خانه » همه » مذهبی » سرانجام ترک امر به معروف و نهي از منکر در آفرينش حادثه عاشورا

سرانجام ترک امر به معروف و نهي از منکر در آفرينش حادثه عاشورا

سرانجام ترک امر به معروف و نهي از منکر در آفرينش حادثه عاشورا

مي دانيم که امر به معروف و نهي از منکر که به عنوان يک تکليف عام در رساله هاي علميه ذکر شده و گويندگان احکام در مجالس آموزش مي دهند، شرايط و مراتبي دارد و با توجه به شرايط و مراتب اين سؤال مطرح مي شود که اقدامي که سيدالشهداء عليه السلام انجام دادند، چگونه امر به معروفي بود؛ اين کار با امر به معروفي که ما مي شناسيم مطابقت نمي کند. بنا بر آنچه در رسائل علميه گفته شده، اگر امر به معروف موجب ضرر و حتي در مورد خوف ضرر باشد، تکليف ساقط مي

27f97235 fe54 4139 a92d 6ba9f7d268b6 - سرانجام ترک امر به معروف و نهي از منکر در آفرينش حادثه عاشورا
mie11 - سرانجام ترک امر به معروف و نهي از منکر در آفرينش حادثه عاشورا
سرانجام ترک امر به معروف و نهي از منکر در آفرينش حادثه عاشورا

مي دانيم که امر به معروف و نهي از منکر که به عنوان يک تکليف عام در رساله هاي علميه ذکر شده و گويندگان احکام در مجالس آموزش مي دهند، شرايط و مراتبي دارد و با توجه به شرايط و مراتب اين سؤال مطرح مي شود که اقدامي که سيدالشهداء عليه السلام انجام دادند، چگونه امر به معروفي بود؛ اين کار با امر به معروفي که ما مي شناسيم مطابقت نمي کند. بنا بر آنچه در رسائل علميه گفته شده، اگر امر به معروف موجب ضرر و حتي در مورد خوف ضرر باشد، تکليف ساقط مي شود؛ اما در مورد سيدالشهداء عليه السلام در حالي که ضرر يقيني بود ايشان اقدام به اين کار کرد، اين چگونه امر به معروفي است؟ براي اين که مفهوم امر به معروف و نهي از منکر و کاربرد آن را در روايات بيش تر مورد دقت قرار دهيم، بايد توجه داشت که امر به معروف يعني وادار کردن ديگران به انجام کارهاي خوب، اگر انجام آن کار خوب واجب باشد، امر به آن هم واجب است، اگر مستحب باشد، امر به آن هم مستحب است؛ اما امر به معروف به عنوان يک «واجب» شرعي، فقط در مورد «تکاليف واجب» است، يعني وادار کردن ديگران به اين که تکاليف واجب خود را انجام دهند، و اين وادرا کردن مراتبي دارد. اگر بخواهيد کسي را به انجام کاري وادار کنيد، بايد اين کار را طي مراحل مختلف انجام دهيد. اولين موردي که ممکن است با آن مواجه شويد، نوجوانان هستند، کساني که تازه به تکليف رسيده اند. شما مي خواهيد به عنوان امر به معروف و نهي از منکر به کسي که تازه به تکليف رسيده و هنوز درست نمازخواندن را نياموخته است، نماز را ياد دهيد، اين نوعي امر به معروف است که به آن تعليم جاهل مي گويند. اما اگر بعد از اين که ياد گرفت، گاهي سستي و تنبلي مي کند، بعضي اوقات نمازش قضا مي شود، صبح دير از خواب بلند مي شود، و شما او را تشويق کنيد که نماز را به موقع بخواند، اين هم نوع ديگري از امر به معروف است.
پس امر به معروف دو مصداق روشن دارد، اول اين که کسي علم نداشته باشد و شما بايد به او ياد بدهيد، تفاوتي نمي کند که در مورردي حکم را نداند يا موضع آن را، نماز خواندن بلند نيست، يا نمي داند که نماز واجب است، البته نماز مثال خوبي نيست و همه مي دانند که واجب است، اما بعضي از تکاليف هست که همه از وجوب آن آگاه نيستند. آموزش احکام و مسائل نوعي امر به معروف است. اما اصطلاح امر به معروف به خودي خود شامل تعليم جاهل نمي شود و اگر به تعليم جاهل توسعه داده مي شود، با توجه به وسعت ملاک آن است؛ يعني ملاکي که خداي متعال به خاطر آن امر به معروف را واجب کرده شامل کسي هم که علم ندارد مي شود و بايد به او ياد داد؛ البته مفهوم اصلي امر به معروف اين نيست.
از طرف ديگر کسي که مي داند بايد نماز خواند، با مسائل آن هم به خوب آشناست؛ گاهي در فضا و شرايطي است که نماز از ارزش اجتماعي بالايي برخوردار بوده و ترک آن گناهي بزرگ و ضد ارزش به شمار مي رود؛ لذا، اگر به کسي بگويند بي نماز، براي او از هر ناسزايي بدتر است؛ من به خاطر دارم زماني که کوچک بودم، يکي از فحش هايي که در جامعه آن روز گفته مي شد اين بود که مي گفتند فلاني تارک الصلاه است، باور کنيد اين از هر فحشي که در مورد جنايات و اعمال شنيع گفته مي شد بدتر بود؛ يک وقت جو جامعه اين گونه است، اگر به کسي بگوييد، نماز نخوانده است، سرش را پايين مي اندازد و پيشاني در هم مي کشد که چرا فهميده اند نمازم ترک شده است و از اين کار خجالت مي کشد. اگر به او چنين گفتيد او عذر خواهي مي کند و مي گويد ببخشيد، فراموش کردم يا عذري داشتم، بالاخره گفته ي شما در او تأثير مي کند و براي او موعظه و پندي مي شود، او هم متعظ مي شود. در روايات آمده است که «انما يؤمر بالمعروف و ينهي عن المنکر مؤمن فيتعظ أو جاهل فيتعلم، » (1) گاهي مؤمني امر به معروف و نهي از منکر مي شود و او متعظ شده، قبول مي کند، و گاهي جاهل است و نمي داند، اگر به او گفته شود، ياد مي گيرد.
اما گاه شرايطي پيش مي آيد که فضاي فرهنگي حاکم بر جامعه، اسلامي نيست، امر واجبي را که مي خواهيد به آن امر کنيد اصلاً ارزش تلقي نمي شود، ترک آن هم ضد ارزش نيست، شرايط به گونه اي شده است، که اگر به کسي بگويي چرا فلان کار را انجام مي دهي، فوري با گردن فرازي مي گويد دلم نمي خواهد! به توچه! مگر فضولي ! به او مي گويي اين احکام خلاف شرع است، انقلاب شده است براي اين که احکام شرع پياده شود، مردم به خاطر اجرا شدن احکام اسلام صدها هزار شهيد دادند؛ جواب مي دهد بي خود شهيد دادند! من دلم نمي خواهد! کمي اصرار کنيد، علناً به اسلام هم بد مي گويد. خيلي ها گفته اند که اگر ما اسلام را نخواسته باشيم، بايد چه کسي را ببينيم! دائم مي گوييد جمهوري اسلامي! جمهوري اسلامي را تو سر ما مي زنيد! حالا اگر اسلامش را نخواستيم بايد چه کسي را ببينم! جو فرهنگي طوري مي شود که تظاهر به مخالفت با اسلام ديگر زشت نيست، آشکار است، ديگر کسي شرم نمي کند، يا لااقل بعضي ها شرم نمي کنند که بگويند ما مخالفت اسلام هستيم؛ بالاتر از اين هم هست که گاهي اشاره کرده ام و دوست ندارم تکرار کنم. خوب، در اين جا چه بايد کرد؟
شرايط حاکم بر جامعه در زمان سيدالشهداء عليه السلام چنين شرايطي بود؛ احکام قطعي اسلام ترک مي شد؛ حدود الهي تعطيل شده بود، کسي که کانديداي خلافت بود معروف به شرب خمر بود، معاويه مي خواست فرزندش يزيد را به عنوان خليفه ي پيامبر صلي الله عليه و آله معرفي کند، يعني در جامعه ي اسلامي شخصيت بعد از پيامبر صلي الله عليه و آله باشد؛ و اين کسي بود که مردم مي دانستند شارب الخمر است، صحبت از يک بار و دو بار و چند بار نبود، بلکه عادت به شرب خمر داشت، و اين مسأله اي علني بود، براي مردم مخفي نبود ، و ساير احکام اسلامي يکي پس از ديگري مورد ترديد و انکار قرار مي گرفت و علنا مطرود مي شد؛ ريختن خون مسلمان ها خيلي ساده شده بود، اگر کسي مخالف حکومت بود، به راحتي او را مي شکتند؛ و بسياري از فسادهاي ديگر که در جامعه آن روز رخ داده بود. با اين شرايط، اگر سيدالشهداء عليه السلام بين مردم مي آمدند و مي گفتند مردم خمس بدهيد، زکات بدهيد، حدود الهي را رعايت بکنيد، شرب خمر نکنيد، اين موعظه ها براي کسي که معروف به شرب خمر است چه فايده اي داشت؟ مردم آگاهانه و دانسته با يزيدي که شارب الخمر است بيعت کردند. فقط شرب خمر نبود، موارد ديگري هم بود؛ کارهاي ديگري که امروز هم در جامعه ي اسلامي ما در حال مد شدن است، ميمون بازي! سگ بازي! يزيد چنين شخصي بود؛ اين شخصيت مي خواهد به جاي پيامبر صلي الله عليه و آله بنشيند، دستوراتش مثل دستورات پيامبر صلي الله عليه و آله واجب الاطاعه و احکامش احکام خدا باشد! اين گونه بود که حضرت عليه السلام فرمود «فعلي الاسلام السلام اذ قد بليت الامه براع مثل يزيد »، (2) اگر مردم به کسي مانند يزيد مبتلا شوند، ديگر فاتحه ي اسلام را بايد خواند، ديگر چيزي براي اسلام باقي نخواهد ماند.
البته در اواخر زمان معاويه هم جز ظواهر محدودي از اسلام باقي نمانده بود، اما به هر حال به گونه اي نبود که اشخاص به راحتي تظاهر به فسق کنند و مردم آن را پسندند. ولي اگر بنا شد کسي که خودش «شارب الخمر» است «خليفه ي مسلمين» بشود، آيا او بر شارب الخمر حد جاري خواهد کرد؟ حال، اگر در اين جا کسي بخواهد امر به معروف کند، بايد چه کند؟ آيا بايد بگوييم امر به معروف در اين شرايط تعطيل شود و اصلاً تکليفي در چنين مورد ي نيست؟ اگر فعل حرام در جامعه واقع مي شود، همه ي مردم مسؤولند؛ چون امر به معروف واجب کفايي است، اگر ده نفر ديدند گناهي انجام مي شود، هر ده نفر مکلفند و اگر يک نفر به معروف امر کند، از بقيه ساقط مي شود. اما اگر هيچ کدام اين کار را انجام ندادند، هر ده نفر مسؤولند. معناي اين مسأله اين است که اگر گناه کبيره اي به صورت علني، در جامعه انجام مي گيرد تمام کساني که اطلاع پيدا کنند مکلف به امر به معروف هستند، و اگر اين کار را نکنند همه به جهنم مي روند. البته اين قدر متيقن مسأله است، حکم امر به معروف در مورد گناه مخفي، بماند.
نمونه اي ديگر از سرانجام ترک امر به معروف
در جلسه ي گذشته اين روايت را خواندم، که چهل هزار نفر از قوم شعيب معصيت کار بودند، خدا صد هزار نفر را عذاب کرد که عذاب شصت هزار نفر از ايشان به واسطه ترک امر به معروف بود. نظير اين واقعه درباره ي اقوام ديگر نيز هست. درباره ي اصحاب سبت نيز هست که احتمالاً شنيده ايد؛ در شريعت حضرت موسي عليه السلام صيد در روز شنبه حرام بود، البته تکاليف سخت تري هم داشتند. الآن هم يهودي هاي پاي بند به يهوديت روز شنبه پختني درست نمي کنند، آتش روشن نمي کنند. ذبح نمي کنند و صيد نمي کنند. يهوديان سنت گرا الآن هم مقيد هستند. تکاليف شاق ديگري هم داشتند، از جمله اين که روز شنبه برايشان صيد حرام بود. خدا اين ها را امتحان کرد: «اذ تأتيهم حيتانهم يوم سبتهم شرعاً و يوم لا يسبتون لا تأتيهم، »، (3) گروهي از يهود کنار دريا يا رودخانه اي زندگي مي کردند، روزشنبه ماهي ها به کنار ساحل مي آمدند و صيد آن ها به راحتي ممکن بود، در حال که روزهاي ديگر اين گونه نبود؛ از آن طرف، روز شنبه هم صيد کردن حرام بود. سرانجام بعضي از ايشان طاقت نياورده، به اين صورت حيله اي زدند که کنار ساحل حوضچه هايي کندند؛ روز شنبه راه حوضچه ها را باز مي کردند، زماني که آب رودخانه همراه با ماهي ها داخل حوضچه ها مي شد جلوي آب را مي بستند. روز يکشنبه ماهي ها را صيد مي کردند. خدا به سبب اين کار، آن ها را مسخ کرد، اگر آيه ي قرآن به صراحت نگفته بود، از راه روايات به اين راحتي قابل باور نبود، «فلما عتوا عن ما نهوا عنه قلنا لهم کونوا قرده خاسئين» (4) خدا ايشان را مسخ نموده به ميمون تبديل کرد؛ همه ي اين افراد کساني نبودند که روز شنبه برخلاف نهي خداوند ماهي صيد مي کردند. گروهي نيز از کساني که صيد نمي کردند به عذاب گرفتار آمدند و مسخ شدند. اين قوم سه دسته بودند: دسته اول روز شنبه صيد مي کردند، دسته ديگر صيد نمي کردند ولي دسته ي اول را نيز نهي نکرده، و متعرض آن ها نمي شدند. دسته سوم نه تنها خودشان صيد نمي کردند، بلکه ديگران را از اين کار نهي مي کردند و مي گفتند چرا صيد مي کنيد، اين کار گناه است. دسته ي دوم که صيد نمي کردند و متعرض گروه اول هم نمي شدند، به آمرين به معروف مي گفتند، چه فايده اي دارد که آن ها را از صيد نهي مي کنيد؟ متوجه عرض بنده هستيد؟ يعني اين تلقي که چون امر به معروف فايده ندارد، انجام نمي دهيم. به کساني که عليرغم علم به مؤثر نبودن امر به معروف، نسبت به اين کار اقدام مي کردند، مي گفتند چه فايده اي دارد که دائم با آن ها بحث مي کنيد، آن ها را به حال خود رها کنيد، «و اذ قالت أمه منهم لم تعظون قوماً الله مهلکهم أو معذبهم عذاباً شديداً قالوا معذره الي ربکم و لعلهم يتقون» (5) خدا بنا است ايشان را هلاک کند، پس براي چه آن ها را موعظه مي کنيد؟ «قالوا معذره الي ربکم و لعلهم يتقون» اول اين که ما نزد خدا عذري داشته باشيم، ديگر اين که قطع نداريم که به طور کلي حرف ما مؤثر نباشد، شايد در بين اين گروه بعضي تحت تأثير قرار بگيرند. به هر حال، از بين اين قوم که سه گروه بودند، دسته اي که ـ علي رغم اين که چندان اثري نداشت ـ از منکر نهي مي کردند، نجات يافتند، دو دسته ي ديگر به عذاب مبتلا و به بوزينه تبديل شدند. (6)

پي نوشت :

1. بحارالانوار، ج 100، ص 71، باب 1، روايت 3.
2. بحارالانوار، ج 44، ص 326، باب 37، روايت 2.
3. اعراف، 163.
4. اعراف، 166.
5. اعراف، 164.
6. بحارالانوار، ج 14، ص 49، باب 4، روايت 34.

منبع: کتاب آذرخشي ديگر از آسمان کربلا

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد