شرقشناسی، تهدیدها و فرصتها
ادوارد سعید در کتاب شرقشناسی مینویسد شرقشناسی غربیها در راستای استراتژی استعماری خود همواره بر برتری «موقعیت» غرب تکیه میکند. شرقشناسی و امور شرقی بعد از پایان قرن هجدهم نه برپایهی واقعیت تجربی بلکه مبتنی بر
نویسنده: مریم صانعپور
ادوارد سعید در کتاب شرقشناسی مینویسد شرقشناسی غربیها در راستای استراتژی استعماری خود همواره بر برتری «موقعیت» غرب تکیه میکند. شرقشناسی و امور شرقی بعد از پایان قرن هجدهم نه برپایهی واقعیت تجربی بلکه مبتنی بر مجموعهای از امیال، طرحهای تصوری غرب سرمایهگذاری شده بود. اندیشههای نژادپرستانهی رنان و گوبینو نیز دارای همان انگیزهای هستند که بسیاری از داستانهای مستهجن جنسی دوران ویکتوریا حاکی از آن میباشند. (1) با وجود این شایسته نیست نقدهای شرقیها بر شرقشناسی غربیها انفعالی، جانبدارانه، کلی و سلطهگرایانه باشد بلکه باید به صورتی هوشمندانه و استدلالی انجام پذیرد.
تقریباً از روزگار هومر، غرب به دنبال درگیری و سلطه بر شرق بوده است بنابراین نمیتوان گفت شرقشناسی صرفاً یک رشتهی سیاسی، یا مجموعهای بزرگ و متفرق از کتابهایی در مورد شرق، و بیانگر توطئه «امپریالیسم غربی» برای سرکوب و تحقیر شرقیها است بلکه شرقشناسی نوعی «گسترش و توزیع» آگاهی جغرافیایی – سیاسی در بین متون زیباشناسی، اقتصادی، اجتماعی، تاریخی و زبانشناسی است ادوارد سعید در ادامه مینویسد شرقشناسی به معنای تمایز جغرافیاییِ جهان به دو نیمهی نامتساوی نمیباشد بلکه موجد سلسله «علایقی» است که از طریق اکتشافات محققانه، تجدید ساختارِ زبان شناسانه، تحلیل روانکاوانه، توصیف اجتماعی و چشماندازهایی صورت میگیرد که نه تنها به خلق بلکه به حفظ و نگهداری آن امور میپردازد.
به طور خلاصه شرقشناسی به عقیدهی ادوارد سعید عبارت است از:
1.شکلگیری یک قدرت سیاسی
2. قدرت فکری و علمی (نظیر علومی از قبیل زبانشناسی تطبیقی، آناتومی و یا سیاست نوین)
3. قدرت فرهنگی (نظیر القاء این اندیشه که «غربیها میفهمند و انجام میدهند در حالیکه شرقیها نمیتوانند مانند غربیها بفهمند یا انجام دهند»).
بنابراین شرقشناسی بیش از آنکه با شرق مرتبط باشد تحت تأثیر دنیای غربیهاست از اینرو میتوان گفت غرب در پارادایم جهانی و امپریالیستیِ خودساخته، به شرقشناسی پرداخت. نقطهی شروع شرقشناسی، تجربهی انگلستان، فرانسه، و امریکا در مورد شرق به منزلهی یک واحد منسجم بود؛ سیلوستر دوساسی نه تنها اولین شرقشناس مدرن و اروپایی بود که در مورد اسلام، ادبیات عرب، مذهب دروزیها و ایران دورهی ساسانی تحقیق کرد بلکه استادی بود که آرای شامپولیون (2) زبانشناس و مورخ فرانسوی و پدر «مصرشناسی» را و نیز نظریات فرانتس بوپ (3) بنیانگذار علم زبانشناسی تطبیقی آلمان را تدریس میکرد. ویلیام جونز و ادوارد ویلیام لین نیز شاید به همین اندازه در میان شرق شناسان غربی اهمیت داشته باشند شرقشناسی آکادمیک همچنین مدیون تلاشهای پژوهشگرانی چون اشتاینهال (4)، مولر (5)، بکر (6) مورخ معاصر امریکایی، گولدزیهر شرقشناس شهیر آلمانی در اوایل قرن بیستم، براکلمن (7) و نولدکه (8) بوده است. ادوارد سعید در کتاب شرقشناسی خود همچنین آورده است که محققان آلمانی در اواسط قرن نوزدهم به پژوهشهای شرقشناسانهای روی آوردند که چشمگیرتر از تحقیقات تنگنظرانهی پژوهشگران انگلیسی از قبیل جورج الیوت بود به هر حال وجه اشتراک شرقشناسی آلمان با شرقشناسی انگلستان و فرانسه و سپس امریکا، احساس نوعی «اقتدار» فکری غربیها بر شرق است این احساس اقتدار حتی در اسطورهپردازی غرب (از جمله آثار هومر) وجود دارد. همچنین در آثاری از قبیل نمایشنامه «پارسیان» آشیلوس (456 – 525 ق.م.) این امر پیشفرض قرار گرفته و شرق به عنوان بیگانه و دشمنِ تهدید کنندهای مطرح شده که خصایص انسانی را زیرپا گذاشته است در این نمایشنامه چهرهی زنهای آسیایی به صورتی ترسیم شده است که مظلومانه مورد بیرحمی مردانشان قرار گرفتهاند و ناله میکنند. در نمایشنامهی «پارسیان» تماشاگران با صحنههای تصنعی مواجه میشوند که فقط یک غیرشرقی میتواند از نمادهای شرقی ارائه کند بنابراین صحنهپردازیهای مزبور ترسیم چهرهی شرق نیستند بلکه صرفاً «نمایش» غربها از شرق میباشند. گویی غربیها میخواهند شرق را آنطور که دوست دارند ببینند نه آنطور که هست؛ این نحوه پردازش را به گونهی بارزی در کتابهای واقعنگاری شرقشناسانه نظیر کتابهای تاریخی، زبانشناسی و رسالههای سیاسی نیز میتوان مشاهده کرد چه رسد به کتابهای تخیلی. ارائهی شرقشناسانه غربیها همواره این باور غربیها را منتقل کرده است که چون شرق قادر به ارائهی خود نیست پس بازنمایی شرقشناسان جای خالی این تصویر را برای غرب و حتی برای شناخت شرقیها از خودشان پر میکند همانطور که مارکس در مورد شرقیها نوشت «آنان نمیتوانند نمایندهی خود باشند بنابراین، کسی باید نمایندهی ایشان باشد». بنابراین مبادلات فرهنگی میان شرق و غرب نوعی نمایش است که در آن انسان شرقی حضور ندارد بلکه فقط بازنمایی غرب از انسان شرقی است که اتکای کمی به شرق دارد زیرا آثار تحریر شده «شرق» واقعی، کنار گذاشته یا جابجا شده است. بنابراین همهی آنچه در شرقشناسی غربیها مطرح است متفاوت از خود «شرق» است پس شرقشناسی اصولاً معنا و محتوایی وابسته به غرب دارد نه وابسته به شرق؛ به عبارت دیگر شرقشناسی از اندیشهها، نظریهها و خطوط «قوی» حاکم بر فرهنگ غرب، مطالبی را وام گرفته و متناوباً توسط غربیها تغذیه شده است از اینرو میتوان گفت شرقهای گوناگونی با صفات زیر وجود داشته و دارند: شرقزبانشناسانه، شرق فرویدی، شرق اشپنگلری، شرق داروینی، و شرق نژادپرستانه. پس به طور کلی میتوان ادعا کرد هرگز چیزی به عنوان یک شرق ناب وجود نداشته است. همچنین ادوارد سعید مینویسد از 1950 میلادی به بعد در غرب به ویژه ایالات متحده آمریکا، شرق سنتی و روسیه همواره به عنوان خطر، تهدید و دشمن تلقی شده است از اینرو دانشگاههای غرب بخش عظیم و روزافزونی را به مطالعهی شرق به عنوان شاخهای از رشتهی «مطالعات سیاست و منافع ملی غرب» اختصاص دادهاند امّا امروزه در عصر الکترونیک، سه امر باعث شده حتی سادهترین تصورات در مورد عربها و مسلمانان به صورت یک موضوع کاملاً سیاسی و تقریباً ناهنجار درآید که عبارتند از:
اوّل) تاریخچهی تعصب ضد عرب و ضد اسلامِ غرب
دوّم) منازعه میان اعراب و صهیونیسم اسرائیلی و تأثیر آن بر یهودیان امریکا و نیز بر فرهنگ لیبرال و بر عموم مردم
سوم) فقدان زمینهی فرهنگی جهت همدلی با عربها و اسلام
علاوه بر این امروزه خاورمیانه [در ذهن غربیها و به خصوص امریکائیها] به گونهای مطرح شده که در یک طرف اسرائیلِ دموکرات وآزادیخواه قرار دارد و در طرف دیگر اعراب و مسلمانانِ شرور، تروریست و خودکامه حضور دارند استعمارگران غربی معتقدند همواره حاکمان ستمگری بر شرقیها حکم راندهاند از این رو غربیها حاضرند با نهایت منتگذاری، به جای حاکمان جبار بر آنان حکومت کنند تا آنها را متمدن سازند. (مانند نظریهی بالفور و لرد کرومر). (9)
از نظر لردکرومر منطق و استدلال چیزی است که انسان شرقی هیچ توجهی به آن ندارد. بالفور و لرد کرومر معتقدند انسان شرقی بیمنطق، محروم، کودکگونه و در نتیجه موجودی «متفاوت» است. در طرف مقابل، فرد اروپایی انسانی منطقی، با فضیلت، و طبیعی است که میتواند به شرقیها هویت ببخشد. ادوارد سعید مینویسد تحقیقات لردکرومر و بالفور در مورد انسان شرقی مانند تحقیقات یک نشریهی جانورشناسی است. (10)
شرقشناسان دورهی مدرنیتهی غرب، شرق را به منزلهی متعلق شناسایی تلقی میکردند و به منظور بهرهبرداری سیاسی و اقتصادی از امکانات شرق، به شناخت این حوزهی جغرافیایی همت گماشتند؛ همچنین شناسایی مزبور با معیارها و ملاکهای سوژهی غربی صورت گرفت که نتیجهاش برداشتهای متعصبانه، جانبدارانه و سلطهگرانه بود که هر چند به لحاظ کمّی برخی مقاصد سیاسی – اقتصادی غرب را محقق ساخت امّا از جهت کیفی تصویری مطابق با واقع را در منظر غرب قرار نداد بلکه سیاستگذاران اقتصادی – فرهنگی غرب، شرق را آنطور که دوست داشتند ملاحظه میکردند اسلامشناسان غربی نیز از این قاعدهی کلی مستثنا نبودند و با معیارهای ذهنی و سوژه محورانهی خود به اندازهگیری کیفی و کمّی عالم اسلام پرداختند و به نتایجی دست یافتند که دور از واقع بود؛ این امر مذاهب مختلف اسلامی از جمله تشیع را نیز شامل میشد امّا به هر تقدیر با گذر از دورهی مدرن و آغاز نگرشهای پسامدرن، نظریات فلسفی پدیدارشناسانهای که با هوسرل آغاز شده بود و با ماکس شلر، مارتین هایدگر، مرلوپونتی، گادامر و پل ریکور ادامه یافته بود به دنبال پژوهش و آگاهی مستقیم، جهت دستیابی به تجربیات و مشاهدات بیواسطه «دیگران» تلاش کرد تا حجاب سورهی خود بنیاد غربی را از سر راه شناخت بردارد و برمبنای معیارهای درونی هر جامعهای، ساختارهای آن جامعه را بشناسد تا از سوء فهم و قیاس به نفس سوژه محورانه در امان باشد از اینرو اسلامشناسان متأخر به برداشتهای منصفانهتر و غیرجانبدارانهتری دست یافتند به این ترتیب میتوان رویکردهای اسلامشناسی و شیعهشناسی غرب را به دو دیدگاه سوژه محوره دورهی مدرن و پدیدارشناسانهی پسامدرن تقسیم کرد.
پینوشتها
1.نگاه کنید به بررسی و تحلیل «ترک شهوتپرست» توسط استیون مارکوس (Steven Marcus)
2.John francois champollion, (1832)
3.Franz Bopp
4.Steinhal
5.Muller
6.Carl Lotus Becker
7.Brockelmann
8.Noldeke
9.لرد کرومر در مقالهی «بررسیهای ادینبورو Edinburgh Review (ژانویه 1908)
10.ادوارد، سعید، (1368)، شرقشناسی، ترجمه عبدالرحیم گواهی، دفتر نشر فرهنگ اسلامی: 23 – 78.
منبع مقاله :
صانعپور، مریم؛ (1393)، شیعهشناسان غربی و اصول اعتقادات شیعه دوازده امامی، تهران، پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، چاپ اوّل