خانه » همه » مذهبی » شهید بهشتی از نگاه رهبري (2)

شهید بهشتی از نگاه رهبري (2)

شهید بهشتی از نگاه رهبري (2)

در مدت پنج سالي که ايشان در آلمان بودند، حرکت‌ها و سخنراني‌هاي ايشان مبين ادامه دادن همان نوع خط مبارزاتي بود که در ايران داشتند. هنگامي که به ايران بازگشتند يکي از چهره‌هاي مبارز تحليل مي‌کرد که آقاي بهشتي در حالي به ايران باز گشتند که بايد ايشان را مي‌‌گرفتند و بر اين تحليل هم شک نداشتيم، به دليل اينکه برخورد آقاي بهشتي با مسائل رژيم در آلمان برخوردي بود که وقتي به ايران برمي‌گشتند رژيم نمي‌بايست ايشان را به حال خود واگذارد و تحليل مي‌کرد که معلوم شد که

18eb9b56 5172 4071 848a 4109ccaf60ed - شهید بهشتی از نگاه رهبري (2)
31402 - شهید بهشتی از نگاه رهبري (2)
شهید بهشتی از نگاه رهبري (2)

در مدت پنج سالي که ايشان در آلمان بودند، حرکت‌ها و سخنراني‌هاي ايشان مبين ادامه دادن همان نوع خط مبارزاتي بود که در ايران داشتند. هنگامي که به ايران بازگشتند يکي از چهره‌هاي مبارز تحليل مي‌کرد که آقاي بهشتي در حالي به ايران باز گشتند که بايد ايشان را مي‌‌گرفتند و بر اين تحليل هم شک نداشتيم، به دليل اينکه برخورد آقاي بهشتي با مسائل رژيم در آلمان برخوردي بود که وقتي به ايران برمي‌گشتند رژيم نمي‌بايست ايشان را به حال خود واگذارد و تحليل مي‌کرد که معلوم شد که چرا رژيم اقدام به دستگيري آقاي بهشتي نکرد زيرا مي‌خواست شخصيت وي را مشوه جلوه دهد زيرا اگر وي را دستگير مي‌کردند از او يک قهرمان و يک شخصيت مبارز مي‌ساختند و همين‌طور هم شد زيرا بعد از آن شروع کردند به جوسازي عليه ايشان و اين ثابت مي‌کند که جهت‌گيري‌هاي آقاي بهشتي در زمينه مسائل روز، در نزد دوستان و دشمنان قابل درک بود و ما به راحتي مي‌فهميم که آقاي بهشتي يک تنه به مبارزه برخاسته و اين مسئله را رژيم نيز درک کرده بود و از جهت اين با تمام قوا با او به مبارزه برخاسته و سعي در مشوه جلوه دادن چهره‌ وي مي‌کرد که متأسفانه در اين راه موفق هم شد و به همين دليل آقاي بهشتي تا شروع مبارزات مردم در نزد عامه شناخته شده نبودند.
اينکه مي‌گويم رژيم در اين مورد موفق شد يک دليلش اين است که آقاي بهشتي بعد از مراجعت از آلمان کسي نبودند که قرار باشد يک گوشه‌اي در کانون توحيد بنشينند و کارهاي تحقيقي بکنند ايشان مي‌بايست به محض ورود به ايران محور روحانيت قرار مي‌گرفتند. البته در سال‌هاي بعد از آن ايشان تنها نبودند و از جمله دوستان مي‌توان مرحوم مطهري، باهنر و مفتح را نام برد که در اين راه همراه آقاي بهشتي بودند که به واسطه اين چهره‌ها نيز آقاي بهشتي شناخته شدند.
‏من يادم هست روز تاسوعا که راهپيمايي بود، ما شبش با آقاي بهشتي تلفني صحبت مي‌کرديم. ايشان از مشهد سوال کردند و من گفتم که خيلي عالي بود، خيلي جالب بود و بعد، من از ايشان سوال کردم ايشان هم از جمعيت عظيمي که آمده بودند خيلي تعريف کردند و گفتند جاي شما خالي بود و من سخنراني کردم و توضيح دادند که اين‌طور گفتم، آن‌طور گفتم، هر چه ايشان بيشتر مي‌گفتند من بيشتر شاد مي‌شدم، به خصوص که مي‌ديدم حرف‌هاي ايشان به گوش ميليون‌ها نفر مي‌رسد و ايشان مطرح مي‌شوند و اين امکان براي مردم فراهم شده است که حرف‌هاي ايشان را بشنوند.
به موازات همين فعاليتهايي که بيان شد، ايشان کار ديگري را از همان سال‌هاي 40 و يا قبل از آن در حوزه شروع کردند و آن تأسيس مدرسه حقاني بود…
‏ بله، آدم اگر فکر کند خيلي از اينها يادش مي‌آيد. يک چيزي را خوب است که من در اينجا بگويم. در سال‌هاي 54 و 55 بود که کوشش ما بيشتر حول تشکيل اجتماعات و ايجاد هماهنگي بين فعاليت‌هاي مبارزيني دور مي‌زد که در شهرستان‌هاي مختلف بودند. هنگامي که اين مسئله را با آقاي بهشتي در ميان گذاشتم، از ايشان خواستم که رياست اين اجتماعات را نيز ايشان به عهده بگيرند که اين منتهي به جلساتي شد که بعدها در مشهد و شهرهاي ديگر بر سر هماهنگي و تجمع نيروهاي مبارز صورت گرفت و اين درخواست از شناختي که ما نسبت به ايشان و فعاليت‌هاي ايشان داشتيم، نشأت مي‌گرفت. اينکه بعضي مي‌گويند ايشان مبارزه نکردند فکر اشتباهي است، اما مبارزه ايشان با مبارزه‌اي که ساير چهره‌هاي مبارز شناخته شده داشتند فرق مي‌کرد، يعني ايشان در فاز ديگري مبارزه مي‌کردند.
من يادم هست که در سالهاي 51 و 52 عده‌اي از عناصر مبارزه چريکي به ايشان مراجعه و از ايشان استفاده‌هاي فکري، مالي و معنوي مي‌کردند که طبعاً رژيم متوجه اين مسئله نمي‌شد. در سال 54 که من از زندان آزاد شدم، همان شب با آقاي بهشتي تماس گرفتم. ايشان پرسيدند، «شما کجاييد؟» و من گفتم، «آزاد شدم.» و اين مسئله باعث تعجب ايشان شد، زيرا انتظار نداشتند من در آن موقع آزاد شوم. خود من هم انتظار نداشتم و گمان مي‌کردم که سال‌ها در زندان خواهم ماند. ايشان گفتند، «کي مي‌آيي اينجا؟» گفتم، «همين الان، جاي ديگر ندارم بروم.» لباس هم نداشتم. مرا در زمستان گرفته بودند و آن موقع اواخر تابستان بود. يک عباي زمستاني کلفت هم روي دوشم بود.
با ريش تراشيده کوتاه، آقا محمدرضا يادشان هست. آن شب با آن وضعيت من به منزل آقاي بهشتي رفتم. ايشان در آن شب خبر کمونيست شدن مجاهدين را به من دادند و گفتند که، «بله، همه چيز تمام شد.» گفتم، «شما از کجا مي‌دانيد؟ شايد اتهام باشد.» گفتند، «خير، قطعي است.» وقتي ايشان اين را مي‌گفتند تازه اين اتفاق افتاده بود و من که رفتم به مشهد، دو روزي نگذشته بود که مرحوم آقاي سيد علي اندرزگو را ديدم. داشتم به منزل پدرم مي‌رفتم که او را با موتور گازي‌اش ديدم، سلام و عليک و بعد من ياد حرف آقاي بهشتي افتادم. پرسيدم اين قضيه صحت دارد؟ گفتند، «بله.» و بعد پرسيدند که، «حالا من همچنان به اينها اسلحه بدهم؟» که من گفتم، «نه، اگر اين‌طور است که قطعاً نه.» مقصود؛ اطلاعات شهيد بهشتي ناشي از ارتباطي بود که ايشان با گروه‌هاي چريکي داشتند.
‏يکي از خصوصيات شهيد بهشتي اين بود که هميشه جلوتر از زمان حرکت مي‌کردند. در اين زمينه هم اگر مطلبي در ذهن داريد بفرماييد.
‏مرحوم آقاي بهشتي ساخته محيط خويش نبود، يعني آن محيط، مثل آقاي بهشتي درست نمي‌کرد. ايشان ساخته عوامل ديگري خارج از محيط نيز بودند. از جمله خصوصيات ايشان، فکرش و قدرت درکش بود که جزو ذاتيات او بود. او هوشيارانه شخصيت خودش را کامل کرده بود. بنابراين نمي‌توان مشخص کرد که طلبه‌ها به چه نحو حرکت کنند که مثل آقاي بهشتي شوند. لکن اين را بايد بگويم که شرايطي که آقاي بهشتي داشتند، ديگر امروز آن شرايط نيست. امروز خوشبختانه شرايط همان چيزي است که امثال آقاي بهشتي مي‌خواستند باشد.
‏از خصوصيات بارز آقاي بهشتي که مي‌توان جزو خصوصيات ذاتي ايشان به حساب آورد، شجاعت ايشان بود. ايشان آدم شجاعي بود که از برخورد واهمه نداشت و با عوامل نادرستي که در روحانيت آن زمان بود و جزو سنت نيز شده بود، برخورد مي‌کرد. البته سنت‌شکن به معناي رايج آن نبود، چون سنت‌شکني يک ارزش نيست که بگويم فلان آدم سنت‌شکن است. در حقيقت ارزش اين روحيه شهيد بهشتي در آن بود که او شجاعت برخورد با بديها و کجيها را داشت، اگرچه در ميان سنتها بود. اين خصلت با ارزش را آقاي بهشتي داشت نه اينکه به معناي رايج سنت‌شکني قصد داشت همه سنت‌ها را از بين ببرد. يک نمونه از اين روحيه را ذکر مي‌کنم تا شخصيت آقاي بهشتي بيشتر شناخته شود. سيماي ظاهري ايشان يعني عمامه، محاسن و هيئت‌شان خصوصيات ويژه‌اي داشت. در آن روزها محاسن ايشان خيلي کوتاه و عمامه‌شان خيلي کوچک بود. اين در حالي بود که اغلب فضلاي همطراز ايشان اين‌طور نبودند، يعني سنت رايج اين‌گونه بود که کساني که در شأن علمي و فقهي ايشان بودند، ظاهري اين‌گونه نداشتند. وقتي تشخيص مي‌دادند کاري لازم است انجام مي‌دادند.
مثلاً اگر لازم بود که پيشنماز مسجدي باشند، مطمئناً اين کار را انجام مي‌دادند و همه وظايف پيشنمازي مسجد را به عهده مي‌گرفتند. يکي از خصلت‌هاي مهم ديگر ايشان اين بود که به روزمرگي سرگرم نمي‌شدند. اين خصلت از خصوصيات آدمهاي بزرگ دنياست. آقاي بهشتي هميشه افکار بلند مدتي داشتند. مثلاً وقتي مسئوليت دستگاه قضايي را به عهده گرفتند، بعد از چند ماهي از ايشان پرسيدم، «بالاخره چه شد و چه کرديد؟» آقاي بهشتي شرح دادند که چطور حرکت کرده و پيش رفته‌‌اند. من در آن موقع احساس کردم که ذهن پويا و برنامه‌ريزي براي آينده که از خصوصيات ايشان بود، در اين مسئوليت خطير نيز اعمال شده است. به نظر من اگر در حال حاضر طلبه‌ها و فضلا و شخصيت‌ها و عناصر سياسي بخواهند موفقيت‌هايي را که شهيد بهشتي به دست آوردند، حاصل کنند بايد اين خصوصيت ايشان را کسب کنند.
يعني آينده‌نگر و دورانديش باشند و مسائل را به ‌صورت کلان ببينند، نه اينکه با مسائل به صورت روزانه و جدي برخورد کنند. يکي ديگر از چيزهايي که اصلاً کسي حدس نمي‌زد در روحيه شهيد بهشتي به ميزان بسيار زياد وجود داشته باشد، تعبد ايشان بود. نماز خواندنشان يک نماز خواندن متعبدانه بود. در برخوردهاي ديني آدمي بودند که واقعاً معلوم بود قصد دارند مو به مو احکام اسلامي را رعايت کنند. در تعبد ايشان بايد به طرح لايحه قصاص در آن شرايط حساس سياسي استناد کنيم که چگونه در جو مسموم سياسي آن موقع و در حالي که شخص ايشان در مظان اتهام و شايعات ساخته دشمنان بودند، براي اجراي دقيق احکام اسلامي، لايحه قصاص را مطرح کردند و بزرگ‌منشانه از همه مخالفين خواستند که آزادانه از اين لايحه انتقاد کنند و اشکالاتشان را بگويند.
يکي از خصوصيات اخلاقي شهيد بهشتي، تشويق و ترغيب همه اطرافيان و دوستانشان به انجام فعاليتهاي گروهي بود. ايشان همچنين بسيار آزادانديش بودند و در برخورد با انتقادات و آراي ديگران، هميشه رعايت اصول آزادي را مي‌کردند. شما که در جريان فعاليتهاي گروهي ايشان قرار داشتيد و همراه ايشان با مخالفين و منتقدين رو به رو مي‌شديد، در اين مورد توضيح دهيد.
اين سوال کاملاً به جاست و لازم است که ما شخصيت شهيد بهشتي را از اين بعد تحليل کنيم. شايد بتوانم بگويم که ايشان همه ويژگي‌هاي مديريت گروه را داشت. آن کسي مي‌تواند يک مدير خوب براي فعاليت‌هاي دسته‌جمعي باشد که خصلت‌هاي کار گروهي هم در او باشد. اولاً در مورد خصلت‌هاي کار دسته‌جمعي بايد بگويم که يکي از بارزترين اين خصلت‌ها اين است که انسان بتواند از عقيده خودش در مقابل عقيده جمع صرف نظر کند، يعني تشخيص جمع را بر تشخيص خودش ارجح بداند.
‏آقاي بهشتي اين‌گونه بودند. ايشان آدمي بود که در همه مسائل تقريباً صاحب‌نظر بود. البته نمي‌گويم که همه نظرهاي ايشان در همه مسائل نظرات صد در صد درستي بودند، اما بالاخره آدمي صاحب فکر و نظر بودند. با وجود آنکه در اغلب مسائل صاحب‌نظر بودند بسياري از اوقات پيش مي‌آمد که نظر جمع را مي‌پذيرفتند. در اولين جلسه‌اي که ما در مشهد درباره مسائل مربوط به تجمع و تشکل با هم داشتيم، قرار بر اين شد که اسامي را يادداشت کنيم. شهيد بهشتي گفتند کسي را انتخاب کنيم که حاضر باشد که خيلي راحت در جمع حل شود و نظر گروه را بپذيرد و اسم بنده را همين‌جوري ننويسيد و بسنجيد که من اين‌جور هستم يا نه. ايشان در اين مورد بسيار با سعه صدر برخورد کردند و به ديگران نيز غيرمستقيم گوشزد نمودند که اگر خواهان فعاليت گروهي هستند بايد توانايي حل شدن در جمع را نيز داشته باشند.
‏يکي ديگر از خصوصيات مديريت جمعي اين کار است و شهيد بهشتي به اعتراف دوستان و دشمنان آدمي بسيار مبتکر بودند. در حقيقت ايشان مظهر ابتکار بودند و هميشه حرف و پيشنهاد نو داشتند و خيلي اوقات حرف و پيشنهاد ايشان محور بحث و فعاليت جمع مي‌شد.
‏ويژگي خاصي که در اين زمينه‌ها به ايشان کمک مي‌کرد حلم ايشان بود. آقاي بهشتي به معناي حقيقي کلمه حليم بود. حلم را غالباً نمي‌توانند معنا کنند، اما معادل اين واژه را مي‌توان جنبه داشتن و ظرفيت نفساني داشتن ذکر کرد. مرحوم بهشتي جنبه داشتند و از ظرفيت روحي فوق‌العاده‌اي برخوردار بودند و خيلي دير برمي‌آشفتند. اصولاً آقاي بهشتي آدمي نبود که از ميدان به در برود و در برابر اهانت‌ها و توهين‌ها حتي اندکي برآشفته شود. ممکن بود در يک جلسه‌اي حتي اهانت به او شود و بارها ديديم که چنين هم شد.
ايشان آدمي بود که اين تحمل را داشت که اهانت را با بزرگواري گوش مي‌داد و در آخر با استدلال و توجيه به اهانت پاسخ مي‌داد. آدم‌هايي که اين ظرفيت انساني را ندارند، براي کارهاي مديريتي مناسب نيستند. ظرفيت نفساني شهيد بهشتي فقط در مقابل اهانت‌ها نبود، بلکه ايشان در مقابل ستايش و تمجيد هم حليم بودند و خود را گم نمي‌کردند. طوفاني که از تمجيد به وجود آيد کمتر از طوفان ناشي از اهانت نيست، بلکه از آن نيز غرق‌کننده‌تر است. حلم و ظرفيت نفساني آقاي بهشتي بدين‌گونه بود. با اين خصوصيات اخلاقي، طبيعي است که آدمي مي‌تواند اهانت به خود و انتقادات طرف مقابل را تحمل کند.
‏يکي ديگر از خصوصيات ايشان اتکا به نفس بود. من کمتر کسي را ديده‌ام که مثل آقاي بهشتي به خودش متکي باشد. البته اين ويژگي را من ناشي از محيط خانوادگي ايشان مي‌دانم، چون محيط خانوادگي ايشان طوري نبود که آقاي بهشتي در دوران کودکي احساس ضعف و عجز و خودکم‌بيني کرده باشد. اگر مثلاً چنانچه به ايشان مي‌گفتند که شما را براي رياست کل دنيا در نظر گرفته‌ايم، هيچ‌ احساس نمي‌کردند که کوچک‌تر از اين هستند. ممکن بود بگويند وقت ندارم، ولي هيچ‌وقت احساس ضعف نمي‌کردند و آماده بودند با هر نوع مشکل روبه رو شوند و آن را دفع کنند. اين آدم مسلماً مدير خوبي مي‌تواند باشد.
‏يکي از خصوصيات ديگر آقاي بهشتي عقل ايشان بود، يعني حقيقتاً عاقل بودند. هيچ موردي که بتوان به عنوان کم‌هوشي و ساده لوحي تعبير کردند در ايشان نبود. آدمي عاقل، متين و منطقي و هوشيار بودند و با مسائل با دقت کامل و ظريف برخورد مي‌کردند. بسيار سريع‌الانتقال بودند. ويژگي خاص ايشان به کار‌گيري عقل، سرعت و دقت جمع‌بندي مسائل بود. گاهي دو حرف ضد هم را که مطرح مي‌شد به نوعي جمع‌بندي مي‌کرد و دو طرف را راضي مي‌نمودند. آن وقت‌هايي که من با اين گونه موارد دائماً برخورد داشتم، در شوراي انقلاب، در مجلس خبرگان، در جلسات حزب و در همه جلسات ديگر، يک بار به ذهنم رسيد و به آقاي بهشتي هم گفتم که اجتهاد يعني همين‌قدرت جمع‌بندي. اجتهاد يعني قدرت جمع‌بندي بين‌ادله و دلائل مختلف. در آن موقع من متوجه شدم که آقاي بهشتي واقعاً يک مجتهد است.
مرحوم بهشتي همچنين بسيار محاسبه‌گر بودند، يعني جريانات را به تصادفات و اتفاقات واگذار نمي‌کردند که البته گاهي اوقات حساب‌ها درست و گاهي غلط بود. شما ببينيد که برخورد ايشان با انحرافات بني‌صدر چگونه حساب شده بود. سخنراني روز تاسوعاي ايشان کاملاً حساب شده بود. وقتي من اين سخنراني را شنيدم، متوجه شدم که آقاي بهشتي هر چه را که مي‌توانستند در آن روز بگويند گفته‌اند و حساب همه جملات و کلمات را داشته‌اند. همين برخورد حساب شده بود که بني‌صدر را سرنگون کرد. بني‌صدر يک تبليعات‌چي غربي و چيره‌دستي بود که به جز با مبارزه حساب شده نمي‌شد او را بيرون انداخت. البته بني‌صدر را امام با اشاره سرانگشتان بيرون انداختند، ولي اين سرانگشتان که به عظمت کوه بود، به اين آساني‌ها حرکت نمي‌کرد. مقدماتي مي‌خواست و آن مقدمات همين‌برخورد حساب شده‌اي بود که آقاي بهشتي داشت.
‏آقاي بهشتي هيچ‌وقت خسته نمي‌شدند. ايشان هميشه مورد مشورت افراد مختلف قرار مي‌گرفتند، به علاوه مسئوليت‌هاي مختلفي، چه قبل از انقلاب و چه بعد از انقلاب داشتند. مسلم است آدمي که مورد اعتماد افراد باشد و مورد مشورت افراد قرار بگيرد و به کارهاي جاري هم بپردازد، لازم است که نيرو‌هاي فراواني صرف کند و طبعاً خيلي زود خسته مي‌شود، اما شهيد بهشتي هيچ‌وقت خسته نمي‌شدند. در مدرسه رفاه در صندوق‌هاي قرض‌الحسنه، دفتر نشر، چاپ کتب مختلف و يا با ما همکاري داشتند، با دوستان مؤتلفه همکاري داشتند، امور اقتصادي سازمان‌هاي اسلامي و حل و فصل اختلافات و بسياري از کارهاي ديگر از جمله اشتغالات ذهني و جسمي ايشان بود، ولي با وجود اين‌ هيچ‌وقت کسي نديد که آقاي بهشتي از خستگي گله کند. به‌طور کلي آقاي بهشتي فردي اعجاب‌انگيز بودند و توانايي‌هايي وافري داشتند.
‏شهيد بهشتي مجموعه‌اي از خصلت‌هاي پسنديده و نيک بود و من شخصاً تا به حال فردي مثل آقاي بهشتي درگذشته و در حال نديده‌ام، شهادت آقاي بهشتي واقعاً مکمل شخصيت ايشان بود و مرگ طبيعي مسلماً براي ايشان ناچيز بود. وقتي آقاي بهشتي زنده بودند از همه توان و ظرفيت خودشان براي اعتلاي اسلام استفاده کردند و شهادت‌شان هم به همين‌گونه براي اعتلاي اسلام موثر بود. البته ما از شهادت ايشان بسيار متأسف شديم و ايشان را در زماني که ما بيشترين احتياج را به وجودشان داشتيم، از ما گرفتند، ولي مرگ حماسي آقاي بهشتي مسلماً خسراني براي عالم اسلام نخواهد بود زيرا گوهر گرانقدر وجود ايشان در راه اسلام خرج شد و هرگز گم و تلف نشد. اگر بالاتر بگوييم شخصيت و حيثيت آقاي بهشتي در پيشگاه الهي براي انقلاب ما ذخيره شد و ما مي‌توانيم براي هميشه بگوييم که چنين فردي داشته‌ايم و انقلاب ما با وجود چنين انسان‌هايي شکل گرفته است.
به عنوان حسن ختام اگر ممکن است خاطرات خود را که مربوط به بعد از هفتم تير است بيان کنيد. در آن لحظات که شما خودتان ترور شده و مجروح بوديد، چه احساس و فکري داشتيد؟
من اولين چيزي که به ياد دارم اين است که در بيمارستان از آقاي هاشمي پرسيدم که آقاي بهشتي اينجا نيامده؟ آقاي هاشمي در جواب گفتند که ايشان آمدند، ولي شما خواب بوديد و رفتند. خيلي دلم مي‌‌خواست که آقاي بهشتي پيش من بود. خيلي از دوستان به ديدن من آمدند، ولي آقاي بهشتي نيامد. من پيش خودم گفتم حتماً خيلي کار دارند و نرسيده‌اند که بيايند، ولي دائم در انتظار بودم که ايشان بيايند. در آن حالت، روزنامه‌ها و راديو را در دسترس من قرار نمي‌دادند، شب اول يا دوم بود و در همان حالي که بين خواب و بيداري بودم، يکي از اطبايي که بالاي سرم بود، سرش را نزديک گوش من آورد و گفت، «من بايد يک حقيقتي را براي شما بگويم و آن اين است که در دفتر حزب انفجار رخ داده.» من اصلاً حساس نبودم، يعني در حال نيمه بيهوشي بودم، به همين دليل نه نگران شدم و نه قضيه به طور کلي برايم قابل درک بود. تا اينکه بعد از مدتي اصرار کردم که روزنامه و راديو برايم بياورند. روز هشتم و يا نهم مجروح شدن من بود که يک روز عصر آقاي هاشمي و حاج‌احمد آقا پيش من آمدند و در کنار من نشستند و دکتري که معالج من بود وارد اتاق شد، به من گفت اگر شما اجازه مي‌دهيد درخواست شما براي روزنامه‌ و راديو را به آقايان بگويم. دکتر معالج قضيه درخواست من را به آنها گفت. آقاي هاشمي به من گفتند که چه اصراري براي خواندن روزنامه‌داري؟ گفتم من از هيچ‌جا خبر ندارم و تنها مانده‌ام. گفت حالا خيال مي‌کني که بيرون خبرهاي خوشي هست و تو اينجا ناراحتي. بعد يک مقداري از وقايع سي خرداد و جريانات بعد از آن و کشتارهايي که منافقين به راه انداخته بودند، گفت.
‏آقاي هاشمي در ميان صحبتهايش گفت، «شما از انفجار حزب، مطلع شديد؟» من يکباره صحبتهاي آن پزشک به يادم آمد. گفتم، «حزب منفجر شده؟ چه اتفاقي افتاده؟» گفتند، «بعضي از دوستان زخمي شدند و بعضي هم به شهادت رسيدند.» فوراً نگران شدم و پرسيدم، «آقاي بهشتي چي؟» گفتند، «آقاي بهشتي هم مجروح شده.» با شنيدن اين حرف گريه‌ام گرفت. پرسيدم، «جراحتشان در چه حدي است؟ مثل من هستند يا بهتر يا بدتر از من.» مي‌خواستم حدود جراحتشان را بدانم. گفتند، «جراحتشان در حدود شماست.» من خيلي نگران شدم. بعد از اين صحبت‌ها، آقاي هاشمي و حاج‌احمدآقا خداحافظي کردند و رفتند. وقتي آنها رفتند من احتمال دادم که آقاي هاشمي يک چيزي را از من پنهان کرده است. يکي از اطرافيان را صدا کردم و به اصطلاح يک‌دستي زدم و راجع به حال آقاي بهشتي به شهادت رسيده است. با شنيدن اين حرف فوق‌العاده ناراحت شدم. اين حادثه براي من خيلي سخت و سنگين بود چون جداي از ارتباطات کاري و سياسي و علمي که با شهيد بهشتي داشتم، يک ارتباط عاطفي نيز بين ما وجود داشت. در حقيقت لطافتي در وجود ايشان بود که همه را جذب مي‌کرد. خشونت، بدي و بدخواهي در وجودشان نبود. کسي را نمي‌رنجاندند و بسيار مهربان بودند. واقعاً آقاي بهشتي يک شخصيت کم‌نظير و يک سرمايه بودند. خداوند ان‌شاءا… از امت اسلام قبول کند اين قرباني عزيز را که در راه هدفشان دادند. يقيناً حرکت و تداوم انقلاب اسلامي به اين خون‌ها بستگي دارد.‏
منبع:شاهد ياران شماره 8

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد