سه حوزه تلاش عالمان دينى در عصر نراقى ها (3)
سه حوزه تلاش عالمان دينى در عصر نراقى ها (3)
ميرزا محمد اخبارى :
ميرزا محمد، ابواحمد جمال الدين (م: 1232 1178ه.ق.) فرزند عبدالنبى فرزند عبدالصانع نيشابورى استرآبادى در اكبرآباد هند، ديده به جهان گشود. در حدود 20 سالگى به سفر حج رفت و پس از مناسك، چندى در نجف و سپس در كربلا ماند و سرانجام در كاظمين سكنى گزيد و از محضر آقا محمد على بهبهانى، ميرزا مهدى شهرستانى و شيخ موسى بحرينى، بهره برد و در كنار علوم رايج حوزه، علوم غريبه را نيز آموخت و به مهارت رسيد.
وى، در رواج انديشههاى اخبارى كوشيد. بين او و شيخ جعفر نجفى، بحثهايى رد و بدل مىشد و گاه از حال عادى خارج مىشد و اين جريان در بين پيروان، به روياروييهاى نابخردانه و ناشايستى مىانجاميد.
ميرزا احمد، از او و مجتهدانى چون: ميرزا ابوالقاسم قمى، شيخ جعفر نجفى كاشف الغطاء، مير سيد على طباطبايى، سيد محمد باقر حجتالاسلام اصفهانى و محمد ابراهيم كلباسى به زشتى ياد مىكرد. (34)
شيخ جعفر كاشفالغطاء، در رسالهاى با عنوان كشف الغطاء عن معايب ميرزا محمد عدوالعلماء، كه در رد آموزههاى ميرزا محمد نوشت، او را متهم كرد كه وى مىخواهد از حرمت علما در نزد شاه بكاهد. (35)
شدت هتاكى ميرزا محمد به علما، آنها را عليه وى برانگيخت، شيخ جعفر، به خاطر عقايدى كه وى داشت، او را مشرك خواند. (36)
ميرزا محمد، از آنجا كه توان رويارويى با اصوليان را نداشت، راه ايران را در پيش گرفت و مدتى را در مشهد و شهرهاى ديگر گذراند، بعد، در تهران رحل اقامت افكند.
ميرزا محمد به شاه قاجار متوسل شد. شيخ جعفر از اين كه محمد اخبارى به دربار راه يافته بود نگران شد؛ زيرا احتمال مىداد كه ذهن شاه را خراب كند و با پشتيبانى و كمك و ميدان دادن او، انديشههاى سخيف خود را در ايران بپراكند. از اين روى، يك نسخه كتاب خود را كه در آن خطاهاى عقيدتى ميرزا محمد را بر شمرده بود، براى شاه فرستاد و او را از انديشههاى ميرزا محمد پرهيز داد. (37)
درگيرى ميان اصوليان و اخباريان بالا گرفت، تا جايى كه شيخ يوسف بحرانى، هر جا كه مناسب مىديد، اخباريان را از ادامه اين روش ناپسند پرهيز مىداد و سيد نعمتالله جزايرى شوشترى، با اينكه اخبارى بود، درتأييد مجتهدان و ارج نهادن به ديدگاههاى آنان، اهتمام داشت .
ميرزا محمد، به اميد اين كه توجه شاه را به انديشه خود جلب كند، گفت: مىتواند بهرهگيرى از علوم غريبه، سيسيانف (ابشپخدر) فرمانده نيروى روس، كه باكو را در حلقه سپاه خود به بند كشيده و شهر را به محاصره در آورده ، بكشد، (38) به اين شرط كه اگر در اين امر پيروز شد، شاه مذهب اخبارى را در كشور رسميت ببخشد (39) شاه پيشنهاد او را پذيرفت و ميرزا محمد چهل روز در حرم شاه عبدالعظيم زاويه نشست و در آخرين روز، سر سيسيانف را به تهران آوردند. (40)
شاه ، بر خلاف قول خود، ميرزا محمد را به عراق تبعيد كرد و او از ترس مخالفان به بغداد رفت. (41) و در سپس در كاظمين سكنى گزيد و با اين حال از در افتادن و ابراز عقيده عليه اصوليان خوددارى نورزيد، و همين امر سبب شد تا حكم قتل او توسط علمايى چون سيد محمد مجاهد، (42) شيخ موسى ، سيد عبدالله سنبر و شيخ اسدالله كاظمينى (43) صادر شود. و در پى آن گروهى به خانه او هجوم بردند و او را همراه فرزندش احمد و يكى از شاگردانش به قتل رساندند. (44)
پيكر ميرزا محمد را با بستن ريسمان به پاى وى، در كوچه و بازار گردانيدند. (45) دختر ميرزا محمد، همسرملا هادى سبزوارى بود، ميرزا محمد بالغ بر 80 كتاب و رساله نوشت از جمله: آيينه عباسى، ايقاظ النبيه دوائر العلوم، ابرهان فى التكليف و البيان، فتح الباب، مصادر الانوار الاجتهاد و الاخبار، حرمةالتنباك و القهوه، رسالهاى در رد عقايد صوفيه و منيةالفحول در رد بر عقايد اصوليه نوشت.
وى، اين رساله را در پاسخ پرسش سيد بحرالعلوم فراهم آورد و مجالى را در رد ملا على نورى تدوين كرد.
ظهور وهابيت :
جريان تباهىآفرين ديگرى كه همزمان با گسترش نفوذ اخباريان به وجود آمد، وهابيت بود . اين آيين را محمد بن عبدالوهاب نجدى (م: 1201 ـ 1115ه.ق.) بنيان گذارد. وى از اعراب باديه بود و به بصره سفر كرد و نزد يكى از علماى اين شهر دانش آموخت. بعد، به ايران آمد و در اصفهان ماند و نزد علماى اين شهر به فراگيرى ادبيات و اصول پرداخت.
او، به نقل ميرزا محمد تقى لسانالملك سپهر:
«بسيار چيز را بدعت دانست، از جمله بناى قباب عاليه بر قبور ائمه و انبياء و تذهيب بقاع به زر و سيم و موقوف داشتن اشياى نفيس در مضاجع متبرك و طواف مرقد آنان و تقبيل عتبه را شرك دانست و مرتكبين اين اعمال را با بتپرستان برابر نهاد.» (46)
او با اين عقايد از اصفهان به زادگاه خود برگشت و عبدالعزيز را با خود همداستان كرد و او از فرزند خود مسعود خواست، تا به نجف بتازد و زائرين اين شهر را به عنوان بتپرست از پاى در آورد.
او در اين لشكركشى و يورش، نتوانست نجف را به تصرف خود درآورد، از اين روى، آهنگ كربلا كرد و بامداد روز غدير سال 1216ه.ق.پنج هزار تن از مرد و زن شيعى اين شهر را از دم تيغ گذراند و همه اموال آنها را به يغما برد و حرم حسينى را به ويرانهاى بدل كرد و در سال 1221 به نجف و در سال 1222 به حله حمله برد.
در هجوم وهابيان به رهبرى عبدالعزيز بن سعود به كربلا و كشتار شيعيان اين شهر، كاشفالغطاء از جمله فقيهان بود كه در سه جبهه به دفاع از كيان اسلام پرداخت:
.1 برانگيختن مردم عليه وهابيان و نقد عالمانه و دقيق انديشههاى سخيف و واپسگرايانه آنان.
.2 برانگيختن پادشاه ايران و مردم عليه محمد اخبارى و تلاش عالمانه و فنى در نقد انديشههاى بىپايه و اساس او.
.3 شركت در جنگهاى دورهاى عليه روس و تلاش براى بسيجيدن مردم و روحيهدادن به سپاهيان ايران.
وهابيان مدام رو به توسعه بودند و قدرت آنان روز به روز دامن مىگستراند و كمكم از نجد فراتر رفتند و تا بحرين را جولانگاه تاخت و تاز خود قرار دادند. كارگزاران بحرين كه از اتباع ايران شمرده مىشدند، مشكل خود را با شاهزاده حسن على ميرزا، فرمانرواى فارس ، در ميان نهادند و به دستور او صادق خان دولوى قاجار با سپاه خود به مسقط تاخت و سپاه وهابيان را از هم فروپاشاند. مژده اين فتح، روز دوشنبه، بيستم ربيعالثانى سال 1226 هجرى به تهران رسيد. (47)
پيدايش شيخيه
شيخيه نيز جريان ديگرى بود كه در اين عصر، از سوى شيخ احمد احسايى (م: 1156 ـ 1242ه .ق) پايهگذارى شد. وى مدتى را در احساء در انزوا زيست و به كسب علم و اعمال عبادى مشغول بود. بعد به نجف رفت و در شمار شاگردان آقا باقر بهبهانى و سيد مهدى بحرالعلوم درآمد و در دانشهاى روزگار خود، اعم از فقه، اصول، نجوم، رياضيات، حكمت، كلام، ادب، رجال و طب به كمال رسيد. و در سال 1221ه.ق براى زيارت حرم امام رضا (ع) به ايران آمد. (48) در يزد مورد توجه علما قرار گرفت. او سه مرتبه به مشهد سفر كرد و علماى اين شهر، از جمله: ميرزا هدايت الله، ميرزا داوود، ميرزا عبدالجواد ودايى آنان آقا ابومحمد و ميرزا معصوم با او پيوند دوستانه داشتند. (49) و آوازه او به گوش فتح علىشاه رسيد. شاه، ميرزا محمد نديم را با نامهاى نزد وى فرستاد و شيخ احمد را به تهران دعوت كرد. شيخ به اتفاق ميرزا عليرضا، مجتهد معروف يزد، به تهران رفت.
شيخ احمد به درخواست فتحعلى شاه، خانواده خود را نيز به ايران آورد و در طول اقامت در ايران، با دانشوران شهرهاى بزرگ ايران حشر و نشر داشت و عموم آنان، دانش و تقواى او را تأييد مىكردند و در كرمانشاه مورد استقبال بزرگان قرار گرفت. از جمله آقا محمد جعفر، آقا احمد، آقا محمد اسماعيل و آقا محمود، اولاد آقا محمد على، فرزند آقا محمد باقر بهبهانى او را تكريم كردند. و در زمان حضور ايشان در كرمانشاه علماى بزرگ عراق به ديدار او مىآمدند؛ از جمله: مير سيد على طباطبايى، سيد على مجد، شيخ حسن، فرزند شيخ محمد على سلطان، شيخ جعفر، سيد رضا شبر و سيد عبدالله شبر (50) و ايشان از سيد مهدى طباطبايى بحرالعلوم، ميرزا مهدى شهرستانى، شيخ جعفر نجفى، شيخ حسين آلعصفور، سيد على طباطبايى، صاحب رياض و حاجى كلباسى، صاحب كتاب اشارات، اجازه اجتهاد دريافت كرد. (51)
كمكم، آثار شيخ احمد احسائى در همه شهرهاى ايران و عراق نشر يافت و سخنهايى از انديشهها و انگارههاى او بر سر زبانها افتاد كه با مبانى شريعت سازگار نبود و همخوانى و هماهنگى با انديشههاى ناب شيعى نداشت؛ از اين روى فقيهان، متكلمان و فلاسفه بزرگ، به مخالفت با انديشههاى او برخاستند و در محفلها و مجلسهاى علمى، هر گروهى از برجستگان دانش، از زاويهاى به نقد پندارها و انگارههاى او پرداختند. از جمله در سفرى كه به قزوين داشت، محمد تقى برغانى، فقيه و عالمبزرگ شهر، جلسه مناظرهاى تشكيل داد و فلاسفه، محدثان و متكلمان شهر را فرا خواند، تا به مناظره با شيخ احمد احسائى بپردازند.
در اين جلسه، آخوند ملا آقاى حكمى قزوينى، آخوند ملايوسف حكمى از فيلسوفان الهى و ديگر علماى فن حديث و فقاهت، به رهبرى محمد تقى برغانى، با احسائى به مناظره پرداختند و او را محكوم كردند، با اين حال از عقايد خود دست نكشيد و بر آنها اصرار ورزيد. از اين روى محمد تقى برغانى، وقتى اصرار او را ديد و دريافت كه انديشهها و عقايد او تباهى آفرين است و مردمان بسيارى را به وادى گمراهى مىكشاند. راه را و چاره كار را در تكفير او ديد و او را تكفير كرد، تا مسلمانان از دور او پراكنده شوند و باورها، گمانها و پندارهاى زهرآگين او، به آلودهسازى جامعه و مردم نينجامد. از حكم و فتواى وى، علماى ايران و عراق پيروى كردند و مردم از دور او پراكنده شدند.
آقا سيد جلالالدين آشتيانى در باره شيخ احمد احسائى و انديشههاى او و كسانى كه با وى مناظره و او را محكوم كردهاند، مىنويسد:
«ملا آقاى قزوينى م: 1282ه.ق، همان شخصى است كه در مجلس بحث و مناظره حاجملامحمد تقى برغانى، با شيخ احمد احسائى مؤسس طريقه شيخيه و منشأ پيدايش فتنههاى متعدد پىدرپى در شهر قزوين، شيخ احمد احسائى را در مناظره محكوم نمود. يكى از علل مخالفت اتباع احسائى با ملاصدرا همين قضيه مىباشد.
شيخ احمد، شروح و تعليقاتى بر برخى از آثار ملاصدرا، به عنوان رد و مناقشه و انتقاد، نوشته است و مبانى او را به خيال خود، رد نموده است.
حقير، به دقت آثار او را چندين بار مكرر، به دقت مطالعه كرده است و به جرأت مدعى است كه شيخ احمد، براى نمونه، يك قاعده از قواعد فلسفه و عرفان را درك ننموده است و من حيث لايشعر، در جميع مبانى فلسفى، قلمفرسائى نموده است. نعوذ بالله من الغواية واستعيذ به من متابعة النفس والهوى.
آخوند ملا اسماعيل دربكوشكى نيز در مجلس مناظرهاى كه در اصفهان تشكيل شد، با شيخ احمد، مباحثه طولانى نمود و شيخ احمد را در جدل علمى، منكوب نمود. روى همين مناظره مفصل و مجاب شدن احسائى، حاج ملاهادى سبزوارى نوشته است:
«علم شيخ احمد، در مقابل علم علماى اصفهان، نمودى نكرد، ولى در زهد بىنظير بود.» و گرنه احسائى در علوم نقلى از اكابر عصر بود و آثارى از او در نقليات در دست است كه حاكى از تسلط و تبحر او مىباشد، ولى در علم فلسفه، بسيار راجل و كممايه و ناوارد بوده است . مطالب مضحك وبىاساس كه مبتنى بر هيچ اصلى نيست، در آثار او فراوان است.
بعد از بحث و جدل علمى ملاآقا با شيخ در محضر ملامحمد تقى برغانى و مجاب شدن شيخ، برغانى شيخ را تكفير نمود و چون ملا محمد تقى در علميت و صلاح و سداد، مورد تصديق فقهاى عصر خود بود، در اين حكم، علماى عراق و ايران، از ملا محمد تقى، تبعيت نمودند، شيخ احمد، ناچار به وطن خود، احساء و قطيف، به قصد زيارت مكه مراجعت نمود. اگر چه به واسطه اين كار، برغانى جان خود را از دست داد و اتباع و مريدان تبعه شيخ احمد به تحريك شخصى به نام حسنبابى او را در محراب عبادت، بينالطلوعين، در حال سجده، با وضعى فجيع، به قتل رسانيدند.
هوا وهوس اين آخوند پرگوى عرب، عده زيادى را گمراه و جماعتى را به ديار عدم فرستاد و دنباله فتنه آن هنوز هم در صحنه جهان جريان دارد.
همه تحقيقات احسائى را مىتوان در دو سطر خلاصه نمود، خلاصهاى بىمعنى كه خود آن مرحوم شايد از آن سر در نمىآورد و فقط دستخوش الفاظ، با رعد و برق شده بود:
پيغمبر در معراج از كرهخاك كه گذشت، عنصر خاكى را رها نمود و از كره آتش كه گذشت، عنصر نارى را به جاى گذاشت و از كره هوا كه مرور نمود، عنصر هوائى را به اهلش سپرد….»
خيال مىكرد اجزاء مركب اگر منحل شود، مركب باقى مىماند و يا عناصرى كه مزاج از آن تركيب مىشود، تركيب و انحلال آن امر اختيارى است و نظير كفش و كلاه مىباشد كه انسان از خود دور كند.
تركيب بدن و نفس، تركيب طبيعى ناشى از سير استكمالى ماده و عناصر اوليه است و از اين استكمالات، نفس موجود مىشود و به مقامات اصلى خود، واصل مىگردد.
احسائى در آثار خود مكرر ذكر كرده است:
«در معاد، انسان با جسم هور قليائى محشور مىشود….»
از اين قبيل هفوات كه واقعا ارزش نداشت كه منشأ گمراهى هزاران نفوس و علت فناى صدها خانواده گردد. همان رطب و يابسهاى شيخ احمد و شاگرد او سيد كاظم رشتى، منجر به ظهور و پيدايش بابيه و بهائيه شد، طلوع شيخ احمد در زمانى اتفاق افتاد كه مملكت عزيز ما، وضع خوبى نداشت. مردم، بلكه زمامداران آن در بىخبرى از اوضاع دنيا به سر مىبردند و بديهى است كه بيگانگان در آن زمان به اين قبيل از سروصداها كه موجب تفرقه در عقايد و افكار مردم مىشود و نفاق و آشفتگى اوضاع به وجود مىآورد، اهميت مىدادند. و به اين قبيل از فتنهها، كه آتش خانمانسوز آن، چه بسا مملكتى را دچار اضطراب نموده و حتى موجب سقوط كشورى گردد، دامن مىزند و اين قبيل از مسالك را توسط ايادى خود تأييد و تقويت مىنمودند.» (52)
ج. حوزه علم و پژوهش
در عصر نراقىها ما با چند رهيافت به لحاظ علمى و كند و كاو عالمانه در حوزهها، روبه رو هستيم:
1. مطالعه در اديان و مذاهب :
در عصر نراقىها، كسب معارف ملل و نحل ديگر، در حوزه كارى علماى دين بود و وظيفه آنان شمرده مىشد. ملا مهدى نراقى، به مطالعه كتابهاى علمى و دينى يهود و نصارا اهميت مىداد و با خط و زبان عبرى و لاتين آشنايى داشت. (53)
2. نقد انديشه :
نقد انديشهها و نگارش كتاب و رساله براى روشنگرى، بيان معارف و شبههزدايى و پاسخ به شبههافكنان، از رويكردهاى علمى اين عصر بود. كتاب الشهاب الثاقب در رد فاضل بخارى از آثار ملامهدى نراقى (54) ، از اين گونه آثار است.
3. مناظرههاى دينى :
سيد بحرالعلوم، استاد ملامهدى نراقى كه از كاملان، فاضلان و برجستگان بود، در ذيحجه 1211ه.ق. با علماى يهود به مناظره نشست. (55)
در اين روزگار هنرى مارتين، مبلغ انگليسى، از هند به شيراز آمد و وانمود كرد كه مسلمان شده است و در مدارس شيراز به فراگيرى علوم دينى پرداخت. سپس ماهيت خود را آشكار ساخت و رسالهاى جدلى در نقد اسلام نوشت و نشر داد.
اين حركت، ملا احمد نراقى را واداشت تا ده تن از خاخامهاى كاشان را دعوت كرد، تا بخشهايى از عهد عتيق و آثار مربوط به مذهب يهود و نصارا را به فارسى برگرداند. و خود رسالهاى فراهم ساخت زير عنوان: سيفالامه و به نقد دعاوى هانرى مارتين پرداخت. (56)
رسالههاى ديگرى نيز به قلم ملاعلى نورى (57) ملاعلى اكبر فرزند محمد باقر اصفهانى (58) ، حاج ملاتقى برغانى، سيد محمد كربلايى، ملا ابراهيم كلباسى، حاج ملاموسى نجفى و ميرزا محمد اخبارى نگارش شد. (59) حاج ملا رضا همدانى نيز رسالهاى در رد مارتين به دستور فتحعلى شاه نوشت. (60)
4. شكوفايى فقه :
در اين عصر فقه شيعه شكوفا شد. وحيد بهبهانى (م: 1205 ـ 1117ه.ق) مبانى اصول را استوار ساخت و شيخ مرتضى انصارى (م: 1281ه.ق) تحولى بزرگ در فقه و اصول آفريد و شيخ محمد حسن شريف اصفهانى با نگارش كتاب جواهر الكلام فى شرح شرايع الاسلام، فقه استدلالى شيعه را به بهترين وجه سامان داد.
از ويژگيهاى علماى بزرگ معاصر نراقىها، جامعبودن آنان است. چهرههاى اين عصر به همه دانشها و فنهاى زمانى خود عالم بوده و افزون بر آن از برتريها و شايستگيها و اخلاق ملكوتى بهرهمند بودهاند. در اين عصر هر چند فقه نسبت به دانشهاى ديگر روبه فربه شدن بود، ولى هنوز در حوزه اصفهان در كنار فقه، حديث و تفسير، به اصول فقه و حكمت و علوم رياضى، اعم از هيأت و نجوم و استخراج تقويم و حساب و هندسه و نيز علم طب و كلام و ادبيات توجه مىشد. ملامهدى و ملا احمد نراقى در شمار اندك كسانى قرار داشتند، كه به چنين جامعبودن دستيافته بودند.
نراقىها براى رسيدن به جايگاه والا و كمال علمى، از تعصبهاى دروغين و انديشههاى سطحى به دور بودند.
ملامهدى نراقى در زمانى كه رويارويى بين علماى اخبارى و اصولى به اوج خود رسيده بود، از گفتوگوهاى علمى هر دو گروه بهره مىجست.
او با اينكه در صف علماى اصولى قرار داشت، در درس شيخ يوسف بحرانى و نيز شيخ محمد مهدى فتونى كه از پيشوايان علماى اخبارى بودند، شركت مىكرد.
5. اهميت دادن به فقه سياسى :
ميرزا مهدى و ميرزا احمد نراقى، ميرزاى قمى و ديگر علماى همروزگار آنان، بهگونه به بحثهاى بنيادين در فقه سياسى اهميت دادهاند. ميرزاى قمى در جامعالشتات و نوشتهها و رسالهها، به اين مسائل پرداخته است. (61)
ملااحمد نراقى نخستين كسى است كه به بحث روايى ولايت فقيه توجه نشان داد و امام خمينى در آثار خود به اين نكته اشاره كرده است.
6. نشر فرهنگ تعادل :
ملامهدى نراقى در جاى جاى كتاب جامعالسعادات، با بهرهگيرى از كتاب و سنت و با بيان عقلى بر درستى فرهنگ تعادل تأكيد مىورزد. ايشان در آغاز كتاب جامع السعادات يادآور مىشود كه نگهداشت اصل تعادل، نه تنها در قلمرو اخلاق، بلكه در همه زواياى فرهنگى، مانند بحثهاى علمى، فلسفى و اعتقادى بايسته است. (62)
پي نوشت ها :
.34 روضات الجنات 7/ .127
.35 همان153/.
.36 همان55/.
.37 همان152/.
.38 قصص العلما132/.
.39 همان.
.40 ناسخالتواريخ سلاطين قاجاريه، ج1/80؛ قصص العلما132/.
.41 قصص العلما132/.
.42 صنيعالدوله، ج3/ .167
.43 دائرة المعارف بزرگ اسلامى، ج7/ .158
.44 معلم، ج3/ .942
.45 دائرة المعارف بزرگ اسلامى، ج7/ .158
.46 ناسخالتواريخ سلاطين قاجاريه، ج1/ .119
.47 همان، ج1/ .206
.48 شيخ احمد احسايى، مرتضى مدرسى چهاردهى7/، تهران .1344
.49 دليل المتحيرين39/، چاپ دوم كرمان.
.50 دليل المتحيرين46/.
.51 همان50/.
.52 الشواهد الربوبيه فى المناهج السلوكيه، صدرالدين شيرازى، تعليق و تصحيح و مقدمه سيد جلالالدين آشتيانى/113 110، دانشگاه مشهد.
.53 شرح الهيات من كتاب شفاء، ملامهدى نراقى، به اهتمام دكتر مهدى محقق، مقدمه 31/.
.54 همان. مقدمه23/.
.55 فوائد الرجاليه49/.
.56 قصص العلما93/، .94
.57 همان122/.
.58 روضات الجنات416/.
.59 دين و دولت در ايران168/.
.60 همان .196
.61 نامهاى از ميرزاى قمى به آقا محمد خان قاجار، حسين مدرس طباطبايى، مجله وحيد .1352
.62 جامع السعادات، ج1/ .82
منبع : www.naraqi.com
aa