خانه » همه » مذهبی » راز تأثیر کلام شهید محمدی عراقی

راز تأثیر کلام شهید محمدی عراقی

زندگی نامه ی آیت الله شهید حاج شیخ بهاء الدین محمدی عراقی

راز تأثیر کلام شهید محمدی عراقی

شهید محمدی عراقی، به حقیقت، عالمی خدمتگزار و به واقع، روحانی ای مردمی بود و با همه ی اقشار جامعه اعم از عالم و عامی ارتباط برقرار می کرد و با اخلاق خوش و طبع لطیف خود، همه را جذب می کرد. خاطره ی دعوت

00362591 - راز تأثیر کلام شهید محمدی عراقی
0036259 - راز تأثیر کلام شهید محمدی عراقی

 

نویسنده: حجت الاسلام والمسلمین محمود محمدی عراقی

 

 

 زندگی نامه ی آیت الله شهید حاج شیخ بهاء الدین محمدی عراقی

درآمد

شهید محمدی عراقی، به حقیقت، عالمی خدمتگزار و به واقع، روحانی ای مردمی بود و با همه ی اقشار جامعه اعم از عالم و عامی ارتباط برقرار می کرد و با اخلاق خوش و طبع لطیف خود، همه را جذب می کرد. خاطره ی دعوت همگانی «حاج آقا بهاء» به حضور در مسجد و نماز جماعت، هنوز در یاد کسبه ی خیابان خیام و سعدی، که مسجد و منزل ایشان در آن منطقه بود، زنده است. متن ذیل مجموعه ای است از گفته های فرزندی که خود رخت مبارزه و علم و تلاش در راه دین و انقلاب بر تن دارد و جای تازیانه های عمال جور ستم شاهی همچنان بر پیکرش باقی مانده است. حجت الاسلام والمسلمین محمود محمدی عراقی، پسر ارشد شهید، در بیان این خاطرات کوشیده است آیینه ای تمام نما را از زندگی و تلاش های پدر ارجمندش به دست علاقه مندان نام، یاد و راه شهدای گرانقدر انقلاب اسلامی دهد. گفتنی است آقای محمدی عراقی در بیان جزئیات این زندگی نامه از منابعی چون: «شهدای روحانیت ج هشتم صفحات 109-111، تاریخ و جغرافیای کرمانشاه مجلدات 8 و 7-6 فصل تاریخ تشیع در کرمانشاه، بخش مربوط به خاندان محمدی عراقی کنگاوری صفحات 343-351 نوشته ی آقای محمدعلی سلطانی و همچنین خاطرات و محفوظات شخصی و خانوادگی» سود برده اند.

***

بسم الله الرحمن الرحیم … هست کلید در گنج حکیم

***

ای همه هستی ز تو پیدا شده … خاک ضعیف از تو توانا شده
آن چه تغیّر نپذیرد تویی … و آن که نمرده است و نمیرد تویی
ما همه فانی و بقا بس توراست … ملک تعالی و تقدس توراست

زندگی شهید در نگاهی کوتاه

به سال 1307 هجری خورشیدی در خانواده ای روحانی و خدمتگزار و در بیت علم و تقوی در شهرستان کنگاور، کهن شهر تدین و تمدن در استان کرمانشاه، کودکی متولد شد که او را به رسم خانوادگی به نام «جعفر» و لقب «بهاء الدین» نامیدند. میلاد این کودک، جعفر بهاء الدین محمدی عراقی به تاریخ هجری قمری در هفتم ماه صفر 1347 مقارن با سالروز ولادت امام موسی بن جعفر (علیه السلام) اتفاق افتاد. دروس مقدماتی و ادبیات را نزد پدر و عموی خود فرا گرفت و در حدود سال 1362 ق جهت ادامه ی تحصیل عازم قم شد و در دروس خارج حضرات آیات عظام بروجردی، اراکی و امام خمینی (رحمه الله) حاضر گردید. در سال 1388ق عازم عتبات گردید و از آنجا حسب الامر آیات عظام حکیم و امام خمینی (رحمه الله) به کرمانشاه مراجعت و به اقامه ی جماعت، ترویج دین و تدریس علوم دینی در حوزه ی علمیه و مدرسه ی آیت الله بروجردی اشتغال ورزیدند. ایشان از همراهان و فعالان نهضت اسلامی ایران به رهبری امام خمینی بود و از این رو، بارها مورد تعقیب قرار گرفته و به زندان افتاد. پس از پیروزی انقلاب مسئولیت های مختلفی به عهده گرفت؛ از جمله توسط حضرت امام به عنوان حاکم شرع کرمانشاه برگزیده شد. ایشان در انتخابات میان دوره ای مجلس شورای اسلامی از حوزه ی کرمانشاه کاندیدا شد و در حالی که انتخابات به مرحله ی دوم رسیده بود، چند روز پیش از انتخابات در بیستم مرداد 1360 به دست منافقین کوردل ترور شد و به شهادت رسید.

نام کامل پدرم

نام پدرم «جعفر بهاء الدین» بود که به آقا بهاء الدین و پس از تشرف به مکه در میان دوستان و آشنایان به حاج آقا بهاء یا حاج شیخ بهاء (حاج شیخ بهاء الدین) معروف می شوند. ظاهراً رسم و عادت پدربزرگ ما این بوده که از آغاز برای فرزندان خود در کنار اسم کوچک، لقبی هم انتخاب می کرده است و بر این اساس، پدر ما را بهاء الدین و یکی از عموهایم را جمال الدین نامگذاری کرده بوند. انتخاب این نام و لقب از سوی پدر بزرگوارش برای فرزند ارشد خود، نشانه ی اهتمام به امور دینی بود که به صورت سنتی درآمد و بعدها «شهید حاج آقا بهاء الدین» نیز به نوبه ی خویش گویا این سنت را در نامگذاری فرزندانش ادامه دادند و به پیروی از همین سنت مرا محمود شجاع الدین و برادران دیگرم را مهدی زین الدین و شمس الدین و شهاب الدین و نجم الدین نامگذاری کردند.
پدرم که متولد کنگاور بودند، دوران کودکی را در همین شهر در دامان و آغوش پدر و مادری دیندار و عاشق خاندان پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) با زمزمه ی مناجات و آیات قرآن گذراندند و پس از تحصیلات ابتدایی نزد پدر ارجمندشان مرحوم حاج آقا بزرگ محمدی عراقی و عموی بزرگوارشان مرحوم آیت الله حاج مجتبی محمدی عراقی به فراگیری مقدمات علوم اسلامی و ادبیات پرداختند. با اهتمام خوبی که آن شهید عزیز نسبت به ادامه ی تحصیل داشتند، پس از آن که دروس مقدماتی حوزه را نزد این دو بزرگوار گذراندند، به رسم معمول آن زمان، در سال 1321 هجری شمسی و در حدود سن 16 سالگی برای ادامه ی تحصیل رهسپار حوزه علمیه ی قم گردیدند.
ایشان در قم و در درس بزرگان و علمای حوزه ی علمیه ی قم از جمله مرحوم آیت الله بروجردی و امام خمینی (رحمه الله) حضور یافتند. و پس از ازدواج هم در همان دیار ساکن شدند.
با عشق و شور و شوقی که به تحصیل داشتند، به رغم وجود سختی ها و دشواری های تحصیل علوم دینی در آن روزگار، با سرعت، سطوح عالیه ی علوم دینی را نزد استادان برجسته حوزه ی علمیه قم فرا گرفتند و با موفقیت به مرحله ی درس خارج فقه و اصول قدم گذاشتند. «حاج آقا بهاء» در دوران تحصیل از انجام وظیفه تبلیغ و خدمت به مردم هم غافل نبوده و هرگاه تعطیلات حوزه اجازه می داد، بلافاصله به زادگاهش کنگاور به یاری پدر بزرگوارش می شتافت و در سنگر منبر و تبلیغ به خدمت دینی می پرداخت. مردم کنگاور از منبرها، درس های تفسیر قرآن، و نماز جماعت ها و خلق و خوی جذاب ایشان خاطرات شیرینی دارند. در یکی از همین سفرها بود که با راهنمایی خانواده و پدر ارجمند، با یکی از خانواده های متدین غرب کشور آشنا و با همسری که پس از تحصیلات متوسطه خود نزد عموی بزرگوارش مشغول تحصیل علوم دینی بود ازدواج نمود ولی در کنگاور نماند و بلافاصله برای ادامه ی تحصیل و تحقیق به قم بازگشت.

خانواده ی مادری

خانواده ی مادری ما هم خانواده ای اصیل و قدیمی و از معتمدین منطقه ی کنگاور به نام «ساری اصلانی» هستند. پدر مادرم، در میانسالی به دست یکی از اشرار کشته می شوند، با این حال مادربزرگم که یک انسان فهمیده، مدیر و با شخصیت جا افتاده ای بود، مادرم و دیگر فرزندان را به خوبی تحت کفالت می گیرند و بزرگ می کنند. ایشان ابتدا مادرم را برای تحصیل به یک مؤسسه ی آموزشی خارجی که در زمان رضاخان در همدان فعالیت می کرده، می فرستند. پس از آن مادرم، با تحول روحی و معنوی ای که در ایشان به وجود می آید، از تحصیل در مدرسه ی جدید چشم پوشی می کنند و به علوم دینی علاقه مند می شوند و در همان دوران نوجوانی به شاگردی مرحوم آقای حاج مجتبی محمدی عراقی عموی ما در می آیند. در آن زمان مادر ما پیش حاج آقا مجتبی ادبیات عرب، تفسیر قرآن و مسائل دینی را فرا می گیرند و در جوانی همراه استاد خود به حج و زیارت خانه ی خدا مشرف می شوند. بعد هم قسمت می شود و با پدرمان یعنی برادرزاده ی استاد خودشان آشنا می شوند و ازدواج می کنند.
ثمره ی این ازدواج دو پسر و دو دختر بوده که بنده پسر بزرگ خانواده هستم. به هر حال در چنین خانواده ای به دنیا آمدم و اگرچه تولدم در کنگاور بوده است، لیکن خود از همان بدو تولد و طفولیت در قم نشو و نما کرده ام.

آشنایی با حضرت امام (رحمه الله)

