شمس الدین محمد بن على بن ملک داد تبریزى[1] از مشایخ صوفیّه و از پیشروان این قوم در قرن ششم و هفتم هجرى است.[2] وی به جهت تأثیر زیادی که در جلال الدین محمد رومى داشت، و به علّت ارادت خاصی که مولوى به وى میورزید «دیوان کبیر» خود را به نام او نامگذاری کرد، بدین سبب شهرتى بسیار در ادب فارسى حاصل نموده است.[3]
تاریخ ولادت شمس تبریزی دقیقاً مشخص نیست، ولی گزارشی وجود دارد که او در سال 642 به قونیه رسید،[4] و بنابر آنچه از مقالات ولد چلبى[5] برمیآید، در این هنگام شصت سال داشت، پس ولادتش باید حدوداً در سال 582 ق رخ داده باشد.[6]
دوره تعلّم و ریاضت شمس الدین محمد در تبریز سپرى شد[7] و او در آنجا خدمت چند تن از مشایخ بزرگ زمان را درک کرد؛ مانند شیخ رکن الدین سنجاسى، بابا کمال جندى و ابوبکر سلّهباف (یا: زنبیل باف) تبریزى.[8] ولى گویا شمس به آن تربیتی که از پیران مذکور یافته بود بسنده نکرد و در طلب پیران کاملترى به سیر و سفر گذرانید و به خدمت عده زیادی از مشایخ و استادان رسید و شاید به همین علت او را «شیخ پرّان»،[9] و نیز «زردوز» میگفتند.[10]
شمس بعد از مدتها سیر و سفر و اقامت و ریاضت در مناطقی؛ مانند بغداد و حلب، و حضور در مجالس مختلف، هنگامی که شصت سال از عمرش میگذشت در بیست و ششم جمادى الآخره سال 642 به قونیه رسید و در آن شهر، ملاقات او با مولوى و دلباختگى آن شاعر کامل به او اتفاق افتاد.[11]
کیفیت این ملاقات را در کتب تراجم به صورتهاى مختلف نقل کردهاند[12] که گاه افسانهآمیز به نظر میرسد. همین قدر معلوم است که جلال الدین محمد که تا آن روزگار بر منبر وعظ و مسند تدریس فقه تکیه داشت، دست از وعظ و تعلیم برداشت و با شمس به خلوت نشست و استادى نوآموز گشت.[13] این امر بر اهل قونیه بویژه بر مریدان مولانا گران آمد و با شمس به دشمنى برخاستند، چنانکه در شوّال سال 643 از قونیه به دمشق رفت، لیکن به اصرار مولانا، بعد از پانزده ماه اقامت در سال 644 از دمشق به قونیه بازگشت و میان او و مولانا الفت و دوستی همچنان مستحکم بود،[14] تا آنکه اینبار در سال 645 به دست عدهای از شاگردان متعصب مولانا، که گویا فرزندش علاء الدین نیز جزو آنان بود، کشته شد.[15]
درباره آثار شمس تبریزی باید گفت:
شمس تبریزى صوفیى عالم و کامل بود و چون در سفرهاى خود حضور بسیارى از مشایخ را درک کرده بود در کار خود پخته و در حال به کمال رسیده بود، با اینحال علاقهای به تألیف و تصنیف نداشت و فقط از وى مجموعه سخنانش به نام «مقالات شمس تبریزى» در دست است که به چاپ رسیده و نیز شمس الدین احمد افلاکى(م 745ق) ده فصل از معارف و لطائف کلمات او را در «مناقب العارفین» آورده است.[16]
مقالات شمس مجموعه سخنان شمس الدین تبریزى است که در تربیت و ارشاد در مجالسى که داشت بر زبان آورد و شاگردانش نوشتند.
اما در ارتباط با «دیوان شمس تبریزى» باید گفت که این دیوان، تألیف مولوی بوده و اشعار موجود در آن عمدتاً در اثناى غیبت شمس تبریزى در دمشق سروده شده است.[17] «کلیات شمس» یا «دیوان کبیر»،[18] دیوان مولانا جلالالدین محمد بلخی شامل غزلها، رباعیها و ترجیعهای او است. دیوان شمس تبریزی در عُرف خاندان مولانا و سلسله مولویه در روزگاران پس از مولانا با عنوان دیوان کبیر شناخته میشد. گویا آنچه در تداول مولویان جریان داشت همان دیوان یا غزلیات بود که بعدها عنوان دیوان کبیر یا دیوان شمس تبریزی را بر آن اطلاق کردهاند.[19]
درباره اینکه شمس تبریزی شیعه بود یا سنی؛ باید گفت: معلوم نیست و مانند برخی از شاعران معروف اسلامی مجال چندانی برای ظهور و بروز اعتقادات قلبی او وجود نداشت و ناچار بود که برای اشاعه تفکرات خویش، تا حدی همگام با عقاید پذیرفته شده در جامعه آن روز حرکت کنند.[20] به همین دلیل؛ در مقالات شمس تبریزی هم میتوان رگههایی از اعتقادات اهلسنت را یافت،[21] و هم بخشی از اعتقادات شیعی را میشود در لابلای سخنان او میتوان مشاهده کرد.[22]
تاریخ ولادت شمس تبریزی دقیقاً مشخص نیست، ولی گزارشی وجود دارد که او در سال 642 به قونیه رسید،[4] و بنابر آنچه از مقالات ولد چلبى[5] برمیآید، در این هنگام شصت سال داشت، پس ولادتش باید حدوداً در سال 582 ق رخ داده باشد.[6]
دوره تعلّم و ریاضت شمس الدین محمد در تبریز سپرى شد[7] و او در آنجا خدمت چند تن از مشایخ بزرگ زمان را درک کرد؛ مانند شیخ رکن الدین سنجاسى، بابا کمال جندى و ابوبکر سلّهباف (یا: زنبیل باف) تبریزى.[8] ولى گویا شمس به آن تربیتی که از پیران مذکور یافته بود بسنده نکرد و در طلب پیران کاملترى به سیر و سفر گذرانید و به خدمت عده زیادی از مشایخ و استادان رسید و شاید به همین علت او را «شیخ پرّان»،[9] و نیز «زردوز» میگفتند.[10]
شمس بعد از مدتها سیر و سفر و اقامت و ریاضت در مناطقی؛ مانند بغداد و حلب، و حضور در مجالس مختلف، هنگامی که شصت سال از عمرش میگذشت در بیست و ششم جمادى الآخره سال 642 به قونیه رسید و در آن شهر، ملاقات او با مولوى و دلباختگى آن شاعر کامل به او اتفاق افتاد.[11]
کیفیت این ملاقات را در کتب تراجم به صورتهاى مختلف نقل کردهاند[12] که گاه افسانهآمیز به نظر میرسد. همین قدر معلوم است که جلال الدین محمد که تا آن روزگار بر منبر وعظ و مسند تدریس فقه تکیه داشت، دست از وعظ و تعلیم برداشت و با شمس به خلوت نشست و استادى نوآموز گشت.[13] این امر بر اهل قونیه بویژه بر مریدان مولانا گران آمد و با شمس به دشمنى برخاستند، چنانکه در شوّال سال 643 از قونیه به دمشق رفت، لیکن به اصرار مولانا، بعد از پانزده ماه اقامت در سال 644 از دمشق به قونیه بازگشت و میان او و مولانا الفت و دوستی همچنان مستحکم بود،[14] تا آنکه اینبار در سال 645 به دست عدهای از شاگردان متعصب مولانا، که گویا فرزندش علاء الدین نیز جزو آنان بود، کشته شد.[15]
درباره آثار شمس تبریزی باید گفت:
شمس تبریزى صوفیى عالم و کامل بود و چون در سفرهاى خود حضور بسیارى از مشایخ را درک کرده بود در کار خود پخته و در حال به کمال رسیده بود، با اینحال علاقهای به تألیف و تصنیف نداشت و فقط از وى مجموعه سخنانش به نام «مقالات شمس تبریزى» در دست است که به چاپ رسیده و نیز شمس الدین احمد افلاکى(م 745ق) ده فصل از معارف و لطائف کلمات او را در «مناقب العارفین» آورده است.[16]
مقالات شمس مجموعه سخنان شمس الدین تبریزى است که در تربیت و ارشاد در مجالسى که داشت بر زبان آورد و شاگردانش نوشتند.
اما در ارتباط با «دیوان شمس تبریزى» باید گفت که این دیوان، تألیف مولوی بوده و اشعار موجود در آن عمدتاً در اثناى غیبت شمس تبریزى در دمشق سروده شده است.[17] «کلیات شمس» یا «دیوان کبیر»،[18] دیوان مولانا جلالالدین محمد بلخی شامل غزلها، رباعیها و ترجیعهای او است. دیوان شمس تبریزی در عُرف خاندان مولانا و سلسله مولویه در روزگاران پس از مولانا با عنوان دیوان کبیر شناخته میشد. گویا آنچه در تداول مولویان جریان داشت همان دیوان یا غزلیات بود که بعدها عنوان دیوان کبیر یا دیوان شمس تبریزی را بر آن اطلاق کردهاند.[19]
درباره اینکه شمس تبریزی شیعه بود یا سنی؛ باید گفت: معلوم نیست و مانند برخی از شاعران معروف اسلامی مجال چندانی برای ظهور و بروز اعتقادات قلبی او وجود نداشت و ناچار بود که برای اشاعه تفکرات خویش، تا حدی همگام با عقاید پذیرفته شده در جامعه آن روز حرکت کنند.[20] به همین دلیل؛ در مقالات شمس تبریزی هم میتوان رگههایی از اعتقادات اهلسنت را یافت،[21] و هم بخشی از اعتقادات شیعی را میشود در لابلای سخنان او میتوان مشاهده کرد.[22]