دلايل در رد و قبول حجيّت ظواهر قرآن
مترجم: محمد صادق نجمي- هاشم هاشم زاده هريسي
دلايل حجيت ظواهر قرآن
معناي حجيت ظواهر قرآن
قرآن کتابي است که ظاهر آن ساده و براي عموم مردم که با زبان عربي آشنايي دارند، قابل فهم و قابل درک است و آن چه که مانند گفت و گوهاي معمولي و عرفي از ظاهر قرآن فهميده مي شود، معمولاً هدف و منظور پروردگار بوده و قابل عمل و اعتماد مي باشد و در موقع احتجاج و استدلال و به دست آوردن احکام الهي و وظايف اخلاقي و امثال آن مي توان مستقلاً به همان معاني که از ظاهر آيات قرآن استفاده مي شود، تکيه کرد و آن را مورد عمل و يا دليل و مبنا قرار داد.
مبنا قرار دادن معناي ظاهري قرآن را «حجيت ظواهر قرآن» مي نامند، اين است که مي گوييم: ظواهر قرآن حجيت و مدرکيت دارد و ما مي توانيم در موارد مختلف به معناي ظاهري آن تکيه کرده، آن را مستقلاً مورد عمل قرار دهيم و در گفتار و نظريات و استدلال هاي خويش به آن تمسک جوييم زيرا ظواهر قرآن براي عموم مردم حجيت و مدرک مي باشد.
براي نظريه حجيّت ظواهر قرآن دلايل فراواني وجود دارد که اينک قسمتي از آن ها را در اين جا مي آوريم:
1- قرآن کتاب مردم است
شکي در اين نيست که پيامبر اسلام براي محاوره و گفت و گوهاي معمولي خويش و براي فهماندن مقصودش يک روش مخصوص به خود در پيش نگرفته بود، بلکه او هم مانند افراد ديگر جامعه و همانند قوم و عشيره خود با همان روش معمول و متعارف که عموم مردم در محاوره ها و گفت وگوهاي روزمره خويش داشتند سخن مي گفت.
در اين حقيقت نيز شکي نيست که پيامبر اسلام قرآن را بدين منظور آورده است که مردم معاني آن را بفهمند و در آياتش تدبر کنند، دستوراتش را به کار ببندند و از آن چه نهي کرده است، خودداري کنند.
در خود قرآن مجيد هم به اين حقيقت عقلي و عرفي مکرر اشاره شده است، آن جا که مي فرمايد:
( أَ فَلاَ يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلَى قُلُوبٍ أَقْفَالُهَا. )(1)
آيا آن ها در قرآن تدبر نمي کنند، يا بر دل هايشان قفل نهاده شده است.
(وَ لَقَدْ ضَرَبْنَا لِلنَّاسِ فِي هذَا الْقُرْآنِ مِنْ کُلِّ مَثَلٍ لَعَلَّهُمْ يَتَذَکَّرُونَ. )(2)
ما براي مردم در اين قرآن از هر نوع مثلي آورديم، شايد متذکر و يادآور شوند.
(وَ إِنَّهُ لَتَنْزِيلُ رَبِّ الْعَالَمِينَ. نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِينُ. عَلَى قَلْبِکَ لِتَکُونَ مِنَ الْمُنْذِرِينَ. بِلِسَانٍ عَرَبِيٍّ مُبِينٍ. )(3)
به راستي اين قرآن از سوي پروردگار جهانيان نازل شده است. روح الامين آن را نازل کرده است، بر قلب پاک تو تا مردم را انذار کني، خداوند آن را به زبان عربي آشکار و روشن نازل کرد.
(هذَا بَيَانٌ لِلنَّاسِ وَ هُدًى وَ مَوْعِظَةٌ لِلْمُتَّقِينَ. )(4)
در اين کتاب، بياني است براي عموم مردم و هدايت و اندرزي است، براي پرهيزگاران.
(فَإِنَّمَا يَسَّرْنَاهُ بِلِسَانِکَ لَعَلَّهُمْ يَتَذَکَّرُونَ. )(5)
راستي ما قرآن را به زبان تو آسان نموديم تا متذکر و يادآور شوند.
(وَ لَقَدْ يَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّکْرِ فَهَلْ مِنْ مُدَّکِرٍ. )(6)
ما قرآن را براي تذکر آسان ساختيم، آيا کسي هست که متذکّر شود؟
(أَ فَلاَ يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ وَ لَوْ کَانَ مِنْ عِنْدِ غَيْرِ اللَّهِ لَوَجَدُوا فِيهِ اخْتِلاَفاً کَثِيراً.) (82)(7)
آيا در قرآن نمي انديشند که اگر از سوي غير خدا بود، اختلافات فراواني در آن مي يافتند.
جز اين آيات، در قرآن مجيد آيات فراوان ديگري نيز وجود دارد که دلالت مي کنند بر اين که: «قرآن يک کتاب ساده، قابل فهم براي عرف و عموم مردم است.»
2- قرآن دليل نبوت است
قرآن مجيد به عنوان حجت و دليل بر نبوت پيامبر نازل شده و همه ي مردم را به مبارزه خويش دعوت کرده و در اين مبارزه آنان را به آوردن مانند يک سوره از قرآن فراخوانده است.
از مسئله دليل نبوت بودن قرآن و از اين که قرآن وسيله ي تحدي و مبارزه طلبي با دشمنان اسلام و معجزه پيامبر بود، چنين برمي آيد که عموم عرب و اهل زبان، معاني آن را به سادگي مي فهميدند، زيرا اگر قرآن در نظر آنان پيچيده و غيرقابل فهم و معمايي بيش نبود:
اولاً: مردم را به معارضه و مبارزه دعوت نمودن و مانند سوره اي از سوره هاي قرآن را از آنان درخواست کردن مفهومي نداشت.
و ثانياً: اگر آنان قدرت فهميدن قرآن را نداشته، معجزه بودن قرآن براي آنان ثابت نمي شد، مقصود و هدفي که در فرستادن قرآن بود، تأمين نمي شد و با دعوت نمودن مردم به سوي ايمان به قرآن سازش و مناسبت نداشت.
3- قرآن بزرگ ترين مرجع مسلمانهاست
در روايات فراوان آمده است که مردم بايد به «ثقلين»( کتاب خدا و عترت پيامبر) به آن دو امانت سنگين که پيامبر در ميان آنان گذاشته است، تمسک بجويند و در تمام امور و مشکلاتشان به آن ها مراجعه کنند و معناي تمسک و مراجعه کردن عموم مردم به قرآن، جز به معناي عمل کردن به آن و تطبيق نمودن اعمالشان با احکام و قوانيني که از ظواهر آن فهميده مي شود، چيز ديگري نمي تواند باشد.
4- قرآن معيار شناخت روايات است
روايت «متواتر» و فراوان در اختيار داريم که قرآن را محک و شناخت اخبار و احاديث معرفي کرده اند و مضمون اين روايات اين است که: روايات وارده بايد به قرآن ارائه شده و با آن سنجيده شوند و هر روايتي که با قرآن تطبيق و سازش نکرد، دروغ و باطل بوده و افترا و بيهوده اي بيش نيست و بايد آن را به سينه ديوار کوبيد و نبايد آن را پذيرفت.
اين روايات دليل و گواه روشني هستند، بر اين که ظواهر الفاظ قرآن، حجيت و مدرکيت دارند زيرا يک سخن پيچيده و غيرقابل فهم که ظاهر آن اعتبار نداشته باشد، ميزان و وسيله ي سنجش نخواهد بود.
و علاوه بر اين روايات، يک سلسله روايت هاي ديگري نيز وجود دارد که مي گويد: شرط و پيمان ها را به قرآن ارائه دهيد، هر پيماني که با قرآن مخالف آيد، باطل و غيرقابل قبول بوده و آن چه مخالف نيست، صحيح و واجب العمل است.
5- ائمه (عليه السّلام) با ظواهر قرآن استدلال مي کردند
پنجمين دليل بر حجيت ظواهر قرآن، روش استدلال ائمه است که در بعضي از موارد به ظواهر قرآن استناد کرده و احکام الهي را از آن استخراج کرده اند.
اينک نمونه اي چند از استدلال هاي امام صادق(عليه السّلام) را که ظواهر الفاظ قرآن را مورد استناد و استشهاد قرار داده است، در اين جا مي آوريم:
1- زراره از امام صادق(عليه السّلام) پرسيد: از کجا به دست آورده ايد که در وضو به قسمتي از سر بايد مسح کرد نه به همه ي آن؟ امام صادق(عليه السّلام) در جواب وي فرمود: «لِمَکانِ الباءِ»،يعني به جهت وجود «باء» که در آيه وضو به کار رفته است و از ظاهر آن چنين برمي آيد که تنها به قسمتي از سر مسح کردن کافي است نه به تمام آن.
2- روزي امام صادق(عليه السّلام) منصور دوانيقي را از پذيرفتن گفتار سخن چين و دو بهم زن، نهي مي فرمود و گفتار خويش را بدين جا رسانيد که: گفتار سخن چين مورد اعتبار و قابل قبول نيست.
(إِنْ جَاءَکُمْ فَاسِقٌ بِنَبَأٍ فَتَبَيَّنُوا. )(8)
3-اگر شخص فاسقي خبري براي شما بياورد، درباره ي آن تحقيق کنيد.
3- کسي از امام صادق(عليه السّلام) مي پرسد که من در مستراح زياد مي نشينم تا به صداي موسيقي که از همسايه به گوش مي رسد؛ گوش فرا دهم، اين عمل من چه حکمي دارد، در صورتي که من به قصد شنيدن موسيقي به آن جا نمي روم؟ امام (عليه السّلام) فرمود: اين عمل تو حرام و گناه است، زيرا که خداوند مي فرمايد:
(إِنَّ السَّمْعَ وَ الْبَصَرَ وَ الْفُؤَادَ کُلُّ أُولئِکَ کَانَ عَنْهُ مَسْئُولاً. )(9)
4- امام صادق(عليه السّلام) به فرزندش اسماعيل مي فرمايد: هنگامي که گروهي از مومنان در نزد تو شهادت دادند، تصديق شان بکن! زيرا که، خداوند مي فرمايد:
(يُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَ يُؤْمِنُ لِلْمُؤْمِنِينَ. )(10)
5- امام صادق(عليه السّلام) درباره ي زني که سه بار طلاق گرفته، به شوهرش حرام مي شود، مي گويد: اگر اين زن با مرد ديگري ازدواج کند و از او طلاق بگيرد، در اين صورت مي تواند با شوهر اولي خود دوباره ازدواج نمايد، گرچه آن مرد دوم برده و غلام باشد، زيرا خداوند مي فرمايد:
(حَتَّى تَنْکِحَ زَوْجاً غَيْرَهُ. )(11)
6- امام صادق(عليه السّلام) فرمود: اگر زني سه بار طلاق گيرد، با ازدواج موقت و متعه شدن به مرد ديگر براي شوهر اولي حلال نمي شود، چون خداوند مي فرمايد:
(فَإِنْ طَلَّقَهَا فَلاَ جُنَاحَ عَلَيْهِمَا أَنْ يَتَرَاجَعَا. )(12)
اگر شوهر بعدي طلاقش بدهد عيبي ندارد که او با شوهر اولي ازدواج کند.
که در ظاهر اين آيه، حلال شدن زن سه طلاقه به شوهر اولي مشروط به اين است که با مرد، ديگري ازدواج کند، سپس از وي طلاق بگيرد و چون در ازدواج موقت طلاق نيست، شرط ازدواج با شوهر اول که همان طلاق است، فراهم نشده است.
7- مردي که ناخن پايش افتاده بود و به عنوان معالجه، «مراره» اي روي آن گذاشته بود، از امام صادق(عليه السّلام) حکم آن را در مورد مسح سؤال نمود، امام (عليه السّلام) فرمود: حکم اين مسئله و امثال آن در قرآن وجود دارد زيرا خداوند مي فرمايد:
(وَ مَا جَعَلَ عَلَيْکُمْ فِي الدِّينِ مِنْ حَرَجٍ. )(13)
آنگاه فرمود: در موقع وضو روي همان دارو، مسح کن!
8- حکم ازدواج با بعضي از زنان را از امام صادق(عليه السّلام) پرسيدند، امام (عليه السّلام) فرمود: جايز و حلال است زيرا خداوند مي فرمايد:
(وَ أُحِلَّ لَکُمْ مَا وَرَاءَ ذلِکُمْ. )(14)
9- امام درباره ي حلال بودن گوشت بعضي از حيوانات به اين آيه استشهاد مي کند:
(قُلْ لاَ أَجِدُ فِي مَا أُوحِيَ إِلَيَّ مُحَرَّماً عَلَى طَاعِمٍ يَطْعَمُهُ. )(15)
10- باز امام (عليه السّلام) بر عدم جواز ازدواج بردگان بدون اجازه صاحبانشان با اين آيه استدلال و استشهاد مي کند که خداوند مي فرمايد:
(عَبْداً مَمْلُوکاً لاَ يَقْدِرُ عَلَى شَيْءٍ. )(16)
دلايل عدم حجيت ظواهر قرآن
در بخش پيش گفتيم که به دلايل روشن و مسلم ظواهر قرآن حجيت و مدرکيت دارد ولي گروهي از دانشمندان و علماي «حديث» اين حقيقت را انکار مي کنند و مي گويند که ظواهر قرآن قابل استناد نيست زيرا شايد هدف و منظور پروردگار از آيات قرآن غير از آن باشد که از ظاهرش فهميده مي شود، اين است که نمي توان معاني ظاهري قرآن را گرفت و در مواقع نياز به آن تکيه و استناد نمود.