ما در شهر قم در جاهای مختلفی مستأجر بودیم. خب، پدرم طلبه بود و از نظر مالی شخصاً وضعیت خوبی نداشت اما پس از چند نوبت گرفتن منزل استیجاری، آخر الامر با کمک های مادرم که میراثی به ایشان رسیده بود خانه ای را در مرکز شهر قم و در نزدیکی حرم، در خیابان ارم، کوچه ی ارک خریداری کردیم و بدین ترتیب صاحب خانه شدیم. اتفاقاً کوچه ی ارک محل عبور حضرت امام بود. آن موقع امام خمینی (رحمه الله) به «حاج آقا روح الله» معروف و از اساتید حوزه ی علمیه ی قم بودند. از وقتی که ما بچه بودیم و هنوز آیت الله بروجردی هم زنده بودند، منزل امام همین جا بود که تا آخر هم در همانجا زندگی می کردند و به محله ی «یخچال قاضی» معروف بود و در نزدیکی کوچه ی ارک قرار داشت.
پدر بنده که آن زمان در درس خارج شرکت می کردند، علاوه بر درس آیت الله بروجردی، در درس حضرت امام هم حاضر می شدند. حضرت امام در آن زمان در حوزه، درس پررونقی داشتند و اکثر فضلای اهل مطالعه و تحقیق و طلاب جوان حوزه، به درس هر دوی این بزرگواران- رحمت الله علیهما- می رفتند. در این مرتبه علمی، شهید محمدی عراقی از همه ی استادان به نام و اساتید فقاهت، به ویژه درس خارج حضرات آیات عظام بروجردی و امام خمینی استفاده ی کامل می برد، تا آن جا که بخش هایی از درس خارج آیت الله بروجردی (کتاب الصلوه) و دوره ی کاملی از تقریرات درس اصول حضرت امام خمینی را به قلم خود در دو مجلد به رشته ی تحریر درآورد که هم اکنون نسخه ای از آن ها موجود است.
خاطرم است که پدرم از همان سال ها شیفته ی محضر درس امام خمینی و از شاگردان ثابت، جدی و پابرجای ایشان بود و از میان همه ی درس ها و اساتید آن روز حوزه، همه جا، حتی در بین دوستان و خانواده ی خود، از حوزه ی درسی «حاج آقا روح الله» به عنوان درس مورد عشق و علاقه خود یاد می کرد.
بنده به یاد دارم، زمانی که یک بچه دبستانی بودم، گاهی همراه پدرم به مدرسه ی فیضیه می رفتم. آن موقع مدرسه ی فیضیه کنونی و مدرسه ی حجتیه وضعیت خیلی ساده ای داشت و کف حیاطش هم سنگ فرش یا آجرفرش و از این قبیل نبود. در عالم بچگی حیاط بزرگ و باغچه های مدرسه ی فیضیه و مدرسه ی حجتیه در ذهن من مثل کشتزارهایی بود که به کرت های مختلفی تقسیم می شد.
در آن زمان مرحوم آیت الله بروجردی داخل صحن حرم حضرت معصومه (سلام الله علیها) و در ایوان اصلی درس می گفتند و بعد هم که مسجد اعظم را ساختند، در آن جا درس خارج را می گفتند. درس حضرت امام هم در مسجد سلماسی، که داخل کوچه آقازاده و نزدیک کوچه ی ارک و منزل ما قرار داشت، برگزار می شد.
شهید بهاء الدین پس از نهضت امام خمینی در سال 1342 و قیام خونین 15 خرداد، مانند دیگر شاگردان و پیروان خاص حضرت امام خمینی در ترویج و تبلیغ و روشنگری مردم و دفاع از اندیشه ها و مکتب استادش سر از پا نمی شناخت و پس از درس امام به حوزه ی درسی دیگری نپیوست و همراه با هم دوره هایش که همگی از برجستگان حوزه و مجتهدان و فقیهان درس امام خمینی (رحمه الله) بودند، مباحثه های دسته جمعی در خانه ی خود تشکیل می داد که علما و بزرگان زیادی در آن مباحث فقهی شرکت می کردند.
بدین ترتیب من از همان دوران کودکی علاوه بر این که در یک خانواده ی روحانی بودم، با حضرت امام و شاگردان و علاقه مندان ایشان هم آشنا بودم و بسیاری از شاگردان برجسته حضرت امام که بعدها به شخصیت های علمی و سیاسی مکتب ایشان تبدیل شدند، برای مباحثه با پدرم به خانه ی ما رفت و آمد می کردند. از جمله این عزیزان آیت الله مظاهری اصفهانی بودند که الان رئیس حوزه ی علمیه ی اصفهان هستند. آیت الله شهید قدوسی هم که داماد مرحوم علامه طباطبایی (رحمه الله) بودند، زیاد به منزل ما می آمدند و با ابوی ما رفت و آمد داشتند و یادم است که یک بار در کودکی مرا به منزلشان بردند. به این جمع به تدریج آیت الله محمد مؤمن قمی، آیت الله سید حسن طاهری خرم آبادی، آیت الله انواری یزدی، آیت الله حسینی کاشانی، آیت الله قاضی زاده که الان در حوزه ی علمیه ی اراک هستند و دوستان دیگری اضافه شدند که اینها هم جزء هم مباحثه ها و دوستان درسی مرحوم پدرم بودند و به منزل ما رفت و آمد داشتند.

دیگر استادان شهید

از دیگر اساتید مورد علاقه «حاج آقا بهاء» مرحوم آیت الله حاج آقا مرتضی حائری یزدی فرزند بنیانگذار حوزه ی علمیه ی قم «مرحوم آیت الله العظمی حاج شیخ عبدالکریم حائری» و همچنین مرحوم آیت الله محقق داماد- رحمت الله علیهم- بودند که متقابلاً رابطه ی عاطفی شدیدی بین آنها برقرار بود. ابوی همچنین به طور منظم عصرها در مجلس درس آیت الله شیخ محمدعلی اراکی (رحمه الله) و بعد هم همه شب در نماز جماعت ایشان در مدرسه ی فیضیه شرکت می کرد.
شهید بهاء الدین محمدی عراقی علاوه بر دروس فقه و اصول، به مراحل سیر و سلوک معنوی و اخلاقی سخت وابستگی داشت و در محضر اساتید اخلاق نیز حاضر می شد. از برنامه های اخلاقی و عبادی مورد علاقه ی ایشان درس های صبح جمعه (همراه با دعای ندبه) در محضر مرحوم آیت الله حاج شیخ عباس تهرانی و جلسات شب جمعه مرحوم آیت الله حاج آقا حسین فاطمی قمی و دعای سمات عصر جمعه در منزل حضرت آیت الله حاج آقا مرتضی حائری بود که تقریباً هیچ وقت ترک نمی شد. «حاج آقا بهاء» نه تنها خود در این جلسات اخلاقی و معنوی شرکت می کرد، بلکه به خاطر اهتمامی که به تربیت دینی فرزندان داشت، دست کودکان خود را نیز می گرفت و به آن مجالس و محافل اخلاقی می برد تا از آغاز با مواعظ اخلاقی و زمزمه های انسان ساز عارفان و پندهای آموزنده ی آنان آشنا شوند و خو بگیرند.

