفده باشد و پنج باشد؟ اگر میان هفده و پانزده قرار گرفت، نه فقط جایش عوض شده؛ بلکه اصلاً دیگر خودش، خودش نیست. آن دیگر پنج نیست، آن همان شانزده است. شانزده بودن شانزده، فقط به این است که میان پانزده و هفده باشد. پنج بودن پنج هم به این است که میان چهار و شش باشد. این طور نیست که اعداد خودشان یک چیز باشند و مرتبه شان چیز دیگر و ما این طور اصطلاح کرده ایم؛ بلکه هر مرتبه اى حقیقتاً مقوم ذات آن مرتبه است.
تمام عوالم هستى و همه موجودات آن، مرتبه شان، مقوم خودشان است. اگر تمام خصوصیات عالم مثال را بگوییم و توقّع داشته باشیم در مرتبه عالم مادى باشد و در مرتبه خودش نباشد؛ آن وقت اصلاً عالم مثال نیست و چیز دیگرى است. این هستى که در عوالم ما قبل طبیعت و عالم طبیعت، پهن شده است، حتى در خود طبیعت هم که پهن شده است؛ هر کدام و در هر جا که هستند، آن جایش با هستى اش یکى است. اگر از جایش بخواهد جدا شود، اصلاً خود آن، خودش نیست. توحید، همان، ص 294 و 295.
این نحوه از هستى، آمیخته به نیستى و نواقص و شرور براى موجودات عالم مادى، مقوّم ذاتشان است. تدریج، حرکت، تغییر و … همه از لوازم مرتبه وجودى عالم مادى است.بنابراین، نواقص موجود، حاصل از نظام و سنن حاکم بر عالم مادى است و منشأ آن نیز مرتبه وجودى عالم مادى در جهان هستى است که نازل ترین و پایین ترین آن به شمار مى رود و این لازمه قانون علت و معلول در سلسله مراتب هستى است که معلول روى تر و متأخرتر از علت خود و علت، بالاتر و متقدم از معلول خویش است.درست است که نظام و قوانین لا یتغییرى، بر عالم مادى حاکم است؛ ولى یکى از قوانین همین عالم مادى، «تکامل» است؛ یعنى، بشر مى تواند با افزایش آگاهى و تقویت اراده خویش، وضعیت خود را تغییر داده و با انتخاب راه صحیح، وضعیت خود را سامان داده و به مراتب عالى بار یابد.
یکى از نکات بدیع خلقت، آفرینش انسان در این عالم مادى است درست است که عالم مادى قابلیت تبرى جستن از نواقص را ندارد؛ ولى در آفرینش انسان، با توجه به روح او – که خصیصه اى فرا مادى است – مکانیزمى قرار دارد که قابلیّت تکامل و عوض شدن را دارا بوده و اگر این قابلیت در او وجود نداشت، مؤاخذه او در جهان دیگر بى معنا بود.و این از عدالت خداوند است که آدمى را به صورتى بیافریند که بتواند در همین عالم مادى، جایگاه خود را در عوالم برتر گزینش کرده و به سوى آن حرکت کند.
الف) خداوند در آفرینش انسان، برنامه اى کامل و جامع طراحى کرده است. این طراحى، لوازمى را در پى دارد که از جمله آنها، پدیده شیطان و هم چنین نفس اماره در آدمى است.این لوازم، از توابع قهرى یک نظام و برنامه است. وقتى که در طرح نظام انسانى، موضوع اختیار و قدرت انتخاب مطرح است، در کنار آن بایستى انگیزه هاى مختلفى نیز مطرح باشد وگرنه اختیار معنا ندارد.خداوند متعال نظام انسانى را، نظامى آمیخته با اختیار طراحى کرده و به همین جهت عوامل هدایت و گمراهى را نیز مشخص نموده است؛ چنان که خود مى فرماید: «ما انسان را از نطفه اى آمیخته آفریدیم و او را شنوا و بینا ساختیم. ما راه را به او نمایاندیم حال یا شکرگزار خواهد بود و یا کفران خواهد کرد»، (سوره انسان، آیه 3).
