خانه » همه » مذهبی » شبهه عدم پایان تجربه نبوت بعد از پیامبراکرم (صلی الله علیه واله)

شبهه عدم پایان تجربه نبوت بعد از پیامبراکرم (صلی الله علیه واله)

شبهه عدم پایان تجربه نبوت بعد از پیامبراکرم (صلی الله علیه واله)

برخی بر اساس مبانی عقلی شبهه ای را در مورد وحی ذکر می کنند که: وحى و پیامبرى چیزى جز تجربه روحى و اجتماعى پیامبر نیست و به همین خاطر وحى، دین و شریعت تابع پیامبر و محور در این امور، شخصیت پیامبر است. و این تجربه پیامبرانه همیشه ادامه خواهد داشت و در هیچ زمانى منقطع نخواهد شد. بنابراین ممکن است اشخاصى (حتى در

0c43caa0 41c3 457e 8fba 3caac7881f8e - شبهه عدم پایان تجربه نبوت بعد از پیامبراکرم (صلی الله علیه واله)

0011841 - شبهه عدم پایان تجربه نبوت بعد از پیامبراکرم (صلی الله علیه واله)
شبهه عدم پایان تجربه نبوت بعد از پیامبراکرم (صلی الله علیه واله)

 

 

اصل شبهه:
 

برخی بر اساس مبانی عقلی شبهه ای را در مورد وحی ذکر می کنند که: وحى و پیامبرى چیزى جز تجربه روحى و اجتماعى پیامبر نیست و به همین خاطر وحى، دین و شریعت تابع پیامبر و محور در این امور، شخصیت پیامبر است. و این تجربه پیامبرانه همیشه ادامه خواهد داشت و در هیچ زمانى منقطع نخواهد شد. بنابراین ممکن است اشخاصى (حتى در دوره خاتمیت) به فیض این تجربه نایل شوند و به آموزه هایى حتى مخالف و مغایر با آموزه هاى اسلام دسترسى پیدا کنند؛ بلکه این احساس به آنها دست دهد که دیگر لازم نیست پیرو شریعت اسلام باشند. این تجربه و احساس براى خود آنها حجت است. آنها بیان می دارند که تجربه نبوى یا تجربه شبیه به تجربه پیامبران کاملا قطع نمى شود و همیشه وجود دارد. در مورد این که آیا هر کسى مى تواند رسولى بشود باید اذعان داشت که کسى ممکن است براى خودش «نبى» شود و احوال خاصى پیدا کند و واجد اذواق و مواجیدى کشف و شهودها و دریافتهایى شود، ولى جامعه دینى اسلامى با این افراد – اگر اظهار نبوت کنند – برخورد سختگیرانه اى خواهد کرد. درواقع پیغمبر وقتى مى گفت: «پیامبرى بعد از من نمى آید» به پیروانش دستور داد که این باب را ببندند و دیگر به حرف هیچ کس که ادعاى نبوت کرد اعتنا نکنند و به کسانى هم که این احساس به آنها دست مى داد مى فرمود که شما این احساسات را با کسى در میان نگذارید.
شخصى ممکن است بین خودش و خدا، واجد احوالى شود و احساس کند که صاحب وظایفى است از ناحیه خداوند و دیگر وظیفه ندارد به فلان دین و یا به همان دین عمل بکند. بعضى از بزرگان – مثل شمس تبریزى – تقریبا چنین احوالى داشتند. اما اینها هیچ وقت ادعا نکردند که ما پیامبریم، یا این که براى خودمان شرع خاص و احکام خاصى داریم. هر کسى بین خودش و خدا رابطه اى دارد و بعدا هم باید پاسخگو باشد. اگر کسى احساس مى کند که دیگر نمى تواند پیرو شریعت پیامبر اسلام باشد و وظیفه دیگرى دارد، خودش مى داند و خداى خودش. کسى هم که چنین احساسى را ندارد، باید پاسخگوى اعمالش باشد. اما تجربه پیامبرگونه البته جریان دارد، براى این که تجلیات خداوند تمامى ندارد. ما نمى توانیم بگوییم خدا بر پیامبر اسلام تجلى کرد و پس از آن باب تجلى بسته شد. این تجلى دوام دارد و براى هر کسى متناسب با ظرفیتش ادامه خواهد یافت. در نتیجه آنها می گویند: ممکن است برخى از افراد با رسیدن به مقام نبوت و رسالت – حتى پس از خاتمیت – به این کشف نایل شوند که دیگر پیروى از اسلام بر آنها واجب نیست. آنها در خصوص صفات پیامبری، یکی از خصوصیات پیامبر را سخن گفتن آمرانه و غیر استدلالی دانسته، می گویند: خطاب پیامبران نوعا آمرانه، از موضع بالا و غالبا بدون استدلال است و از این حیث با زبان و نحوه بیان دیگران فرق آشکار دارد. به قرآن نگاه کنید (و دیگر کتب آسمانی) ندرتا در آن استدلال پیدا می کنید. مقتضای استدلال این است که طرف مقابلتان را به استدلال متقابل فرا خوانید؛ یعنی به طرف مقابل حق بدهید با شما چون وچرا و هم سخنی کند و داوری نهایتا با فرد ثالث باشد؛ اما پیامبرانه و از موضع بالا سخن گفتن، حکایت دیگری دارد. پیامبران از این حیث با ما انسان ها همنشینی و هم سخنی نمی کنند. پس از پیامبر اسلام دیگر هیچ کس ظهور نخواهد کرد که شخصیتش به لحاظ دینی، ضامن صحت سخن و حسن رفتارش باشد و برای دیگران تکلیف دینی بیاورد. پس از پیامبر احساس وتجربه و قطع هیچ کس برای دیگری از نظر دینی تکلیف آور و الزام آور و حجت آفرین نیست. هر کس بخواهد نسبت به دیگری حکمی دینی صادر کند، باید حکم خود را به دلیلی عقلی یا قانونی کلی یا قرینه ای عینی و امثال آن ها مستند و موجه کند. شبهه کنندگان می گویند که: «تاکید براین نکته ضروری است که نفس تجربه دینی کسی را پیامبر نمی کند و صرف دیدن ملک یا پس پرده عالم شهادت نبوت نمی آورد. فرشته الهی بر مریم هم ظاهر شد و عیسی را به او هدایت کرد اما مریم پیامبر نشد. در پیامبری مفهوم و عنصری از ماموریت مندرج است و همین است آنکه در تجربه های متعارف عارفان وجود ندارد و در خاتمیت این ماموریت رخت بر می بندد لکن اصل تجربه و مکاشفه باقی می ماند. آنها در ادامه می گویند: «اگر پیامبر به معراج رفت این به معراج رفتن را برای همه می خواست … و اصلا و اساسا شرط تبعیت از پیامبر تبعیت از تجارب اواست … و با این همه پیامبر اسلام، خاتم است؛ یعنی کشف تام او و به خصوص ماموریت او ٬برای هیچ کس تجدید نخواهد شد». آنها در ادامه و در مقام بیان بسط تجربه های پیامبرانه برای غیر پیامبران می گوید: «اکمال دین در زمان پیامبر (ص) اکمال حداقلی است نه حداکثری یعنی حداقل لازم هدایت به مردم داده شده است اما حداکثر ممکن ٬در تکامل تدریجی و بسط تاریخی بعدی اسلام پدید خواهد آمد».

عناصر منطقی شبهه:
 

1- مسلمانان معتقد به خاتمیت و انقطاع وحی می باشند.
2- در حالی که وحى چیزى جز تجربه روحى و اجتماعى پیامبر نیست و این تجربه پیامبرانه همیشه ادامه خواهد داشت و در هیچ زمانى منقطع نخواهد شد و ممکن است اشخاصى (حتى در دوره خاتمیت) به فیض این تجربه نایل شوند.
3- در نتیجه معناى ختم نبوت این است که هیچ کس (حتى آنان که به مقام وحى و نبوت رسیدند) ادعاى نبوت نکند و مردم نیز به ادعاى کسانى که مدعى وحى و نبوت اند اعتنا نکنند.

پاسخ شبهه:
 

آنچه که از عبارات فوق استفاده مى شود تنها این نیست که غیر پیامبران مى توانند به تجلیات و مواجید و کشف و شهودهایى دست پیدا کنند؛ زیرا این مقدار، مورد انکار و یا استبعاد کسى نیست. شکى نیست که اولیا و عرفاى الهى بر اثر ریاضتها، تهذیب، تزکیه باطن و عبودیت خالص پروردگار و با سیر و سلوک روحانى و باطنى مى توانند به مشاهداتى دست یابند. تعبیرات فراوانى که در ادعیه و روایات ما وجود دارد به حدى است که جایى براى انکار و یا استبعاد باقى نمى گذارد. عجیب این است که از عبارات آنها برمى آید که هر چند ممکن است شخصى به مقام نبوت برسد و وظایف و تکالیف جدیدى غیر از آنچه که در شریعت اسلام آمده است بر دوش او نهاده شود، اما بر اساس توصیه اسلام، این شخص موظف است این حقیقت را کتمان کند، با مردم در میان نگذارد، بین خود وخداى خویش به آنچه که وظیفه اوست عمل کند. آنچه از ظاهر عبارت ایشان برمى آید این است که معناى ختم نبوت همین است؛ یعنى معناى ختم نبوت این است که هیچ کس (حتى آنان که به مقام وحى و نبوت رسیدند) ادعاى نبوت نکند و مردم نیز به ادعاى کسانى که مدعى وحى و نبوت اند اعتنا نکنند.

فرق وحی و خطاب پیامبران
 

آنها از خطاب و سخن پیامبران حرف می زنند؛ سپس از وحی و آیه مثال می آورند؛ در حالی که آیات، سخن خداوند هستند نه پیامبران. آن چه خطاب و سخن پیامبر است، «حدیث» نامیده می شود. تفاوت حدیث با وحی به مقدار تفاوت پیامبر با خداوند است؛ به همین جهت، معجزه اسلام قرآن است، نه حدیث. با این که حدیث و روایات ما نیز به تبع پیروی از قرآن، شأنی بس والا دارند، هیچ گاه، قرآن انبازی نکرده اند و نمی کنند.

برهان و استدلال در قرآن
 

دومین اشتباه آنها، نفی استدلال در قرآن است. اشتباه اول این بود که قرآن را کلام پیامبر دانستند و دومین اشتباه این که در این کلام، استدلال و برهان وجود ندارد و برهان کسی را نیز نمی پذیرند و پیشاپیش برهانشان را باطل می دانند. پیامبران از این حیث با ما انسان ها همنشینی و هم سخنی نمی کنند. شیوه آنان «ما علی الرسول الا البلاغ» تکیه کلام و ملخص روش آنان است. حتی «هاتوا برهانکم» هم می گویند. معطل برهان آوردن مخالفان نمی شوند. قرآن کریم ده ها بار مردم را به علت و حکمت احکام خود متوجه ساخته و پس از هر بیانی، غایت و حکمت آن را با الفاظی چون «لعلکم یرشدون» و «لعلکم تهتدون» و «لعلهم تفلحون» متذکر شده که علت حکم را رشد و هدایت و رستگاری معرفی کرده است. گذشته از این قبیل آیات، بارها لفظ برهان را به کار برده و برخلاف گفتة سروش نه تنها از مخالفان، برهان خواسته، بلکه خود قرآن به اقامة برهان پرداخته است. خداوند برای آدمی چون فرعون و امثال وی که در باطل بودنش شکی نیست، برهان اقامه کرده، می فرماید: «فذ ان بر هانان من رب الی فر عون و ملئه» (قصص: 32) ترجمه: و آن دو برهان از طرف خدایت برای فرعون و امثال وی است. قرآن نه تنها خود برهان اقامه می کند، بلکه در اصلی ترین مسأله که توحید و شرک باشد، از مخالفان خود برهان می طلبد. «أءله مع ا قل هاتوا بر هانکم ان کنتم صادقین» (نمل: 27) ترجمه: آیا خدای دیگری با خداوند یکتا هست؟ بگو: اگر راست می گویید، بر گفتة خود برهان بیاورید.
این مسأله در قرآن و پیامبر اکرم منحصر نیست؛ بلکه همة کتاب های آسمانی چنین بوده اند و خداوند به وسیله رسولانش این پیام را به هر امتی رسانده است که اگر به گفتة خود ایمان دارید، بردرستی آن برهان اقامه کنید. «و نزعنا من کل أمة شهیدا فقلنا هاتوا بر هانکم» (قصص: 75) و از هر امتی گواهی گرفتیم و گفتیم برهانتان را بیاورید.جالب توجه است که این آیه به قیامت مربوط می شود؛ یعنی قرآن نه تنها در دنیا با برهان حرف زده است، بلکه در آخرت نیز با برهان محاکمه می کند. با این که به ظاهر، در قیامت به اقامة برهان یا برهان خواهی نیازی نیست؛ ولی چون قرآن از برهان جدا نیست، هر جا قرآن هست، برهان نیز وجود دارد.قرآن کریم مبرهن بودن یک اد عا را نشانة صادق و مصدق بودن آن دانسته و فصل ممیز خیال پردازی و آرزوخواهی را با حق جویی در برهانی و غیر برهانی بودن هر یک می داند.«تل أمانیهم قل هاتوا بر هانکم ان کنتم صادقین» (بقره: 111) آن، آرزو و امیال آن ها است. بگو برهانتان را بیاورید، اگر راستگویانید. قرآن نه تنها کتاب برهانی است، بلکه عین برهان است؛ از این رو نمی توان آن را از برهان جدا دانست؛ زیرا خود می گوید:«یا أیها الناس قد جأکم بر هان من ربکم» (نسأ: 174) ترجمه: ای مردم! حقا که برای شما از سوی خدایتان برهانی آمده است.قرآن، فلسفه و حکمت برهانی بودن خود را در ارزش برهان می داند؛ زیرا از نظر آن، حتی هدایت وقتی ارزشمند است که برهانی باشد، نه تقلیدی و عرفی محض. همچنین گمراهی از آن جهت پست است که غیر برهانی و ضد برهان به شمار می رود؛ از این رو حیات و نابودی هر دو براساس بینة و برهان است. «لیهل من هل عن بینة و یحیی من حی عن بینة» (انفال: 42) تا هر که نابود می شود، از روی بینه نابود شود و هر که زنده می شود، از روی بینه زندگی یابد. همه این آیات، با گفتار شبهه کنندگان مخالف است. قرآن به عکس آن چه آنها می گویند، نه تنها غیر برهانی نیست، بلکه از مخالفان خود نیز برهان می طلبد و مهم تر این که در ابتدای امر، به مخالفان خود احترام نهاده، آن ها را به گفتمان و دیالوگ می خواند و با منطقی ترین شیوه با آن ها برخورد کرده، می گوید: «انا أو ایاکم لعلی هدی أو فی ض لال مبین» (سبأ: 24) ترجمه: به یقین یکی از ما یا شما بر هدایت یا گمراهی آشکار است.پیامبر اگر، آمرانه حرف می زد و مخالف خود را قبل از گفت وگو محکوم می کرد، این گونه حرف نمی زد. نمی گفت. یکی از ما دو فرقه بر هدایت و دیگری به گمراهی است. از همان ابتدا می گفت: هر چه من می گویم، راست، و هر چه شما می گویید، دروغ است. با این که حق همین است، به این حقیقت باید از راه برهان و استدلال رسید، نه اد عا و چوب و چماق، بهترین راه استدلال و برهان، همان مجادلة احسن است که خدا پیش روی پیامبر نهاد و فرمود: «ادع الی سبیل رب بالحکمة و المو عظة الحسنة وجادلهم ب التی هی أحسن» (نحل: 125) ترجمه: مردم را به راه خدایت به حکمت و موعظة نیکو بخوان و با آن ها به بهترین وجه مجادله نما. با توجه به این آیات، روشن است که آن چه آنها به قرآن و پیامبر نسبت می دهند، خلاف قرآن است.

تکلم عقلانی
 

برخلاف آن چه آنها مبنی بر آمرانه و غیر برهانی بودن سخنان انبیا اد عا کرده اند، نتیجه این حرف، غیرعقلانی بودن کلام نیز خواهد بود؛ زیرا در عقلانی بودن، عقلانیت و معقول بودن کلام، سبب پذیرش است؛ ولی در آمرانه بودن، بدون توجه به محتوای کلام تحکم و امر و نهی ملوکانه است.
پیامبر اکرم در حدیثی می فرماید: «نحن معاشر الانبیا امرنا ان نکلم الناس علی قدر عقولهم» ترجمه: به ما گروه پیامبران امر شده است که با مردم به اندازه عقلشان صحبت کنیم؛ یعنی باید طوری سخن بگوییم که عقل آن ها آن سخن را دریابد و بپذیرد؛ بنابراین مقبولیت کلام بر معقولیت آن منوط است.پیامبر اکرم نه تنها غیرعقلانی و غیربرهانی حرف نمی زند، بلکه عزیزترین افراد خود را به تعقل سفارش می کند. ابن سینا در این خصوص می گوید:و برای این بود که شریف ترین انسان و عزیزترین انبیا و خاتم رسل: با مرکز دایرة حکمت و فلک حقیقت و خزانه عقل امیرالمؤ منین علی گفت که: «یا علی اذا ر أیت الناس مقربون الی خالقهم بانواع البر تقرب الیه بانوا ع العقل تسبقهم» – و این چنین خطاب جز با چون او بزرگی راست نآمدی که اندر میان خلق همچنان بود که معقول اندر میان محسوس. گفت: ای علی! چون مردمان اندر کثرت عبادت رنج برند، تو اندر ادراک معقول رنج بر تا بر همه سبقت گیری. لاجرم چون به دیدة بصیرت عقلی، مدرک اسرار گشت، همة حقایق را اندر یافت و معقول را اندر یافت، و دیدنی حکم داد و برای آن بود که گفت لو کشف الغطأ ما ازددت یقینا، و هیچ دولت آدمی را بهتر از ادراک معقول نیست.

عقل و خاتمیت
 

در مورد خاتمیت نمى توان استدلال عقلى آورد؛ آنچه در توضیح آن بیان شده و مى شود جنبه معقول سازى است، نه جنبه برهانى و استدلالى؛ به عبارت دیگر بحث خاتمیت، یک بحث درون دینى نقلى است که به گفته علامه حلى (726 – 648 ق) در کتاب واجب الاعتقاد، از ضروریات دین اسلام است.
فاضل مقداد (م. 826 ق) نیز در شرح کلام علامه حلى در این زمینه، سه دلیل نقلى مى آورد، که یکى آیه مبارکه: «ما کان محمد ابا احد من رجالکم و لکن رسول الله و خاتم النبیین» (احزاب/40) است و دیگرى گفته رسول خداست که فرمود: «لا نبى بعدى» و سومى اجماع است که ملحق به دلیل نقلى مى باشد؛ زیرا اعتبارش را از سننى که اجماع کاشف آن است مى گیرد. اندیشمندان عصر ما نیز به این مساله معترفند؛ از باب نمونه، کسانى مى گویند: «ما به نحو کامل بر معیارهاى این مساله (خاتمیت) واقف نیستیم؛ مقتضاى حکمت الهى این بود که پس از پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله پیامبر دیگرى مبعوث نگردد.» همچنین جاودانگى و کامل بودن دین مبین اسلام، خاتمیت آن را به اثبات مى رساند؛ با توجه به آیاتى که از جهانى بودن دعوت اسلام و جاودانگى آن سخن مى گویند، احتمال مبعوث شدن پیامبرى که شریعت اسلام را نسخ کند نفى مى شود .خاتمیت و کمال دو امر متلازمند؛ یعنى، ممکن نیست که دین و آیینى، خود را خاتم ادیان بداند و داعیه کمال نداشته باشد و یا آن که داعیه کمال نهایى داشته باشد و خود را به عنوان دین خاتم معرفى ننماید .موضوع خاتمیت در روایات متعددى تصریح شده است که همگى آنها بر ختم نبوت به وسیله پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله دلالت دارند: «ارسلت الى الناس کافة، بى ختم النبیون» یعنى: براى تمام مردم فرستاده شدم و توسط من نبوت پایان داده شد. امام على علیه السلام نیز بر این حقیقت تاکید مى فرماید و پیامبر اسلام را ختم کننده صحیفه وحى معرفى مى کند: «بابى انت و امى، (یا رسول الله). لقد انقطع بموتک ما لم ینقطع بموت غیرک من النبوه و الانباء و اخبار السماء خصصت حتى صرت مسلیا عمن سواک و عممت حتى صار الناس فیک سواد» یعنى: پدر و مادرم فداى تو اى رسول خدا با مرگ تو رشته اى پاره شد که در مرگ دیگران این گونه قطع نشد، با مرگ تو رشته پیامبرى و فرود آمدن پیام و اخبار آسمانى گسست.