اين بود خلاصه نظريه کساني که حجيت ظواهر قرآن را انکار مي کنند و بر اين گفتار و نظريه دلايلي دارند که ما اينک هر يک از آن دلايل را به طور مستقل و جداگانه مي آوريم و مورد گفت و گو قرار مي دهيم و به پاسخ آن مي پردازيم:
1- آيا فهميدن قرآن انحصاري است؟
طرفداران عدم حجيت ظاهر قرآن مي گويند: فهميدن قرآن جنبه ي عمومي ندارد بلکه انحصاري است و تنها عده ي مخصوص و معيني که طرف صحبت و گفت و گوي قرآن مي باشند مي توانند معناي واقعي قرآن را درک کنند و کليد فهم قرآن تنها در دست آن هاست.
سپس اين نظريه را با يک سلسله از روايات که در اين مضمون وارده شده است، به اثبات مي رسانند. اينک قسمتي از آن روايت ها:
1- شعيب بن انس در يک روايت«مرسل»(17) از امام صادق(عليه السّلام) نقل کرده است که آن حضرت به ابوحنيفه فرمود: تو فقيه مردم عراقي؟ گفت: آري. فرمود: بر چه اساس و منبعي فتوا مي دهي؟ گفت: بر اساس کتاب خدا و سنت پيامبرش، فرمود: ابوحنيفه! آيا کتاب خدا را آن چنان که شايسته است، مي شناسي و آيا ناسخ و منسوخ آن را مي داني؟ گفت: آري. امام فرمود: ابوحنيفه! واي به حالت که دانش بزرگي را ادعا نمودي! واي بر تو که خداوند آن را قرار نداده است، مگر در نزد متخصصين قرآن و آنان که قرآن به آنان نازل شده است و اين چنين علم و دانشي بر کسي ميسر نيست جز افراد خاصي از خاندان پيامبر.
ابوحنيفه! بدان که خداوند از قرآن خود حتي يک حرف هم براي تو به ارث نگاشته و سهمي نصيب نداده است.
2- و در روايت زيد شحام آمده است که قتاده به محضر امام باقر(عليه السّلام) وارد شد، امام به وي فرمود: تو فقيه مردم بصره هستي؟ گفت: چنين مي پندارند، آن گاه امام فرمود: شنيده ام که قرآن را تفسير مي کني؟ عرضه داشت: آري، تا آن جا که امام فرمود: قتاده! اگر از پيش خود قرآن را تفسير کني، هم خودت هلاک گشته اي و هم ديگران را به هلاکت انداخته اي و اگر با گفتار ديگران تفسير کني، باز هم خود و هم ديگران را به هلاکت کشانده اي، واي بر تو اي قتاده که قرآن را تنها کساني مي توانند بفهمند که مخاطب قرآن و طرف صحبت و گفت و گوي آن هستند.
پاسخ:
هدف و منظور اين گونه احاديث و روايات، فهم ظاهر قرآن نيست بلکه منظور از آن به طور کلي اين است که فهم حقيقت قرآن و پي بردن به عمق و تأويلات آن، آشنا بودن با ظاهر و باطن، ناسخ و منسوخش، اختصاص به کساني دارد که مورد خطاب و طرف سخن قرآن مي باشند، چنان که روايت اول در اين معني صراحت دارد زيرا در اين روايت سؤال از معرفت و شناخت عميق و واقعي و تشخيص دقيق ناسخ و منسوخ بوده، امام نيز ابوحنيفه را در ادعاي چنين ادعاي بزرگي، مورد توبيخ و ملامت قرار داده است.
