رنجنامه امام علی(علیه السلام)
رنجنامه امام علی(علیه السلام)
مى خواهم حقى را كه از من تباه ساختيد، رعايت كنيد. نامه را بر پيروان من بخوانيد و ياوران حق باشيد.» و اين نسخه، گزيده آن نامه است:1
از بنده خدا، على امير مؤمنان به هر مؤمن و مسلمانى كه اين نامهام را بخواند. سلام بر شما! من خدا را نزد شما مىستايم؛ خدايى كه جز او معبودى نيست. اما بعد، همانا خداوند محمد(ص)را بهعنوان بيمدهنده جهانيان، امين بر وحى خدا و گواه براين امت برانگيخت، در حالى كه شما قوم عرب، آن روز بدترين دين و بدترين خانمان را داشتيد، بر سنگهاى خاره و مارهاى زهرناك و خارهاى پراكنده در آباديها مىخفتيد، آبى آلوده مىنوشيديد و خوراكى سفت و ناگوار مىخورديد، خونتان را مىريختيد، فرزندانتان را مىكشتيد، از خويشاوندانتان
مى بريديد، اموال يكديگر را به ناروا مىخورديد، راههايتان ناامن بود، بتها ميان شما برپا و گناهان به شما چسبيده بود. بيشترشان به خدا ايمان نياوردند، مگر آنكه شريكى براى او قائل بودند.2
آثار بعثت
خداى متعال بر شما منت نهاد و محمد(ص)را به عنوان فرستادهاى از خودتان به سوى شما برانگيخت و در كتاب خود فرمود: «هو الذى بعث فىالاميين رسولا منهم يتلوا عليهم آياته و يزكيهم و يعلمهم الكتاب و الحكمة و إن كانوا من قبل لفىضلال مبين: او كسى است كه در ميان درس ناخواندگان، پيامبرى از خودشان برانگيخت كه آيات او را برايشان مىخواند، پاكشان مىكرد و به آنان كتاب و حكمت مىآموخت، و همانا پيشتر در گمراهى آشكارى بودند.» [ جمعه،2]
و فرمود: «لقد جاءكم رسول من انفسكم عزيز عليه ما عنتم حريص عليكم بالمؤمنين رؤوف رحيم: پيامبرى از خود شما به سويتان آمد كه رنجهاى شما براى او ناگوار است، برهدايت شما اصرار دارد و به مؤمنان رئوف و مهربان است.» [توبه، 128]
و فرمود: «لقد من الله علىالمؤمنين إذ بعث فيهم رسولاً من انفسهم: خداوند بر مؤمنان منت نهاد، آنگاه كه در ميان آنان پيامبرى از خودشان برانگيخت» [ آل عمران، 164]
و فرمود: «ذلك فضلالله يؤتيه من يشاء والله ذوالفضلالعظيم: اين فضل و احسان خداست كه به هركه خواهد، مىبخشد و خداوند، صاحب فضل بزرگ است.» [جمعه، 4]
آن كه فرستاده به سوى شما بود، از خودتان و همزبان خودتان بود و شما نخستين گروندگان بوديد كه چهره و ياران و خاندانش براى شما آشنا بود. او به شما كتاب و حكمت و واجبات و مستحبات را آموخت و شما را به صله رحم، حفظ خونها و آشتى ميان افراد و امانتدارى و پايبندى به سوگندها پس از استوارسازى آنها فرمان داد و به شما دستور داد كه نسبت به هم با عاطفه، نيكوكار، بخشنده و مهربان باشيد و شما را از غارتگرى، ستم بر يكديگر، حسدورزى، دشنام و تجاوز به يكديگر، شرابخوارى، كمفروشى و كاستى در سنجشها نهى كرد و در آنچه بر شما نازل شد، به شما پيشنهاد كرد كه زنا مكنيد، ربا مخوريد، مال يتيمان را به ستم مخوريد، امانتها را به صاحبانش برگردانيد، در زمين در پى فساد مباشيد و تجاوز مكنيد، كه خداوند تجاوزگران را دوست نمىدارد. شما را به هر خيرى كه به بهشت نزديكتان مىسازد و از آتش دورتان مىكند، فرمان داد و از هر بدى كه از بهشت دور و به دوزخ نزديك مىسازد، برحذر داشت.
چون زمان آن حضرت از دنيا تمام شد، خداوند، او را سعادتمند و ستوده نزد خويش برد. و چه مصيبتى بود كه بر نزديكان فرود آمد و عموم مسلمانان را فرا گرفت؛ مصيبتى كه پيشتر مانند آن به ايشان نرسيده بود و پس از آن هم مانندش را نخواهند ديد.
پس از پيامبر(ص)
چون پيامبر خدا درگذشت، مسلمانان پس از او درباره حكومت به كشمكش پرداختند. به خدا سوگند، هرگز به ذهنم نمىآمد و برخاطرم نمىگذشت كه عرب، پس از پيامبر(ص)اين امر را از خاندانش دور كنند و پس از وى، از من دورش سازند… من دست نگه داشتم و ديدم كه من براى جانشينى پس از او، شايستهتر از ديگرانم كه برسركار آمدند و مدتى كه خدا خواست، بر اين وضع صبر كردم تا آنكه ديدم گروهى از مردم از اسلام برگشتهاند و به نابود ساختن دين خدا و آيين محمد(ص)و ابراهيم(ع) فرا مىخوانند. ترسيدم كه اگر به يارى اسلام و مسلمانان برنخيزم، در دين رخنه و خرابى بزرگى پيش آيد كه مصيبت آن بسى بزرگتر است از آنكه حكومت بر شما را از دست بدهم؛ حكومتى كه كالايى چند روزه و زوالپذير همچون سراب و گذرا همچون ابر است. اين بود كه… بيعت كردم و براى دفع آن حوادث به پا خاستم تا آنكه باطل از ميان رفت و كلمه الله برترى يافت، هرچند كافران خوش نداشتند.
پس ابوبكر كارها را عهدهدار شد، نرمش كرد و سخت گرفت، نزديك ساخت و ميانهروى كرد. دلسوزانه همراهىاش كردم و تلاشگرانه در آنجا كه خدا را اطاعت كرد، پيروىاش نمودم و اميد قطعى نداشتم كه اگر براى او حادثهاى پيش آيد و پس از او من زنده باشم، حكومتى كه با او درباره آن كشمكش داشتم، به من بازگردد…چون به بستر مرگ افتاد، عمر را خواست و خلافت را به او واگذار كرد. ما هم گوش كرديم و اطاعت و دلسوزى داشتيم. عمر عهدهدار خلافت شد… چون به بستر احتضار افتاد، پيش خود گفتم كه خلافت را از من برنمىگرداند؛ ولى مرا ششمين نفر [در شورا] قرار داد و از ولايت (و پيشوايى) من بيش از ديگران ناخرسند بودند.
پيشتر شنيده بودند كه پس از وفات پيامبر(ص) احتجاج مىكردم و مىگفتم: «اى گروه قريش! ما اهل بيت به خلافت شايستهتر از شماييم، تا زمانى كه در ميان ما كسى هست كه قرآن مىخواند و سنت پيامبر(ص)را مىشناسد و به دين حق معتقد است.» آنان ترسيدند كه اگر من به خلافت رسم، آنان تا زندهاند، سهمى از حكومت نداشته باشند. يكپارچه و همدست شدند و خلافت را به ديگري دادند و چون از اينكه از سوى من سهمى به آنان داده شود، نااميد بودند، مرا از دايره خلافت بيرون كردند، تا آن را به دست گرفته، در ميان خود بچرخانند…
خداوندا! من از قريش به پيشگاه تو شكايت مىكنم. آنان با من قطع رحم كردند و از بهره من كاستند و جايگاه والاى مرا تحقير كردند و درباره حقى كه من به آن شايستهتر بودم، با من به كشمكش پرداختند… سپس گفتند: «حق همان است كه بتوانى آن را بگيرى و آن را نگهدارى. يا با دلى پر و غصهدار صبر كن، يا از غم و افسوس بمير!» پس چون نگريستم، ديدم جز خاندانم كسى همراه و مدافع و ياور من نيست. نخواستم آنان از بين بروند. چشم بر خاشاك فرو بستم و آب دهان بر استخوانِ در گلو مانده، فرو بردم و با فرو بردن خشم…، صبر كردم.
بيعت مردم
تا آنكه بر عثمان انتقاد كرديد، آمديد و او را كشتيد و سپس براى بيعت به نزد من آمديد. من نپذيرفتم و دست از آن باز كشيدم. با من كشمكش كرديد و دستم را كشيديد و من بازپسكشيدم. دستم را كشيديد و باز كرديد و من جمع كردم. بر سر من ازدحام كرديد، تا حدى كه بيمناك شدم كه يكديگر را يا مرا بكشيد. گفتيد: «با ما بيعت كن. ما جز تو را نداريم و جز به تو راضى نيستيم. با ما بيعت كن تا دچار تفرقه و اختلاف كلمه نشويم.»
با شما بيعت كردم و مردم را به بيعت خويش فرا خواندم. هر كس به دلخواه و از روى رغبت بيعت كرد، بيعتش را پذيرفتم و هر كس نخواست، او را مجبور به بيعت نكردم و به حال خود واگذاشتم. از جمله كسانى كه با من بيعت كردند، طلحه و زبير بودند. اگر بيعت هم نمىكردند، به بيعت وادارشان نمىكردم، همچنان كه ديگران را وادار نساختم. چيزى نگذشت كه خبر يافتم آن دو همراه سپاهى كه همه از بيعتكنندگان با من بودند كه قول اطاعت داده بودند، از مكه به سوى بصره بيرون شدهاند!
آن دو نزد كارگزار من [در بصره] و خزانهدار بيتالمال و اهالى شهرى رفتند كه همه آنان با من بيعت كرده و در اطاعت من بودند. به تفرقهافكنى پرداختند و جمعشان را پراكندند، آنگاه به گروهى از پيروان من تاخته، برخى را با نيرنگ كشتند و برخى را اعدام كردند، گروهى هم دست به شمشير برده با آنان جنگيدند، تا صادقانه به ديدار خدا شتافتند. به خدا سوگند اگر آن گروه تنها يكى از ياران مرا بىگناه و به عمد كشته بودند، براى من كشتن همه آنان حلال و روا بود، تا چه رسد به اينكه گروهى از مسلمانان را كشتند كه بيش از شمار آنانى بود كه برايشان وارد شدند. البته خدا هجوم آنان را برگرداند و نابود شدند…
قا سطين
سپس به شاميان نگريستم كه باديهنشينانى پراكنده و طمعورزانى جفاكار و اوباش بودند كه از هر سو گرد آمده بودند؛ كسانى كه مىبايست تأديب و تربيت شوند يا سرپرستى براى آنان گماشته شود و دست آنان گرفته شود. نه مهاجر بودند، نه انصار و نه تابعان به نيكى. به سوى آنان شتافتم و به اطاعت و همبستگى فراخواندمشان؛ اما آنان جز تفرقه و دورويى و رو در روى مسلمانان ايستادن و تير و نيزه بر مسلمانان افكندن را نخواستند.
اينجا بود كه مسلمانان را به نبرد با آنان برانگيختم و با ايشان جنگيدم. چون با گزش سلاح و سوزش زخم روبرو شدند، قرآن را برافراشتند و شما را به آنچه در آن است، فرا خواندند. به شما گفتم كه اينان اهل دين و قرآن نيستند. از روى مكر و نيرنگ و سست كردن عزم شما و ايجاد ضعف، قرآن بر نيزه كردهاند. پس در راه حق خويش جنگتان را با آنان ادامه دهيد؛ اما از من نپذيرفتيد و گفتيد: «قبول كن. اگر به آنچه در قرآن است، گردن نهادند، پس با ما در حق همراه مىشوند و اگر گردن ننهادند، حجت ما برضد آنان بزرگتر خواهد بود.» من هم پذيرفتم؛ چون ديدم شما دست كشيديد و سست شديد، من نيز از آنان دست كشيدم.ميان شما و آنان مصالحه بر دو نفر شد كه آنچه را قرآن زنده مىدارد، زنده بدارند و آنچه را قرآن مىميراند، بميرانند. رأى آن دو مختلف و داوريشان ناهماهنگ شد و حكم قرآن را واگذاشتند و به مخالفت با كتاب خدا پرداختند. خداوند هم از راه درست، دورشان ساخت و آنان را به وادى گمراهى افكند و داورى آنان را دور افكند، و شايسته همين نيز بودند.
مارقين
پس گروهى از ما كناره گرفتند. ما نيز تا با ما كارى نداشتند، كارشان نداشتيم. تا آنكه به فساد در زمين روى آوردند، كشتند و تباه كردند. نزد آنان رفتيم و گفتيم: «قاتلان برادرانمان را به ما تحويل دهيد، آنگاه قرآن داور بين ما و شما باشد.» گفتند: «ما همگى آنان را كشتيم و همه ما خون آنان و شما را هدر مىدانيم.» سوارهها و پيادههاى آنان بر ما تاختند و خداوند هم آنان را به خاك هلاكت ستمگران افكند.
تزلزل ياران
پس چون كار آنان چنين شد، فرمانتان دادم كه فورى در پى دشمنانتان بشتابيد. گفتيد: «شمشيرهايمان كند شده، تيرهايمان تمام گشته و پيكانِ نيزههايمان كند شده و بيشتر آنها خم شده است. ما را به شهرمان برگردان تا با بهترين ساز و برگ آماده شويم و اگر برگردى، به تعداد كسانى كه از ما كشته يا جدا شدند، نيروهاى ما را مىافزايى كه اين كار، ما را در برخورد با دشمن نيرومندتر مىسازد.» من شما را آوردم، چون نزديك كوفه رسيديد، دستور دادم در نخيله3 فرود آييد و در لشكرگاهتان بمانيد و دست به شمشير باشيد و خود را مهياى جنگ نگه داريد و زياد به ديدار فرزندان و همسرانتان نپردازيد، كه رزمندگان آناناند كه براى جنگ پايدارند، آستين بهر نبرد بالا زدهاند، از بيدار ماندن در شبها و تشنگى در روزها و از گرسنگى و خستگى نمىنالند.
برخى از شما عذرخواهانه با من فرود آمدند و برخى هم از روى نافرمانى به شهر وارد شدند. نه آنان كه ماندند، ثبات و صبر ورزيدند و نه آنان كه به شهر رفتند، دوباره نزد من بازگشتند. به لشكرگاهم نگاه كردم، جز پنجاه تن در آن نبود. چون چنين ديدم، نزد شما به كوفه وارد شدم و تا امروز نتوانستهام شما را با خودم از آن بيرون ببرم!
پس منتظر چيستيد؟ آيا نمىبينيد كه از اطراف شما كاسته و شهرهايتان گشوده شده است و پيروان من در شهرها كشته شدهاند و لشكرگاههاى شما خالى مىشود و شهرهايتان مورد هجوم قرار مىگيرد، با آنكه شمار شما بسيار و نيرو و دلاورىتان فراوان است؟ پس در چه فكرى هستيد؟ خدا خيرتان دهد! از كجا بر شما مىتازند؟ شما را چه مىشود؟ چگونه از حق منحرف مىشويد؟ و چگونه افسونتان مىكنند؟! اگر مصمم و هماهنگ بوديد، به فكر حمله به شما نمىافتادند. هلا كه دشمنان هماهنگ و همدست و دلسوز يكديگر شدند و شما سست و نيرنگباز و پراكنده گشتيد! اگر چنين ادامه دهيد، در نظر من كامياب به شمار نمىآييد. خفتگانتان را بيدار كنيد، در راه حقتان همدست شويد و دل به جنگ با دشمنتان بدهيد. خالص از ناخالص روشن شده است و بر هر كه بينا باشد، صبح آشكار است.
چهره شاميان
ما با كسانى مىجنگيم كه آزادشدگان و فرزندان آزادشدگان
(در فتح مكه)اند، جفاكارند و از روى بىرغبتى اظهار مسلمانى كردهاند. در آغاز اسلام نيز اينان همه در حال جنگ با پيامبر(ص)بودند؛ دشمنان خدا و سنت و قرآن و بدعتگذاران و نوآوران و كسانى كه از شر و فتنه آنان بايست پرهيز مىشد؛ آنان كه بر اسلام و مسلمانان خطرآفرين بودند؛ رشوهخواران و دنياپرستان! به من چنين رسيده كه عمرو عاص بيعت نكرد، مگر آنكه [ معاويه] بهايى براى آن بخشيد و شرط كرد كه عطايى به او داده شود، بزرگتر از آنچه از حكومت در دست اوست. الا تهى باد دست او كه دين به دنيا فروخت…
در ميان آنان كسانىاند كه در ميان شما شراب خوردند و حد بر آنان جارى شد؛ آنان كه به فساد در دين و كار زشت، معروفاند. برخىشان كسانىاند كه تا هديهاى نگرفتند، مسلمان نشدند! اينان سران اين گروه هستند، و برخى كسانى از سرانشان كه زشتكارىهايشان را بازگو نكردم، مثل آنان كه ياد شد و بلكه بدتر از آناناند.
آنان كه گفتم، اگر بر شما سلطه يابند، در ميانتان فساد، تكبر، گناه، حكومت استبدادى و تباهى در زمين را رواج مىدهند، از هوسها پيروى مىكنند و به ناحق حكم مىرانند. شما با همه سستى و ترك يارى از آنان بهتر و رهيافتهتريد. ميان شما عالمان، فقيهان، پاكسيرتان، فرزانگان، حاملان كتاب خدا، شبزندهداران و آبادكنندگان مساجد با تلاوت قرآن وجود دارند. آيا شما خشم نمىگيريد و همت نمىكنيد، تا آنكه نابخردان و فرومايگان و اوباش، با شما بر سر مسئله حكومت به كشمكش مىپردازند؟
پس هرگاه مىگويم، سخنم را بشنويد ـ خدا هدايتتان كند ـ و چون فرمانتان مىدهم، فرمانبردارى كنيد. به خدا سوگند اگر از من پيروى كنيد،گمراه نمىشويد و اگر نافرمانى كنيد، هدايت نمىشويد. آماده نبرد شويد و ساز و برگ آن را مهيا سازيد و به سوى جنگ، هماهنگ بشتابيد. به يقين آتش نبرد برافروخته و رسوايى آن بالا گرفته است و فاسقان در نبرد با شما از جان و دل به ميدان آمدهاند، تا بندگان خدا را شكنجه كنند و نور خدا را فرونشانند. آگاه باشيد كه پيروان شيطان و طمعكاران و جفاپيشگان و متكبران، شايستهتر به تلاش در گمراهى و تباهى و باطلشان نيستند، از بندگان خدا و نيكان و پارسايان و حقگرايان در راه حق خود و اطاعت از پروردگارشان و دلسوزى براى پيشوايشان.
ترغيب به جهاد
به خدا سوگند اگر من يك تنه با آنان رويارو شوم و آنان زمين را پر كرده باشند، از آنان باك و وحشتى ندارم. من به گمراهى آنان و برحق بودن خودمان، اطمينان و دليل و يقين و صبر دارم. من شيفته ديدار خداى خويشم و چشم به راه پاداش شايسته اويم؛ ولى افسوس و اندوهى كه بر من رخ مىدهد و غصهاى كه بر جانم مىخَلَد، از اين است كه سفيهان و تبهكاران اين امت بر سر كار آيند و بيتالمال را ميان خود دست گردان كنند، بندگان خدا را به بردگى بگيرند و با صالحان بجنگند و با نابكاران همدست و متحد شوند.
به خدا سوگند اگر بيم آن نبود، اين همه شما را سرزنش و تشويق و ترغيب به جهاد نمىكردم؛ بلكه وقتى شما سستى نشان مىداديد و از نبرد سر باز مىزديد، شما را رها مىكردم تا هرگاه كه مقدر باشد، خودم با آنان روياروى شوم. به خدا سوگند من بر حقم. من دوستدار شهادتم. پس «انفروا خفافاً و ثقالاً و جاهدوا باموالكم و انفسكم فى سبيلالله ذلكم خيرلكم ان كنتم تعلمون: سبكبار و سنگينبار، بكوچيد و با اموال و جانتان در راه خدا جهاد كنيد. اگر بدانيد، اين برايتان بهتر است.» [ توبه، 41]
اينقدر به زمين نچسبيد كه در خوارى بمانيد و دچار ذلت شويد و بهره شما زيانبارتر گردد. مرد جنگى بيدار و ديده باز است. هركس [غافلانه] بخوابد، [دشمنان] از او غافل نمىمانند و هركه سست شود، نابود گردد و هركس جهاد در راه خدا را واگذارَد، زيانزده و خوار خواهد بود. خدايا! ما و آنان را بر محور هدايت متحد گردان، ما و آنان را به دنيا بىرغبت ساز، و براى ما و آنان، آخرت را بهتر از دنيا قرار بده. والسلام!
پينوشتها:
1. اين متن در الغارات ج1، ص 302؛ المسترشد، ص 408 ـ 427/141 و بحارالانوار، ج 33، ص 567 و ص 722 آمده است.
2. اشاره است به آيه 106 سوره يوسف: «و ما يومن اكثرهم بالله الا و هم مشركون».
3. محلى نزديك كوفه به سمت شام، جايى كه امام (ع) به سوى آن بيرون رفت. (معجمالبلدان، ج5، ص 278)
منبع:http://www.ettelaat.com
ارسال توسط کاربر محترم سایت :hasantaleb
/ج