دوازده امام در منابع اهل سنّت (3)
دوازده امام در منابع اهل سنّت (3)
مقصود از قريش بنى هاشم است
در ميان اهل فن رسم بر اين بوده است كه«عام» را به مورد خاص محدود مى سازند. در اين مورد نيز لفظ قريش عام است و بنى هاشم خاص، و با اجراى قانون عام و خاص، عام به مورد خاص يعنى بنى هاشم اختصاص پيدا مى كند؛ چرا كه بنى هاشم يكى از تيره هاى قريش است. احاديثى كه پيش از اين ذكر كرديم نيز قرينه چنين تخصيصى است.
«حنفى قندوزى» پس از نقل حديث با تعبير دوم مى گويد:
برخى محققان گفته اند: با دقّت در احاديثى كه دلالت مى كند بر اينكه خلفاى بعد از پيامبر(صلی الله علیه واله) دوازده نفرند، معلوم مى شود كه مراد رسول خدا از اين احاديث، امامان دوازده گانه اى است كه از اهل بيت خود آن حضرت اند. حمل حديث بر خلفاى راشدين ممكن نيست؛ چون كمتر از دوازده نفرند. نيز حمل اين حديث بر پادشاهان اموى ممكن نيست، چون اوّلاً: عددشان بيش از دوازده نفراست.
ثانيا: آنان، افرادى ظالم اند و ظلم فاحشى درزندگى آنها به چشم مى خورد، جز عمر بن عبدالعزيز.
ثالثاً: اينان از بنى هاشم نيستند، در حالى كه پيامبر(صلی الله علیه واله) درآن حديث (در روايت عبدالملك از جابر) فرموده اند كه تمامى آنان از بنى هاشم اند.
همچنين حمل حديث بر سلاطين بنى عباس ممكن نيست، چرا كه اوّلاً: شمار آنان بيش از دوازده نفر است و ثانياً: اينان پاى بندى چندانى از خود به احكام اسلامى نشان نداده اند. پس بناچار بايد اين حديث را بر ائمه دوازده گانه اى كه از اهل بيت پيامبراند حمل كنيم زيرا اينان آگاه ترين و دانشمندترين افراد زمانه خويش بودند و از نظر رفعت مقام، ورع و پرهيزكارى، حَسبَ ونَسَب از همه اهل زمانه خود برتر بودند. از همه مهمتر اينكه علوم خود را از جدشان پيامبر گرامى اسلام(صلی الله علیه واله) به ارث برده بودند. اهل علم و تحقيق كشف و شهود اينان را اين گونه معرفى كرده اند. مؤيّد اين مطلب كه مقصود پيامبر از ائمه دوازده گانه، امامان اهل بيت (علیهم السّلام) اند روايات فراوانى است كه در اين باب وارد شده است و از آن جمله است حديث ثقلين.47
چرا جابر سخن پيامبر را نشنيد؟
مسئله نشنيدن سخنِ پيامبر از سوى جابر، تقريباً در تمام احاديث ياد شده آمده است. شايد براى كسانى كه اين احاديث را مى خوانند اين سؤال پيش آيد كه چرا فردى مانند جابر كه با اشتياق تمام، جان به سخن هدايت گر پيامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) سپرده بود، از شنيدن سخن پيامبر محروم ماند و ادامه سخن آن حضرت را نشنيد؟ با جستجو در منابع اهل سنت، سرانجام سرنخى در مسند احمد حنبل بدست آمد. پيش از سخن احمد بن حنبل، به نقل سخنى از «حنفى قندوزى» مى پردازيم. او در كتاب ينابيع الموده مى گويد:
پيامبر وقتى مى خواستند فراز آخر روايت كلهم من بنى هاشم را بيان نمايند، صداى خود را پايين آوردند، چرا كه بنى اميه و گروه ديگرى از منافقان كه در آن جمع حضور داشتند، خلافت بنى هاشم را دوست نداشتند.48
اين سخن « حنفى قندوزى » را به عنوان علّت نشنيدن سخن پيامبر توسط جابر، نه قابل قبول است و نه ردّ، گرچه چنين اقدامى از پيامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) آن هم درمورد مسئله اى با اين اهميت، بسيار بعيد است.
«احمد حنبل» سخن ديگرى دارد، او به نقل از «جابر بن سمره» مى گويد: پيامبر در عرفات (يا منى) در حال ايراد خطبه بودند و من از پيامبر شنيدم كه مى فرمود:
لن يزال هذا الامر عزيزاً ظاهراً حتى يملك اثنا عشر كلهم. ثم لغط49 القوم وتكلموا فلم افهم قوله بعد كلّهم، فقلت لابى يا ابتاه مابعد كلهم؟ قال: كلهم من قريش؛50
امر خلافت همواره عزيز و آشكار است تا اينكه همه دوازده نفر حكومت كنند. سپس مردم همهمه كردند و به سخن گفتن پرداختند، در نتيجه سخن پيامبر را بعد از كلمه كلّهم نفهميدم. از پدرم پرسيدم: رسول خدا بعد از اين كلمه چه فرمود؟
پدرم گفت: آن حضرت فرمود: همه آن دوازده نفر از قريش اند.
اقدام اين گروه، خبر از يك توطئه پنهان مى داد، و آن اينكه مجموعه عوامل نفاق كه مخالف خلافت على بن ابى طالب(علیه السّلام) واهل بيت پيامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) بودند، هرگاه مى ديدند كه رسول گرامى اسلام مى خواهد درباره مسئله خلافت آنان با مردم به گفتگو بپردازد. محفل را بر هم مى زدند.
قرينه پنجم : حديث ثقلين
پنجمين قرينه اين بحث، حديثِ متواتر ثقلين است كه مورد قبول همه امت اسلامى است. اين حديث درآثار و منابع اهل سنت از طرق مختلف و با تعابير گوناگونى از رسول گرامى اسلام (صلّی الله علیه و آله و سلّم) نقل شده است. به نمونه هايى از نقلهاى مختلف اين حديث اشاره مى كنيم:
1 ـ امام احمد حنبل، از طريق ابى سعيد خدرى از رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) نقل مى كند كه فرمود:
انى تارك فيكم الثقلين احدهما اكبر من الآخر، كتاب اللّه حبل ممدود من السماء الى الارض وعترتى اهل بيتى وانهما لن يفترقا حتى يردا علىّ الحوض.51
2 ـ دارمى در سنن خود از طريق زيد بن ارقم از رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) نقل مى كند:
انى تارك فيكم الثقلين، اولهما كتاب الله، فيه الهدى والنور، فتمسكوا بكتاب اللّه وخذوا به، فحث عليه ورغب فيه. ثم قال: واهل بيتى اذكركم اللّه فى اهل بيتى، ثلاث مرات.52
3 ـ حاكم نيشابورى نيز از طريق زيد بن ارقم از رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) نقل مى كند:
انى تارك فيكم الثقلين كتاب الله واهل بيتى، وانهما لن يتفرقا حتى يردا علىّ الحوض.53
4 ـ منادى در فيض الغدير از طريق زيد بن ثابت از رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) نقل مى كند:
انى تارك فيكم خليفتين، كتاب الله حبل ممدود ما بين السماء والارض، وعترتى اهل بيتى وانهما لن يتفرقا حتى يردا علىّ الحوض.54
5 ـ ترمذى در سنن خود از طريق زيد بن ارقم نقل مى كند كه رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود:
انى تارك فيكم ما ان تمسكتم به لن تضلوا بعدى، احدهما اعظم من الآخر، كتاب اللّه حبل ممدود من السماء الى الارض، وعترتى اهل بيتى، ولن يتفرقا حتى يردا على الحوض، فانظروا كيف تخلفونى فيهما.55
6 ـ مسلم بن حجاج نيشابورى در صحيح خود از زيد بن ارقم نقل مى كند كه گفت:
رسول خدا در غديرخم براى ما خطبه خواند، پس از حمد و ثناى خداوند فرمود: امّا بعد، الا ايها الناس! فانما انا بشر يوشك ان يأتى رسول ربى فاجيب وانا تارك فيكم ثقلين؛ اوّلهما كتاب اللّه، فيه الهدى والنور، فخذوا بكتاب الله، واستمسكوا به، فحثّ على كتاب اللّه ورغّب فيه. ثم قال: واهل بيتى اذكّركم الله فى اهلبيتى. اذكّركم الله فى اهلبيتى. اذكّركم اللّه فى اهلبيتى.56
درسى كه از حديث ثقلين مى آموزيم:
الف: نخست اينكه رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) اين حديث مهم را در مقام و صيت بيان نموده اند، و به نظر آن حضرت، اهميت اين موضوع در حدى است كه لازم دانسته اند به عنوان مهمترين وصيتِ خود به امت درباره كتاب خدا و عترت طاهره، شعارش كنند.
ب ـ به كار رفتن واژه «ثقلين» در حديث، نشان دهنده آن است كه اين دو ثقل ارزشمند وگرانبهاست؛ به قدرى كه سفارش ويژه رسول گرامى را مى طلبيده است.
ج ـ تعبير وانهما لن يفترقا بيانگر آن است كه در جامعه اسلامى كتاب خدا و اهل بيت رسول(صلّی الله علیه و آله و سلّم) با هم بوده و از يكديگر جدا نخواهند شد و اين همراهى از عصر رسالت آغاز شده و تا هنگام ورود بر پيامبر گرامى در حوض كوثر ادامه خواهد يافت. نيز از جمله فوق مى آموزيم كه اهل بيت پيامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) ، همواره در راه قرآن و هدايت و سعادت قرار دارند؛ چرا كه اگر دچار لغزش گردند، به معناى جدا شدن قرآن از آنان خواهد بود.
همچنين از جمله وانهما لن يفترقا استفاده مى شود كه از اهل بيت رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) در همه اعصار همواره كسى وجود خواهد داشت كه همراه قرآن باشد، چون خلاف آن، به معناى جدايى اهل بيت(علیهم السّلام) از قرآن است. اين حقيقتى است كه گروهى از دانشمندان اهل سنت نيز به آن اعتراف نموده اند.57
د ـ در برخى از نقلهاى حديث، به جاى واژه «ثقلين» لفظ «خليفتين» بكار رفته است كه تعبير بسيار گويايى است. اين تعبير به صراحت اعلام مى كند كه جانشينان رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) در ميان امت، قرآن و عترت است.
هـ ـ در تعبير ديگرى از حديث مورد نظر، آمده است. انى تارك فيكم ما ان تمسكتم به لن تضلوا بعدى. رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) با جمله شرطيه ان تمسكتم به به ما مى آموزد كه پيمودن راه هدايت، تنها در پرتو تمسك و توسل به قرآن و عترت ميسر است و بس.
اينك آيا منصفانه است كه با وجود آنكه اهل بيت پيامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) كه به گواهىِ رسول خدا همتاى كتاب خدايند، كسانى بخواهند افرادى همچون معاويه و يزيد و… را جانشين رسول خدا بدانند؟ آيا اين امر بى حرمتى به مقام شامخ پيامبر اكرم (صلّی الله علیه و آله و سلّم) واهل بيت آن حضرت نيست؟ براستى چقدر تفاوت است ميان اهل بيت پيامبر كه همواره با قرآنند و قرآن با آنهاست، و بين آن كلام اموى، عبدالملك بن مروان كه وقتى به حكومت رسيد، قرآن را به كنارى نهاد و گفت: هذا آخر العهد بك، و بدينسان براى هميشه با قرآن خداحافظى نمود!58
قرينه ششم : حديث سفينه نوح
اين حديث در جوامع روايى اهل سنت با تعابير مختلفى از رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) نقل شده است كه نمونه هايى از آن را ذكر مى كنيم:
1 ـ انس بن مالك از رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) نقل مى كند كه فرمود:
انما مثلى ومثل اهل بيتى كسفينة نوح، من ركبها نجا ومن تخلف عنها غرق.59
2 ـ ابى ذر از رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) نقل مى كند:
انما مثل اهل بيتى فيكم كمثل سفينة نوح، من ركبها نجا ومن تخلف عنها هلك.60
3 ـ نيز، ابوذر از رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) نقل مى كند:
مثل اهل بيتى فيكم كمثل نوح، فمن قوم نوح من ركب فيها نجا، ومن تخلف عنها هلك، ومثل باب حطّة فى بنى اسرائيل.61
4 ـ ابن عباس از رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) نقل مى كند: مثل اهل بيتى مثل سفينة نوح، من ركب فيها نجا، ومن تخلف عنها غرق.62
رسول گرامى در يك تشبيه گويا، داستان امت اسلامى و اهل بيت خويش را به داستان نوح پيامبر و مردم عصر او تشبيه نموده اند. اين تشبيه، به خوبى جايگاه اهل بيت(علیه السّلام) را در رهبرى امت اسلامى روشن مى سازد. مفهوم اين سخن رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) آن است كه همچنانكه در داستان نوح، تنها كسانى نجات يافتند كه از فرمان آن پيامبر بزرگ پيروى نموده و بر كشتى نوح سوار شدند، هدايت يافتگانِ امت محمد(صلّی الله علیه و آله و سلّم) نيز تنها كسانى هستند كه به كشتىِ نجات امت،يعنى اهل بيت رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) در آيند. اما آنانكه خود را از اهل بيت پيامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) بى نياز دانسته و دست خود را بسوى ديگران دراز كرده اند، بدون شك خود را به ورطه نابودى افكنده و هلاك ساخته اند.
مسلّم است كه حاكمان اموى و عباسى نه تنها از اهل بيت پيامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) پيروى نكردند، بلكه با آنان از درِ ستيز در آمدند و يكى را پس از ديگرى به شهادت رساندند. كسانى كه خود از هدايت بهره اى نبرده اند، چگونه مى توانند هادى ديگران باشند؟
قرينه هفتم : اهل بيت (علیهم السّلام)
يكى از شواهدى كه نشان مى دهد، مقصود پيامبر از خلفاى دوازده گانه اهل بيت است فضايل بى شمارى است كه از زبان رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) درباره امامان اهل بيت (علیه السّلام) رسيده است. تدبر در اين احاديث تا حدودى ما را به مقام و منزلت اهل بيت (علیه السّلام) آشنا مى سازد و موجب مى شود تا دريابيم كسانى كه نه تنها براى آنان فضيلتى نقل نشده، بلكه رسول گرامى اسلام در مواضع متعدد به نكوهش آنان پرداخته صلاحيّت خلافت ندارند. اين احاديث را مى توان به چند دسته تقسيم نمود: دسته اى از احاديث به فضايل على(علیه السّلام) اختصاص دارد. بخشى از احاديث درباره فضايل حسنين(علیهما السّلام) است و دسته اى از آنها درباره فضايل همه اهل بيت(علیه السّلام) است. به نمونه هايى از اين احمد بناديث اشاره مى كنيم.
الف ـ فضائل على (علیه السّلام)
1 ـ زيد بن ارقم از رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) نقل مى كند كه فرمود: من كنت مولاه فعلى مولاه.63
2 ـ ترمذى از عمران بن حصين از رسول خدا نقل مى كند كه فرمود: … ان علياً منى وانا منه، وهو ولى كل مؤمن من بعدى.64
3 ـ سعد بن ابى وقاص مى گويد: از پيامبر شنيدم كه به على(علیه السّلام) مى فرمود:
اما ترضى ان تكون منى بمنزلة هارون من موسى الا انه لانبوة بعدى.65
4 ـ بريده از رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) نقل مى كند: على بن ابى طالب مولى من كنت مولاه و على بن ابى طالب مولى كل مؤمن ومؤمنة، وهو وليّكم بعدى.66
5 ـ زيد بن ارقم از رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) نقل مى كند:
من احب ان يحيا حياتى ويموت موتى ويسكن جنة الخلد الذى وعدنى ربى ـ عزوجل ـ غَرَسَ قضبانها بيده، فليتَوَلَّ على بن ابن طالب، فانه لن يخرجكم من هدى ولن يدخلكم فى ضلالة.67
6 ـ براء بن عاذب از رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) نقل مى كند:
على منى بمنزلة رأسى من بدنى.68
7 ـ انس بن مالك از رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) نقل مى كند كه فرمود: مَن سيد العرب: قالوا: انت يا رسول الله، فقال: انا سيّد وَلَد آدم، وعلىّ سيّد العرب.69
8 ـ ابى مريم ثقفى مى گويد: از رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) شنيدم كه به على(علیه السّلام) مى فرمود: يا على طوبى لمن احبّك وصدق فيك، وويل لمن ابغضك وكذب فيك.70
9 ـ ام سلمه از رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) نقل مى كند: لايحب علياً منافق، ولا يبغضه مومن.71
10 ـ ابوسعيد خدرى مى گويد:
انا كنا لنعرف المنافقين ببغضهم على بن ابى طالب.72
11 ـ ابى رافع مى گويد: رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) به على(علیه السّلام) فرمود:
من احبّه فقد احبنى، ومن احبّنى فقد احبّه الله، ومن ابغضه فقد ابغضنى ومن ابغضنى فقد ابغض الله عزوجلّ.73
12 ـ زيد بن ارقم از رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) نقل مى كند: اوّل مَن اسلم على(علیه السّلام) .74
13 ـ ابن عباس از رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) نقل مى كند: اوّل من صلّى علىّ.75
14 ـ ام سلمه از رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) نقل مى كند كه فرمود:
على مع الحق والحق مع على، ولن يفترقا حتى يردا علىّ الحوض يوم القيامة.76
15 ـ نيز ام سلمه مى گويد: از رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) شنيدم كه مى فرمود:
على مع القران والقران مع علىّ، لايفترقان حتى يردا علىّ الحوض.77
16 ـ ابوسخيله از رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) نقل مى كند:
على اوّل من آمن بى، واوّل من يصافحنى يوم القيامه، وهو الصديق الاكبر، وهو الفاروق، يفرق بين الحق والباطل.78
ابن عساكر اين حديث را از طريق سلمان و ابوذر و ابن عباس نيز نقل كرده است.79
17 ـ ابن مسعود از رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) نقل مى كند كه فرمود: النظر الى علىّ عبادة .80
18 ـ جابر مى گويد: رسول خدا به على(علیه السّلام) فرمود: من آذاك فقد آذانى، ومن آذانى فقد اذى الله.81
19 ـ ام سلمه از رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) نقل مى كند كه فرمود: من سبّ علياً فقد سبّنى.82
20 ـ ابى رافع مى گويد: به محضر رسول خدا شرفياب شدم، حضرت دست مرا گرفت و فرمود:
يا ابا رافع، سيكون بعدى قوم يقاتلون علياً، حق على الله ـ تعالى ـ جهادهم، فمن لم يستطع جهادهم بيده فبلسانه، فمن لم يستطع بلسانه فبقلبه، ليس وراء ذالك شي.83
21 ـ ابى سعيد خدرى مى گويد: رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) به على(علیه السّلام) فرمود:
انك تقاتل على تأويل القرآن كما قاتلت على تنزيله.84
ب ـ فضايل حسنين (علیهما السّلام) :
1 ـ ابن مسعود از رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) نقل مى كند كه فرمود: الحسن والحسين سيّدا شباب اهل الجنة.85
2 ـ انس از رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) نقل مى كند: ان الحسن والحسين هما ريحانتاى من الدنيا.86
3 ـ يعلى بن مره از رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) نقل مى كند: حسين منى وانا من حسين.87
4 ـ ابو هريره از رسول خدا نقل مى كند: من احبهما فقد احبّنى ومن ابغضهما فقد ابغضنى.88
ج ـ فضايل اهل بيت (علیهم السّلام) :
1 ـ سعد بن ابى وقاص مى گويد: وقتى آيه مباهله (ندع ابنائنا وابنائكم…) نازل شد، رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) على و فاطمه و حسن و حسين را دعا نمود و فرمود: «خدايا! اينها اهل بيت منند».89
2 ـ ام سلمه مى گويد: آيه انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت… در خانه من نازل شد، وقتى اين آيه نازل شد، رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) به دنبال على و فاطمه و حسن و حسين فرستاد و سپس فرمود: هؤلاء اهل بيتى؛ اينها اهل بيت منند.90
3 ـ سلمة بن اكوع از رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) نقل مى كند:
النجوم جعلت اماناً لاهل السماء، وان اهل بيتى امان لأمّتى.91
4 ـ زيد بن ثابت از رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) نقل مى كند: اهل بيتى اماناً لاهل الارض فاذا ذهبوا ذهب اهل الارض.92
5 ـ ابن عباس از رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) نقل مى كند:
النجوم امان لاهل الارض من الفَرق، واهل بيتى امان لامتى من الاختلاف، فاذا خالفتها قبيلة من العرب، اختلفوا فصاروا حزب ابليس.93
6 ـ على(علیه السّلام) از رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) نقل مى كند:
يا على ان الاسلام عريان لباسه التقوى … واساس الاسلام حبّى وحبّ اهل بيتى.94
7 ـ ابى سعيد خدرى از رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) نقل مى كند: والذى نفسى بيده لايبغضنا اهل البيت احد الا ادخله اللّه النار.95
8 ـ انس از رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) نقل مى كند: نحن اهل بيت لايقاس بنا احد.96
9 ـ ابو نعيم از ابن عباس نقل مى كند كه رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود:
من سره ان يحيا حياتى، ويموت مماتى، ويسكن جنة عدن غَرَسها ربى، فليوال علياً من بعدى،وليوال وليه، وليقتد بالائمة من بعدى، فانهم عترتى خلقوا من طينتى، رزقوا فهماً وعلماً. وويل للمكذبين بفضلهم من امتى، القاطعين فيهم صلتى، لا انا لهم الله شفاعتى.97
10 ـ ابو هريره مى گويد:
نظر النبى(صلّی الله علیه و آله و سلّم) الى على وفاطمه والحسن والحسين فقال: انا حرب لمن حاربكم وسلم لمن سالمكم.98
پس از درگذشت رسول خدا، در تمامىِ اين موارد نه تنها به توصيه ها و سفارشهاى آن حضرت درباره اهل بيت(علیهم السّلام) عمل نشد، بلكه بر ضد آن عمل شد.
از آغاز حكومت معاويه و حتى پيش از آن بر سر منابر و در خطبه هاى نمازهاى جمعه و عيد، به اهل بيت رسول خدا ناسزا مى گفتند. اين بدعت زشت چهل سال ادامه داشت، تا آنكه عمر بن عبدالعزيز، لعن ودشنام اهل بيت رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) را در منابر و مجامع عمومى منع نمود. اين اقدامات، توسط حكام اموى صورت مى گرفت؛ يعنى كسانى كه گروهى آنان را به عنوان جانشينان رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) معرفى كرده اند.
ادامه دارد …
پی نوشت :
47 . همان، ص535
48 . همان
49 . لغط: جار و جنجال و سر و صداى به هم آميخته و نامفهوم.
50 . مسند احمد بن حنبل، ج5، ص99؛ معجم الكبير، داراحياء التراث، ج2، ص196
51 . مسند احمد بن حنبل، ج3، ص14 و ج4، ص371؛ مجمع الزوائد، ج9، ص257؛ اتحاف السادة المتقين، ج10، ص502، 506؛ تهذيب تاريخ دمشق، ج5، ص439؛ كتاب الامالى، يحيى شجرى، عالم الكتب، ج1، ص143، 149، 154
52 . سنن الدارمى، دارالفكر، ج2، ص432؛ السنن الكبرى، بيهقى، دارالمعرفة، ج2، ص148 و ج7، ص30 و ج10، ص114؛ صحيح ابن خزيمة، المكتب الاسلامى، شماره 2357
53 . المستدرك على الصحيحين، ج3، ص148، با تصريح به صحت حديث؛ مسند احمد بن حنبل، ج3، ص17 معجم الصغير، طبرانى، دارالفكر، ج1، ص131؛ مشكل الآثار، طحاوى، دارالنظام، ج4، ص368، 369؛ معجم الكبير، چاپ عراق، ج5، ص190، 205
54 . فيض الغدير، مناوى، دارالفكر، ج3، ص14، با تصريح به صحت حديث؛ مسند احمد بن حنبل، ج5، ص182، 189؛ مجمع الزوائد، ج9، ص162؛ درّالمنثور، ج2، ص60
55 . سنن الترمذى، چاپ سلفيه، ج5، ص329؛ كنزالعمال، ج1، ص173؛ درّالمنثور، ج2، ص60؛ الشفا بتعريف حقوق المصطفى، قاضى عياض، چاپ فارابى، ج2، ص105؛ مشكاة المصابيح، عمرى تبريزى، المكتب الاسلامى، حديث 6144؛ اتحاف السادة المتقين، ج10، ص507
56 . صحيح مسلم، كتاب فضايل صحابه، حديث 36؛ كنزالعمال، حديث 37620؛ السنن الصغير، بيهقى، دارالكتب العلمية، ج2، ص212؛ معجم الكبير، ج5، ص183
57 . فيض الغدير، ج3، ص15
58 . تاريخ الخلفاء، ص243
59 . درّالمنثور، ج3، ص334؛ تاريخ بغداد، ج12، ص91؛ المستدرك على الصحيحين، ج2، ص343، با تصريح به صحت حديث.
60 . معجم الكبير، ج3، ص45؛ كنزالعمال، ج12، ص98
61 . كنز العمال، ج12، ص98؛ معجم الكبير، ج3، ص46
62 . معجم الكبير، ج12، ص27؛ مجمع الزوائد، ج9، ص269؛ حلية الاولياء، ج4، ص306 و نيز نك: مجمع الزوائد، ج9، ص265
63 . سنن الترمذى، ج5، ص297؛ مسند احمد بن حنبل، ج1، ص84، 118، 119؛ معجم الكبير، چاپ عراق، ج3، ص199؛ المستدرك على الصحيحين، ج3، ص110؛ حلية الاولياء، ج4، ص23
64 . سنن الترمذى، ج5، ص296؛ سنن ابن ماجه، حديث119، مسند احمد بن حنبل، ج4، ص164 و 165؛ معجم الكبير، چاپ عراق، ج4، ص19 و 20؛ كنز العمال، ج13، ص142
65 . صحيح البخارى، كتاب فضائل صحابه، باب مناقب على(ع)؛ سنن الترمذى، ج5، ص302؛ تاريخ مدينة دمشق، ابن عساكر، دمشق، دارالفكر، ج17، ص347؛ تاريخ الخلفاء، ص168
66 . تاريخ مدينة دمشق، ج17، ص348
67 . مجمع الزوائد، ج9، ص137
68 . تاريخ بغداد، ج7، ص12؛ كنز العمال، ج11، ص603، حديث 32914
69 . مجمع الزوائد، ج9، ص152
70 . همان، ص179
71 . سنن الترمذى، ج5، ص298؛ مجمع الزوائد، ج9، ص181
72 . تاريخ الخلفاء، ص170؛ سنن الترمذى، ج5، ص298
73 . مجمع الزوائد، ج9، ص177؛ تاريخ الخلفاء، ص173
74 . سنن الترمذى، ج5، ص306
75 . همان، ج5، ص305
76 . تاريخ بغداد، ج14، ص321؛ مجمع الزوائد، ج7، ص235؛ كنزالعمال، ج11، ص603
77 . معجم الاوسط، طبرانى، ج5، ص455؛ كنز العمال، حديث 32912؛ مجمع الزوائد، ج9، ص183
78 و 79 . تاريخ مدينه دمشق، ج17، ص306 و 307
80 . تاريخ الخلفاء، ص172؛ مجمع الزوائد، ج9، ص157
81 . تاريخ مدينة دمشق، ج17، ص352؛ تاريخ الخلفاء، ص173؛ المستدرك على الصحيحين، ج3، ص122، با تصريح به صحت حديث؛ التاريخ الكبير، ج6، ص307؛ دلائل النبوة، ج5، ص395
82 . مجمع الزوائد، ج9، ص175؛ تاريخ الخلفاء، ص173
83 . همان، ص182
84 . تاريخ الخلفاء، ص173
85 . كنز العمال، ج12، ص112؛ سنن الترمذى، ج5، ص321؛ معجم الكبير، ج3، ص35؛ مجمع الزوائد، ج9، ص284
86 . سنن الترمذى، ج5، ص322؛ كنزالعمال، ج12، ص113
87 . معجم الكبير، داراحياء التراث، ج3، ص32؛ سنن الترمذى، ج5، ص324
88 . مجمع الزوائد، ج9، ص286
89 . سنن الترمذى، ج5، ص302، با تصريح به صحت حديث.
90 . المستدرك على الصحيحين، ج3، ص146، با تصريح به صحت حديث؛ تاريخ مدينة دمشق، ج17، ص300؛ السنن الكبرى، ج2، ص214
91 . مجمع الزوائد، ج9، ص277؛ معجم الكبير، داراحياء التراث، ص22؛ كنز العمال، ج12، ص101
92 . فيض الغدير، ج3، ص15
93 . المستدرك على الصحيحين، ج3، ص149، با تصريح به صحت حديث؛ كنزالعمال، ج12، ص102
94 . كنز العمال، ج12، ص105
95 . المستدرك على الصحيحين، ج3، ص150، با تصريح به صحت حديث. بنگريد روايت ابن عباس را در: همان، ج3، ص149، با تصريح به صحت حديث؛ كنزالعمال، ج12، ص42
96. كنزالعمال، ج12، ص104
97 . حلية الاولياء، ج1، ص86؛ كنزالعمال، ج12، ص106
98 . المستدرك على الصحيحين، ج3، ص149، با تصريح به صحت حديث؛ مسند احمد بن حنبل، ج2، ص422؛ معجم الكبير، چاپ عراق، ج3، ص31؛ تهذيب تاريخ دمشق الكبير لابن عساكر، ج4، ص139؛ تاريخ بغداد، ج7، ص137؛ درّ المنثور، ج5، ص199
منبع: www.hadith.net
/خ