در پاسخ به اين شبهه که با اندک تأمل، هر انسان عاقلي به واهي بودن آن اعتراف خواهد کرد، به چند نکته روشنگر اشاره مي کنيم:
الف) واقعيت تاريخ بشر و به ويژه اسلام گواه اين مطلب است که پيروزي و شکست دو قرين غير قابل انفکاک در طول تاريخ حيات انساني در برخوردهاي گروه هاي مختلف از آن جمله دو جريان حق و باطل بوده است و همواره اين وضعيت ادامه يافته است، به گونه اي که هر جرياني در مسير ادامه حيات اجتماعي، سياسي، نظامي اش، از حق و باطل، پيروزي و شکست هاي فراوان و متعددي داشته اند.
ادعا کردن اين امر که مسلمانان و سپاه حق هرگز دچار شکست و لو از حيث ظاهر نمي گردند، انکار حقايق و واقعيت هاي تاريخ بشر و اسلام مي باشد. قرآن کريم مي فرمايد: «قُلْ هَلْ تَرَبَّصُونَ بِنَا إِلاَّ إِحْدَى الْحُسْنَيَيْنِ وَنَحْنُ نَتَرَبَّصُ بِکمْ أَن يُصِيبَکمُ اللّهُ بِعَذَابٍ مِّنْ عِندِهِ أَوْ بِأَيْدِينَا…؛ اي پيامبر به اين منافقان بگو: آيا درباره ما چيزي انتظار بريد جز يکي از دو بهره پسنديده و دو نعمت بزرگ: يا پيروزي و غنيمت در دنيا، و يا شهادت و پاداش نيکوي هميشگي در آخرت».[1] (در صورت شکست از شما و کشته شدن به دست شما) و اين سخني است که ابن عباس و حسن و مجاهد و ديگران به آن تصريح کرده اند.[2] اما کفار و منافقان در هر دو صورت به عذاب الهي گرفتار خواهند شد چه در صورت شکست خوردن آنان و پيروزي مسلمانان که به دست آنان کشته و ذليل خواهند شد و چه در صورتي که به ظاهر پيروز شوند و مسلمانان را شکست بدهند که در هر دو صورت خداوند آنها را در قيامت عذاب خواهد کرد. و يا به عذابي که از آسمان نازل مي شود مثل آن چه بر قوم عاد و ثمود نازل شد.
الف) در جنگ تاريخي احد به نقل مؤرخان اسلامي از شيعه و سني، مسلمانان به رهبري پيامبر اکرم ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ در اثر نافرماني و طمع عده اي از سربازان مسلمان، متحمل شکست گرديدند و تعداد زيادي از بهترين افسران و سربازان را از دست دادند که حمزه سيد الشهداء ـ عليه السلام ـ عموي گرامي پيامبر اسلام يکي از آنان بود. قرآن در آياتي متعدد در سوره مبارکه آل عمران به آن اشاره نموده است.[3]نکته قابل توجه اين است که فرماندهي حمله که منجر به از هم گسيختگي سپاه اسلام شد به عهده خالد بن وليد بود، همان شخصي که تا آخرين توان خود با رسول خدا، مخالفت و جنگ کرد و بالاخره هم در سال هشتم هجرت به ظاهر اسلام آورد و هرگز در عمل و باطن يک مسلمان واقعي نبود.
چه آن که بعد از فتح مکه و پيش از جنگ حنين و بعد از مسلمان شدنش، هنگامي که با سيصد تن از مهاجرين و انصار، مأموريت يافت از طرف رسول خدا که قبيله بني جذيفه را به اسلام دعوت کند، وقتي خالد با افرادش وارد قبيله بني جذيفه شدند و به آنها گفتند که سلاح خود را بر زمين بگذارند، چون همه اعراب مسلمان شده اند، آنها نيز سلاح خود را بر زمين گذاشتند، ولي همان لحظه خالد دستور داد دست هاي آنان را ببندند، سپس شمشير در ميان آنها نهاد و کشتار سختي به راه انداخت. خالد بن وليد در اين مورد با صريح دستور رسول خدا مخالفت کرد، زيرا رسول خدا او را براي جنگ نفرستاده بود بلکه براي دعوت فرستاده بود و لذا وقتي اين خبر به پيامبر رسيده آن بزرگوار دست هاي خود را به آسمان برداشت و دو بار گفت: «پرودرگارا من از آن چه خالد بن وليد مرتکب شده است بيزاري مي جويم».[4] و آن گاه پيامبر اکرم ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ به نقل طبري و ابن اثير، علي ـ عليه السلام ـ را با اموالي فرستاد و دستور داد خون بهاي مقتولين و اموالي را که از قبيله بني جذيفه به غارت رفته بوده پرداخت نمايد.[5]اگر شبهه پردازان وهابي شکست را در برخي از مبارزات در برابر دشمن و منافقان منکرند و عيب مي دانند بايد پاسخ حادثه جنگ احد را نيز بدهند که چرا پيامبر اکرم ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ متحمل شکست و قتل عام يارانش گرديد؟!
ج) اسلام دين تعقل و آيين مدارا و صلح و سازش بر اساس مصالح و منافع مسلمانان و انسانيت است و در اين راستا از هيچ گونه تلاشي فرو گذار نمي کند، چنان چه مصالح کلي جهان اسلام و مسلمانان و مؤمنين، اقتضاء نمايد با هر کسي و هر گروهي پيمان صلح و سازش امضا مي کند و چه بسا در زمان جنگ بر اساس مصالح مسلمين تن به آتش بس با دشمنان مي دهد. چنان چه در صلح حديبيه، پيامبر اکرم ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ با کفار قريش اقدام به بستن پيمان و نوشتن توافق نامه نموده و حتي براي رعايت مصالح مسلمين، آن بزرگوار حاضر شد بر اساس لجاجت قريش کلمه «رسول خدا» را از قرارداد صلح حديبيه با دست مبارک حذف نمايد. آن گاه که علي ـ عليه السلام ـ که به دستور رسول خدا مأمور نوشتن صلح نامه بود، عرض کرد يا رسول الله من نمي توانم کلمه رسالت را حذف کنم، پيامبر اکرم ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ فرمود: «انگشت مرا روي آن کلمه بگذار، علي ـ عليه السلام ـ انگشت مبارک آن حضرت را روي آن گذاشت و حضرت با دست خود کلمه «رسول الله» را از قرارداد پاک کرد و به علي ـ عليه السلام ـ فرمود: اين قضيه بر سر تو هم خواهد آمد و به اجبار و فشار خواهي پذيرفت».[6]بهتر است کساني که کارشان شيطنت و شبهه پراکني و گمراه کردن عوام مي باشد بيشتر تاريخ را مطالعه نمايند و بيش از اين با در افتادن با حقايق و مسلّمات تاريخي و اسلامي، خودشان را رسوا نکنند. علي ـ عليه السلام ـ و امامان معصوم بعد از او شاگردان مکتب پيامبر اکرم اند و مصالح و منافع مسلمانان و مؤمنين را همانند پيامبر اکرم ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ درک مي کردند و در راستاي حفظ آن اقدامات لازم را انجام مي دادند آن جا که مصالح مسلمانان با جنگ تأمين مي گرديد به دستور خدا و در راستاي جلب رضايت الهي به سان شير مي جنگيدند و در جايي که مصالح مسلمين و حفظ کيان اسلامي و مسلمانان در صلح و مدارا نهفته بود ولو با کفّار و منافقان و مرتدان، وارد آتش بس و مدارا مي شدند همان گونه که پيامبر اکرم ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ در صلح حديبيه چنين کردند و به آن حضرت فرمود که شما هم دچار چنين مساله اي خواهي شد.
د) و نکته پاياني اين که: اميرالمؤمنين علي ـ عليه السلام ـ حتي بر اساس مبناي انتخاب اهل حل و عقد که اهل سنت آن را در تعيين خليفه و جانشين رسول خدا ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ اساس کارشان مي دانند، بعد از کشته شدن عثمان، از طرف مهاجر و انصار و نمايندگان آنان به خلافت انتخاب گرديد، و بر اساس اين اصل، معاويه و افراد نظير او که به جنگ با خليفه و جانشين رسول خدا برخاسته بودند بي ترديد مخالفت معاويه و سرپيچي او از دستورات علي ـ عليه السلام ـ مخالفت و سرپيچي با دستورات رسول خدا ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ بود و مخالفت با رسول خدا به منزله نافرماني از دستورات خدا است، بنابراين در ارتداد معاويه و همدستانش جاي هيچ ترديدي نيست و با نوشتن جمله «رضي الله عنه» مشکل حل نمي شود.
و اما برخورد خالد بن وليد که به دستور ابوبکر براي گرفتن زکات از قبيله مالک بن نويره به خارج مدينه اعزام شده بودند، لازم است بدانيم که برخي از اصحابي که در روز غدير خم و در حجة الوداع همراه پيامبر بودند و بيعت مردم با امام علي ـ عليه السلام ـ را شاهد بودند، از پرداختن زکات به ابوبکر خودداري ورزيدند زيرا در هنگام رحلت پيامبر حاضر نبودند و حوادثي که پس از آن رخ داد و خلافت از علي ـ عليه السلام ـ به ابوبکر منتقل شد را درک نکردند، براي اين که آنها اصلاً ساکن مدينه نبودند و قطعاً به آنها رسيده بود که حضرت فاطمه دختر گرامي رسول خدا ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ با حاکمان وقت نزاع کرده و بر آنان خشمگين شده است و آگاه شده بودند که علي ـ عليه السلام ـ نيز از بيعت امتناع کرده است، به اين خاطر از پرداختن زکات به ابوبکر خودداري کردند تا وضعيت روشن شود. اما هيات حاکمه خالد بن وليد را براي سرکوبي آنان فرستاد و خالد بن وليد که قبلاً به بعضي از اوصاف او اشاره شد اين بار نيز به خاطر ارتباط نزديک و رفاقتي که با ابوبکر داشت دست به کشتار مسلمانان زد و مالک بن نويره مسلمان را کشت و در همان شب با همسر او همبستر شده و اين کار او به حدي زشت و غير اسلامي بود که وقتي به مدينه برگشت و وارد مسجد شد، در تن لباسي داشت آلوده به زنگار آهن، در عمامه اش سه تير نصب شده بود، چون عمر خليفه دوم او را ديد گفت: اي دشمن خدا ريا مي کني؟ به مرد مسلمان تعدي کردي و او را کشتي و به همسرش تجاوز کردي؟ به خدا سوگند اگر به تو دست يابم سنگسارت خواهم کرد، سپس تيرها را از عمامه اش بيرون کشيد، و عمر مرتب ابوبکر را تشويق مي کرد که قصاص مالک را از خالد بگيرد.[7]ابوبکر (به خاطر رفاقتي که با خالد داشت) به پيشنهاد عمر ترتيب اثر نداد و خالد را مجازات نکرد تا خلافت به عمر رسيد، در آن موقع خالد امير سپاه در شام بود، به مجرد اين که خلافت به عمر رسيد، دستور عزل خالد را صادر کرد.
عمر مي گويد: «مسلماني را کشتي و به زنش تجاوز کردي، ابو قتاده مي گويد که (قبيله مالک) اذان و اقامه گفتند و (در آن هنگام) نماز خواندند، ابوبکر اسيران را برگرداند و ديه مالک را پرداخت همه اينها دليل مسلمان بودن مالک است[8] (نه ارتداد او).
به فرض اگر مالک بن نويره به خاطر نپرداختن زکات به خليفه اول مرتد شده باشد، معاويه بن ابي سفيان به خاطر جنگ با خليفه چهارم به طريق اولي بايد مرتد باشد.
معرفي منابع جهت مطالعه بيشتر:
1ـ ترجمه احتجاج طبرسي، ج2.
2ـ عبقريه عمر، عباس محمود عقاد.
3ـ از آگاهان بپرسيد، ج2، سيد محمد تيجاني تونسي.
4ـ اجتهاد در مقابل نص، سيد عبدالحسين شرف الدين.
پي نوشت ها:
[1]. توبه / 52.
[2]. ترجمه مجمع البيان، ج11، ص116.
[3]. مغازي، واقدي، ج1، ص204؛ احتجاج طبرسي، ج2، ص461؛ مجمع البيان، طبرسي، ذيل آيه 121 آل عمران.
[4]. صحيح بخاري، ج3، ص48؛ احمد حنبل در کتاب مسندش از عبدالله عمر نقل کرده است.
[5]. شرف الدين، سيد عبدالحسين، اجتهاد در برابر نص، فصل پنجم.
[6]. مجمع البيان، ج9، ص117ـ118؛ اعلام الوري، ص97.
[7]. شرح نهج البلاغه، ج1، ص179.
[8]. اسد الغابة، ج4، ص296.