براي پاسخ به اين پرسش مقدّمتاً به سه ديدگاه كلّي دربارة عقل و دين در ميان فيلسوفان در دينداران عالم اشاره ميكنيم. برخي بر اين باورند كه همة تعاليم و آموزههاي ديني بايد مطابق با عقل بشري باشد. به عقيدة اينان براي اين كه مجموعة اعتقادي و ديني مورد پذيرش خردمندان واقع شود، راهي جز اثبات عقلاني تمامي گزارههاي آن نيست.[1] به عبارت ديگر هر گزارة ديني، ناگزير بايد از دريچة پذيرش عقل عبور كند تا بتوان به آن باور داشت و بر اساس آن، زندگي خود را سامان داد.
برخي ديگر درست در نقطة مقابل گروه نخست، معتقدند كه عقل و دين دو حوزة كاملاً مستقل دارند و عقل را راهي به سوي درك معارف ديني نيست.
اينان تديّن بدون تعقّل را سفارش كرده معتقدند ميان دين داري و خردورزي هيچ رابطة مثبتي نيست. به عقيدة اين گروه شرط پذيرش دين، كنار نهادن عقل است و از اين روي گويند: «در پي آن مباش كه بفهمي تا ايمان آوري.»[2] بلكه اگر ميخواهي ايمان و دينداري خالصانهات را نشان دهي «آنچه را كه پوچ و عقل ستيز است باور كن.»[3] ردّپاي اين گروه را هم در غرب مسيحي و هم در جهان اسلام به وضوح ميتوان مشاهده كرد. اين جريان در مغرب زمين به شكل ايمانگرايي نمايان شد و در دنياي اسلام به صورت نصگرايي.[4]در اين ميان، گروه سوّمي، كه اغلب انديشمندان شيعه را در خود جاي ميدهد ـ بر اين باورند كه نبايد به انگيزة حرمت نهادن به عقل، از حريم دين كاست و يا به منظور حفظ قداست دين، ارزش و اهميّت عقل را ناديده گرفت. بلکه بايد عقل و دين دو حجّت الهي دانسته شوند و عقل به منزلة پيامبر دروني معرفي گردد.[5] از اين رو نه تنها ميان تعاليم و دادههاي پيامبر دروني و آموزههاي پيامبران بيروني تعارض نيست، بلكه از همراهي و هماهنگي كاملي نيز برخوردارند به تعبير زيباي ابن رشد:
فانّ الحقَ لايُضاد الحقّ بل يوافقه و يشهد له:[6] حق با حق سر ستيز ندارد؛ بلكه با آن موافق است و بر درستياش گواهي ميدهد.
براساس ديدگاه سوم، كه ديدگاه مورد قبول ما نيز هست، رابطة دين و عقل و نقش خردورزي در دين را ميتوان چنين تصوير نمود كه دين دربردارندة مجموعهاي از آموزهها و معارفي است كه عقل نسبت به برخي از آنها معيار، براي پارهاي از آنها مصباح و در ارتباط با بعضي ديگر، مفتاح است.[7] اينك اين سه نقش را به اختصار توضيح ميدهيم.
معيار بودن عقل بدين معناست كه براي تشخيص درستي يا نادرستي برخي از گزارههاي ديني، عقل يگانه ميزان سنجش و تنها معيار ارزيابي است. تنها آنچه كه عقلاني باشد پذيرفته ميشود. نه تنها مطالب ضد عقلي، كه سخنان فراعقلي و برتر از درك و فهم عقل نيز جايگاه و منزلي ندارد. البته به اعتراف خود عقل، معيار بودن آن، به موارد خاصّي محدود است كه به گونههاي زير اعمال ميشود:
الف) اثبات حقّانيت دين: اثبات ضرورت دين و آمدن پيامبران الهي براي هدايت بشر، و همچنين اثبات حقّانيّت و عصمت آنان، از جمله امور عقلي و وظايف عقل است و اگر دين در اين باره سخني خلاف عقل داشته باشد به هيچ رو از او پذيرفته نيست. چرا كه اصل پذيرش دين، در گرو اصول و قواعد عقلي است و دين نميتواند با اموري كه مقدم وجودي آن هستند، مخالفت ورزيده، آنها را ناديده بگيرد.
ب) اثبات اصول اعتقادي دين: علماي دين همواره پذيرش مقلدانة اصول بنيادي و اعتقادي دين را مردود شمرده و همگان را به تفكّر و انديشه در اين اركان زيربنايي فرا خواندهاند. بنابراين دين بايد در اصول اعتقادي خود مطابق با عقل باشد و نميتواند سخني خلاف عقل بيان دارد.
ج) محافظت دين از تحريف[8]: هر ديني ممكن است در طول تاريخ با تحريفات و تصرفات بشري رو به رو شود، اينجاست كه نقش عقل به عنوان مقياس و ترازوي سنجش وحي الهي از تحريفات بشري به خوبي نمايان ميشود.
عقل نسبت به برخي ديگر از معارف و تعاليم دروني دين به منزلة مصباح و چراغ فهم و استنباط است، آنچه انديشة خردپرور شيعي را از ساير انديشه و مكاتب امتياز ويژه بخشيده همين جهت است. اکثر انديشمندان و فقهاي شيعه عقل را همچون ساير منابع ديني، يعني قرآن، سنّت و اجماع، حجّت ميدانند و از آن به عنوان يكي از منابع فقهي ياد ميكنند و همين است كه تحرّك و پويايي انديشة شيعي را همچنان تضمين كرده و در اجتهاد را بر روي عالمان و انديشمندان، گشوده نگه داشته است. و بالاخره اين كه، عقل مفتاح و كليد بسياري از گزارههاي ديني ـ به ويژه در حوزة جزئيات احكام فقهي است، يعني آدمي را تنها تا در خانة شريعت همراهي ميكند، ولي هيچ گاه خود به تنهايي نميتواند از كالاها و گنجينههاي درون خانه بهره گيرد. به عنوان مثال، فلسفة تعداد ركعات نماز يا اوقات خاص عبادت از اموري است كه عقل انسان عادي، جز از طريق وحي و تعاليم دين، راهي براي درك آنها ندارد. تنها چيزي كه عقل در اين زمينه در مييابد مخالفت نداشتن اين احكام با اصول كلّي عقلاني است به عبارت ديگر، عقل اين احكام را خردستيز نمييابد، در عين حال، توانايي اثبات عقلاني آنها را نيز ندارد؛ چرا كه «عقل را ره نيست آن سوز افتقار» البته روشن است كه پذيرش اين احكام فرا عقلي ـ پس از اثبات عقلاني مباني و پايههاي اساسي دين ـ عين خردورزي است و سرپيچي از آنها، نشانة بيخردي.
حاصل كلام آن كه ما معتقديم در ميان تعاليم و آموزههاي دين مبين اسلام هيچ گونه سخن ضدّ عقلي وجود ندارد. هر چند تعاليم و آموزههاي فراعقلي و خردگريز وجود دارند و البته اين نشانة ضعف يا كاستي ديني نيست بلكه اصولاً يكي از دلايل و فلسفههاي نياز بشريت به نبوّت و دين همين است كه عقل و انديشة او به تنهايي از پي بردن به راه سعادت و دوري گزيدن از چاههاي شقاوت ناتوان است.
و به تعبير زيباي مولوي:
گر به فضلش پي بردي هر فضول
كي فرستادي خدا چندين رسول[9]
معرفي منابع جهت مطالعه بيشتر:
1ـ جوادي آملي، عبدالله، شريعت در آينه معرفت، تهران، رجاء، 1372.
2ـ حسين زاده، محمد، معرفت ديني، قم، مؤسسه امام خميني(ره).
3ـ پترسون، مايکل، عقل و اعتقاد ديني، ترجمه سلطاني و نراقي، (بخش عقلانيت)،…
4ـ هادوي تهراني، مهدي، تاريخ علم اصول از نگاه شهيد صدر، انتشارات خانه فرد.
پي نوشت ها:
[1]. Reason and Relingious Belief: Michael Piferson Others New York Oxford: Oxford Viversiti Press, P 34.
[2]. اتين تريلسون، عقل و رحي در قرون وسطي، ترجمة شهرام پازوكي، تهران، مؤسسة مطالعات و تحقيقات فرهنگي، 1371، ص10.
[3]. جيمز كيوان فيبل من، آشنايي با فلاسفة غرب، ترجمة بقايي، تهران، حكمت، 1375، ص326.
[4]. ر. ك: يوسفيان، حسن و شريفي، احمد حسين، خردورزي و دين باوري، تهران، مؤسسة فرهنگي دانش و انديشة معاصر، 1379، ص74ـ59.
[5]. محمد بن يعقوب الكليني، الكافي، بيروت، دارالتعاريف للمطبوعات، 1411ق، ج1، ص60، ح12، (كتاب العقل والجهل).
[6]. محمد بن رشد، فصل المقال فيما بين الحكمة و الشريعة من الاتصال، بيروت، مكتب التربيت، 1978م، ص17.
[7]. ر.ك: جوادي آملي، عبدالله، شريعت در آينة معرفت، تهران، رجاء، 1372، ص208ـ204.
[8]. ر.ك: مطهري، مرتضي، اسلام و مقتضيات زمان، تهران، صدرا، چاپ پنجم، 1374، ج1، ص135ـ127.
[9]. مولوي، جلال الدين، مثنوي معنوي، تهران، نگاه پنجم، 1373، دفتر چهارم، بيت 3318.