شروط و موانع «تدبر در قرآن»
چکیده
«تدبر در قرآن» وظیفه ای است مهم، که در برابر این کتاب بر عهده داریم، علاوه بر وظایف دیگر مانند قرائت، ترتیل، تلاوت و سکوت در هنگام قرائت که بر دوش ماست. برای شناخت صحیح چگونگی تدبّر، ابتدا باید معانی تدبّر را شناخت، که نگارنده معنای لغوی و اصطلاحی آن را بیان داشته و تفاوت آن با تدبیر را نشان داده است. نگارنده ی مقاله، پس از آن به موانع تدبّر در قرآن پرداخته و چهار مانع را بر شمرده است، که عمده ی آن به اختلاط معنای آن با تفکر و تفسیر است، از آن رو که تفکر و تفسیر، کاری عملی و ذهنی است؛ در حالی که تدبر به قلب ارتباط می یابد. پس از آن، به چهار شرط از شروط تدبّر پرداخته است؛ از جمله شناخت شأن و جایگاه والای قرآن، شناخت میزان توانایی انسان در فهم قرآن، داشتن موضع انفعال و تسلیم و نفی استکبار در برابر قرآن و بالاخره رجوع به ثقل دیگر و همتای قرآن، یعنی پیامبر و امامان معصوم (ع). نتیجه گیری از کل بحث، پایان این گفتار است.
کلید واژه:
قرآن، تدبر، تفسیر، تفکر، عقل، قلب، قرائت، ترتیل، حدیث ثقلین، تبیین قرآن
پیشگفتار
قرآن کتابی آسمانی است که در مدت 23 سال روح الامین آن را بر قلب مبارک پیامبر (ص) نازل شد. (شعراء: 193)
این قرآن هدایت است از گمراهی، و بینایی است از کوری، و نگاهدار است از لغزش ها، و نور است در تاریکی (کلینی، فضل القرآن)، این قرآن ریسمانی است کشیده از آسمان تا زمین (مسلم، فضائل الصحابه) شگفتی هایش، پایان و تازگی هایش کهنگی ندارد (کلینی، فضل القرآن).
هدف از نزول قرآن این است که انسان را هدایت کند. پیام او حیات بخشیدن است (انفال: 24) و دعوت به ساختن انسانی که از قید تعلّق های مادّی وارسته باشد. انسان برتر، که دعوت به حق و صبر کند (عصر: 3)، تا هم خود «انسانِ قرآنی» شود و هم از جمع چنین افرادی، جامعه ای از بهترین انسان ها پدید آید. جامعه ای که عدل، نیکی، رحمت، کرامت انسانی، وفا، صداقت در آن مستقر باشد و منکر، جهل، ضلالت، ستم و سوء اخلاق در آن ریشه کن شود.
آری پیام قرآن این است. در یک کلمه: هدایت به سمت خبر و نور و رحمت و رفع هر گونه ظلمت. (مائده: 16)
1. مهم ترین وظیفه ی ما نسبت به قرآن: تدبر
در قرآن کریم 5 وظیفه، ناظر به قرآن، به ما مسلمانان امر شده است: قرائت، استماع، ترتیل، تلاوت، و تدبر در قرآن.
مهم ترین آنها تدبر است و اثبات ضرورت تدبّر به عهده ی این مقاله نیست؛ اگر چه در آن شکی هم وجود ندارد. لذا به شرایط و موانع تدبر خواهیم پرداخت.
2. معنای لغوی و اصطلاحی تدبّر
1. 2. قرآن و کلماتی با ریشه ی «د بـ ر»
کلمه ی تدبر از باب تفعّل و از ریشه «د بـ ر» می باشد. مشتقات این ریشه 44 بار در قرآن آمده است که 40 مورد آن ارتباطی با بحث فعلی و مسأله تدبر ندارد (مانند کلمات دابر، اِدبار، اَدبَرَ، مُدبر، مُدَبّرات و… ).
از این ریشه ی سه حرفی، دو فعل مزید ساخته شده است که بسیار مهم هستند و تفاوت معنای آن دو شایان توجه می باشد؛ امّا غالباً مورد غفلت قرار می گیرد. یکی فعل یُدَبّرُ با مصدر تدبیر از باب تفعیل، و دیگری یَتَدبَّرُ با یَدَّبَّرُ با ریشه ی تدبّر از باب تفعّل.
مصدر «تدبیر» به معنای «عاقبت اندیشی و ژرف اندیشی» (راغب، ص 307؛ ابن منظور، ج 4، ص 280؛ مصطفوی، ج3، ص173) است و فعل مضارع آن یعنی «یُدَبِّرُ» چهار بار در قرآن آمده است و در همه ی مواقع هم فقط به خداوند اختصاص دارد. (یونس: 3 و 31؛ رعد: 2؛ سجده: 5)
اما مصدر «تدبّر» که موضوع این مقاله است نیز چهار بار در قرآن آمده است و هر چهار بار هم به مردم نسبت داده شده و به عنوان وظیفه ی ایشان نسبت به قرآن به شمارآمده است. حتی در یک موضوع، اساساً هدف نزول قرآن، همین «تدبر» ذکر می شود (ص: 29). دقّت در این اختصاص ها ، بسیار حائز اهمیت است.
2. 2. معنای ریشه ی «دبر»
دُبُر نقیض «قُبُل» است و «دُبُر الشیء» آخر آن و پشت آن را گویند. «دُبُر البیت» گوشه ی آن و کُنجِ آن است. «دابُر کلِ شیء» آخر آن و اصل و ریشه ی آن می باشد. «اِدبار» نقیض «اقبال» و «استدبار» نقیض «استقبال» است.
از این ریشه، دو مصدر مهم از باب های مزید وجود دارد.
«تدبیر» یعنی «تصییرُ الشیءَ ذا دُبُرٍ و جعله ذا عاقبةِ». و اگر درباره ی خداوند باشد، به معنای تنظیم امور عالم و قرار دادن آن ها بر احسن نظام است.
«التدبُّر» همان «تفکّر» است و «یدبّرُ» یعنی نظر در عواقب تمور. (راغب؛ ابن منظور؛ مصطفوی، ج3 ص 173)
در زبان عربی، اگر ریشه ای به باب های مزید برود، بر معنایش هم افزوده می شود. زیرا بر اساس قاعده ی «زیادةُ المبانی تدلُ علی زیادةِ المعانی» اساساً به همین منظور، به باب دیگری رفته است، و گرنه لزومی نداشت که حرف یا حروفی، به ریشه اصلی اضافه شود. پس در همه ی مشتقات ریشه ی «دبر» علاوه بر معنای ریشه، باید به دنبال معانی افزون هم باشیم. از این مهم تر، در همان باب های مزید هم تفاوت های بسیار شایان توجهی وجود دارد که غالباً در هر فعلی که به این باب ها می روند، مورد ملاحظه است. از این رو «تدبّر» که از باب تفعُّل است، با «تدبیر» که از باب تفعیل است، نمی توانند مساوی باشند، اگر چه هم ریشه اند. به این مسأله، مفصّل خواهیم پرداخت.
2. 3 معنای اصطلاحی «تدبر»
مراد از «معنای اصطلاحی» این است که این کلمه، در استعمال قرآنی خود چه معنایی دارد. توضیح این موضوع، نباید «من عندی» باشد؛ بلکه لازم است از خود قرآن و از مفسران واقعی آن یاری بگیریم.
این واژه، در قرآن چهار بار به کار رفته است. در سه آیه (مؤمنون: 68، محمد: 24، نساء: 84)، خداوند مخاطبان قرآن را به «تدبر» دعوت نموده است، و آهنگ و سیاق این آیات، نوعی توبیخ و اعتراض شدید همراه دارد.
در این سه آیه سؤالهایی از روی تعجّب و ملامت مطرح شده است که دلیل آن «عدم تدبر در قرآن» است. دقت در سیاق هر کدام از این سه آیه و ادامه ی آن ها، مسائل مهمی را روشن می کند.
در چهارمین آیه، محتوای پر خیر و برکت قرآن را بیان کرده است و شرط استفاده از این همه خیر و برکت را تدبر در آیات آن می داند.
«تدبر» باید امری بسیار مهم باشد که این همه آثار بر آن مرتب است. اما این اکسیر چیست؟ چه معنایی دارد که علی (ع) می فرماید: «أَلا لاَ خیرَفی قراءةٍ لیسَ فیها تدبُّر»؟ (مجلسی، ج 91، ص 211)
2. 4. موضع مفسران و مترجمان قرآن و معنای «تدبر»
برخی از مترجمان قرآن اصلاً این کلمه را ترجمه نکرده اند و اندکی از ایشان، آن را به صورت «تفکّر عمیق در معنای آیات» یا «ژرف اندیشی» ترجمه نموده اند. اینکه «تدبر» همان «تفکّر» است یا نه، به زودی به آن خواهیم پرداخت.
در تفاسیر هم به یک معنای کامل و جامع که در خور اهمیت «تدبر» باشد، کمتر می رسیم. اکنون به بیان مفسّران ذیل چهار آیه ی یاد شده می پردازیم:
1. ذیل آیه ی 24 سوره ی محمد، اغلب همان معنای تفکر و تفکر عمیق به چشم می خورد. (ابن عاشور، ج26، ص 95؛ طبرسی، ج9، ص178؛ کاشانی، ج8، ص351)
2. در آیه ی 82 سوره ی نساء، نه تنها همین معنا تکرار شده است، بلکه اصلاً روح کلی آیه از آن اشاره ی معنوی و هدایتی به یک مسأله ی ظاهری و لفظی تنزّل کرده است. زیرا همان طور که آیه ی قبل به یک مسأله ی مهم در هدایت قرآنی اشاره دارد، و آن ارتباط قلب و قرآن است (ر. ک: «مانع اول» )، این آیه هم اشاره به نکته مهم دیگری در هدایت قرآنی دارد و آن، «من عند الله بودن» قرآن است.
ذیل این آیه اغلب مفسّران تنها در زمینه ی «عدم اختلاف» سخن رانده اند. (کشاف، ج1، ص571؛ فی ظلال القرآن، ج5، ص711؛ المیزان و منهج الصادقین و مجمع البیان و تفسیر ابو الفتوح رازی ذیل آیه ی مربوطه)
برخی از آنان به نکته ی «من عند الله» بودن توجه کرده و متعرّض بحث بسیار مهمّ شناسایی حدود عقل انسان و عدم سیطره ی آن بر دین خدا شده اند، و اثبات کرده اند که اگر انسان به واسطه ی عقل، تسلیم دینی شد که از جانب خداست، باید تابع باشد، حتی اگر مصلحت همه ی اوامر دین را با عقل خود در نیاید. (سید قطب، ج5، ص711)
ابن عاشور به نکته ی کلیدی این آیه پی برده است و می گوید: «این عبارت من عند الله جزئی از جزئیات تدبر است که ذکر شده، و در این موقعیّت، ذکر آن مناسب بوده، تا صدق رسول بر آنان آشکار شود». وی سپس به انفراد خود در فهم این آیه اشاره کرده و می گوید: «این مطلب یکی از دقایق تفسیری این آیه است که جمیع مفسران، اهمال کرده اند». (ابن عاشور، ج4، ص 198-200)
3. آیه ی 68 سوره ی مؤمنون نیز تکیه بر همین مطلب دارد که اگر در این کتاب تدبر کنند، خواهند فهمید که نمی توانند بگویند رسول ما را نمی شناسند یا بگویند که او دیوانه است و سخن بی حساب گفته، بلکه این حق است که به سوی آنان آمده است. (حسینی اثنا عشری، ج9، ص155)
4. آیه ی 29 سوره ی ص، نشان از اهمیّت تدبر دارد که هدف انزال قرآن شمرده شده است؛ آیه ی مبارکه، تصریح دارد که «اولوالالباب» در این کتاب تدبر می کنند و تذکر می پذیرند. بنابراین، هر کس تدبر نکند و متذکر نشود، طبق آیه، صاحب خرد نیست.
3. موانع تدبّر
انسان برای تکامل آمده و حرکت تکاملی او در گرو ادراکِ آگاهانه اش نسبت به مبدأ و معاد و در گروِ توجه به وظایفی است که بین این دو قطب دارد، تا بتواند به سعادت ابدی نائل شود. این ادراک، زمانی آگاهانه و دور از خطاست که در سایه وحی باشد، و قرآن برای همین نازل شده، تا انسان را به آن هدایت و آن تکامل برساند. ولی انسان غافل می شود که این غفلت، عوامل مختلفی دارد.
اما حق قرآن بر ما، چنانچه خود فرموده، «تدبر» است، تا متذکّر شویم و با تذکّر و رهایی از غفلت، به سعادت برسیم. این تدبّر، شروط و موانعی دارد که عدم شناخت آن ها، از رسیدن به مقصد جلوگیری می کند.
3. 1. مانع اوّل: غفلت از ارتباط «تدبر» با «قلب»
دیدیم که در چهار آیه سخن از «تدبر در قرآن» و لزوم آن به میان آمده است. در بین آن چهار مورد، آیه ی 24 سوره ی محمّد (ع)، «تدبر» را به شکلی واضح معنا می کند، به گونه ای که می توان دیگر آیات را مصادیق تدبّر دانست.
«أَفلا یتدبَّرونَ القرآنَ أَم علی قلوبٍ أَقفالها»
سیاق آیه، تصویر مخالفان پیامبر (ص) است که از اوامر ایشان سرپیچی می کنند. بعد از ذکر حالات آن ها می فرماید: «خدا ایشان را لعنت کرده و کر و کورشان نموده است. آیا تدبر نمی کنند در قرآن، یا بر قلب ها، قفلهاشان زده شده؟!»
مفهوم مخالف این آیه، چنین می شود: اگر قفل بر قلب هاشان زده نشده بود، تدبر می کردند.
این قفل ها از چه جنسی است؟ چند آیه قبل از این فرموده که «فی قلوبهم مرض» (محمد: 20). پیامد این امراض چیست؟ در آیه ی قبل می فرماید: کر و کور شده اند (محمد: 23). روشن است که حس بینایی و شنوایی آنها از کار نیفتاده است، بلکه کری و کوری در قرآن، استعاره برای عدم انتفاع از دیده ها و شنیده هاست. کسی که از مسموعات و دیدنی ها بهره ای نبرد، انگار که ندیده و نشنیده، پس گویا کر و کور است. (ابن عاشور، ذیل آیه)
این ها بر دل هاشان قفل زده اند، به همین سبب موعظه هایی که می شنوند، وارد قلب نمی شود، و از دیدن نشانه های الهی متذکّر نشده اند و پند نمی گیرند.
در این آیه از کلمه ی «قفل» استفاده شده و استعاره ی مکنیّه است تا قلوب (یعنی عقول) را، در عدم ادراک معانی، به صندوق های مُغلق و بسته شده تشبیه نماید.
با دقت در این آیه و دیگر آیات تدبّر چند نکته شایان ذکر است:
1. «تدبر» یک امر قلبی است؛ نه فکری، نه ذهنی، نه علمی، نه عملی، نه بدنی، فقط قلبی.
2. مانع «تدبر» قفل قلب است، در دل که بسته باشد، راه نفوذ بسته است.
3. این قفل های قلب کلید می خواهند و کلیدها هم عمدتاً قلبی هستند، چون بین تدبر و قلب ارتباط جدی است.
4. «تدبر» یک امر عمومی است و اختصاص به گروهی خاص ندارد. پس باید به کیفیتی باشد که برای همگان اجرایی باشد.
5. هر آنچه باعث طهارت قلب و نورانیّت دل شود، تدبر است و هر آنچه باعث قساوت و تاریکی قلب شود، تدبر نیست.
6. کلمه ی «تدبر» از باب تفعّل است و برای پذیرش فعل می باشد. پس تدبّر «فعل» نیست، بلکه پذیرفتن فعل است. یعنی «قلب» نباید عملی انجام دهد؛ بلکه باید خود را در مقامی قرار دهد که آمادگیِ پذیرش اموری را پیدا کند. این موضع انفعال، بسیار مهم است که بررسی می شود.
3. 1. 1. «قلب» در قرآن
دانستیم که بین تدبّر و قلب ارتباطی ناگسستنی و جدّی وجود دارد؛ اما کدام قلب؟ قلب صنوبری که عضو رساندن خون به بدن است؟ یا قلب به معنای قرآنی؟
موضوع قلب در قرآن هم مانند بسیاری از مسائل کلیدی آن، کمتر مورد اهتمام قرار گرفته است.
اگر کارآیی «قلب» مشخص شود، کیفیت «تدبر» هم روشن می شود، چون دانستیم که این دو ارتباط جدی دارند.
قرآن کریم اساساً سر و کارش با «قلوب» است. همه ی ارزش ها و ضد ارزش ها را به قلب ها نسبت می دهد. «قلب» را محلّ بهره وری از هدایت الهی و تذکّر پذیری می داند (ق: 37) و قلب را مایه ی نپذیرفتن ذکر می داند و بر آن ویَل و واویلا می فرستد (زمر: 22)، نسبت به کافران هم، قلوب ایشان را مشمئز از ذکر خدا معرفی می کند. (زمر: 45)
همه ی ارزش های قرآنی مربوط به قلب است. قلب، محل اموری است، از جمله: ایمان (نحل: 106)، هدایت (تغابن: 11)، استحکام و تثبیت (انفال: 11)، اطمینان (بقره: 248)، فقه و تفقه (بقره: 248)، سکینه و آرامش (بقره: 248)، عقل و تعقل (حج: 46)، طهارت (مائده: 41)، خوف از خدا (انفال: 2) و…
در مقابل، همه ی ضد ارزش ها هم در قلب جا می گیرد از جمله: زیغ و لغزش (توبه: 117)، طبع و مُهر خوردن (غافر: 35)، مرض و بیماری (احزاب: 32)، قساوت (بقره: 74)، پرده افتادن (نساء: 155)، کوری (حج: 46)، محبت به کفر (بقره، 93)، نفاق (آل عمران: 167)، ابا و امتناع از حق (توبه: 8)، شک و تردید (توبه: 45 و 110)، انکار (نحل: 22)، لهو و سرگرمی (انبیاء: 3)، تعصّب جاهلی (فتح: 26)، زنگار گرفتن (مطففین: 14) و… .
در اهمیت قلب، کافی است که بدانیم حتی پیامبر اکرم (ص) هم با قلبش مخاطب خداوند بوده و اساساً قرآن بر قلب مبارکش نازل شده است. (بقره: 97، شعرا: 194، شوروی: 24)
3. 1. 2. «قلب» در احادیث
طهارت ها و آلودگی ها همه وابسته به قلب است. هدایت و ضلالت در قلب ایجاد می شود. قفل شدن و باز شدن به سوی رحمت و برکت، کار قلب است. درباره ی ویژگی های قلب در احادیث می خوانیم که: زنگار می گیرد، و باید با قرآن جلایش داد (متقی هندی: ح 2441)؛ بیمار می شود و باید با قرآن دوایش کرد (شریف رضی، خ193)؛ غافل می شود و باید با قرآن موعظه اش کرد (همو، خ176)؛ مرض می گیرد و باید پیش طبیب، یعنی قرآن، برده شود (همان، نامه ی 31)؛ و روایات فراوان دیگر.
خلاصه اینکه طبق احادیث، باید قفل قلب باز شود تا نور هدایت قرآن به آن وارد گردد، و کلید این قفل تدبّر است.
3. 1. 3. «قلب» و راه مستقیم
قرآن کتاب هدایت است، آمده تا انسان ها را به راه های سلامت ببرد، یعنی از ظلمات و تاریکی خارج کرده و به نور برساند (مائده: 16). این نور به کسی می تابد که قلبش نسبت به اسلام گشوده باشد. در مقابل، کسی است که قلبش سخت شده و این نور را نمی پذیرد. (زمر: 22)
اما هدایت، همان نرم دلی و قلب لیّن است. قلبی که سخت نباشد، لذا با شنیدن صوت قرآن به گریه و سجده می افتد (مریم: 58)، و همین اشک چشم نشانه ی آن است که حق را شناخته است. (مائده: 82)
چرا «قلب» همه کاره است؟ و بر کارآیی آن، اینقدر اصرار شده؟ چون راه «قلب» از خطا معصوم است. راهی که با قلب طی می شود، اگر منجر به شهود آن حقایق کلی شود که انبیای عظام و ائمه ی معصومین شاهد آن هستند، هیچ احتمال خطا در یافته های آن نیست؛ زیرا به جایی راه می یابد و حقیقتی را می بیند که «واحد» است. «دو گانه» نیست که شک در حق یا باطل بودن یکی از آنها شود (ر. ک. جوادی آملی، ص 375 به بعد). به نشئه ای راه پیدا می یابد که اساساً باطل و دروغ راهی به آن ندارد و حق را بعینه می بیند. (شریف رضی، حکمت 175)
قلب مؤمن عرش پروردگار است؛ پس همانند قلب نبی (ص) که محل نزول کلام الهی شد، باید محل نزول قرآن باشد، باید هر آیه ای را به قلب خود نازل و وارد کنیم. خداوند هم این قلب، این لطیفه ی ربّانی را مرکز تلقّی هدایت خود و محل پذیرش تذکرات انذارگران بر شمرده است (ق: 37) و فهم قرآن را منوط به «صاحبدلان» نموده و فقط کسانی را اهل نجات از جهنم می داند که «قلب سلیم» دارند. (شعراء: 89)
پس قرآن را باید با «دل» بخوانیم، تا در «قلب» اثر کند. قرآن وسیله ی «تدبر» را «قلب مفتوح» دانسته است، نه قلب قفل خورده یا مطبوع، که با گناه یا پیش فرض ها و علوم غیر قرآنی، مهر و موم شده است. امیدی به فتحِ این قلوب نیست، مگر آنکه طالب حق و خاضع در مقابل حق شوند (بقره: 88؛ مائده: 16 و محمد: 28). اگر اُنس با قرآن و تدبر در آن از راه درست و صحیح یعنی «قلب» صورت بگیرد، تقلّب روحی نتیجه ی آن است، و حزن و گریه هم نتیجه ی تقلب روحی است و… این جریان، جز به هدایت پایان نمی یابد. امّا اگر راه، چنین طی نشود، هر چه باشد، بد یا خوب، «تدبر» نیست. تدبر با قلب ارتباط دارد و غفلت از این ارتباط، بزرگ ترین مانع تدبر است. همین است که قرآن با تعجب و توبیخ می فرماید: «أَفلا یتدبَّّرونَ القرآن أَم علی قلوبٍ أَقفالها» ؟!
