شيعه اماميه معتقد است كه در ميان صحابه، افراد مختلفي از عادل و فاسق وجود داشته اند، و مصاحبت با رسول خدا ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ باعث نمي شود كه كسي تكوينا عادل گردد و به هيچ وسيله اي نشود عدالت را از او سلب كرد ولو مكرّر با دستورات رسول خدا مخالفت ورزيده و از فرامين وي سرپيچي نمايد، بلكه اتّصاف به نيكي و عدالت آن است كه در خط رسول خدا ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ بوده و نماد سيره رسول خدا ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ باشد، اين ديدگاه به جهت موافقت با قرآن و سنت نبوي و مطابقت با اصول و ادله، مورد پذيرش شماري از اهل سنت با انصاف همانند:
سعد تفتازاني، ابن عماد حنبلي، شيخ محمد عبده، محمد بن عقيل علوي، محمد رشيد رضا، سيد قطب، شيخ محمد ابوريه و ديگران واقع شده است. اينان به اين نتيجه رسيده اند كه عدالت ويژه آن عدّه از صحابه است كه به روش اسلامي استقامت داشته و در دين تغيير و تبديل ايجاد نكردند.[1]بي شك همسران پيامبر ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ آشكارترين مصداق صحابه هستند، قرآن مجيد درباره آنان مي گويد: نه تنها از گناهان آنها صرف نظر نمي شود بلكه مجازات شان دو چندان است.[2]و نيز درباره فرزند نوح به خاطر خطاهايش مي گويد: او عمل ناصالح است[3] و به نوح هشدار مي دهد كه درباره او شفاعت نكند.
به تصريح اين آيات معيار خوبي افراد، ايمان و اعمال آنهاست و حتي فرزند و همسر پيامبر بودن، در صورت فساد اعمال، مانع از دوزخي شدن افراد نمي شود.
با اين حال بسيار نابجاست كه گفته شود ابوبكر و عمر چون زماني از صحابه بيعت رضوان بوده و خداوند بر اساس آگاهي از دل ها و نيت هاي آنان كه ديگر خلاف و نافرماني خدا و رسولش در دل هاي آنها خطور نمي كند خبر داده كه از بيعت كنندگان بيعت رضوان راضي است، زيرا با توجه به آيات فوق و مشابه آنها كه سخنان خداوند است معيار رضايت مندي خداوند از بندگانش را عمل صالح و كار شايسته آنان مي دانند، نه آگاه بودن خداوند از دل هاي آنان. درست است كه بيعت رضوان عمل شايسته و مورد رضايت پروردگار بوده است ولي اين عمل نمي تواند بيعت كنندگان را تكوينا صالح و شايسته و عادل و آنان را مورد رضايت خداوند قرار دهد به گونه اي كه مخالفت آشكار با دستورات صريح فرستاده اي او و آزردن قلب آن حضرت و ظلم و ستم بر اهل بيت وي نتواند هيچ لطمه اي به شايستگي و عدالت آنان زده و رضايت خداوند را از آنان سلب نكند.
ظاهراً از اين كه پرسشگر در ذيل پرسش خود مي گويد: چگونه شيعه بعد از اين به خبر الهي كفر مي ورزند و خلاف آن را مي گويند، معلوم مي شود كه وي چنين باوري دارد.
در حالي كه چنين باوري نه با قرآن و سنت موافقت و مطابقت دارد و نه عقل و عاقل آن را مي پذيرد زيرا منابع حديثي و تاريخي اين باور و اعتقاد را تخطئه نموده و به مخالفت آنان با رسول خدا تصريح نموده و خطاها و لغزش هاي آنان را ثبت كرده اند كه ذيلا به نمونه هايي از آنها اشاره مي شود:
1. ابوجعفر نقيب استاد ابن ابي الحديد مي گويد: اصحاب، خلافت را از امور دنيوي فرض كردند و خلافت را مانند تعيين امير و والي و تدبير در جنگ ها و سياست هاي دنيوي مي دانستند و در اين گونه امور آنچه به نظر شان صلاح بود انجام مي دادند و از مخالفت با دستورات صريح پيامبر اسلام ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ ابا و امتناعي نداشتند آيا نمي بيني با اين كه پيغمبر ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ با كمال صراحت به ابوبكر و عمر امر فرمود: كه با لشكر اسامه از مدينه خارج شوند آنها چون مصلحت را در اين ديدند كه در مدينه بمانند با دستور پيغمبر مخالفت كردند.[4]وي درجاي ديگر مي گويد: از چيزهايي كه به عمر جرأت داد كه از علي ـ عليه السلام ـ عدول كرده و با ابوبكر بيعت كند با اين كه خودش از رسول خدا شنيده بود كه خليفه و جانشين من علي ـ عليه السلام ـ است، اين بود كه عمر در موارد زيادي با رسول خدا ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ مخالفت كرده بود و مخالفت با رسول خدا براي او چيز تازه اي نبود كه از آن بترسد.[5]2. احمد حنبل در مورد مخالفت عمر مي گويد: وقتي رسول خدا ـ صلي الله عليه وآله وسلم ـ فرمود: براي من قلم و كاغذ بياوريد تا براي شما چيزي بنويسم كه بعد از من گمراه نشويد،عمر گفت: درد بر او غلبه كرده است، قرآن براي ما بس است و احتياج به نوشته و حديث پيغمبر نداريم، و حاضرين در نزد آن حضرت اختلاف كردند، بعضي گفتند حرف حرف پيغمبر است و بعضي از عمر طرفداري كردند، وقتي حرف هاي بيهوده زياد شد و صداها بلند گرديد رسول خدا ـ صلي الله عليه و آله وسلم ـ مغموم و ناراحت شد و با ناراحتي فرمود: برخيزيد و از نزد من برويد و نزد پيغمبران نزاع و جدال سزاوار نيست.[6]ابن عباس مي گويد: عمر در سفر شام به من گفت: پيغمبر در مرض موتش خواست خلافت را به علي واگذار كند ولي من نگذاشتم كه او اين كار را بكند و او را از ترس فتنه از آن كار منع كردم.[7]اگر خداوند بر اساس آگاهي از آنچه در قلب بيعت كنندگان بيعت رضوان كه آنان در آينده معصيتي نمي كنند از آنان راضي بوده، بايد گفت علم خدا جهل بوده، زيرا اين نافرماني ها و معصيت هاي آنان را نمي دانسته است در حالي كه اين نافرماني ها از مسلمات است كه خود اهل سنت هم آنها را در منابع خود آورده اند حالا كه به اعتراف خود اهل سنت و روايات موجود در منابع آنان مخالفت و نافرماني مكرر ابوبكر و عمر با رسول خدا به اثبات رسيد، بايد ديد قرآن كريم در مورد كساني كه با خدا و پيامبر نافرماني و مخالفت مي كنند چه مي گويد؟
قرآن كريم مي فرمايد:
1. بگو اي پيامبر از خدا و رسول فرمان برداري كنيد، اگر از آنان روي گردانيديد همانا خداوند كافران را دوست نخواهد داشت.[8]2. هر كس از خدا و پيامبر او نافرماني كند و از حدود مقرر او تجاوز نمايد، وي را در آتشي در آور كه همواره در آن خواهد بود و براي او عذاب خفت آور است.[9]چه نافرماني و تعدي از حد از اين بالاتر است كه عمر مي گويد: وقتي رسول خدا كاغذ و قلم خواست من فهميدم كه مي خواهد خلافت را به علي واگذار كند ولي من نگذاشتم كه او اين كار را بكند و از ترس فتنه و فساد ازآن كار منع كردم، گويا عمر از خدا و پيامبر بهتر صلاح و فساد امت را مي داند.
3. هر كس خدا و پيامبرش را نافرماني كند قطعا آتش دوزخ براي او است و جاودانه در آن خواهد ماند.[10]4. هر كس خدا و فرستاده اش را نافرماني كند قطعا دچار گمراهي آشكار گرديده است.[11]توضيحي كه ارائه شد هيچ آدم منصف و خردمند و بدور از تعصب كور كننده اي خرد زدا، به خود اجازه نمي دهد كه بگويد: خداوند بر اساس آگاهي از دل هاي ابوبكر و عمر خبر از رضايت خود نسبت به آنان داده است، پس چگونه شيعه بعد از اين به خبر الهي كفر مي ورزند؟
زيرا شيعه مي گويد: رضايت خداوند از بيعت کنندگان به خاطر بيعت بوده تا زماني که خلافي انجام داده و خشم و غضب خدا را فراهم نكنند، وقتي همان افراد بعدا مرتكب اعمال زشت و قبيح شدند، نه تنها مورد رضايت خداوند نيستند كه مورد غصب خداوند قرار مي گيرند.
معرفي منابع جهت مطالعه بيشتر:
1ـ شيعه شناسي و پاسخ به شبهات، علي اصغر رضواني.
2ـ شرح نهج البلاغه، ج12، ابن ابي الحديد.
3ـ انصاف در امامت، سيد محمد باقر خوانساري.
پي نوشت ها:
[1]. رضواني، علي اصغر، شيعه شناسي و پاسخ به شبهات، ج1، ص320. نشر مشعر، 1384.
[2]. احزاب / 30.
[3]. هود / 46.
[4]. ابن ابي الحديد،عبد الحميد، شرح نهج البلاغه، ج12، ص82، موسسه اسماعيليان، للطباعة و النشر و التوزيع.
[5]. همان، ص87.
[6]. ابن حنبل، احمد، مسند احمد، ج1، ص324. دار صادر، بيروت.
[7]. خوانساري، سيد محمد باقر، انصاف در امامت، ص71 ، نشر صدوق، 1371، به نقل از شرح نهج البلاغه، ابن ابي الحديد، ج12 ، ص78.
[8]. آل عمران / 32.
[9]. نساء، 14.
[10]. جن / 23.
[11]. احزاب / 36.