اين پرسش برخاسته از برخي نگرشهاي خاص دربارة ماهيت دين است و لذا براي پاسخگويي لازم است به گرايشهاي مختلف درباره حقيقت دين و نسبت آن نگرشها با يگانگي دين با علم اشاره شود.
گرايشهاي مختلف درباره چيستي دين
1ـ برخي دين را پديدهاي خرافي و غيرواقعي پنداشتهاند اين نوع تلقي را ميتوان در برخي نظريات جامعه شناسي دين يا روانشناسي دين ملاحظه كرد. نظريه جامعهشناسي اظهار ميكند خداياني كه افراد مورد پرستش قرار ميدهند موجودات خيالي هستند كه جامعه به طور ناخودآگاه به عنوان ابزارهايي اختراع كرده تا از آن طريق افكار و رفتار فرد را كنترل كند.[1] زيگموند فرويد يكي از روانشناسان معروف باورهاي ديني را اوهام و جلوههاي كهنترين، قويترين و پايدارترين اميال بشر ميدانست. دين به نظر فرويد، نوعي دفاع ذهني در مقابله جنبههاي هائل طبيعت است نظير زلزله، سيل، طوفان، بيماري و مرگ چاره ناپذير.[2]شكي نيست بر اساس اين تلقي، دين پديدهاي واقعي نيست تا ماهيتي معرفتي داشته باشد بلكه دين پديدهاي است كه داراي كاركردي جامعه شناختي يا روانشناختي است و تا وقتي كه اين كاركرد را دارد مورد اقبال واقع ميشود و بر اساس اين نگرش از صدق و كذب گزارههاي ديني و تأييد آنها با كاهش و فزوني شواهد و دلايل نميتوان سخن گفت و نيازي به استدلال در حقانيت دين نيست بلكه مهم بررسي كاركرد جمعي و يا فردي آن است.
2ـ برخي ديگر دين را پديدهاي غير عقلاني معرفي ميكنند. ايمانوئل كانت را ميتوان نمونه شاخص و سرمنشأ اين طيف ذكر كرد و طبق اين مبنا هم سخن گفتن از استدلال و كم و زياد شدن اعتقاد بر اساس دلائل وجهي ندارد.
3ـ پوزيتويستها مقولات و گزارههاي ديني را بيمعنا ميدانند و بدين ترتيب بحث درباره دين را بيفايده ميشمارند و طبق اين نظر هم استدلال دربارة آموزههاي ديني كاري بيهوده است.
4ـ رويكرد تجربي به دين كه تكيه بر قلب به جاي عقل ميکرد و ماهيت دين را امري احساسي ميدانست نه امري شناختاري و معرفتي كه نتيجه آن نفي نگاه معرفتي و استدلالي به دين است از جمله كساني كه چنين رويكردي داشتند ميتوان به اراسموس اشاره كرد كه ضمن زائد خواندن الهيات، ديانت حقيقي را برخاسته از دل و نه مغز دانست.[3]با توجه به آنچه گذشت روشن شد كه تمايز ميان علم و دين بيفايده خواندن ارائه شواهد و دلائل براي اثبات مقولات و گزارههاي ديني و بينتيجه دانستن تلاش عقلاني در ايمان و اعتقاد فرد، همگي ريشه در امري اساسي دارد و آن غيرشناختاري دانستن ماهيت دين است حال چه اين رويكرد غيرشناختاري ناشي از خرافي دانستن دين باشد يا امكانناپذيري اثبات مقولات ديني يا بيمعنا دانستن گزارههاي ديني و يا احساسي و شهودي و قلبي دانستن امر دين باشد بنابر اين براي پاسخ به اين سؤال بايد به واقعي بودن دين و شناختاري بودن ماهيت دين و امكان اثبات مقولات ديني پرداخت.
1ـ واقعي بودن دين: خيالي انگاشتن دين عدم تمييز ميان اديان آسماني و دينهاي برخاسته بشر و عدم تفكيك ميان دين تحريف نشده و دين تحريف شده و عدم فرق ميان دين حقيقي و دين دروغين ناشي ميشود. از نظر ما دين آسماني و تحريف نشده و حقيقي، پديدهاي خيالي نيست بلكه واقعيتي است كه نياز بشر به آن و فطرت الهي انسان و عقل سليم آن را تأييد ميكند.
2ـ شناختاري و معرفتي بودن ماهيت دين: غيرشناختاري معرفي كردن ماهيت دين كه بيشتر در فرهنگ غربي رواج دارد ناشي از عواملي است كه موجب گرديد تا متكلمان مسيحي به جاي ديانت عقلي به ديانت قلبي و شهودي روآورند و دين را نوعي شهود و تجربه ديني معرفي كنند برخي از آن عوامل عبارتند از:
1. وجود تناقضات در آموزههاي ديني مسيحيت مانند تثليث، تجسّد.
2. وجود آموزههاي غلط و ناسازگار با دادههاي تجربي ثابت شده مانند ثبات زمين.
3. اختلافات ميان عالميان (معرفت تجربي)، و فلاسفه و متكلمان.
شكي نيست كه برخي آموزههاي تناقض آميز و غلط نبايد باعث گردد تا آموزهها و گزارههاي روشن و صريح ديني مورد انكار قرار گيرد و يا اختلاف عالمان نبايد مايه نااميدي از اثبات گزارههاي ديني گردد چنان که اختلافات دانشمندان در حوزه علم (معرفت تجربي)، مجوز بياعتبار دانستن دادههاي علمي و فرو ريختن ساختمان علم نميگردد.
3ـ امكان اثبات مقولات ديني: طرح عدم امكان اثبات مقولات ديني در رويكردهاي نادرست تحليل حقائق و گزارههاي ديني ريشه دارد از باب نمونه نبايد توقع داشت كه تمامي دين در چنگال تجربه و آزمون در آيد و تن به ابزار علمي دهد حقيقتي مانند خدا كه موجودي فرا طبيعي است چگونه ميتواند مورد ارزيابي علم قرار گيرد و يا حقائق جزيي مانند آنچه در حيات اخروي براي آدمي اتفاق ميافتد يا فلسفه پارهاي از احكام ديني كه عقل ناتوان از درك آنهاست چگونه ميتواند با استدلال اثبات گردد.
با روشن شدن سه محور واقعي بودن دين، شناختاري بودن ماهيت دين و امكان اثبات مقولات ديني به اين نتيجه ميرسيم كه دين همانند علم ميتواند مورد ارزيابيهاي علمي و عقلي قرار گيرد و تنها فرق دين با علم در اين جهت آن است كه پارهاي از حقائق ديني فراتر از حس و عقل است و از اين رو دست بشر از تحليل و اثبات تجربي وعقلي آنها كوتاه است و بايد گفت يكي از جهات ضرورت بعثت انبياء هم در همين نكته نهفته است يعني آگاهاندن انسان از حقائق كه خود از درك آنها ناتوان است.
معرفي منابع جهت مطالعه بيشتر:
1ـ مصباح يزدي، محمد تقي، معارف قرآن (بخش راه و راهنما شناسي)، قم، انتشارات مؤسسه امام خميني(ره).
2ـ سبحاني، جعفر، حُسن و قبح عقلي پايههاي اخلاق جاويدان، نگارش علي رباني گلپايگاني، ناشر وزارت فرهنگ و آموزش عالي، مؤسسه فرهنگي مطالعات و تحقيقات فرهنگي.
3ـ حسين زاده، محمد، معرفت شناسي و مباني معرفت ديني، قم، انتشارات مؤسسه امام خميني(ره).
پي نوشت ها:
[1] . جان هيك، فلسفه دين، مترجم بهرام راد،انتشارات بينالمللي الهدي، چاپ اول، 1372، ص74.
[2] . همان، ص78.
[3] . برتر اندراسل، تاريخ فلسفه غرب، ترجمه نجف دريابندري، نشر پرواز، 1365، ج2، ص712.