پاسخ به شبهه طبق دیدگاه استاد مطهرى در مورد خاتمیت
 

استاد مطهرى در مورد فلسفه ختم نبوت و علت یابى خاتمیت، سه علت عمده را بیان مى کند:
1 – تحریف
یکى از علل تجدید رسالت و ظهور پیامبران جدید، تحریف و تبدیلهایى است که در تعلیمات و کتابهاى مقدس پیامبران رخ مى داده است و به همین جهت آن کتابها و تعلیمات، صلاحیت خود را براى هدایت مردم از دست مى داده اند. «بشر قدیم به علت عدم رشد و عدم بلوغ فکرى قادر به حفظ کتاب آسمانى خود نبود؛ معمولا کتب آسمانى مورد تحریف و تبدیل قرار مى گرفت و یا بکلى از بین مى رفت؛ از این رو لازم مى شد که این پیام تجدید شود» .بنابراین یکى از دلایل تجدید پیامبران و شرایع جدید، از بین رفتن محتواى ادیان پیشین و تحریف کتابهاى آسمانى است؛ در حالى که این مساله در مورد خاتمیت صدق نمى کند؛ چرا که خداوند خود وعده محفوظ ماندن قرآن از تحریف و تغییر را داده است: «انا نحن نزلنا الذکر و انا له لحافظون» (حجر/9). علاوه بر این، نزول قرآن زمانى صورت گرفت که بشر دوره کودکى را طى کرده بود و مى توانست کتاب آسمانى را از تحریف حفظ کند؛ از این رو مسلمانان از همان بدو نزول قرآن به حفظ و نگهدارى قرآن اهتمام ویژه اى نشان دادند به گونه اى که امکان هر گونه تحریف و تغییرى از بین مى رفت؛ به همین خاطر، علت عمده تجدید پیام و ظهور پیامبر جدید منتفى شد و شرط لازم (نه شرط کافى) جاوید ماندن یک دین، موجود مى شود. بنابراین، آیه فوق به منتفى شدن مهمترین علت تجدید نبوت و رسالت از تاریخ نزول قرآن به بعد اشاره مى کند و در حقیقت، تحقق یکى از ارکان ختم نبوت یعنى بلوغ اجتماعى بشر را اعلام مى دارد.
2 – نقص
در دوره هاى پیشین، انسانها به واسطه عدم بلوغ و رشد کافى قادر نبودند که یک نقشه جامع و کامل براى مسیر خود دریافت کنند تا بتوانند با استفاده از آن نقشه، راه خویش را ادامه دهند؛ لازم بود که مرحله به مرحله و منزل به منزل راهنمایى شوند و راهنمایانى همیشه آنها را همراهى کنند، ولى در دوره جدیدى که اسلام ظهور کرد، بشر توانایى دریافت این نقشه کلى را داشت؛ به همین جهت برنامه راهنمایى مرحله به مرحله متوقف و آن نقشه کلى یک جا به جاى آن جایگزین شد؛ از اینجاست که مى توان به علت دیگر تجدید نبوتها پى برد و آن هم این است که در دوره قبل از خاتمیت، بشر قادر به دریافت برنامه کلى و جامع نبود، اما با پیدایش این امکان و این استعداد در عصر رسالت ختمیه و بعد از آن، طرح کلى و جامع در اختیار بشر قرار گرفت و این علت تجدید نبوتها و شرایع نیز منتفى گشت. علماى امت اسلام متخصصانى هستند که با استفاده از نقشه کلى راهنمایى که اسلام به دست مى دهد و با تدوین و تنظیم آیین نامه ها و تاکتیکهاى موقت، راه را به دیگران نشان مى دهند.
3 – نیاز به تفسیر و تبلیغ
پیامبران مجموعا دو وظیفه انجام مى داده اند: یکى این که از جانب خدا براى بشر قانون و دستورالعمل مى آوردند؛ دوم این که مردم را به اطاعت از خدا و عمل به دستورات و قوانین الهى آن عصر و زمان دعوت و تبلیغ مى کرده اند؛ به عبارت دیگر، استاد مطهرى میان نبوت تبلیغى و نبوت تشریعى تفکیک قائل شده و پیامبران را به پیامبران صاحب شریعت و پیامبران مبلغ شرایع انبیاى گذشته تقسیم مى کند؛ غالب پیامبران، بلکه اکثریت قریب به اتفاق آنها، پیامبران تبلیغى بوده اند نه تشریعى. اسلام که ختم نبوت را اعلام مى کند نه تنها به نبوت تشریعى خاتمه داده است، بلکه به نبوت تبلیغى نیز پایان داده است. حال سخن بر سر این است که بر فرض پذیرفتیم که اسلام به واسطه کمال، کلیت و جامعیتش به نبوت تشریعى پایان داده است، پایان یافتن نبوت تبلیغى را با چه حساب و فلسفه اى مى توان توجیه کرد؟
استاد مطهرى در پاسخ این سؤال مى فرمایند: «حقیقت این است که وظیفه اصلى نبوت و هدایت وحى، همان وظیفه اول است، اما تبلیغ و تعلیم و دعوت، یک وظیفه نیمه بشرى و نیمه الهى است … ولى عالیترین و راقیترین مظاهر و مراتب هدایت است؛ وحى رهنمودهایى دارد که از دسترس حس و خیال و عقل و علم و فلسفه بیرون است و چیزى از اینها جانشین آن نمى شود؛ ولى وحیى که چنین خاصیتى دارد وحى تشریعى است، نه تبلیغى، وحى تبلیغى بر عکس است .تا زمانى بشر نیازمند به وحى تبلیغى است که درجه عقل و علم و تمدن به پایه اى نرسیده است که خود بتواند عهده دار دعوت و تعلیم و تبلیغ و تغییر و اجتهاد در امر دین خود بشود؛ ظهور علم و عقل، و به عبارت دیگر، رشد و بلوغ انسانیت، خود به خود به وحى تبلیغى خاتمه مى دهد و علما جانشین چنان انبیا مى گردند … در عهد قرآن وظیفه تعلیم و حفظ آیات آسمانى به علما منتقل شده و علما از این نظر جانشین انبیا مى شوند.» بنابراین از دیدگاه شهید مطهرى، مفهوم «اجتهاد» در فلسفه ختم نبوت، نقش مهمى را ایفا مى کند؛ علماى امت در دوران خاتمیت که عصر علم است، قادرند با معرفت به اصول کلى اسلام و شناخت شرایط زمان و مکان، آن کلیات را با شرایط و مقتضیات زمانى و مکانى تطبیق دهند و حکم الهى را استخراج و استنباط نمایند؛ و بدین ترتیب بسیارى از وظایفى را که پیامبران تبلیغى و قسمتى از وظایف پیامبران تشریعى را (بدون آن که خود مشرع باشند) با عمل «اجتهاد» و با وظیفه خاص رهبرى امت انجام دهند؛ از این رو، در عین حال که نیاز بشر به تعلیمات الهى و تبلیغاتى که از راه وحى رسیده، همواره باقى است، نیاز به تجدید نبوت و آمدن کتاب آسمانى و پیامبر جدید براى همیشه منتفى شده و «پیامبرى » پایان یافته است. از نظر شهید مطهرى، پیامبر خاتم کسى است که جمیع مراتب را طى کرده است و دیگر مرحله طى نشدنى یا طى نشده از نظر او و از نظر کار او وجود ندارد؛
«الخاتم من ختم المراتب باسرها» از این رو چیزهایى که از طریق وحى و الهام باید به بشر القا بشود، ابلاغ شده است و دیگر راه نرفته و سخن نگفته دیگرى باقى نمانده است. بنابراین وقتى که تمام مراحلى که در این قسمت هست به پایان رسید، خواه ناخواه نبوت هم ختم مى شود. ایشان در توضیح این مطلب مى نویسد: «مسائلى که بشر از طریق وحى و الهام باید آنها را کشف کند و از این طریق باید به بشر الهام بشود نامتناهى نیست، محدود است و متناهى؛ وقتى آنچه که در ظرفیت و استعداد بشر هست بیان شد، مطلب ختم مى شود » .ایشان خاتمیت و جاودانگى اسلام را بر فطرى بودن دین متکى مى کنند؛ چرا که اگر معارف و آموزه هاى اسلامى فطرى یا مبتنى بر فطرت باشد، تغییرناپذیر و جاویدان خواهد ماند. «رمز دیگر خاتمیت و جاودانى بودن این دین، که آن نیز از هماهنگى با قوانین فطرى سرچشمه مى گیرد این است که براى احتیاجات ثابت و دائم بشر قوانین ثابت و لایتغیرى در نظر گرفته و براى اوضاع و احوال متغیر وى وضع متغیرى را پیش بینى کرده است».

خاتمیت و تجربه های متعارف عارفان
 

شکی نیست که یکی از ارکان نبوت، عنصر ماموریت است. نبی مامور است آنچه را مستقیما از عالم الهی به صورت وحی دریافت کرد ابلاغ کند؛ اما چنین نیست که هر که مامور ابلاغ و تبلیغ است نبی باشد. ماموریتی که به واسطه یک نبی برای شخص دیگر – غیر نبی – حاصل می شود حتی اگر آن شخص در سیر روحانی و معنوی خود، واجد حالات معنوی و عرفانی باشد، موجب نمی شود که شخص مامور نبی گردد .چنانکه امامان معصوم (ع) همگی به واسطه رسول الله (ص) یا از طریق تحدیث، با عالم بالا مرتبط بودند؛ یعنی ماموریت خویش را از طریق رسول الله از خدا در یافت کرده اند و در عین حال نبی نبودند؛ اگر چه به لحاظ طی مراحل کمال از بسیاری از انیاء سلف افضل بوده اند. امام علی ماموریت هدایت و تبلیغ دین و هم علم و حکمت را از طریق رسول خدا از خدا دریافت کرد، بدون اینکه به ایشان وحی شود، از این رو ایشان نبی نبود؛ ولی از همه انبیاء پیشین جز رسول خدا افضل بود. امامت نیز همچون نبوت منصبی از مناصب اجتماعی – معنوی است با این تفاوت که نبی مستقیما با خدا مرتبط است و وحی نبوتی را دریافت می کند ولی امام از طریق نبی و به تعلیم او چنین ارتباطی دارد و یا از طریقی غیر طریق وحی نبوتی با عالم بالا مرتبط است. آنچه در خاتمیت رخت برمی بندد موقعیتی است بنام وحی نبوتی که ماهیت آن بر ما مستور است؛ ولی ماموریت ابلاغ و تبلیغ نه تنها ساقط نمی شود؛ بلکه بالخصوص برای امامان منصوص و بالعموم برای عالمان واجد شرائط به عقل و نقل ثابت است .چیزی که در تجربه های عارفان مفقود است، تجربه نبوی یعنی وحی نبوتی است نه عنصر ماموریت و ابلاغ که بر همه عالمان واجب است. تجربه های عارفان چنانکه در نکته اول اشاره شد هر گز تجربه نبوی نیست تا با عنصر ماموریت عناصر نبوت کامل گردد. چنانکه تجربه های امامان معصوم نیز چنین نیست.

پاسخ استدلال به معراج پیامبر
 

در مورد این موضوع باید گفت: آنچه که به حکم خاتمیت تجدید پذیر نیست نبوت است و نبوت عبارت است از ماموریت همراه با ارتباط خاص و وحیانی با خدا؛ اما ماموریت پیامبر خاتم که همان تبلیغ آنچه به او رسیده و ترویج آن بود، نه تنها پایان نپذیرفته؛ بلکه به حکم جهانی و نهایی بودن دین او بر عهده همه حاملان دین، می باشد. این وظیفه با اراده خدا و به ابلاغ پیامبر خاتم، بالخصوص به امامان بعد از ایشان و بالعموم به عالمان واجد شرائط نهاده شده است. امامان معصوم همگی از نظر ماموریت ابلاغ و ترویج دین همچون نبی خاتم بوده اند؛ اگر چه به حکم خاتمیت، ارتباطات آنان با آسمان و علوم آنان، از طریق وحی نبوتی نبوده بلکه بواسطه پیامبر اسلام و به تعلیم او و یا از طریق تحدیث بوده است. بنابراین کشف تام به معنای وحی نبوتی، دیگر تجدید نخواهد شد؛ اما ماموریت حتی با حجیت تام تجدید پذیر؛ بلکه تجدید یافته است. ماموریتهای بعدی همه در طول ماموریت پیامبر اسلام و در ادامه آن است و نه ماموریتی جدید و شریعتی مستقل. وانگهی اگر قوام نبوت به عنصر ماموریت است و تجربه نبوی به تنهایی موجب نبوت نمی شود، چرا با فرض خاتمیت علاوه بر عدم تکرار ماموریت، کشف تام هم تکرار نمی شود چه فارقی میان کشف ناقص و کشف تام وجود دارد که اولی حتی با فرض خاتمیت تکرار شدنی و بسط پذیر است ولی دومی بدلیل خاتمیت بسط پذیر نیست در حالی که اگر تنها ماموریت را غیر قابل تجدید بدانیم، حریم خاتمیت محفوظ می ماند و هیچ کس بدون ماموریت نبی نخواهد بود! اشکال مقاله آن است که بدون برهان و دلیل و صرفا با ادعا مسائل بر یکدیگر مبتنی شده است ادعاهایی مانند: «نبوت و وحی یک تجربه دینی است»، «هر تجربه ای اگر تجربه است پس کثرت پذیر است»، «ماموریت، فصل مقوم نبوت است» (در حالی که ممکن است مقوم نبوت چیزی باشد که ما از درک آن عاجز باشیم و تنها نبی بفهمد که نبی شده است چنانکه چنین است)، «با فرض خاتمیت کشف تام – همچون ماموریت – رخت بر می بندد ولی کشف ناقص (تجربه های پیامبرانه) باقی اند» (در حالی که فارق کشف تام و ناقص از این جهت مشخص نشده است).

پاسخ استدلال به حداقلی بودن اکمال دین
 

آنها می گویند: «اکمال دین در زمان پیامبر (ص) اکمال حداقلی است نه حداکثری یعنی حداقل لازم هدایت به مردم داده شده است اما حداکثر ممکن ٬در تکامل تدریجی و بسط تاریخی بعدی اسلام پدید خواهد آمد». معنی روشن این جملات آن است که دین به سیر تکاملی خویش بعد از پیامبر (ص) هم ادامه می دهد و روز به روز با اضافه شدن تجربه های پیامبرانه افراد دیگر، بر دین افزوده می شود و دین فربه تر و غنی تر می گردد، چنانکه خود ایشان در ادامه تصریح کرده است: «اینک و در عصر غیبت پیامبر هم باید تجربه های درونی و برونی پیامبرانه بسط یابند و بر غنا و فربهی دین بیفزایند، عارفان که به طفیل ذوق پیامبر ذوق می کنند … بر غنای تجربه های دینی ما می افزایند».
اگر این مطلب راکه خلاصه آن فربه تر شدن دین به برکت تجربه های پیامبرانه غیر پیامبران است با مطلبی که در ادامه می گویند مبنی بر اینکه «امروز – بعد از خاتمیت – سخن هیچ کس برای ما حجت تعبدی دینی نیست»، کنار هم قرار دهیم، چنین نتیجه می دهد که: تجربه های عارفانه و پیامبرانه اشخاص در عین حال که حجیتی برای دیگران ندارند، جزء دین محسوب می شوند و دین را فربه تر می کنند. یعنی مسا ئلی که «لاحجه» است جزء دین می شود! چگونه ممکن است طیفی از معارف جزءدین قرار بگیرند و در عین حال فاقد حجیت تعبدی باشند؟! یا باید گفت که تجربه های دیگران جزء دین نمی شود و یا باید ملتزم به حجیت آن شد چرا که اضافه شدن مسائلی از جنس «لاحجه» به دین بی معنا است؛ مگر اینکه گفته شود چنین مطالبی جزء دین خود شخص واجد تجربه می شود و تنها برای او حجت است؛ ولی این توجیه علاوه بر اینکه با ظاهر برخی عبارت های نویسنده سازگاری ندارد، مبتلا به اشکالی دیگر است چرا که موجب نسبیت و شخصی شدن دین و منشا یک آنارشیم دینی خواهد شد. در اینصورت هرگز نمی توان نسبت به دین و اعتقاد کسی قضاوت کرد و باید همه معیار های ارزیابی و ملاک های حقانیت را منتفی دانست.
به هر حال طبق تحلیل فوق در نقد کلام شبهه کنندگان باید گفت: از مجموع ادله، آیات و روایات استفاده مى شود که حقیقتا با رفتن پیامبر، وحى و تجربه پیامبرانه منقطع شده است و هیچ کس به مقام وحى و نبوت نخواهد رسید. تعبیر به خاتم النبیین که در قرآن آمده است (احزاب/40) ظهور در همین معنا دارد. جملات زیر نیز دال بر همین معنا است: «… و ختم به الوحى» (نهج البلاغه، خطبه 133) یعنى خداوند وحى را بوسیله پیامبر اسلام (ص) به پایان رسانید. «بابى انت و امى یا رسول الله! لقد انقطع بموتک ما لم ینقطع بموت غیرک من النبوة و الانباء و اخبار السماء» (نهج البلاغه، خطبه 235) یعنى: اى رسول خدا! پدر و مادرم فداى تو باد. با مرگ تو رشته اى پاره شد که با مرگ دیگران پاره نشد و با مرگ تو رشته پیامبرى و فرود آمدن پیام و اخبار آسمان گسست. جمله معروف پیامبر: «الا انه لانبى من بعدی» یعنى پس از من پیامبرى در کار نخواهد بود، نیز دال بر همین مدعا است.

پي نوشت ها :
 

1- عبدالکریم سروش، مقاله «اسلام، وحى و نبوت »، مجله آفتاب، شماره 15
2- عبدالکریم سروش، بسط تجربه نبوى، ص 10-19، صص 76- 75، ص 132-137
3- ترجمه المیزان، ج 35، صص 121- 119
4- مقاله نقد و بررسى مقاله «اسلام، وحى و نبوت» شماره 3، نوشته عباس نیکزاد
5- مقاله خاتمیت از دیدگاه استاد مطهرى و اقبال لاهورى، نوشته ولى الله عباسى
6- درگاه پاسخگویی به مسائل دینی، مقاله نقد مقاله خاتمیت عبدالكریم سروش
7- مقاله تأملی در بسط تجربه نبوی، نوشته حسن اسماعیل پور نیازی
 

منبع:www.tahoordanesh.com
ارسالي از طرف کاربر محترم : amirpetrucci0261

 

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد