آنچه از عبارت بالا به دست مي آيد اين است كه دين يك تجربه دروني و فردي است و كاركرد اجتماعي ندارد و اگر دارد در يك ميزان حداقلي است و چنانچه خوش بينانه بخواهيم، جمله «وظيفه دين القاي حيراني است» را تفسير كنيم بايد بگوييم كه طبق اين بيان كاركرد دين انداختن شوق و محبت الهي به جان انسانهاست و دميدن در شرارهي عشق و عشق بازي ميان انسان و پروردگار خويش است. و در اين راستا پرداختن به دنيا از جانب دين رنگ مي بازد و غير مقدس تلقي مي شود. و در نتيجه اين برداشت از دين، راندن دين از صحنه اجتماع به حاشيه آن توصيه مي شود.
پاسخ به اين سخن آن است که بايد براي شناخت وظيفه و نقش دين به خود دين بازگرديم و ببينيم دين در اين باره چه مي گويد؟ نه اين كه از بيرون دين بخواهيم وظيفه آن را تعيين كنيم. شايد گفته شود كه آنچه قلمرو دين را تعيين مي كند انتظار بشر از دين است و اين مسأله برون ديني است. در پاسخ بايد گفت: لازمه اين ادعا اين است كه دين از خود و نقشي كه مي تواند ايفا كند تعريف مشخصي به دست نمي دهد و هيچ گونه جهت گيري خاصي ندارد. ولي بطلان اين ادعا با رجوع به متون ديني (قرآن و سنّت) آشكار مي گردد، آياتي که در خلال پاسخ خواهد آمد اين ادعا را ثابت ميکنند.
اساساً ايمان به خدا يك مسأله صددرصد ذهني و بي ربط باواقعيت هاي اجتماعي نمي تواند باشد، بلكه هم به عقل و هم به قلب و هم به زندگاني بشر ربط دارد.[1] و اصولاً تفكيك جنبه هاي مختلف انساني فردي و اجتماعي امري اعتباري است و تفكيك واقعي غير ممكن است به اين معنا كه هر آيين و هر دستورالعملي هر چند هم خصوصي و فردي باشد باز هم تأثيرات خود را در اجتماع خواهد داشت چرا كه بالاخره افراد زندگي اجتماعي دارند و لذا ميبينيم طرف مقابل تديّن و دينداري يعني الحاد هم در بعد فردي محصور نميشود بلکه نمود اجتماعي دارد. از طرفي ايمان به خدا و ارزشهاي معنوي مترتب بر آن جنبه عمومي و اطلاقي دارد و شامل فرد و جامعه ميشود چه در حال و چه در گذشته، و لذا پيامهاي قرآني بيشتر متوجه امّت ها و جوامع بشري و مجموعه انسان ها مي باشد تا افراد، به طور مثال قرآن كريم مكرراً از اين تعابير استفاده مي كند: «يا ايها الناس، يا بني آدم، يا ايها الذين آمنوا، يا اهل الكتاب… اوفوا بعهدالله…» و حتي آنجايي که از تعبير «يا ايها الناس» استفاده ميکند، در واقع نوع بشر را مخاطب قرار ميدهد نه افراد را.
خداوند مي فرمايد: «و نزلنا عليك الكتاب تبياناً لكل شيء»[2] پر واضح است كتابي كه براي بيان امور فردي آمده نمي تواند مصداق «تبياناً لكل شيء» باشد. همچنان كه هدايت و رحمت اگر شامل امت ها و جوامع نباشد، معناي خود را از دست مي دهد. چرا که همنا طور که متذکر شديم ارزشها جنبه اطلاقي دارد. و از جهت ديگر به هيچ روي پذيرفته نيست كه خداوند يکصد و بيست و چهار هزار پيغمبر را فقط براي امور فردي و شخصي انسان ها بفرستد و بُعد اجتماعي زندگي را به خود انسانها واگذار كند. پرواضح است كه نپرداختن دين به امور اجتماعي باعث نقض غرض خواهد شد. به اين معنا كه بعد اجتماعي زندگي، بعد فردي را تحت الشعاع قرار خواهد داد و آن وظيفه حداقلي را كه جناب سروش براي ديدن قائل شدند هم ملغي خواهد ساخت.
قرآن کريم در بيان سرگذشت حضرت شعيب ـ عليه السلام ـ با قوم خويش، از زبان قوم ايشان اين اعتراض را به آن حضرت، ثبت ميکند که «قَالُواْ يَا شُعَيْبُ أَصَلاَتُكَ تَأْمُرُكَ أَن نَّتْرُكَ مَا يَعْبُدُ آبَاؤُنَا أَوْ أَن نَّفْعَلَ فِي أَمْوَالِنَا مَا نَشَاء…؛ گفتند: اي شعيب آيا اين نمازت به تو دستور ميدهد که ما آن چه را پدرانمان ميپرستيدند ترک گوئيم؟ و يا (آزادي خود را در اموال خويش از دست دهيم و) نتوانيم به دلخواهمان در اموالمان تصرف کنيم…؟»[3]از اين آيه چنين بر ميآيد که قوم حضرت شعيب ـ عليه السلام ـ بين نماز و دين از يک طرف و بين مسائل اجتماعي و مالي از طرف ديگر، رابطهاي نميديدند و ادعايي مانند ادعاي سکولاريستهاي معاصر ما داشتند. حضرت شعيب ـ عليه السلام ـ در پاسخ به آنها ميفرمايد: «…إِنْ أُرِيدُ إِلاَّ الإِصْلاَحَ…»[4] «من يک هدف بيشتر ندارم و آن اصلاح (شما و جامعه شما) است…» از اين آيات و برخي آيات ديگر[5] به روشني استفاده ميشود که حضرت شعيب هدف از دين را اصلاح جامعه ميداند و از جمله امور مالي و اقتصادي، لازم به ذکر است که مفهوم «اصلاح» در قرآن کريم با مفهوم امروزي و متداول آن که به معناي سامان دادن برخي نابهنجاريهاي موجود در يک سيستم و يا يک نظام ميباشد نيست، بلکه اصلاح در قرآن کريم به معناي تغيير ريشهاي و کلي يک نظام و پيريزي نظام و سيستم صالح ديگر.
در آيه ديگر خداوند ميفرمادي: «كَانَ النَّاسُ أُمَّةً وَاحِدَةً فَبَعَثَ اللّهُ النَّبِيِّينَ مُبَشِّرِينَ وَمُنذِرِينَ وَأَنزَلَ مَعَهُمُ الْكِتَابَ بِالْحَقِّ لِيَحْكُمَ بَيْنَ النَّاسِ فِيمَا اخْتَلَفُواْ فِيهِ وَمَا اخْتَلَفَ فِيهِ إِلاَّ الَّذِينَ أُوتُوهُ مِن بَعْدِ مَا جَاءتْهُمُ الْبَيِّنَاتُ بَغْيًا بَيْنَهُمْ»[6] اين آيه به خوبي بر اين مطلب اشاره دارد که پس از پايان دوران «فطرت» که جامعه بشري به لحاظ سادگي تنها به ارشادات و رهنمودهاي فطرت خويش اکتفا ميکرد، و از آنجايي که فطرت بشر به مرور زمان آلوده گشته و ديگر نميتوانست منبع هدايت و توجيه مردم قرار گيرد خداوند پيامبران را فرستاد تا کتاب و آيين الهي در موارد اختلاف و نزاع مردم ميان ايشان حکم براند و داوري کند. از اين رو ميتوان گفت که پيامبران اولين کساني بودند که براي اقامه نظام سياسي تلاش کردند و از پيشگامان فعالان سياسي بر روي زمين بودند و به تعبير شهيد صدر پديده دولت اولين بار به دست پيامبران پايه گذاري شده است.[7]افزون بر اين ميتوان به آياتي اشاره کرد که هدف بعثت پيامبران را بيان ميکنند. اهدافي هم چون اقامه عدل و قسط (حديد/25)، مبارزه با طاغوت (نحل/36). عملکرد انبياء الهي در تشکيل حکومت و مبارزه با طاغوت نيز در همين راستا قابل تحليل و تبيين است. حکومتهاي حضرت داود و سليمان و موسي ـ عليهم السلام ـ و نيز حضرت محمد ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ فقط بر مبناي دخالت دين در حکومت قابل تبيين است.
پس از اين مرور گذرا بر چند آيه قرآن كريم، توجه خواننده گرامي را به اين روايت كه دال بر اين است كه دين براي سامان دادن امور اجتماعي آمده است، جلب ميكنم: عن الامام الصادق ـ عليه السلام ـ «ان الله تبارك و تعالي انزل في القرآن تبيان كل شي حتي و الله ما ترك شيئاً يحتاج اليه العباد حتي لا يستطيع عبد يقول: لو كان هذا انزل في القرآن الا و قد انزل الله فيه»[8] ترجمه: «خداوند در قرآن بيان هر چيزي را آورده است حتي به خدا سوگند هيچ چيزي نيست كه بندگان او به آن نياز داشته باشند مگر اين كه در قرآن كريم آورده است تا اين كه بندهاي نتواند بگويد اگر اين مطلب چنين بود، در قرآن ميآمد». البته روايات در اين زمينه بسيار است و ميتوان به كتب حديث رجوع كرد.
نكته پاياني: از آنجايي كه مسائل اجتماعي متغير هستند و به مرور زمان دگرگون ميشوند. لذا اسلام ميل به اجمال و عدم تفصيل دارد، و تفصيل در اين زمينه را به عهده فقه و اجتهاد مشروع واگذار كرده است. به عبارت ديگر اصول و امهات اين مسائل را نيز بيان كرده است و مسائل فرعي آن را به عهده مجتهدين و اسلام شناسان متقي و خبره نهاده است. و آن همان معناي روايتي است كه هم از امام صادق ـ عليه السلام ـ و هم از امام رضا ـ عليه السلام ـ روايت شده (البته با اختلاف تعابير) كه ميفرمايند: «علينا القاء الاصول اليكم و عليكم التفرع»[9]بر ما است كه اصول و «بنيادهاي دين» را باز گوييم و بر شما است كه در راستاي آن اصول به فروعات و «روبناها» بپردازيد.
معرفي منابع جهت مطالعه بيشتر:
1ـ عبدالحسين خسروپناه، كلام جديد، قم، مركز مطالعات و پژوهش هاي فرهنگي حوزه، چاپ اول، 1379، گفتار نهم.
2ـ كتاب نقد، ويژه نامه سكولاريسم، شماره اول.
3ـ نسبت دين و دنيا، آيت الله جوادي آملي.
4ـ جامعيت و كمال دين، علي رباني گلپايگاني.
پي نوشت ها:
[1]. ر. ك. لسفتنا، محمد باقر الصدر، ص 17، 20.
[2]. نحل/89.
[3] . هود/87.
[4] . هود/88.
[5] . شعراء/181ـ184.
[6] . بقره/213.
[7] . صدر، محمد باقر، الاسلام يقود الحياه، ص3ـ4.
[8] . كليني، محمد بن يعقوب، اصول كافي، دارالكتب الاسلاميه، ج1، ص59.
[9] . مجلسي، محمد باقر، بحارالانوار، ج2، ص245، باب 29، روايت 53.