3. 2. مانع دوم: اختلاط تدبّر با تفکّر
یکی از موانع مهم «تدبر»، اختلاط و اشتباه در فهم این لغت است.
متأسفانه اکثریت نزدیک به عموم مفسران و لغت دانان، «تدبّر» را «تفکر عمیق» معنا کرده اند.
یکی از شروط مهم در «فقه اللغه» به طور عام و فهم لغات قرآن به طور خاص، رعایت امانت است. یعنی همه ی جوانب لغت، اعم از ریشه، سیر تطّور، معنای اصطلاحی و لغوی، زمینه ی مطالعه و … باید بررسی شود. اگر بگوییم «تدبر» یعنی «تفکر» یا «تفکر عمیق» یا «ژرف اندیشی»، امانت در لغت رعایت نشده، زیرا از ارتباط معنای قلب با «تدبّر» و هدف «تدبر» غفلت شده است.
«تدبر»، هر چه که باشد، کار صاحبان عقل و قلب است، نه صاحبان فکر (ص: 29). آن هم قلوبی که تعقّل می کنند و تفقّه می کنند و می دانند (اعراف: 179)، و قلوبی که می بینند (حج: 46)، نه قلوبی که کور شده اند و «لاک و مهر» و قفل شده اند و کار آن ها تمام است!
تدبر کار قلوبی است که «عَقول» هستند، یعنی خردمند؛ که امیرالمؤمنین (ع) به داشتنِ چنین «قلب عقول»، مباهات می کند. «انَّ ربّی وَهبَ لی قلباً عَقولاً». (متقی هندی، ج13، ص128؛ برای مدارک بیشتر حدیث، ر. ک. حسینی تهرانی، ص 178)
3. 2. 1. «فکر» و «تفکّر» در لغت
«فکر» را قوه ای دانسته اند که به «علم» می رساند و «تفکر» جولان این قوه است. این عمل، خاص انسان است و با آن، صورتی در «قلب» حاصل می شود (ابن منظور، ج 10، ص 307؛ جوهری، ج 1، ص 633؛ راغب، ص 643). پس فکر و اندیشه، همان توانایی عقل است در صحنه ی عمل؛ یعنی تاخت و تاز نیروی فکر، در میدان خِرد را «تفکر» می گویند. (واژگان قرآن، ص 150)
3. 2. 2. آیا تفکّر همیشه ممدوح است؟
«تفکّر» به شکل مطلق و بلا شرط، ممدوح نیست و بار ارزشی ندارد. بلکه باید «متعلّق تفکّر» بررسی شود و با «عقل» سنجیده گردد. اگر «عقل» آن را «عاقلانه» ارزیابی کرد، ممدوح است و اگر «غیر عاقلانه» شمرد، مذموم است.
مثلاً آن چیزی که به یک نقشه ی بسیار حساب شده و همه جانبه برای یک دزدی یا جنایت می انجامد، یک تفکّر است. آن هم تفکّری عمیق و طولانی؛ امّا عقل به قبح این «تفکّر» شهادت می دهد. در مقابل، طرح یک برنامه برای خدمت به خلق، تفکّری است که عقل، به حُسن آن شهادت می دهد. پس متعلّق تفکّر باید مورد به مورد با «عقل» بررسی شود. چون «عقل» از سنخ «نور» و «کشف» است و اساساً با «تفکر» تفاوت ماهوی دارد و کار «عقل» هم، نمایاندن خوبیِ خوبی ها، و بدیِ بدی هاست، و با کارِ فکر متفاوت است. در نتیجه آنچه باعثِ «عاقل نامیدنِ» انسان می شود، توانایی تفکّر و اندیشیدن نیست بلکه تواناییِ جدا کردنِ اندیشه های خوب و بد، با «عقل» است. پس هر جا که سخن از مدح اندیشه است، به این نکته ی مهم باید توجه داشت، حتی اگر ذکر نشود.
3. 2. 3. قرآن و واژه ی «تفکر»
در قرآن کلمه ی «فکر» اصلاً نیامده است. امّا مشتقات فعل آن، از قبیل فَکَّر، تتفکَر وا، یتفکَّرونَ و… 18 بار به کار رفته است.
قرآن و تعالیم نبوی و اوصیایی، تفکر را از وظایف انسان دانسته اند. انسان بدون فکر، با حیوان فرقی ندارد، زیرا فرق این دو در «زندگی» نیست؛ بلکه در «کیفیت زندگی» است. آنچه که این کیفیت را متفاوت می سازد، اندیشه و آگاهی است، و حیات آگاهانه است که انسان را به سعادت می رساند؛ امّا هر زندگی، آگاهانه نیست، مگر آنکه بدانیم:
الف. برای چه زندگی می کنیم، یعنی هدف؛ ب. چگونه باید زندگی کنیم، یعنی روش.
کسی که پاسخ این دو سؤال را نداند، با حیوان تفاوت ندارد. حیات انسان، آن هنگام از روی آگاهی است که به «هدف» و «روش» حیات، آگاه باشد، و پاسخ این دو سؤال فقط با تفکّر حاصل می شود. (حکیمی، ص 343)
امّا آیا «تفکّر» در هر چیزی سفارش شده؟ و آیا هر تفکّری خیر و صلاح است؟ دانستیم که چنین نیست.
به عنوان نمونه در روایات فراوان آمده که: «تفکّروا فی آلاء اللهِ و لا تفکَّروا فی الله». (ابن اثیر، ج1، ص63؛ راغب، ص83)
همچنین در قرآن از یک تفکّر بسیار بد سخن به میان آمده و بر آن «فکر کننده»، مرگ و نفرین و عذاب نثار شده (مدثر: 18 تا 20). چرا که او را به گمراهی کشانیده است.
به علاوه، همه صاحبان مذاهب باطل – اعم از مجبره و معتزله و مجسِّمه و مرجئه و… – همه و همه با تفکر، آن هم تفکر در آیات قرآن، و تکیه بر آن ها به نتایج باطل خود رسیده اند. همه لغزش ها در تفسیر قرآن، به واسطه ی همین تفکر که در لسان روایات، به عنوان «تفسیر به رأی» نامیده شده صورت گرفته است. این تفکر به هدایت و نور منتهی نشده و باعث بُعد از خدا و قرآن و صراط مستقیم گردیده است. (ر. ک. سبحانی، ج3، ص291)
پس فکر نیرویی است بسیار کار آمد، امّا همیشه مقوله ی ارزشی نیست، چرا که درست و غلط دارد و حق و باطل در آن راه می یابد.
3. 2. 4. آیا در قرآن باید «تفکّر» کرد؟
بر اساس آنچه گفته شد، به نظر می رسد که «تدبر در قرآن» به معنای تفکر در قرآن نیست. اکنون در ذهن این سؤال جلوه می کند: این همه سفارش شده که در آیات الهی تفکّر کنید، چطور می گویید که در قرآن نباید تفکّر کرد؟
جواب این است که قرآن به تفقّه و تدبر و تعقّل در آیاتش فرا خوانده، نه به تفکر، که گاهی مثبت و گاه منفی است.
اما آنچه در برخی آیات آمده است و به «تفکر» امر شده، تفکّر در آیات قرآن نیست؛ بلکه تفکر در «آیات الهی» است. با یک استقراء آسان معلوم می شود که در همه ی این نمونه ها (17 مورد)، منظور از «آیات الهی» نشانه ها و آثار و نعمت های خداوند است، که مقدمه ای بسیار مفید برای متفکّر می باشد، تا به مراحل بعدی برسد.
نتیجه آنکه «تدبر در قرآن» از سنخ چنین «تفکر» نیست و ماهیتاً با تفکر تفاوت دارد. غفلت از این مسأله، همان رعایت نکردن امانت در «لغت» است.
پس تدبّر چیست؟ بر اساس معنای ریشه، اگر دَبَرَ به معنای تَبَعَ باشد، تدبَّر به معنای تَتَبَّعَ است، و تدبّر در قرآن یعنی اینکه انسان ظاهر الفاظ را بخواند، آن هم نه قرائت معمولی و لقلقه ی زبان، بلکه قرائتی از ته دل و از عمق قلب، بعد آن را دنبال کند و مثل یک سر نخ پیگیری و تعقیب کند تا به عمق و گوشه و آخر آن برسد، یعنی به آنچه پشت ظواهر است (ابن عاشور، ج 23، ص149)، به منبع حق و به اصل نور. (1)
3. 3. مانع سوم: اختلاط معنای تدبّر با تفسیر
یکی دیگر از موانع، بر سر راه «تدبر قرآن»، این است که تدبر را تفسیر (2) و دقّت های تفسیری یا ترجمه و جستجو بر سر آن بدانیم.
علمِ «تفسیر قرآن» از علوم مهم قرآنی است و در ضرورت آن شکی نیست. تفسیر اگر با رعایت شرایط انجام شود، و از انحراف تفسیر به رأی مصون بماند، منتهی به پرده برداری از حقایق قرآنی خواهد شد. (ر. ک. طباطبایی، مقدمه؛ صبحی صالح، ص 299؛ ذهبی، ج1، ص37)
به چنین عملی، یعنی تلاش صحیح برای فهم قرآن، روایات نیز ارج نهاده اند و از مسلمانان خواسته اند با دقّت و تأمّل در آیات قرآن، تا حدّ ممکن، از اجمالات و ابهام های آن ها، پرده بردارند.
3. 3. 1«تفسیر» علم است
تفسیر نوعی علم و دانش انسانی می باشد که در لغت به معنای پرده برداری و کشف، و در اصطلاح به معنای بیان مقصودِ آیات قرآن است. در تعریف «علم» عبارات بسیار متفاوت عرضه شده که بعضی اخصّ از دیگری است. اجمالاً علم «درک حقیقت شیء» می باشد (راغب، ص 407). اما «حقیقت شیء» نمونه ای از «حق» است و چون حق و باطل، همیشه بدیهی و بیّن نیستند، در شناخت آن ها همیشه بین بشر اختلاف است. اگر حق و باطل بدیهی و ضروری بودند، هرگز صاحب نظران علوم مختلف، اختلاف پیدا نمی کردند. این اختلاف و اشتباه تا آنجاست که حتی یک شخص، در طی زندگیش، درباره ی بعضی مطالب علمی، نظریات متفاوت پیدا می کند. (جوادی آملی، ص 219)
اگر مسأله ی تغییر دائمی «علوم بشری» را قبول کنیم، پس همه ی علوم، مصداقی از این ادعا هستند.
این مسأله، که درست هم هست، مسلماً بر این مقدمه و پایه استوار است که: «هیچ علمی که کاشف از واقع باشد وجود ندارد، و تمام دانش های بشر، مبتنی بر فرض ها و گمان هایی هستند که هرگز «ارزش علمی» ندارند، و فقط کاربردهایی دنیوی می توانند داشته باشند». (جوادی آملی، ص271)
با این محدودیت علم بشر، آیا می توان «تفسیر» را، که خود نوعی علم است، «تدبر» دانست؟
به نظر می رسد که این کلام، به تأمل جدی نیاز دارد.
3. 3. 2. تفاوت «تدبّر» و «تفسیر»
اگر کسی تفسیر را «تدبر» بنامد، نیست. (خرمشاهی، ص 323) بین تدبر و تفسیر فرق، بسیار است؛ از جمله:
1. «تدبر» ماهیتاً با تفسیر متفاوت است زیرا چنانچه ذکر شد، «تدبّر» با «قلب» به طور جدی مرتبط است؛ اما تفسیر لزوماً با قلب رابطه ندارد.
2. در «تدبّر» چیزی بیشتر از «طهارت قلب» ضروری نیست؛ اما برای تفسیر مقدمات فراوانی لازم است.
3. همه ی قشرهای مردم، با هر سطح فهم و درک، و بدون هیچ علم مقدماتی، به مراتبی از «تدبر» می توانند برسند، اما در تفسیر چنین نیست.
4. «تدبر» از همه مردم، با هر سطح فهم و درک، خواسته شده است، امّا تفسیر نه؛ اتفاقاً در بسیاری موارد از تفسیر نهی شده است.
5. «تدبر» برای تبلیغ و بیان برای دیگران نیست، به خلاف تفسیر که هدفش بیان برای دیگران است.
6. فکر در «تدبر» نقش اساسی ندارد، امّا در «تفسیر» تأثیر اساسی از اوست و حتّی در موارد بسیاری سفارش شده است که فکر و رأی خود را درباره ی قرآن متهّم کنید و محصول آن را نپذیرید. (شریف رضی، خ176)
7. تفسیر می تواند نتیجه ی درست یا خطا داشته باشد، ولی «تدبر» اگر به راستی «تدبر» باشد، عین حق است و خطا در آن راه ندارد، یعنی « تدبر غلط» نداریم.
8. «تدبر» یک جریان روحی – قلبی است که به هدایت قرآنی منجر می شود و قلب متدبّر را به نور قرآن روشن می سازد، امّا تفسیر یک جریان علمی – فکری است که ممکن است قلب مفسّر را تیره و تار کند.
9. «تدبر» منتهی به «عمل» می شود و سعادت انسان را تضمین می کند و درمان دردهای اوست؛ امّا «تفسیر» منتهی به علم می شود، که گاه همه ی دردها از اوست!
3. 4. مانع چهارم: غفلت از جایگاه «عقل» و محدوده ی آن
«عقل» بالاترین نعمت الهی و بهترین مخلوق خدا و حجت باطنی بر خلق است. «عقل» گوهری گرانبهاست که البته مثل هر گوهر دیگری زنگار می گیرد و بر آن گرد می نشیند. «عقل» آن است که ثمره اش همراهی با حق و حقیقت است، (تمیمی آمدی، ص 158) و گرنه عقل نیست. «عقل» ناخدای کشتیِ نجات انسان است. «عقل» است که «وظیفه» و «تکلیف» می آورد و اساس دین بر آن نهاده شده است. (ر. ک. کلینی، عقل و جهل)
3. 4. 1. عقل در لغت و اصطلاح
«عقل» واژه ای است با دو معنی: به معنای مصدری عبارت است از «درک کامل چیزی»، و به معنای اسمی، حقیقی است که خوب و بد، و حق و باطل را تشخیص می دهد، و آن همان روح و نفس انسان است، نه یکی از قوای فرعیِ نفس مثل باصره. (طباطبائی، ج1، ص 577)
اصل در ریشه ی لغت عقل معنای بستن و نگه داشتن است. لذا برای بستن چهارپایان، از کلمات عَقَلَ و عِقال استفاده می شود. نیز فعل «عَقَلَ» برای بستن موی بلند و بستنِ زبان یعنی نگه داشتن آن کاربرد دارد. (راغب، ص 578)
واژه ی عقل در قرآن، 49 بار در ساختار ماضی و مضارع به شکل غایب یا خطاب استعمال شده است. سیاق این آیات همگی یا تحریض و تشویق به تعقّل و به کار انداختن این نیروی رحمانی است، یا ملامت و سرزنش نسبت به کسانی که از این قدرت استفاده نکرده اند و آن را به کار نمی اندازند.
در اصطلاح قرآن منظور از عقل، ادراکی است که در صورت «سلامت فطری» به شکل تامّ و کامل برای انسان حاصل می شود. (طباطبایی، ج2، ص354)
3. 4. 2. ناکافی بودنِ عقل در معرفت
تعقّل و تفقّه از مفاهیم ارزشی هستند که قرآن و روایات بسیار بر آنان تأکید دارند. عقل چراغ راه بشر است و کسی که این چراغ را دارد، ولی استفاده نمی کند و در تاریکی کوری و گمراهی قدم بر می دارد، به تصریح قرآن «پست تر از حیوان» است. (اعراف: 179؛ فرقان: 44)
گمان نمی رود که کسی در اهمیت و ضرورت و کارآیی عقل شکّی داشته باشد، امّا در میزان کاربرد و حدود فعالیّت این نیرو، اختلاف نظر وجود دارد. «عقل» نیرو است؛ امّا هر نیرویی، بی انتها و لایتناهی نیست. اساس دین بر عقل نهاده شده است؛ امّا همه ی دین، عقلی نیست. در هر حرکتی باید از «عقل» مدد بگیریم؛ امّا در همه ی حرکت ها «عقل» مددرسان نیست. عقل مطلقاً نور است و نور مطلق است امّا مثل هر نور دیگری می تواند در پرده و مانع بیفتد.
پس چون عقل در بعضی محدوده ها اصلاً نفوذ و ورود ندارد، و در زمینه های نفوذ پذیر هم ممکن است در پرده بیفتد، انسان برای روشن شدن راه، و قدم برداشتن در صراط مستقیم، علاوه بر عقل نیاز به یک راهنمای دیگر هم دارد که «وحی» است. اساساً سرّ ارتباط جدی بین «قلب» و «عقل» همین مطلب است.
وحی به حوزه هایی می پردازد که عقل بشر از دسترسی به آن ها ناتوان است. این در حالی است که این حوزه ها مهم ترین سؤالات بشر و اساسی ترین نیازهای او هستند و اجتناب ناپذیر می باشند. مثل اینکه: انسان کیست؟ از کجا آمده، چگونه آمده و کجا می رود؟ چگونه باید برود؟ عاقبتش چیست؟ و…
عقل بشر – با همه ی نورانیتی که دارد – اصلاً به این حوزه ها نمی تواند وارد شود. سطح ادراک بشر هر چند عالی، ولی محدود است و عقلانیت او بدون «وحیانیت» از همان سطح ادراک بشری، به بالاتر صعود نمی کند.
فیلسوف و دانشمند بزرگ مسلمان، خواجه نصیر الدین طوسی، در قصور عقل و ناکامی بودن آن می گوید: عقل نمی تواند به آنچه پیامبران می آموزند، بدون ارشاد ایشان راه پیدا کند. (حکیمی، ص328)
بحث مهمِ «چگونگی هدایت قرآنی» و «مثلث عقل، قلب، قرآن» با مطالب پیش گفته ارتباط دارد که برای رعایت اختصار، آن را به مجال دیگری وا می گذاریم.
تنها به این نکته اشاره می شود که عقل، در یک تقسیم، دو گونه است: عقل دفاینی، عقل سطوحی.
عقل سطوحی به علوم مختلف منتهی می شود و کاربرد دنیوی یا حداکثر کاربرد مقدماتی برای هدایت دارد. اما آنچه در مسیر هدایت به کار می آید عقل دفاینی است، یعنی عمق عقل که در فطرت و قلب جا دارد و کشف و استخراج آن کار انبیاء است. هدایت قرآنی ترکیبی از ایجاد موج در عقل، و شوق در قلب و عاطفه می باشد، و حقیقت هدایت همین است. تکیه ی قرآن بر «قلب» نیز به همین دلیل می باشد؛ زیرا مخاطب وحی «فطرت» و «قلب» است و اساساً جایگاه وحی هم مصداق اتمِّ «قلب سلیم» و «لمن کان له قلب» یعنی قلب مبارک نبی اکرم (ص) می باشد. محلّ اسرار قرآن و جایگاه قرآن هم، قلبی است که مفتوح باشد، نه قفل شده. پس «تدبر در قرآن» یعنی اینکه انسان از این عقل سطحی بگذرد و حجاب های مختلف علوم را کنار بزند، به کمک وحی یعنی با تمسّک به پیامبر و جانشینان او بکاود و عمیقاً پایین رود تا به قلب برسد، قفل های قلب را بشکند و بگشاید؛ حجاب هایش را کنار بزند؛ باز هم عمیق شود تا به عمق قلب، یعنی عقل دفائنی برسد، آنجا که ریشه ی عقل با فطرت و قلب، متصل می شوند و این سه گوهر الهی، «واحد» می گردند.
4. شروط تدبّر
تا اینجا از چهار مانع مهم بر سر راه تدبر قرآن سخن گفتیم. حال می پردازیم به چهار شرط مهم. اگر چه هر کدام از این شروط، به واسطه ی غفلت از آنها و عدم التزام به آن ها می تواند مانع هم قلمداد شود.
4. 1. شرط اول: شناخت جایگاه قرآن و شؤون آن
قرآن یک سخن عادی نیست. قرآن کلام الله است (توبه: 6) که به زبان روشن (یوسف: 2) و بدون هیچ کژی و انحراف (زمر: 28) بر رسول بزرگوارش نازل شده است. (بقره: 23) تا برای همه ی عالمیان، انذار کننده باشد (فرقان: 1). قرآن حق است (حدید: 16) و به حق نازل شده است (اسراء: 105) و نازل کننده ی آن خداوند ی است که همتا و نظیر ندارد (اخلاص: 4) و آورنده ی آن روح الامین (شعراء: 193) و محل نزول آن قلب پاک پیامبر است (شعراء: 193) و این هر دو، رتبه ی والا دارند.
به نظر می رسد که عدم آگاهی و کم توجهی به شأن قرآن در دو جهت قابل بررسی است: یکی اینکه جایگاه گوینده شناخته نشود و دیگر اینکه جایگاه مخاطب فراموش شود یا بالاتر از حد خود به حساب می آید. همین کم توجهی، بزرگ ترین مانع بر سر راه «تدبر» است. در این بخش «به جایگاه قرآن» می پردازیم و در بخش آینده (شرط دوم تدبر)، به حد و حدود مخاطبان قرآن.
هنگام بعثت پیامبر، جهان در ظلمت و ضلالت بود. قرآن در چنین شرایطی نازل شد تا آن خرابی ها را اصلاح کند و آن دردها را شفا دهد. قرآن با شناساندن فقر انسان، فنای دنیا، واقعیت مرگ، حساب سخت قیامت، وسعت رحمت حق و قدرت و علم بی حد او از یک سو؛ و خباثت شیطان و عداوت او با انسان، و حقیقت گناه از سوی دیگر، در مسیر دوای درد انسان گام بر می دارد. انسان اگر به امور فوق با دقت بنگرد و وضعیت بحرانی خودش را بشناسد و به آلودگی و بیماری های قلب و روحش آگاه شود، به دنبال طبیبی می گردد که دردش را دوا کند.
درمان، فقط قرآن است؛ به شرطی که بشر شأن قرآن را بشناسد و بفهمد.
از سوی دیگر، از این نکته غفلت می شود که این نسخه ی کامل – قرآن – طبیبی دارد – پیامبر – که به همراه کتاب طب خود به اطراف می گردد و نیازمندان را درمان می کند و قلب هایی که کور هستند و گوش هایی که کر هستند، همه را شفا می دهد. (شریف رضی، خ 108)
این نسخه و طبیب را کسی فرستاده که خالق بشر است، هم نقطه ضعف ها را می داند، هم بیماری «قلب ها» را می شناسد، هم علم لازم برای تجویز داروی مناسب را دارد، و هم وعده ی شفا و صحّت داده است (یونس: 57؛ اسراء: 82). امّا به شرطی که بیمار، به این شفاخانه بیاید و شأن این طبیب را بشناسد و به نسخه ی او عمل کند، و همین است معنای تدبّر. پس به این شفاخانه باز گردیم، ولی با دو مبنا: شناخت قرآن و عمل به قرآن. درباره ی شناخت قرآن یک نکته ی ایجابی و یک نکته ی سلبی، قابل بحث است.
4. 1. 1. نکته ی ایجابی: همه چیز در قرآن
با توجه به پیچیدگیِ وجود انسان و برخی ویژگی های او، هیچ انسان شناسی با دانش محدود بشری نمی تواند به همه ی ابعاد او بپردازد.
انسان فقط برای همین «انسان شناسی» خودش، ناتوان است تا چه رسد به مسائل دیگر. پس باید یقین کند که برای بعضی دانش ها نیاز به منبعی دیگر دارد؛ منبعی که از سوی خالقش باشد. منبعی که جواب همه ی سؤال های او را بدهد. و این منبع، فقط قرآن است. پس تدبّر در قرآن، به هر معنا که باشد، لازمه اش شناخت «متدَبّرٌ فیه» است؛ پس تدبر بدون شناخت شأن قرآن ممکن نیست. بنابراین از همین جاست که نیاز او به منبعی دیگر برای دانش، مشخّص می شود.
4. 1. 2. بُعد سلبی: قرآن کلام عادی نیست
از موانع مهم «تدبر در قرآن» به نوع مواجهه ی ما با این کلام باز می گردد، یعنی اینکه تصور شود قرآن یک سخن عادی است.
در حالی که ارزش این کلام به اندازه ی ارزش صاحب کلام است. از این رو امیرالمؤمنین (ع) فرمودند: «برتری قرآن بر سایر سخن ها، مانند برتری خدا بر خلق است» (مجلسی، ج92، ص 19). این کلام خدایی است پس نباید مانند کتاب بشری تلقی شود. این کلام، جان دارد، روح دارد، روحی از عالَم امر. (شوری: 52)
تدبر یعنی گذشتن از فضای حروف و کلمات به باطن آنها، که از همان عالمی است که روح انسان آمده (اسراء: 85) پس مثلِ روح انسان، حقیقت قرآن هم برای انسان قابل تصور نیست. اگر علوم و رمزهایی در کلمات و الفاظ قرآن نهفته شده (حکیمی، ص 253- 317) اگر در ظاهر منحصر به فرد است و تافته ی جدا بافته، اگر از همه ی صنایع لفظی در آن به کار رفته، و اگر… همه و همه به خاطر این است که انسان در یک شناخت طولی، به این برسد که این کلام، عادی نیست، و به گوینده ی کلام پی ببرد؛ و از این ظواهر- هر چند خارق عادت- بگذرد و در این سطح نماند، و در شناخت عرضیِ آن ها متوقف نشود. این ها «آیه» و «نشانه» و «علامت» هستند تا انسان به عمق و به لبّ برود، و تدبر همین است.
4. 2. شرط دوم: میزان توانایی انسان در فهم قرآن
قرآن کتابی است که به انسان فرصت اندیشیدن می دهد، هم درباره ی خویش و ما قبل خویش و ما بعد خودش و هم درباره ی مخلوقات دیگر. کتابی است که به تعابیر گوناگون انسان را مخاطب قرار داده و به او انگیزه می دهد تا برای فهم حقایق هستی بکوشد و از نعمت عقل بهره ببرد. کتابی است که بارها و بارها متذکر شده که من برای هدایت شما و راهنمایی شما انسان ها نازل شده ام.
آیا این کتاب و این دستور العمل برای مخاطبانش فهم پذیر است؟
یکی از بحث های مهم علوم قرآنی مسأله ی «میزان فهم انسان از قرآن» است. این بحث که معمولاً در ضمن موضوع «حجیّت قرآن» مطرح می شود، بسیار پردامنه، و فاصله ی مخالفان و موافقان آن زیاد است.
بررسی این مقوله، مقاله ای جداگانه می طلبد؛ امّا سخن ما در باب ارتباط آن با موضوع «تدبر» می باشد، از این جهت که اگر هیچ راهی برای انسان به قرآن باز نباشد، «تدبر» چطور ممکن است؟ و اگر راهی باز است، چگونه است و چطور؟ پس لازم است که ضمن شرایط لازم برای «تدبر»، به این مهم بپردازیم.
از آنجا که روایات مربوطه، محور اصلی اختلاف یاد شده در باب حجیت قرآن است، به یکی از مهمترین روایات این باب نظری می اندازیم، چون روایات در باب فهم قرآن بسیار است. گروهی از آن ها مردم را تشویق و ترغیب به تعمق در آیات می کنند و اساساً قرائت قرآن بدون فهم را، هم طراز و هم سطح با «نخواندن» می شمارند، که بعضی ذکر شد. برخی دیگر از این روایات، مردم را از اظهار رأی در قبال قرآن باز داشته و فهم آن را برای ایشان غیر ممکن می دانند. (ر. ک. خویی، میانجی، حسینی)
به نظر می رسد که مهم ترین روایت در ایجاد این همه اختلاف و فاصله، احادیث «مَن خُوطِبَ به» می باشد. در این دسته از روایات، با عبارات مشابه، آمده است که «انما یعرفُ القرآنَ مَن خوطِبَ به» (کلینی، ج8، ح 485). یعنی: فقط کسانی که مخاطبان قرآن هستند، آن را می شناسند.
در بررسی این روایات و مسأله ی فهم قرآن، به طور خلاصه به چند نکته اشاره می شود:
1. چنانچه آیات قرآن باید با هم سنجیده و فهم شود، در احادیث هم اجمال ها و اختصاص ها، تنها در سایه بررسی کلّی روشن می گردد؛ و در هیچ زمینه ای نباید از یک یا دو حدیث، نتیجه ای خاص گرفت.
2. علاوه بر مقایسه ی احادیث با هم، در متن هر حدیث هم نباید به عبارتی از آن بسنده کرد، بلکه لازم است سیاق آن عبارت، شأن صدور روایت، و خصوصاً مخاطب روایت مورد توجه قرار بگیرد. این توجه مطلب را کاملاً روشن می کند.
مثلاً در یک روایت خطاب امام صادق (ع) به ابوحنیفه است. حضرت به او می فرمایند: آیا کتاب خدا را می شناسی و ناسخ و منسوخ آن را می دانی؟ گفت: بله. فرمودند: «وای بر تو! چگونه چنین ادعا می کنی، در حالی که علم این کتاب، فقط نزد خاندان پیامبر است، و من در تو چنین شایستگی نمی بینم که حتی حرفی از قرآن را بدانی». سپس امام برای اثبات سخن خود چند سؤال از ابوحنیفه می پرسند و او درمانده شد و سکوت کرد.
پس مراد امام کسانی هستند که قرآن را از مفسّرانش یعنی ائمه اهل بیت جدا کرده و خواسته اند با استغناء از ایشان، که به تصریح امام «اهل و خاندان قرآن» هستند، به فهم آیات اقدام کنند و اعتراض امام بر آن ها هم به سبب غفلت از همین منبع مهم است.
3. کلمه ی «خوطِب» در برخی روایات جای دقت و بحث دارد. امام می فرمایند: قرآن را کسی می فهمد که مخاطب آن است. در مرحله ی خطاب های عمومی، همه ی مردم قرآن را می فهمند، حتی مشرکان؛ چنانچه اگر نمی فهمیدند، در مقام مبارزه و مخالفت با آن بر نمی آمدند. اما فهم مرحله ی خطاب های ویژه مثل حروف مقطعه، از قدرت مردم خارج است.
4. نکته ی مهم در مسأله ی فهم قرآن این است که این موضوع، مثل بسیاری از معارف دینی، حکم یک طرفه ندارد و برخورد صفر و یک با آن اشتباه است. یعنی اینکه فهم قرآن «امرٌ بین الامرین» است. نه می شود گفت قابل فهم است و نه اینکه قابل فهم نیست. سلسله مراتب در آن، بسیار بسیار شایان توجه می باشد. از یک طرف می توان گفت: آیات قرآن فی حد نفسه قابل درک است. هر مسلمانی باید تأمل کند و بفهمد و عمل کند، که اگر قابل فهم نباشد، خطاب به انسان و دستور تعقل و تدبر، و امر عرضه ی روایات به قرآن و… همه و همه غیر حکیمانه و تکلیف مالایطاق می شود.
از طرف دیگر، نزول قرآن به صورت غیر مستقیم و از باب «ایاکَ اَعنی و اسمعی یا جاره» (حویزی، ج3، ص 198، مجلسی، ج 92، ص 381؛ کلینی، ج2، ص 631) است. یعنی گاه کسی مخاطب قرار گرفته است، ولی دیگران اراده شده اند. پس در بسیاری از موارد، قرآن از مرحله ی ظهور لفظی خارج می شود و معنای غیر ظاهری و باطنی دارد. این اجمال ها و مجاز و کنایه ها و استعاره هایی که در قرآن وجود دارد، کلام را «متشابه» می سازد، یعنی امر را بر خواننده مشتبه می کند و امکان اشتباه او را فراهم می سازد و فهم معنای آن ها کار هر کسی نیست. (ر. ک. میانجی، ص 65؛ طالقانی، ج3، ص31؛ سبحانی، ج3، ص344-382؛ خرمشاهی، ص185).
5. اگر چه قرآن خود را به اوصاف بیان و تبیان و مبین ستوده است، امّا هر کسی می داند که فهم آن برای عوام آسان نیست و حتی برای خواص و علما نیز در یک سطح ممکن نیست؛ زیرا در همه ی علوم و نیز در علم تفسیر و فهم قرآن، عالمان در یک حد و سطح نیستند.
6. همان قرآنی که خود را به وصف «بیان» ستوده، تصریح دارد که به «بیان» پیامبر نیازمند است و حتی رسول الله نیز این بیان را از جانب خود ندارد، بلکه از طریق وحی و از جانب صاحب کلام آگاه شده است (قیامت: 16، نحل: 44) این آیات به روشنی گواهی می دهند که قرآن: بدون بیان رسول گرامی، و به تبع ایشان ائمه (ع)، فهم پذیر نبوده و خداوند نیز به سؤال از آنان، امر فرموده است.
4. 3. شرط سوم: موضع انفعال و تسلیم و تواضع
در بحث موانع تدبر، به مسأله ی مهم «ارتباط قلب با تدبّر» اشاره شد. اینک درباره ی دو لازمه ی مهم قلب برای تدبر سخن می گوییم.
دانستیم که اساساً «تدبر» با قلب سلیم و سالم از بیماری ها امکان پذیر است. «قلب مفتوح» می تواند محلّ فرود الطاف الهی باشد و «قلب مقفول» بزرگ ترین مانع این الطاف است. به عبارت دیگر، هدف اساسی قرآن کریم هدایت انسان ها می باشد که از طریق «معرفت + عمل» حاصل می شود، و معرفت تنها وارد قلبی می شود که آماده باشد، سپس این معرفت انگیزه ی عمل صالح شده و هدایت حاصل می گردد.
لذا بزرگترین مانع تدبر، قلبی است که در حجاب مانده است. این حجاب می تواند ظلمانی باشد؛ مثل «گناه» یا «مرض» یا «تکبّر» یا «عناد»، و می تواند حجاب نورانی مثل فکر و علم باشد. قلب برای تدبّر به دو ویژگی مهم نیاز دارد.
4. 3. 1. موضع انفعال
قرآن «شفاء» و «رحمت» است(اسراء: 82) امّا شفاء و رحمت برای مؤمنان؛ یعنی کسانی که باور به خداوند در قلبشان آرام گرفته و در جای امن و اَمان سُکنی گزیده است. در حالی که برای غیر ایشان، یعنی ظالمان، فقط مایه ی خُسران و زیان است چرا که چنین کسانی شیطان را ولّی و سرپرست خود گرفته (نساء: 119) و از اعضای حزب او می گردند (مجادله: 19) و در نهایت گمراه خواهند شد. (اعراف: 178)
قرآن «نور» است و کتابی است که از ظلمات به نور، و به سوی راه های سلامت می برد، ولی شرط این راهبری، این است که رو آورنده به قرآن در زمره ی «مَن اتَّبعَ رضوانَهُ» باشد (مائده: 15 و 16)؛ یعنی خواهان و طالب حق و حقیقت، که مطیع و تابع گردد.
در «تدبر»، این موضع انفعال و تسلیم و تواضع، شرطی اساسی است و تلازم این دو، آنجا معلوم می شود که «تدبر» و «من عند الله بودن» ملازم هم معرفی شده اند (نساء: 83)؛ چرا که اگر خواننده یا شنونده ی قرآن متوجه باشد که این کلام از نزد خداوندی آمده که «اکبر من أن یوصف» است، خواه ناخواه خود را بسیار کوچک می بیند و در برابر قرآن ابراز وجود نمی کند. این توجه، تواضع و تذلّل و تسلیم او را در برابر قرآن بیشتر می کند، که شرط «تدبر» همین است.
توضیح این که «تدبر» از ریشه ی «دبر» و باب تفعّل است و اساساً این باب برای پذیرش و مطاوعه ی فعل به کار می رود، مانند اَدَّبتُهُ فتأدَّبَ: او را ادب کردم، پس پذیرفت و مؤدب شد (شرتونی، ج 4، ص33). اغلب کسانی که درباره ی «تدبّر» سخن گفته اند، از این امر مهم غفلت کرده اند. گاه تدبر را مساوی «تدبیر» می دانند که باب تفعیل است، گاه «تفکّر عمیق» معنایش می کنند و یا برابر تفسیرش می دانند! (مبادی العربیه، ج4، ص33) که همه ی اینها با «فکر» سر و کار دارد و حداکثر می تواند منتهی به «علم» شود.
حال آنکه «تدبر» اساساً با قلب مرتبط است و یک جریان روحی – قلبی است، نه فکری – علمی. بنابراین با توجه به ریشه ی کلمه، «تدبّر در قرآن» یعنی با قلبی منفعل و تسلیم و آماده، به سراغ قرآن رفتن. یعنی ظرف خالی به درگاه قرآن بُردن، تا کلام خدا در آن وارد شود و اثر کند. امّا ظرفی که پر از پیش فرض های مختلف علمی و فکری است، جایی برای نور قرآن ندارد.
قرآن ریسمان خداست، یک سر آن به دست خداست و یک سر به دست ما و تنها لازم است که آن را بگیریم و بالا برویم، از ما فقط تمسّک، و تواضع و پذیرش می خواهند و بس. این حبل الله که امر شده ایم به آن چنگ بزنیم (آل عمران: 103) دو بخش دارد: بخشی از جانب خدا که «کتاب الله» است و بخشی از بین مردم که «ولیّ الله» است یعنی پیامبر و ائمه ی معصومین (ع) (نعمانی، ص39) از هیچ یک نباید غافل شد که هدایت در این است و این، تعبیری دیگر از حدیث متواتر ثقلین می باشد.
4. 3. 2. موضع عدم استکبار
اگر قلب در حالت انکسار و تذلّل با قرآن مواجه شود، انوار هدایت قرآن، درون آن جا می گیرد. البته این هدایت، درجات مختلف دارد و – بسته به میزان معرفت و ایمان شخص – کم و زیاد می شود؛ امّا شرط اصلی همان است که موضع انفعال را از دست ندهد و با قلبی دور از غفلت آماده ی دریافت نور باشد. حال می گوییم حتی اگر قلب در حالت پذیرش و تسلیم هم نباشد، فقط کافی است در موضع تکبّر و عناد نباشد، چون حتی به چنین قلبی هم نور هدایت قرآن وارد خواهد شد. به عبارت دیگر فقط کسانی که در برابر قرآن قد عَلَم کنند و اظهار وجود نمایند، و بر استکبار خود اصرار دارند، از هدایت آن محروم خواهد شد (جاثیه: 8) مانند ایمان جنیّان به خاطر عدم استکبار شان (جن: 2، احقاف، 20) و دشمنی یهود به علت استکبارشان. (مائده: 82)
چرا که مخاطب وحی، فطرت است، و فطرت، زمینه ی هدایتی می باشد که در اصل وجود انسان ها نهاده شده است (روم: 30)، و قرآن فقط «ذکر» و «تذکر» و یادآوری این گوهر و احیای آن است. لذا یک عرب بی سواد یک سوره از «اصمعی» عالم عرب، می شنود و ایمان می آورد (حکیمی، ص 255)، یا دیگری یک سوره می شنود و آنچنان زیر و رو می شود که پیامبر می فرماید: این مرد فقیه شد (نقی پورفر، ص486). کسانی که با تکبّر قرآن را مسخره می کنند و شأن آن را نمی پذیرند، از نورش محروم می شوند. (جاثیه: 7 تا 9)
4. 3. 3. ارتباط دو موضع یاد شده با مسأله ی «جعل» در قرآن
شاید سؤال شود که چطور چنین هدایتی ممکن است؟ یا چگونه کسی که سواد عربی ندارد و معنای قرآن را نمی فهمد، ممکن است هدایت شود؟ بررسیِ این مقال، مجال دیگری می طلبد، ولی به اختصار به مسأله ی «جعل» اشاره می کنیم.
مسأله ی «جعل» و قرارداد، از مباحث مهم است که هم در علوم انسانی و هم در «خلقت الهی» جای تحقیق دارد و در قرآن هم بسیار قابل تأمل است. «جعل» و مشتقات آن در قرآن 346 بار به کار رفته و شامل پنج معنا می شود. بخشی که مورد نظر ماست، «جعل» به معنای «گرداندن و قرار دادن چیزی بر حالتی» می باشد (راغب، ص 197). این معنا، همانند جعل و قرارداد در مقررات انسانی است، که در آن ارتباط ذاتی و ماهوی بین دو طرف قرارداد نیست، ولی جاعل، متناسب با هدفی که دارد، این ارتباط را قرار داد می کند. مثلاً بین چراغ قرمز و توقّف، و چراغ سبز و حرکت، هیچ تلازمی وجود ندارد و این قرارداد انسانی می توانست به عکس باشد.
همین قرارداد، در سطح بالاتر، در «جعل خداوندی» مطرح است. خداوند بعضی امور را در بعضی مخلوقاتش، «جعل» کرده و قرار داده است.
برخی از این جعل ها در قرآن آمده است، مثلاً: خداوند زمین را مَهد و فرش (نبأ: 6)، کوه ها را میخ های زمین (نبأ: 7) و نیز پناهگاه (نحل: 81) آسمان را بناء محکم (بقره: 22)، و نجوم را نشانه ی راه (انعام: 97)، و خورشید را مایه ی نور فراوان (یونس: 5)، و شب را برای استراحت و روز را برای کار (یونس: 67) و خانه ها را برای سکونت (نحل: 80) و کعبه را بیت حرام (مائده: 97) قرار داده است.
بعضی امور را هم خدا قرارداد نکرده و اراده اش به جعل آن تعلق نگرفته است، مثل آنکه بشر را امت واحد قرار نداده و خواسته که مختلف باشند (مائده: 48، هود: 118)، بعضی خوراک ها را حلال قرار نداده (مائده: 103)، و در دین حرج و سختی قرار نداده (حج: 78)، و در درون هر کسی دو قلب قرار نداده است (احزاب: 4)، و….
اینها همه قراردادهایی است که بر حسب اراده ی خداوند خلق شده یا نشده و اگر خدا می خواست، می توانست بر خلاف اینها را جعل کند.
نتیجه دادنِ این قراردادها، موکول به این نیست که ما رابطه ی این جعل ها را بفهمیم یا نه. مثلاً خداوند زمین را به سبب نیروی جاذبه، مایه ی سکونت و آرامش قرار داده و از ابتدای خلقت چنین بوده است، چه آن زمان که بشر نیروی جاذبه را کشف نکرده بود و چه زمان های بعد که کشف کرد. همه از این جعل، استفاده می کردند و علت آن را نمی دانستند. شاید بعدها علل دیگری هم کشف شود که ما اکنون نمی دانیم؛ ولی ندانستن ما، مانع جعل خدا نیست. گذشته و حال و آینده ما از این جعل بهره می بریم، چه مکانیزم آن را بدانیم یا ندانیم. اثر رفع عطش که خداوند در آب قرار داده، مثالی دیگر برای این مطلب است.
حال در بحث تدبر می گوییم: خداوند، قرآن را مایه ی هدایت، کتاب مبین، نور، بیان، بصائر، تبیان، شفاء و رحمت برای مؤمنان قرار داده است.
همه ی این آثار در قرآن هست، چه ما بفهمیم یا نفهمیم و چه مکانیزم این تأثیرات را بدانیم و ندانیم. علم و جهل ما، مانع جعل خدا نیست. همان خداوندی که آن همه آثار را در این کلمات گذاشته است، شرط تأثیر آن را فقط اطاعت و تسلیم و تواضع «قرار داده» است.
امیرمؤمنان (ع) می فرماید: دوای دردهای شما در قرآن است (مجلسی، ج7، ص56) و صفا و جلای قلوب شما در قرآن است(شریف رضی، خ193و 176). پس اگر به دنبال شفا هستیم، چاره ای جز مراجعه به این نسخه ی شفابخش نداریم. چنانکه اگر بیمار شویم، چاره ای جز مراجعه به پزشک و اجرای دستورهای او نداریم، چه فرمول داروهای تجویز شده را بدانیم یا ندانیم، و چه مکانیزم عمل آن داروها را بر روی بدن خود بفهمیم یا نفهمیم، شفا در اجرای آن نسخه است. البته اگر آگاهی به امور فوق داشته باشیم، مسلّماً بهتر است. امّا اگر آگاهی ما، به آنجا بینجامد که در مقابل پزشک معالج، تسلیم نباشیم و شأن طبابتی او را نپذیریم، و در اجرای دستورهای وی تردید کنیم، این آگاهی، نه تنها مفید نیست، بلکه بسیار هم مضّر است و یقیناً مانع شفا و سلامتی می شود، این عدم تسلیم، ضرری برای طبیب ندارد، و زیان آن فقط متوجه بیمار است.
تدبّر یعنی وارد حوزه ی قرآن شدن و آیات را تلاوت کردن. تنها باید قلب را آماده کرد و باتقوا پاکش ساخت و تسلیم شد تا آماده ی گرفتنِ فیوضات شود. همین و دیگر هیچ. اگر انسان ترجمه و تفسیر و شأن نزول و ناسخ و منسوخ را هم فرا گرفت، چه بهتر. امّا شرط اصلی را نباید فراموش کرد، و باید دانست که هدایت، فعل خداست، که اگر بخواهد به هر شکلی – حتی غیر از شکل فعلی – می تواند جعل کند.
4. 4. شرط چهارم: رجوع به ناطقان و همتایان قرآن
تمام شروط و موانع که گفته شد، مقدّمه ای بود برای رسیدن به این نکته ی اساسی، که شرط اصلی تدبر است، و غفلت از آن مانع اصلیِ تدبر خواهد بود. بزرگ ترین مشکل مسلمانان در استفاده از هدایت قرآنی این است که این کتاب طب صامت را بدون طبیب ناطق آن اخذ کرده اند. (شریف رضی، خ125) قرآن هنگامی شفا بخش است که در دستان رسول خدا باشد و بدون پیامبر، تنها یک ابزار است. پروردگار چنین اراده فرموده که کلامش، به واسطه ی رسولش، هم تلاوت شود و هم اثر کند و هم تفسیر شود، و پس از رسولش، آن کلام، به دست اوصیاء و فرزندان معصومش چنان نقشی داشته باشد. (مشهدی، ج12، ص 161) این هم از همان «جعل» های خداوندی است، که غفلت از آن، به خود ما ضرر می زند نه جعل خدا. آن همه موانعی که بر سر راه تدبر شمردیم، مایه ی اندوه است؛ ولی اسفبارتر از آن انبوه اندوه، غفلت از همراهی و همترازیِ قرآن و عترت است که خود، ریشه ی همه ی آن اختلاط ها و اشتباهاتی است که گفتیم.
اساس رستگاری بشر بر مبنای هدایت اوست به راه های سعادت، و حرکت او از تاریکی ها به سوی نور. این موضوع اولاً و بالذّات، فعل خداست. خداوند اصالتاً این امر را به خود نسبت داده است (بقره: 257)، ولی اراده ی پروردگار بر مجرای اسباب مربوطه جاری می شود و هر فعل خدا، وسیله و عامل خاص خود را دارد و خدا ابداً نمی خواهد از غیر آن مجرا، فعلی واقع شود (طباطبایی، ج2، ص40). در یک سیر طولی، خدا بعد از خودش، رسولش را عامل اصلی هدایت و خارج کردن از ظلمات به نور برشمرده است (ابراهیم، 1) و پیامبر (ص) هم اهل بیت خویش را پس از خود، عامل هدایت برشمرده اند و قرآن فقط وسیله ای در دست پیامبر(ص) برای رسیدن به این هدف است. (مائده: 16)
4. 4. 1. چرا آثار قرآن را نمی بینیم؟
در بخش های گذشته بسیار به قرآن پرداختیم و فضایل و محاسن آن را ذکر کردیم. همه ی آن همه محاسن از زبان وحی و وارثان وحی بود و همه از کذب و اغراق به دور. امّا به راستی آن همه فضایل کجاست؟ وعده های قرآن چرا به وقوع نپیوسته؟ اگر قرآن کتاب هدایت است، پس چرا مسلمانان هدایت نپذیرفته اند؟ اگر قرآن کتاب نور است، پس چرا هنوز در ظلمات گرفتاریم؟ اگر قرآن «عزّت» را به مؤمنان وعده داده (منافقون: 8)، پس کجاست این عزت و آبرو؟ خداوند می فرماید: هیچ چیزی را در قرآن وا ننهادیم (انعام: 31) و تبیان همه چیز در قرآن است (نحل: 89). این علم کجاست؟ مگر نگفتند که هر کس از غیر قرآن هدایت جوید، ضلالت است؟ پس چرا پیروان قرآن هم در ضلالت هستند؟
همه ی فضایل و کارکردهای گفته و ناگفته، در معرکه ی «حسبُنا کتابُ الله» نابود شدند.
4. 4. 2. یک حدیث کلیدی برای حلّ مشکل: دو یادگار ماندگار
خداوند متعال پیامبر خویش را قبض روح نفرمود مگر آنکه قرآن را با بیان همه چیز به دست او داد. در حجه الوداع نیز دین را کامل و نعمت را تمام کرد، زیرا با تصریح بر مسأله ی امامت، راه هدایت را همچنان گشاده گذاشت و مقام هدایت و مقام تبیین آیات الهی را که خاص پیامبرش بود به امیرالمؤمنین (ع) تفویض فرمود.
همراهی «ولی الله» با «کتاب الله» ضروری است، از آن رو که کتاب خدا در بردارنده ی «اصل» و «ریشه ی» همه چیز است (کلینی، ج1، ص60)، امّا این همه چیز را هر کس نمی دانند و نمی فهمند؛ قرآن «تبیاناً لِّکلِّ شَیءٍ» است (نحل: 89)، امّا «مبیّن» می خواهد، و تبیین آن به عهده ی پیامبر می باشد (نحل: 44) زیرا به تصریح امام صادق (ع) عقول مردم به کتاب الله نمی رسد. (کلینی، ج1، ص60؛ مشهدی، ج7، ص254)
شهرستانی (متوفی 548 ق) عالم معروف اهل سنت، در تفسیرش می نویسد: الفاظ در قرآن به اجمال وارد شده و تفصیل آن به عهده ی پیامبر است، پس هیچ فرد عرب زبانی با توجه به آیه ی 44 سوره ی نحل نمی تواند بگوید: «حسبُنا کتابُ الله». لذا بیان و تأویل قرآن، خاص پیامبر است و پس از او نایبان و وارثان حضرتش که عالمان به حق هستند و مبیّنان قرآن. پس اگر بیان و مبیّن گرد آمدند، و طالب حق بیان را شنید و به مبیّن ایمان آورد، قرآن برای او نور و هدایت و شفا خواهد بود. امّا اگر بیان از مبیّن جدا شد و طالب حق به مبیّن ایمان نیاورد، قرآن برای او ظلمت و نابینایی و خسارت خواهد آورد… و این مبیّن بعد از رسول، یکی از دو ثقلین است یعنی امیرالمؤمنین علی(ع). (شهرستانی، ص56 و 120، نقل به تلخیص)
فخر رازی مفسّر طراز اوّل اهل سنت نیز ذیل آیه ی 44 سوره ی نحل می نویسد: «ظاهر آیه نشان می دهد که این قرآن محتاج به بیان رسول الله است». رسول خدا نیز بارها و بارها خصوصاً در حجه الوداع بر حدیث ثقلین تأکید و تصریح کرد و فرمود: من بین شما دو چیز گرانبها باقی می گذارم، که اگر به هر دو چنگ زدید هرگز گمراه نمی شوید، کتاب خدا و عترتم، بدانید که هرگز این دو از هم جدا نمی شوند تا کنار حوض به من ملحق گردند. (ر. ک. حامد حسین، عبقات الانوار، مجلد ثقلین)
حدیث ثقلین از بارزترین سخنان پیامبر در تعیین خط حق و هدایت پس از خود تا روز قیامت است، و تصریح دارد که هر دو ثقل – توأمان – عامل هدایت هستند و اگر تمسک به یکی از آن دو باشد، گمراهی به بار می آورد. سفارش پیامبر (ص) نشان دهنده ی این است که عترت پیامبر، عیناً مانند شخص پیامبر، امین وحی و مبیّن آیات و مایه رفع اختلاف می باشند و هدایت نیز به دست ایشان است و عترت، خود بارها و بارها این شأن هدایتی و تربیتی و اخراجاز ظلمات به نور و همراهی با قرآن را متذکر شده اند.
حدیث شریف ثقلین نشان می دهد که قرآن و عترت دو حقیقت اند؛ امّا ترکیب واحد دارند و دو روی یک سکه اند. این دو در شناخت دین و بقای آن و استمرار هدایت از هم جدا نمی شوند. این منشورِ معیار- که ارتباط تام قرآن و عترت را بیان می کند – از قطعیات اسلام است و اهل سنت در نقل آن دست کمی از شیعه ندارند. چهار جلد از کتاب عبقات الانوار اختصاص به آن و اسناد فراوانش دارد.
پس هر که هدایت می خواهد باید به سوی عترت رود (مجلسی، ج2، ص93) و هر که علم می خواهد باید به سوی عترت رود و هر که می خواهد به خدا و رسول نزدیک شود، باید از باب علی (ع) برود (بروجردی، ج1، ص24) و هر که دین و ایمان می خواهد، باید سراغ عترت برود (ر. ک. حسین تهرانی، ص17)؛ قرار بود این طبیب ها، با آن کتاب طب، همه ی دردها را شفا دهند و همه ی ظلمت ها را نابود کنند.
پیامبر (ص) با چنین فرهنگی آمد و مسلّم است که تا چه حد دشمن پیدا می کند. این دشمنان و مشرکان بی فرهنگ ابتدا از روی شتابزدگی برای برانداختن این مهمان مبارک، هجوم نظامی را آغاز کردند، امّا چیزی نگذشت که به کمک یهود – که خود فرهنگی داشتند – به این نتیجه رسیدند که فرهنگ را باید با فرهنگ کوبید. لذا به سراغ جنگ سرد و صف آرایی فرهنگی در برابر تز پیامبر یعنی «کتاب و عترت» رفتند؛ نبرد با هر دو آغاز شد. این، بسیار آسان بود که بدانند قرآن بدون نگهبان و ناطق، چیزی نیست که از آن بترسند. لذا تصمیم گرفتند فرهنگ زلال و سازنده قرآن را تضعیف کنند. از این رو در مقابل مدینه و «بیت وحی» که پایگاه مفسّران قرآن بود، «بیت الحکمه» تأسیس شد و حذف فرهنگبانان قرآن و باز داشتن مردم از مراجعه به ایشان تا آنجا پیش رفت که همه ی آنها به شهادت رسیدند و معاویه و یزید و ولید و متوکل و هارون و مأمون و… جانشین پیامبر و نماینده ی قرآن شدند!
حال چه باید کرد؟ باید به شاهراه هدایت باز گردیم و به کهف اهل بیت پناه ببریم. باید طبق دستور پیامبر، بر کشتی نجات اهل بیت سوار شویم تا نجات یابیم. باید متذکر باشیم که قرآن، لفظی دارد و روحی. لفظ قرآن، همین کتاب مبارک است که در دست داریم. و روح آن، امامان معصوم و در زمان ما، امام مهدی (ع)، که امروز، هر فیضی به ما می رسد، از ناحیه ی آن حضرت است.
حافظ از دست مده دامن این کشتی نوح
ورنه طوفان حوادث ببرد بنیادت
جمع بندی و نتیجه گیری
الف. در این گفتار، پس از بیان شؤون و فضایل قرآن اشاره شد که در قبال قرآن به پنج وظیفه امر کرده اند: قرائت، استماع، تلاوت، ترتیل و تدبر. هدف این مقاله امر پنجم است.
ب. برای شناخت این وظیفه ی مهم، ابتدا باید معنی لغوی تدبر را بشناسیم که با تدبیر تفاوت دارد. تدبر در چهار آیه ی قرآن آمده است (مؤمنون: 68، محمد: 24، نساء: 84، ص: 29) و در روایات، تدبّر را مغز و روح قرائت قرآن دانسته اند. نکته ی مهم در باب تدبر، توجه به این حقیقت است که قرآن، کلام خداست. این نکته، بار مسؤولیتی سنگین بر دوش ما می نهد.
ج. تدبّر در قرآن، موانعی دارد که این گفتار، به چهار مورد آن اشاره کرده است:
1. غفلت از ارتباط تدبر با قلب، در حالی که از آیات قرآن بر می آید که تدبّر، امری قلبی است نه فکری. قلب، در مفهوم قرآنی، جایگاهی است که انسان می تواند آن را جای ایمان یا کفر قرار دهد و تمام طهارت ها و آلودگی ها وابسته به آن است.
2. اختلاط تدبّر با تفکّر. تفکّر، در فرهنگ قرآن، گاهی ممدوح است (آنجا که درباره ی آیات تکوینی خلقت است تا از آن به خالقش راه یابد). و گاهی مذموم (آنجا که در پرتو نور عقل نباشد و در مسیر شیطنت به کار آید)، در حالی که عقل و تعقل، همیشه پسندیده و ستوده است.
3. اختلاط معنی تدبر با تفسیر؛ تفسیر، علمی انسانی برای پرده برداری از معانی قرآن است، و می تواند مذموم باشد، لذا تفسیر به رأی، به دلیل دخالت دادن پیش فرض ها و پیش داوری های بشری در قرآن، نکوهیده است.
اما تدبر، عملی عبادی است که با قلب، سر و کار دارد نه فکر و علم بشری.
4. غفلت از جایگاه عقل و محدوده ی آن؛ باید دانست عقل، با آن که نور الهی است، برای معرفت کافی نیست و به چراغ وحی نیاز دارد.
د. شروط تدبّر، بخش بعدی این گفتار است. نگارنده، چهار شرط برای تدبّر در قرآن بر می شمارد:
1. شناخت جایگاه و شؤون قرآن، که عامل هدایت در برابر ضلالت های گوناگون است، همه چیز را در بر دارد و کلامی بشری نیست.
2. شناخت میزان توانایی انسان در فهم قرآن، در اینجا بررسی حدیث مشهور «انما یعرف القرآن من خوطب به» محور بحث قرار گرفته است و درباره ی درجات مختلف فهم، گفت و گو می شود.
3. موضع انفعال و تسلیم و تواضع. قرآن، شفا و رحمت است، فقط برای مؤمنان، که در برابر اوامر الهی تسلیم را، آگاهانه و از سر اختیار، پذیرفته اند. طبعاً استکبار در برابر این گرامی نامه ی الهی، مانعی بزرگ در راه تدبّر است. جعل الهی – که هدایت و شفا را در قرآن قرار داده – عاملی مهم در این راه است.
4. رجوع به ناطقان و همتایان قرآن که پیامبر گرامی (ص) در حدیث جاودانه ی ثقلین، به عنوان دو یادگار ماندگار خود به امت شناسانده است، مهم ترین شرط تدبر در قرآن است.
پی نوشت ها :
1. خواهیم گفت که این اصل نور و منبع حق، همان نور رسول الله و ائمه (ع) است که همپایان قرآن هستند.
2. مراد تفسیر اصطلاحی، و کتب تفاسیر فعلی است، و الاّ حقیقت تفسیر، عین تدبر است.
کتابنامه:
1. ابن عاشور تونسی، محمد طاهر، 1420 ق، التحریر و التنویر، 30 جلد، بیروت، مؤسسه التاریخ، چاپ اول.
2. ابن فارس، ابو الحسین احمد، 1422 ق، معجم مقاییس اللّغه، 1 جلدی، بیروت، دار احیاء التراث العربی، چاپ اول.
3. ابن منظور، 1419 ق، لسان العرب، 15 جلد و 3 جلد فهرست، بیروت، دار احیاء التراث العربی، چاپ سوم.
4. امام سجاد (ع)، صحیفه سجادیه، تهران، منشورات مکتبه الاسلامیه الکبری و مؤسسه بعثت.
5. امینی نجفی، عبد الحسین، 1374، الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، 11 جلد، تهران، دارالکتب الاسلامیه، چاپ ششم.
6. بازرگان، عبدالعلی، 1374، متدلوژی تدبر در قرآن، تهران، شرکت سهامی انتشار، چاپ اول.
7. برازش، علیرضا، 1408، المعجم المفهرس لالفاظ الاصول من الکافی، تهران، منظمه الاعلام الاسلامی.
8. تاج الدینی، علی، 1382، فرهنگ جاودان المیزان، تهران، مهاجر، چاپ اول.
9. تمیمی آمدی، عبد الواحد بن محمد، 1363، غررالحکم، قم، دفتر تبلیغات.
10. توماس، هنری، 1348، بزرگان فلسفه، ترجمه ی فریدون بدره ای، تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب.
11. جوادی آملی، عبدالله، 1374، شناخت شناسی در قرآن، تهران، دفتر انتشارات اسلامی، چاپ دوم.
12. ، 1384، معرفت شناسی در قرآن، مرکز نشر اسراء، چاپ سوم.
13. جوهری، اسماعیل بن حماد، 1418 ق، الصحاح المسمی تاج اللغه و صحاح العربیه، 2 جلد، بیروت، دار الفکر، چاپ اول.
14. حسینی، سید حسین، 1370، هفده گفتار در علوم قرآنی، تهران، بدر، چاپ دوم.
15. حسینی تهرانی، سید هاشم، 1361، بوستان معرفت، مفید، چاپ اول.
16. حسینی شاه عبدالعظیمی، حسین، 1363، تفسیر اثنی عشری، 14 جلد، میقات.
17. حکیمی، محمدرضا، 1381، پیام جاودانه، قم، دلیل ما.
18. حویزی، عبد علی، 1412 ق، نور الثقلین، 50 جلد، قم، مؤسسه ی اسماعیلیان.
19. خرمشاهی، بهاءالدین، 1376، قرآن پژوهی، تهران، ناهید، چاپ سوم.
20. ، 1381، دانشنامه ی قرآن، 20 جلد، تهران، ناهید، چاپ دوم.
21. ذهنی، محمد حسین، 1396 ق، التفسیر و المفسرون، بیروت، دار الکتب الحدیثه.
22. رازی، ابوالفتوح، 1356، روح الجِنان و روح الجّنان، 13 جلد، تهران، چاپ اسلامیه.
23. راغب اصفهانی، حسین، 1416 ق، مفردات الفاظ القرآن، دمشق، دار القلم، چاپ اول.
24. رنجبر، احمد، 1376، قواعد عربی، تهران، اساطیر، چاپ اول.
25. ری شهری، محمد، 1367، میزان الحکمه، 10 جلد، تهران، مکتبه الاعلام الاسلامیه، چاپ دوم.
26. زرکشی، محمد بن عبدالله، 1408 ق، البرهان فی علوم القرآن، بیروت، دارالفکر.
27. زمخشری، محمود بن عمر، 1421 ق، الکشاف عن حقایق التنزیل و عیون الاقاویل فی وجوه التأویل، 4 جلد، بیروت، دار احیاء التراث العربی، چاپ دوم.
28. سبحانی، جعفر، 1373، منشور جاوید قرآن، قم، مؤسسه ی امام صادق، چاپ سوم.
29. سید قطب، 1417 ق، فی ظلال القرآن، 6جلد، قاهره، دار الشروق، چاپ 25.
30. سیوطی، جلال الدین، 1407 ق، الاتقان فی علوم القرآن، بیروت، دار احیاء العلوم، چاپ اول.
31. شرتوتی، رشید، 1420 ق، مبادی العربیه، قم، دار العلم، چاپ 11.
32. شریف رضی، نهج البلاغه، صبحی صالح، قم، دارالهجره، چاپ پنجم.
33. شهرستانی، تاج الدین محمد، 1368، مفاتیح الاسرار و مصابیح الابرار، 2 جلد، چاپ عکس، تهران، بنیاد دائره المعارف اسلامی، چاپ اول.
34. صبحی صالح، 1990 ق، مباحث فی علوم القرآن، بیروت، دار الکتب للملایین.
35. صدوق، قمی، محمد بن علی بن بابویه، 1385، علل الشرایع، یک جلد، بیروت، دار احیاء التراث العربی، چاپ دوم.
36. 1404 ق، عیون اخبار الرضا (ع)، بیروت، مؤسسه الاعلمی للمطبوعات، چاپ اول.
37. صفا خواه، محمد حسین، 1380، پژوهشی پیرامون تبیین قرآن، تهران، سهاره، چاپ اول.
38. صفّار، محمد بن الحسن، 1404 ق، بصائر الدرجات الکبری، تهران، مؤسسه الاعلمی.
39. طالقانی، سید محمود، 1400، پرتوی از قرآن، 4 جلد، افست از سهامی عام.
40. طباطبایی، محمد حسین، 1390 ق، المیزان فی تفسیر القرآن، بیروت، مؤسسه اعلمی، چاپ دوم.
41. طبرسی، فضل بن حسن، 1417، مجمع البیان لعلوم القرآن، 10 جلد، تهران، مؤسسه الهدی للنشر و التوزیع.
42. عبد الباقی، محمد فؤاد، 1374، المعجم المفهرس لالفاظ القرآن الکریم، تهران، انتشارات اسلامی، چاپ دوم.
43. غزالی، ابو حامد محمد بن محمد، احیاء علوم الدین، 4 جلد، دمشق، عالم الکتب.
44. عُضیمه، صالح، 1380، معنا شناسی واژگان قرآن، ترجمه ی سید حسین سیدی، مشهد، انتشارات آستان قدس رضوی، چاپ اول.
45. فخر رازی، تفسیر کبیر، 16 جلد، قم، انتشارات چاپخانه ی مؤسسه ی امیرالمؤمنین، چاپ سوم.
46. کاشانی، فتح الله، تفسیر کبیر منهج الصادقین، 10 جلد، تهران، چاپ اسلامیه.
47. کلینی، محمد بن یعقوب، 1363، اصول کافی، 2 جلد، تهران، دار الکتب الاسلامیه، چاپ پنجم.
48. متقی هندی، علاءالدین علی، 1409 ق، کنز العمال فی سنن الاقوال و الافعال، بیروت، مؤسسه الرساله.
49. مجلسی، محمد باقر، بحارالانوار، 110 جلد، تهران، المکتبه الاسلامیه.
50. محمدی، کاظمی دشتی، محمد، 1406 ق، المعجم المفهرس لالفاظ نهج البلاغه، قم، مؤسسه النشر الاسلامی، چاپ اول.
51. مشهدی، میرزا محمد، 1407 ق، کنز الدقایق، 2 جلد، قم، مؤسسه النشر الاسلامی.
52. مصطفوی، حسن، 1360، التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، 14 جلد، تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، چاپ اول.
53. میانجی، محمد باقر، 1377، نگاهی به علوم قرآنی، ترجمه ی علی نقی خدایاری، قم، خرم، چاپ اول.
54. نعمانی، محمد بن ابراهیم، 1423 ق، الغیبه، تهران، مکتبه الصدوق.
55. نقی پورفر، ولی الله، 1381، پژوهشی پیرامون تدبر در قرآن کریم، تهران، اسوه، چاپ چهارم.
56. نیشابوری، مسلم بن حجاج، الصحیح، 8 جلد، بیروت، دار الفکر.
منبع: رهنما، هادی؛ (1386)، مجموعه مقالات مسابقات بین المللی قرآن کریم، اسوه (وابسته به سازمان اوقاف و امور خیریه)، چاپ اول