سعادت در ديدگاه نراقى و ارسطو
سعادت در ديدگاه نراقى و ارسطو
(سعادتگرايى در انديشه هاى ارسطو و نراقى)
معمولا در حوزه اخلاق و در يك تقسيم بندى خاص، نظريات اخلاقى (1) را ذيل دو گروه نظريات غايت انگارانه (2) و نظريات وظيفه گرايانه (3) قرار مىدهند. نظريات غايتانگار به نظرياتى اطلاق مىشود كه درستى، نادرستى، خوبى، بدى، بايستگى، نبايستگى و وظيفه بودن يك عمل، صفت اختيارى و قاعدهاى را كه بر اساس آن آدميان اقدام به اعمالى خاص مىنمايند، مشروط به نتيجه و ارزشى غير اخلاقى كه آن امور بر جاى مىگذارند و نظرياتى كه علاوه بر پيامد و ارزش غير اخلاقى، ملاحظات ديگرى را نيز مد نظر مىگيرند تا آن امور صواب، خطا و… تلقى گردند; ذيل نظريات وظيفه گرايانه واقع مىشوند.
توضيح اين كه بعضى از نظريات اخلاقى تنها اعمال، اوصاف و قواعدى را اخلاقا درست و خوب مىدانند كه دست كم به اندازه هر بديل ممكن و هر عمل و صفت و قاعده ديگرى كه مىتواند جايگزين آنها شود، خير و خوبى ايجاد كند و يا خير را بر شر غالب گرداند و نتايجى به بار آورد كه از نظر ارزش غير اخلاقى، مطلوب به شمار آيند. سودگرايى اخلاقى (4) از بارزترين نظريات غايت انگار است. سود گرايان معتقدند كه «تنها معيار نهايى درباره صواب، خطا و الزام، اصل سود است و غايت اخلاقىاى كه بايد در تمام اعمالمان به دنبال آن باشيم، بيشترين غلبه ممكن خير بر شر (يا كمترين غلبه ممكن شر بر خير) در كل جهان است (در اين جا خير و شر به معناى خير و شر غير اخلاقى است) . اين مطلب اشعار دارد به اين كه مىتوان خوب و بد را، هر چه باشند، به روش كمى يا دست كم رياضى، در مقابل هم اندازهگيرى و بين آن دو موازنه ايجاد كرد» . (5)
به هر تقدير نظريات غايت انگارانه، الزامها و ارزشهاى اخلاقى را به امورى خارج از حوزه اخلاق وابسته مىدانند و خوب و بد بودن را تابعى از خير و خوبى غير اخلاقى و حاصل از فعل و صفتى در نظر مىگيرند كه اين وصف اخلاقى را (يعنى خوب و بد بودن را) مىخواهد بپذيرد.
از سوى ديگر، مكاتب و نظريات وظيفه گرا معتقدند كه «عمل يا قاعده عمل مىتواند اخلاقا درستيا الزامى باشد; حتى اگر بيشترين غلبه خير بر شر را براى خود شخص، جامعه يا جهان به وجود نياورد. آن عمل يا قاعده عمل [قاعدهاى كه بر طبق آن قاعده، عملى انجام مىگيرد]، ممكن است صرفا به دليل واقعيت ديگر مربوط به آن يا به دليل طبيعتخودش درستيا الزامى باشد» (6) . براى مثال دو مورد از نظريات وظيفه گرايانه، نظريه امر الهى و نظريه اخلاقى كانت است كه بيشترين بخت را دارند.
نظريه امر الهى مىگويد: معيار صواب و خطا، اراده يا قانون خدا است.
طرفداران اين نظريه گاهى معتقدند كه درستى يك عمل (همانند احترام به پدر و مادر) و يا خطا بودن عملى ديگر (مثل غيبت و دروغ گويى) به معناى متعلق امر و نهى خدا بودن است; به عبارت ديگر، آنچه نهايتا عملى را صواب يا خطا مىگرداند، اين است كه خدا به آن امر كرده يا آن را ممنوع نموده است و نه چيز ديگر (7) . كانت نيز در نظريه اخلاقىاش، معتقد است كه نبايد براى اخلاق، غايت و هدفى خارج از اخلاق در نظر گرفت; بلكه آن چه كه در اخلاق مهم است، خود اخلاق است. به عقيده او ارزش اخلاقى هنگامى حاصل مىشود كه عمل اخلاقى فقط به خاطر خودش و اخلاقى بودنش انجام گيرد، نه به دليل سود، منفعت و ديگر پيامدهاى غير اخلاقى آن. بر اين اساس او مىگويد: «ارزش اخلاقى فقط هنگامى وجود دارد كه شخص به حكم حسن وظيفه عمل كند. در نظر او، كاسبى كه براى سود شخصى درستكار باشد يا مردى كه با انگيزه نيك خواهى مهربانى كند، داراى فضيلت نيست و از نظر اخلاق فردى نمىتوانيم او را متخلق و اخلاقى تلقى كنيم» . (8)
ذكر اين نكته لازم است كه نظريات غايت گرايانه و وظيفه گرايانه انواع مختلف و گوناگونى دارند كه شايد بهترين و جامعترين تفسير و تقرير آنها را در كتاب فلسفه اخلاق نوشته ويليام. كى. فرانكنا بتوان يافت. از اين رو، نظر علاقهمندان به اين موضوع را به فصلهاى دوم و سوم اين كتاب جلب مىنماييم و در اين مجال به مباحثى مىپردازيم كه براى ما از اهميتبيشترى برخوردارند.
با دقت به مطالب پيش گفته متوجه مىشويم كه مكاتب و نظرياتى كه رسيدن به سعادت را بالاترين هدف اخلاق مىدانند، در ذيل نظريات غايت انگارانه واقع مىشوند; زيرا اين نظريات خوب بودن، بد بودن، درستبودن، خطا بودن، بايسته بودن، نبايسته بودن و الزامى بودن يك عمل، يك صفت و يك قاعده عملى را وابسته به امرى مىدانند كه خارج از حوزه اخلاق است; اما از آن جا كه آن امر بيرونى نزد آنها چيزى جز سعادت نيست، نام مكاتب و نظريات سعادت گرا (9) بر آنان اطلاق مىگردد. اين نظريات، اعمال و صفات اختيارى آدميان را، از آن جهت اخلاقا خوب يا بد محسوب مىدارند كه باعثسعادت يا شقاوت و دورى از سعادت آدمى مىگردند.
ريشه نظريات سعادت گرا را مىتوان در ميان فلاسفه يونان باستان جست و جو كرد، ولى با اين حال اين نظريات تنوع و گوناگونى خاصى به خود گرفتهاند كه بررسى اين تنوع و گوناگونى و بررسى تطبيقى ميان آنها خالى از لطف نيست و راهكارهاى عملى مناسبى در راه بهتر ساختن زندگى آدميان در اختيار مىنهد.
به نظر مىرسد ديدگاه اخلاقى علامه بزرگوار مرحوم مولا محمد مهدى نراقى نيز در ذيل مكاتب و نظريات سعادت گرا و غايت انگار قرار مىگيرد. آنچه در اين نوشتار مد نظر قرار گرفته است اولا، بررسى مكتب سعادت گرايانه ايشان است و ثانيا، بررسى تطبيقى بسيار اجمالى ميان ديدگاههاى ايشان و ارسطو است.
در اين نوشتار نخست در مورد واژه سعادت از ديدگاه ارسطو و مرحوم نراقى و سپس درباره تحقق سعادت بحثخواهيم كرد، آن گاه به رابطه ميان سعادت و لذت و در پايان به غايتسعادت خواهيم پرداخت.
چيستى سعادت
واژه سعادت و نيز معادل آن، يعنى Eudaimomia و نيز واژه سعيد و معادل آن، يعنى Eudaimon در آثار و نوشتجاتى كه منسوب به ارسطو است و نيز در آثار مرحوم ملا محمد مهدى نراقى، به ويژه جامع السعادات از جايگاه ويژه و خاصى برخوردارند. اين مطلب ما را وا مىدارد كه در اولين گام به بيان ديدگاه و نظر اين دو انديشمند درباره تعريف و چيستى سعادت بپردازيم.
ارسطو سعادت و خير انسان را در رشد كامل و به كارگيرى قابليتهاى مهم نوع بشر مىداند. (10)
وى در كتاب اخلاق نيكوماخوس كه مهمترين كتاب اخلاقى او است، مىنويسد: «هر شخصى مىپذيرد كه اولا سعادت بالاترين خير انسانى است و ثانيا، سعادت به معناى زندگى و رفتار خوب است. اما در اين كه چه نوع زندگى و رفتار، خوب محسوب شود، اختلاف نظر وجود دارد» . (11)
به نظر ارسطو «خير بشر را بايد بر حسب خودش فهميد; از طريق معرفتى درونى در باب حالات حيات بشر و از طريق بصيرت در قابليتهاى به هم پيوستهاى كه طبيعت انسان را سامان مىدهد. اين معرفت محتاج تجربه شخصى است; اين معرفتبه مدعاهايى مربوط و پاسخگو است كه در حواس شخص بالغ درباره چيزهايى كه براى ما ارزشمند است; ظهور يافته باشد و نيز به مدعاهايى كه با استدلال كلى و انتزاعى عرضه گردد» . (12)
به بيان ديگر، سعادت عبارت است از تامين بيشترين خير و اعلا درجه خير آدمى. خير اعلا از نظر ارسطو، سعادت است و سعادت به فعاليتى مستمر بر طبق بهترين و كاملترين فضيلت تعريف شده است كه با مقدار كافى از خيرهاى جسمانى و خارجى هم چون تندرستى و ثروت تكميل مىشود. (13)
از سوى ديگر، مرحوم نراقى غايت تهذيب نفس و تكميل آن با فضايل را رسيدن به خير و سعادت مىداند. (14)
ايشان در تعريف سعادت مىآورد: «سعادت، رسيدن آدمى به كمال نهفته در سرشتخود است، با حركت و فعاليت ارادى نفسانىاش» . (15)
توضيح اين كه آدمى در ذات و سرشت خود، قابليت رسيدن به حالات و كمالاتى را دارد كه با انجام فعاليتهاى اختيارى و ارادى مناسب مىتواند به آن كمالات نايل شود. بنابراين سعادت از ديدگاه مرحوم نراقى، يعنى رسيدن به كمالاتى كه فرد قابليت نيل به آنها را داشته است و فردى كه به كمالات مىرسد، سعيد ناميده مىشود.
با كنار هم گذاشتن اين دو ديدگاه مزبور به اين نتيجه مىرسيم كه اين دو انديشمند، سعادت را فعليت رساندن توانايىها و كمالاتى مىدانند كه در سرشت آدمى نهفته است; كمالاتى كه به عقيده ارسطو از مختصات نوع انسان است.
البته درباره اين مطلب، ابهامات فراوانى وجود دارد; از باب مثال: آدمى چه كمالاتى را مىتواند داشته باشد؟ نهايتسعادت آدمى چيست؟ و…
تحقق سعادت
از ديدگاه ارسطو مرحوم نراقى تحقق سعادت چگونه ميسر مىشود؟
پيشتر گفتيم كه ارسطو خير آدمى را در رشد كامل و به كارگيرى قابليتهاى خاص نوع بشر مىداند و سعادت را تامين كننده بيشترين خير مىخواند. (16)
ارسطو اين قابليتها را به گونهاى، همان كل جنبههاى سرشت آدميان به عنوان «موجودات عاقل» مىداند. به اين بيان كه آدميان توانايى دارند كه درباره صدق مسائل نظرى، هم چون رياضيات، علوم طبيعى و متافيزيك به تحقيق بپردازند; آنان مىتوانند خود و خير طبيعى خودشان را ادراك كنند; آنان مىتوانند خواستههاى غير عقلانى خود (يعنى شهوات و عواطف) را با ادراك عقلانى، خود راجع به خير بشر هماهنگ كنند. بنابراين، خير بشر بيش از هر چيز در كمال اين سه قوه نهفته است كه از طريق رشد فضايل مناسب با هر قوه حاصل مىآيد: فضايل عقل نظرى (كه همان حكمتيا سوفيا است) ; فضايل عقل عملى (حكمت عملى و اجزاى آن) و فضايل اخلاقى يا فضيلتهاى منش انسانى (فضائلى كه خواستههاى غير عقلانى را سامان مىدهد) . آنان كه تمامى فضايل انسانى را كسب مىكنند و از اين طريق زندگى خود را هدايت مىكنند، به طور طبيعى به سوى حياتى شكوفا و سعادتمند رهنمون مىشوند، مشروط بر اين كه از ناحيه امراض يا محروميت از خيرهاى ضرورى بيرونى، با اشكال جدى مواجه نشوند.
ارسطو با اين كه سعادت را در گرو كمال تمام اين قوا مىداند، اما تاكيد فراوانى بر فضايل عقل نظرى دارد; زيرا به عقيده ايشان آدميان با قوه ادراك نظرى خود، تا حدى به خدا شبيه مىشوند و تا اندازهاى از آن نوع خير حيات كه خداوند همواره و به حد كمال آن را دارا است، بهره مىبرند (17) . ايشان در آخرين بخشهاى اخلاق نيكوماخوس مىنويسد: «هر كس عقل خود را به كار برد و ورزش دهد، به نظر مىرسد كه هم در بهترين حال روحى است و هم به نزد خدايان از همه گرامىتر; زيرا اگر خدايان، چنان كه پنداشته مىشود، توجهى به امور بشرى داشته باشند، عقل حكم مىكند آنها از آنچه به آنها مانندتر و در نظرشان بهتر است (يعنى عقل) خشنود شوند و نيز كسانى را كه به اين چيز بيشتر مهر مىورزند و حرمت مىنهند، پاداش دهند. و اين نشان مىدهد كه خدايان به آنچه نزدشان گرامى است، توجه دارند و كارشان صواب و بزرگوارانه است. و آشكار است كه همه اين صفات بيش از هر كس به شخص فيلسوف تعلق دارد، به اين سبب وى نزد خدايان گرامىترين كسان است. اوست كه مىتوان فتخوشبختترين مردمان نيز خواهد بود و از اين حيث نيز فيلسوف بيش از هر كسى خرسند خواهد بود» . (18)
با توجه به مطالبى كه گذشت، شايد بتوان نتيجه گرفت كه از ديدگاه ارسطو، سعادت و تحقق سعادت در گرو فعاليتهايى است كه در آنها فضيلت وجود دارد و سعادت كامل در بهترين فعاليت است و آن، فعاليت فكرى و عقلانى است و عالىترين سعادت بهره جستن از عقل است; زيرا عقل بيش از هر چيز ديگرى از مختصات نوع بشر تلقى مىشود.
اما ديدگاه مرحوم نراقى راجع به تحقق سعادت چيست؟ ايشان در اين باره مىآورند: «بعد از آگاهى از تجرد نفس و بقاى جاودان آن، بدان كه نفس يا دائما در لذت غرق است و يا دائما در درد و رنج معذب. لذت بردن نفس، متوقف بر كمالى است كه مختص به آن است و از آن جا كه اين نفس، دو قوه عملى و نظرى دارد، كمال قوه نظريه عبارت است از احاطه به حقايق موجودات (موجودات حقيقى)، آگاهى از مراتب آن موجودات، اطلاع از جزئيات و موجودات شخصى غير متناهيه از طريق ادراك كيفيات آن موجودات و ترقى از اين آگاهى به شناخت مطلوب حقيقى و غايت كل تا اين كه به مقام توحيد نايل شود و از وسواس شيطان رها گردد و قلبش با نور معرفت اطمينان يابد. اين كمال را حكمت نظرى گويند; اما كمال قوه عملى، خالى شدن و رها شدن از صفات پست و آراسته شدن به اخلاق پسنديده است. و به دنبال آن ترقى و پيشرفتبه سوى تطهير باطن و پاك گرداندن باطن از هر چيز غير خدايى و اين حكمت عملى است… اكنون كمال قوه نظرى به منزله صورت است و كمال قوه عملى به منزله ماده، و هيچ كدام بدون ديگرى تام نيست، و كسى كه هر دو كمال براى او حاصل شود، تبديل به عالم صغيرى مىگردد كه مشابه عالم كبير است و آن انسان كاملى است كه قلبش با انوار شهود، درخشان است و دايره وجود با آن تكميل مىشود» . (19)
بدين ترتيب مشاهده مىكنيم كه مرحوم نراقى بر خلاف ارسطو، سعادت حقيقى را در كمال هر دو قوه نظرى و عملى مىداند و ديدگاه وى از اين جهت با رويكرد ارسطو، متمايز مىگردد; زيرا ارسطو كمال حقيقى را در كمال قوه نظر مىدانست. البته نكته ديگرى نيز وجود دارد كه مىتواند وجه فارقى ميان ديدگاه اين دو باشد: ارسطو آدمى را داراى سه قوه مىداند: قوهاى كه با آن آدمى به تحقيق درباره صدق مسائل نظرى مىپردازد (عقل نظرى) ; قوهاى كه با آن خود و خير طبيعى خودشان را مورد ادراك قرار مىدهند (عقل عملى) ; و قوهاى كه آدميان با آن مىتوانند خواستههاى غير عقلانى خود را (يعنى شهوات و عواطف خود را) با ادراك عقلانى خود، با خير شر هماهنگ كنند (قوه اخلاقى) (20) . اما مرحوم نراقى در مواضع مختلف، از جمله در كتاب اللمعة الالهية والكلمات الوجيزة، نفس را داراى دو قوه نظرى و عملى معرفى مىنمايد. (21)
مطلب ديگر اين است كه از نظر ارسطو، فضيلت چيزى است كه منجر به خوبى مىشود و بدين ترتيب فضيلت وسيلهاى در جهت نيل به سعادت تلقى مىگردد. (22)
از نظر مرحوم نراقى «فضايل اخلاقى، از امور نجات دهنده آدمىاند و انسان را به سعادت ابدى مىرسانند و رذايل اخلاقى از جمله مهلكاتاند و موجب شقاوت سرمدىاند» . (23)
مرحوم نراقى در جاى ديگرى مىآورد كه «امورى كه با روح آدمى منافات دارند و از دردهاى روح به شمار مىروند، رذايل اخلاقى اند كه نفس را به هلاكت مىافكنند و شقاوت را پديد مىآورند. صحت روح به بازگشت آن به فضايلى است كه او را به سعادت مىرساند و او را به مجاورت اهل الله و مقربانش مىرساند» . (24)
از سخنان اين دو شخصيت، به دست مىآيد كه هر دو، فضايل را وسيله رسيدن به سعادت دانسته اند. البته با توجه به اين كه سعادت حقيقى نزد آن دو تا حدودى متفاوت است، محدوده اين فضايل نيز بر اساس محدوده سعادت حقيقى متفاوت خواهد بود.
سعادت و لذت
بحث ديگر، رابطه ميان سعادت و لذت است. به نظر ارسطو اولا، سعادت هم معنا و عين لذت نيست و ثانيا، سعادت بدون لذت معنا ندارد. توضيح اين كه از ديدگاه ايشان لذت عبارت از خشنودى محسوسى است كه هنگام دستيابى به امرى مطلوب و مورد ميل حاصل مىشود. (25)
همان گونه كه پيشتر متذكر شديم، وى سعادت را عمل عالى روح مىداند و آدمى بر اساس عمل به ارزشها و فضائل اخلاقى و به خصوص فضايل عقلانى است كه به سعادت نايل مىگردد. به نظر ايشان اين تعالى عمل، همان چيزى است كه به عنوان غايتبه دنبالش هستيم ، نه لذت; هر چند همراه با دستيافتن به اين فضايل و كمالات و اعمال آن فضايل، لذت نيز وجود دارد.
مطلب ديگرى كه استنتاج آن از مطالب پيشين دشوار نيست، اين است كه آنچه كه در راه رسيدن به سعادت اولا و بالذات آدمى در پى آن است، عمل بر اساس فضايل عقلانى و اخلاقى است و اگر مطلوبيتى براى لذت حاصل از نيل به اين كمالات وجود دارد، مطلوبيتى بالعرض است و غايت اصلى رفتار اخلاقى و عقلانى او نيست.
از عبارات مرحوم نراقى نيز استفاده مىشود كه وى نيز لذت را پيامد نيل به امور مطلوب، و الم را به فقدان و عدم وصول به آن امور تفسير مىكند. ايشان در كتاب اللمعة الالهية مىنويسد: «اللذة ادراك الملائم من حيث هو ملائم والالم مقابله» (26) ; لذت ادراك امرى ملائم [با طبع و نفس انسانى] است و الم مقابل آن ادراك است» . و نيز مىتوان اين نكته را به دست آورد كه مطلوبيت لذت، تابع مطلوبيت چيز ديگرى است كه در راه رسيدن به سعادت واقع شده است.
ايشان بعد از بيان اين كه قواى انسانى چهار قوهاند، مىگويد: «به ازاى هر قوهاى، لذت و المى وجود دارد; يعنى لذتها و المها عبارتند از: لذات و آلام عقلى، خيالى، غضبى و بهيمى. لذت عقلى، مثل انبساط و ابتهاج حاصل از معرفت اشياى كلى و ادراك ذوات مجرد و نورانى است و الم عقلى، مثل گرفتگى و كدورت حاصل از جهل است. لذت خيالى، مثل شادى حاصل از ادراك صور و معانى جزئى ملائم است و الم خيالى مثل [كسالتحاصل از] ادراك صور و معانى جزئيه غير ملائم. لذت قوه غضبى، همانند انبساط حاصل از غلبه و نيل به مناصب و پستها است و الم اين قوه، مانند كدورت و گرفتگى حاصل از مغلوبيت و عزل شدن و مرئوس بودن است و لذت بهيمى لذتى است كه از خوردن، جماع و امثال اين امور حاصل مىگردد و الم بهيمى حالتى است كه از تشنگى، گرسنگى، گرما و سرما و… حاصل مىشود» . (27)
با توجه به نظر ارسطو مىتوانيم اين دو شخصيت را از اين حيث كه لذت را پيامد نيل به امر مطلوب دانستهاند، هم عقيده بدانيم، البته تذكر اين نكته خالى از لطف نيست كه هر دو، وجود لذتهاى بد را نيز مىپذيرند.
مطلب ديگر اين كه مرحوم نراقى قوىترين لذات را لذات عقلى مىداند; زيرا اين لذت، لذتى فعلى و ذاتى است كه با اختلاف حالات و احوال از بين نمىرود; بر خلاف لذات حسى كه انفعالى و عرضى و زوال پذيرند. (28)
نهايت سعادت
مرحوم نراقى سعادتهاى جسمى مانند سلامت بدن و ثروت و… را اگر در طريق نيل به سعادت حقيقتى قرار گيرند، سعادت مضاف مىنامد و اگر در طريق كسب خشم خدا قرا گيرند، اساسا سعادت نمىداند. (29) از سوى ديگر تنها راه رسيدن به سعادت حقيقى را ، اصلاح جميع صفات و قواى آدمى در تمام دوران معرفى مىكند و مىگويد: «لا تحصل السعادة الا باصلاح جميع الصفات والقوى دائما فلا تحصل باصلاحها بعضا بدون بعض و وقتا دون وقت; كما ان الصحة الجسمية و تدبير المنزل و سياسة المدن لا تحصل الا باصلاح جميع الاعضاء والاشخاص والطوائف في جميع الاوقات. فالسعيد المطلق من اصرح جميع صفاته و افعاله، على وجه الثبوت والدوام بحيث لا يغيره تغير الاحوال والازمان…» . (30) يعنى: سعادت حاصل نمىشود مگر با اصلاح دائمى جميع صفات و قوا. بنابراين اين مهم با اصلاح برخى قوا و ناديده گرفتن برخى ديگر و يا اصلاح آن قوا در برخى زمانها و اهمال در برخى ديگر از زمانها حاصل نمىگردد; هم چنان كه سلامتبدن و اداره منزل و كشوردارى قابل دسترسى نيست، مگر با اصلاح جميع اعضا و اشخاص و طوائف، آن هم در تمام زمانها. بر اين اساس سعيد مطلق كسى است كه تمام صفات و افعالش را به طور ثابت و دائمى اصلاح كرده باشد; به گونهاى كه تغييرات و تحولات ايام بر سعادت او خدشهاى وارد نسازند و تحولات اصلاح او را بر هم نزنند.
به هر تقدير مرحوم نراقى، غايت سعادت و نهايت درجه سعادت را از زبان كلمه، تشبه آدمى به مبدا معرفى مىنمايد; به اين كه از آدمى افعال از آن جهت كه زيبا هستند صادر شود، نه اين كه انجام كارها براى جلب منفعتيا دفع ضرر باشد. اين مهم زمانى حاصل مىشود كه حقيقت وى، كه از آن به عقل الهى و نفس ناطقه تعبير مىشود، خير محض گردد; به اين كه از جميع خبائث جسمانى و اقذار حيوانى پاك شود. (31)
از ديد مرحوم نراقى سعادت حقيقى در انسان، كامل شدن و رسيدن به قرب الهى است.
نتيجه سخن
آن چه كه از بررسى آثار اخلاقى مرحوم نراقى به دست آمد، سعادتگرا و غايت انگار بودن نظريه اخلاقى او است و نيز اين نكته معلوم مىشود كه ايشان سعادت را در فعليت رسيدن قابليتهاى نهفته در آدمى مىداند. البته بى ترديد ايشان از مكتب اخلاقى ارسطو تاثير بسزايى گرفته است; اما با توجه به آموزههاى دينى، به اصلاح و تكميل آن پرداخته است و نتيجهاى كه به ارمغان آورده، چيزى است كه در حوزه اخلاق اسلامى، امروزه معتبرترين و جالب توجهترين به شمار مىرود.
پي نوشت ها :
1. Ethical Theories.
2. Teleological Theories.
3. Deontolo gical Theories.
4. Moral Utilitarianism.
5) ويليام كى فرانكنا، فلسفه اخلاق، ترجمه هادى صادقى، (قم، طه، 1376) ص 86.
6) فلسفه اخلاق، ص 47.
7) همان، ص 72 و 73.
8) ر. ك: برتراندراسل، تاريخ فلسفه غرب، ترجمه نجف دريابندرى، (تهران، نشر پرواز، 1365) ص 972.
9. Eudaimonistic Theories.
10) ر.ك : ويراست لارنس بكر، تاريخ فلسفه اخلاق غرب، گروهى از مترجمان، (قم، مؤسسه آموزشى پژوهشى امام خمينى رحمه الله، 1378) ص 36.
11) ر.ك: ارسطو، اخلاق نيكوماخوس، ص 15- 22، و 1095.
12) تاريخ فلسفه اخلاق غرب، ص 36.
13) ر.ك: همان، ص 99.
14) ر.ك: ملا محمد مهدى نراقى، جامع السعادات، (قم، مؤسسه مطبوعاتى اسماعيليان) ج 1، ص 36.
15) ر.ك: همان.
ees: C.C.W.Taylor, Eudaimonia; Routledge Eneyclopedia of Philosophy; General Editior:Edward Craig; Routledge; 1998; New York, v.3, p.450.
17) ر.ك: تاريخ فلسفه اخلاق غرب، ص 36 و 37.
18) اخلاق نيكوماخوس، چ1179.
19) جامع السعادات، ج 1، ص 8 و 9.
20) تاريخ فلسفه اخلاق، ص 36.
21) ر.ك: ملا محمد مهدى نراقى، اللمعة الالهية والكلمات الوجيزة، تعليق و تصحيح سيد جلال الدين آشتيان، (تهران، انتشارات انجمن فلسفه، 1357) ص 104.
22) ر.ك: اخلاق نيكوماخوس، چ1113.
23) جامع السعادات، ج 1، ص 9.
24) همان، ص 5.
25) ر.ك: فلسفه اخلاق، ص 182.
26) اللمعة الالهية والكلمات الوجيزة، ص 117.
27) جامع السعادات، ج1، ص 42.
28) ر.ك: همان، ص 39.
29) ر.ك: همان، ص 38.
30) همان، ص 39.
31) ر.ك: همان، ص 40 و 41.
منبع:www.naraqi.com