چكيده
يكى از مباحث بنيادين در حوزه مطالعات اجتماعى و به ويژه جامعه شناسى، موضوع قانون مندى جامعه و تاريخ است. اين كه آيا حوادث اجتماعى و تاريخى، به جامعه يا دوره اى تعلق دارد و يا تاريخ بشر از قانون مندى خاصى پيروى مى كند كه زمينه تكرارپذيرى آن حوادث را فراهم مى نمايد، از دغدغه هاى انديشمندان مسائل اجتماعى بوده است.
از آيات متعدد قرآن كريم استفاده مى شود كه برخى قوانين بر تاريخ بشر حاكم است و از آن به عنوان سنت الهى ياد مى شود، از اين رو هنگام نقل حوادث تاريخى، ما را به عبرت گيرى از سرنوشت گذشتگان دعوت مى نمايد. برخى از اين سنت ها، مربوط به اجتماع مؤمنان است. نوشتار حاضر بر آن است كه آيات مربوط به اين نوع سنت ها را بررسى نمايد.
مقدمه
قانون مندى جامعه و تاريخ از موضوعات مهم در حوزه انديشه هاى اجتماعى است. و يكى از دغدغه هاى متفكران اجتماعى اين بوده است كه آيا همان گونه كه در نظام طبيعت، قوانين طبيعى و تكوينى وجود دارد و بر اساس آن، تحليل و پيش بينى پديده هاى مادى امكان پذير مى گردد، در نظام اجتماعى نيز چنين قانون مندى وجود دارد كه بر اساس آن بتوان برخى حوادث اجتماعى و تاريخى را پيش بينى نمود؟
هر چند برخى از جامعه شناسان، مسئله قوانين جامعه شناسى را از جمله مسائل نادرست جامعه شناسى در قرن نوزدهم دانسته، اظهار خوشبختى مى كنند كه امروزه اثرى از اين گونه مسائل بر جاى نمانده است، اما به رغم اين اظهار نظر مى بينيم كه جامعه شناسان جديد نيز هر يك به گونه اى به اين موضوع پرداخته اند و اساساً طرح اين موضوع از مقدمات اجتناب ناپذير ورود در بسيارى از مسائل جامعه شناسى است.2
در ميان متفكران مسلمان شايد اولين فردى كه قانون مندى حاكم بر جامعه و تاريخ را مطرح كرده ابن خلدون است، چنان كه مى گويد:
تمدن و عمران داراى طبايع خاص است كه مى توان اخبار را بدان ها رجوع داد و روايات و اخبار را بر آن ها عرضه كرد.3
و در تعريف تاريخ مى گويد:تاريخ در باطن انديشه و تحقيق درباره حوادث و مبادى آن ها و جستوجوى دقيق براى يافتن علل آن هاست.4
سنت هاى تاريخى در قرآن
حوادث و جريان هاى تاريخى نقل شده در قرآن كريم هرچند ناظر به يك گروه يا دوره تاريخى خاص است، ولى به آن قوم و قبيله يا تاريخ مشخص، اختصاص ندارد، بلكه همه انسان ها را در هر دوره تاريخى، در بر مى گيرد و ازآن به عنوان سنت خداى سبحان ياد مى شود. و در واقع آن چه در اصطلاح فلسفه، به نام نظام جهان و قانون اسباب خوانده مى شود در زبان دين، سنت الهى ناميده مى شود.5
منظور از سنت، آن بخش از تدبير و سازمان دهى خداوند است كه استمرار و تكرار داشته باشد و رويه و روش دايمى(به تعبير قرآن) غيرقابل تبديل وتحويل خداوند است. سنت در اين معناى وسيع خود، دربرگيرنده تمام موجودات، ازجمله انسان و زندگى فردى واجتماعى اوست و بر هرموجودى، در هر زمان و تحت هر شرايط، حكومت مى كند.6
از آيات متعدد قرآن كريم سنت و قانون مندى تاريخ استفاده مى شود كه از جمله آن ها، آيات سير و نظر است،7 سير در زمين، اصطلاحى است قرآنى كه به معناى تفكر و تأمل در وقايع و حوادث تاريخى، به منظور عبرت اندوزى و پندآموزى است. اگر هر واقعه و حادثه تاريخى پديده اى منحصر به فرد و مختص به جامعه اى معين بود وبا جوامع ديگر هيچ ربطى نداشت ودرساير اوضاع واحوال تاريخى تكرار نمى شد ژرف نگرى درآن و درس گرفتن از آن چه سودى مى توانست داشته باشد؟ پندآموزى از آن چه برجامعه هاى پيشين رفته است تنها درصورتى ممكن و مفيد است كه يك واقعه تاريخى، پديده اى منحصر به فرد و متعلق به جامعه اى خاص نباشد، بلكه بتواند در هر جامعه ديگرى نيز تكرار شود. در حقيقت، ازديدگاه قرآنى وجوه اشتراك تكوينى اى بين گذشتگان و آيندگان هست كه عبرت اندوزى و پند آموزى آيندگان را از سرشت و سرنوشت گذشتگان امكان پذير و سودمند مى سازد وگرنه از حوادث جزئى و شخصى و تكرارناپذير، چه درسى مى توان گرفت و چه بهره اى مى توان جست.8بنابراين از ديدگاه قرآن كريم امت ها و جامعه ها از آن جهت كه امت و جامعه اند (نه صرفاً افراد جامعه ها)، سنت ها و قانون ها، و اعتلاها و انحطاط ها طبق آن سنت ها و قانون ها دارند. سرنوشت مشتر ك داشتن به معناى سنت داشتن جامعه است.9
سنت هاى تاريخى و اختيار انسان
نكته مهم در بحث قانون مندى اجتماعى، رابطه آن با اختيار انسان است. ممكن است به نظر چنين آيد كه سنت هاى تاريخى با توجه به ويژگى هايى در قرآن كريم براى آن ذكر شده است نوعى از جبر را در پى دارد، به گونه اى كه انسان، محكوم اين نوع قانون مندى مى باشد، زيرا در قرآن كريم دو ويژگى اساسى، براى سنت هاى الهى بيان شده و حكايت از قطعيت و كليت آن دارد كه عبارت است از: 1. تبديل ناپذيرى و تحويل ناپذيرى «فَلَنْ تَجِدَ لِسُنَّتِ اللّهِ تَبْدِيلاً وَ لَنْ تَجِدَ لِسُنَّتِ اللّهِ تَحْوِيلاً». مراد از تبديل، اين است كه وقتى قومى بر اثر رفتار و كردار اختيارى خويش، خود را در مسير يك سنت الهى قرار مى دهد، امكان ندارد كه به جاى سرنوشت و پيامد مقرر، پيامد ديگرى شامل آنان شود. و منظور از تحويل اين است كه هرگز به جاى آن قوم، قوم ديگرى، به آن سرنوشت دچار نمى شوند.10
برخى متفكران مغرب زمين با تلقى جبرگرايانه از قانون مندى جامعه، مدعى اند قلمرو تاريخ در معرض ضرورت است كه توسط انبوه حوادث ممكن كه تجربه زندگى ما را به وجود مى آورند تظاهر مى كند و اعمال انسان ها ممكن است در جهت آن يا عليه آن كار كند، البته اگر عليه آن باشد محكوم به شكست است. عمل انسان تنها هنگامى كه در جهت ضرورت باشد به حساب مى آيد.11
گرچه جامعه و تاريخ بشر محكوم به قانون مندى يا سنت الهى خاصى است، اما اين قانون مندى با ويژگى هاى ذكر شده، با اختيار انسان تعارضى ندارد، زيرا سنت هاى الهى، عكس العمل هاى خداوند در برابر رفتار انسان هاست و به تعبير شهيد صدر سنت هاى تاريخى فراتر از دست انسان نيست، بلكه همه از زير دست انسان مى گذرد، زيرا خداوند هرگونه تغيير مطلوبى را در زندگى انسان به دست خود او سپرده است و هرگاه ملتى، راه راستش را تعقيب كند، خداوند او را از زندگى خويش بهره مند مى سازد. اين ها موقعيت مثبتى است براى انسان تا آزادى و انتخاب و تصميم آزاد خود را نشان دهد.12
قرآن كريم نكته فوق العاده آموزنده اى در مورد سنت هاى تاريخ، يادآورى مى كند و آن اين كه مردم مى توانند با استفاده از سنن جاريه الهيه در تاريخ، سرنوشت خويش را نيك يا بد گردانند; يعنى سنت هاى حاكم بر سرنوشت ها در عمل هاى معين اجتماعى، عكس العمل هاى معين را به دنبال دارد، از اين رو تاريخ در عين آن كه با يك سلسله نواميس قطعى و لايتخلف اداره مى شود، نقش انسان، آزادى و اختيار او به هيچ وجه محو نمى شود.13
در واقع، مراد از قانون مندى جامعه و تاريخ اين است كه پديده هاى اجتماعى و حوادث تاريخى، بى علت و تصادفى نيست، بلكه مانند هر پديده و حادثه ديگرى، تابع اصل عليت و مشمول نظام على و معلولى است، نهايت آن كه در پديده ها و حوادث انسانى و اختيارى، همواره يكى از اجزاى علت تامه، اراده خود انسان است.14
دستور قرآن كريم بر سير در زمين علاوه بر اين كه قانون مندى محكم را در تاريخ بشر ثابت مى كند، بر حريت و آزادى انسان نيز در تاريخ آفرينى دلالت دارد. براى همين دستور مى دهد كه در وضع اقوام گذشته مطالعه كند و خود را در پوشش آن سنت هاى قطعى قرار دهد كه مايه سعادت و خوشبختى اوست و از گرايش به عواملى كه مايه بدبختى است بپرهيزد.15
سنت هاى الهى درباره مؤمنان
برخى از سنت ها، مطلق اند و به قوم و گروه خاصى اختصاص ندارند; يعنى قوانينى كه لازمه اصل نظام آفرينش و اداره زندگى اين جهانى انسان ها است، مثل سنت ارسال پيامبران، سنت آزمايش و… . ولى بخش ديگر، مقيد و مشروط به شرايط ويژه اند و تنها گروهايى را شامل مى شود كه آن شرايط را فراهم كرده باشند. ايمان و كفر از جمله اين شرايط است و در واقع برخى سنت هاى الهى به مؤمنان و يا كفار اختصاص دارد.