فعالیت های علمی، سیاسی و اجرایی پدرم

مبارزات و زندگی حوزوی و طلبگی و آثار فقهی و اصولی و علمی مرحوم پدرم، خود حکایت مفصلی است و بحثش در این مختصر نمی گنجد، اما می کوشم به صورتی مختصر برخی فعالیت های ایشان را بیان کنم:
پدرم به لحاظ این که شاگرد حضرت امام (رحمه الله) بودند، اعتقاد، علاقه و دلبستگی خاصی به ایشان داشتند و همچنین به مقتضای شرایط حوزه و شرایط زمان، طبعاً با رژیم شاه و دولت های وقت سر سازش نداشتند. البته (شاید به دلیل شرایط خاصی که در دوره ی آیت الله بروجردی حاکم بود) این گونه نبود که تمام کار و زندگی ایشان مبارزه با رژیم شاه باشد.
پس از وقایعی همچون مبارزات علما در دوران نهضت تنباکو فتوای میرزای شیرازی و بعد هم انقلاب مشروطیت و پیشتازی علما تا دوران رضاخان و فعالیت های مرحوم مدرس و جریان ملی شدن صنعت نفت و مبارزات آیت الله کاشانی و باقی قضایا، سیاست مرحوم آیت الله بروجردی، درگیری مستقیم و رودررو با رژیم شاه نبود. بعد از آن قضایایی که در دوران رضاخان به وجود آمده بود- از جمله سرکوب مردم و روحانیت، بستن مدارس و حوزه های علمیه، کشف حجاب و ممنوع کردن لباس روحانیت، جلوگیری از برپایی مجالس وعظ و سوگواری امام حسین (علیه السلام)، اعزام اجباری طلاب و روحانیون به سربازی و غیره- حوزه ی علمیه شدیداً تحت فشار بود، به طوری که دیگر روحانیون و طلاب جوان جرأت آمدن و درس خواندن در قم را نداشتند و مجبور بودند در اطراف قم و در داخل روستاها، که مأموران رژیم آنجا حضور نداشتند زندگی کنند و درس بخوانند و برای تهیه ی وسایل، آذوقه، غذا و دیگر مایحتاج خود شب ها به صورت مخفیانه به شهر بیایند و پس از تهیه ی وسایل دوباره به روستاها و امامزاده های اطراف برگردند.
به هرحال خاطرات آن دوران سخت، شرایطی را به وجود آورده بود که آیت الله بروجردی با در دست داشتن ریاست حوزه ی علمیه ی قم، علی رغم داشتن مخالفت ها و انتقادات فراوان نسبت به رژیم شاه، به نوعی، سیاست مداری توأم با اعتراض را در پیش گرفته بودند؛ یعنی به مواردی که پیش می آمد اعتراض می کردند ولی این اعتراضات ملایم و نرم بود.
بدین ترتیب دوران جوانی مرحوم پدرم به تبعیت از این سیاست کلی حوزه های علمیه و آیت الله بروجردی، دوره ی مبارزه به معنای واقعی نبود و بیشتر به تحصیل و تحقیق و تبلیغ در حد مقدور و این قبیل مسائل پرداخته می شد.
پس از وفات آیت الله العظمی بروجردی (رحمه الله) و از سال 1342 به بعد که حضرت امام خمینی (قدس سره) وارد صحنه شدند و مبارزات خودشان را شروع کردند، پدر من هم به فراخور شرایطی که داشتند به عنوان شاگرد حضرت امام، در مبارزات سیاسی شرکت کردند و با نهضت ایشان همراه شدند.

