راستگويى و دروغگويى در فلسفه اخلاق
طبق آيه شريفه فوقالذكر، دروغگويى وفريبكارى با سخن نادرست تفاوت دارد.گاهى انسان سخن نادرست را بدون قصد فريبو صرفا از روى اشتباه مطرح مىكند و گاهى بامخفى كردن حقيقت و حتى بدون بيان جملهنادرست ديگران را فريب مىدهد. از امامصادقعليه السلام روايتشده است كه راستگويىنوعى هماهنگى بين زبان و
راستگويى و دروغگويى در فلسفه اخلاق
طبق آيه شريفه فوقالذكر، دروغگويى وفريبكارى با سخن نادرست تفاوت دارد.گاهى انسان سخن نادرست را بدون قصد فريبو صرفا از روى اشتباه مطرح مىكند و گاهى بامخفى كردن حقيقت و حتى بدون بيان جملهنادرست ديگران را فريب مىدهد. از امامصادقعليه السلام روايتشده است كه راستگويىنوعى هماهنگى بين زبان و قلب است (1) .بنابراين، اگر كسى حقيقتى را بيان كند كه ازنظراو نادرست است راستگو نيست.
آيات و روايات بسيارى در مذمتدروغگويى وجود دارد. به همين لحاظ،دانشمندان مسلمان در آثار خود، دروغگويى راتقبيح و راستگويى را ستودهاند. فريب دادن،دروغ گفتن (عموما) و عدم درستكارى، علاوهبر اينكه موضوعاتى مذهبى هستند، ازقديمىترين موضوعات در قلمرو اخلاق عملىبه شمار مىروند كه فلاسفه بدان توجه كردهاند.
فلاسفه مسلمان، در بحث از راستگويى ودروغگويى به متون مذهبى (قرآن و احاديث)،متون فلسفى (مانند اخلاق نيكوماخوس ارسطو) وكتب سنتى عرفان اسلامى (مانند قوت القلوبالمكى) استناد كردهاند، گرچه محور بحث آنهابر اساس فضايل مثبتى، مانند اخلاق و صدق،است كه مانع دروغگويى مىشوند، نه چگونگىمنع دروغگويى. گاهى رذايل بر اساس قوايى كهرذيله اخلاقى بدان مربوط است، يعنى عقل،غضب و شهوت، تقسيم مىشوند. از اينرو،فريب از رذايل عقلى مىباشد كه در اثر تسلطقواى غضبيه و شهويه بر آن ناشى مىشود وارتباط نزديكى با نيرنگ و شيطنت دارد. (2)
ابنسينا صدق را از اقسام حكمتمىشمارد; اما از نظر ابوحامد غزالى، صدقفضيلتى عرفانى است كه كسب فضايل عرفانىديگرى همچون صبر و عشق را براى افرادمستعد ميسر مىسازد. غزالى براى صدق ششجنبه قايل است:
1) صدق در گفتار; لذا، نه تنها انسان بايد ازگفتن سخن نادرستبپرهيزد، بلكه همچنين بايدبه شيوهاى صحبت كند كه مستمعان برداشتنادرست نكنند، گرچه وى استثنائاتى را كه درآنها سخن راست موجب زيان مىشود مجازمىداند. به ويژه، از نظر غزالى، فريب درتاكتيكهاى جنگى، براى اصلاح ذاتالبين وحفظ روابط حسنه ميان زن و شوهر مجاز است.
2) صدق در رابطه با خدا اقتضا دارد كهانسان در مناجات با او كلمهاى مخالف حالتروحى خود بيان نكند. اين نوع صدق بهاخلاص مربوط است و بايد انسان قصد قربتداشته باشد; زيرا عدم قصد قربت مستلزم نوعىدورويى است.
3) لازمه صدق در نيت عدم ترديد وقاطعيت در عمل بر طبق اصول انسانى است.
4) لازمه صدق در اجراىنيت، عمل مطابقبا نيت است، در حالى كه شرايط آن مهيا باشد.
5) صدق در عمل منوط به تطابق بينحالت درونى و عمل بيرونى است، بطورى كهجايى براى نفاق باقى نماند.
6) بالاترين صدق همراهى تام و تمامى باديگر منازل متعدد عرفان، مانند خوف، رجا،زهد، رضا و توكل دارد. به عنوان مثال، وقتىشخص به كمال توبه مىرسد صدق در توبه راكسب مىكند. فردى كه در تمام فضايل عرفانىبه مرحله صدق پا نهد «صديق» ناميده مىشود وبه بالاترين مرتبه ممكن درتقوى دستيافتهاست. (3)
متفكران مسلمان معمولا در مواردىاستثنايى دروغ گفتن را مجاز مىدانند. در اينخصوص، غالبا به داستان عمارياسر اشارهمىكنند. والدين وى به دليل تبرى نجستن ازپيامبرصلى الله عليه وآله وسلم زير شكنجه جان دادند ولىعمارياسر آنچه را كفار مىخواستند بر زبانآورد و نجات يافت، سپس جريان را براىپيامبرصلى الله عليه وآله وسلم نقل كرد و پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم وى رادلدارى داد. علما، در عدم تحريم كلى فريب،به اين واقعه استناد مىكنند. اين نوع فريب واعتقاد به جواز آن را «تقيه» گويند.
در دوران امام باقرعليه السلام، براى حفظ شيعه،تقيه لازم بود و آن خود نمونهاى از تقوى تلقىمىشد. تبيين اين اصل بحثهاى بىشمارى را برسر موارد جواز و عدم جواز فريب به دنبالداشته است. (4)
برخى از علماى مسيحى، فلاسفه غرب وافراد برجستهاى همچون آگوستين و كانت نيزمىگفتند كه دروغ گفتن مطلقا خطاست. درهمان زمان، جواز بيان جملات گمراه كننده درموارد اندكى پذيرفته شده بود. براى حل اينتضاد، دروغگويى به نحوى تعريف مىشد كهبعضى موارد را شامل نشود. لذا، گروسيوس و بهدنبال وى تعداد بىشمارى از متفكرانپروتستانى معتقد بودند كه سخن نادرست گفتنبه كسانى مانند دزدها و قاتلها، كه حقيقتمديون آنها نيست، دروغ محسوب نمىگردد.
در علم اخلاق كاتوليك، نظريه نگهدارىذهنى به وجود آمد. بر اساس اين نظريه، فردمجاز استسخن اشتباه بر زبان بياورد، به شرطآنكه آنچه مصحح اشتباه استبه ذهن بياورد.به عنوان مثال، اگر دزدى از شما بپرسد پولداريد يا نه؟ شما مىتوانيد جواب منفى بدهيدولى در ذهن خود اضافه كنيد: «نه در دستم».ابتدا نظريه «نگهدارى ذهنى» موارد محدودىداشت ولى راه سوء استفاده را هموار كرد; زيرابه جاى بيان موارد جواز و عدم جوازدروغگويى، راه گريز از آن را نشان داد و درهمه جا به كار رفت. اگر در دادگاه كسىمىخواستبه دروغ به نام خدا سوگند بخورد ازعذاب خداوند مىترسيد ولى با توجه به ايننظريه، اين باور به وجود آمد كه نگهدارىذهنى، كه خداوند از آن آگاه است، در دادگاهمىتواند مجوز شهادت دروغ شود. بنابراين،دزد مىتوانست ادعا كند كه چيزى ندزديدهاست ولى در ذهن خود اضافه كند: «از وقتى كهدستگير شدهام» و يا «از امپراطور چنين چيزىندزديدهام». پاسكال در كتاب خود بنام «Provincial letters »اين نوع سوء استفاده را بهاستهزا مىگيرد. (5)
كانت نظريه «نگهدارى ذهنى» و نيزتوصيفهايى از دروغگويى، مانند «افرادمحدودى هستند كه حقيقتبدانها مديوناست»، را رد مىكند. وى تاكيد مىكند كه«صدق از حقوق فرد بر خويشتن است». كانتدروغ را چنين تعريف مىكند: «گفتن تعمدىجملهاى نادرستبه ديگرى»، همچنان كه ازنظر وى راستگويى وظيفهاى است كه در هيچشرايطى ملغى نمىشود; زيرا دروغگويى لطمهزدن به آبروى خويشتن است. كانت دروغ گفتنرا، حتى در مواقعى كه تنها راه گريز قربانى ازدست قاتل توسل به دروغ باشد، مردود اعلامكرده است. در اين مورد، انسان با گفتن حقيقتمسؤول قتل نيست و مورد شماتت قرارنمىگيرد، اما اگر دروغ بگويد مسؤول تمامپيامدهاى آن براى قربانى و ديگران است، گرچه پيامدها عمدى نباشند.
ازنظركانت، حتىاگرانسان اجبارا دروغبگويد مقصر است; زيرا عليه وظيفه عمومىمرتكب خطا شده است. «وى استدلال مىكندكه دروغگويى موجب بىاعتبار شدن سخنشده و تمام حقوق مبتنى بر قرارداد را باطل وضعيف مىكند و به بشريت زيان مىرساند; زيرادروغ هميشه به ديگرى ضرر مىزند. حتى اگربراى فرد خاطى مضر نباشد، دستكم، به حالبشريت مضر است; چون منبع قانون را تباهمىكند.» (6)
با وجود استثنا، به ندرت فيلسوف يامتكلمى مطلقگرايى كانت را امضا كرده است.حتى طرفداران كانتبراى تضاد بين حقوق ووظايف، در مواردى، دروغ گفتن را جايزشمردهاند. چنان كه متذكر شديم، قانون كلىلازم الرعايه اين نيست كه هميشه راستبگوييم،چنان كه كانت فكر مىكرد، بلكه هميشه بايدراستبگوييم تا با چنين كارى حقوق و وظايفديگر نقض نشود، مانند وظيفه حفظ بىگناه ازضرر. دروغ گفتن براى نجات فرد از دستقاتل تخلف از اين وظيفه كلى نيست; زيراوظيفه در مواردى كه در آن قتل محتمل استكاربردى ندارد.آن دسته از طرفداران كانت، كهمخالف مطلقگرايى كانت هستند،اظهار مىكنندكه اطاعتبردهوار از اين قانون بيش از موارداستثنايى، كه كانتبا آن مخالف است، حيثيتبشرى را تهديد مىكند.
در زمينه دروغگويى، نظريه افراطىمخالف با مطلقگرايى كانت نگرش سودگرايانبه اين امر است. ازنظر مكتب سودگرايى،دروغگويى، جداى از سود و يا ضرر آن، بهخودى خود خنثى است. در هر موقعيتى،بهترين كار آن است كه حداكثر سود نصيببيشتر مردم شود، اعم از اينكه فريبى در آنباشد يا صداقتى. به هرحال، طرفدارانسودگرايى با حساسيتبدين مطلب مىپردازندكه دروغگويى نمىتواند، فى حدنفسه، موردبررسى قرار گيرد; زيرا هميشه جزئى از نتايجاست و به طور كلى، اين نتايجبراى دروغگويىعموما منفى هستند; چون اگر چه دروغ نهادنظامهاى قراردادى را كاملا از بين نمىبرد ولىاعتماد اجتماعى را خدشهدار مىكند. بنابراين، وقتى انسان نتايج و مصاديق دروغگويى و ياراستگويى را مىسنجد سودگرايان اظهارمىكنند كه بايد به يك پيشفرض ابتدايى بر ضددروغگويى قايل شد. (7) سودگرايان خبره ادعامىكنند كه مىتوانند اعتراضات طرفداران كانترا نسبتبه دروغگويى از طريق كشف و بياننتايج مخفى و منفى دروغ توجيه كنند.
سودگرايان براى توجيه تئورى خود غالبا به«دروغهاى سفيد»، دروغهاى بىاهميتى كه بهكسى زيان نمىرساند، استناد مىكنند. ايندروغها آنقدر بىاهميت هستند كه هزينهبررسى و ارزيابى احتمالى آنها از ضررهاىناچيز احتمالى خود آنها بيشتر است. به علاوه،دروغهاى سفيد غالبا مفيد و مورد تاييد اصلسودمندى است. به عنوان مثال، اگر ميزبانزحمت زيادى براى تهيه غذا متقبل شده باشد واين غذا مورد پسند ميهمان نباشد بيان اينكه«چقدر غذا لذيذ است!» براى ميهمان بىضرراستيا ضرر ناچيزى به دنبال دارد، در حالىكه اجتناب از گفتن اين دروغ احساسات ميزبانرا جريحهدار مىكند; زيرا بىضرر بودن دروغسفيد عرفا و عملا تاييد شده و بر اساسسودگرايى، آسانتر از اصول كانت قابل توجيهاست. سودگرايان ادعا مىكنند كه گفتن دروغسفيد و از نظر اخلاقى آن را بىاهميت تلقىكردن گواه صدق سودگرايى است.
مىتوان بر عليه سودگرايان كه دروغ سفيدرا بىاهميت تلقى مىكنند دلايلى چند اقامه كرد:اولا، اين استدلالها لغزنده و شيبدار (8) هستند ودر ميان انواع فريبهايى كه به عنوان دروغ سفيدبه حساب مىآورند مواردى پيش پاافتاده وجوددارد، مانند وقتى كه كسى در جواب احوالپرسىمىگويد: خوبم، در حالى كه واقعا سردرد داردو يا دادن دارو به كسانى كه نگران سلامتىخويش هستند، در حالى كه تجويز دارو توسطپزشكان، كه غالبا به عنوان دروغ سفيد تلقىمىشود، شايد، از نظر روانى، موجب وابستگىبيمار به دارو نيز بشود و خطر پىبردن مريضبه فريب را نيز به دنبال داشته باشد كه در نتيجه،موجب بىاعتمادى وى به پزشك مىشود.
سودگرايان، با توجيه دروغهاى سفيد،زمينه پذيرش فريبهاى مضر را فراهم مىكنند.سودگرا ممكن است ادعا كند كه تئورى وىدقيق طراحى شده و ارزيابى صحيحى ارائهمىدهد، اما معترض اصرار بورزد كه مهم نيستكه سودگرايان در ارزيابى تئوريكى چنينمواردى چقدر موفق هستند، در عمل از اينتئورى سوء استفاده شده و مردم براى توجيهفريبهاى مضر به اصل سودمندى تمسكمىكنند. به نظر مىرسد كه، براى رفع ايناشكال، سودگرا بايد نظريه خود را قانونمندكند. (9) اما متقابلا سودگرا اظهار مىكند كه منعكلى دروغگويى منجر به منع دروغهاى واقعامفيد نيز مىشود.
اشكال دومى كه به سودگرايان وارد استاين كه آنها، به جاى توجه به عمل، بر مواردخاصى تكيه مىكنند كه اين تكيه موجب غفلتاز زيانهاى فزاينده گرديده است و بالقوه موجبازدياد اعمال فريبكارانه مىشود. گرچهگاهىتجويز دارو بر اساس اصل سودمندى قابلتوجيه است، اما با عموميتيافتن آن، شرافتحرفه پزشكى از بين مىرود. سودگرا، براىمواجهه با اين مشكل نيز، به برخى از اشكالسودگرايى قانونمند تمسك مىجويد. اصلسودمندى ممكن است، به جاى موارد خاص،در عمل قابل اطلاق باشد.
سيسلاباك (كه اين مقاله عمدتا مرهونآثاروى مىباشد)، يكىازمهمتريننويسندگانمعاصر، درباره فريب چنين مىگويد:
«همانگونه كه دروغ گفتن در مورد در خطربودن جان يك انسان نشاندهنده غير قابلانعطاف بودن بيش از حد تحليل كانت است،دروغ سفيد نيز شاهد ناكافى بودن ارزيابىسطحى سودگرايان است. اين انتقاد اساسسودگرايى را مورد حمله قرار نداده; زيرااهميتبررسى نتايج را رد نمىكند، بلكه بيانگراين امر است كه سودگرايان اغلب در برداشتعجولانه خود نسبتبه بىضرر بودن دروغهاىسفيد همه عوامل لازم را مورد توجه قرارنمىدهند. آنها اغلب به موارد عملى فريب وروشهاى تكثير و تقويت آن توسط موارد ديگرعنايتى ندارند و بيشتر به موردى خاص و ازديدگاه فرد دروغگو توجه دارند.» (10)
باك به بررسى ضررهاى پنهان تجويز داروو نوشتن توصيهنامههاى مطنطن مىپردازد. وىنتيجهگيرى مىكند كه اكثر دروغهاى به ظاهرسفيد، دست كم، غيرضرورى و اغلب آنها قطعاو يا به احتمال زياد مضر مىباشند. باكمىپذيرد كه اگر بخواهيم احساسات كسى رابدون دليل جريحهدار نكنيم از تعارفات وعذرخواهيهاى بالطبع فريبنده گريزى نيست وافراد گرفتار تجويز دارو و تمجيدهاى مطنطنگزينه بهترى ندارند. اما وى بر اندك بودن اينموارد اصرار مىورزد:
«بىشك، اكثر ما، بيش از هر نوع فريبديگر، با دروغهاى سفيد سروكار داريم. هرچهتوجهبيشترى به انواع دروغهاى سفيد مبذولداشتهودرحذف آنهااز كلام خود موفق شويم،به همان نسبت، نياز به توسل بدانها تقليلخواهديافت. اگر بتوانيم به ديگران بفهمانيم كهبه دروغهاى سفيد آنها احتياج نداريم از مسائلبغرنج و بىمورد بىشمارى اجتناب خواهدشد.» (11)
قابليت توجيه اخلاقى دروغ در حالاضطرار نشانه شكست مطلقگرايى كانت است ونياز به محدودساختن دروغهاى سفيد عدمكارايى سودگرايى را نشان مىدهد. نوع ديگردروغ كه از تعهداتى ويژه ناشى مىشودبخصوص به بعضى از طرفداران كانت،كه ضدمطلقگرايى هستند، مربوط مىگردد. پزشكان،كشيشها، روزنامهنگاران و روانشناسان همهروابط ويژهاى دارند كه ناگزيرند مطالبمراجعان خود را افشا نكنند. غالبا به نظرمىرسد كه براى حفظ راز در روابط شغلى،بايد دروغ گفت. سودگراى سطحىنگر بهتعهدات خاص توجه ندارد و معيار وى درحفظ و يا افشاى راز فقط اصل سودمندى است.
از سوى ديگر، بر اساس نظر طرفدارانكانت، «وظيفه» مهمترين نقش را دارد، بويژهوظايف شغلى كه بسيار مهم است. وقتىناچاريم براى حفظ راز مراجعه كننده دروغبگوييم بين وظايف تزاحم پيش مىآيد. روشروشنىبراىتقدم وتاخر راستگويى ورازدارىوجود ندارد. ممكن است افشاى راز ماننددروغگويى مهم و يا كم اهميتباشد. در هر دومورد، نقص در انجام وظيفه به نهادهاى جامعهآسيب مىرساند. هيچ تئورى اخلاقى نمىتواندراه حل سادهاى براى اين تزاحم ارائه نمايد.گفتگو درباره تئوريهاى اخلاقى فقط تا آنجامفيد است كه حساسيت فرد را نسبتبه معناىاخلاق عملى افزايش دهد.
دروغهاى مقامات دولتى از مهمترين انواعفريبها هستند كه با آن موجهايم. اين دروغهاچنين توجيه مىشوند كه براى رفاه و نفع عمومضرورىاند. بنابراين، اصل سودمندى به سادگىقابل توجيه است. حتى از نظر افلاطون، كه براىحقيقت ارزش والايى قايل بود، دروغى كهبراى كشور گفته مىشود شريف است: «اگر كسىبتواند دروغ بگويد اين حكام شهر هستند كهمىتوانند بنا به مصلحت و براى تامين منافعكشور به شهروندان و دشمنان به دليل انگيزه نوعدوستى نهفته در اينگونهدروغ، افلاطون آن را شريف، (gennaion) ناميده است كه همچنين منعكسكننده باوربرترى حكام نسبتبه رعايا مىباشد. از نظرآنها، بسيارى از اوقات فريب خوردگانشانقضاوت مناسب و عكسالعمل درستى در قبالحقايق نشان نمىدهند.
دروغ شريف غالبا با خودفريبى همراهاست. به عنوان مثال، وقتى حاكم براى حفظقدرت خويش دروغ مىگويد، با اين توجيه كهخدف وى از مقام قدرت براى كشور مضراست، در اثر اغواى قدرت، در واقع خود رافريب داده است. گاهى چنين استدلال مىشودكه براى اداره امور سياسى، دروغ گفتن ضرورىاست و هيچ دولتى، به طور كامل، از آن اجتنابنمىكند. حتى در صورت پذيرفتن اين مطلب،اختلاف بسيارى بين جوامع گوناگون در نوع وكثرت فريب و نيز در بين افراد يك دولتواحد و بين دولتهايى كه متعاقبا در يك كشوربر سر كار مىآيند، وجود دارد.
فراگير بودن فريب در سياست نياز به يافتنابزارى براى بالا بردن استاندارد صداقت راتقليل نمىدهد. گفته مىشود كه استانداردهاىاخلاقى كارايى دولت را ضعيف مىكند. بنا بهدلايلى، عدم انتقاد مبتنى بر روابط صادقانه بيندولت و ملتبه طور عميقترى دولت را ضعيفخواهد كرد. به دنبال افشاى فريبهاى اعمال شدهتوسط نيكسون، رئيس جمهور آمريكا، طبقنظرسنجيها، 69 درصد مردم آمريكا معتقدبودند كه رهبران سياسى مداوما به آنها دروغگفتهاند. عمدتا بىعلاقگى گسترده مردم آمريكانسبتبه مسائل سياسى معلول عدم اعتماد آنهابه مقامات دولتى است.
باك اظهار مىدارد كه حتى در مواردموجهى كه دولتبه منظور جلوگيرى از احتكارو بورسبازى، بهطور آشكارا، دروغ مىگويد،بررسى دقيق عواقب سياست توام با دروغ بهيك ارزيابى مجدد خواهد انجاميد. همين كهموارد موجه شناسايى شد، موارد ديگر با مواردمجاز يكى دانسته شده و نيز انواع مواردى همكه در آن دروغ مجاز شمرده مىشود، مانندقارچ، زياد مىشود. وقتى دروغى گفته شد براىپوشاندن آن فرد مجبور استباز هم دروغبگويد و همينطور دروغ دوم، دروغ سوم رامىطلبد و ممكن است تعداد آنها از كنترلخارج شود. هر چه دولتبيشتر فريب بدهد،چه مستقيم و از طريق دادگاهها و مطبوعات وچه غير مستقيم و به وسيله حرفها و تناقض بيناظهارات دولت و حوادث جارى، فريبها بيشترآشكار مىشوند. هرچه فريبها بيشتر آشكارشود اعتماد به دولت كمتر مىشود.
بحثهاى باك عليه دروغهاى شريف براساس نتيجهگرايى (13) است. وى اظهار مىداردكه اينگونه دروغها بايد حتىالمقدور محدودشود. دلايل توجيه آن به سبب نتايج مضر واغلب درك نشدهاش ناموفق بوده است. وىهمچنين استدلالهايى دروغ دارد كه بر اساسنظريات طرفداران كانت مىباشد; مثلا،مىگويد: دروغ گفتن به مردم بر خلاف حقوقآنهاست; زيرا در حكومتبر مردم رضايتآنها شرط است. همچنين، با اين تصور كه آنهانمىتوانند بر اساس اطلاعات صحيح قضاوتدرستى داشته باشند، حيثيت آنها لكهدارمىشود و دروغهاى دولت، چون حالتاجبارى دارد، آزادى مردم را محدود مىكند.
باك در صفحات پايانى بررسى خود اظهارمىدارد كه چون از گذشته ساختار دروغ وتوجيهات ممكن مورد توجه قرار گرفته مطالعهنظريات سنتى در اين باره ضرورى است:
«ما بايد از نظريات سنتى استفاده كنيم. بهعنوان مثال، بايد ببينيم چرا عملا اينگونه تلقىشده كه دروغ، با برنامه قبلى، بدتر از دروغ،بدون طرح قبلى، است. همچنين تحريكديگران به دروغگويى (به وسيله تعليمفريبكارى در خانواده، محيط كار يا مدرسه) ازخود دروغ گفتن بدتر است. دروغ گفتن بهكسانى كه حق دارند اطلاعات صحيح داشتهباشند، در مقايسه با ديگران، يا دروغ گفتن بهكسانى كه در امور مهم به ما اعتماد كردهاند ازدروغ گفتن به دشمن بدتر است. اكنون منابعجديدى در اختيار ماست: اطلاعات و روشهايىكه به وسيله آنها مىتوانيم نظر دقيقتر وسنجيدهترى درباره مفيد و مضر بودن نتايجدروغ ارائه نماييم. امروزه منابع بيشترى پيرامونچگونگى مكانيسم سودگيرى و دليلتراشى دردسترس ماست. بالاخره آنكه، ما بر خلافانديشمندان، كه تنها به مسائل پيش پاافتادهدسترسى داشتند، در استناد به اعمال فريبكارانهشواهد بسيارى در اختيار داريم. (14)
با وجود آنكه باك اهميت نظرات سنتى رامىپذيرد، به زمينه تئوريكى مساله، كه نظرياتسنتى يونانى، يهودى، مسيحى و اسلامى براساس آن به بررسى پرداختهاند، عنايت اندكىمبذول داشته است. همان گونه كه در آغاز اينمقاله در بحث از آثار سنتى – اسلامى پيراموندروغ اشاره گرديد، از نظر مسلمانان دروغگناهى است كه با فضيلت صدق ناسازگار است.با در نظر گرفتن اين نكته، مىتوانيم به سؤالاتباك راحتتر پاسخ دهيم. به عنوان مثال، وىسؤال مىكند كه چرا دروغ با برنامه قبلى ازدروغ بالبداهه بدتر است؟ از ديدگاه سنتى، كسىكه با برنامه قبلى دروغ مىگويد از حيث صفاتاخلاقى ضعيفتر مىباشد. تعليم دروغگويى ازخود آن بدتر است; زيرا با تعليم دروغ بهصفات متعلم شكل مىدهيم. دروغ گفتن بههموطن از دروغ گفتن به دشمن بدتر است; زيرافضيلت در متن ارتباطات، آداب و رسوم ونهادهاى يك جامعه وجود دارد. اين ارتباطاتدر ميان يك متبسيار قوى و در ميان دشمنانآنها، كه ارزشهاى متضاد دارند، بسيار ضعيفاست.
در ديدگاه ارسطويى، اخلاق بر پايه آدابو رسوم و نهادهاى يك جامعه استوار است.رسوم و نهادها خود بر حسب تكامل و سعادتفرد و جامعه ارزيابى مىشوند. بسيارى ازاستدلالهاى باك عليه دروغگويى متناسب بااخلاق ارسطويى است; زيرا وى نيز مانندارسطو به رسوم اجتماعى و چگونگى تضعيفآن به وسيله دروغ تكيه مىكند. به عنوان نمونهاستدلال وى عليه دروغهاى پدرانه بر اين مسالهمبتنى است كه دروغ روابط والدين و فرزند رابا ترويجبىاعتمادى و بدگمانى و ساير اشكالنادرستى، تضعيف مىكند. بنابراين، براىشكوفايى نهاد خانواده بايد به پرورش فضيلتصدق پرداخت. اين استدلال دروغ پدرانه رامطلقا ممنوع نمىكند، گرچه در منع آن ازنتيجهگرايى سطحىنگر سختگيرتر است; چونبه جاى اعمال و قواعد خاص، به عادات، رسومو نهادها در بافت اجتماع نظر دارد.
از ديدگاه مذهبى، صدق و كذب شديدا بهفضيلت و رذيلت مخصوص مذهبى مربوطاند.اولين بار، ابليس به آدمعليه السلام دروغ گفت.خداوند حقيت را خلق و آن را بهپيامبرانشعليهم السلام وحى نمود. انسانهاى شرورصدق را تحريف و رسولان الهى را انكارمىكنند. بنابراين، انكار حقيقت، دروغگويى وطرد رسولان الهى ارتباط نزديكى باهم دارند.دروغگويى انعكاس عدم خضوع در برابر اوامرالهى است. دروغگو چنين تصور مىكند كهتحريف وى از حقيقتى كه خدا آفريده بهتراست. حتى گفتن «دروغ شريف» مستلزم آناست كه به خطا تصور كند كه مىتواند گفتهاشرا پيشبينى نمايد و اين خود نوعى كبر است.كسى كه واقعا تقواى الهى داشته باشد حتى درگفتن دروغهاى سفيد احتياط مىكند; زيرا دروغعلامتبىحرمتى نسبتبه حقيقت است. فرد باايمان به ندرت و فقط در صورت اضطرار،مانند دفاع از عقيده يا اصلاح ذاتالبين، دروغمىگويد. مؤمن در پى خلوص است و فريبنوعى آلودگى است و كسى كه نسبتبه ديگرانصادقانه عمل نكند در صداقتبا خود دچارمشكل خواهد شد.
وقتى انسان به دروغگويى عادت كندخودفريبى بر او غالب مىشود. خودفريبىفىنفسه مورد توجه فلاسفه و موضوع بسيارى ازكتابهاى مهم بوده است. (15) مطالعات فلسفىخودفريبى بر فعاليتهايى تكيه دارد كه از حقايقو موضوعات مهم روگردان بوده و نتايج آنبيانگر ناديدهگرفتن و يا فقدان آگاهى كاملاست كه مىتواند توصيف كننده نوعى ازدروغگويى، يعنى دروغ گفتن به خود، باشد.سؤالهايى نيز پيرامون لوازمات اخلاقى و روانىخودفريبى مطرح مىشود. خودفريبى با از خودبيگانگى، در نوشته ماركس و هگل، با اعتماد بهنفس، در مكتب اگزيستانسياليسم و با مسؤوليتو احساس رضايت از خود، در ديگر مكاتبارتباط دارد. خودفريبى با نفاق نيز ارتباطتنگاتنگ دارد، موضوعى كه حضرت علىعليه السلامدرباره آن فرموده است: «بدترين گناه آن استكه گناهكار آن را درستبداند».
پي نوشت :
1- Imam Ja|far Al- sadiq, The Lantern of the path(Long mead: Element Books, 1989), p.24
2- Cf. Muhammad Mahdi ibn Dahrr al Naraqi, Jami al – Sadat (Tehran: Wofis, 985)
3- Mohamed Ahmed Sherif, Ghazali|s Theory of virtue (Albany: State University of New york press, 1975),P. 117 – 119.
4- CF.Allamah sayyid Muhammad Hussayn Tabatabai,shiite Islam ( Houston:FreeIslamic Literature, 1979), PP.223- 225. For The development or The doctrine or taqyyahduring The Imamate ofImam al- Baqir and Imam
al- sadiq,see S.H.M jafri The origing and Development of shia Islam (Qom:
Ansarian publication,1989), PP, 298 ff
5- Sissela Bok, Lying (New York: Vintage Books, 1979), pps.14-1
6- From Immanuel kant, Critique of practical Reason and othet W
Moral Philosophy, ed. and tr. Lewis White Bock Chicago: University or
Chicago Press, 1949), pp. 346 – 350, reprinted in Bok, pp 285 – 290
10- Bok,OP.cit 63 – 64
11- Bok.OP.cit 76
14- Bok, pp . 262 – 263
15- E.g. Herbert Fingarette, selt-Deception (London; humanities
1967); Mike w. Martin, self-Deception and Morality (Lawrence: university
press of Kansas, 1986);mike W.Martin, ed., self – Deception and self –
Under standing (lawrence; University) Press of Kansas, 1985); Brain P.
Mclaughin and Amelie Rorty eds., Perspectives on Self – Deception (
Berkeley: University of California Press, 1988); LIOYA H. Steffen, self
Deception andThe Common Life (New York: peter lang, 1986).
16-Nahj al-Balagha,saying number 348.
منبع: فصلنامه معرفت-شماره15
/س