در این مجموعه، از یک سو شیاطین و نفس اماره آدمى قرار دارند و از سوى دیگر تمامى پیامبران، کتاب هاى آسمانى و عقل آدمى به صف ایستاده اند و هر دو جبهه، انسان را به سوى خود فرا مى خوانند و آدمى نیز این توان را دارد که هر یک از دو دعوت را بپذیرد و دیگرى را طرد کند. حال چنانچه هر کدام از این دو جبهه وجود نداشت، طراحى خلقت ناقص بود و آنچه که مى بایست براى تکامل اختیارى بشر فراهم گردد، وجود نداشت.
ب) نکته دیگر این است که اساسا خداوند شیطان را براى وسوسه انسان نیافریده است بلکه شیطان از جنس جن مى باشد و مانند انسان موجودى مختار است و هر موجود مختارى مى تواند راه هاى خوب و بدى برگزیند و نتیجه آن را نیز دریافت کند. خداوند جن و انس را اساسا براى سعادت و رسیدن به کمال آفریده و آن دو را به راه سعادت هدایت فرموده است. لیکن برخى از انسان ها و جن ها راه هدایت را پذیرفته و برخى آن را رها ساخته و خود ودیگران را به بدى ها دعوت مى کنند. شیطان نیز یکى از همین ها است و در قرآن مجید هر انسان یا جن بدکار و دعوت کننده به بدى ها را شیطان نامیده است و یکى از این شیاطین همان «ابلیس» است که از سجده بر آدم سر برتافت و راه انحراف و دعوت به انحراف را پیش گرفت. لیکن او بر هیچ کس سلطه ندارد و فقط وسوسه گر مى باشد و خداوند خطر وسوسه گرى هاى او را گوشزد کرده و به مقاومت در برابر آن پاداش بسیارى مى دهد. بنابراین شیطان براى انسان هاى پاک و با ایمان وسیله اى براى تقرب و پاداش هرچه بیشتر مى شود.
هوا وهوس به خود ی خود بد نیستند باید دید چه چیزی را هوس می کنیم ضمن اینکه نمی شود انسان مادی وجود داشته باشد وهوا و هوس نباشد اینها لازمه آفرینش انسان با خصوصیت مادی است.جن هم که نوعی از مخلوقات الهی است شر نیست ومزاحمتی برای انسان ایجا د نمی کند.
شیطان و ابلیس: شیطان در لغت، اسم جنس است به معناى موجود شرور و شامل هر موجود متمرّد و طغیانگر و خرابکارى مى شود. خواه از جن باشد یا انسان یا سایر موجودات. به همین جهت در قرآن کریم گاه به صورت مفرد و گاه جمع به کار رفته است مانند تعبیر شیاطین الجنّ و الانسانعام / 112
پ ) شیطان به معناى اخص همان «ابلیس» است و به معناى خاص که شیاطین جنى هستند، ابالسه نامیده مى شوند. به معناى عام نیز هر عامل شر و گمراهى را گویند (مانند انسان هاى فاسد و مفسد) که قرآن آنها را «شیاطین انس» خوانده است.ابلیس، موجودى است از نوع جنّ که به فرموده قرآن کریم به واسطه عبادت پروردگار در رتبه ملائکه قرار گرفته بود لکن با تکبّر و طغیان از فرمان و دستور الهى مطرود واقع گشت و قسم یاد کرد که بنى آدم را اغوا کند. فسجدوا الا ابلیس کان من الجنّ ففسق عن امر ربّهکهف آیه50
.الف) خداوند شیطان را براى وسوسه گرى نیافریده است؛ بلکه او بر اثر گمراهى اختیارى چنین راهى را برگزید؛ در حالى که مى توانست در طریق مقابل آن حرکت کند.البته به انسان نیز نیروى مقابله با وسوسه گرى هاى او را داده است. ت ) شیطان هیچ قدرتى ندارد و فقط وسوسه گرى مى کند.ج ) چنان که گفته شد شیاطین گروهى از جن و انسان هستند که راه انحراف را برگزیده و دیگران را به آن دعوت مى کنند و مهم ترین عامل آن حسادت مى باشد.چ ) بدون وجود شیطان نیز امکان گناه وجود دارد؛ زیرا امکان گناه تابع وجود اختیار است. مگر آن که لفظ شیطان در معناى عام ترى به کار رود به طورى که غریزه ها و گرایش هاى مادى انسان نیز شیطان خوانده شود. به این معنا بدون وجود شیطان (گرایش هاى شهوانى) امکان گناه معنى ندارد.
براى آگاهى بیشتر ر.ک: شیطان کیست؟، نشر دفتر فرهنگ اسلامى.