شهيد صدر و امام موسي صدر(3)
شهيد صدر و امام موسي صدر(3)
با توجه به اهميتي كه شهيد صدر و امام صدر براي مرجعيت شيعه قائل بودند، چه شد كه آنها پس از در گذشت مرحوم آيت الله العظمي حكيم، مرحوم آيت الله العظمي خويي را به عنوان مرجع اول معرفي كردند؟ آيا آنها واقعا آقاي خويي را اعلم مي دانستند؟
تا آنجايي كه من فهميدم، از نظر شهيد صدر و امام صدر، علميت و اعلميت، به هيچ وجه تنها شرط مرجعيت نبود. از نظر آن دو، مجموعه اي از شرايط مي بايست در شخص مرجع جمع شود كه يكي از مهم ترين آنها مقبوليت است. چه مرجعيتي كه اعلم باشد، اما مقبوليت كافي نداشته باشد، تشتت، پراكندگي و ضعف حوزه هاي علميه و عالم تشيع را موجب خواهد شد، از آن طرف مرجعيت مطلق، اقتداري شبيه زمان آيات عظام ميرزاي شيرازي، سيد ابوالحسن اصفهاني و بروجردي در پي خواهد داشت. اجازه دهيد خاطره تلخي را كه يكي از دردهاي امام صدر بود برايتان نقل كنم تا مطالب بيشتري روشن شود. در يكي از سفرهايي كه مرحوم آيت الله حكيم به خارج از عراق داشتند، هواپيماي حامل ايشان از آسمان كشوري عبور مي كرد، رئيس آن كشور نسبت به وي اداي احترام و براي وي پيام خوشامد ارسال مي كرد. طبيعتا امام صدر نيز مايل بودند كه وقتي رهبر عالم تشيع از آسمان كشوري عبور مي كند، به همان شكل مورد احترام و تكريم قرار گيرد، زيرا عزت و اقتدار مرجع شيعيان، عزت و اقتدار كل شيعه، تشيع و مكتب اهل بيت (ع) است. اما شارل حلو، رئيس جمهوري وقت لبنان كه اتفاقا به امام صدر بسيار علاقه داشت، پيامي نفرستاد. امام صدر در اولين ديداري كه پس از اين قضيه با وي داشتند، صميمانه گله كردند كه چرا آن حرمتي را كه براي رهبر كاتوليكها قائل هستند، براي مرجع شيعيان قائل نشدند؟ پاسخ شارل حلو آن بود كه من نمي دانستم آقاي حكيم مرجع مطلق شيعيان جهان تنها يك نفر است كه همان پاپ است و همه دنيا، جايگاه و مقام او را به رسميت شناخته اند؛ اما در عالم تشيع، مراجع تقليد متعددي وجود دارند و ما واقعا نمي دانيم كه چه كسي مرجعيت اعلا را بر عهده دارد تا او را به رسميت بشناسم و او را مخاطب قرار دهيم. مي خواهم بگويم كه امام صدر و همين طور شهيد صدر، به همان اندازه كه مسئله علميت و اعلميت برايشان اهميت داشت، مسئله مقبوليت و در نتيجه وحدت مرجعيت را نيز مهم مي دانستند. هم ايشان و هم شهيد صدر مصلحت عالم تشيع را در اين مي دانستند كه مرجعيت واحد داشته باشد؛ نه متعدد. مصلحت آن روز شيعيان عراق و لبنان اجازه نمي داد كه به واسطه اختلاف نظر در امر مرجعيت، دچار چند دستگي شوند.
در عراق روز به روز بر قدرت حزب بعث افزوده مي شد و در چنين شرايطي، نهاد مرجعيت نبايد گرفتار تزلزل و تشتت مي شد. در لبنان نيز امام صدر تازه توانسته بودند جامعه شيعيان را از جنوب تا بقاع و شمال آن كشور متحد و منسجم كنند و اصلا به پشتوانه همين اتحاد و انسجام بود كه در سال 1348، يك كيان رسمي براي آنان ايجاد و مجلس اعلاي اسلامي شيعه را تأسيس كردند.
از طرفي امام صدر مصرانه در پي آن بودند كه حركت المحرومين و مقاومت لبنان در برابر اسرائيل را راه اندازي كنند. اگر در حوادث آن روزگار لبنان دقت كنيم، خواهيم ديد كه امام صدر در همان گير و دار حاد شدن بيماري و نهايتا رحلت مرحوم آقاي حكيم بود كه اعتصاب سراسري و تاريخي سال 1349 لبنان را در اعتراض به
كوتاهي هاي دولت لبنان در دفاع از جنوب آن كشور در برابر تجاوزات اسرائيل سازماندهي كردند. ايشان تنها زماني مي توانستند برنامه هاي اصلاحي و جهادي خود را پيش ببرند كه مردم در صحنه باشند و تنها زماني مي توانستند مردم را اين گونه به صحنه بكشانند كه شيعيان لبنان، متحد و يكپارچه باشند. علماي آن روز لبنان همه، بدون استثناء، دانش آموخته حوزه نجف اشرف و شاگرد آيت الله خويي بودند. آنها آقاي خوئي را اعلم مي دانستند و به همين جهت نيز بلافاصله پس از درگذشت آيت الله حكيم، جمعا يا منفرداً بيانيه دادند و آقاي خويي را به عنوان مرجع معرفي كردند. معروف است كه حضرات آيات شيخ محمد مهدي شمس الدين و سيد محمد حسين فضل الله يكي از معدود بيانيه هاي مشترك خود را در همان ايام دادند و آقاي خويي را به عنوان مرجع معرفي كردند. شخصيت علمي و فقهي حضرت امام در آن زمان هنوز براي مردم كشورهاي عربي و نيز علمائي كه شاگرداشان نبودند، شناخته شده نبود. مي خواهم بگويم امام صدر حتي اگر اعتقادي هم به اعلميت حضرت امام يا بزرگ ديگري داشتند، مصلحت نمي دانستند كه با اجماع علماي وقت لبنان بر مرجعيت آيت الله خويي مخالفت و از اين راه آن اتحاد و انسجام مورد نياز شيعيان لبنان را متزلزل كنند؛ به همين سبب نيز در مصاحبه اي كه چند هفته پس از درگذشت آقاي حكيم انجام دادند، بدون آنكه واژه، «اعلميت» را به كار ببرند، اعلان كردند كه «مجلس اعلاي شيعه پس از مشورت گسترده اي كه با علماي لبنان انجام داده است، آيت الله العظمي خويي را به عنوان مرجع اول شيعه و جانشين مرحوم آيت الله العظمي حكيم اختيار كرده است.»
امام موسي صدر ظاهرا در آن مصاحبه از حضرت امام و شهيد صدر نيز نام برده بودند؟
بله و اتفاقا يكي از ظرافتهاي مصاحبه آن روز امام صدر نيز همين بود. ايشان در ادامه آن مصاحبه، حضرت امام و آيات عظام شريعتمداري و شهيد صدر را در يك رده قرار دادند و آنها را به عنوان مراجع درجه دوم معرفي كردند. ايشان با اين كار اگر چه آقاي خويي را به عنوان مرجع اصلي معرفي كردند، اما با ذكر نام اين سه تن، اولا افكار عمومي و دنيا را رسما با جايگاه و شأن بلند حضرت امام و شهيد صدر آشنا كردند ؛ ثانيا زمينه هاي ايجاد گله و اختلاف در محافل حوزوي ايران و لبنان را به حداقل كاهش دادند.
درباره شهيد صدر چه نظري داشتند؟
باور من اين است كه ايشان شهيد صدر را از نظر علميت، بر همه مقدم مي دانستند. ايشان نه تنها در سال 1349 كه آيت الله حكيم مرحوم شدند ؛ چنين باوري داشتند، كه به نظرم از سالها پيش از آن به چنين باوري دست يافته بودند. در ادامه همان بحث دوران طلبگي كه ايشان شهيد صدر را در قياس ميان آيات عظام داماد و خويي با هم داشتند، خاطره اي از ايشان نقل شده است كه همين معنا را بيان مي كند. مي گويند شهيد صدر در تابستان سال 1337 و در آخرين جلسه مباحثه اي كه با امام داشتند، در قالب شوخي و مطايبه از ايشان سوال كرده بودند كه، «پسر عمو! پس از اين چند سال حضور در درس آقاي خويي، بالاخره ايشان را اعلم مي داني يا آقاي داماد را؟» امام صدر نيز لبخندي زده و پاسخ داده بودند، «پسر عمو! من امروز تو را هم از آقاي خويي اعلم مي دانم و هم از آقاي داماد».
به نظر شما امام موسي صدر چرا درباره شهيد صدر به چنين جمعبندي دست يافته بود؟
شما اگر خاطرات آيت الله جوادي آملي از امام صدر را در كتاب «مهر استاد» مطالعه كرده باشيد،حتما اين مطلب را به ياد داريد كه ايشان از همان دوران حضور در درس مرحوم آيت الله داماد در قم، گله مند بودند كه چرا طلاب آن روز درباره دماي ثلاث حيض، نفاس و استحاضه كه چندان محل ابتلا و نياز نيست بحث مي كنند، اما درباره مسائل مستحدثه و نيازهاي روز مردم و جوامع اسلامي چاره انديشي نمي كنند. توجه عمده امام صدر به مباحث اجتماعي،اقتصادي و حكومتي فقه بود و آن را بيشتر مورد نياز مردم و جامعه مي دانستند. امام صدر اعتقاد داشتند كه مذاق فقهي و مباني فكري، سياسي و اجتماعي شهيد صدر با علماي ديگر تفاوت دارد. ايشان معتقد بودند كه مباني فقهي شهيد صدر مباني جديدي است كه بهتر مي تواند جوابگوي نيازهاي امروز جامعه اسلامي باشد. ايشان اعتقاد داشتند كه شهيد صدر جزو معدود فقهايي است كه به درستي درك كرده است كه عناصر زمان و مكان در فقه چه جايگاهي دارند. ايشان شهيد صدر را در تشخيص موضوعات، بسيار باهوش و بر ديگران مقدم مي دانستند و اعتقاد داشتند كه ايشان با آن مذاق فقهي و مباني درستي كه دارند، بهتر از ديگران قادرند به نيازهاي حكومتي دنياي امروز پاسخ گويند.
اشاره داشتيد كه شهيد صدر از موقعيت امام صدر در حمايت از حوزه نجف و شيعيان عراق كمك مي گرفته اند. اگر در اين باره خاطرات مشخصي داريد، ذكر كنيد.
يكي از مهم ترين مواردي كه پيش آمد، در جريان فشار دولت بعثي عراق بر مرحوم آيت الله العظمي حكيم در تابستان سال 134 بود. در آن جريان كه اتفاقا شهيد صدر نيز به لبنان آمده بودند، امام صدر با تحريكات وسيع ديپلماتيك و با نامه ها و تلگرافهايي كه براي سران كشورها و سازمان هاي جهاني فرستادند، دنياي عرب و جهان اسلام را به حوادث نجف متوجه ساختند. شهيد صدر در نامه اي كه دو هفته پس از ورود خود به لبنان براي آيت الله سيد محمد باقر حكيم نوشتند، خاطر نشان ساختند كه امام صدر به نام مجلس اعلاي اسلامي شيعه براي تمامي پادشاهان و روساي جمهور كشورهاي عربي و اسلامي تلگراف فرستاده اند و ضمن تشريح اوضاع اسفبار نجف، مداخله و كمك آنها را خواستار شدند و در همين راستا جوابهاي جمال عبدالناصر، ملك فيصل و ارياني رئيس جمهور يمن را تاكنون دريافت كرده اند. آنگونه كه بعضي از بزرگان در گفتگوي با ما تصريح كردند، شايد اين اولين باري بود كه دنيا متوجه شد كه در نجف چه مي گذرد و اصلا مرجعيت شيعه چه هست و چه موقعيتي دارد. پس از درگذشت مرحوم آيت الله حكيم نيز هرگاه فشار بعثي هاي عراق بر حوزه علميه و شيعيان آن كشور اوج مي گرفت، شهيد صدر مي فرستادند تا از طريق تماسهايي كه با سران عرب و شخصيتهاي جهاني دارند؛ براي كاستن از فشارها اقدام كنند و يا حداقل، حقايق عراق را صراحتاً در رسانه هاي جمعي دنيا منعكس سازند ؛ چون مطبوعات و رسانه هاي عراق همه خاموش بودند و اخبار آن كشور به خارج هيچ راهي نداشت. هيچ كس در دنيا نمي دانست كه بعثي ها چگونه شديدترين تعرضها را به مردم، شيعيان و علما روا مي دارند. شهيد صدر به همين سبب برخي از شاگردان خود را نزد امام صدر مي فرستادند تا از طريق ايشان لااقل دنيا و افكار عمومي را مطلع سازند كه چه مصائبي در عراق و حوزه هاي علميه آن بر شيعيان و علماء وارد مي شوند. آن طور كه خانم ليلا موسوي، خواهر شهيد سيد عباس موسوي، دبير كل فقيد حزب الله در سال 1378 براي ما تعريف كردند، در طول دهه پنجاه شمسي، بارها چنين وضعيتي پيش آمد و شهيد صدر، آقاي سيد عباس موسوي را در اوقات مختلف سال به طور مخفيانه راهي لبنان مي كردند تا اخبار دستگيري ها و فشارهاي بعثي ها بر شيعيان عراق را به امام صدر منتقل كند.
آيا مورد خاصي از اين نوع سفرها را به ياد داريد؟
بله ؛ مثلا در يكي از سالها كه مردم بنا بر آداب ايام سوگواري با پاي پياده از نجف عازم كربلا بودند، هواپيماها، تانكها و توپ خانه هاي ارتش بعث به آنان حمله ور شدند و شمار زيادي را به خاك و خون كشيدند و متأسفانه خيلي ها كشته و مجروح شدند. شهيد سيد عباس موسوي پس از آن حادثه بلافاصله مخفيانه به لبنان رفت و امام صدر را از شرايط سخت عراق مطلع كرد.
ديگر چه خاطراتي از همكاري شهيد صدر و امام صدر در كمك به شيعيان عراق داريد؟
اين نوع خاطرات زيادند ؛ از جمله حجت الاسلام و المسلمين شيخ اديب حيدر در گفتگوي سال 1375 خود با ما تعريف كرد كه شهيد صدر به مناسبتي از امام صدر درخواست كرده بودند تا نزد حافظ اسد رئيس جمهور فقيد سوريه كه با مردم عراق همدردي زيادي داشت، بروند و وساطت كنند. جريان از اين قرار بود كه سوريه قصد داشت آب رودخانه فرات را از مسير اصلي خود منحرف كند. اگر چنين مي شد، تأثير مخربي بر زندگي شيعيان جنوب عراق بر جاي مي گذاشت. مردم آن منطقه كه با مرجعيت شيعه در نجف پيوند نزديك و تاريخي داشتند، به شهيد صدر تظلم كرده بودند. آن شهيد نيز از امام صدر خواسته بودند تا براي حل اين مشكل اقدام كنند. همين طور هم شد. امام صدر مسئله را بدون سر و صدا حل كرده بودند و بنا بر برخي از دلائل سياسي و امنيتي، اقدامات خود را هرگز آشكار نساختند.
منبع:ماهنامه شاهد یاران، شماره 18
/ج