قیام پانزده خرداد 1342 در قم

بنده تحصیلات ابتدایی خود را در مدرسه ای به نام «دبستان اوحدی» به پایان بردم و خاطرات خوبی از آن دوران دارم. دبستان اوحدی به نام آقای اوحدی مدیر مدرسه که یک شخصیت فرهنگی با سابقه و مدیری بسیار موفق و متدین و دلسوز بود، مشهور شده بود. این مدرسه که دارای یک ساختمان قدیمی بود، در داخل کوچه حرم قرار داشت و کوچه ارک که منزل ما هم در آن بود، روبه روی کوچه مذکور بود. ما از کوچه ارک می آمدیم و پس از گذشتن از عرض خیابان ارم، وارد کوچه حرم می شدیم و به مدرسه می رفتیم. در سال های آخر دبستان، انسان خیّر و ثروتمندی به نام کامکار ساختمانی را برای مدرسه اوحدی در چهار راه صفاییه که بعدها چهار راه شهدا نامگذاری شد، ساخت و ما از ساختمان قدیمی به ساختمان جدید دبستان اوحدی و سپس به دبستان کامکار منتقل شدیم.
در دبستان معلمان خوبی داشتیم و تا جایی که به خاطر دارم، در هر دو کلاس اول و دوم که با پسرهای معلم هایم همکلاس بودم، نمره های من غالباً از نمره های آنها بهتر بود و با وجود رقابت سختی که با هم داشتیم، شاگرد اول کلاس من بودم و هیچ وقت هم احساس نکردم که معلم های خوب من یک ذره پسرهای خودشان را ترجیح دهند.
از آن جا که من قبل از آمدن به دبستان، درس هایی را پیش پدر و مادرم خوانده بودم؛ از جمله قرآن را در پنج شش سالگی می خواندم، لذا در مدرسه یک قدم از دیگران جلوتر بودم و حتی یادم است که وقتی کلاس اول یا دوم بودم، در زنگ های تفریح، بچه های کلاس پنجم و ششم، دور من جمع می شدند تا قرآن بیاموزند، لذا دوران مدرسه و دبستان برای ما خیلی دوران پر خاطره و خوب و خوشی بود.
از اتفاقات جالب دیگر در دوران دبستان ما این بود که پسر عموهای پدرم یعنی پسران حاج آقا مجتبی عراقی، تقریباً در همه کلاس های مدرسه بودند. البته آنها به جز آقا کاظم و شهید مهندس تقی محمدی عراقی (که کوچک ترین فرزند حاج آقا مجتبی و جوانی فداکار، با اخلاص، بریده از هوی و هوس بود و در یکی از عملیات های آغازین جنگ به شهادت رسید) که با یکدیگر هم سن و سال بودیم، بقیه از من بزرگتر بودند. لذا می گفتند که ما در مدرسه ی اوحدی غریب نبودیم و مدرسه ی اوحدی در تسخیر محمدی عراقی ها بود!
از جمله دیگر دوستان مدرسه که بسیار هم با استعداد و درس خوان بودند فرزندان آیت الله آملی بودند که بعضی از ما بزرگ تر و بعضی کوچک تر بودند و به خاطر دارم که یکی از آنها که از ما بزرگتر بود برای ما کلاس اصول عقاید داشت و آن زمان از روی کتاب «سرچشمه ی هستی» که به تازگی توسط آقای جعفر سبحانی نوشته شده بود به ما درس می داد و همچنین برخی کتاب های آقای ناصر مکارم شیرازی را که مخصوص جوانان بود می خواندیم.
در پانزدهم خرداد 1342 که حضرت امام در سحرگاه آن روز دستگیر شده بود، من کلاس ششم ابتدایی بودم و مدرسه ها هنوز تعطیل نشده بود. آن روز صبح که ما به مدرسه رفتیم، صدای تیراندازی شنیدیم. متعاقب این امر مدرسه ها تعطیل شد و بنده به همراه بچه های دیگر به سمت خانه حرکت کردیم.
از آنجا که منزل ما به حرم یعنی مرکز اصلی تجمعات نزدیک بود، کم و بیش شاهد درگیری ها و دیگر مسائل بودیم. زن و مرد و کوچک و بزرگ از مناطق پایین شهر قم (پایین شهر اصطلاح خاصی بود که برای منطقه ی قدیمی و سنتی قم به کار می رفت که خانواده های متدین و اصیل قمی معمولاً در آن منطقه ساکن بودند) و نقاط دیگر حرکت کرده و به سمت حرم حضرت معصومه (سلام الله علیها) آمده بودند که درگیری پیش آمد و تا ساعت 4 بعدازظهر ادامه داشت و دیوار صوتی برای ارعاب مردم توسط جنگنده های فانتوم اف 4 رژیم شاه شکسته شد. آن زمان می گفتند که چهار فروند هواپیمای فانتوم اف 4 که شاه تازه تحویل گرفته بود، آمده بودند تا قم را بمباران کنند. این خبر شایع بود ولی ظاهراً فقط می خواستند دیوار صوتی را بشکنند و ایجاد رعب و وحشت کنند و چون مردم تا آن زمان چنین صداهای مهیبی را نشنیده بودند، چنین شایعه ای در بینشان پخش شده بود. یادم است که تقریباً بین ساعت 3 و 4 بعدازظهر بود که این صدای مهیب را شنیدیم. در بین مردم این طور گفته می شد که این چهار فروند هواپیمایی که آمده بودند قم را بمباران کنند، دو به دو با همدیگر برخورد کرده اند. این مطلب را هم به عنوان یکی از معجزات حضرت معصومه (سلام الله علیها) تلقی می کردند که این ها با هم تصادف کرده و از بین رفته بودند و در نتیجه نتوانسته بودند شهر را بمباران کنند. البته این مطلب در افواه شایع شده بود، لیکن ظاهراً قصد هواپیماها فقط همین بود که دیوار صوتی را بشکنند و ایجاد رعب و وحشت کنند.

آزاد شدن حضرت امام (رحمه الله)

