شهيد بهشتي و منافقين (2)
شهيد بهشتي و منافقين (2)
دشمنان شهيد بهشتي شخصاً چه کساني بودند؟
شهيد بهشتي بلافاصله پس از پيروزي انقلاب، دوستان و دشمناني پيدا کردند. دوستان او که عمدتاً مبارزين سالهاي 40 و نيروهاي خط امام و نيروهاي مردمي اصيل بودند که خيلي او را دوست داشتند. در مقابل، سه گروه مخالف او بودند. گروه اول
عده اي از روحانيون بودند که مخالف شهيد بهشتي بودند.
انگيزه آنها چه بود؟
از همان روزهاي بهمن ماه 57، هنگامي که رياست شهيد بهشتي بر شوراي انقلاب تثبيت شد، عده اي از روحانيون با او از در مخالفت درآمدند، زيرا اين سوال برايشان مطرح بود که چرا آنها وارد شوراي انقلاب و رئيس آن نشدند و پس از پيروزي انقلاب هم پستهاي مهمي به آنها داده نشد. من نمونه هاي بي شماري را به عينه ديدم.
گروه دوم چه کساني بودند؟
گروه دوم گروههاي مخالف جمهوري اسلامي اعم از ملي گراها، منافقين و مارکسيست ها بودند. شهيد بهشتي قدرت تحليل بالايي داشت و مي توانست افراد مختلف از طيفهاي گوناگون را جذب کند. در عين حال، در شوراي انقلاب موقعيت بالايي داشت و هم دبير کل حزب جمهوري اسلامي بود. آنها نمي توانستند درباره موقعيت او در شوراي انقلاب حرفي بزنند و در مورد سخنرانيهاي او هم کاري از دستشان بر نمي آمد. لذا از اوايل سال 58، مخالفتهاي جدي خود را با حزب جمهوري اسلامي آغاز کردند و آن را به عنوان يک حزب فاشيستي مطرح ساختند و از سوي ديگر، عليه شخص آقاي بهشتي با تهمتهايي چون سرمايه دار، ديکتاتور و امثال اينها شروع به سمپاشي کردند و تمام در و ديوارهاي شهر را با اين شعارها پر کردند. بني صدر و گروههاي طرفدار او، به شکل بسيار گسترده اي در اين امر فعاليت داشتند.
و گروه سوم؟
گروهي بود که فعاليت بسيار زياد هم داشت و شامل سازمانهاي اطلاعاتي و جاسوسي کشورهاي بزرگ مي شد که از طريق رسانه ها و خبرگزاريهايشان به شدت جوسازي مي کردند و هر چند وقت يک بار با ملي گراها و منافقين، عليه شهيد بهشتي
مصاحبه هايي را ترتيب مي دادند.
در اين ايام که ترور شخصيت شهيد بهشتي به اوج خود رسيده بود، با اين پديده چگونه برخورد مي کردند؟
شهيد بهشتي بسيار متين و با صلابت بودند و بسياري از مسائل را مطرح نمي کردند. فعاليتهاي گسترده اي که براي ترور شخصيت ايشان در جريان بودند، ما را به شدت نگران مي کرد و دائماً در حزب مطرح مي کرديم که اين ترور شخصيت مي تواند به ترور فيزيکي ايشان منجر شود، همان طور که در مورد شهيد مطهري، در سال 57 جوسازيها شروع شد و در سال 58 ترورش کردند. شهيد بهشتي صراحتاً چيزي نمي گفتند، ولي برايشان مشخص شده بود که درباره بعضي از افراد يا گروهها اشتباه کرده اند. حتي در مورد ملي گراها هم در شهريور 58 متوجه شدند که خوش بيني شان درباره دولت موقت و نهضت آزادي، اشتباه بوده است، به طوري که وقتي در شهريور 58 در شوراي مرکزي حزب درباره عملکرد دولت موقت صحبت شد، براي اولين بار گفتند که از عملکرد آن راضي نيستند، در حالي که تا آن موقع از دولت موقت دفاع مي کردند.
با وجود آن همه بي مهري دولت موقت؟
بله، چون اولاً امام از دولت موقت دفاع مي کردند و ثانياً شهيد بهشتي مي گفتند که دولت موقت، نوعي گذرگاه است و حزب بايد به کارهاي اصولي و بنياديني چون قانون اساسي بپردازد تا به تدريج کارها سر و سامان بگيرند.
اعتقاد شما چه بود؟
من و برخي از دوستان معتقد بوديم که اگر دولت موقت با آن شيوه به کارش ادامه بدهد، اصلاً انقلابي باقي نمي ماند که قانون اساسي داشته باشد. شهيد آيت هم همين نظر را داشت و به شدت مخالف ادامه فعاليت دولت موقت بود.
دولت موقت چندين بار استعفا داده بود. چه شد که اين بار استعفاي آن مورد قبول واقع شد؟
شهيد بهشتي در شهريور سال 58 به ناکارآمدي دولت موقت واقف شد و لذا در آبان 58، استعفاي دولت موقت به سرعت پذيرفته شد. البته تصرف لانه جاسوسي در اين امر تأثير عمده داشت.
به نظر شما، چرا گروههاي مختلف که ظاهراً با يکديگر اختلاف عقيده داشتند، در برخورد با شهيد بهشتي با هم به توافق رسيده بودند؟
ائتلاف غرب زده ها، شرق زده ها، مارکسيستها و عده اي از روحانيون در جهت دشمني با شهيد بهشتي، نکته مهمي را روشن مي سازد و آن هم اين که جريانات مخالف حاکميت حکومت اسلامي و ديني، او را بسيار تهديد کننده مي يافتند، به خصوص اين که آيت الله مطهري نيز که نظريه پرداز انقلاب بودند، به دست عده اي مزدور به شهادت رسيدند و در فقدان ايشان، کسي بهتر از شهيد بهشتي توان تحليل و خط دادن به نيروهاي انقلابي را نداشت.
ترور شخصيت شهيد بهشتي، در ميان مردم عادي، حتي برخي از حزب اللهي ها را هم مردد کرده بود. چرا ايشان به اين شبهات پاسخ نمي دادند و زمينه را براي ميدانداري منافقين مساعد مي کردند؟
شهيد بهشتي اعتقاد داشتند که ديگران بايد از او دفاع کنند و اگر خودشان جواب بدهند، در دور باطل پرسش و پاسخهاي بي انتها مي افتند. ايشان در مصاحبه هاي هفتگي که در ديوان عالي کشور برگزار مي شد، گاهي اشارات ضمني مي کردند. در تلويزيون هم در چند مصاحبه با کيانوري، فرخ نگهدار و امثال آنها، نظراتشان را بيان کردند که در تبيين جايگاه و افکار و شخصيت ايشان بسيار مؤثر بود. البته در داخل حزب، عده اي مخالف اين کار بودند، ولي پس از پخش مصاحبه ها، حتي توده اي ها هم قبول داشتند که اين مصاحبه ها به نفع شهيد بهشتي شد.
چرا در حزب با اين مصاحبه ها مخالفت مي شد؟
چون ما معتقد بوديم که آنها هم شأن آقاي بهشتي نيستند، ولي ايشان مي گفت از اين طريق بايد جواب سئوالات مطرح شده در جامعه را بدهيم. عده اي هم به شدت ايشان را تشويق مي کردند که اين کار را بکنند.
از تأثيرگذاري اين مصاحبه ها گفتيد، پس چرا موج ترور شخصيت تا اين حد موفق بود؟
وقتي جرياناتي تبليغاتي به شکل گسترده و طولاني ادامه پيدا کند، بخشهايي از جامعه را تحت تأثير قرار مي دهد.
مخصوصاً اگر پادزهري وجود نداشته باشد.
نه تنها اين مسئله، بلکه اصولاً بخشيهايي از جامعه هستند که هميشه هم از حقايق خبر ندارند و با تبليغات گسترده، تحت تأثير قرار مي گيرند. ما اين مسئله را در دور اول انتخابات رياست جمهوري ديديم که عده اي به شدت از بني صدر دفاع کردند و وقتي مي پرسيديم چرا اين کار را مي کنيد، جواب مي دادند، «يعني مي گوييد به کساني رأي بدهيم که طرفدار بهشتي هستند؟» يعني کساني بودند که به علت دشمني با شهيد بهشتي به بني صدر رأي دادند. همان سه گروهي که عرض کردم، براي دشمني با آقاي بهشتي ائتلاف نانوشته اي را تشکيل دادند که نهايتاً به نفع بني صدر تمام شد. البته هنوز دو سه هفته نگذشته بود که جامعه روحانيت متوجه شد چه اشتباه بزرگي را مرتکب شده و لذا در اولين دوره انتخابات مجلس بود که شهيد شاه آبادي با زحمت فراوان ليست مشترک حزب جمهوري و جامعه روحانيت را درست کرد، وگرنه جامعه روحانيت به کساني رأي مي داد که مخالف حزب بودند. مرحوم شاه آبادي خيلي زود متوجه ماجرا شد و از عوامل بسيار مؤثر در جامعه روحانيت بود که به آن ائتلاف بزرگ رسيد و در نتيجه تلاشهاي او، ترکيب مجلس اول، مخالف بني صدر شد، والا آن هم طرفدار بني صدر از کار در مي آمد و معلوم نبود سرنوشت انقلاب به کجا مي کشيد.
در مورد نامزدي شهيد بهشتي براي رياست جمهوري، عده اي معتقدند که ايشان خود را براي احراز اين پست آماده کرده بود و عده اي هم مي گويند که شهيد بهشتي اساساً تمايلي به پذيرش اين مقام نداشت. و علاقمندان براي اين کار تلاش مي کردند نظر شما چيست؟
در داخل حزب، تمايل جدي براي کانديداتوري ايشان وجود داشت. از خارج از حزب هم نيروهاي خط امامي قايل به نامزدي ايشان بودند و حتي برخي گروههاي انقلابي ديگر هم با اين موضوع مخالفت چنداني نداشتند، اما امام معتقد بودند بهتر است روحانيت به کارهاي اجرايي نپردازد و کارهاي ارشادي و آموزشي را پي گيرد و کادرسازي کند.
برخي معتقدند که روحاني بودن و نبودن، شاخصه مهمي نيست و اصولاً همين که شخصيتي چون شهيد بهشتي رئيس جمهور نشد، خسارت بزرگي به انقلاب خورد. البته بسياري از افرادي که پستهايي را احراز کردند، لياقت آن جايگاه را نداشتند. آيا شما باز هم معتقديد که روحانيت نبايد کار اجرايي مي کرد؟
بله، روحانيون بايد به کار اصلي خود بپردازند، چون اگر يک روحاني در مقامي اجرايي نتواند کارش را درست انجام دهد، روحانيت لطمه مي خورد. از روحانيون بايد به عنوان پشتوانه تربيت نيروهاي مؤمن و اصيل استفاده کرد. البته اين بحث، بسيار عميق است و نياز به بررسي و مطالعه گسترده اي دارد. شايد الان بهتر از سال 58، سخن امام را درک کنيم که روحانيت را از به عهده گرفتن مشاغل اجرايي برحذر داشتند.
طرح تسخير سفارت آمريکا و گروگانگيري چگونه شکل گرفت و آيا شما در جريان امر بوديد؟
طراحي قضيه به اين شکل بود که آقاي لاهوتي ناراحتي قلبي داشت و در بيمارستان قلب بستري بود. من و عده اي از اعضاي شوراي فرماندهي سپاه به عيادت او رفتيم. اين ملاقات حدوداً در اوايل آبان پيش آمد. ما در حال گفت و گو با آقاي لاهوتي بوديم که آقاي موسوي خوئيني ها آمد و با او سلام و عليکي کرديم. آقاي لاهوتي به ما گفت که از اتاق بيرون برويم، چون مي خواهند با آقاي موسوي خوئيني ها، خصوصي صحبت کند. من فرمانده سپاه بودم و قاعدتاً بايد در آن جلسه مي بودم و اين چه صحبتي بود که بايد از ما مخفي مي ماند. حدود نيم ساعت بعد برگشتيم و آقاي موسوي خوئيني ها از اتاق بيرون رفت. آقاي لاهوتي گفتند: «عده اي از آقايان تصميم گرفته اند سفارت آمريکا را بگيرند. شما کمکشان کنيد و عليه آنها کاري انجام ندهيد.» من گفتم بايد در اين باره مفصل صحبت کنيم. از بيمارستان بيرون آمديم. فردا سه نفر از گروهي که دانشجويان پيرو خط امام نام داشتند، پس از تماسي که با ما گرفتند، به مقر سپاه آمدند. آقاي محسن رضايي در آن زمان مسئول اطلاعات سپاه و آقاي ابوشريف فرمانده عمليات بودند. خلاصه قرار شد پاسدار در اختيار آنها بگذارند که بعد از گرفتن سفارت، از آنها حفاظت کنند. آن زمان صحبت از اين بود که شايد کل ماجرا بيشتر از يک هفته طول نکشد. در روز 13 آبان اين اتفاق روي داد. آن زمان صباغيان وزير کشور و صدر حاج سيدجوادي وزير دادگستري بود. صدر حاج سيدجوادي با آقاي لاهوتي تماس گرفت و به شدت نسبت به اين قضيه اعتراض کرد و از آقاي لاهوتي خواست دستور بدهد که بروند آنها را از سفارت بيرون کنند.
موضع حزب در مقابل تسخير سفارت آمريکا چه بود؟
حزب از موضع امام حمايت مي کرد که در سوابق روزنامه جمهوري اسلامي هست. اين جريان باعث سقوط دولت موقت شد. منافقين خواستند فرصت طلبي کنند و بگويند که ما اين کاره ايم، ولي بعد دستشان رو شد و توانستند از قضيه سفارت آمريکا، سوژه اي عليه شهيد بهشتي بسازند.
از تلاشهاي شهيد بهشتي در ترکيب مجلس اول چه خاطره اي داريد؟
تأکيد ايشان بر صلاحيت افراد بود، چه در داخل حزب، چه بيرون از حزب و چه حتي مخالف حزب. ايشان مي فرمودند فقط روي شايستگي فرد تکيه کنيد. شما در هيچ جاي دنيا چنين پديده اي را نمي بينيد که حزبي بيايد و مخالف خود را کانديد کند.
منافقين در پديد آمدن واقعه 14 اسفند 59 چه نقشي داشتند؟
در سال 59، به تدريج ماهيت منافقين آشکار شد و فهميدند که به تنهايي قادر به انجام کاري نيستند. بني صدر براي آنها امکان خوبي بود و گروههاي متعدد مخالف نظام، حول محور رئيس جمهور گرد آمدند، اما در واقع کارگردان اصلي، منافقين بودند. واقعه 14 اسفند در دانشگاه تهران طرحي بود براي به آشوب کشيدن کشور، آن هم در دوره جنگ و زماني که کشور توسط دشمن اشغال شده بود. در چنين شرايطي تصورش را بکنيد که رئيس جمهور ضد کشور و جاسوس دشمن باشد. ماجراي بسيار مهمي بود که کمتر در ابعاد آن به شکلي دقيق بحث شده است. متأسفانه در آن زمان رئيس قوه قضاييه نخواستند به اين قضيه رسيدگي شود.
چرا شهيد بهشتي در برخورد با اين قضيه انعطاف به خرج دادند؟
دادستان کل کشور، آقاي موسوي اردبيلي بودند و نخواستند به اين پرونده رسيدگي شود و استدلالشان هم اين بود که مملکت در حال جنگ است و اگر رئيس جمهور محاکمه شود، کل موجوديت نظام تهديد مي شود. در روز 15 اسفند در حزب، جلسه شوراي مرکزي داشتيم. در آن جلسه به شهيد بهشتي گفتم که من يقين دارم هدف اينها براندازي کل نظام است و اين هم مقدمات کار است و آنها فعاليتشان را ادامه خواهند داد و دانشگاههاي کشور را به آشوب خواهند کشاند، آن هم در شرايطي که دشمن تا عمق 120 کيلومتري وارد خاک ايران شده است و از ايشان خواهش کردم تمام مديران نهاد رياست جمهوري و سران احزاب و گروهها را ممنوع الخروج کنند. من خيلي روي اين نظريه پافشاري کردم، ولي شهيد بهشتي قبول نکردند. علت اين بود که شايد خود امام هم عقيده داشتند که در آن مقطع نبايد با رئيس جمهور برخورد جدي کرد. تحليل امام شايد اين بود که همه افراد بايد در صحنه باشند تا ماهيتشان کاملاً آشکار شود و خود جامعه به اين نتيجه برسد که آن فرد صلاحيت رياست جمهوري ندارد. در مرداد سال 59، من مسئول بخش فرهنگي سپاه بودم و مجله پيام انقلاب را منتشر مي کرديم. يادم هست که روي جلد، عکس بني صدر را زدم و رويش ضربدر قرمز کشيدم.
خيلي شجاعت داشتيد!
به من گفتند ما قبول داريم که اين آدم به درد نمي خورد، ولي فعلاً نبايد اقدامي کرد.
چه کساني؟
هم در سپاه و هم در حزب، بنابراين عکس را کنار گذاشتيم و در خرداد 60 روي جلد زديم.
در مورد جريان 30 خرداد 60، واکنش شهيد بهشتي چه بود؟
بهترين سند در اين زمينه، نامه اي است که شهيد بهشتي در اسفند 59 براي حضرت امام نوشتند و گفتند به اعتقاد من، بعد از رويداد 14 اسفند، آقاي رئيس جمهور، مملکت را رو به ويراني مي برد و ما فقط بنا به اراده شما سکوت کرده ايم، ببينيد آدمي در سطح شهيد بهشتي، چقدر از رهبري تبعيت مي کند. در هر حال شهيد بهشتي به شدت به عملکرد بني صدر، مشکوک و از وضعيتي که او براي مملکت پيش آورده بود، ناراحت بودند، لذا با امام صحبت کردند که يکي از ما دونفر را انتخاب کنيد تا کشور براساس يک فکر اداره شود. امام فرمودند که حالا زود است و به وقتش تصميم خواهد گرفت. شهيد بهشتي بسياري از حرفها را علناً نمي زدند چه در حزب، چه در شوراي انقلاب و چه حتي با امام.
آخرين بار شهيد بهشتي را در کجا ديديد؟
جلسه شوراي مرکزي حزب برقرار بود. شهيد آيت با صراحت از ملايمت شهيد بهشتي نسبت به منافقين و بني صدر انتقاد کرد. او ابداً اهل به تأخير انداختن افشاي اموري که آنها را به نفع کشور و اسلام نمي ديد، نبود. در هر حال آن شب جلسه شوراي مرکزي حزب تشکيل شده بود. بعد هم آمديم در فضاي باز نماز را به جماعت خوانديم. بعد از نماز قرار بود در سالن، جلسه اي با حضور اعضاي سه قوه تشکيل شود. فرداي آن روز صبح زود مأموريت خارج از کشور داشتم، به همين دليل تا دم سالن همراه شهيد بهشتي رفتم و بعد هم خداحافظي کردم و به خانه برگشتم. به محض اينکه به منزل رسيدم، تلفن زنگ زد که فلاني بيا که در دفتر حزب انفجاري روي داده است. برگشتم و آن فاجعه را ديدم. البته تا ساعت دوازده شب، هنوز مشخص نشده بود که شهيد بهشتي هم در آن جلسه حضور داشته است يا نه. جمعيت زياد بود و هوا هم تاريک و من نمي توانستم چيزي ببينم. فقط مي ديدم که جنازه ها را بيرون مي کشند و مي برند.
عامل انفجار حزب يعني «کلاهي» را چقدر مي شناختيد؟ آيا واقعاً توان اين را داشت که هم در تريبون سخنراني و هم در سقف، بمب جاسازي کند؟
من آن روزها فرمانده سپاه بودم و کارم خيلي سنگين بود و واقعاً تک تک افراد شاغل در حزب را نمي شناختم. من فقط در شوراي مرکزي حزب و در جلسات سه شنبه بحثهاي اعضاي سه قوه شرکت مي کردم، اما قدر مسلم اين که تا زماني که پرونده ها به شکل جدي پيگيري نشوند و به سامان نرسند و شبکه گسترده منافقين در دستگاههاي دولتي، کشف و نابود نشود، انواع گرفتاريها را داريم.
منبع:نشريه شاهد ياران شماره 8
/ج