و در روايت دوم نيز کلمه «تفسير» به کار رفته است و تفسير به معناي کشف حقيقت و پي بردن به عمق و ريشه ي آيات قرآن و به معناي پرده برداشتن از ظواهر قرآن مي باشد و اين، علم بزرگ و خطيري است که در فراخور همه کس نيست ولي فهميدن ظواهر آيات قرآن به طور ساده براي عموم اهل زبان ممکن است، آن چه اين روايت ها براي عموم غيرقابل درک مي دانند، همان شناخت کامل قرآن و تأويل يا تفسير عميق آن مي باشد نه ظواهرش.
رواياتي که در مقاله پيش آورديم، اين حقيقت را تأييد مي کنند زيرا از آن ها نيز استفاده مي شد که فهميدن ظاهر قرآن اختصاص به معصومين ندارد.
گواه ديگر بر اين گفتار آن است که در روايت اول، امام به ابوحنيفه مي فرمايد: خداوند از کتاب خود حتي يک حرف هم به تو ارث نداده است، امام با اين بيان، به اين معني اشاره مي کند که خداوند اوصيا و جانشينان حق پيامبر را وارث قرآن کرده، به اين مقام عالي اختصاص شان داده است، آن جا که مي فرمايد:
(ثُمَّ أَوْرَثْنَا الْکِتَابَ الَّذِينَ اصْطَفَيْنَا مِنْ عِبَادِنَا )(18)
سپس کتاب [آسماني] را به گروهي از بندگان برگزيده ي خود به ميراث داديم.
بنابراين، فهم و شناخت واقعي و کامل قرآن و آياتش و پي بردن به حقيقت آن و تأويلاتش اختصاص به اولياي خاص و بندگان ممتاز خدا دارد و ديگران بهره و نصيبي در آن ندارند.
اين است معناي گفتار امام صادق(عليه السّلام) به ابوحنيفه، زيرا درست نيست که گفته شود، ابوحنيفه کوچک ترين چيزي از قرآن را نمي دانست و حتي مثلاً «قل هو الله احد» و مانند آن را که معناي صريح و روشني دارد، نمي فهميد.
اين بود خلاصه معناي رواياتي که مي گويند کليد فهم قرآن تنها در دست عده ي خاص و افراد مخصوصي است و در اين باره روايات فراواني وجود دارد که قسمتي از آن ها را در ضمن مباحث گذشته در همين کتاب آورده ايم.
2- تفسير دلبخواهي ممنوع است
طرفداران عدم حجيت ظواهر قرآن مي گويند: اتکا به آن چه از ظاهر الفاظ قرآن فهميده مي شود، همان تفسير به رأي و برداشت دلبخواهي است که در روايات فراوان و يقين آور از آن نهي و جلوگيري به عمل آمده است.
پاسخ:
به طوري که در بخش پيش گفتيم؛ تفسير به معناي برداشتن پرده ابهام و نشان دادن معناهاي غيرظاهري لفظ است، تکيه به معناي ظاهري لفظ را تفسير نمي نامند، زيرا در معناي ظاهري ابهامي نيست تا با به کار بردن تفسير پرده ابهام بالا رود و عمق و حقيقت آن نمايان شود.
بر فرض اگر معناي ظاهري هم، تفسير ناميده شود، تفسير به رأي و اظهار نظر دلبخواهي نيست، بلکه تفسيري است بر اساس فهم عمومي و عرفي که عموم و يا بيش تر مردم آن معني را از همان لفظ مي فهمند.
مثلاً: اگر کسي يکي از خطبه هاي نهج البلاغه، گفتار عميق و پرارج علي(عليه السّلام) را به طور ساده و دور از تکلّف ترجمه کند، قرائن لازم و شواهد موجود را که عرفاً از الفاظ آن فهميده مي شود، در اين ترجمه رعايت نمايد، هيچ گاه اين عمل، تفسير به رأي ناميده نمي شود.
امام صادق(عليه السّلام) نيز در گفتار خويش به اين حقيقت اشاره فرموده آن جا که مي گويد: راستي مردم با غور در آيات متشابه و پيچيده قرآن، بدبخت و بيچاره شدند زيرا آن ها معناي اين سلسله آيات را نفهميدند و پي به عمق و معناي واقعي آن نبردند و از پيش خود تأويلاتي بر آيات آن يافتند و خود را در برابر اوصياي خدا و دانايان حقيقي قرآن، مستغني و بي نياز ديدند و از آنان نپرسيدند تا آشنايشان سازند.
باز در اين جا مي بينيم که منظور امام(عليه السّلام) از تفسير به رأي ممنوع و حرام، اين است که کسي بدون مراجعه به اهل بيت و بدون استمداد از گفتار آنان و الهام گرفتن از افکارشان، مستقلاً از روي قرآن به دلخواه خود فتوا و حکمي از احکام الهي را صادر کند، در صورتي که رسول خدا عترت و اهل بيتش را پشتوانه و همدوش قرآن معرفي کرده است و مردم بايد در اين گونه موارد به آنان مراجعه کنند و از آنان الهام و روشنايي بگيرند و هدايت شوند.
اگر يک مفتي و يا مفسر، عمومات و مطلقات قرآن و قوانين عمومي آن را در نظر بگيرد، از تخصيص ها و تقييدها و از تبصره ها و استثناهايي که به وسيله ائمه (عليه السّلام) بر اين گفتارها و قوانين عمومي قرآن به عنوان توضيحات وارد شده، غفلت ورزد، آن را تفسير به رأي و برداشت دلبخواهي مي نامند که در اين روايت ها سخت مورد انتقاد قرار گرفته و ممنوع شده است.
از همه آن چه گفته شد، چنين برمي آيد که: گرفتن معناي ظاهري الفاظ قرآن، آن هم با در نظر گرفتن قرائن و شواهدي که در قرآن و يا در گفتار ائمه(عليه السّلام) وجود دارد و با رعايت قواعد عقلي و عرفي که مخالف هيچ يک از اين قواعد و معيارها نباشد، تفسير به رأي بلکه اصلاً تفسير ناميده نمي شود.
گذشته از اين، دلايل و روايات فراواني در دست داريم که مراجعه به قرآن و گرفتن معناي ظاهري آن را تجويز مي کنند و بر آن تشويق و تأکيد مي نمايند و جمع اين دو گروه از دلايل و روايات به اين است که بگوييم: تفسير به رأي غير از عمل، به ظواهر الفاظ قرآن است که اولي حرام و ناروا و دومي جايز و شايسته مي باشد.
3- معاني آيات قرآن عميق و ريشه دار است
يکي ديگر از دلايل طرفداران عدم حجيت ظواهر قرآن اين است که: قرآن داراي معاني بلند و دقيق و مشتمل بر مطالب فوق العاده مشکل و عميق مي باشد و همان معاني دقيق و مطالب مشکل مانع از درک مفاهيم و مقاصد آيات قرآن مي باشند.
همان طور که افراد معمولي از درک مطالب قسمتي از کتاب هاي علماي گذشته عاجز و ناتوانند و تنها عده ي معدود و انگشت شماري مي توانند، مطالب اين گونه کتاب ها را درک کنند، اين افراد که از درک مطالب کتاب هاي دانشمندان عاجزند، چگونه مي توانند، به سادگي پي به حقايق قرآن ببرند و به نکات و دقايق آن دست يابند. در صورتي که قران کلام خداست و علوم گذشته و آينده و دانش اولين و آخرين در آن جمع شده است؟
پاسخ:
در جواب اين گفتار بايد گفت: قرآن گرچه علوم گذشته و آينده را در بردارد و بدون ترديد فهميدن اين علوم از قرآن، اختصاص به اهل بيت و خاندان نبوت دارد ولي اين حقيقت با يک حقيقت ديگر نيز منافات ندارد که قرآن علاوه بر علوم و دقايق عميق باطني، داراي معاني ظاهري هم باشد که هر کس با زبان و قواعد عربي آشنا است، بتواند آن معاني را درک کند و با در نظر گرفتن شواهد نقلي از گفتار و دستورات پروردگار استفاده کند.
4- آيا معاني ظاهري قرآن مقصود نيست؟
باز مي گويند: ما اجمالاً مي دانيم که تمام معاني ظاهري قرآن در بعضي از مطلقات و عمومات آن، مراد و مقصود نيست بلکه اکثر آن ها تخصيص، تقييد و تبصره خورده است. باز اجمالاً مي دانيم که معناي ظاهري پاره اي از الفاظ قرآن اراده نشده است ولي چون اين گونه الفاظ و جملات که ظاهرش اراده نشده، معاني ديگري از آن ها مقصود و مطلوب مي باشد، مشخص نيست بلکه در ميان الفاظ و جملات ديگر قرآن مستور و پراکنده شده و با آن ها مخلوط شده و همه آن ها را مشتبه ساخته است و ما علم اجمالي به وجود چنين الفاظ و کلمات در قرآن داريم، اين است که بايد از استناد به ظواهر تمام کلمات و آيات قرآن خودداري نماييم و به آن ها استناد و استشهاد نکنيم زيرا شايد از آن کلمات و جملاتي باشد که ظاهرش مقصود نيست.
پاسخ:
علم اجمالي نام برده، در صورتي مي تواند، مانع از عمل کردن به ظواهر تمام آيات قرآن باشد که اين عمل قبل از بحث و بررسي در قرآن و آيات آن انجام بگيرد ولي بعد از دقت و تدبر و پس از بحث و بررسي کامل و دقيق و به دست آوردن يک سلسله آيات و جملاتي که ظاهر آن ها قطعاً اراده نگرديده است، از نظر علمي و عقلي هيچ محذور و مانعي نيست که ظاهر آيات ديگر مورد عمل و استناد قرار بگيرد زيرا در اين صورت علم اجمالي ما به وجود جملاتي در قرآن که ظاهرش مقصود و مراد نيست، اختصاص پيدا مي کند، به همان مقدار از آياتي که در اثر بحث و بررسي به دست آمده و معين گرديده است و باقي آيات از اين احتمال، مصون و سالم مي ماند و ظاهر آن ها جايزالعمل خواهد بود.
اين تحليل علمي که به اصطلاح«انحلال علم اجمالي» ناميده مي شود و در تمام موارد وسيله تشخيص و مجوز عمل و استناد است، در اين جا نيز جريان دارد و حتي در اخبار هم جاري است و وسيله ي تشخيص و جدا نمودن اخبار قابل عمل از اخبار مشتبه و غيرقابل عمل است.
اگر علم اجمالي بعد از انحلال و اختصاص پيدا نمودن به يک طرف احتمال، باز موجب عمل نمي شد و مانع از عمل مي شد، نه تنها ظواهر قرآن حجت نبود بلکه ظواهر اخبار هم از حجيت مي افتاد و ما نمي توانستيم به ظواهر آن ها عمل کنيم زيرا در اخبار هم، عمومات و مطلقاتي وجود دارد که ظاهر آن ها را نيز از حجيت مي اندازد ولي«انحلال علم اجمالي» مانند آيات قرآن در اخبار نيز جريان دارد.
باز اگر «انحلال علم اجمالي» اين خاصيت را نداشت، ما نمي توانستيم در مورد احتمال حرمت و يا وجوب چيزي، قاعده و اصل بري بودن انسان از تکليف را که در اصطلاح، « اصل برائت» ناميده مي شود، اجرا کرده و حکم حليت و عدم وجوب آن چيز را صادر کنيم زيرا هر مکلفي علم اجمالي دارد به اين که واجبات و محرماتي به او متوجه است و بعد از پي بردن به قسمتي از واجبات و محرمات، «علم اجمالي» به همان مقدار که به دست آمده است و به همان موارد اختصاص پيدا مي کند و در بقيه موارد حکم اباحه و جواز جاري مي شود که آن را در اصطلاح«اصالت برائت» مي نامند.
گرچه عده اي از علما در بعضي از موارد، احتياط را لازم مي دانند ولي اين احتياط بر پايه اخبار و روايات خاصي است نه بر پايه ي علم اجمالي و عدم تأثير انحلال آن، هر کس در اين باره توضيح بيش تري بخواهد به کتاب اجود التقريرات مراجعه نمايد.(19)
5- پيروي از آيات متشابه ممنوع است
طرفداران عدم حجيت ظواهر قرآن باز مي گويند: عمل کردن به ظاهر قسمتي از آيات قرآن که آيات «متشابه» و مشکل ناميده مي شوند، از نظر خود قرآن ممنوع و نارواست قرآن کساني را که از ظاهر چنين آياتي پيروي مي کنند، سخت به باد انتقاد مي گيرد و چنين مي گويد:
(مِنْهُ آيَاتٌ مُحْکَمَاتٌ هُنَّ أُمُّ الْکِتَابِ وَ أُخَرُ مُتَشَابِهَاتٌ فَأَمَّا الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ فَيَتَّبِعُونَ مَا تَشَابَهَ مِنْهُ. )(20)
قسمتي از آيات [قرآن] محکم(صريح و روشن) است که اساس اين کتاب مي باشد و قسمتي ديگر متشابهات و سخناني مشکل، اما کساني که در دلشان انحراف است، از آيات متشابه قرآن پيروي مي کنند.
چون معلوم نيست که خداوند ظواهر الفاظ قرآن را اراده کرده است و با يک معناي ديگري از آن الفاظ مراد و مقصود اوست. اين است که اين گونه ظواهر، از متشابهات محسوب مي شود، اتکا و عمل به آن ها روا و درست نمي باشد.
پاسخ
معناي کلمه « متشابه» واضح و روشن است، هيچ گونه تشابه و اجمالي در معناي آن نيست، «متشابه» لفظي را مي گويند که داراي دو معني و يا بيش تر از دو معني باشد و هم اين معاني هم نسبت به آن لفظ در يک درجه بوده باشند به طوري که وقتي آن لفظ گفته مي شود، هر يک از آن معناها يکسان و بدون تفاوت به ذهن شنونده تبادر و سبقت کند.
در اين گونه موارد شنونده و يا خواننده بايد توقف کند و هيچ يک از معناها را انتخاب نکند تا آن گاه که قرينه و شاهدي به دست آيد و مقصود گوينده را معين و روشن سازد آن گاه از آن مقصود مشخص پيروي کند، بنابراين معنا، ظواهر الفاظ از متشابهات محسوب نمي شود زيرا معناي ظاهري الفاظ روشن و معين مي باشد.
اگر فرض کنيم که خود لفظ«متشابه» از نظر معني داراي تشابه و اجمال است و معناي آن کاملاً روشن نيست و باز فرض کنيم که به ظاهر الفاظ نيز متشابه مي گويند، باز نمي تواند ما را از عمل نمودن به ظواهر الفاظ باز بدارد زيرا سيره و روش عرف و عقلا در همه جا و در هر زمان قابل عمل و اجرا است و در ظواهر قرآن نيز بايد از همان روش عرفي و عقلي پيروي نمود، مگر در موردي که دليل قطعي و گواه روشني ما را از ظاهر سخن و گفتاري منصرف سازد و به يک معناي ديگر رهبري کند.
6- تأثير تحريف قرآن در حجيت ظواهر قرآن
آخرين دليل طرفداران عدم حجيت ظواهر قرآن دين است که مي گويند: قرآن تحريف شده است و اين تحريف ظواهر الفاظ آن را متشبه و مجمل ساخته و از حجيت و اعتبار ساقط کرده است.
پاسخ:
اولاً: چنان که در دو بخش گذشته توضيح داديم، قرآن تحريف نشده است.
و ثانياً: بر فرض اگر مسئله تحريف را بپذيريم، باز ظواهر قرآن از حجيت و اعتبار ساقط نمي شود زيرا رواياتي که مردم را به قرآن ارجاع مي دهند که ما در بخش هاي پيش مکرر به آن ها اشاره کرديم، دلالت دارند، بر اين که بايد قرآن دقيقاً مورد عمل قرار گيرد و اين کتاب ميزان و معيار صدق و کذب و صحت و سقم گفتارها و عمل هاست و در هر مورد بايد به آن تمسک جست و از آن استمداد نمود و به آن استناد و استشهاد کرد گرچه بر فرض، تحريف شده باشد، در صورتي تحريف به ساحت قدس قرآن راه ندارد.
نتيجه ي بحث
از همه ي آن چه گفتيم، چنين برمي آيد که ظواهر الفاظ قرآن حجيت و مدرکيت دارد و کاملاً قابل اعتماد و مورد استناد مي باشد زيرا قرآن اساس محکم و خلل ناپذير شريعت اسلام است، ميزان حق و باطل مي باشد، محک معيار صحيح و ناصحيح و تمام ارزش هاست، هر روايت و گفتاري که با آن مخالف آيد، از درجه اعتبار ساقط است و قابل عمل و اتکا نيست.
پي نوشت ها :
1- محمد/24.
2- زمر/27.
3-شعرا/192-195.
4- آل عمران/138.
5- دخان/58.
6- قمر/17.
7-نساء/82.
8- حجرات/6.
9-اسراء/36.
10- توبه/61.
11- بقره/230.
12-بقره/230.
13- حج/78.
14-نساء/23.
15-انعام/145.
16- نحل/75.
17- روايتي را مي گويند که سلسلة ناقلين آن ذکر نشده باشد.
18-فاطر/32.
19- نوشته مؤلف عالي قدر به عنوان تقريرات درس معظم له.
20- آل عمران/7.
منبع مقاله :
خوئي، حضرت آيت الله حاج سيدابوالقاسم خوئي(ره)(1385)، البيان في تفسير القرآن، ترجمه محمد صادق نجمي- هاشم هاشم زاده هريسي، تهران: وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي، سازمان چاپ و انتشارات، چاپ دوم