سنت مسير عشق است
سنت مسير عشق است
سنت اسلام در کانون فرهنگ و تمدن اسلامي قرار گرفته است و پيامبر اعظم (ص) با وحي خاتم که تجلي اسم اعظم الهي است، اين سنت را به تاريخ بشريت عرضه داشته است.
اين سنت راهي است که از متن عالي ترين شهود و برترين آگاهي تا عرصه روان و رفتار بشري به سوي سعادت و رستگاري را هموار مي سازد.
سنت اسلامي بنيان عقلانيت و علم دنياي اسلام را هموار نموده و جايگاه وحي، شهود، عقل و حس را در هندسه معرفتي فرهنگ اسلامي نشان مي دهد.
در اين مقاله ضمن تبيين اين سنت از زاويه نگاه ديني اسلام به نقد برداشت و دريافتي پرداخته مي شود که دنياي مدرن از معناي سنت مي نمايد.
سنت و معرفت
«سنت» در دنياي متجدد امروز، منسوخ و مهجور است. اين در حالي است که در دوره هاي طولاني از تاريخ، مطلوب و از اعتبار شايسته اي برخوردار بوده است. اعتبار پيشين و مهجوريت امروز، تابع علل و عواملي است که در اين مقال مورد توجه قرار خواهند گرفت.
سنت هزاره هايي چند را در اوج اقتدار و اعتبار سپري کرده و اقتدار و حاکميت آن در گذشته تاريخ همواره موجب شده تا آنچه سنت نبوده است نيز در قالب سنت تقلب شود و به نام سنت عرضه گردد؛ چه اينکه تقلب را همواره به قالب سکه اي مي زنند که از اعتبار برخوردار باشد.
اعتبار و بي اعتباري سنت تابع نحوه معرفت و آگاهي است. تجدد و مدرنيته نيز در مقطعي که در ستيز با سنت قرار مي گيرد، حاصل پيدايش و به روز ديدگاه معرفت نويني است که اينک بر حوزه هاي علمي دنياي معاصر سنگيني مي کنند.
تعاريف سنت
قبل از ورود به بحث، ناگزير بايد تعريف خود را از «سنت» و ديگر مفاهيم مورد نظر ارايه دهيم، هر چند تعريفي که براي هر يک از آنها ارايه مي شود تابعي از ديدگاه معرفتي تعريف کننده است. برخي از اين تعاريف، مبتني بر نگاهي ديني و بعضي ديگر از منظر دنياي مدرن است.
سنت در برخي از اين تعاريف، حقيقتي آسماني، الهي، مقدس و واقعيتي پر نشاط و زنده دارد و مجراي زندگي و حيات و مسير مستمر افاضات متجدد و متحولي است که همواره نو و تازه است. سنت در اين تعريف، در برخي از موارد، با حفظ خصوصيات ياد شده، از دوام، ثبات و استمرار زماني برخوردار است و در مواردي هم که تغيير زماني را مي پذيرد، همچنان از چهره اي ازلي و باطني ابدي بهره مند است، اما در برخي تعاريف ديگر، از همه اندام سنت مرگ مي بارد. فرسودگي قالب آن است و کهنگي از آن استشمام مي شود. دوام، استمرار و قداست نيز عارضه اي است که به اصرار پيروان، بر آن تحميل مي شود.
تعاريف مدرن سنت
در تعاريف مدرن، سنت همان چيزي است که مربوط به «حال» نيست و متعلق به گذشته است. چيزي که در گذشته سنت نبوده است، چون از ظرف خود عدول کرده و تا زماني ديگر که در حقيقت، متعلق به آن نيست دوام آورده است، تبديل به سنت شده است. سنت لاشه و نعش رفتار است. رفتار تا زماني زنده است که در ستيز و پيکار با محيط و عوامل ناسازگار، به قوت انديشه و ابداع شکل مي گيرد. اين گونه رفتار، سنت نيست، ولي همان رفتار زنده وقتي به دليل انس ذهني عاملان به آن، به شکل قالب زندگي درمي آيد و تحرک و پويايي خود را که از ناحيه تعقيب آرمانها و اهداف است از دست مي دهد و حتي خود به صورت هدف و آرمان درمي آيد، تبديل به سنت مي شود.
سنت در نگاه جامعه شناختي رايج، ترجمه Tradition و مرادف با آن گرفته مي شود (وبر، ماکس؛ مفاهيم اساسي جامعه شناسي، ترجمه احمد صدراتي، نشر مرکز، تهران ـ 1367 ـ ص 72 ) و به معناي شيوه اي از رفتار و کردار است که داراي پيشينه بوده و در اثر تکرار و ممارست، به صورت عادتهاي مستقر و عميق در ذهنيت مشترک جامعه رسوب مي نمايد. زمينه معرفتي سنت از اين ديدگاه، چيزي جز يک شناخت حسي ـ عاطفي نيست که در اثر ممارست و تکرار عمل پديد مي آيد. در مقابل سنت، تجدد و مدرنيته است که با واقعيت متحول و متغير انسان و جهان همساز بوده و در نهايت نيز بر سنت غالب مي آيد. اين تعريف از سنت با «هستي شناسي مادي» و «معرفت حسي» (آمپريسم) و دانش علمي (علم به معناي Science) که حول محور داده هاي آزمون پذير به صورت تئوريهاي اثبات يا ابطال پذير و مانند آن سامان مي يابد، سازگار است.
مادي بودن هستي شناسي مزبور صرفا در چارچوب مرسوم و منسوخ ماترياليسم و ماديت قرن نوزدهم خلاصه نمي شود، بلکه مراد از مادي بودن اين است که واقعيت معلوم نزد اين گروه، در صورتي که اذعان به واقعيت داشته باشند، چيزي جز دنياي آزمون پذير و محسوس نيست و به همين دليل، واقعيتي را که در قالب گزاره هاي متافيزيکي و غيرتجربي عرضه مي شود، مهمل و بي معنا شمرده و اگر آن را مانند ديدگاه ماترياليستي قرن نوزدهم مطلقا انکار نکنند، آن را مطلقا ناشناختي مي خوانند.
در نگاه کساني که سنت را مبتني بر ذهنيت انسان و متکي بر يک شناخت حسي ـ عاطفي مي دانند که در اثر تکرار رفتار اجتماعي حاصل مي شود، همان گونه که اشاره شد، مرگ آن از قبل پيش بيني شده و ظهور امر متجددي که مخالف آن است، در نهايت نويد داده مي شود. به عبارت ديگر، بايد گفت اين تعريف، سنت را اگر حياتي نيز داشته باشد، مي خشکاند و از آن لاشه اي بر جاي مي گذارد که سرنوشتي جز زوال و نابودي نمي تواند داشته باشد.
سنت، شيوه اي از رفتار و فعل انسان است؛ شيوه اي از رفتار که نمي تواند زندگي و حياتي جداي از حيات و زندگي رفتارکنندگان داشته باشد. وقتي عاملان رفتار – انسانها – سنت را ناشي از ذهنيت منجمد، رسوب يافته و انديشه و عادت دور مانده از واقعيت سيال و متحرک تعريف نمايند، بدون شک اين تعريف به دليل قطع ارتباط سنت با واقعيت، رنگ فرسودگي و گرد کهنگي را بر آن مي گذارد و زندگي، نشاط، طراوت و حلاوت را از آن مي گيرد.
نسبت دين و سنت
سنت در هزاره هايي که پرشکوه و توانمند بر اريکه قدرت نشسته بود، نزد کساني که به آن عمل مي کردند و حتي نزد آنان که از آن تخلف مي ورزيدند، از تعريف ديگري برخوردار بود. تعريف آنها همواره مبتني بر هستي شناسي، معرفت و آگاهي ديني بود و به همين دليل، سنت حتي نزد کساني که آن را بي روح و مرده مي بينند، نسبتي نزديک با دين داشته و دارد. اين عده معتقدند سنت که حاصل ذهنيت عقب مانده اجتماع از واقعيت متحول انسان و جهان است، همواره خود را در قالب گزاره هاي ديني و به صورت اديان مختلف توجيه مي کند. به بيان ديگر، سنت ثبات و استقرار ذهني خود را بر جهان تحميل کرده و از اين طريق، تفسيرهايي چون از هستي پديد مي آيد.
«آگوست کنت»، تاريخ جوامع بشري را به سه مقطع تقسيم مي کند. وي اولين مقطع آن را که پرسابقه ترين آنها نيز است، «دوران تفکر ديني و رباني» مي داند و معتقد است که هستي شناسي و آگاهي ديني، حاصل مقايسه و تشبيه جهان با احساسات و عواطفي است که انسان در خود مي يابد. فوئر باخ مدعي است که خداوند و انديشه هاي ديني، حاصل تحميل و ذهنيت و خواسته هاي انساني به جهان خارج است.
اين گونه توجيهات در مورد دين، اعم از اينکه در قالب انديشه هاي کنت و باخ يا به صورت تفاسير فرويد، مارکس، دورکيم و … باشد، همگي به دنبال انکار حقيقت علمي «آگاهي ديني» هستيد و با اين همه و با صرف نظر از نگاهي که آنها نسبت به حقيقت سنت و دين دارند، ناگزير از اعتراف به وجود نسبت بين حقيقت سنت و دين دارند، ناگزير از اعتراف به وجود نسبت بين دين و سنت مي باشند.
نسبت بين سنت و دين به اين دليل است که سنت، حيات و دوام خود را از ناحيه نگاه ديني و تعريفي که دين براي آن عرضه مي کند به دست مي آورد. بدين لحاظ هر گاه آگاهي و معرفت ديني ارزش و اعتبار جهان شناختي خود را از دست بدهد، سنت نيز از حيات و نشاط ساقط مي گردد.
حقيقت آگاهي ديني
حقيقت آگاهي ديني چيست؟ معرفت شهودي و وحياني کدام است؟ و ارزش جهان شناختي آگاهي هاي ديني – نظير قضايايي که از وجود مبدأ و معاد با خلود و جاودانگي نفس انسان سخن مي گويد چه مقدار است؟ از جمله اموري هستند که کاوش پيرامون آنها مباحث شناختي و مسايل فلسفي علم را به دنبال مي آورد. برخي از ديدگاهها «آگاهي ديني» را معرفتي علمي نمي دانند و با تعريفي که از علم ارايه مي دهند، دين را تنها موضوع علم مي خوانند. همچنين در بعضي از ديدگاهها قضايا با آنکه داراي نفس الامر و واقعيتي نيستند که بتوان با آن از صدق و کذب آنها خبر داد، ليکن اين قضايا با انتخاب، اختيار و ايمان انسان گزينش شده و فرهنگ و تمدني را شکل مي دهند. در نگاهي ديگر که البته قوام دين به اين نگاه است، معرفت و آگاهي ديني متن علم است، زيرا «اول العلم معرفه الجبار؛ سر سلسله علم شناخت خداوند است» و لازم ترين علوم نيز همان علمي است که اين مهم را به انجام رساند؛ لازم ترين علوم براي تو علمي است که تو را بر صلاح دين راه نمايد و فساد آن را بر تو آشکار سازد. » (خوانساري، جمال الدين محمد، شرح غرر الحکم و درر الکلم آمدي، مؤسسه انتشارات چاپ دانشگاه تهران، 1366، ج 1، ص 61)
انتخاب، گزينش و ايمان نيز آنگاه که بر مدار آگاهي و معرفت ديني که همان علم است نباشد، در نگاه ديني انتخابي خطرناک و آسيب پذير است؛ «نعم قرين الايمان العلم: بهترين همراه ايمان، علم است» (همان، ج 6، ص 159) و بدترين تعبد نيز تعبدي است که با علم قرين نباشد؛ «المتعبد به غير علم کحمار طاحونه يدور و لايبرح من مکانه: عبادت کننده بدون علم مانند الاغ دور از آسياب مي ماند که دور مي زند و راه به جايي نمي برد. » (همان، ج 6، ص 476) زيرا آگاهي و معرفت ديني خود بيشترين اقتضا را براي عبوديت و باروري ايمان به همراه دارد؛ «انما يخشي ا… من عباده العلماء: به درستي که از بندگان خدا فقط عالمان هستند که از خداوند سبحان خشيت دارند. » ( فاطر، آيه ي 28 )
نسبت علم و دين
داوري در موردحقيقت آگاهي دين، معرفت علمي و همچنين دانش فلسفي، از حوزه بحث حاضر بيرون است، اما با زباني توصيفي مي توان گفت که آگاهي ديني نزد معتقدين به آن، هويتي علمي دارد؛ زيرا علم نيز در نزد ارباب ديانت از هويتي ديني برخوردار بوده و با آن بيگانه نيست.
در نگاه ديني، بخشي از علم از متن ديانت جوشيده است و حيات بشري بدون بهره وري از هسته مرکزي دين – وحي – از آن بخش بي نصيب مي ماند. اين قسم از علم، هويتي آسماني داشته و با وساطت انسانهايي که از قوه قدسيه برخوردارند در دسترس همگان قرار گرفته است، اما بخش ديگر علم با تولد انسان و همراه با رشد و باروري ابعاد جسماني او ظاهر شده و تا مرحله آگاهي نسبت به علوم الهي و همراهي با آن ادامه مي يابد. علم عام و گسترده اي که همگان از آن برخوردارند؛ همان دانش حسي است که در نهايت، در قالب آگاهي عقلي سامان مي يابد. اين نوع از آگاهي در تعابير ديني، حجت دروني خداوند است که انسان را به وجود مبدأ، معاد، ضرورت وحي و رسالت خبر مي دهد و در بعد عملي نيز بر حسن تبعيت از نبي و وجوب آن حکم مي کند.
بنابراين، علم عام که حجت دروني آدميان است، چهره حسي و عقلي داشته و تحت عنوان دانش مفهومي قابل ترسيم است. علم حصولي و مفهومي، ابزارها، شيوه هاو روشهاي خاص خود را دارد. تعليم و تعلم، گفت و شنود، رعايت ضوابط منطقي و بحث درس، از ابزارها و روشهاي آن است.
بخش ديگر علم که هسته مرکزي دين را تشکيل مي دهد، گر چه به وساطت نبي و فرشتگاني که او را همراهي مي کنند تا افق مفهوم نازل شده و در سطح عبارات، کلمات و خطوط ظاهر مي گردد، اما درس و بحث حصولي، تعليم و تعلم مفهومي و چينش و ترتيب مقدمات منطقي، وسيله تحصيل آن نيست. اين نوع از علم که آگاهي هاي ناب و خالص است، همان دانش حضوري و شهودي است که از طريق تماس مستقيم نبي با مبادل عاليه هستي حاصل مي گردد و انبيا و اولياي الهي براي تحصيل اين نوع آگاهي از تصفيه، تزکيه، تحول، تبدل و صيرورت وجودي بهره مي برند.
تفاوتهاي علم حصولي و حضوري
تفاوت دانش حصولي و حضوري نظير تفاوت کيفيت علم پزشک و بيمار به درد است. علم بيمار به درد، حضوري و علم پزشک به آن حصولي است، پزشک براي آنکه به درد علم حضوري پيدا کند، ناگزير بايد در واقعيت و وجود خود تغييري ايجاد نمايد.
علم حصولي که در دسترس همگان است، از طريق مفاهيم و براهين، اصل مبدأ و معاد و حشر انسان را با اسماء، صفات، آيات و نشانه هاي خداوند سبحان اثبات مي کند و علم شهودي که انبيا و اولياي الهي از آن برخوردارند، مشاهده مبدأ، ديدار معاد، نظاره بهشت و دوزخ الهي است: «کلا لؤ تعلمون علم اليقين لترون الجحيم: نه چنين است، اگر شما از علم اليقين بهره داشته باشيد، دوزخ را نيز خواهيد ديد. » (تکاثر، آيه ي 5 و 6)
تفاوت ديگر علم حصولي با علم حضوري در اين است که علم حضوري با دارايي قرين است، حال آنکه علم حصولي دانشي بي بهره از دارايي است. کسي که از طريق علم حصولي به رحمت گسترده و بي کران الهي آگاه است، وصف بخشش را مي شناسد و کسي که با دانش شهودي و حضوري به رحمت خداوند آگاه است، آن رحمت را واجد است و به همين دليل در فلاح و رستگاري مستغرق مي باشد. پس همواره در علم حضوري، عنصري افزون بر آنچه در علم حصولي است، وجود دارد؛ يعني نبي آنچه را ديگران به دانش مفهومي و عقلي درک مي کنند، به گونه اي که داراي آن است، ادراک مي نمايد و مي بيند.
نبي علاوه بر ادراک برتر آنچه با مفهوم در افق ادراک عام عقلي قرار مي گيرد، به دليل موقعيت برتر خود، به فهم برخي از خصوصيات و جزيياتي نايل مي آيد که علم مفهومي ديگران را به آن، به طور مستقل راهي نيست.
او به دليل اينکه چهره باطني و الهي زندگي طبيعي و رفتار و اعمال همگون را مشاهده مي کند، از خصوصيات روابطي که بين معاش و معاد انسانها وجود دارد باخبر مي گردد و آنگاه آنچه را که به شهود يافته است، ديگر بار با نزول به افق فهم و دريافت ديگران، در قالب مفاهيم و عبارات، به آنها منتقل مي کند.
مفاهيم و عباراتي را که نبي در مخاطبه و گفت و گو با انسانها اظهار مي دارد، گاه مشتمل بر حقايقي است که عقل نظري يا عملي آنها نيز به ادراک آن نايل مي شود. در اين صورت، او کلامي تأسيسي نداشته و به تاييد آنچه عقل مي فهمد پرداخته است، يا آنکه با ارشاد خود به احياي دفينه هاي عقلي آدميان همت گمارده است، اما گاهي، مفاهيمي را که نبي اظهار مي دارد، ناظر به همان خصوصياتي است که شناخت مفهومي ديگران پس از ادراک کليات، نسبت به آنها ساکت است، مانند وقتي که از جزييات و خصوصيات اسما، صفات الهي و روابط آنها، يا از ويژگي هاي برزخ، بهشت و دوزخ خبر مي دهد و يا آنکه مقتضيات امور ياد شده و احکام عملي مربوط به آنها را اعلام مي نمايد. در همه موارد فوق، از متن دانش حضوري و شهودي انبيا و اوليا مجموعه اي از قضايا و علوم مفهومي پديد مي آيد که به عنوان دانشهاي نقلي شناخته مي شوند، دانشهاي نقلي آنگاه که به همراه علوم عقلي به تبيين شيوه رفتار و سلوک انسان مي پردازند، سنت را پديد مي آورند.
سنت در نگاه ديني
آنچه بيان شد در حکم مقدمه اي براي عبارت اخير است که از آن تعريف سنت در فرهنگ و نگاه ديني به دست مي آيد. سنت در اين تعريف مرادف دين و شريعت و مطابق با اراده تشريعي خداوند است. سنت شيوه اي از زندگي و زيست است که عقل به تنهايي عهده دار شناخت آن نيست، بلکه وحي و شهود ديني نيز در تبيين آن دخالت دارد. انساني که از شهود الهي محروم باشد، سنت را با دو منبع «عقل» و «نقل» شناسايي مي کند.
سنت، شيوه اي از رفتار است که براساس آن اصلاح معاش و معاد آدمي تأمين شده و فلاح و رستگاري انسان به دست مي آيد. در حقيقت، سنت منطق معرفت و علم ناب و خالص ديني است، زيرا سنت براي طالبان مسير شهود و سالکان طريق وصول همان نقشي را ايفا مي نمايد که منطق براي جويندگان دانش و علم حصولي. همانگونه که منطق در صحنه ي دانش حصولي، مسير تردد و آمد و شد فکري را تعيين مي کند، سنت نيز در پهنه ي آگاهي حضوري و شهودي که دانش راستين و دانايي همراه با دارايي است، طريق وصول را ارايه مي دهد.
تفاوت منطق و سنت در اين است که منطق سير ذهني تردد را نشان مي دهد و سنت مسير عملي زندگي و زيست را ارائه مي دهد. اين تفاوت ناشي از تفاوت دو نوع معرفت حصولي و حضوري است. در معرفت حضوري، انسان براي وصول به واقعيت معلوم ناگزير بايد به تبديل و تغيير هستي خود دست يازد و اين تبديل و تغيير، شيوه اي از زيست و زندگي را که سنت عهده دار آن است طلب مي نمايد. اين شيوه از زيست همان طريق تزکيه است که در متن رسالت انبيا قرار گرفته است؛ «همان طور که در ميان شما از خودتان رسولي فرستاديم، آيات ما را بر شما تلاوت مي کند، شما را تزکيه مي نمايد، به شما کتاب و حکمت مي آموزد و آنچه را که از نزد خود نمي توانستيد بياموزيد به شما آموزش مي دهد. » (بقره، آيه ي 151)
انبيا با تزکيه، فلسفه را که دوستدار حکمت است، نمي آموزند، بلکه حکمت را که با شهود قرين است، تعليم مي دهند؛ کتاب را تعليم مي دهند؛ همان کتابي که «آصف بن برخيا» به بيان قرآن، با فراگرفتن علمي از آن و نه همه آن، تخت بلقيس را در زماني کمتر از چشم بر هم زدن، از صبا به يمن آورد و سرانجام اينکه نبي، از طريق ارايه آيات الهي و تزکيه انسانها، حقايقي را مي آموزاند که آنها هرگز بدون ارتباط با وحي و از نزد خود، نمي توانند فراگيرند.
سنت که در قالب شرايع مختلف ظاهر مي شود، از متن شهود برمي خيزد و به سوي شهود نيز فرامي خواند و به همين دليل همواره داراي عنصري است که از دسترس دانش مفهومي و عقل عملي يا نظري بيرون است.
رازداري و رازگشايي
عقل عملي با همه همراهي اي که با سنت دارد، هرگز نمي تواند حکم و قانوني را که جايگزين و بديل سنتهاي ديني باشد، ارايه دهد. سنت سالک را به واقعيتي آگاهانه فرامي خواند؛ واقعيتي که دانش مفهومي و عقل نظري به اصل وجود آن به اجمال دلالت مي کند و عقل عملي بر وجوب سلوک به سوي آن و در نتيجه بر وجوب متابعت از سنت و شريعت حکم مي نمايد. اذعان عقل به واقعيتي که سنت به آن مي خواندش و اعتراف به عجز از شناخت ذات و کنه آن واقعيت و عجز از شناخت راههايي که به طور خاص وصول با آن را ممکن و ميسر مي سازند، سنت را براي عقل به صورت رازي مقدس درمي آورد؛ رازي که جز با صعود از دانش مفهومي و گذر از وجود واقعيت نفساني محدود سالک، آشکار نمي شود.
سنت گر چه براي دانش مفهومي رازآلود است، ولي براي سالکي که به آن عمل مي کند طريقه وصول به سر و شيوه گشايش راز است. نماز که سنتي الهي است براي سالک، معراج و وسيله تقرب و حضور به بارگاه قدس است؛ «الصلاه معراج المؤمن» (مجلسي، بحارالانوار، المکتبه الاسلاميه، تهران، ج 82، ص 302 ) و زکات با آنکه فعلي اجتماعي و اقتصادي به شمار مي آيد، سنتي ديني است که پاک کننده عامل و رفتار کننده به آن است؛ «زکات نزديک کننده انسان متقي به خداوند است» (عاملي، حر، وسائل الشيعه، تصحيح رباني شيرازي، ج 4، ص 7 ) «اي پيامبر زکات اموال آنان بگير، تا آنکه صدقه (زکات) آنها را طاهر و پاک گرداند و تو آنها را با آن تزکيه نمايي. » (توبه 9، آيه 103)
سنت در تعريفي که براساس ذهنيت معاصر از آن ياد شد، شيوه اي از رفتار بود که براساس شناختي حسي – عاطفي سازمان مي يافت، اما در تعريف اخير، سنت بيش از آنکه شيوه اي از عمل باشد، نوعي از علم است و اين علم از نوع شناخت حسي و دانش تجربي و عقلي نيست؛ هر چند که با آگاهي عقل عملي از اين جهت مسانخ است که احکام و ضوابط رفتار و کردار آدميان را بيان مي نمايد. سنت عملي است که بر شهود خالص و ناب ديني استوار است؛ شهودي که الهي بوده و از مشاهده و ملاقات با حقايق مطلق و فراگير حاصل مي شود. چهره ي الهي شهودي که در متن سنت نهفته و آغاز و انجام آن را تشکيل مي دهد، به سنت، قداست و حرمتي الهي نيز مي بخشد.
اگر سنت به شناخت حسي – عاطفي متکي باشد، ارزش غيرعلمي و دون عقل پيدا مي کند. ولي اگر به معرفت شهودي متکي باشد، در عاليترين مراتب علم قرار گرفته و ارزشي فراعقلي و فرامفهومي مي يابد. همچنين اگر سنت از عادتي تغذيه کند که از تکرار يک رفتار و احساس مستمر يک عمل پديد مي آيد، زوال آن نيز با ترک همان عادت و احساس با ممارست به عملي خلاف آن، واقع خواهد شد؛ هر چند که عمل خلاف ابتدا با اکراه يا اجبار انجام شود و اما اگر سنت متکي به معرفت شهودي بوده و يا آنکه بنيانهاي مفهومي آن براساس دانش عقلي استوار شده باشد، هرگز متروک نخواهد شد.
کسي که با باطن و روح سنت مأنوس است و شهود و حضوري را که در متن آن است ادراک مي کند، هرگز دست از آن نمي شويد، زيرا او مادام که تمام هستي و وجود خود را در مسير آن سنت پاک و طاهر نکرده باشد، به معرفتي که در متن آن مستقر بوده و راز و سر آن را تشکيل مي دهد نمي رسد. کسي که واقعيت و هستي متعالي خود را در قالب يک سنت مشاهده مي کند، چگونه مي تواند از آن دست بشويد؟
عامل به سنت اگر هم به سر آن راه نيافته باشد، تا زماني که با دانش عقلي واقعيتي را که سنت روي به آن دارد به اجمال اثبات مي کند و وجوب سلوک به سوي آن را با ارشاد و هدايت عقل عملي ادراک مي نمايد و در نتيجه ضرورت متابعت از وحي و سنت را مي فهمد، همچنان به سنت عمل خواهد نمود و به هيچ قيمتي از آن دست نخواهد شست و در راه عمل به آن هر خطري را به جان خريدار است، زيرا معتقد است تا جان خود را خالصانه در مسير سلوک ننهد، به حقيقت و روح سنت که همان شهود و ملاقات با خداوند است، راه نخواهد يافت.
روح و قالب سنت
زوال سنت هنگامي آغاز مي شود که يقين اعم از آنکه شهودي يا حصولي باشد از آن گرفته شود، سنت از دل شهود مي جوشد و در امتداد يقين تا نازل ترين مرتبه آن، که همان يقين عقلي و مفهومي است، تداوم مي يابد و از آن پس، جز قالبي از آن باقي نمي ماند. قالب سنت، لاشه بي روح آن است که به عادت متکي است، عادت نيز از معرفت عقلي بي بهره است و از عاطفه اي بهره مي برد که در اثر ممارست و احساس مکرر پديد مي آيد. کساني که از معرفت عقلي و شهودي بي بهره اند و از «شناخت يقيني» نصيبي ندارند و علم را تنها در محدوده گزاره هاي محسوس، ابطال پذير و مانند آن مي بينند، ناگزير از سنت جز قالب آن را مشاهده نمي کنند و تعريفي را که براي سنت مي دهند نيز جز بر اين قالب تطبيق نمي شود.
در نگاه آنان، سنت به عادت مستقر تطبيق مي شود. روياروي تجدد و کاري قرار مي گيرد که سابقه پيشين نداشته، بلکه حادث است. حال آنکه کساني که سنت را با نگاهي ديني شناخته و تعريف مي کنند، اين تعريف را تنها شايسته جسم و ظاهر سنتي مي دانند که روزگاري حيات و زندگي داشته و اينک از روح و جان خود که همان يقين و شهود است، دور مانده باشد. با آنکه اين تعريف را شايسته کسي مي بينند که تنها ظاهر تجسد يافته سنت را در جهان خارج مشاهده کرده و در باطن حقيقت آنکه با وجود واقعيت سان و سنت گذار سرشته شده، غافل است، زيرا او از سنتي که در جامعه جريان دارد، جز ظاهر و قالب آن را نمي بينند و اين قالب را نيز، با فهم و ادراکي که خود از آن دارد تفسير و تأويل مي کند.
تقابل سنت و بدعت
سنت براي کسي که با نگاه ديني به آن مي نگرد، کاري مطابق عادت نيست تا در برابر کار ابداعي و نو قرار گرفته باشد، بلکه شريعت، قانون و حکمت الهي است و در برابر بدعت قرار دارد. بنابراين، در مقابل سنت، بدعت است و بدعت هر قانون و کاري است که براساس دريافت و شهودي الهي سازمان نيافته و يا آنکه با اراده تشريعي خداوند که عهده دار تربيت و تعالي آدميان است، مطابق نباشد.
سنت در معناي ديني آن، که در مقابل بدعت است، مصاديق و استعمالات مقيد و خاص نيز دارد و از اين جهت، نبايد بين دو معناي عام و خاص آن خلط شود.
سنت در معناي عام خود، تمامي احکام و مقررات الهي را که با استفاده از عقل و نقل شناخته مي شوند دربر مي گيرد، اعم از اينکه اين نقل ره آورد وحي بوده و سخن مستقيم خداوند باشد و به صورت کتاب آسماني در دسترس بشر قرار گرفته باشد و يا آنکه از طريق حديثي قدسي توسط پيامبر (ص) يا امام معصوم (ع) به ديگران ابلاغ شده باشد، يا آنکه از طريق گفتار، رفتار يا تقرير معصوم در معرض آگاهي و اطلاع ديگران واقع شده باشد. شاهد عموميت معناي «سنت» نسبت به همه موارد ياد شده، شمول و عموميت مقابل آن يعني «بدعت» است که عدول از همه موارد فوق را دربر مي گيرد.
گاه نيز سنت در مورد برخي از مصاديق ياد شده و بيشتر از همه، در مورد آن دسته از احکام ديني اطلاق مي شود که در گفتار، رفتار با تقرير پيامبر (ص) حضور داشته يا از آنها استنباط مي شوند. سنت هنگامي که در اين معناي خاص به کار رود، در برابر کتاب و در برابر سنت قرار مي گيرد که از نظر به گفتار، رفتار يا تقرير اوليا و ائمه معصومين (ع) استنباط مي شود. سنت که در لغت به معناي راه و روش است، گاه نيز به معناي راه و شيوه اي تکويني به کار مي رود و در اين صورت، سنت ناظر به قوانين واقعي و خارجي جهان و اراده تکويني خداوند سبحان است. البته اين معنا از سنت، از بحث فعلي ما که در محدوده زندگي فردي و اجتماعي انسان و احکام و قواعد عملي مربوط به آن قرار دارد، خارج است.
از آنچه بيان شد دانسته مي شود که قوام سنت در فضاي ديني به ثبات و تداوم زماني آن است، هر چند که سنت تاب ثبات و تداوم را نيز دارد. قوام سنت به حقيقت الهي آن است و به همين دليل، سنت همواره سنت است، حتي در موقعي که هيچ يک از افراد جامعه به آن عمل نکرده باشند و عادت اجتماعي برخلاف آن باشد، يا حتي در موردي که براي اولين بار به آن عمل مي شود.
اگر سنت در زمره عادتهاي اجتماعي دانسته شود و ثبات و قراري که برخي از سنن مقتضي آن هستند، به عادت و مانند آن استناد يابد، مي توان گفت که هيچ يک از اديان و سنت هاي ديني در هنگام پيدايش خود چهره سنتي ندارند، بلکه هر سنتي در بدو پيدايش يک امر متجدد و نوين است که در جريان تحولات و تبدلات مستمر اجتماعي و تاريخي رخ نموده است. رفتار ديني نيز پس از مدتي چون به صورت نهاد و سازمان اجتماعي درآيد، صورت سنت را به خود گرفته و دوام و ثبات خود را بر انسان و جامعه که نيازمند تحول و تغيير مستمر است، تحميل مي نمايد. اما اگر سنت معناي ديني داشته باشد، نبي و پيامبري که حلقه اتصال انسان با آسمان الوهيت است و به تعبير شيخ الرئيس بوعلي سينا «سان» (بوعلي، الالهيات من الشفاء، 1 قسمت از طبع سنگي، انتشارات بيدار، قم، ص 557) يعني سنت گذار است، هر پيام و کلامي را که او براي تنظيم رفتار انسانها بيان مي دارد در همان هنگام که اظهار مي دارد، يک سنت است.
بدعت نيز که در تقابل با معناي ديني سنت است، به تازه و نو بودن قائم نيست، بلکه خصوصيت اصلي بدعت در بي بهره بودن از شناخت و شهود ديني است و به همين دليل مي تواند نتيجه رجوع و بازگشت به رسم ديرين و شيوه رايج در جامعه باشد و از همين جهت نيز بدعت حتي وقتي که همه جامعه به آن عمل کرده و به صورت عادت مستقر و رسوب يافته يا حتي قانون رسمي و مصوب اجتماع نيز درآيد، همچنان بدعت است.
سنت در تقابل يا همراهي با تجدد
تقابل بين سنت با تجدد، توسعه و مانند آن وقتي حاصل مي شود که صورت تجسد يافته آن در ظرف نگاه غيرديني تعريف شود و نگاه غيرديني که از ادراک حقيقت سنت عاجز است، به اين دليل سنت را در تقابل با تجدد مي بيند که خود از هيچ نوع ثباتي برخوردار نيست و در نتيجه، حضور سنت را تنها در چهره ثبات و دوام، به صورتي ناقص احساس مي کند و از تشخيص ناقص آن در حالتهاي ديگري که با حرکت قرون است عاجز مي ماند و حال آنکه ثبات و استمرار زماني يکي از صورتهايي است که سنت دار است.
سنتهاي ديني گاه کلي و گاه جزيي هستند. سنتهاي کلي در قياس با يکديگر برخي مطلق و بعضي مقيد هستند.
احکام ثانوي در قياس با احکام اولي از زمره سنتهاي کلي و مقيد مي باشند و احکام قضايي و ولايي نيز با آنکه کاملا جزيي بوده و با زمان سرشته و عجين اند، همچنان در فضاي سنتهاي ديني شکل گرفته و از قداست آن بهره مند هستند.
با وجود ثبات و استمراري که احکام کلي در طي شريعت دارا هستند، سنت همواره با معنايي عميق با محتوايي متجدد موجب مي شود تا هيچ گاه گرد کهنگي بر آن ننشيند، زيرا سنت در عين آنکه سازمان معيشت است، راه و مسير ملاقات و ديدار با خداوند نيزمحسوب مي شود و ديدار الهي با تجليات نامحدود و غيرمتناهي آن حاصل مي آيد. در تجلي خداوند هرگز تکرار نيست و به همين دليل، سالکي که از طريق سنت به وصال نايل مي شود، در عمل به سنت، با وجود صورت ظاهرا يکسان آن، هرگز ديدار واحد ندارد. مشابهت و همانندي تنها قضاوت کساني است که جز ظاهر زندگي دنيا و صورت رفتار ديني را نمي بينند. اين گروه که تنها قالب سنت را مي نگرند، جز به ملال و کسالت به آن نزديک نمي شوند؛ به نماز نمي آيند جز با کسالت و انفاق نمي کنند مگر با کراهت (توبه، آيه 54)
سنت مسير عشق است و عشق را حديث هرگز مکرر نيست. بنابراين، سنت نه تنها با تجدد در تقابل نيست، بلکه نو بودن، صفت مستمر و هميشگي آن است.
سنت با بدعت، مقابل است و با تجدد نيز در صورتي ناسازگار است که مصداق بدعت باشد، سر اين ناسازگاري در اين است که بدعت از حديث نامکرر عشق تهي است. بدعت راه حقيقت نيست، بلکه ضلالت و گمراهي است و به همين دليل با نفرت قرين بوده و تاب هيچ نوع قرار و دوامي را نيز ندارد. اگر نشاط و سروري هم باشد در گريز از آن است و اين نوع از گريز همان نوع از تجدد است که سنت با آن در ستيز است.
منبع: مجله ي انديشه نو پيش شماره ي اول
/خ