در ادامه اين نوشتار، پاره اى از اين نوع سنت ها را كه اختصاص به مؤمنان دارد، بررسى مى كنيم.
1. سنت حاكميت مؤمنان در نهايت حركت تاريخ
يكى از سنت هاى الهى كه با كلماتى چون وَعَد و كتب ـ كه حاكى از سنت قطعى اند در قرآن كريم آمده، حكومت و وراثت مؤمنان در زمين است; به عبارت ديگر، حركت تاريخ بشر براساس سنت قطعى الهى به سويى است كه در نهايت آن، حاكميت بر جهان بشرى از آنِ مؤمنان خواهد بود. مرحوم علامه طباطبايى در تحليل اين موضوع مى فرمايد: بشر از روزى كه در بسيط زمين سكنى ورزيده، پيوسته در آرزوى يك زندگى اجتماعى مقرون به سعادت (به تمام معنا) مى باشد و به اميد رسيدن چنين روزى قدم برمى دارد و اگر اين خواسته، تحقق خارجى نداشت هرگز آرزو و اميدى در نهاد وى نقش نمى بست، چنان كه اگر غذا و آبى نبود، گرسنگى و تشنگى محقق نمى شد، از اين رو به حكم ضرروت، آينده جهان روزى را در برخواهد داشت كه در آن روز، جامعه بشرى پر از عدل و داد شده و با صلح و صفا، هم زيستى نمايد و افراد انسانى غرق در فضيلت و كمال شوند و رهبر چنين جامعه اى، منجى جهان بشرى و به لسان روايات، مهدى خواهد بود.16بنابراين، جامعه الهى در طول تاريخ، گاهى قاهر و زمانى مقهور، به حركت خود ادامه مى دهد، اما در اين فراز و نشيب ها، اين جامعه الهى موجوديت خود را حفظ مى كند و به سويى مى رود كه معارف، قانون و احكام الهى، عدالت را جهان شمول كند و تمامى جوامعِ منحط و كافر را مضمحل نمايد. بنابراين، طبق وعده حتمى الهى، جامعه و مجتمع صالح در نهايت تاريخ بر زمين حاكم خواهد شد.17
اين موضوع در چندين آيه، به روشنى بيان شده است، مثل آيه شريفه:
وَ لَقَدْ كَتَبْنا فِي الزَّبُورِ مِنْ بَعْدِ الذِّكْرِ أَنَّ الاَْرْضَ يَرِثُها عِبادِيَ الصّالِحُونَ;18 در زبور بعد از ذكر (تورات) نوشتيم: بندگان شايسته ام وارث (حكومت) زمين خواهند شد.
مراد از وراثت زمين اين است كه سلطنت بر منافع، از ديگران به صالحان منتقل مى شود و بركات زندگى در زمين به ايشان اختصاص مى يابد و اين بركات، امور دنيوى و اخروى را شامل مى شود. منظور از بركات دنيوى اين است كه به زودى زمين از لوث شرك و گناه، پاك شده، جامعه بشرى صالح كه خداى را بندگى كنند و به وى شرك نورزند، در آن زندگى خواهند كرد. و معناى بركات اخروى، مقامات قربى است كه در دنيا براى خود كسب خواهند كرد، چون اين مقامات هم، از بركات حيات زمينى است، هر چند كه خودش از نعيم آخرت است.19
در تفسير نمونه درباره آيه شريفه چنين آمده است: در آيه مورد بحث به يكى از روشن ترين پاداش هاى دنيوى مؤمنان كه حكومت روى زمين است با بيان شيوايى اشاره شده است. و مفهوم ارض به مجموع كره زمين گفته مى شود و سراسر جهان را شامل مى شود، مگر اين كه قرينه خاصى در كار باشد. و هنگامى كه بندگان با ايمان، شايستگى هايى از نظر علم و تقوا و… براى خود فراهم سازند، خداوند نيز كمك و يارى مى كند تا آن ها بينى مستكبران را به خاك بمالند، دست هاى آلوده شان را از حكومت زمين كوتاه كنند و وارث ميراث هاى آن ها گردند. گرچه در برخى روايات، صريحاً اين آيه، تفسير به ياران مهدى(عليه السلام)شده است، ولى مفهوم اين روايات، انحصارى نيست، بلكه بيان يك مصداق عالى و آشكار است، و عموميت مفهوم آيه را محدود نمى سازد. بنابراين، در هر زمان و در هر جا بندگان صالح خدا قيام كنند، پيروز و موفق خواهند بود و سرانجام وارث زمين و حكومت آن خواهند شد. و گرچه براى آن ها كه غالباً شاهد و ناظر حكومت طاغيان ظالم بوده اند، مشكل است اين حقيقت را به آسانى پذيرا شوند كه تمام اين حكومت ها برخلاف نواميس آفرينش و قوانين جهان خلقت است و آن چه با آن هماهنگ مى باشد همان حكومت صالحان با ايمان است، ولى تحليل ها به اين جا منتهى مى شود كه اين يك واقعيت است، بنابراين، جمله «أَنَّ الاَْرْضَ يَرِثُها عِبادِيَ الصّالِحُونَ» پيش از آن كه يك وعده الهى باشد يك قانون تكوينى محسوب مى شود.20
در برخى آيات از خلافت بندگان صالح خدا، در دوران گذشته و نيز در آينده خبر مى دهد، مانند آيه:
وَعَدَ اللّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ لَيَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِي الاَْرْضِ كَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَ لَيُمَكِّنَنَّ لَهُمْ دِينَهُمُ الَّذِي ارْتَضى لَهُمْ وَ لَيُبَدِّلَنَّهُمْ مِنْ بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْناً…;21 خداوند به كسانى از شما كه ايمان آورده و كارهاى شايسته انجام داده اند وعده مى دهد كه قطعاً آنان را حكمران روى زمين خواهد كرد، همان گونه كه به پيشينيان آن ها خلافت روى زمين را بخشيد، و دين و آيينى را كه براى آنان پسنديده، پابرجا و ريشه دار خواهد ساخت، و ترسشان را به امنيت و آرامش مبدل مى كند… .
آيه شريفه از خلافت و حكومت انسان هاى مؤمن و صالح صحبت مى كند. و وعده خدا ـ كه همچون واژه كتابت، قول و كلمه حاكى از سنت قطعى است ـ بر تحقق اين امر تعلق گرفته است. آيه شريفه، از طرفى از جريان يافتن اين وعده الهى (حكومت صالحان) در گذشته سخن مى گويد و از سوى ديگر، بر عملى شدن اين وعده براى صالحان آينده تأكيد دارد. و مراد از استخلاف آنان در زمين اين است كه اجتماعى صالح از آنان تشكيل دهد كه زمين را ارث ببرند، آن طور كه نياكان و امم گذشته از صاحبان قوت و شوكت ارث بردند. نكته ديگر اين كه اين استخلاف، قائم به مجتمع صالحان ايشان است، نه به افراد معينى از ايشان هم چنان كه در امت هاى قبل از ايشان قائم به مجتمع بود.22
2. پيروزى مؤمنان در رويارويى با كفار و مشركان
از سنت هاى قطعى الهى، نصرت و يارى مؤمنان در رويارويى با مخالفان دين خداست. قرآن كريم در آيات متعددى به اين حقيقت تصريح كرده است، نظير «وَ لَقَدْ سَبَقَتْ كَلِمَتُنا لِعِبادِنَا الْمُرْسَلِينَ * إِنَّهُمْ لَهُمُ الْمَنْصُورُونَ * وَ إِنَّ جُنْدَنا لَهُمُ الْغالِبُونَ»23 و نيز آيات كريمه انعام آيه 34، اعراف آيه 72، مؤمن آيه51، انفال25، هود آيه هاى 40، 58، 66، 81 و 94، يونس آيه 103، يوسف آيه 110، مجادله آيه 21 و روم آيه 47.
خداوند سبحان در اين دسته از آيات، قانون كلى و دائمى اى بيان مى كند مبنى بر اين كه يارى او و فرشتگان الهى، همواره و در گستره تاريخ، نصيب مؤمنان خواهد شد و كسانى كه در زمره اين گروه قرار گيرند، در واقع خود را در معرض اين قانون قرار داده اند. از اين رو اگر در قرآن كريم نمونه هايى تاريخى در مورد بهره مندى برخى اقوام از نصرت الهى ذكر مى شود فقط بيان گر الگوها است; يعنى هر قومى در هر دوره تاريخى، در مسيرى كه اقوام انبياى گذشته رفته اند ـ كه مسير توحيد و بندگى باشد ـ حركت كند، طبق سنت قطعى الهى، تأييد و يارى خداوند منان شامل او خواهد شد.
منظور از تبديل ناپذيرى كلمات خداى سبحان در آيه شريفه، اين است كه نشانه ها و وعده هايش در طول تاريخ، تغيير نمى كند. كلمه، يعنى رابطه مستقيم بين پيروزى و تكميل شرايط آن و اوضاع و احوال ديگر و اين رابطه، يك سنت تاريخى است.24
مرحوم علامه طباطبايى در اين رابطه در تفسير آيه 171 سوره صافات مى گويد: در قرآن كريم هرگاه از عبارت كلمة اللّه، قول اللّه و وعداللّه استفاده مى شود، منظور از آن، احكام حتميه اى است كه تغيير و تبديل در آن راه ندارد; نه خودش آن را تغيير مى دهد و نه غير خدا.25 و در اين آيه با عبارت «سبقت كلمتنا» از حكم قطعى خداى سبحان خبر مى دهد و به دنبال بحث هاى گوناگونى كه درباره مبارزات انبياى بزرگ و كارشكنى هاى مشركان بى ايمان طى آيات قبل از آن آمد، در اين آيه شريفه، مهم ترين مسئله را در اين رابطه بيان مى كند و حسن ختام را به عالى ترين وجه نشان مى دهد و آن، خبر از پيروزى نهايى لشكر خدا بر لشكر شيطانى و دشمنان حق است تا مؤمنان اندكى كه هنگام نزول اين آيات، در مكه تحت فشار دشمنان اسلام بودند و هم چنين همه مؤمنان محروم در هر عصر و زمان، به اين وعده بزرگ الهى دلگرم شوند و گرد و غبار ياس و نوميدى از دل و جان خود بشويند و براى ادامه مبارزه با لشكر باطل، آماده و مقاوم گردند.26
در قرآن كريم نمونه هايى تاريخى از اين نوع سنت الهى ذكر شده است كه به طور كلى مى توان آن ها را در دو دسته قرار داد:
1. امدادهاى الهى به مؤمنانى كه به دليل ضعف و ناتوانى، توان نبرد نظامى با دشمن را نداشتند، ولى در برابر اذيت و آزارشان استقامت كرده و از دين و اعتقادات توحيدى خود دست برنداشتند و خداوند سبحان به پاس ايمان و استقامتشان، كمك هاى غيبى خود را به يارى شان فرستاد و آنان را از دست كفار نجات بخشيد و دشمنانشان را نابود كرد. از بهترين نمونه هاى اين سنت، انواع عذاب هايى است كه خداى تعالى بر سر امت هاى گذشته كه دعوت انبيا را تكذيب كردند آورد، مانند قوم نوح كه همه را غرق كرد، و قوم هود كه زنده در زير سنگ و خاك دفن كرد، و قوم صالح و لوط و شعيب و آل فرعون و ديگران كه هر يك را به عذابى دچار فرمود.27
قرآن كريم بعد از گزارش نابودى قوم هود، صالح و شعيب مى فرمايد:
نَجَّيْنا هُوداً وَ الَّذِينَ آمَنُوا مَعَهُ بِرَحْمَة مِنّا…;28 پس او را با كسانى كه همراه وى بودند به رحمت خويش نجات داديم.
مرحوم علامه طباطبايى در تفسير آيه شريفه مى فرمايد: اين كه خداى سبحان در اين آيه «رحمت» را به صورت نكره آورده و نفرمود «رحمتى» براى اين است كه بر نوع مخصوصى از رحمت دلالت كند و نه رحمت عمومى كه كل جهان را فرا گرفته، و آن رحمتى است كه مخصوص مؤمنان بوده كه همان نصرت و پيروزى بر دشمنان باشد، هم چنان كه فرمود:
إِنَّا لَنَنصُرُ رُسُلَنَا وَالَّذِينَ آمَنُوا فِى الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَيَوْمَ يَقُومُ الْأَشْهَادُ;29 ما به يقين يارى مى كنيم فرستادگان خود و گروندگان به ايشان را، هم در زندگى دنيا و هم در روزى كه گواهان بپا خواهند خاست.30
همان طور كه گفته شد جريان ذكر شده، تنها يك حادثه تاريخى غيرقابل تكرار نيست، بلكه سنت دائمى الهى است و همه كسانى را كه در مسير آن قرار گيرند در برمى گيرد، چنان كه در برخى آيات، بعد از نقل پيروزى انبيا و نابودى مخالفان و كفار، به قانون و سنت بودن اين رخداد اشاره مى نمايد. به عنوان نمونه در سوره ابراهيم بعد از نقل ايمان نياوردن امت برخى انبيا و تهديد آنان و در نتيجه نابودى و عذاب استيصال آنان، به فلسفه شكست كفر و پيروزى انبيا اشاره مى كند و مى فرمايد:
وَ قالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لِرُسُلِهِمْ لَنُخْرِجَنَّكُمْ مِنْ أَرْضِنا أَوْ لَتَعُودُنَّ فِي مِلَّتِنا فَأَوْحى إِلَيْهِمْ رَبُّهُمْ لَنُهْلِكَنَّ الظّالِمِينَ * وَ لَنُسْكِنَنَّكُمُ الاَْرْضَ مِنْ بَعْدِهِمْ ذلِكَ لِمَنْ خافَ مَقامِي وَ خافَ وَعِيدِ.31
در اين آيه شريفه، خداوند متعال هم سبب هلاكت كفار را كه همان ظلم باشد ذكر فرموده و هم سبب پيروزى مؤمنان و اسكانشان را در زمين بيان كرده است كه ترس از قيامت باشد، و به اصطلاح معروف، تعليق حكم بروصف مشعر به عليت است.32 بنابراين آيه شريفه در مقام بيان سنت تاريخى خداى سبحان است; يعنى هرجا و در هر زمان اين علت و سبب ذكر شده محقق شود، شكست كفار و پيروزى مؤمنان را نيز به دنبال خواهد داشت.
2. امدادهايى كه در صحنه نبرد و جنگ به يارى مؤمنان آمده و موجب پيروزى و غلبه آن ها بر كفار شده است، مثل حوادث معروف بدر، حنين و احزاب. قرآن كريم، در چندين آيه، اين حقيقت را بيان كرده است، چنان كه درباره جنگ بدر مى فرمايد:
وَلَقَدْ نَصَرَكُمُ اللّهُ بِبَدْر وَأَنتُمْ أَذِلَّةٌ…;33 و خداوند شما را در «بدر»يارى كرد (و بر دشمنان خطرناك پيروز ساخت) در حالى كه شما ناتوان بوديد.
و نيز از امداد غيبى الهى در جنگ حنين سخن به ميان مى آورد:
لَقَدْ نَصَرَكُمُ اللّهُ فِى مَوَاطِنَ كَثِيرَة وَيَوْمَ حُنَيْن…;34 خداوند شما را در جاهاى زيادى يارى كرد (و بر دشمنان پيروز شديد) و در روز حنين (نيز يارى نمود).
منظور از مواطن كثيره، مواطن جنگى از قبيل بدر، احد، خندق، خيبر و نظاير آن است.35 البته برخى با استفاده از برخى روايات، آيه را به همه جنگ هاى صدر اسلام كه بالغ بر هشتاد مورد بوده، تعميم داده اند.36
به هر حال، قرآن كريم، نه تنها اصل يارى خداوند را ذكر مى كند، بلكه به شرح چگونگى اين امداد و نيروهايى كه به كمك مسلمانان شتافته و موجب پيروزى سپاهيان اسلام شدند مى پردازد كه به برخى از آن ها اشاره مى شود:
الف ـ فرستادن ملائكه
يكى از روش هاى نصرت الهى، فرستادن ملائكه است كه به عنوان سربازان خداى سبحان به كمك مؤمنان مى شتابند، مانند آن چه در بدر اتفاق اتفاد:
وَلَقَدْ نَصَرَكُمُ اللّهُ بِبَدْر وَأَنتُمْ أَذِلَّةٌ… * إِذْ تَقُولُ لِلْمُؤْمِنِينَ أَلَن يَكْفِيكُمْ أَن يُمِدَّكُمْ رَبُّكُم بِثَلاَثَةِ آلاَف مِّنَ الْمَلآئِكَةِ مُنزَلِينَ;37 خداوند شما را در جنگ بدر يارى كرد (و بر دشمنان خطرناك، پيروز ساخت)، در حالى كه شما (نسبت به آن ها) ناتوان بوديد * در آن هنگام كه تو، به مؤمنان مى گفتى آيا كافى نيست پروردگارتان شما را به سه هزار نفر از فرشتگان كه (از آسمان) فرود آيند يارى كند.
آيه شريفه، بيان گر واقعيت تاريخى صدر اسلام، يعنى جنگ بدر است كه مسلمانان در مقايسه با كفار از لحاظ نفرات و تجهيزات نظامى در اوج ضعف قرار داشتند، به طورى كه تعداد نيروهاى اسلام را 313 نفر با تجهيزات كم، و تعداد نيروهاى كفار را هزار نفر با تجهيزات فراوان نقل شده، و قرآن كريم نيز به اين ضعف مسلمانان تصريح نموده است. در اين شرايط، وقتى مسلمانان از خداى سبحان تقاضاى كمك مى كردند (إِذْ تَسْتَغِيثُونَ رَبَّكُمْ فَاسْتَجَابَ لَكُمْ;38 آن هنگامى كه به پروردگارتان استغاثه مى كرديد و خداوند استغاثه تان را مستجاب كرد) خداوند متعال با فرستادن فرشتگان الهى به ياريشان شتافت و پيروزى مؤمنان و شكست كفار را رقم زد.
نمونه ديگرى كه خداى سبحان، مؤمنان را توسط فرشتگان، يارى فرموده و در نتيجه، كفار را شكست داده، جنگ حنين است:
لَقَدْ نَصَرَكُمُ اللّهُ فِى مَوَاطِنَ كَثِيرَة وَيَوْمَ حُنَيْن… وَضَاقَتْ عَلَيْكُمُ الأَرْضُ بِمَا رَحُبَتْ ثُمَّ وَلَّيْتُم مُّدْبِرِينَ… * وَأَنزَلَ جُنُودًا لَّمْ تَرَوْهَا وَعذَّبَ الَّذِينَ كَفَرُواْ وَذَلِكَ جَزَاء الْكَافِرِينَ;39 خداوند شما را در جاهاى زيادى يارى كرد و در روز حنين (نيز يارى كرد)… و زمين با همه وسعتش بر شما تنگ شد، سپس پشت (به دشمن) كرده فرار نموديد،… * و خداوند لشكرهايى فرستاد كه شما نمى ديديد و كافران را مجازات كرد.
ماجراى جنگ احزاب، نمونه روشن ديگرى از اين نوع امدادهاست. در سال پنجم هجرى، سپاه كفر، با تشكيل ائتلاف بزرگى از مشركان و يهود، نيروى عظيمى از طوايف و قبايل مختلف آماده كرد و براى نابودى و ريشه كن نمودن اسلام، به سوى شهر مدينه هجوم آورده، آن شهر را حدود يك ماه محاصره كردند. خداوند متعال در آيه هاى زير از اين مسئله، ياد كرده است:
يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اذْكُرُوا نِعْمَةَ اللَّهِ عَلَيْكُمْ إِذْ جَاءتْكُمْ جُنُودٌ… * إِذْ جَاؤُوكُم مِّن فَوْقِكُمْ وَمِنْ أَسْفَلَ مِنكُمْ…;40 اى كسانى كه ايمان آورديد! نعمت خدا را بر خود ياد بياوريد در آن هنگام كه لشكرهايى (عظيم) به سراغ شما آمدند… * (به خاطر بياوريد) زمانى را كه آن ها از طرف بالا و پايين (شهر) بر شما وارد شدند (مدينه را محاصره كردند)… .
قدرت عظيم دشمن و محاصره شهر مدينه، وحشت عظيمى در دل مسلمانان ايجاد كرده بود كه قرآن كريم وضعيت روحى مسلمانان را چنين بيان مى كند:
و اذ زَاغَتْ الْأَبْصَارُ وَبَلَغَتِ الْقُلُوبُ الْحَنَاجِرَ وَتَظُنُّونَ بِاللَّهِ الظُّنُونَا…; زمانى را كه چشم ها از شدت وحشت، خيره شده بود، جان ها به لب رسيده بود و گمان هاى گوناگون بدى به خدا مى برديد.
در واقع، آيه شريفه، بيان گر اين است كه مسلمانان در آن روز آن قدر ترسيدند كه به حال جان دادن افتادند كه در آن حال، چشم، تعادل خود را از دست مى دهد و جان به گلوگاه مى رسد.41
در چنين شرايط نابرابرى كه مسلمانان از لحاظ نظامى در مقايسه با كفار، بسيار ضعيف بودند، خداى سبحان نيروهاى غيبى كه باد و فرشتگان بودند، به يارى شان فرستاد:
فَأَرْسَلْنَا عَلَيْهِمْ رِيحًا وَجُنُودًا لَّمْ تَرَوْهَا; ولى ما باد و طوفان سختى بر آنان فرستاديم و لشكريانى كه آن ها را نمى ديدند.
و بدين صورت، پيروزى بزرگى را براى سپاه اسلام رقم زد و اين پيروزى، نقطه عطفى در تاريخ اسلام بود و كفه موازنه قوا را در ميان اسلام و كفر به نفع مسلمانان برهم زد و پيروزى در آن كليدى بود براى پيروزى هاى آينده و در حقيقت، كمر دشمنان اسلام در اين غزوه شكست و بعد از آن نتوانستند كار مهمى صورت دهند.42
ب ـ ايجاد ترس در دل مخالفان مؤمنان
از جمله امدادهاى الهى كه نقش بزرگ در سرعت بخشيدن پيروزى مؤمنان هنگام مبارزه و جهاد با كافران دارد، ايجاد ترس در دل كفار است. در واقع، ترس و وحشت به عنوان سپاه درونى به جنگ كفار مى آيد و در شكستن روحيه يا پايين آوردن مقاومت آنان تأثير شگرفى دارد. در روايات شيعه و سنى آمده، رسول خدا(صلى الله عليه وآله)مسئله رعب را يكى از خصائص خود دانسته كه خداى تعالى در بين همه انبيا تنها به آن جناب داده و بهوسيله آن او را يارى كرده و دشمنانش را از بين برده است.43 در روايتى چنين آمده است:
نصرت بالرعب فهو يصير امامى مسيره شهر; بهوسيله رعب و وحشت در دل دشمنان، يارى شده ام به طورى كه در پيشاپيش من به اندازه يك ماه راه طى طريق مى كند.44
قرآن كريم، حوادث مختلفى را نقل مى كند كه خداى سبحان، هنگام نبرد با كفار، از اين طريق به كمك مؤمنان شتافته و موجب شكست دشمنان شده است، مانند اين آيه شريفه:
هُوَ الَّذِى أَخْرَجَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْكِتَابِ مِن دِيَارِهِمْ لِأَوَّلِ الْحَشْرِ مَا ظَنَنتُمْ أَن يَخْرُجُوا وَظَنُّوا أَنَّهُم مَّانِعَتُهُمْ حُصُونُهُم مِّنَ اللَّهِ فَأَتَاهُمُ اللَّهُ مِنْ حَيْثُ لَمْ يَحْتَسِبُوا وَقَذَفَ فِى قُلُوبِهِمُ الرُّعْبَ;45 او كسى است كه كافران اهل كتاب را در نخستين برخورد با مسلمانان از خانه هايشان بيرون راند، گمان نمى كرديد آنان خارج شوند و خودشان نيز گمان مى كردند كه دژهاى محكمشان آن ها را از عذاب الهى مانع مى شود، اما خداوند از آن جا كه گمان نمى كردند به سراغشان آمد و در دلهايشان ترس و وحشت افكند.
آيه شريفه در باره گروهى از يهوديان به نام بنى نضير نازل شده است كه در حومه مدينه به سر مى بردند و با مسلمانان پيمان زندگى مسالمت آميز داشتند، ولى به پيمان خود خيانت كردند، از اين رو خداوند سبحان دستور جهاد عليه آنان را براى مسلمانان صادر نمود. آنان به خاطر داشتن دژهاى مستحكم، خود را ايمن از تعرض ديگران مى پنداشتند و براى هيچ كس توان نفوذ در آن دژها كه چون حصارى دورشان را فراگرفته بود، نمى ديدند. اما خداوند سبحان از راهى كه گمان نمى كردند به سراغشان آمده است: «فَأَتَاهُمُ اللَّهُ مِنْ حَيْثُ لَمْ يَحْتَسِبُوا». به تعبير مرحوم علامه طباطبايى اراده خداى تعالى، نه از راهى كه آنان گمان مى كردند كه همان دژها و درهاست، بلكه از طريق باطنشان كه همان راه هاى قلبى شان است، در ميان آنان نفوذ كرد و دلشان را از ترس پر كرد46 و با انداختن ترس در دلشان، زمينه شكست آنان را فراهم ساخت.
نمونه ديگر، جريان جنگ بنى قريظه است. آن ها يهوديانى بودند كه در قلعه هايى در كنار مدينه زندگى مى كردند و با مسلمانان پيمان عدم تجاوز و خيانت داشتند، ولى در جنگ احزاب اين پيمان را شكستند و هنگامى كه شهر مدينه در محاصره سپاه كفر قرار داشت قصد خنجر زدن از پشت داشته و با توطئه گرى بر ضد مسلمانان، به كمك كفار شتافتند، چنان كه قرآن كريم از خيانت آن ها پرده برداشته است:
وَأَنزَلَ الَّذِينَ ظَاهَرُوهُم مِّنْ أَهْلِ الْكِتَابِ مِن صَيَاصِيهِمْ;47 و خداوند گروهى از اهل كتاب (يهود) را كه از آنان (مشركان عرب) حمايت كردند، از قلعه هايشان پايين كشيد.
بعد از پايان يافتن جنگ احزاب و شكست كفار، پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) از طريق وحى مأمور شد كه به فتنه گرى منافقان يهود، خاتمه دهد، از اين رو با بسيج نيروى اسلام، قلعه هاى بنى قريظه را محاصره نمود كه 25 روز به طول انجاميد.48 به رغم آن كه يهوديان بنى قريظه نيروى قابل توجه و دژهاى مستحكمى داشتند، خود را تسليم سپاه اسلام نمودند و پس از واگذارى مسئله به حكميت و صدور حكم در مورد آن ها، به دستور رسول خدا(صلى الله عليه وآله) مردان آن ها كشته و زنانشان اسير شدند. قرآن كريم در تبيين اين پيروزى، از رعب و وحشتى كه در دل كفار افتاد خبر مى دهد:
وَقَذَفَ فِى قُلُوبِهِمُ الرُّعْبَ فَرِيقًا تَقْتُلُونَ وَتَأْسِرُونَ فَرِيقًا; و در دل هايشان رعب افكند، (و كارشان به جايى رسيد كه) گروهى را به قتل مى رسانديد و گروهى را اسير مى كرديد.
در واقع، همين رعب و وحشت كفار موجب تسليم شدن آنان شد، به طورى كه نيروهاى اسلام، بدون تحمل شهيد و زخمى و حتى جنگيدن، بنياد آنان را نابود ساختند و دارايى هاى آنان به تملك سپاه اسلام درآمد:
وَأَوْرَثَكُمْ أَرْضَهُمْ وَدِيَارَهُمْ وَأَمْوَالَهُمْ وَأَرْضًا لَّمْ تَطَؤُوهَا;49 و زمين ها و خانه ها و اموالشان را در اختيار شما گذاشت و (هم چنين) زمينى كه هرگز در آن گام ننهاده بوديد.
تعبير به ارث (اورثكم) در اين غنايم; به اين دليل است كه مسلمانان زحمت چندانى براى آن نكشيدند و به آسانى، آن همه غنيمت كه نتيجه ساليان دراز ظلم و بيدادگرى يهود و استثمار آن ها در مدينه بود به دست مسلمانان افتاد.50
ايجاد ترس در دل كفار و مخالفان سپاه اسلام به گونه اى است كه توان واقعى دشمن را از آن ها سلب مى كند و در حالى كه در مقابل ديگران توان مقاومت و غلبه داشتند، هنگام رويارويى با سپاه حق، ضعيف شده و به شكست تن مى دهند:
لَا يُقَاتِلُونَكُمْ جَمِيعًا إِلَّا فِى قُرى مُّحَصَّنَة أَوْ مِن وَرَاء جُدُر بَأْسُهُمْ بَيْنَهُمْ شَدِيدٌ…; آن ها هرگز با شما به صورت گروهى نمى جنگند، جز در دژهاى محكم يا از پشت ديوارها، پيكارشان بين خودشان شديد است.
آيه شريفه ترس منافقان و يهوديان بنى نضير را از مسلمانان بيان مى كند كه اين دو طايفه از جنگيدن با شما در فضاى باز، خوددارى مى كنند و جز در قلعه هاى محكم يا از پس و پشت ديوارها با شما كارزار نمى كنند. البته اين به دليل ضعف و ناتوانى شان نيست، زيرا شجاعت و دلاوريشان در بين خودشان شديد بود و هرگاه با هم درگير مى شدند پيكارشان شديد بود (بأسهم بينهم شديد)، ولى همين كه با مسلمانان روبه رو مى شدند، خداى تعالى رعبى از آن ها به دل هايشان مى افكند و درنتيجه، از مسلمانان سخت مى ترسيدند.51
آين آيه ها گرچه در مورد حادثه خاص تاريخى نازل شده است، ولى اختصاص به همان مورد ندارد; به عبارت ديگر، جريان هاى ذكر شده، حوادث غير قابل تكرار و منحصر به دوران صدر اسلام نيست. به تعبير شهيد صدر وقتى قرآن مى خواهد شكست را در جنگ احد به دنبال پيروزى چشم گيرى كه آن ها در جنگ بدر به دست آوردند شرح دهد و توضيح دهد كه چرا بعد از پيروزى، شكست خوردند، چرا جنگ احد به زيان آن ها تمام شد؟قرآن مى گويد: «تلك الأيّام نداولها بين الناس; ما اين شكست و پيروزى را به نوبت بين مردم قرار مى دهيم». در اين جا قرآن با مردم به عنوان خود مردم سخن مى گويد و يادآور مى شود كه اين داستان به سنن و ضوابط تاريخى مربوط است. مسلمانان كه در جنگ بدر پيروز شده بودند خود، شرايط پيروزى را فراهم ساخته و اين شرايط طبق سنن تاريخ، ايجاب مى كرد كه آن ها پيروز شوند و پيروز هم شدند، چنان كه در جنگ احد نيز شرايطى پديد آوردند كه ايجاب مى كرد شكست بخورند، و شكست هم خوردند. خداوند در جهان تكوين براى پيروزى، قواعد و سننى قرار داده كه شرايط پيروزى بايد با همان ضوابط و سنن طبيعى منطبق باشد، اما در جنگ احد چون مسلمانان نتوانستند خود را با آن شرايط پيروزى هماهنگ كنند، شكست خوردند.
مرحوم علامه طباطبايى در توضيح نصرت الهى نسبت به مؤمنان مى فرمايد: البته اين حكم، يعنى نصرت و غلبه، حكمى اجتماعى است و منوط به تحقق عنوان است ولا غير; يعنى اين نصرت و غلبه، تنها نصيب انبيا و مؤمنان واقعى است كه لشكر خدا هستند و به امر او عمل كرده و در راه او جهاد مى كنند. و هر جامعه اى كه اين عناوين بر آن صادق باشد; يعنى ايمان به خدا داشته و به اوامر خدا عمل كند و در راه او جهاد نمايد، منصور و غالب است، نه جامعه اى كه اين اسامى و عناوين را دارد و واقعيت آن ها را ندارد. پس جامعه اى كه از ايمان، جز اسم در آن نمانده و از انتسابش به خدا جز سخنى در آن نمانده باشد نبايد اميد نصرت و غلبه را داشته باشد.52
قرآن كريم، ضمن اميد دادن به مؤمنان، به فلسفه شكست آنان اشاره مى كند:وَلاَ تَهِنُوا وَلاَ تَحْزَنُوا وَأَنتُمُ الأَعْلَوْنَ إِن كُنتُم مُّؤْمِنِينَ;53 و سست نشويد و غمگين نگرديد و شما بر ترييد اگر ايمان داشته باشيد.
پيام اين آيه به مسلمانان اين است كه شكست شما مسلمانان براى از دست دادن روح ايمان و آثار آن بود و اگر بر مسير ايمان ثابت بمانيد پيروزى نهايى از آن شماست.54 واز اين كه آيه شريفه، علو (برترى) مسلمانان را به ايمان مشروط كرده ـ با اين كه خطاب آيه به مسلمانان با ايمان است ـ براى اين است كه اشاره كند به اين كه هرچند مخاطبان، مسلمان و مؤمن بودند، ولى به مقتضاى ايمانشان عمل نكردند و صفاتى چون صبر و تقوا را كه داشتن آن مقتضاى ايمان است نداشتند، و گرنه ايمان اثر خود را مى بخشيد و در اين جنگ ضربه نمى خوردند و آن آسيب ها را نمى ديدند.55
3. سنت نزول بركات بر مؤمنان
يكى از سنت هاى مهم الهى كه به جامعه اسلامى و مردم مؤمن اختصاص دارد، بهره مندى آنان از بركات و نعمت هاى فراوان مادى در عرصه زندگى است. در آيه هاى متعدى از قرآن كريم به اين مسئله تصريح شده است. اساساً دخالت دادن معنويت در سرنوشت ملت ها از اختصاصات قرآن كريم است; به تعبير شهيد مطهرى قرآن در بيان پيروى كردن تاريخ از سنن، يك تفاوت منطقى با ديگران دارد و آن اين است كه ديگران به اين نكته كه فساد اخلاق در سرنوشت و سعادت ملت ها مؤثر است يا توجه ندارند و يا كمتر توجه دارند. قرآن وقتى كه فلسفه تاريخ بشر را ذكر مى كند مى فرمايد كه سعادت اقوام و ملت ها بستگى دارد به علم و اخلاق و معنويت آن ها. قرآن راجع به اين كه معنويت يك قوم در سرنوشت آن ها تأثير فراوان دارد اصرار عجيب دارد. آن چيزى كه بيشتر، از مختصات قرآن است، گذشته از اين كه آن فلسفه كلى را قبول مى كند و بلكه براى اولين بار در دنيا بيان مى كند، اين جهت است:
وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرى آمَنُوا وَ اتَّقَوْا لَفَتَحْنا عَلَيْهِمْ بَرَكات مِنَ السَّماءِ وَ الاَْرْضِ;56 اگر مردم قريه ها ايمان آورده و پرهيزكارى كرده بودند بركت هايى از آسمان و زمين به رويشان مى گشوديم.57
منظور از بركات، هر چيز كثيرى از قبيل امنيت، آسايش، سلامتى، مال و اولاد است58 و برخى آن را به معناى نزول باران و روييدن گياهان مى دانند.59
آيه شريفه، بركات را به مجرايى تشبيه كرده كه نعمت هاى الهى از آن مجرا بر آدميان جريان مى يابد. باران و برف هر كدام در موقع مناسب و به مقدار نافع مى بارد، هوا در موقعش گرم و در موقعش سرد شده و در نتيجه، غلات و ميوه ها فراوان مى شود و اين در موقعى است كه مردم، به خداى خود ايمان آورده و تقوا پيشه كنند.
نكته قابل توجه اين كه گشوده شدن بركت هاى آسمان و زمين، ناشى از ايمان و تقواى جامعه است، نه ايمان يك نفر و دو نفر.60 و به تعبير ديگر، مراد آيه شريفه اين است كه اگر از افراد هر جامعه اى آن قدر ايمان آورده و تقوا پيشه كنند كه جمله «اهل اين جامعه، ايمان و تقوا دارند» در مورد آنان صادق باشد، خداوند نعمت هاى مادى و معنويش را شامل حال همه ايشان، حتى افراد كافر و بى تقوا مى نمايد و همه از رفاه مادى، آرامش، امنيت و… برخوردار مى شوند. در اين آيه، هم در جهت زمينه سازى جريان سنت و هم در بُعد پيامدهاى آن، زندگى اجتماعى و رفتار گروهى به عنوان دو محور اصلى سنت هاى اجتماعى خداوند در نظر گرفته شده است.61
خداى سبحان در آيه شريفه يك حقيقت خالى از هر شائبه اى را خاطر نشان ساخته و آن عبارت است از چيزى كه معيار و مدار اساس نزول نعمت و نقمت بر آدميان است.
توضيح اين كه: به طور كلى همه اجزاى عالم، مانند اعضاى بدن، به يكديگر متصل و مربوط است، به طورى كه صحت و سقم و استقامت و انحراف يك عضو، در صدور افعال از ساير اعضا تأثير داشته و اين تفاعل در خواص و آثار در همه اجزا و اطراف آن جريان دارد و اين اجزا ـ به طورى كه قرآن شريف بيان كرده ـ همه به سوى خداى سبحان و آن هدفى كه خداوند براى آن ها مقدّر نموده در حركت اند و انحراف و اختلال حركت يك جزء از اجزاى آن، مخصوصاً اگر از اجزاى برجسته باشد در ساير اجزا به طور نمايان اثر سوء باقى مى گذارد. اين خود يكى از سنت هايى است كه خداى تعالى در جميع اجزاى عالم كه انسان يكى از آن هاست جارى ساخته است، و اين سنت نه تخلف بردار است و نه انسان، از آن مستثنا است و او نيز مانند ساير انواع موجودات، وجودش مربوط و بسته به ساير اجزاى عالم است و اعمالى كه از او سر مى زند و حركاتى كه در مسير زندگى اش و در سير به سوى سرمنزل سعادت از خود نشان مى دهد با ساير اجزاى عالم كه محيط به اوست ارتباط كامل دارد، به طورى كه اگر حركاتش صالح و سازگار با آن اجزا و موجودات باشد آن موجودات نيز با او سازگار خواهند بود و بركات آسمان به سويش سرازير خواهد شد و اگر امتى از امت ها، از راه فطرت، منحرف گردد و درنتيجه، از راه سعادت انسانى كه خداوند برايش مقرر كرده باز بماند، اسباب طبيعى هم كه محيط به آن و مربوط به اوست اختلال يافته و آثار سوء اين اختلال به خود آن امت برمى گردد. و معلوم است كه در بازگشت آن آثار چه اختلال ها و چه محنت هايى متوجه اجتماعش مى شود. فساد اخلاق و قساوت قلب و از بين رفتن عواطف رقيقه، روابط عمومى را از بين برده و هجوم بليات آسمانى (مثل باريدن باران غير فصلى، سيل، طوفان و صاعقه) و تهديد به انقراضش مى كند.62
برخى آيات مربوط به سنت ياد شده، به ويژگى خاصى اشاره كرده و بركات خاص الهى را از آثار آن ويژگى شمرده است، مثل استقامت و نعمت خاص الهى. به عنوان نمونه، قرآن كريم در آيات متعدد، جامعه اسلامى را به صبر و استقامت دعوت مى كند يا استقامت كنندگان را تمجيد و تحسين كرده و به پاداش هايى نويد مى دهد; نظير آيه شريفه:
فَاسْتَقِمْ كَمَا أُمِرْتَ و من تَابَ مَعَكَ;63 پس همان گونه كه فرمان يافته اى استقامت كن، و هم چنين كسانى كه با تو به سوى خدا آمده اند ]بايد استقامت كنند[.
كلمه استقامت در خصوص طريقى به كار مى رفته كه به خط مستقيم كشيده شده باشد. و استقامت انسان به اين معناست كه همواره ملازم طريقه مستقيم باشد.64 و منظور از «فاستقم كما امرت» اين است كه بر دين حق ثابت باش و حق آن را طبق دستورى كه گرفته اى ايفا كن. و نيز در آيه 30 سوره فصلت منظور از استقامت اين است كه بر آن چه در جميع شئون زندگى خود مى گفتند استوار بماندند، و در عقايد و اخلاق و اعمالشان به چيزى جز آن چه موافق توحيد و سازگارى با آن است ركون نكنند، بلكه همواره آن را رعايت و در جميع احوال و با هر چيز كه در ظاهر يا باطنشان روبه رو مى شوند حفظ مى كنند.65
خداوند سبحان به مؤمنانى كه استقامت در مسير حق كنند، به برخى منافع دنيوى بشارت مى دهد.
وَأَنلَّوِ اسْتَقَامُوا عَلَى الطَّرِيقَةِ لَأَسْقَيْنَاهُم مَّاء غَدَقًا;66 كسانى كه بر طريقه اسلام استقامت داشته باشند; يعنى ملازمت و ثبات بر اعمال و اخلاقى كه ايمان به خدا و به آيات او اقتضاى آن را دارد، داشته باشند از آب بسيار بهره مند خواهند شد.
بعيد نيست از سياق، استفاده شود كه جمله، «لَأَسْقَيْنَاهُم مَّاء غَدَقًا» مثلى باشد كه بخواهد توسعه را در رزق برساند67 و به تعبير برخى مفسران، سال هايى پر باران و پربركت نصيب آن ها مى شود.68
در اين آيات، سخن از رابطه خاصى بين استقامت در تطبيق احكام خدا و به كار بستن آن از يك طرف و بين فراوانى معيشت و كثرت توليد از طرف ديگر; و به زبان امروز بين عدالت در توزيع و فراوانى در توليد، رابطه برقرار شده است. قرآن تأكيد مى كند كه هر جامعه اى در توزيع اش به عدالت حكومت كند، در تنگناى كمبود توليد قرار نمى گيرد، دچار فقر نمى شود، ثروتش افزوده شده و خيرات و بركات فراوانى نصيبش مى گردد. قانون و سنت تاريخ نشان مى دهد هرگاه احكام دستورات آسمانى در روابط توزيع رعايت شود اين امر باعث توليد بيشتر و ثروت ملى زيادتر مى شود و سرانجام بركات آسمان و زمين روى اين مردم گشوده مى شود.69
نتيجه گيرى از سنت نصرت و نزول بركات
نتيجه اى كه از اين سنت الهى گرفته مى شود اين است كه هرگاه امت اسلامى به لوازم ايمان پاى بند باشند و در زندگى خود تقواى فردى و جمعى را رعايت كنند، خود را در مسير سنت ذكر شده قرار داده و از بركات مادى ونيز نصرت و يارى خداى سبحان، در رويارويى با كفار برخوردار مى شوند. نمونه بارز آن، جامعه اسلامى زمان پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) بود كه به رغم كمى نفر و نيز ناتوانى نظامى و اقتصادى توانستند بر جبهه كفر پيروز شده و هم چنين از بسيارى مواهب مادى نيز بهره مند گردند. اما اگر جامعه اسلامى از معنويات و تقواى فردى و اجتماعى فاصله بگيرد در واقع، خود را از مسير سنت ذكر شده خارج مى كند، حتى اگر از رهبرى معصوم نيز برخوردار باشد، طعم امداد و بركات غيبى را نخواهد چشيد و طبق قانون الهى، محكوم به شكست خواهد بود. نمونه روشن آن، امت حضرت امير(عليه السلام) است كه به رغم برخوردارى از رهبرى سياسى آن حضرت، در برابر مردم شام كه رهبرى، چون معاويه ـ كه يكى از پست ترين موجود روزگار بود ـ داشتند تن به شكست دادند و حضرت امير(عليه السلام) در بيان فلسفه شكست سپاهيانش به آن سنت و قانون طبيعى اشاره كرده است. هنگامى كه گزارش هاى پياپى از شكست ياران امام(عليه السلام) به كوفه مى رسيد و عبيدالله بن عباس و سعيدبن نمران، فرمانداران امام در يمن از بسربن ابى ارطاة شكست خورده به كوفه برگشتند، امام(عليه السلام) براى سرزنش ياران خود به دليل كندى و ركود در جهاد و مخالفت از دستورهاى رهبرى، خطبه اى ايراد نموده كه در واقع فلسفه شكست ملت ها را بيان فرموده است:
به من خبر رسيده است كه بسربن ابى ارطاة بر يمن تسلط يافته، سوگند به خدا مى دانستم كه مردم شام به زودى بر شما غلبه خواهند كرد، زيرا آن ها در يارى كردن باطل خود وحدت دارند و شما در دفاع از حق متفرقيد، شما امام خود را در دفاع از حق نافرمانى كرده و آن ها امام خود را در باطل فرمانبردارند. آن ها نسبت به رهبر خود امانت دارند و شما خيانت كاريد… .70
گرچه در آن جامعه شخصيت هايى، مانند مالك اشتر و عمار ياسر و رشيد هجرى و عمروبن الحمق خزاعى وجود داشتند، ولى از جملات اميرالمؤمنين در اين خطبه و ديگر خطبه هاى نهج البلاغه چنين برمى آيد كه اكثريت چشم گير افراد آن جامعه كه جامعه شناسان براى تفسير يك جامعه روى آنان حساب مى كنند، در حالى از خودكامگى و خودخواهى محقر و پست بودند كه شخصيت خود را مى توانستند با يك كاسه چوبين به معرض معامله در آورند. چنين جامعه اى هر چند به ظاهر مسلمان باشند، ولى به دليل دور ماندن از ملازمات سنت امداد الهى كه همان تقوا و پرهيزكارى باشد از نصرت و يارى غيبى، محروم مى گردد، هر چند رهبرى آن را شخصيتى چون اميرالمؤمنين(عليه السلام) بر عهده داشته باشد.71
شهيد مطهرى در اين رابطه مى گويد:
ما از نظر اين كه مسلمان و موحد هستيم و تابع قرآن مى باشيم بايد بپذيريم كه تاريخ بشر، تاريخ امت ها و اقوام و جمعيت ها يك حساب منظم و قطعى و مشخصى دارد و ما بايد آن حساب ها را بشناسيم و خودمان را با آن حساب ها تطبيق بدهيم. روش الهى و قانون الهى اين است كه ملت ها اگر چنين و چنان باشند يك چنين سرنوشتى خواهند داشت، و اگر نه، طور ديگرى باشند، باز سرنوشت ديگرى خواهند داشت. مثلا اين آيه كه مى فرمايد: «إِنَّ اللّهَ لا يُغَيِّرُ ما بِقَوْم حَتّى يُغَيِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ»72 يك قانون مسلم و قطعى را در تاريخ بشر و زندگى بشر ذكر مى كند. ما مى بينيم قرآن كريم سر گذشت فرعون و فرعونيان را ذكر مى كند، ستمگرى ها، استكبارها، استعلاها و تبعيض هاى اين ها را بيان مى كند، كفرورزى و كفرانورزى هاى اين ها را ذكر مى فرمايد تا منتهى مى شود به هلاكت آن ها. پشت سرش اين چنين مى فرمايد: «ذلِكَ بِأَنَّ اللّهَ لَمْ يَكُ مُغَيِّراً نِعْمَةً أَنْعَمَها عَلى قَوْم حَتّى يُغَيِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ»;73 يعنى اين بدان سبب و موجب است كه هرگز خداوند نعمتى را كه به قومى ارزانى مى فرمايد از آن ها پس نمى گيرد مگر پس از آن كه آن ها خودشان در آن چه مربوط به شخصيت و اخلاق و عادات خودشان است دگرگونى به وجود آورند، فاسد گردند. كلمه «لم يك» افاده حتميت و ضرورت مى كند; يعنى خداوند هرگز چنين نبوده است كه بى جهت نعمتى را از قومى سلب كند، لازمه خدايى خدا اين است كه اين چنين نباشد.74
4. سنت هدايت
دسته اى از آيات، بيان گر سنت هدايت الهى نسبت به مؤمنان و پرهيزكاران است و در واقع، خداوند سبحان مؤمنان را از هدايت خاصى برخوردار مى كند كه ديگران از آن بى بهره اند. براى بيان اين مطلب، اشاره اى كوتاه، به برخى اقسام سنت هدايت الهى مى كنيم:
1 ـ هدايت تكوينى،
2 ـ هدايت تشريعى.
هدايت تكوينى، اين است كه خداوند يك سلسله عوامل پيشرفت و تكامل در موجودات مختلف جهان، اعم از انسان و ساير جانوران، حتى موجودات بى جان آفريده كه آن ها را به سوى تكامل مى برد. رشد و تكامل جنين در شكم مادر، نمو و پيشرفت دانه هاى گياهان در دل زمين، حركت كرات مختلف منظومه شمسى در مدار خود و مانند آن، نمونه هاى مختلفى از هدايت تكوينى است.75 و به عبارت ديگر، هدايتى است كه به امور تكوينى تعلق مى گيرد، مانند اين كه خداوند هر يك از انواع مصنوعات را كه آفريده، او را به سوى آن چه برايش مقدر شده و نهايت و سررسيدى كه براى وجودش قرار داده است به راه انداخته، چنان كه مى فرمايد:
رَبُّنَا الَّذِى أَعْطَى كُلَّ شَيْء خَلْقَهُ ثُمَّ هَدَى;76 پروردگار ما همان كسى است كه به هر موجودى آن چه را لازمه آفرينش او بوده داده، سپس هدايت كرده است.
هدايت تشريعى: منظور از آن، هدايت افراد از طريق تعليم و تربيت و قوانين مفيد و حكومت عادلانه و پند و اندرز و موعظه است;77 به عبارت ديگر هدايتى است مربوط به امور تشريعى، از قبيل اعتقادات حق، اعمال صالح، امر و نهى، بحث و زجر، و ثواب و عقاب خداوند.78 قرآن كريم در اين رابطه مى فرمايد: إِنَّا هَدَيْنَاهُ السَّبِيلَ إِمَّا شَاكِرًا وَإِمَّا كَفُورًا;79 و نيز در سوره بقره مى فرمايد: «ذَلِكَ الْكِتَابُ لاَ رَيْبَ فِيهِ هُدًى لِّلْمُتَّقِينَ».80
بنابراين، سنت هدايت از سنت هاى عام الهى است كه همه موجودات را شامل مى شود. گرچه همه موجودات در سنت هدايت تكوينى ـ به همان معنايى كه ذكر شد ـ شريك اند، ولى هدايت تشريعى و تكوينى به معناى خاص آن به انسان اختصاص دارد كه به توضيح آن مى پردازيم.
هدايت عام
همه انسان ها، اعم از مومن و كافر، مشمول سنت تشريعى و تكوينى خداى سبحان هستند. منظور از هدايت تشريعى همان است كه ذكر شد، و مراد از سنت تكوينى، تشخيص خير و شر انسان است، چنان كه مى فرمايد:
فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا و تقواها;81 سپس فجور و تقوا (شر و خيرش) را به او الهام كرد.
منظور از الهام فجور و تقوا اين است كه خداى سبحان انسان ها را آگاه كرده كه فعلى را كه انجام مى دهند فجور است يا تقوا، و برايشان مشخص كرده كه تقوا چگونه اعمالى است، مثلاً تصرف مال را كه مشترك بين تصرف در مال يتيم و تصرف در مال خويش است به او شناسانده، هم چنين اين را هم به او الهام كرده كه تصرف در مال يتيم فجور است و تصرف در مال خويش تقواست;82 به عبارت ديگر، فجور و تقواى انسان ها براى آن ها معلوم و به الهامى فطرى و خدايى مشخص شده است و هر كس مى داند چه كارهايى سزاوار است انجام دهد و رعايتش كند و چه كارهايى سزاوار انجام نيست.83
هدايت خاص مؤمنان
صرف نظر از هدايت عام الهى كه شامل مؤمنان و كفار مى شود، نوعى هدايت است كه به مؤمنان اختصاص دارد. هنگامى كه انسان از دستورات الهى و اطاعت پيامبران خدا سرباز نزند و به جاى تبعيت از هوا و هوس، و آلوده شدن به گناهان، التزام عملى به شريعت و مقررات الهى داشته باشد، جان و روح خود را براى دريافت هدايت هاى ويژه خداى سبحان آماده مى كند و مسير رستگارى و تقرّب به خدا را راحت تر سير مى نمايد و هدايت ويژه خداوند ـ كه ديگران از آن بى بهره اند نصيب آن ها مى شود، همان طور كه قرآن كريم مى فرمايد:
يَهْدِى بِهِ اللّهُ مَنِ اتَّبَعَ رِضْوَانَهُ سُبُلَ السَّلاَمِ وَيُخْرِجُهُم مِّنِ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ بِإِذْنِهِ وَيَهْدِيهِمْ إِلَى صِرَاط مُّسْتَقِيم;84 خداوند به بركت آن (قرآن كريم) كسانى را كه از خشنودى او پيروى كنند، به راه هاى سلامت، هدايت مى كند و به فرمان خود از تاريكى ها به سوى روشنايى مى برد.
مرحوم علامه طباطبايى در تفسير اين آيه شريفه مى گويد: مراد از هدايت در اين جا هدايت به معناى خاص است، نه هدايت به معناى نشان دادن راه، و آن اين است كه پيرو رضوان خود را وارد در راهى از راه هاى خود يا در همه راه هاى سلام خود و يا وارد بيشتر آن راه ها، يكى پس از ديگرى مى سازد.85
در آيه ديگر مى فرمايد:
يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنْ تَتَّقُوا اللّهَ يَجْعَلْ لَكُمْ فُرْقاناً…;86 اى كسانى كه ايمان آورديد! اگر از (مخالفت فرمان) خدا بپرهيزيد، براى شما وسيله اى جهت جدا ساختن حق از باطل قرار مى دهد… .
خداى سبحان در اين آيه شريفه از نوع خاصى از هدايت به نام فرقان ياد كرده و آن را ويژه متقيان مى داند. فرقان به معناى چيزى است كه ميان دو چيز فرق مى گذارد. و منظور از آن در آيه شريفه، فرقان بين حق و باطل است، چه در اعتقاد و چه در عمل. فرقان در اعتقاد، جدا كردن ايمان و هدايت است از كفر و ضلالت، و در عمل، جدا كردن اطاعت و هر عمل مورد خوشنودى خداست از معصيت و هر عملى كه موجب غضب او باشد، و فرقان در رأى و نظر جدا كردن فكر صحيح است از فكر باطل. همه اين ها نتيجه و ميوه اى است كه از درخت تقوا به دست مى آيد.87
توضيح رابطه تقوا و فرقان اين است كه هر كمالى در هر جا وجود دارد پرتوى از كمال حق است و هر قدر انسان به خدا نزديك تر شود پرتو نيرومندترى از آن كمال مطلق در وجود او انعكاس خواهد يافت، از اين رو همه علم و دانش ها از علم و دانش او سرچشمه مى گيرد و هرگاه انسان در پرتو تقوا و پرهيز از گناه و هوا و هوس به او نزديك شود سهم بيشترى از علم و دانش خواهد گرفت. و به تعبير ديگر، قلب آدمى همچون آيينه است و وجود هستى پروردگار همچون آفتاب عالمتاب، هنگامى كه اين آيينه در پرتو تقوا و پرهيزكارى صيقل داده شود و زنگارها از بين برود نور خيره كننده آن آفتاب پرفروغ در آن منعكس مى گردد و همه جا را روشن مى سازد. لذا در طول تاريخ در حالات مردان و زنان پرهيزكار روشن بينى هايى مشاهده مى كنيم كه هرگز از طريق علم و دانش معمولى قابل درك نيست; آن ها بسيارى از حوادث را كه در لابه لاى آشوب هاى اجتماعى ريشه آن ناشناخته بود به خوبى شناخته و چهره هاى منفور دشمنان حق را از پشت هزاران پرده فريبنده مى ديدند.88
آياتى كه هدايت ويژه الهى را براى مؤمنان و پرهيزكاران بيان مى كند بسيار است، مانند سوره هاى: محمد، آيه 17; مريم، آيه 76; يونس، آيه 9; تقابل، آيه 11; بقره، آيه 282 و مؤمن، آيه 51.
گرچه سنت هدايت همه انسان ها را شامل مى شود ولى مؤمنان بخاطر پيروى از هاديان ـ كه انبيا باشند ـ مشمول هدايت خاص مى شوند و به تعبير ديگر، اهل حق، هدايت الهى را از انبيا دريافت مى كنند و مى پذيرند، و مهتدى مى شوند، ايمان مى آورند و عمل صالح انجام مى دهند. اين امور، همگى مصاديق شكر نعمتِ هدايت است كه خداى متعال به بندگانش ارزانى داشته است. بنابراين، اهل حق، نعمت هدايت را تا آن جا كه مى توانند، شاكر و سپاسگزارند، و چون شكر نعمت، نعمت را افزون مى كند (لَئِنْ شَكَرْتُمْ لَأَزِيدَنَّكُمْ;89 اگر سپاس داريد، به يقين افزونتان دهم) مى توان گفت كه همه سنت هاى الهى اى كه مخصوص اهل حق است به يك معنا مصاديق «زيادى نعمت» است.90
5. سنت آزمايش
انسان مادام كه در اين نظام به سر مى برد مكلف به انجام احكام و تكاليفى است كه بايد با اراده و اختيار خويش از طريق پاى بندى به آن، راه سعادت و كمال را بپيمايد، از اين رو خداى سبحان صحنه هايى را ايجاد مى كند تا اصل و مقدار التزام انسان را به آن دستورات بسنجد. از اين، به عنوان سنت آزمايش ياد مى شود.
علاوه بر وجود اين سنت براى همه انسان ها، مؤمنان نيز با روش هاى مختلف و ويژه اى آزمايش مى شوند و چنين نيست كه مجرد ايمان، كافى بوده و بدون عبور موفق از آزمايش الهى انسان را به رستگارى ـ كه خداى سبحان وعده داده ـ برساند. قرآن كريم در آيات متعددى سنت امتحان مؤمنان و حكمت آن را بيان كرده است كه به برخى از آن ها اشاره مى كنيم:
الف ـ خالص سازى مؤمنان
هنگامى كه مسلمانان در جنگ احد شكست خوردند، عده اى از مؤمنان (ضعيف الايمان) در حقانيت دين خود شك كردند. خداوند سبحان در پاسخ اين افراد و توضيح اين شكست، به سنت آزمايش خود اشاره كرده و يكى از حكمت هاى آن را خالص سازى مؤمنان معرفى مى كند:
و لِيَبْتَلِيَ اللّهُ ما فِي صُدُورِكُمْ وَ لِيُمَحِّصَ ما فِي قُلُوبِكُمْ;91 و اين ها براى اين است كه خداوند، آن چه در سينه هايتان داريد، بيازمايد و آن چه در دل هاى شما(از ايمان) است خالص گرداند.
مرحوم علامه طباطبايى در بيان آيه شريفه مى فرمايد: سنت خداى تعالى بر اين جارى شده است كه ابتلا و خالص سازى، عمومى باشد; هم شامل شما(كسانى كه كشته نشدند و لب به اعتراض گشودند) و هم شامل آنان(شهدا)، بايد اين وضع پيش مى آمد تا مقتولان شما به قتل برسند و به درجات خود نايل شوند و شما هم هر يك وضع خاص به خود را بگيرد و با آزمايش، افكار باطنى شما و خالص سازى ايمان و شرك قلبى تان، يكى از دو طرف سعادت و شقاوت برايتان معين شود.92
خداوند متعال در آيات ديگر، هدف اين آزمايش را جدا ساختن افراد با ايمان از مدعيان ايمان و سپس خالص سازى مؤمنان ذكر مى كند:
وَ تِلْكَ الْأَيّامُ نُداوِلُها بَيْنَ النّاسِ وَ لِيَعْلَمَ اللّهُ الَّذِينَ آمَنُوا… وَ لِيُمَحِّصَ اللّهُ الَّذِينَ آمَنُوا;93ما اين روزها(ى پيروزى و شكست) را در ميان مردم مى گردانيم تا خدا افرادى را كه ايمان آورده اند، بداند(و شناخته شوند)… و تا خداوند، افراد با ايمان را خالص گرداند… .
بنابراين، معلوم كردن ايمان مؤمنان (چون جداسازى مؤمن از غير مؤمن) يك امر است و خالص كردن ايمان مؤمنان (از شوائب و ناخالصى هاى كفر و نفاق و فسق بعد از جداسازى)، امر ديگرى است. پس خداى سبحان اجزاى كفر و نفاق و فسق را كم كم از مؤمن زايل مى سازد تا جز ايمانش چيزى باقى نماند و ايمانش، خالص براى خدا شود.94 و به عبارت ديگر مؤمن هم پيوسته بهوسيله محك امتحان آزموده مى شود تا ايمان باطنى اش اگر مشوب و ناخالص است خالص و خالص تر شود تا به طور كلى خالص براى خدا گردد.95
ب ـ جداكردن انسان هاى پاك از خبيث
به طور كلى، بخشى از آيات، هدف آزمايش را جداسازى انسان هاى خبيث از افراد پاك برمى شمارد و يكى از حكمت هاى آزمايش مؤمنان را همين موضوع مى داند، چنان كه در زمينه جنگ احد مى فرمايد:
ما كانَ اللّهُ لِيَذَرَ الْمُؤْمِنِينَ عَلى ما أَنْتُمْ عَلَيْهِ حَتّى يَمِيزَ الْخَبِيثَ مِنَ الطَّيِّبِ…;96 چنين نبود كه خداوند، مؤمنان را به همان گونه كه شما هستيد واگذارد، مگر آن كه ناپاك را از پاك جدا سازد… .
آيه فوق كه درباره جنگ احد است، اين حقيقت را به صورت قانونى كلى و سنتى جاودان بيان كرده است كه هر كس ادعاى ايمان كند و در ميان صفوف مسلمانان براى خود جايى باز كند به حال خود رها نمى شود، بلكه با آزمايش هاى پى درپى خداوند، بالأخره اسرار درون او فاش مى گردد.97
نتيجه
موضوع قانون مندى جامعه و تاريخ به ما مى آموزد كه جريان هاى اجتماعى و حوادث تاريخى از اصول و قواعدى پيروى مى كنند و همين، تكرار پذيرى آن ها را ممكن مى سازد.
آگاهى از سنت هاى خداى سبحان توان انسان را در درس گرفتن از سرگذشت پيشينيان و نيز پيش بينى حوادث اجتماعى آينده بالا مى برد.
پيامد سنت هاى تاريخىِ خداى سبحان براى جامعه مؤمنان اين است كه اولاً: جمعيت مؤمنان بدانند كه به صرف ادعاى اسلام بدون پاى بندى به لوازم آن و به كارگيرى آموزه هاى دين در زندگى فردى و اجتماعى از كمك هاى غيبى بهره مند نخواهند شد، ثانياً: توأم بودن خوشى ها و ناخوشى ها و پيروزى ها و شكست هاى آنان در مراحل مختلف تاريخى، نتيجه سنت قطعى خداست (سنت آزمايش) و درنتيجه، نه به نصرت ها غرّه گردند و نه از شادكامى ها مغرور، ثالثاً: بدانند كه براساس قانون لايتغير الهى، هرگاه جمعيت مؤمن در مسير صلاح و تقوا باشند از امتيازات ويژه خداوند متعال بهره مند مى شوند و در نتيجه، در حوادث زندگى و هنگامه رويارويى با انبوه دشمن مأيوس و هراسناك نمى شوند.
نویسنده: صادق گلستانى
پي نوشتها:
1. دانش پژوه كارشناسى ارشد جامعه شناسى.
2. درآمدى بر جامعه شناسى اسلامى، ص327.
3. عبدالرحمن ابن خلدون، مقدمه ابن خلدون، ص4.
4. همان، ص 64.
5. مرتضى مطهرى، عدل الهى، ص 126.
6. ر.ك: درآمدى بر جامعه شناسى اسلامى، ص 390.
7. يوسف (12) آيه 109، روم (30) آيه 9، فاطر (35) آيه 44، غافر (40) آيه 21 محمد (47) آيه 10.
8. ر.ك: محمدتقى مصباح يزدى، جامعه و تاريخ از ديدگاه قرآن، ص150.
9. مرتضى مطهرى، جامعه و تاريخ، ص 38.
10. درآمدى بر جامعه شناسى اسلامى، ص392.
11. هوك سيدنى، قهرمان در تاريخ، ص 72 ـ 73.
12. محمد باقر صدر، سنت هاى تاريخ در قرآن، ص 45.
13. مرتضى مطهرى، قيام وانقلاب مهدى از ديدگاه فلسفه تاريخ، ص13.
14. ر.ك: محمدتقى مصباح يزدى، همان، ص158.
15. جعفر سبحانى، فلسفه تاريخ و نيروى محرك آن، ص128 ـ 129.
16. ر.ك: سيدمحمدحسين طباطبايى، شيعه در اسلام، ص 150.
17. ر.ك: محمد جعفر نجفى علمى، برداشتى از جامعه وسنن اجتماعى در قرآن، ص 57 ـ 58.
18. انبياء (21) آيه 105 و ر . ك: اعراف (7) آيه هاى 128 ـ 138، قصص (28) آيه 5 و نور(24) آيه 55.
19. ر.ك: سيدمحمدحسين طباطبايى، الميزان، ج 14، ص 465 ـ 466.
20. ر.ك: ناصر مكارم شيرازى، تفسير نمونه، ج 13، ص 515 ـ 522.
21. نور (24) آيه 55.
22. سيدمحمدحسين طباطبايى، الميزان، ج 15، ص 214.
23. صافات (37) آيه هاى 171 ـ 173.
24. ر.ك: شهيد صدر، همان، ص 45.
25. ر.ك: سيدمحمدحسين طباطبايى، الميزان، ج 7، ص 89.
26. ناصر مكارم شيرازى، همان، ج 19، ص 187.
27. احمد حامد مقدم، سنت هاى اجتماعى در قرآن كريم، ص 13.
28. هود (11) آيه 58 و آيه هاى 66 و 94 به ترتيب درباره قوم صالح و شعيب.
29. غافر (40) آيه 51.
30. ر.ك: سيدمحمدحسين طباطبايى، الميزان، ج 8، ص 225ـ226 و ر.ك: همان، ج 10، ص 451ـ452.
31. ابراهيم (14) آيه هاى 13 ـ 14.
32. ر.ك: سيدمحمدحسين طباطبايى، الميزان، 12، ص 46 ـ 47.
33. آل عمران (3) آيه 123.
34. توبه (9) آيه 25.
35. ر.ك: سيد محمد حسين طباطبايى، الميزان، ج 9، ص 289.
36. ناصر مكارم شيرازى، همان، ج 7، ص 346.
37. آل عمران (3) آيه هاى 123 ـ 124.
38. انفال (8) آيه 9.
39. توبه (9) آيه هاى 25 و 26.
40. احزاب (33) آيه هاى 9 و 10.
41. ر.ك: سيد محمد حسين طباطبايى، الميزان، ج 16، ص 428.
42. ر.ك: ناصر مكارم شيرازى، همان، ج 17، ص 216.
43. ر.ك: سيد محمد حسين طباطبايى، الميزان، ج 4، ص 66.
44. ناصر مكارم شيرازى، همان، ج 18، ص 93.
45. حشر (59) آيه 4.
46. ر.ك: سيد محمد حسين طباطبايى، الميزان، ج 19، ص 350.
47. احزاب (33) آيه 26.
48. ناصر مكارم شيرازى، همان، ج 17، ص 270 ـ 271.
49. احزاب (33) آيه 27.
50. ناصر مكارم شيرازى، همان، ج 17، ص 271.
51. ر.ك: سيد محمد حسين طباطبايى، الميزان، ج 19، ص 367 و ناصر مكارم شيرازى، همان، ج 23، ص 523.
52. ر.ك: سيد محمد حسين طباطبايى، الميزان، ج 17، ص 271.
53. آل عمران (3) آيه 139.
54. ر.ك: ناصر مكارم شيرازى، همان، ج 3، ص 108.
55. سيد محمد حسين طباطبايى، الميزان، ج 4، ص 40.
56. اعراف (7) آيه 96.
57. ر.ك: مرتضى مطهرى، خاتميت، ص98.
58. سيد محمد حسين طباطبايى، الميزان، ج 8، ص 254.
59. ناصر مكارم شيرازى، همان، ج 6، ص 266.
60. ر.ك: سيد محمد حسين طباطبايى، الميزان، ص 254.
61. محمود رجبى، «قانون مندى جامعه وتاريخ» تاريخ در آينه پژوهش، ش 2، ص 38ـ39.
62. سيدمحمدحسين طباطبايى، الميزان، ج 8، ص247 ـ 248.
63. هود (11) آيه 112 و نيز آيات كريمه فصلت (41) آيه 6 و 30، روم (30) آيه 30، شورى (42) آيه 15و جن (72) آيه 16.
64. سيدمحمدحسين طباطبايى، الميزان، ج 17، ص 590 ـ 591.
65. همان، ج 11، ص 62 ـ 63.
66. جن (72) آيه 16.
67. ر.ك: سيد محمد حسين طباطبايى، الميزان، ج 20، ص 71.
68. ناصر مكارم شيرازى، همان، ج 20، ص 276.
69. ر.ك: شهيد صدر، همان، ص 49.
70. نهج البلاغه، خطبه25، ترجمه محمد دشتى، ص 49.
71. محمد تقى جعفرى، شرح و تفسير نهج البلاغه، ج 5، ص 119 ـ 120.
72. رعد (13) آيه 11.
73. انفال (8) آيه 53.
74. ر.ك: مرتضى مطهرى، خاتميت، ص 94 ـ 95.
75. ناصر مكارم شيرازى، همان، ج 2، ص 450 و ر.ك: همان، ج 1، ص 67.
76. طه (76) آيه 50 و ر.ك: اعلى (87) آيه 3.
77. ناصر مكارم شيرازى، همان ، ج 2، ص 351.
78. سيد محمد حسين طباطبايى، الميزان، ج 7، ص 477.
79. انسان (76) آيه 3.
80. بقره (2) آيه 2.
81. شمس (91) آيه 8 و ر.ك: بلد (90) آيه 10.
82. سيد محمد حسين طباطبايى، الميزان، ج 20، ص 500.
83. همان، ج 2، ص 174 و ر.ك: همان، ج 7، ص 104.
84. مائده (5) آيه 16.
85. سيد محمد حسين طباطبايى، الميزان، ج 5، ص 400.
86. انفال (8) آيه 29.
87. ر.ك: سيد محمد حسين طباطبايى، الميزان، ج 7، ص 70 ـ 71.
88. ناصر مكارم شيرازى، همان، ج 7، ص 141 ـ 142.
89. ابراهيم (14) آيه 7.
90. محمد تقى مصباح يزدى، همان، ص 427.
91. آل عمران (3) آيه 154.
92. ر.ك: سيد محمد حسين طباطبايى، الميزان، ج 4، ص 74 ـ 76.
93. آل عمران (3) آيه هاى 140 و 141.
94. سيد محمد حسين طباطبايى، الميزان، ج 4، ص 43 ـ 44.
95. همان، ص 122.
96. آل عمران (3) آيه 179 و ر.ك: عنكبوت (28) آيه 2.
97. ناصر مكارم شيرازى، همان، ج 3، ص 187.
دوماهنامه «تاريخ درآينه پژوهش» سال سوم، شماره اول، بهار 85