زندگینامه ی سیّد جعفر کشفی
الف) احوال و سوانح:
سید جعفر دارابی، که بعدها به دلیل داشتن کشف و کراماتی به «کشفی» معروف گردید، در سال 1191 هجری قمری در خانواده ای از علمای دین در بخش اصطهبانات از توابع فارس، دیده به جهان گشود و در سال 1267 در بروجرد بدرود حیات گفت. سوگمندانه آگاهی هایی که برای بیان شرح حالی مناسب از وی لازم است، در دست نیست و ما ناچار در این نوشتار، تنها به آثار و منابع معدودی و نیز دست نویس ها و آثار خطی یی که از ایشان و برخی فرزندانش بر جای مانده استناد می کنیم.
سید سینا، یکی از فرزندان سید جعفر، در پشت یکی از نسخه های خطیِ کتاب«سنابرق» درباره ی تاریخ تولد و وفات پدرش می نویسد:
«تاریخ وفات مرحوم مغفور خلد آشیان، سید جعفر الشهیر به دارابی، والد حقیر، شب دوشنبه، بیستم شهر جمادی الاولی، شش ساعت از شب گذشته و سه روز از عید نوروز گذشته، سنه ی 1267 من الهجرة النبویه.- علی هاجرها الف الف سلام و تحیة- تا واضح باشد. وُلِدَ رَحِمَهُ اللهُ کَما وُجِدَ مِن خَطِّه- قُدِّسَ سِرُّهُ- فی سِنَةِ اَحَدَ و تِسعینَ وَ مِأة بَعدَ اَلفٍ(1191).»(1)
بنا بر سندی دیگر، پدرش، سید یعقوب نام داشت که از علمای مشهور داراب بود. وی پس از مدتی ترک دیار خود کرد و در اصطهبانات سکنی گزید و در همان جا با جهان خانم، صبیّه ی شیخ حسین بحرانی، دانشمند برجسته ی آن بخش ازدواج کرد که تنها ثمره ی این وصلت، سید جعفر بود. سید یعقوب، که به «تقوا و دیانت معروف، و به ورع و امانت موصوف» بود، پس از چند سال اقامت در اصطهبانات، به همراه خانواده اش روانه ی داراب شد و در حدود سال 1198 وفات یافت و در کنار ضریح امام زاده ی داراب مدفون گردید.
سید جعفر که در هفت سالگی، پدر خود را از دست داده بود، به همراه مادرش به اصطهبانات بازگشت و تحصیلات مقدماتی را در آن جا فرا گرفت. گفته شده که برخی از دروس خود را نزد مادر فاضله اش خواند و سپس در آستانه ی سن بلوغ، علی رغم تهیدستی، برای ادامه ی تحصیل روانه ی یزد شد. وی پس از سه یا چهار سال اقامت در آن دیار، در حدود سال 1211 برای نیل به مقام شامخ اجتهاد رهسپار نجف اشرف گردید و در درس اساتید بزرگ آن روز، به ویژه سید محمدمهدی بحرالعلوم(2) (1155-1212هـ ق) شرکت جست. چندی نگذشت که بر اثر «هوش سرشار و استعداد فراوان» و نیز «تأییدات ربّانی و ریاضات نفسانی» بر کرسیِ تدریس تکیه زد و رفته رفته به عنوان فقیهی اصولی و عارفی سالک و حکیمی آگاه به زمان، شهره ی آفاق گردید.
درباره ی مقام علمی و منزلت عرفانی کشفی اظهار نظرهای بسیاری شده است. برخی از منابع درباره ی اشتهار ایشان به «کشفی» گفته اند که او مدعیِ کشف 75 بطن از بطن های قرآن بوده است.(3)
اعتماد السلطنة، وزیر انطباعات دوره ی ناصری، وی را «از اجلّه ی علمای جامعین ما بین علم و ایقان و ذوق و عرفان» می خواند.(4) فرصت شیرازی نیز از و با عنوان «قدوه ی علمای عصر و زبده ی فضلای دهر» یاد می کند که در «اجتهاد و فتاوی شهیر و در علم و تفسیر و حدیث بی نظیر» بوده است.(5) میرزا حسن حسینی نسائی، ضمن ستایش فراوان از کشفی درباره ی مقام علمی و عرفانیِ ایشان می نویسد:
«مدت ها به ریاضات شاقه مشغول گردید و ابواب مکاشفه را بر خود باز دید. و به تدریج در هر علمی به تألیف و تصنیف کتابی مرغوب همت گماشت و شهره ی آفاق گردید. و نسخه ی تألیفاتش بین الانام مشهور است… و چون وارد یکی از اماکن می گردید جماعتی از اهل علم برای استفاده و استفاضه جمع می شدند. و به حسب ظاهر، برگ کتابی در کتاب خانه و نزد خویش نداشت و همه ی مطالب را از حفظ می گفت. و بیشتر اوقات، آیه ای از کلام الله را عنوان، و پیرامون آن به استدلال عقلی و نقلی مشغول می گشت.»(6)
آقا بزرگ تهرانی نیز در کتاب«اعلام الشیعه» درباره ی ایشان می نویسد:
«السید جعفر الدارابی…. المعروف بالکشفی من اعاظم علماء الامامیة فی هذا القرن، متبحر و جامع متقن و مصنف جلیل، ولد فی 1189 و نشأ علی حبّ العلم فضاحت بحاره و اقتحم لججه حتی جمع بین العلم و الایقان و الذوق و العرفان و اصبح اوحدیاً من عباقرة الامة و فی الرعیل الاول من حاملی الرایة العلم و ناشری احکام الدین و المروّجین للشرع المطهّر و هو من اعاجیب الزمان و اغالیط الدهر فقد کان وحید عصره فی فنون التفسیر و العرفان و له آثار تکاد غرة ناصعة فی جبین الدهر.»(7)
نگاهی گذرا بر آثار کشفی ثابت می کند که ایشان در علوم بسیاری از قبیل: فقه، اصول، اخلاق، عرفان، حکمت نظری و عملی و کلام صاحب نظر بوده است. نکته ی مهم در این جا آن است که وی در کنار عقل و نقل به کشف و شهود عشق می ورزیده و جهت دستیابی به چنین مقامی، ریاضات و تکلفات بسیاری را متحمل شده است. باور ایشان به حجیت کشف، به گونه ای است که عندالمزاحمه، عرصه را بر عقل و نقل تنگ کرده و تسلیم کشف می شود. برای مثال، او درباره ی رأی نهاییِ خود درباره ی نماز جمعه می نویسد:
«مخفی نماند که در اوقات تحریر این مسئله، چهار روز شد که تحریر آن به انجام نمی رسید و در هر چهار شبِ آن چهار روز، در عالم خواب واقعه ای دیدم که از آن نیز یقین و معلومم شد که گزاردن نماز جمعه در ایام غیبت امام(علیه السّلام) حرام است.»(8)
کشفی در حدود سال 1211 به عراق هجرت کرد و دختری از اهالی عراق را به همسری گرفت و مدت مدیدی در آن جا سکنی گزید. هر چند از تاریخ دقیق بازگشت وی به ایران اطلاعی در دست نیست، اما به نظر می رسد که در فاصله ی سال های 1211 -1228 در نجف اشرف، مشغول ادامه ی تحصیل و تدریس بوده و با حمله ی وهابیون افراطی به شهرهای کربلا و نجف، آن دیار را به قصد ایران ترک کرده باشد. بنابر نقل یکی از نوادگانش، بروز آشوب در عراق سبب اصلیِ مراجعت او به ایران بوده است. این احتمال با توجه به تعبیر کشفی، در وصف دوران حمله ی وهابیون در آن زمان، به «دوران خوف و اضطراب» نیز تأیید می شود.(9)
از زندگی کشفی بین سال های 1228 تا 1231، یعنی سال هایی که برای دومین بار رهسپار نجف اشرف گردید، اطلاعی در دست نیست. هر چند این سفر به منظور دیدار با خانواده اش صورت گرفت، اما رساله ی «الرق المنشور فی معراج نبیّنا المنصور» که به بحث درباره ی اثبات معراج جسمانیِ پیامبراسلام(صلی الله علیه و آله و سلم) و نفی ضمنیِ عقیده ی شیخیه در این خصوص می پردازد، در این سفر به رشته ی تحریر درآمد.
زندگیِ کشفی را بنابر آثار و تاریخ تألیف هایش باید از سال 1233 به بعد در ایران جست و جو کنیم. او از این زمان به بعد در ایران باقی ماند و پی در پی در چندین شهر و بخش، از جمله شهرهای اصفهان و یزد و بخش اصطهبانات رحل اقامت افکند و سرانجام، به درخواست حسام السلطنة، والیِ بروجرد، و نیز علاقه ی وافر خود کشفی به او، روانه ی بروجرد شد. علت این را که چرا کشفی در طی اقامتش در ایران، از سکونت دائم در یک محل گریزان بوده است، باید در روحیات عرفانی و گوشه گیرانه اش، در کنار دیدگاه نسبتاً ناخوش بینانه اش به جامعه و تاریخ جست و جو کرد. در واقع، چنین ویژگی هایی او را مجبور می ساخت تا به گفته ی خودش از جمع جاهلان دور باشد و در اجتماع آنان «معروف و مرجع» نگردد. به دیگر سخن، در دوره ای که گروه اندک عاقلان با انبوه جاهلان در آمیخته و جهل بر جامعه غالب آمده، کشفی چاره ای جز دوری از چنین جامعه ای ندارد. از این رو، او در جمع علمای بسیاری که در متن حوادث سیاسی- اجتماعیِ ایران در دوره ی قاجار شرکت دارند، حضور ندارد و رابطه ای نیز با فتح علی شاه برقرار نمی کند.
از لابه لای سخنان کشفی در کتاب «تحفة الملوک» چنین بر می آید که قصد ایشان از ساکن نشدن دائمی در شهری، پرهیز از «مرجع و معروف» گردیدن در میان مردمان بوده است؛ چرا که به نظر وی، اغراض آدمیان از حلقه زدن به دور او «اغراض فاسده ی دنیویه است و مرجع شدن از جمله ی محرمات و مهلکات نفس است».
«و از این جا است که سکنی گرفتن در شهرستان و خلطه نمودن با مردم، مذموم شده است با آن که هر دو در صدر اول ممدوح و مرغوب فیها بوده است؛ چون که اهل شهر فهیم ترند و مادامی که رو و توجه به آخرت دارند اعانت هم نشین خود و دلالت او را به امر اخروی و به صلاح دین می کنند. و اما وقتی که میل و توجه به دنیا دارند، مثل این زمان، هم نشین خود را به دنیا داری و اعراض از آخرت و به فساد دین اعانت می کنند.»
اما مدت اقامت کشفی در هر یک از شهرهای مذکور برای ما روشن نیست. آن چه مسلم است آن است که او در اصفهان با «صبیّه یکی از تجار آن» دیار و نیز در یزد با «دختر یکی از بزرگان مهریز» ازدواج کرده و مدت نسبتاً طولانی در آن جا مانده است. از این رو وی چند سالی را به ترتیب، در اصفهان، یزد و اصطبهانات گذرانده و سرانجام، روانه ی بروجرد شده است. در واقع، کشفی با سکونت در بروجرد از مرکز قدرت دورتر شد و زندگی در سایه ی امارت محمد تقی میرزا، معروف به حسام السلطنه را، که به اوصاف «میانه روی و مآل اندیشی» شهرت داشت، بر زندگی در سایر ولایات ترجیح داد و به درخواست او نیز مفصل ترین و مهم ترین آثار فقهی، کلامی و سیاسیِ خود، یعنی «کفایة الایتام»، «اجابة المضطرین»، «میزان الملوک» و «تحفة الملوک» را به رشته ی تحریر درآورد و به آن دولت تقدیم کرد. کشفی در مقدمه ی کتاب «کفایة الایتام» پس از تمجید فراوان از محمد تقی میرزا، به عواملی که زمینه ساز دوستیِ پایدار آن ها شده است، اشاره می کند و اموری را از قبیل: اهتمام او به ترویج دین و نشر علوم امامیه، تقیّد به اجرای شریعت، کوتاهی نکردن در انعام به طلاب علوم دینی و حمایت های بی دریغ او از کشفی، مسبب این علاقه و پیوند می داند.
از ظاهر و لحن عبارت های کشفی چنین برمی آید که حسام السلطنة با او درباره ی موضوعات مختلفی مباحثه ی علمی داشته و از او خواسته است تا درباره ی بسیاری از معضلات، چاره ای بیندیشد و اثری بنگارد. در واقع، کشفی از معبر چنین گفت و گوهایی از معضلات و بحران های عصر خویش آگاهی یافته و با ارائه ی روش های عملی، از جمله، «نحوه ی اجرای عدالت، جلوگیری از ظلم و ستم، حل اختلافات داخلی، نظارت بر عملکرد کارگزاران دولت و نیز اجرای شریعت» می کوشد تا قدری از بحران های موجود در عصر خود را بکاهد.
ب) کشفی در منظر دیگران:
آثاری که درباره ی کشفی سخن گفته اند بسیاری اندکند. از میان سیره نویسان، محمدحسن خان اعتماد السلطنة در کتاب «المآثر و الآثار»، میرزا فرصت شیرازی در «آثار عجم»، میرزا حسن حسینی فسایی در «فارسنامه ی ناصری»، آقابزرگ تهرانی در «اعلام الشیعه» و معصوم علی شاه، نایب الصدر شیرازی در«طرایق الحقایق»، هر یک مطالب اندکی را درباره ی او نگاشته اند؛ اما در واقع، افزودن بر تعریف و تمجید از وی، چیزی از زوایای مهم سیره و زندگیِ او را بر ما نمی نمایانند. در برابر این دسته از مآخذ، دکتر عبدالهادی حائری در کتاب « نخستین رویارویی های اندیشه گران ایران با دو رویه ی تمدن بورژوازی غرب» و نیز هانری کربن در کتاب «تاریخ فلسفه ی اسلام» درباره ی اندیشه های فلسفی و سیاسیِ کشفی، مطالبی را آورده اند. حائری که بیش از دیگران در این باره سخن گفته است، در تحلیل خود از آرای کشفی، سه ویژگیِ مهم اندیشه اش را بررسی کرده و می نویسد:
1- وی مجتهدی اصولی بود که در چارچوب تئوری، بر آن باور بوده است که حکومت از آنِ مجتهد شایسته است.
2- در همان زمان، وی نیز باور داشته که شرایط کامل حاکم و مجتهد را نمی توان به آسانی در یک تن یافت و آن چنان فردی که ویژگی های بایسته را داشته باشد شاید در پهنه ی عمل یافت نشود.
3- سرانجام، نامبرده به مسئله ی قدرت، حکومت و نظم و آرامش در جامعه اهمیت فراوان می داد و در چارچوب این اندیشه، گاه قربانی کردن بسیاری از اصول بنیادی را در راه جلوگیری از نابسامانی و تباهی را مجاز به شمار می آورد.
و در نهایت، حائری معتقد می شود که کشفی «به سوی مشروعیت دادن به حکومت پادشاه، حتی ستم کاران آنان، و همکاریِ شاه و مجتهد گرایش بسیاری» دارد. هر چند حائری در تبیین باورهای کشفی دقت بسیاری نموده، اما در یک منظومه ی منسجم، و با استفاده از همه ی آثارش اندیشه ی وی را تحلیل نکرده است.
کشفی در دوره ای که اجتماع ارکان امامت(سیف و علم) را در نایب عام یا خاص امام معصوم(علیه السّلام) ممکن نمی داند، همانند برخی از معاصرانش، به گونه ای بر تفکیک حوزه ی فقیهان از حوزه ی شاهان و به رسمیت شناختن سلطنت در آن حوزه صحه می گذارد و ولایت انتصابی فقیهان را در شرعیات، و سلطنت سلطان عادل را در اجرائیات به رسمیت می شناسد. اطاعت از سلطان، در دوره ی انفکاک ارکان منصب امامت نیز تا جایی واجب است که سلطان به عدالت رفتار کند. در صورتی که سلطان ستم بر مردم را پیشه کند، عزلش واجب می شود مگر در موردی که منجر به هرج و مرج گردد.
این مطالب نشان می دهد که قضاوت حائری درباره او کلیت ندارد و کشفی به سلطان ستمکار مشروعیت نمی بخشد و تقیه در دوران حاکمیت سلطان جائر را نیز از باب حفظ اصول روا می داند نه از باب قربانی کردن آن ها.
پینوشتها:
1- سید حسن بروجردی، صاحب نخبة المقال، نیز درباره ی تاریخ مرگ استادش، کشفی، چنین سروده است: سیدنا الاصفی الجلیل جعفر*** ابن ابی اسحق المفسر
قد کان بدراً لسماء العلم*** و بعد لمح غاب نجم العلم
در این بیت، «غاب نجم العلم» به تاریخ وفات(1267) و «لمح» به مدت حیاتش(78 سال) اشاره دارد. سید روح الله، یکی از نوادگان کشفی، در رساله ی خطیِ کوچکی نیز، پس از نقل عبارت سید سینا و سید حسین بروجردی، درباره ی تاریخ وفات سید جعفر تردید نموده و می نویسد: «لکن با در نظر گرفتن سنین عمر با تاریخ ولادتش که صریحاً سید سینا نوشته اند کما وجد فی خطه، مطابقت ندارد. زیرا با کم کردن 78 از 1267 سال ولادت، دو سال عقب تر می رود و در این جا می توانیم بگوییم که شاعر در سنین عمر اشتباه کرده و سید کشفی به هنگام مرگ 76 سال داشته نه 78 سال. با این همه، رفع ابهام نشده و اشکال دیگری پیش می آید و آن عبارت است از آن چه کشفی در پایان سنا برق نوشته است: و قد کان الشروع فی هذا الشرح و الطرح و النسج و السرّد فی دارالعبادة یزد، اول شهر المبارک شهر الصیام و الفراغ منه و الختام فی محروسة بروجرد فی آخر ذی القعدة الحرام الشهر الثانی من ثانی شهر الصیام و فیه کان شهادة الملتمس المؤسس العالی المقام فی آخر سنة ثلاث و خمسین بعد المائة الثانیة من المئین بعد الف الاول… و قد بلغت فیها من العمر الستین و ازددت اربعا و خمسا من السنین. از این جمله، پر واضح است که سید در سال 1253 حداقل 64 سال داشته که با 1191 سازش ندارد. با توجه به مندرجات بالا بالاخره تاریخ حقیقی ولادت و سنین واقعی عمر سید کشفی، بر نگارنده مبهم و آن چه محقق است سال رحلت است و بس.»
2- سید محمد مهدی بحرالعلوم، پس از پایان دوره ی مقدمات، در درس خارج پدر، وحید بهبهانی و شیخ یوسف بحرانی شرکت نمود و پس از مدت کوتاهی از هر سه استاد خود اجازه ی اجتهاد گرفت و سپس از کربلا به نجف مهاجرت کرد و پس از وفات وحید بهبهانی، زعامت و مرجعیت شیعیان را به دست گرفت. وی علاوه بر تسلطی که بر علوم معقول و منقول داشت، از عرفای به نام دوره ی خویش به حساب می آمد. از شاگردان او می توان به شیخ جعفر کاشف الغطاء، شیخ احمد نراقی و سید محمد جواد عاملی اشاره کرد. (به نقل از: ریحانة الادب، ج1، ص234؛ اقبال الکلام البرره، ج1، ص172؛ آشنایی با علوم اسلامی، مرتضی مطهری، ص306).
3- دائرة المعارف فارسی مصاحب، ج2: 2225.
4- المأثر و الآثار، محمد حسن خان اعتماد السلطنة، ص156.
5- میرزا فرصت شیرازی، آثار عجم، ص103.
6- فارسنامه ی ناصری، ج2، ص1260.
7- اعلام الشیعه، ج1، ص242.
8- کفایة الایتام، فن اوّل، ورق 185.
9- تحفة الملوک، ج1، ص73.
منبع مقاله: فراتی، عبدالوهّاب؛ (1386)، اندیشه سیاسی سیّدجعفر کشفی، قم: مؤسسه بوستان کتاب(مرکز چاپ و نشر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه ی قم)، چاپ دوم
/م