نخست باید دانست با واقعیت زندگی کردن، دلیل بر دوری از حقیقت نیست بلکه واقعی ترین واقعیات، «حقیقت» است زیرا حقیقت از ویژگی های «پایداری»، «ماندگاری» و «محبوبیت» برخوردار است.درباره خدا نیز باید بدانیم اگر خداوند را به عنوان یک اهرم و یک عامل در کنار دیگر عوامل به شمار آوریم شاید بتوانیم بگوییم که ما با واقعیت زندگی می کنیم و خدا را کنار بگذاریم! اما واقعیت آن است که «وجود» همه چیز و «اگر» همه چیز از آن خداست و «حدوث» و «بقاء» همه چیز وابسته به اوست اگر چه ما به این واقعیت و حقیقت توجه نکنیم. لذا کنار گذاشتن خدا معنا ندارد. البته اگر ما به یاد خدا باشیم و او را حاضر و ناظر بدانیم در رفتار ما اثر بسیار مثبت و کارساز خواهد داشت و اگر امکانات و نعمت ها را از او بدانیم در شدت محبت قلبی ما به خداوند بسیار مؤثر خواهد بود و از آنجا که رابطه محبتی دو طرفه است لطف و عنایت ویژه خداوند شامل حال ما بیشتر می شود اما اگر به خداوند محبت نورزیم چه بسا از لطف ویژه خداوند محروم شویم. در این صورت تنها با واقعیت ها به صورت تن به تن دست و پنجه نرم خواهیم کرد.
ناگفته نماند نباید به بهانه ارتباط با خدا در کارهای خود سستی بورزیم و همیشه به انتظار امدادهای غیبی باشیم، لذا چه بسا برخی که می گویند می خواهیم با واقعیت ها زندگی کنیم به این جهت باشند که دیده اند برخی افراد به عنوان ارتباط با خدا، بسیاری از تلاش های زندگی را کنار می گذارند و چنین کاری صحیح نیست.
برای توضیح بیشتر توجه شما را به مطالب زیر جلب می کنیم:
فلاسفه و متکلمان دلایل و راههاى متعددى را درباره خداشناسى و اثبات وجود حق تعالى اقامه کرده اند که به طور اختصار به برهانهاى عقلى، شبه علمى و فطرت تقسیم مى شوند. دلیل اینکه این بزرگان دلایل متعددى اقامه کرده اند، این است که هر کس با توجه به خصوصیات فردى و اجتماعى و علمى خود، با برخى دلایل زودتر به یقین مى رسند. براى برخى دلایل علمى یقین آور است، که براى برخى دلایل عقلى و براى برخى راه دل و فطرت یقین آور است. اما اصل کلى در تمام دلایل و براهین این است که آنها تنبیهاتى در جهت توجه به امرى روشن و بدیهى هستند. یعنى اصل وجود خداوند متعال جزء روشن ترین مفاهیم و حقایق است و تمام این دلایل به منزله تابلوهاى راهنمایى هستند که ما را از جهات گوناگون به سوى او راهنمایى مى کنند.
توضیح بیشتر اینکه مراحل و درجات شناخت خدا و خداشناسى بر اساس معرفت و شناخت هر کس متفاوت است. و اکثر دلایل و راههاى خداشناسى نیز معمولاً از پایین به بالاست. یعنى از راه موجودات و نشانه هاى آفرینش (به اصطلاح قرآن آیات انفسى و آفاقى، فصلت/53) است. اما در وراى این دو راه یعنى راه خداشناسى آفاقى ـراه شبهه علمى که مخصوص عموم مردم است و راه انفسى ـاز راه دل که راه خواص است، راه سومى نیز وجود دارد که راه اولیاء خدا و عرفان است که قرآن و روایات ما به این راه تأکید فراوان دارند، که این راه از خدا به خدا رسیدن است، و معلوم است که این روش شناخت ما را به یقین واقعى و خداشناسى ناب مى رساند. زیرا این راه شهود مستقیم و بلاواسطه است که هرگونه مشکلى را از آدمى زائل مى کند و تفاوت عمده اى با دلایلى دارد که خدا را به عنوان غیب و پنهان مطرح و اثبات مى کند.
در مورد راه اول، کتب فراوانى تألیف شده است که به عنوان نمونه به کتب زیر مراجعه کنید:
1- آموزش کلام اسلامى، محمد سعیدى مهر
2- آموزش عقاید، آیت الله مصباح
3- آفریدگار جهان، آیت الله مکارم شیرازى
4- خدا را چگونه بشناسیم، آیت الله مکارم شیرازى
اما بر اساس راه دوم لحظه اى در خود بیاندیشیم، نزدیکترین چیز به ما دل ماست؛ اما آیا ما قدرت تصرف در دل خود را داریم؟ و حتى بر خنده و گریه خود تصرف داریم؟ نه، زیرا دل ما در تصرف دیگرى است، آیا همین دلیل بر وجود او کافى نیست؟ این راه فطرت است و راه فطرت راهى پردامنه و دقیقى است که ما در این بحث به آن اشاره نمى کنیم.
براى اطلاع بیشتر ر.ک:
1- مقالات، استاد محمدشجاعى، ج سوم، انتشارات سروش
2- معارف قرآن، استاد مصباح یزدى، ج 1 تا 3. ص: 37 ـ 36 انتشارات در راه حق
راه سوم، راه شناخت خداست به خدا، «یا من دل على ذاته بذاته؛ اى کسى که خود بر ذات خود گواهى» (دعاى صباح امام على(ع«
امام سجاد: «بک عرفتک و انت دللتنى علیک و لو لا انت لم اعرف ما انت؛ تو را به تو شناختم و تو بر خود گواهى و اگر تو نبودى، نمى دانستم تو کیستى» (دعاى ابوحمزه ثمالى) یا در دعایى که توصیه شده است در عصر غیبت بخوانیم: «اللهم عرفنى نفسک فانک ان لم تعرفنى نفسک لم اعرف نبیک….» (امام صادق(ع)، بحارالانوار، 52/146) یعنى شناخت پیامبر با خداست، بلکه شناخت هر چیز با خداست و اگر خدا را نشناسیم هیچ کس و چیزى را نمى توانیم بشناسیم، زیرا خدا شاهد و حاضر است. «الا انه بکل شى ء محیط، فصلت/54 و کان اللهُ بکل شى ء محیطا، نساء/126. ان الله کان على کل شى ء شهیدا، نساء/33 و احزاب/55» و همه موجودات در پرتو او موجودند و اگر او را در ابتداى امر نشناسیم، علم و شناخت به موجودات دیگر امکان ندارد.
چنانچه روشن است، هر معلومى براى ما دوگونه است: یا نزد ما حاضر است یا از دیدگان ما غایب. اگر معلوم از نظر ما غایب باشد. اول باید اوصاف و صفاتش را بشناسیم و آنگاه از راه صفات به شناخت خود او نائل شویم. مثلاً در شناخت آتش اول باید گرما و حرارت یا دور را دید و شناخت و سپس وجود آتش را ادراک نمود که به این نوع شناخت معرفت حصولى مى گویند. اما در شناخت آنکه نزد ما حاضر است، خود او را مى بینیم و مى شناسیم و آنگاه به اوصاف و صفات او پى مى بریم و به این نوع معرفت شناخت و علم حضورى مى گویند. مثل علم هر کس به حالات درونى (ترس و شادى و…خود) و هیچ کس به ما از خدا نزدیکتر نیست. «ان الله یحول بین المرء و قلبه؛ همانا خداوند بین انسان و دلش حائل است» (انفال/24) بنابراین از قلب ما به خود ما نزدیکتر است. چنین است که هرگاه به خود نظر مى افکنیم، ابتدا او را مى بینیم و باعلم حضورى مى یابیم که تمام وجود ما را احاطه کرده است و تمام شئون ما در دستان قدرتمند اوست. پس او از ما نهان نیست تا به دنبال نشانه ها برویم. بلکه ما در حضور او هستیم و او در مشهد ماست و این علم حضورى خداوند است که اگر کسى به آن نائل آید، به یقین تمام رسیده است و چنین است که رسول گرامى اسلام(ص) فرمودند: من عرف نفسه فقد عرف ربه» (البحار/2/32)
براى آگاهى بیشتر ر.ک:
1ـ المیزان، ج 6، ص 238 به بعد ذیل آیه 105 سوره مائده
2ـ المیزان، ج 14، ص 193 به بعد ذیل آیه 14 سوره طه.
3ـ تحریر تمهید القواعد، آیة الله جوادى آملى، ص 761 ـ 757، انتشارات الزهراء، این کتاب شرحى از استاد بزرگوار معاصر بر یکى از کتابهاى مهم عرفانى است.
4ـ نشان از بى نشان ها، مرحوم حسنعلى اصفهانى، ص 166 ـ 153.
در یک برآیند کلى شناخت انسان نسبت به خداوند سبحان دوگونه است:
1) شناخت حصولى: که مقصود از آن شناخت از راه عقل، تفکر، اندیشه، استدلال و برهان است.
2) شناخت حضورى، که خود دوگونه است:
یکم، درک فطرى یا خداشناسى فطرى که یک علم حضورى غیراکتسابى در نهاد انسان و بیرون از محدوده اختیار اوست. این شناخت فطرى ـ که در قلمرو اخلاق قرار نمى گیرد ـ در بیشتر انسان ها، تنها استعداد و مایه اى است که آدمى با تلاش خود مى تواند آن را از استعداد به فعلیت، و از حالت ابهام، به مرحله درک حضورى آگاهانه برساند.
دوّم، علم حضورى اکتسابى که یک علم حضورى روشن و آگاهانه است و آدمى با تلاش و پس از پیمودن مراحل تکامل، این شایستگى را مى یابد که خداوند آن را به او افاضه نماید. این نوع معرفت، داراى مراتب گوناگون شدید و ضعیف است که آخرین مرحله آن، همان هدف نهایى آفرینش و بالاترین مرتبه کمال انسانى مى باشد. هر چند دریافت این معرفت حضورى، مانند گونه قبل مستقیما در اختیار آدمى نیست، اما مقدمات دست یابى به آن از افعال اختیارى است. در حقیقت، افاضه این کمال معرفت به خداوند ـ پاداشِ بخشى از افعال اختیارى انسان است که به صورت تام و کامل در آخرت به او داده مى شود؛ گرچه مراتب دیگرى از این معرفت حضورى براى برخى از اولیاى خدا در این دنیا فراهم مى آید.
بر اساس مطالب پیش گفته، با شناخت نفس یا روح، یا حقیقت خود و توجه به این امر که اصل ما یعنى روح ما چه بوده، چه گشته و چه مى تواند باشد و آگاهى از چگونگى تهذیب نفس و طریق سلوک و راه حصول کمال، مى توانید خداوند را با علم حضورى اکتسابى بیشتر، بهتر و عمیق تر بشناسید. در واقع، معرفت نفس که پلى براى معرفت خداوند است، همان سلوک عملى و شرعى است، بنابراین، امرى که انسان را به شهود وجه حق مى رساند، شناخت حقیقت خود و حرکت به سوى مقام اصلى خود است و این، جز با تحصیل تقوا میسر نخواهد بود. در این زمینه، توصیه مى کنیم کتاب مقالات استاد محمد شجاعى را که در سه جلد از سوى انتشارات سروش به چاپ رسیده است با دقت، تکرار و وسواس مطالعه فرمایید. به هر حال باید دانست که:
هر کسى اندازه روشندلى غیب را بیند به قدر صیقلى
هر که صیقل بیش کرد، او بیش دید بیشتر آمد بر او صورت پدید
(مثنوى/4/2909 ـ 2910)
براى رسیدن به شناخت و علم حصولى، باید سراغ ادله و براهین مختلف عقلى رفت و به تفکر و تدبر در آیات و نشانه هاى آفاقى (موجودات عالم هستى) و انفسى (معرفت به نفس) پرداخت. که در این زمینه کتب فراوانى تألیف شده است از جمله:
1- آموزش کلام اسلامى، محمد سعیدى مهر
2- آموزش عقاید، آیت الله مصباح
3- آفریدگار جهان، آیت الله مکارم شیرازى
4- خدا را چگونه بشناسیم، آیت الله مکارم شیرازى
براى رسیدن به شناخت حضورى باید راه تهذیب نفس و نیز معرفت نفس را طى کرد من عرف نفسه فقد عرف ربه اما مراد از شناخت نفس چیست و چگونه مى توان به آن دست یافت؟
اما منظور از معرفت نفس، معرفت به نفس و شناخت شخصیت و انسانیت انسان است. این که دریابد و علم پیدا کند: نفس چیست؟ خصوصیات آن کدام است؟ مراتب آن چگونه است و به چه شکل با یکدیگر در ارتباطند؟ رابطه نفس و بدن به چه کیفیتى است؟ نفس، عقل و قلب آیا یکى هستند و اگر خیر، وجه تمایز آنها از یکدیگر چیست؟ نفس از دیدگاه قرآن و روایات چگونه تفسیر مى شود؟ هبوط و عروج نفس چیست؟ مراد از تهذیب نفس چیست؟ ارتباط نفس و عمل چگونه است؟ نفس داراى چه استعدادها و قابلیت هایى است؟ تجرد نفس به چه معنا است؟ قواى آن کدام است؟ آیا مى توان از راه شناخت نفس به شناخت و معرفت خدا دست یازید؟ این معرفت در چه حد و مراتبى است؟ و در یک کلام آدمى باید «نفس» یا «روح» یا «حقیقت» خود را بشناسد تا بداند که چه بوده و چه شده و چه مى تواند باشد؟
براى آگاهى بیشتر در این زمینه ر . ک : دروس معرفت نفس، استاد علامه حسن زاده آملى؛ و مقالات، استاد محمد شجاعى، ج 1.
خداوند متعال در این آیه شریفه با لحنى تأمل برانگیز به این معرفت تأکید فرموده است: «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا عَلَیْکُمْ أَنْفُسَکُمْ لا یَضُرُّکُمْ مَنْ ضَلَّ إِذَا اهْتَدَیْتُمْ إِلَى اللّهِ مَرْجِعُکُمْ جَمِیعاً فَیُنَبِّئُکُمْ بِما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ؛ اى کسانى که ایمان آورده اید، به خود و حقیقت خود توجه داشته باشید و خود و حقیقت خود را بیابید. اگر شما به صراط مستقیم هدایت یافتید، منحرف شدن دیگران به شما ضرر نمى رساند و برگشت همه شما به سوى اللّه است و در آن روز خداوند متعال شما را از اعمال و راه و روش تان آگاه خواهد کرد» (مائده/105)
با توجه به این که آخر آیه از برگشتِ همه به سوى حضرت حق و نایل گشتن همه به نتایج حرکات و اعمالشان در روز لقاء پروردگار خبر مى دهد، توصیه به معرفت نفس و شناخت حقیقت خود معناى عمیق ترى مى یابد. با این دیدگاه معناى روایت «من عرف نفسه فقد عرف ربه» این خواهد شد که هر کس خود را آن چنان که هست و مظهر و مجلاى وجه حق است بشناسد، پروردگار خود را خواهد شناخت و ناظر وجه او خواهد بود.
قبل از بررسى چگونگى دست یابى به معرفت نفس، تذکر چند نکته ضرورى است:
1. تهذیب نفس و حصول کمال آن، متوقف بر معرفت نفس و شناخت عوامل انحطاط و سعادت است.
2. شناخت نفس در حقیقت شناخت «راه» و «راهرو» مى باشد، چرا که نفس انسانى است که به سوى خدا سلوک مى کند (رهرو) و راهى را که آدمى باید در رسیدن به خدا طى کند نیز همان مراتب نفس خویش است که با گذر از هر مرتبه از آن، به مرتبه بالاتر صعود مى کند (راه). مهم تر آن که بر طبق آیه شریفه اى که پیش تر نقل شد، غایت این راه خداوند متعال است. پس باید آدمى مدام در یاد خدا باشد؛ چرا که اگر آدمى غایت راه را فراموش کند خود راه را نیز فراموش مى کند. پس فراموشى خدا، فراموشى نفس را به دنبال خواهد داشت.
3. اصل معرفت نفسى که مورد تأکید منابع اصیل اسلامى قرار گرفته، معرفتى است که وسیله اى براى معرفت خداوند قرار مى گیرد، نه شناختى که براى ترتب آثار دیگر مقصود باشد.
4. براساس منابع قرآنى و روایى، این شناخت باید به عنوان یک اصل عملى تلقى شود؛ یعنى، حرکت به سوى کمال باشد وگرنه، صرف شناخت نفس از جهت علمى و نظرى تنها آشنایى با مفاهیم است، نه عین واقع در مرحله عمل و کمال.المیزان، ج 6، ص 163 – 169).
اما چگونگى دست یابى به این معرفت به طور عام (صرف شناخت) و به نحو خاص (به عنوان اصل عملى) در روش هاى زیر قابل پیگیرى است:
1. روش علمى (انسانى) و تجربى که در آن کوشش مى شود تا بر اساس روش هاى علوم انسانى و تجربى (طبیعى) حقیقت روح، بدن مادى، نسبت آن دو با یکدیگر، خصایص، فعالیت ها و توان هاى آنها را شناسایى و تبیین کنند. به نظر ما، به دلیل پیش فرض ها و روش هاى مخصوص و محدود این علوم، دیدگاه ها و نظریات آنها در باب انسان شناسى کافى نیست.
2. روش تعقلى که در آن براساس مبانى عقلى و اصول موضوعه اى اصل وجود روح، ماهیت و حقیقت روح، تجرد نفس، قواى آن، مراتب آن و نسبت آن با بدن مادى اثبات مى شود.
3. روش شهودى که در آن بر اساس سلوک عملى و شرایط خاص، بر اثر پدیدار شدن مکاشفات و تمثلاتى براى سالک، وى، وجدانا به معرفت نفس خویش و در مرتبه اى بالاتر به معرفت نفس دیگران نایل مى آید.
4. روش نقلى که در آن بر اساس آیات و روایات، حقیقت نفس و روح، خصایص و مراتب آن، تبیین؛ و به پرسش هایى که پیش تر در باب معرفت نفس مطرح گشت، پاسخ داده مى شود. به نظر ما شناخت نظرى نفس با این رهیافت، به دلیل آن که خالق هستى و روح و مفسران کلام او، یعنى اهل بیت(ع)، بر حقایق نفس اشراف دارند، شناختى دقیق، صحیح و عمیق است. اما به هر روى، آنچه معرفت نفس به گونه دوم را پلى براى معرفت خداوند مى شناساند، همان سلوک عملى و شرعى است که با عمل به دستورهاى دین و شرع مقدس محقق مى شود. در حقیقت، امرى که انسان را به شهود وجه حق مى رساند، شناخت حقیقت خود و حرکت به سوى مقام اصلى خود است و این امر، جز با تحصیل تقوا میسر نخواهد بود.
براى آگاهى بیشتر نگا: مقالات، ج 2 و 3، استاد محمد شجاعى.
عطار خیلى زیبا در چند بیت، شرایط تحصیل تقوا را بیان کرده است:
چون فرود آیى به وادىّ طلب پیشت آید هر زمانى صد تعب
صد بلا در هر نفس اینجا بود طوطىِ گردون مگس اینجا بود
جدّ و جهد اینجات باید سالها زانکه اینجا قلب گردد حالها
مِلک اینجا بایدت انداختن مُلک اینجا بایدت در باختن
در میان خونْت باید آمدن وزهمه بیرونْت باید آمدن
چون نماند هیچ معلومت به دست دل بباید پاک کرد از هر چه هست
چون دل تو پاک گردد از صفات تافتن گیرد ز حضرت نورِ ذات
چون شود آن نور بر دل آشکار در دل تو یک طلب گردد هزار
(منطق الطیر، عطار، صص 180 ـ 181)
در زمینه خداشناسى، کتب مفیدى وجود دارد که کتب زیر با بیان روان و ساده و در عین حال پرمحتوا مى باشد:
1- معارف قرآن، ج 1 تا 3، خداشناسى، کیهان شناسى، انسان شناسى، آیت الله مصباح
2- آفریدگار جهان، آیت الله مکارم شیرازى
3- خدا را چگونه بشناسیم، آیت الله مکارم شیرازى
ناگفته نماند نباید به بهانه ارتباط با خدا در کارهای خود سستی بورزیم و همیشه به انتظار امدادهای غیبی باشیم، لذا چه بسا برخی که می گویند می خواهیم با واقعیت ها زندگی کنیم به این جهت باشند که دیده اند برخی افراد به عنوان ارتباط با خدا، بسیاری از تلاش های زندگی را کنار می گذارند و چنین کاری صحیح نیست.
برای توضیح بیشتر توجه شما را به مطالب زیر جلب می کنیم:
فلاسفه و متکلمان دلایل و راههاى متعددى را درباره خداشناسى و اثبات وجود حق تعالى اقامه کرده اند که به طور اختصار به برهانهاى عقلى، شبه علمى و فطرت تقسیم مى شوند. دلیل اینکه این بزرگان دلایل متعددى اقامه کرده اند، این است که هر کس با توجه به خصوصیات فردى و اجتماعى و علمى خود، با برخى دلایل زودتر به یقین مى رسند. براى برخى دلایل علمى یقین آور است، که براى برخى دلایل عقلى و براى برخى راه دل و فطرت یقین آور است. اما اصل کلى در تمام دلایل و براهین این است که آنها تنبیهاتى در جهت توجه به امرى روشن و بدیهى هستند. یعنى اصل وجود خداوند متعال جزء روشن ترین مفاهیم و حقایق است و تمام این دلایل به منزله تابلوهاى راهنمایى هستند که ما را از جهات گوناگون به سوى او راهنمایى مى کنند.
توضیح بیشتر اینکه مراحل و درجات شناخت خدا و خداشناسى بر اساس معرفت و شناخت هر کس متفاوت است. و اکثر دلایل و راههاى خداشناسى نیز معمولاً از پایین به بالاست. یعنى از راه موجودات و نشانه هاى آفرینش (به اصطلاح قرآن آیات انفسى و آفاقى، فصلت/53) است. اما در وراى این دو راه یعنى راه خداشناسى آفاقى ـراه شبهه علمى که مخصوص عموم مردم است و راه انفسى ـاز راه دل که راه خواص است، راه سومى نیز وجود دارد که راه اولیاء خدا و عرفان است که قرآن و روایات ما به این راه تأکید فراوان دارند، که این راه از خدا به خدا رسیدن است، و معلوم است که این روش شناخت ما را به یقین واقعى و خداشناسى ناب مى رساند. زیرا این راه شهود مستقیم و بلاواسطه است که هرگونه مشکلى را از آدمى زائل مى کند و تفاوت عمده اى با دلایلى دارد که خدا را به عنوان غیب و پنهان مطرح و اثبات مى کند.
در مورد راه اول، کتب فراوانى تألیف شده است که به عنوان نمونه به کتب زیر مراجعه کنید:
1- آموزش کلام اسلامى، محمد سعیدى مهر
2- آموزش عقاید، آیت الله مصباح
3- آفریدگار جهان، آیت الله مکارم شیرازى
4- خدا را چگونه بشناسیم، آیت الله مکارم شیرازى
اما بر اساس راه دوم لحظه اى در خود بیاندیشیم، نزدیکترین چیز به ما دل ماست؛ اما آیا ما قدرت تصرف در دل خود را داریم؟ و حتى بر خنده و گریه خود تصرف داریم؟ نه، زیرا دل ما در تصرف دیگرى است، آیا همین دلیل بر وجود او کافى نیست؟ این راه فطرت است و راه فطرت راهى پردامنه و دقیقى است که ما در این بحث به آن اشاره نمى کنیم.
براى اطلاع بیشتر ر.ک:
1- مقالات، استاد محمدشجاعى، ج سوم، انتشارات سروش
2- معارف قرآن، استاد مصباح یزدى، ج 1 تا 3. ص: 37 ـ 36 انتشارات در راه حق
راه سوم، راه شناخت خداست به خدا، «یا من دل على ذاته بذاته؛ اى کسى که خود بر ذات خود گواهى» (دعاى صباح امام على(ع«
امام سجاد: «بک عرفتک و انت دللتنى علیک و لو لا انت لم اعرف ما انت؛ تو را به تو شناختم و تو بر خود گواهى و اگر تو نبودى، نمى دانستم تو کیستى» (دعاى ابوحمزه ثمالى) یا در دعایى که توصیه شده است در عصر غیبت بخوانیم: «اللهم عرفنى نفسک فانک ان لم تعرفنى نفسک لم اعرف نبیک….» (امام صادق(ع)، بحارالانوار، 52/146) یعنى شناخت پیامبر با خداست، بلکه شناخت هر چیز با خداست و اگر خدا را نشناسیم هیچ کس و چیزى را نمى توانیم بشناسیم، زیرا خدا شاهد و حاضر است. «الا انه بکل شى ء محیط، فصلت/54 و کان اللهُ بکل شى ء محیطا، نساء/126. ان الله کان على کل شى ء شهیدا، نساء/33 و احزاب/55» و همه موجودات در پرتو او موجودند و اگر او را در ابتداى امر نشناسیم، علم و شناخت به موجودات دیگر امکان ندارد.
چنانچه روشن است، هر معلومى براى ما دوگونه است: یا نزد ما حاضر است یا از دیدگان ما غایب. اگر معلوم از نظر ما غایب باشد. اول باید اوصاف و صفاتش را بشناسیم و آنگاه از راه صفات به شناخت خود او نائل شویم. مثلاً در شناخت آتش اول باید گرما و حرارت یا دور را دید و شناخت و سپس وجود آتش را ادراک نمود که به این نوع شناخت معرفت حصولى مى گویند. اما در شناخت آنکه نزد ما حاضر است، خود او را مى بینیم و مى شناسیم و آنگاه به اوصاف و صفات او پى مى بریم و به این نوع معرفت شناخت و علم حضورى مى گویند. مثل علم هر کس به حالات درونى (ترس و شادى و…خود) و هیچ کس به ما از خدا نزدیکتر نیست. «ان الله یحول بین المرء و قلبه؛ همانا خداوند بین انسان و دلش حائل است» (انفال/24) بنابراین از قلب ما به خود ما نزدیکتر است. چنین است که هرگاه به خود نظر مى افکنیم، ابتدا او را مى بینیم و باعلم حضورى مى یابیم که تمام وجود ما را احاطه کرده است و تمام شئون ما در دستان قدرتمند اوست. پس او از ما نهان نیست تا به دنبال نشانه ها برویم. بلکه ما در حضور او هستیم و او در مشهد ماست و این علم حضورى خداوند است که اگر کسى به آن نائل آید، به یقین تمام رسیده است و چنین است که رسول گرامى اسلام(ص) فرمودند: من عرف نفسه فقد عرف ربه» (البحار/2/32)
براى آگاهى بیشتر ر.ک:
1ـ المیزان، ج 6، ص 238 به بعد ذیل آیه 105 سوره مائده
2ـ المیزان، ج 14، ص 193 به بعد ذیل آیه 14 سوره طه.
3ـ تحریر تمهید القواعد، آیة الله جوادى آملى، ص 761 ـ 757، انتشارات الزهراء، این کتاب شرحى از استاد بزرگوار معاصر بر یکى از کتابهاى مهم عرفانى است.
4ـ نشان از بى نشان ها، مرحوم حسنعلى اصفهانى، ص 166 ـ 153.
در یک برآیند کلى شناخت انسان نسبت به خداوند سبحان دوگونه است:
1) شناخت حصولى: که مقصود از آن شناخت از راه عقل، تفکر، اندیشه، استدلال و برهان است.
2) شناخت حضورى، که خود دوگونه است:
یکم، درک فطرى یا خداشناسى فطرى که یک علم حضورى غیراکتسابى در نهاد انسان و بیرون از محدوده اختیار اوست. این شناخت فطرى ـ که در قلمرو اخلاق قرار نمى گیرد ـ در بیشتر انسان ها، تنها استعداد و مایه اى است که آدمى با تلاش خود مى تواند آن را از استعداد به فعلیت، و از حالت ابهام، به مرحله درک حضورى آگاهانه برساند.
دوّم، علم حضورى اکتسابى که یک علم حضورى روشن و آگاهانه است و آدمى با تلاش و پس از پیمودن مراحل تکامل، این شایستگى را مى یابد که خداوند آن را به او افاضه نماید. این نوع معرفت، داراى مراتب گوناگون شدید و ضعیف است که آخرین مرحله آن، همان هدف نهایى آفرینش و بالاترین مرتبه کمال انسانى مى باشد. هر چند دریافت این معرفت حضورى، مانند گونه قبل مستقیما در اختیار آدمى نیست، اما مقدمات دست یابى به آن از افعال اختیارى است. در حقیقت، افاضه این کمال معرفت به خداوند ـ پاداشِ بخشى از افعال اختیارى انسان است که به صورت تام و کامل در آخرت به او داده مى شود؛ گرچه مراتب دیگرى از این معرفت حضورى براى برخى از اولیاى خدا در این دنیا فراهم مى آید.
بر اساس مطالب پیش گفته، با شناخت نفس یا روح، یا حقیقت خود و توجه به این امر که اصل ما یعنى روح ما چه بوده، چه گشته و چه مى تواند باشد و آگاهى از چگونگى تهذیب نفس و طریق سلوک و راه حصول کمال، مى توانید خداوند را با علم حضورى اکتسابى بیشتر، بهتر و عمیق تر بشناسید. در واقع، معرفت نفس که پلى براى معرفت خداوند است، همان سلوک عملى و شرعى است، بنابراین، امرى که انسان را به شهود وجه حق مى رساند، شناخت حقیقت خود و حرکت به سوى مقام اصلى خود است و این، جز با تحصیل تقوا میسر نخواهد بود. در این زمینه، توصیه مى کنیم کتاب مقالات استاد محمد شجاعى را که در سه جلد از سوى انتشارات سروش به چاپ رسیده است با دقت، تکرار و وسواس مطالعه فرمایید. به هر حال باید دانست که:
هر کسى اندازه روشندلى غیب را بیند به قدر صیقلى
هر که صیقل بیش کرد، او بیش دید بیشتر آمد بر او صورت پدید
(مثنوى/4/2909 ـ 2910)
براى رسیدن به شناخت و علم حصولى، باید سراغ ادله و براهین مختلف عقلى رفت و به تفکر و تدبر در آیات و نشانه هاى آفاقى (موجودات عالم هستى) و انفسى (معرفت به نفس) پرداخت. که در این زمینه کتب فراوانى تألیف شده است از جمله:
1- آموزش کلام اسلامى، محمد سعیدى مهر
2- آموزش عقاید، آیت الله مصباح
3- آفریدگار جهان، آیت الله مکارم شیرازى
4- خدا را چگونه بشناسیم، آیت الله مکارم شیرازى
براى رسیدن به شناخت حضورى باید راه تهذیب نفس و نیز معرفت نفس را طى کرد من عرف نفسه فقد عرف ربه اما مراد از شناخت نفس چیست و چگونه مى توان به آن دست یافت؟
اما منظور از معرفت نفس، معرفت به نفس و شناخت شخصیت و انسانیت انسان است. این که دریابد و علم پیدا کند: نفس چیست؟ خصوصیات آن کدام است؟ مراتب آن چگونه است و به چه شکل با یکدیگر در ارتباطند؟ رابطه نفس و بدن به چه کیفیتى است؟ نفس، عقل و قلب آیا یکى هستند و اگر خیر، وجه تمایز آنها از یکدیگر چیست؟ نفس از دیدگاه قرآن و روایات چگونه تفسیر مى شود؟ هبوط و عروج نفس چیست؟ مراد از تهذیب نفس چیست؟ ارتباط نفس و عمل چگونه است؟ نفس داراى چه استعدادها و قابلیت هایى است؟ تجرد نفس به چه معنا است؟ قواى آن کدام است؟ آیا مى توان از راه شناخت نفس به شناخت و معرفت خدا دست یازید؟ این معرفت در چه حد و مراتبى است؟ و در یک کلام آدمى باید «نفس» یا «روح» یا «حقیقت» خود را بشناسد تا بداند که چه بوده و چه شده و چه مى تواند باشد؟
براى آگاهى بیشتر در این زمینه ر . ک : دروس معرفت نفس، استاد علامه حسن زاده آملى؛ و مقالات، استاد محمد شجاعى، ج 1.
خداوند متعال در این آیه شریفه با لحنى تأمل برانگیز به این معرفت تأکید فرموده است: «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا عَلَیْکُمْ أَنْفُسَکُمْ لا یَضُرُّکُمْ مَنْ ضَلَّ إِذَا اهْتَدَیْتُمْ إِلَى اللّهِ مَرْجِعُکُمْ جَمِیعاً فَیُنَبِّئُکُمْ بِما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ؛ اى کسانى که ایمان آورده اید، به خود و حقیقت خود توجه داشته باشید و خود و حقیقت خود را بیابید. اگر شما به صراط مستقیم هدایت یافتید، منحرف شدن دیگران به شما ضرر نمى رساند و برگشت همه شما به سوى اللّه است و در آن روز خداوند متعال شما را از اعمال و راه و روش تان آگاه خواهد کرد» (مائده/105)
با توجه به این که آخر آیه از برگشتِ همه به سوى حضرت حق و نایل گشتن همه به نتایج حرکات و اعمالشان در روز لقاء پروردگار خبر مى دهد، توصیه به معرفت نفس و شناخت حقیقت خود معناى عمیق ترى مى یابد. با این دیدگاه معناى روایت «من عرف نفسه فقد عرف ربه» این خواهد شد که هر کس خود را آن چنان که هست و مظهر و مجلاى وجه حق است بشناسد، پروردگار خود را خواهد شناخت و ناظر وجه او خواهد بود.
قبل از بررسى چگونگى دست یابى به معرفت نفس، تذکر چند نکته ضرورى است:
1. تهذیب نفس و حصول کمال آن، متوقف بر معرفت نفس و شناخت عوامل انحطاط و سعادت است.
2. شناخت نفس در حقیقت شناخت «راه» و «راهرو» مى باشد، چرا که نفس انسانى است که به سوى خدا سلوک مى کند (رهرو) و راهى را که آدمى باید در رسیدن به خدا طى کند نیز همان مراتب نفس خویش است که با گذر از هر مرتبه از آن، به مرتبه بالاتر صعود مى کند (راه). مهم تر آن که بر طبق آیه شریفه اى که پیش تر نقل شد، غایت این راه خداوند متعال است. پس باید آدمى مدام در یاد خدا باشد؛ چرا که اگر آدمى غایت راه را فراموش کند خود راه را نیز فراموش مى کند. پس فراموشى خدا، فراموشى نفس را به دنبال خواهد داشت.
3. اصل معرفت نفسى که مورد تأکید منابع اصیل اسلامى قرار گرفته، معرفتى است که وسیله اى براى معرفت خداوند قرار مى گیرد، نه شناختى که براى ترتب آثار دیگر مقصود باشد.
4. براساس منابع قرآنى و روایى، این شناخت باید به عنوان یک اصل عملى تلقى شود؛ یعنى، حرکت به سوى کمال باشد وگرنه، صرف شناخت نفس از جهت علمى و نظرى تنها آشنایى با مفاهیم است، نه عین واقع در مرحله عمل و کمال.المیزان، ج 6، ص 163 – 169).
اما چگونگى دست یابى به این معرفت به طور عام (صرف شناخت) و به نحو خاص (به عنوان اصل عملى) در روش هاى زیر قابل پیگیرى است:
1. روش علمى (انسانى) و تجربى که در آن کوشش مى شود تا بر اساس روش هاى علوم انسانى و تجربى (طبیعى) حقیقت روح، بدن مادى، نسبت آن دو با یکدیگر، خصایص، فعالیت ها و توان هاى آنها را شناسایى و تبیین کنند. به نظر ما، به دلیل پیش فرض ها و روش هاى مخصوص و محدود این علوم، دیدگاه ها و نظریات آنها در باب انسان شناسى کافى نیست.
2. روش تعقلى که در آن براساس مبانى عقلى و اصول موضوعه اى اصل وجود روح، ماهیت و حقیقت روح، تجرد نفس، قواى آن، مراتب آن و نسبت آن با بدن مادى اثبات مى شود.
3. روش شهودى که در آن بر اساس سلوک عملى و شرایط خاص، بر اثر پدیدار شدن مکاشفات و تمثلاتى براى سالک، وى، وجدانا به معرفت نفس خویش و در مرتبه اى بالاتر به معرفت نفس دیگران نایل مى آید.
4. روش نقلى که در آن بر اساس آیات و روایات، حقیقت نفس و روح، خصایص و مراتب آن، تبیین؛ و به پرسش هایى که پیش تر در باب معرفت نفس مطرح گشت، پاسخ داده مى شود. به نظر ما شناخت نظرى نفس با این رهیافت، به دلیل آن که خالق هستى و روح و مفسران کلام او، یعنى اهل بیت(ع)، بر حقایق نفس اشراف دارند، شناختى دقیق، صحیح و عمیق است. اما به هر روى، آنچه معرفت نفس به گونه دوم را پلى براى معرفت خداوند مى شناساند، همان سلوک عملى و شرعى است که با عمل به دستورهاى دین و شرع مقدس محقق مى شود. در حقیقت، امرى که انسان را به شهود وجه حق مى رساند، شناخت حقیقت خود و حرکت به سوى مقام اصلى خود است و این امر، جز با تحصیل تقوا میسر نخواهد بود.
براى آگاهى بیشتر نگا: مقالات، ج 2 و 3، استاد محمد شجاعى.
عطار خیلى زیبا در چند بیت، شرایط تحصیل تقوا را بیان کرده است:
چون فرود آیى به وادىّ طلب پیشت آید هر زمانى صد تعب
صد بلا در هر نفس اینجا بود طوطىِ گردون مگس اینجا بود
جدّ و جهد اینجات باید سالها زانکه اینجا قلب گردد حالها
مِلک اینجا بایدت انداختن مُلک اینجا بایدت در باختن
در میان خونْت باید آمدن وزهمه بیرونْت باید آمدن
چون نماند هیچ معلومت به دست دل بباید پاک کرد از هر چه هست
چون دل تو پاک گردد از صفات تافتن گیرد ز حضرت نورِ ذات
چون شود آن نور بر دل آشکار در دل تو یک طلب گردد هزار
(منطق الطیر، عطار، صص 180 ـ 181)
در زمینه خداشناسى، کتب مفیدى وجود دارد که کتب زیر با بیان روان و ساده و در عین حال پرمحتوا مى باشد:
1- معارف قرآن، ج 1 تا 3، خداشناسى، کیهان شناسى، انسان شناسى، آیت الله مصباح
2- آفریدگار جهان، آیت الله مکارم شیرازى
3- خدا را چگونه بشناسیم، آیت الله مکارم شیرازى