ديدگاه اقتباس قرآن از منظر يوسف درّه حداد(4)
ديدگاه اقتباس قرآن از منظر يوسف درّه حداد(4)
4.بررسي و نقد جايگاه ورقة بن نوفل در نظريه يوسف حداد
يکي از مسائلي که در نظريه يوسف حداد از جايگاه ويژه اي برخوردار است نقش بسيار برجسته ورقة بن نوفل در پيدايش دين اسلام و قرآن است.(1) به اعتقاد يوسف حداد، ورقه در آغاز يهودي بود و سپس به آيين نصرانيت در آمد. خديجه با مشورت با پسر عمويش ورقه و با تشويق وي، به همسري پيامبراکرم درآمد و موافقت ورقه نصراني با اين وصلت و تن دادن خديجه ي نصراني به چنين ازدواجي، دليل بر اين است که پيامبراسلام هنگام ازدواج با خديجه دين نصرانيت را پذيرفته بود، وگرنه ورقه و خديجه به چنين ازدواجي رضايت نمي دادند. ورقه پس از پذيرش دين نصرانيت رئيس نصارا مکه گرديد و به ترجمه انجيل نصراني از عبري به عربي همت گماشت. پيامبراسلام در فاصله زماني 25 تا 40 سالگي(از زمان ازدواج با خديجه تا زمان برانگيخته شدن به پيامبري) معارف انجيل را از ورقه فرا گرفت. در اين مدت 15 سال در ماه هاي رمضان پيامبر اکرم به همراه استادش ورقه در غار حرا به عبادت و مناجات با خدا مشغول بود.(2)
بنابراين، به اعتقاد يوسف حداد، پيامبر پيش از بعثت نصراني بود. آن حضرت پس از بعثت نيز هنگام شک در قرآن مأمور به مراجعه به اهل کتاب و اساتيد نصراني اش بود و اين خود اولاً، بهترين دليل است بر اينکه خداوند قرآن را معجزه و دليل بر نبوت پيامبر قرار نداده است؛ زيرا شک و ترديد حالتي رواني و دروني است که با ايمان پيامبر به نبوت خويش و معجزه بودن قرآن سازگاري ندارد. ثانياً، بيانگر اين است که قرآن صرفاً دعوت به نصرانيت است و دربردارنده هيچ پيام نو و نبوت جديدي نيست. از همين رو، با مرگ ورقه، پيامبر اسلام به مقام رياست نصارا مکه و حجاز نايل گرديد و طبق حديث عايشه در صحيح بخاري،(3) براي مدتي بارش وحي از جانب خداوند بر او قطع شد. و اين همه، دليل بر اين است که نصارا پيش از ظهور اسلام، به سرزمين حجاز هجرت کرده و در مکه رحل اقامت گزيده بودند.(4)
سخنان يوسف حداد راجع به ورقة بن نوفل و تصويري که او از ورقه ارائه مي دهد، داراي ايرادهاي گوناگوني است که در ذيل، به برخي از آنها اشاره مي شود:(5)
الف.اگر قرآن صرفاً دعوت به نصرانيت است و دربردارنده هيچ پيام نو و نبوت جديدي نيست، نبي حقيقي بايد ورقه باشد نه پيامبر که شاگر اوست؛ زيرا ورقه بر اساس ادعاي يوسف حداد، هم استاد پيامبراکرم بوده و هم عالم به نصرانيت و انجيل عبراني و هم مسلط بر زبان عربي، و پيامبر اکرم در اين ميان غير از نقش شاگردي هيچ نقش ديگري را ايفا نمي کرده است.(6)
ب.اگر قرآن نسخه عربي انجيل است که ورقه در مدت 15 سال و در حضور پيامبر آن را به عربي ترجمه کرده است، بنابراين، نبايد با مرگ ورقه در نزول وحي تعطيلي و فترتي پيش بيايد؛ (7) چرا که اولاً، ورقه پيش از مرگش انجيل را به طور کامل به عربي ترجمه کرده بود و ثانياً، پس از مرگ استاد و جانشيني يگانه شاگردش به جاي وي، پيامبر به چه کسي مي خواهد و يا مي تواند مراجعه نمايد؟!اگر پيامبر پيش از فوت استادش همه مطالب برگرفته شده از انجيل استادش را به قومش منتقل کرده باشد بايد براي هميشه ــ و نه به صورت مقطعي ــ وحي قطع گردد و اگر هنگام فوت استادش هنوز برخي از معارف انجيل براي قومش ناگفته مانده باشد نبايد حتي به صورت مقطعي هم وحي قطع گردد.
ج.يوسف حداد در استناد به روايت صحيح بخاري مبني بر قطع شدن وحي پس از فوت ورقه، مرتکب چند خطا شده است:
اولاً، به صورت گزينشي عمل نموده و تنها قسمت آخر روايت ياد شده(ثم لم ينشب ورقة أن توفي، و فتر الوحي)(8) را آورده است.(9)
ثانياً، با تفسير نادرست روايت، آن را شاهد و دليل بر مدعاي خويش گرفته است. توضيح آنکه به اعتقاد يوسف حداد، با اينکه وحي در موارد مختلفي به صورت مقطعي تعطيل مي گرديد، اما طولاني ترين و سخت ترين فترت پيش آمده در وحي به مرگ ورقه مربوط مي شود تا آنجا که پيامبر نزديک بود با انداختن خود از بالاترين نقطه کوه حرا، دست به خودکشي بزند که البته اين کار را نکرد. يوسف حداد ادعا مي کند که اين حديث، هم نشان دهنده اين است که پيامبراکرم نصراني بوده است و هم اينکه آن حضرت شاگرد ورقه بوده و معارف انجيل را از او فراگرفته است.(10) در حالي که روايت بالا بر هيچ کدام از مطالب مورد ادعاي يوسف حداد دلالت نمي کند؛ زيرا محتواي روايت با توجه به بخش آغازينش که يوسف حداد آن را ذکر نکرده است، جز اين نيست که اندک زماني پس از بشارت ورقه به نبوت پيامبراکرم، ورقه از دنيا رفت و فترتي در وحي پيش آمد و با توجه به اينکه ميان دو جمله پاياني روايت ــ که اندکي پيش بدان اشاره رفت ــ با «واو عاطفه» فاصله شده است، به لحاظ قواعد ادبيات عرب اين روايت نه بيانگر وجود سببيت ميان قبل و بعد از واو عاطفه است و نه نشان مي دهد که آيا بلافاصله پس از مرگ ورقه فترت در وحي پيش آمد يا اينکه اين حادثه مدت مديدي پس از مرگ ورقه اتفاق افتاد.
ثالثاً، افزون بر همه اينها، اصل محتواي روايت نيز مخدوش است و نمي توان آن را پذيرفت؛ زيرا بيانگر اين است که پس از نزول نخستين آيات قرآن بر نبي مکرّم اسلام، آن حضرت بهت آسا به منزل آمد و خديجه او را دلداري داد و سپس سراسيمه به همراه خديجه نزد ورقه رفتند و پيامبر با سخنان بشارت آميز و آرامش بخش ورقه يقين پيدا کرد که به مقام پيامبري خدا مبعوث گرديده است، به گونه اي که گويا پيامبراکرم در آنچه از طريق فرشته آسماني به او وحي شده است شک داشته(11) و گمان مي برده که از القائات شيطاني است، اما با گوش دادن به سخنان يک نصراني به وحياني بودن مطالب و برانگيخته شدنش به مقام نبوت يقين پيدا کرده و بدين وسيله، آرامش از دست رفته خويش را بازيافته است؛ مطلبي که افزون بر ادله عقلي، آشکارا با برخي از آيات قرآن و روايات اهل بيت پيامبراکرم نيز ناسازگار است.(12)
5.بررسي آيه 94 از سوره يونس
راجع به آيه 94 سوره «يونس» که مي فرمايد: فإن کنت في شکٍّ مما أنزلنا إليک فسئل الَّذين يقرؤن الکتاب من قبلک لقد جاءک الحقُّ من ربِّک فلا تکوننَّ من الممترين، يادآوري برخي نکات ضروري به نظر مي رسد:
الف.غرض از «ما أنزلنا إليک» با توجه به آيات پيشين همين سوره، معارف مربوط به مبدأ و معاد و قصص انبيا و امت هاي آنها از حضرت نوح تا حضرت موسي و داستان فرعون و قومش و اخبار بني اسرائيل است که بر پيامبراکرم نازل شده است.(13)
ب.مقصود از «الکتاب» جنس کتاب است که همه کتب آسماني را دربرمي گيرد و از اين رو، شامل تورات و انجيل نيز مي شود؛ ولي با توجه به آيه پيش از اين آيه تأکيد بيشتر در اينجا بر تورات و يهوديان است.(14)
ج.حرف «إن» شرطيه هيچ دلالتي بر وقوع و يا عدم وقوع جمله شرطيه يا جمله جزا نمي کند، تنها بر رابطه استلزام ميان آن دو دلالت مي نمايد. همان گونه که هرگاه گفته شود «اگر عدد پنج زوج باشد به دو عدد متساوي تقسيم مي شود»، اين گزاره نه بر زوج بودن عدد پنج دلالت مي کند و نه بر تقسيم آن به دو عدد متساوي؛ تنها بر رابطه استلزام ميان زوج بودن يک عدد و تقسيم آن به دو عدد متساوي، دلالت مي نمايد. بر همين اساس، خداوند در آيه 23 سوره «إسراء» راجع به لزوم احترام و نيکي به والدين، خطاب به پيامبر مي فرمايد: «إمَّا يبلغنَّ عندک الکبر أحدهما أو کلاهما فلا تقل لهما اُفٍّ»، با اينکه پيامبر پدرش را پيش از تولد و مادرش را در دوران طفوليت از دست داده بود.(15)
افزون بر اين، «إن» شرطيه در برخي موارد براي محالات عقلي يا عادي که به لحاظ عقلي يا عرفي غيرقابل تحققند، به کار برده مي شود.(16) به نظر مي رسد در آيه 94 سوره «يونس» نيز مطلب به همين صورت است؛ زيرا اولاً، کشف حقايق براي پيامبر و گرفتن وحي از مقام ربوبي با پيدايش شک در معارف وحياني براي آن حضرت در تعارض آشکار است. ثانياً، اگر پيامبر خود در رسالت و نبوت خويش شک کند، به طريق اولي ديگران نيز در رسالت او شک خواهند نمود و در آن صورت، اساساً ديگر دين و شريعتي باقي نخواهد ماند.(17)
د.فايده اين گونه حکم ها در موارد مختلف متفاوت است. گاهي براي بيان يک قانون کلي و تأکيد بر آن است؛ مثلاً، در آيه 23 سوره «اسراء» ــ که بدان اشاره رفت ــ هرچند مخاطب ظاهراً پيامبر است، اما حکم احترام به پدر و مادر به عنوان يک قانون کلي بيان شده است. يا نخستين آيه سوره «طلاق» که مي فرمايد: يا أيُّها النَّبيُّ إذا طلَّقتم النِّساء فطلِّقوهنَّ لعدَّتهنَّ و أحصوا العدّه، دليل بر اين نيست که پيامبر زني را در عمرش طلاق داده، بلکه در صدد بيان يک قانون کلي است.(18) نيز آيه 65 سوره «زُمر» که مي فرمايد: لئن أشرکت ليحبطنَّ عملک و لتکوننَّ من الخاسرين، هرگز دليل بر اين نيست که ــ العياذ بالله ــ پيامبر در لحظه اي از دوران زندگي اش دچار شرک گرديده و خداوند در مقام توبيخ و تهديد آن حضرت برآمده است، بلکه آيه ياد شده در صدد بيان بزرگي فوق العاده گناه شرک و پيامدهاي جبران ناپذير آن مي باشد. در آيه 94 سوره ي «يونس» نيز غرض آن است که به صورت کنايي نشان دهد ادلّه فراواني بر حجّيت و حقانيت قرآن وجود دارد که هرکدام به تنهايي براي اثبات آن کفايت مي کند و اگر کسي در يکي از آنها شک نمايد مي تواند به ادلّه ديگر مراجعه کند. از اين رو، وجود قصص قرآن در کتاب هاي انبياي گذشته نظير تورات و انجيل يکي ديگر از نشانه هاي الاهي و غيربشري بودن قرآن است.
بنابراين، هدف آيه ياد شده بيان فراواني ادلّه بر حقانيت آموزه هاي قرآن است، به گونه اي که عقول انسان هاي منصف و غيرمتعصب را وادار به پذيرش قرآن و تسليم در برابر معارف آن مي سازد. اين گونه سخن گفتن در عرف مردم نيز رايج است. مثلاً، هنگامي که شخصي درصدد اثبات مطلبي است و دليل خود را بر اثبات آن مي آورد، براي آن که به مخاطب بفهماند که ادلّه بسياري بر اثبات مدعايش دارد، به او مي گويد: اگر اين دليل را قبول نداري دليل ديگري نيز بر اثبات اين مطلب وجود دارد. درواقع، با اين کار مي خواهد از يک سو، نشان دهد مدعاي او از پشتوانه ادلّه فراواني برخوردار است و از سوي ديگر، درصدد است که مخاطب را به پذيرش مدعايش و تسليم در برابر آن وادار نمايد.(19)
نتيجه آنکه قرآن با استشهاد به آن دسته از معارف و داستان هاي قرآني که در کتب انبياي پيشين نيز آمده است از يک سو، بر علم علماي يهود به صحت قرآن و صحت نبوت پيامبراکرم تأکيد مي کند و به همين دليل، در مقام توبيخ آن دسته از اهل کتاب برمي آيد که با وجود همه اين نشانه ها باز هم به پيامبر اکرم ايمان نياورده اند، و از سوي ديگر، اين گونه آيات قرآني مايه تثبيت ايمان و تقويت قلبي پيامبر و مسلمانان است، نه اينکه آيه در مقام بيان وقوع شک براي پيامبر باشد.(20) يکي از شواهد صدق اين سخن رواياتي است که در ذيل آيه 94 سوره «يونس» آمده، مبني بر اينکه پيامبر پس از نزول اين آيه خطاب به خداوند عرض کرد: «لا أشک و لا أسأل بل أشهد أنه الحق».(21)
پي نوشت:
1.يادآوري اين نکته لازم است که مقصود از بررسي و نقد ورقه بن نوفل در اين جا نقد تصويري است که يوسف حداد از ايشان ارايه داده و او را به عنوان استاد پيامبر و تأثيرگذارترين شخص در پيدايش دين اسلام و به وجود آمدن قرآن معرفي کرده است؛ زيرا ما در اين جا در صدد بررسي شخصيت تاريخي ورقه و جايگاه وي در عصر بعثت و پگاه پيدايش اسلام نيستيم.
2.يوسف دره الحداد، القرآن دعوة نصرانية، ص 97ــ 99، 295ــ300، 315ــ 318، 369، 684، 722/همو، نظم القرآن و الکتاب: معجزة القرآن، ص 83 ــ84.
3.محمد بن اسماعيل بخاري، صحيح البخاري، المجلد الاول، کتاب بدء الوحي، حديث 3، ص 59 ــ61.
4.يوسف دره الحداد، القرآن و الکتاب: بيئة القرآن الکتابية، ص 178ــ 179/همو، القرآن دعوة نصرانية، ص 299، 731.
5.سامي عصاصه در کتاب القرآن ليس دعوة نصرانية به طور مفصل «جايگاه ورقه بن نوفل در نظريه يوسف حداد» را از ابعاد گوناگون بررسي و نقد نموده است. برخي از نقدهاي موجود در اينجا نيز از همان منبع گرفته شده است. براي آشنايي بيشتر ر.ک: سامي عصاصه، القرآن ليس دعوة نصرانية، ص 21ــ121.