در روز 15 فروردین 1343 مأموران رژیم، حضرت امام را به قم منتقل و در ساعت 22 در میدان بیمارستان نکویی قم که بیش از صد متر با منزل امام فاصله نداشت، پیاده کرده و به سرعت دور شدند. برخی که امام را می شناختند، ایشان را در میان گرفته و با سلام و صلوات تا منزل همراهی کردند. انبوه جمعیت در مدت کوتاهی روانه ی منزل امام شدند و برخی از علما و روحانیون طراز اول همان شب به دیدار حضرت امام آمدند و فردای آن روز که خبر به تهران و سایر شهرستانها رسید، همه جا غرق شادی و سرور شد و بسیاری برای دیدن حضرت امام به قم شتافتند. خیل جمعیت مسافر به حدی بود که شرکت های مسافربری قم با کمبود اتوبوس مواجه شدند و قیمت بلیت ها افزایش یافت. در خاطرم است آن شبی که حضرت امام آزاد شدند، با این که دیروقت بود ولی یک مرتبه محله و منطقه ای که ما در آن زندگی می کردیم، گویا منفجر شد. کوچه و خیابان پر از آدم شد و همه فهمیدند که خبری شده است. مردم مثل سیل به طرف بیت امام در حال حرکت بودند و حتی تا صبح هم برای دیدار حضرت امام صبر نکرده بودند. ما هم به همراه مرحوم پدرم به کوچه یخچال قاضی و بیت امام رفتیم ولی جای سوزن انداختن نبود! و به سختی توانستیم ایشان را ملاقات کنیم.
البته قم- این شهر قیام و شهادت- همواره شهر پر شور و حالی بود. مثلاً در آن زمان به هنگام تحویل سال نو حرم حضرت معصومه (سلام الله علیها) خیلی شلوغ می شد و ازدحام جمعیت در هیچ زمانی از سال به اندازه ی سال تحویل نبود. مردم و اقشار مختلف از سرتاسر کشور می آمدند و بعضی خانواده های معمولی و حتی گاه خانواده های غیرمتدین هم تقید داشتند به این که به هنگام سال تحویل در حرم حضرت معصومه (سلام الله علیها) باشند. به همین دلیل در لحظه تحویل سال یک وضعیت و حال و هوای خاصی پیدا می کرد. بدین ترتیب در آن دوران اختناق که رساندن یک خبر از قم به شهرهای دیگر به سختی صورت می گرفت، یک رسانه ی طبیعی مردمی ایجاد می شد که از همه نقاط کشور افراد در آن حضور داشتند و هر چیزی را که می دیدند یا می شنیدند، می توانستند با خودشان به دور افتاده ترین نقاط کشور ببرند. در این زمینه خاطره ای دارم که برای خودم بسیار زیبا و پرشکوه است. هنگام تحویل سال 1345 وقتی در صحن بزرگ حضرت معصومه (سلام الله علیها) سرمان را بلند کردیم، دیدیم انگار سقفی از کاغذهای سفید آسمان را پوشانده است. در یک لحظه آن چنان با مهارت و هماهنگی این اعلامیه ها به آسمان رفت که گویی پرنده های سفیدی در آسمان حرم مطهر به پرواز درآمده اند. به این صورت همه ی مردم متوجه این صحنه شدند و اعلامیه ها توزیع شد. مأموران ساواک هم به دنبال پیدا کردن دست اندرکاران و دستگیری افراد برآمدند و گویا کسانی از جمله شهید محمد منتظری و افراد دیگری را که الان دقیقاً نامشان در خاطرم نیست، دستگیر کردند.
یادم است که به واسطه ی فعالیت های سیاسی پدرم، منزل ما از زمان کودکی بنده، محل تکثیر و توزیع اعلامیه ها، کتاب ها و نوارهای حضرت امام خمینی (رحمه الله) بود.
البته بعدها که امام دستگیر و تبعید شدند و نهضت هم به شکل های دیگری ادامه پیدا کرد نیز پدر شهیدم تا زمان پیروزی انقلاب اسلامی به فعالیت های سیاسی خودشان ادامه می دادند و هیچ وقت- چه زمانی که در قم بودند و چه بعد از آن که به کرمانشاه رفتند- مبارزات سیاسی شان قطع نشد و این کوشش ها حتی چند بار منجر به دستگیری ایشان گردید. مدتی هم در تهران در زندان کمیته به اصطلاح مبارزه ضد خرابکاری (شهربانی) در بازداشت بودند. از جمله فعالیت های ایشان این بود که یکی دو بار به صورت غیرمجاز و به اصطلاح قاچاقی به عراق رفتند و در نجف، خدمت حضرت امام رسیدند که در آن زمان، معظم له در آنجا در تبعید به سر می بردند. رژیم هم نسبت به ملاقات و ارتباط داشتن با ایشان خیلی حساسیت داشت و مثلاً به هنگام دستگیری های خود بنده در بازجویی ها از من نیز مرتباً در این مورد سئوال می کردند.
شهید محمدی عراقی پس از دستگیری اول حضرت امام همواره در غم و اندوهی سنگین به سر می برد و با دیگر فضلاء و شاگردان معظم له برای آزادی امام از زندان دستگاه جبار طاغوت تلاش می کرد و به طور مرتب در جلساتی که بدین منظور در بیت مراجع و علماء تشکیل می شد فعالانه شرکت می نمود و در مجالس خود با اشک و آه، برای آزادی حضرت امام دعا و برای دیدارشان لحظه شماری می کرد. خاطره ی شب فراموش نشدنی آزادی حضرت امام و دویدن «حاج آقا بهاء» در کوچه ی ارک و محله ی یخچال قاضی به سوی بیت امام برای آن که لحظه ای زودتر به دیدار استاد و مراد و محبوبش نائل شود، به یاد ماندنی است. اما افسوس که این شادمانی دیری نپایید و بار دیگر با سخنرانی تاریخی امام خمینی و افشاگری در مورد نقشه های شوم آمریکا و اسرائیل و اعتراض شدید نسبت به تصویب قرارداد ننگین کاپیتولاسیون در هیأت دولت یا مجلس با دستگیری مجدد و تبعید امام خمینی به ترکیه و سپس نجف، فضایی تیره و تار و سایه ی غم و اندوه، بار دیگر سراسر حوزه ی علمیه را فراگرفت و در آن شرایط، شاگردان امام بیش از همه احساس بی پناهی و یتیمی می کردند.
البته آن شهید بزرگوار نیز به سهم خود می کوشید تا پیام آن امام و نهضت اسلامی را به گوش دیگران برساند و جنایات شاه و خطر اسرائیل و اهداف و ضرورت توجه و عمل توأمان به اندیشه های والای حضرت امام را برای مردم تبیین کند، اما اندوه فراق استادی مانند امام، همچون بار سنگینی بر قلب و روحش سنگینی می کرد و به سادگی قابل تحمل نبود، از این رو پس از تبعید حضرت امام به عراق که چند بار به صورت مخفیانه به زیارت عتبات و دیدار امام شتافته بود، همواره مورد تعرض و مزاحمت های مأموران گستاخ ساواک قرار داشت….

حضور و ادامه ی فعالیت ها در کرمانشاه

شهید محمدی عراقی نسبت به جوانان علاقه ی خاصی داشت و به محض حضورش در کرمانشاه که تا زمان شهادت تداوم یافت، مسجد اعتمادی این شهر اصطلاحاً به «پاتوق» و مرکز فعالیت و تجمع جوانان منطقه بدل شد و همیشه اگر چند دقیقه دیرتر به مسجد می رسیدی دیگر جایی برای نماز خواندن یافت نمی شد، در حالی که بسیاری از حاضران یا اغلب نمازگزاران را جوانان محله های دور و نزدیک تشکیل می دادند.
از ویژگی های شهید محمدی عراقی این بود که اهل عمل بود و به آنچه می گفت ابتدا خود عمل می کرد و راز تأثیر کلامش نیز همین بود. اگر به نماز جماعت و نماز اول وقت توصیه می کرد، خودش هیچگاه آن را ترک نمی کرد. بر تهجد، شب زنده داری و نماز شب مراقبت داشت، زیارت عاشورا فراوان می خواند، به مقام ولایت و اهل بیت عصمت و طهارت (علیهم السلام) عشق می ورزید و تقریباً به طور دائم همه شب در مسجد برنامه داشت: یک شب تفسیر قرآن، یک شب حدیث و یک شب مسائل فقهی. و همواره با تشریح تاریخ زندگی ائمه ی معصومین و ذکر مصائب و رنج های اهل بیت (علیهم السلام) دل های نمازگزاران و حاضران را متوجه آن یگانگان تاریخ عالم هستی می ساخت. از آثار او و خدمات دینی و علمی ایشان، گذشته از تبلیغ و ارشاد عمومی، تشکیل کلاس های درس خاص برای علاقه مندان جوان- چه پسران و چه دختران- و دانشجویان و روشنفکران و تأسیس کتابخانه و جمع آوری کتب مفید برای عموم به ویژه جوانان و دانشگاهیان بود که در هر جا می توانست و امکان می یافت با کمک دوستان و علاقه مندان از این اقدامات فرهنگی فروگذار نمی کرد.
شهید محمدی عراقی علاوه بر شخصیت علمی و دینی، یک روحانی مبارز و انقلابی هم بود که هیچگاه برای یک لحظه نیز با رژیم طاغوت کنار نیامد. در دوران تبعید حضرت امام تا به سر حد امکان رابطه ی خود را با معظم له حفظ کرد و دستورات و پیام های امام را پیوسته دریافت و به مردم و علاقه مندان می رساند. جدای از فعالیت های مشهورش در زمینه ی آوردن اعلامیه ها و نوارهای سخنرانی ها و دروس حضرت امام به منطقه و تکثیر و توزیع آنها با همکاری دوستداران آن بزرگوار، هرگز حاضر نشد تحت فشار رژیم منحوس پهلوی، نام بردن و یاد کردن از امام و دعا برای ایشان را از منابر و سخنان خود حذف کند. به همین خاطر با اوج گیری مجدد انقلاب اسلامی در سال های 1356 و 1357 همه انظار متوجه ایشان بود. لذا در منطقه، «حاج آقا بهاء» در کنار شهید بزرگوار محراب آیت الله حاج آقا عطاء الله اشرفی اصفهانی در صف مقدم مبارزات مردم و روحانیت قرار داشت و جلسات سخنرانی ها و راهپیمایی ها همیشه با برنامه ریزی و حضور ایشان بود که آغاز می گردید و ادامه می یافت. سرانجام مأموران ساواک که «حاج آقا بهاء» را شناخته بودند شب هنگام او را دستگیر و به اتفاق حضرت آیت الله اشرفی اصفهانی شبانه به زندانی در تهران بردند.
فشارهای حبس و زندان و اهانت ها و هتک حرمت های رژیم نه تنها او را در راه مقدس مبارزه برای اهداف اسلامی سست نکرد، بلکه ایشان مصمم تر و محکم تر به راه خود ادامه داد و بیانیه ها و پیام های حضرت امام را که پی در پی از پاریس می رسید با کمک جوانان مؤمن و فداکار کرمانشاه تکثیر و منتشر می کرد و با تبیین دیدگاه های امام به روشنگری در منطقه ادامه می داد. از جمله اقدامات سیاسی مؤثر ایشان می توان به تلاش در جهت بسیج و راه اندازی تعدادی از علماء و روحانیون منطقه ی غرب کشور برای حضور در تحصن عظیم و باشکوه روحانیون سراسر کشور در مسجد دانشگاه تهران، در اعتراض به بسته شدن فرودگاه ها و ممانعت دولت وقت از ورود امام خمینی به کشور اشاره کرد که به عنوان نقطه ی آغازین وحدت حوزه و دانشگاه در مبارزه با ضد استبداد و استعمار مورد توجه قرار گرفت و با چنین نمایش قدرتی که به همت روحانیون مبارزی همچون شهید آیت الله دکتر بهشتی و شهید آیت الله مطهری و شهید آیت الله دکتر باهنر سازماندهی شده بود، موجبات فروپاشی سریع و همیشگی رژیم ستمشاهی فراهم آمد.

فعالیت های بعد از انقلاب

پس از پیروزی انقلاب شکوهمند اسلامی، فعالیت های شهید عراقی به یکباره توسعه یافت و از محدوده ی مسجد و مدرسه و حوزه و منبر فراتر رفت و در همه ی امور استان و شهرستان، به عنوان یک روحانی فعال و مؤثر نقش فعالی را برعهده گرفت. ایشان در جلسات تصمیم گیری، تشکیل کمیته های انقلاب اسلامی و سر و سامان دادن به امور، فعالانه حضور می یافت و در سفر به نقاط مختلف و شهرهای استان و رفع اختلافات و درگیری ها و پاسخگویی به نیازها و حل مشکلات مردم در شرایط انقلاب از هیچ کوششی دریغ نمی کرد. برای رسیدگی به وضعیت خانواده ی شهدای انقلاب اسلامی و همچنین پس از آغاز درگیری ها در مرز و در منطقه ی کردستان، برای پشتیبانی از نیروهای انقلاب و بسیج نیروهای مردمی تمام توان خود را در منطقه حساس غرب کشور به کار می برد و از این رو طرف مشورت دفتر حضرت امام و مسئولین کشور بود.
خلاصه و در یک جمله «حاج آقا بهاء» در همه ی صحنه های انقلاب حاضر بود و شب و روز برای تحکیم پایه های جمهوری اسلامی تلاش می کرد. در رفراندوم جمهوری اسلامی و همه ی انتخابات های پس از آن شرکتی فعال داشت و علاوه بر دعوت از مردم و تبلیغ وسیع، در عمل و اجرا نیز مسئولیت می پذیرفت و به عنوان عضو روحانی هیأت اجرائی یا هیأت نظارت بر برگزاری انتخابات ها حاضر می شد.
قبل از آغاز جنگ تحمیلی که رژیم بعثی عراق با چراغ سبز شیطان بزرگ آمریکا برای ایجاد مشکلات در مرزهای غربی کشور مزدورانی را تحریک کرده بود، شهید محمدی عراقی با اقدامات مؤثر و روشنگری و فعالیت های مردمی و همکاری با ارگان های انقلابی لحظه ای از پای ننشست و پیوسته برای استقرار نظم و آرامش و رسیدگی به وضعیت آسیب دیدگان و آوارگان و مبارزه با اخلالگران و مزدوران دشمن و ارشاد فریب خوردگان تلاش می کرد و به نمایندگی از سوی حضرت امام و آیات عظام و مراجع تقلید برای سرپرستی و سرکشی و رفع مشکلات اقدام می نمود و تا آنجا که به خاطر مانده است، به دلیل اعتماد خاص حضرت امام به ایشان برای مبارزه با ضد انقلاب در آن زمان با حکم امام امت به عنوان حاکم شرع منصوب شد.
پس از شروع جنگ تحمیلی و دفاع مقدس ملت ایران، با توجه به این که مناطق غرب کشور از اولین مناطقی بود که مورد هجوم و اشغال قرار گرفت، فعالیت پیوسته و گسترده ی آن شهید برای بسیج نیروهای رزمنده و همکاری با نیروهای مسلح، رسیدگی به خانواده های شهیدان جنگ، کمک و رسیدگی به مجروحان، پشتیبانی از جبهه ها و مناطق جنگ زده استان های کرمانشاه، کردستان و ایلام و تهیه ی تدارکات لازم روز به روز بیشتر می شد و برحسب تشخیص وظیفه بارها، به تنهایی یا همراه با شهید بزرگوار آیت الله اشرفی اصفهانی یا مرحوم حاج آقا بزرگ که لباس سپاهی و بسیجی بر تن می کرد، از جبهه ها و مواضع دفاعی و رزمی مدافعان جان بر کف سپاه اسلام بازدید کرد. در پشت جبهه نیز با ارتباطات مردمی، ستادهای پشتیبانی جبهه و جنگ را تشکیل داد و تا لحظه ی شهادت پیوسته در این زمینه فعال بود. ##
سرانجام انتخابات مجلس شورای اسلامی فرا رسید و درخواست مردم و احساس مسئولیت ایشان را به شرکت و نامزد شدن در انتخابات مجلس وا داشت، ولیکن عناصر ضد انقلاب و منافقان که بارها به خاطر فعالیت های موثر این عالم ربانی را تهدید کرده بودند. در آن زمان نقش ترور آن عزیز را طراحب و اجرا کردند.
بر همین اساس تیم ترور سازمان منافقین در شامگاه بیستم مردادماه 1360 شمسی برابر با شوال 1401 قمری و پس از برگزاری دور اول، در حالی که انتخابات به دور دوم کشیده شده بود و ورود ایشان به مجلس شورای اسلامی تا حدود زیادی قطعی به نظر می رسید، دقایقی بعد از برگزاری نماز مغرب و عشاء و هنگام بازگشت از مسجد «حاج آقا بهاء» را همراه با پدر بزرگوارش «حاج آقا بزرگ محمدی عراقی» و محافظش «شهید علیرضا یوسف پور» و دو فرزند خردسالش به گلوله بستند که در این فاجعه ایشان پس از عمری خدمت صادقانه در لباس سربازی ولی عصر امام زمان (عج) به همراه جوان برومند و فداکار علیرضا یوسف پور به درجه رفیع شهادت رسیدند و پدر بزرگوارشان مرحوم حاج آقا بزرگ مجروح و در بیمارستان بستری شدند؛ بدون آن که از شهادت فرزندشان باخبر باشند.
پیکر گلگون شهید محمدی عراقی در میان حزن و اشک و آه و اندوه مردم غرب کشور در کرمانشاه و کنگاور تشییع و با اصرار و درخواست مردم عزادار کنگاور، در کنار اجداد و نیاکان ایشان در مقبره خانوادگی معروف به «قبر آقا» در کنار گلزار شهدای کنگاور به خاک سپرده شد. جالب این که در صدر سنگ مزار ایشان این جمله زیبا و پرمعنای حضرت امام خمینی (رحمه الله) به چشم می خورد که: «بکشید ما را ملت ما بیدارتر می شوند».
یکی از بزرگان نظام و انقلاب که از دوستان و همسنگران دوران مبارزات و هم دوره دوران تحصیلی شهید محمدی عراقی بودند در سفر به منطقه درباره ایشان می گفتند:
«در این شهر خانواده ی روحانی شریفی از گذشته های دور زندگی می کرده و تحت تأثیر این خانواده ی بزرگوار، مردم این شهرستان از برکات معارف اسلامی و روحیات دینی برخوردار بوده است و بنده با چند نفر از اعضای این خانواده دوستی و آشنایی و مراودت داشتم که از طریق آنها با کنگاور آشنا بودم. مرحوم شهید حاج آقا بهاء که از دوستان بسیار خوب دوران تحصیلی ما بودند، عاقبت سعادت شهادت را خداوند به ایشان عنایت کردند و پرواز کردند به ملکوت اعلی. و خانواده ی بزرگوار محمدی عراقی- مخصوصاً حاج آقا بزرگ- نقش مهمی داشتند؛ در این دستاوردهای فرهنگی و دینی که در شهرستان شماست…».

 

غرض نقشی است کز ما بازماند … که عالم را نمی بینم بقائی
مگر صاحبدلی روزی به رحمت … کند در حق مسکینان دعائی
منبع مقاله :
ماهنامه ی فرهنگی تاریخی شاهد یاران، دوره ی جدید، شماره ی 69، مردادماه 1390

 

 

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد