شبهاتی در مورد امکان وحی
شبهاتی در مورد امکان وحی
محور اول
عده ای که وحی نبوی را انکار و ادعا کرده اند که وحی امر محال است، چنین دلیلی می آورند: ابزار معرفت و راه هایی که انسان معلوماتش را از آن ها به دست می آورد، دو قسم بیش تر نیست: یا به وسیله حس و حواس ظاهر است؛ مانند محسوسات که از طریق حواس پنج گانه برای انسان حاصل می شود؛ و یا ره آورد عقل و مفاهیم است که عقل انسانی آن ها را تولید می کند و محصول اندیشه اوست. راه سومی که معرفت زا باشد سراغ نداریم؛ در حالی که وحی در ادعای پیامبران، از هیچ یک از این دو قسم نیست و آنان محصول وحی را فرآورده معرفت حسی و عقلی شان نمی دانند؛ بلکه آن را نتیجه ارتباط با جهان غیب می شمرند؛ در صورتی که ما می دانیم بیش از این دو ابزار برای معرفت نداریم و آگاهی هایی که از قلمرو حس و عقل بیرون باشد، محال است.
محور دوم
بعضی از کسانی که امکان وحی را مورد انکار قرار داده اند، به وجود فاصله و اختلاف بین عالم ملکوت و عالم سفلی استدلال کرده اند. عالم ملکوت نورانی، روحانی و مجرد از هر گونه آلودگی های مادی است و عالم ماده، تاریک و پست بوده و هیچ گونه روحانیتی در آن وجود ندارد؛ و چون واسطه بین این دو عالم نیست، در نتیجه حلقه ای که این دو عالم را به هم مربوط کند، وجود ندارد. انسان هم که جزء عالم ماده، است نمی تواند از مرز خود بگذرد و با عالم ملکوت ارتباط بر قرار کرده و از آن پیام دریافت کند، از این رو وحی هم که بر ادعای ارتباط با جهان ماورای ماده مبتنی است، ناممکن و محال می باشد.
محور سوم
عده ای دو بعدی بودن انسان را می پذیرند و نیز قبول دارند شخصیت باطنی وی که از قلمرو حس و عقل بیرون است، راه کسب معارف می باشد؛ با این حال امکان وحی را انکار کرده و برای سخن خود چنین استدلال می کند: ممکن نیست خداوند مکان داشته باشد و معقول نیست فرشتگان به هرگونه که روحانیت و تجرد آن ها از ماده توجیه شود در برابر خداوند قرار گیرند و سخن او را بشنوند؛ زیرا لازمه این امور، مکان داشتن و عدم تنزیه مطلق خداوند است.
محور چهارم
منکران وحی دلیل دیگری را نیز برای اثبات مدعای خود آورده اند: اگر پیامبران معلومات خود را از جانب خداوند دریافت کنند، ناسازگاری محتوای کتب آسمانی با علم مسلم و درست، قابل هیچ گونه توجیه نیست و نمی توان این ناسازگاری را تبیین قابل قبول کرد.
عناصر منطقی شبهه:
1- مسلمانان قائل به امکان وحی می باشند.
2- در حالی که به دلایل متعدد فوق امکان وحی وجود ندارد.
3- در نتیجه نمی توان قائل به امکان وحی بود.
پاسخ شبهه:
بدون شک یکی از مهم ترین رخدادهایی که در تاریخ بزرگ انسان به وقوع پیوسته است و موجب به وجود آمدن تحولات عظیم در زندگی بشر شده، بعثت پیامبران و برگزیدگان الهی جهت هدایت انسان ها به سوی سعادت است. از سوی دیگر قوام و اساس بعثت پیامبران به وحی آسمانی بستگی دارد و خداوند نیاز جامعه بشری را برای رسیدن به کمال به وسیله وحی فرو می فرستد تا مردم بدان ها عمل کرده و راه نیکبختی را بپیمایند. در این میان، امکان پدیده وحی و نزول پیام الهی به انسان، مسأله ای است که مورد اختلاف واقع شده. بیش تر انسان ها نه تنها وحی را ممکن دانسته اند، بلکه آن را برای رسیدن انسان به کمال ضروری می دانند و وقوع آن را قبول کرده اند. آنان پیامبران را در آن چه آورده اند، تصدیق نموده و به دین شان ایمان آورده اند؛ در مقابل، کسانی هم اصل امکان چنین ارتباطی را منکر شده اند و برای اثبات ادعای خود دلیل ها و شبهاتی مطرح کرده اند.
مفهوم واژه وحی
واژه وحی در زبان عربی کاربردها ومعانی گوناگون دارد؛ از قبیل: اشاره، نوشتن، رسالت و پیام، الهام و در دل افکندن، اعلام و تفهیم پنهانی، سرعت، کتاب ومکتوب، امر، صوت و…. زمخشری در مورد وحی به معنای اشاره می گوید: «و ـ ح ـ ی ـ أوحی الیه وأومی بمعنی.» یعنی أوحی و أومی به یک معناست که اشاره باشد. ابن منظور در لسان العرب می نویسد: «الوحی: الاشارة.» در استعمال، وحی به معنای نوشتن آمده: «الوحی الکتابة.» زمخشری می گوید: «وحی وحیا: کتب»4 در به کار رفتن وحی به معنای رسالت و الهام، فیروزآبادی و ابن منظور می نویسند: «الوحی: الرسالة و الالهام، و أوحی الیه بعثه و ألهمه.» درباره وحی به معنای اعلام و تفهیم پنهانی گفته اند: «الوحی الکلام الخفی و وحی الیه و أوحی (سخن گفت با او در خفای از غیرش). ابواسحاق گفته است: «اصل الوحی فی اللغة کلها اعلام فی خفاء و لذلک صار الالهام سمی وحیا» یعنی اساس وحی در لغت، همان اعلام پنهانی است و به همین سبب الهام که امر پنهانی است، وحی نامیده شده. در مورد به کار رفتن وحی به معنای سرعت نوشته اند: «الوحی العجلة و الاسراع» یعنی وحی شتاب کردن وسرعت گرفتن است. راغب در مفردات می نویسد: «اصل الوحی الاشارة السریعة»، و چون در بردارنده سرعت است، به فعل و کاری سریع گفته می شود: «امر وحی». بنابراین واژه وحی گاه مصدر «وحی یحیی وحیا» و گاه اسم مصدر از: «أوحی یوحی ایحاء» به کار برده می شود؛ اما گویا اجماع اهل لغت بر این است که «وحی و ایحاء» به یک معنا می باشد؛ چنان که در لسان العرب آمده: «و العرب تقول أوحی و وحی بمعنی واحد.» عرب وحی و أوحی را به یک معنا استعمال می کند. مطلب دیگر این است که جامع تمام معانی و کاربردهای وحی، همان «تفهیم و القای سریع و پنهانی» است؛ خواه به صورت الهام ودر دل افکندن ویا اشاره و… باشد. در همه این موارد ویژگی تفهیم و القای سریع و پنهانی نهفته است و آن ها همه از مصادیق آن به شمار می روند؛ همان گونه که صاحب مقاییس اللغة می نویسد: «وحی اصل یدل علی القاء علم فی خفاء الی غیرک و کل ما فی باب الوحی فراجع الی هذا الاصل الذی ذکرناه.» از لحاظ اشتقاق لغوی ماده وحی بر القا و تفهیم یک نوع آگاهی بخشی نهانی دلالت دارد. هر معنای دیگری که در باب واژه وحی مطرح شده، همه به همین مفهوم اصلی بر می گردد.
تعریف وحی از نگاه علم کلام
در حوزه علم کلام این واژه بر یک معنای خاصی اطلاق شده که عبارت است از ارتباط تشریعی خداوند با پیامبران و رسولان برگزیده اش. البته در این جا هم معنای لغوی که همان «آگاهی بخشی سریع و نهانی» باشد، محفوظ است و وجه نام گذاری این ارتباط ویژه به وحی؛ همان دقت، سرعت و خفای آن از غیر پیامبر است.بنابراین وحی در اصطلاح علم کلام را می توان این گونه تعریف کرد: وحی عبارت است از رابطه ای اختصاصی که بین خداوند و انسان های برگزیده اش (پیامبران) که مأمور هدایت مردم هستند، برقرار می شود، برای دریافت پیام ها و دستورات الهی، که آن ادراک و تفهیم از راه غیر عادی (یعنی نه از راه های عمومی و طبیعی شناخت از قبیل: حس و عقل و…) باشد تا آن که آن انسان بعد از یادگیری و دریافت، آن مطالب را به مردم ابلاغ و اعلام نماید.و همین معنا از وحی است که مورد نزاع و اختلاف واقع شده و بحث هایی را در پی داشته؛ به گونه ای که عده ای آن را از اساس منکر شده و محال بودن آن را ادعا کرده اند و برای اثبات مدعای خود دلیل و برهان آورده اند. و بعضی هم با پذیرفتن وحی کوشیده اند با نقد دلیل های منکران وحی و ابطال مدعای آنان، مبنای علمی نداشتن آن را نشان بدهند. در ادامه ادله منکران را بررسی و ارزیابی خواهیم کرد.
پاسخ به محورهای شبهات منکران امکان وحی
پاسخ محور اول
این استدلال بر این پیش فرض مبتنی است که ابزار معرفت بشری، منحصر در حس و عقل بوده و راه معرفتی خارج از این دو قسم خارج نداریم. این پیش فرض با نشان دادن معرفت هایی که از قلمرو حس و عقل بیرون بوده و از نظر علمی هم مورد قبول است، باطل می شود و پاسخ این شبهه داده خواهد شد. در این جا نمونه هایی می آوریم که ثابت می کند انسان آگاهی هایی خارج از دو قلمرو حس و عقل دارد:
1. رؤیاهای راستین: خواب هایی که انسان می بیند، مختلف است؛ اما یک قسم آن خواب هایی است که از یک واقعیت جدا از ذهن و اندیشه انسان گزارش می دهند. این نوع از خواب ها ما را با جهان خارج مرتبط می سازد و پرده از روی حقایق آن بر می دارد و ثابت می کند که انسان علاوه بر درک حس و عقل از آگاهی سومی برخوردار است که معلول دو ابزار پیش گفته نیست. تو گویی آفریدگار بزرگ هستی برای تماس با جهان خارج روزنه سومی را باز کرده تا بدین وسیله زمینه را برای تصدیق نبوت و وحی فراهم سازد. غزالی در این مورد می گوید: خداوند متعال برای این که کار را برای بندگانش آسان کند، نمونه هایی از خاصیت نبوت را در آن به وجود آورده است؛ مثلا انسان در خواب مسائلی را که جزو غیب اند، به صورت صریح یا به صورت مثالی که بعدا تعبیر خواهد کرد، ادراک می کند. ما این را خود از طریق خواب آزموده ایم و دریافته ایم و اگر حالت خواب وجود نداشت، هرگز باورش نمی کردیم.
شیخ الرئیس، بوعلی سینای بلخی، دربار ة واقع نما بودن خواب و این که از واقع به نحو قطعی حکایت می کند، می نویسد:آزمایش زیاد نشان می دهد که انسان به وسیله خواب می تواند آگاهی هایی ازجهان خارج به دست آورد و در عالم رؤیا چیزهایی را درک کند که عین حقیقت و متن واقع باشد و کوچک ترین اختلافی با آن چه که درجهان خارج تحقق می پذیرد، نداشته باشد.بسیاری از مردم خواب های شگفت می بینند. تعداد این خواب ها به اندازه ای زیاد است که کتاب هایی درباره آن تألیف شده است. این خواب ها را چگونه می توان تفسیر کرد؟ آیا می توان همه آن ها را نوعی تصادف دانست؟ و یا آن را بازتاب حالات درونی شمرد؟ و آیا می شود همه این ها را انکار کرد؟! پاسخ منفی است؛ زیرا تعداد آن ها به قدری زیاد است که نمی توان آن ها را پدیده تصادفی انگاشت و نیز واقع نما بودن آن ها با فرضیه بازتاب حالات درونی سازگار نیست.همچنین نمی توان این ها را انکار کرد؛ چنان که شیخ اشراق می گوید: تحقق این گونه رؤیاها و همچنین نقل آن ها به وسیله اشخاص صادق القول، به اندازه ای فراوان است که انکار آن نوع مکابره محسوب می شود. اثبات این نوع از خواب ها بر این مطلب دلالت می کند که بشر علاوه بر ابزار حس و عقل، می تواند از راه های دیگری هم معارف دریافت وآگاهی کسب کند؛ در نتیجه نظریه «انحصار ابزار معرفت در حس و عقل» را می شکند؛ از این رو انکار وحی به بهانه این که از قلمرو حس و عقل بیرون است، بی اساس و بدون دلیل خواهد بود.
الهام در بیداری:
گاهی اتفاق افتاده که اندیشه ای به افراد الهام شده یا ناگهان خود را بر چنین اندیشه ای آگاه یافته اند. این نوع اندیشه ها را «الهام» می نامند. قرآن نیز آن را نوعی وحی دانسته؛ چنان که می فرماید: «و أوحینا الی ام موسی أن أرضعیه فإذا خفت علیه فألقیه فی الیم و لا تخافی و لا تحزنی…» (قصص، 7) روشن است که این نوع الهام نه به وسیله حس و نه با عقل انسانی دریافت می شود؛ بلکه راهی است فراعقلی و فراحسی و از عالم غیب به دست انسان می رسد. این طرق و راه های دیگری که برای شناخت ـ غیر از حس و عقل ـ وجود دارد نظریه انحصار معرفت در حس و عقل را باطل می کند و به اثبات می رساند که برای انسان راه های دیگری هم جهت کسب آگاهی وجود دارد. پس انکار وحی به این بهانه بی جهت خواهد بود. البته مقصود این نیست که وحی نبوی از قبیل رؤیا یا الهام است؛ بلکه هدف از بیان این مطالب رد نظریه کسانی بود که انکار وحی را بر انحصار راه های کسب معرفت به حس وعقل مبتنی کرده اند.
پاسخ محور دوم
این شبهه ناشی از عدم شناخت حقیقت انسان است. اگر صاحبان این شبهه حقیقت وجود انسانی را بشناسند و بدان توجه کنند، محلی برای این استدلال باقی نمی ماند؛ چون منشأ این دیدگاه «نگاه مادی گرایانه محض» به انسان است که حقیقت او را وجودی صرفا مادی می پندارد؛ در حالی که انسان موجود دو بعدی است: 1. جسمانی و مادی؛ 2. روحانی و ملکوتی. انسان غیر از شخصیت مادی و ظاهری، شخصیتی روحانی دارد که موجب ارتباط وی با عالم ملکوت می شود؛ زیرا مبدأ آن از خداست و منتهایش هم به سوی اوست: «انا لله و انا الیه الراجعون» (بقره، 156) پس حقیقت انسان مرکب از جسم و روح است و از همین جاست که انسان برزخ مابین عالم ماده و ماورای آن می باشد. پس از جهتی به آسمان و از جهت دیگر به زمین مرتبط است. خداوند هم در قرآن کریم در این باره می فرماید: «و لقد خلقنا الانسان من سلالة من طین* ثم خلقنا النطفة علقة فخلقنا العلقة مضغة فخلقنا المضغة عظاما فکسونا العظام لحما» (که تا این جا خلقت انسان مادی کامل می شود؛ سپس می فرماید: «ثم أنشأناه خلقا آخر فتبارک الله أحسن الخالقین»( مؤمنون، 12-14) و این خلق دیگر، وجود انسان روحی است که حقیقت وجود وی را تشکیل می دهد؛ در نتیجه انسان با وجود روحی و ملکوتی اش با عالم ملکوت و غیب ارتباط برقرار می کند، نه با وجود مادی اش.
پاسخ محور سوم
مکان نداشتن خداوند با ادله عقلی و نقلی قطعی ثابت شده است و ما هم معتقدیم که ذات پروردگار از هرگونه عیب و نقص پیراسته است. و می دانیم که مکان و زمان مخلوق خداوند است، و او از هرگونه صفتی که موجب محدودیت در ذاتش شود، به دور است و هیچ گونه حد و مرزی در او وجود ندارد؛ اما مواجهه فرشتگان و پیامبر و گرفتن کلام خداوند، به معنای قرب و حضور مکانی نیست؛ بلکه اگر سخن از زمان و مکان است، به این معناست که فرشته یا پیامبر در شرایط مکانی و زمانی خاصی، این صلاحیت را پیدا می کند که کلام خداوند را دریافت کند؛ همان گونه که حضرت موسی ـ علیه السلام ـ در کوه طور می توانست کلام خداوند را بشنود. پس زمان و مکان درطرف پذیرنده وحی مطرح است، نه فرستنده آن. به عبارت دیگر، شرایط روحی و حالات پیامبر است که صلاحیت پیدا می کند گاه به واسطه فرشته و گاهی بدون واسطه وحی را دریافت کند؛ اما محدود شدن پذیرنده وحی به زمان و مکان، مستلزم این نیست که خداوند هم درمکانی خاصی باشد؛ بلکه او همه جا هست. بنابراین معتقدان به وحی نمی گویند که خداوند دارای مکان است تا از راه ابطال آن، اعتقاد به امکان وحی نیز باطل شود.
پاسخ محور چهارم
قطعی است که در معارف و معلومات پیامبران که ره آورد وحی می باشند، هیچ گونه ناسازگاری با علم و عقل وجود ندارد. اگر در جایی دیده شود که کلام مدعی پیامبری با علم و عقل قطعی منافات دارد، خود این دلیل بر عدم نبوت آن شخص خواهد بود و نیاز به برهان و دلیل دیگر نیست. البته باید توجه داشت که ممکن است در مواردی بین داده های علمی و محتوای تعالیم منسوب به پیامبران تعارضی ظاهری به نظر ب رسد؛ اما باید پیش از این که حکم به تعارض شود، اموری به نحو دقیق بررسی شود؛ از قبیل: 1. آیا داده علمی که با تعالیم وحیانی معارض شمرده شده، قطعی و مسلم است یا یک فرضیه بیش نیست؟ آیا همه دانشمندان آن علم، آن را پذیرفته اند یا نه؟ و …؛ 2. آیا انتساب «آن چه محتوای تعالیم پیامبر تلقی شده» به پیامبر درست و قطعی است یا نه؟ و بعد از اثبات صحت استناد به مسأله «محکم و متشابه»، «ظاهر و نص» بودن پرداخته شود و دقت گردد که آیا قابل تأویل است؟ و آیا نمی شود از خود متون دینی تفسیر درست آن را به دست آورد؟ مثلا تورات به پیامبر بزرگ الهی، حضرت موسی (ع) است؛ اما از نظر تاریخی استناد آن به آن حضرت مورد تردید قرار گرفته و دست کم حتمی است که این کتاب مورد دستبرد قرار گرفته و از تحریف و جعل مصون نماینده است؛ از این رو معارفی که در آن با عقل و علم سازگاری ندارد، هیچ ربطی به وحی ندارد؛ همان گونه که قرآن کریم، آخرین کتاب وحیانی، تصریح می کند که این کتاب تحریف شده و نسبت دادن مطلب خرافی و غیر معقول آن به وحی، کاری نادرست است. مسلما تنها کتاب آسمانی که استنادش به پیامبر قطعی بوده و تمام مطلب آن ره آورد وحی است، قرآن کریم می باشد؛ به همین دلیل معارف آن با علم درست و اندیشه سالم، هیچ گونه ناسازگاری ندارد.
در نتیجه با توجه به مطالب پیش گفته روشن می شود که هیچ گونه دلیل علمی برای انکار وحی وجود ندارد. و ادله منکران، هیچ کدام صلاحیت ندارد که یک برهان و حقیقت علمی تلقی شوند. نهایت چیزی که می توان گفت، این است که علم و بشر تاکنون نتوانسته حقیقت وحی را کشف کند؛ ولی این موجب نمی شود که وحی، امری غیر ممکن تلقی گردد؛ زیرا نادانسته های بشر بی شمار است و او نتوانسته حقیقت بسیاری از حقایق عالم را کشف کند.
پي نوشت ها :
1- استاد مصباح یزدی، راهنماشناسی، چ 1، ص 21
2- استاد جعفر سبحانی، مدخل مسائل جدید در علم کلام، ج 2، ص 12و14
3- مقاله امکان وحی، نویسنده: سید محمد عالمی
منبع:www.tahoordanesh.com
ارسالي از طرف کاربر محترم : amirpetrucci0261
/ج