6.همو، القرآن ليس دعوة نصرانية، ص 9ــ12.
7.همان، ص 35.
8.محمد بن اسماعيل بخاري، صحيح البخاري، مجلد الاول، کتاب بدء الوحي، حديث 3، ص 60.
9.ر.ک: سامي عصاصه، القرآن ليس دعوة نصرانية، ص 34ــ41.
10.يوسف دره الحداد، القرآن دعوة نصرانية، ص 316ــ317، 346ــ347.
11.يوسف حداد شک و ترديد پيامبر را در تعاليم قرآن امري مسلم و قطعي مي گيرد و بر همين اساس مي گويد: از آن جا که شک با ايمان به نبوت و معجزه بودن قرآن قابل جمع نيست، لذا شک پيامبر دليل بر اين است که اولاً قرآن معجزه نيست و ثانياً آن حضرت نبي و رسول برگزيده الاهي نيست.(يوسف دره الحداد، نظم القرآن و الکتاب: معجزة القرآن، ص 61).
12.فضل بن حسن طبرسي، مجمع البيان، ج 10، ص 579 ــ580.
علامه طباطبايي در تفسير الميزان مي گويد: «و القصة لا تخلو من شيء و أهون ما فيها من الإشکال شک النبي ص في کون ما شاهده وحيا إلهيا من ملک سماوي ألقي إليه کلام الله و تردده بل ظنه أنه من مس الشياطين بالجنون، و أشکل منه سکون نفسه في کونه نبوة إلي قول رجل نصراني مترهب و قد قال تعالي: «قل إني علي بيِّنة من ربّي»: الانعام: 57 و أي حجة بينة في قول ورقة؟ «قل هذه سبيلي أدعوا إلي الله علي بصيرةٍ أنا و من اتَّبعني» «إنا أوحينا إليک إلي نوحٍ و النَّبيِّين من بعده»: النساء:163.
و قال تعالي: «قل هذه سبيلي أدعوا إلي الله علي بصيرةٍ أنا و من اتَّبعني» فهل بصيرته ص هي سکون نفسه إلي قول ورقة؟ و بصيرة من اتبعه سکون أنفسهم إلي سکون نفسه إلي ما لا حجة فيه قاطعة؟ و قال تعالي: «إنا أوحينا إليک کما أوحينا إلي نوحٍ و النَّبيِّين من بعده»: النساء: 163 فهل کان اعتمادهم في نبوتهم علي مثل ما تقصه هذه القصة؟ و الحق أن وحي النبوة و الرسالة يلازم اليقين من النبي و الرسول بکونه من الله تعالي علي ما ورد عن أئمة اهل البيت(ع)»، (سيد محمد حسين طباطبائي، الميزان، ج 20، ص 329).
13.سيد محمد حسين طباطبائي، الميزان، ج 10، ص 122-123.
14.همان.
15.فخر الدين رازي، مفاتيح الغيب، ج 17، ص 300/ناصر مکارم شيرازي و ديگران، تفسير نمونه، ج 8، ص 383.
16.برخي از نمونه هاي آن به اين قرار زير است: زخرف:81/انعام: 35/بقره: 94/رحمن:33/هود:35/احقاف: 8.
17.فخرالدين رازي، مفاتيح الغيب، ج 17، ص 300/سيد محمود آلوسي، روح المعاني، ج 6، ص 178.
18.ناصر مکارم شيرازي و ديگران، تفسير نمونه، ج 8، ص 383.
19.سيد محمد حسين طباطبايي، الميزان، ج 10، ص 123.
20.سيد محمود آلوسي، روح المعاني، ج 6، ص 178.
21.همان، ج 6، ص 178/فخرالدين رازي، مفاتيح الغيب، ج 17، ص 302.
منبع: نشريه معرفت كلامي شماره 1