شکر 5
شکر 5
« آثار شکر»
آن چه پيش رو داريد گزيدهاى از سخنان حضرت آية اللّه علامه مصباح يزدى(دامت بركاته) در دفتر مقام معظم رهبرى است كه در تاريخ 18/07/86 مطابق با بيست و هشتم ماه مبارك رمضان 1428 ايراد فرمودهاند. باشد تا اين رهنمودها چراغ فروزان راه هدايت و سعادت ما قرار گيرد.
بسم الله الرحمن الرحيم
نعمت ايمان
«إلهي تَصاغَرَ عِنْدَ تَعاظُمِ آلائِكَ شُكْرِي، وَتضائَلَ في جَنْبِ إكْرامِكَ إيَّايَ ثَنائي وَنَشْرِي»، در اين فراز توجه مىكنيم به اينكه شكر انسان نسبت به نعمتهاى بيكران الهى خيلى حقير و ناچيز است. هر قدر كه اين شكر از نظر كميت زياد و از نظر كيفيت عالى باشد، در مقابل نعمتهاى عظيم الهى چيزى به حساب نمىآيد. اين مناجات سپس روى بعضى از نعمتهاى مخصوص تكيه مىكند. ما معمولاً وقتى ياد نعمتهاى خدا مىافتيم، همين نعمتهاى مادى و دنيوى منظورمان است؛ خوردنىها، آشاميدنىها، موقعيت اجتماعى و چيزهايى از اين قبيل. اما از نعمتهاى معنوى غافليم كه خيلى ارزشمندتر از اينها است. عبارت اين است: «جَلَّلَتْني نِعَمُكَ مِنْ أنْوارِ الإِيمانِ حُلَلاً»، جملههاى بسيار زيباى ادبى است و داراى تشبيهات و استعارات بسيار لطيف. ترجمهاش اين است كه پروردگارا نعمتهاى تو آنقدر زياد است كه اين نعمتها جامههاى زيبايى از نور ايمان بر قامت من پوشانده است. نمىفرمايد كه اينها باعث حيات و التذاذ و برطرف شدن نيازهاى مادى من شده است، مىگويد نعمتهاى تو آنچنان زياد است كه از انوار ايمان جامههاى زيبايى بر تن من پوشانده. «وَضَرَبَتْ عَلَيَّ لَطائِفُ بِرِّكَ مِنَ الْعِزِّ كلَلاً»؛ و آن احسانهاى لطيف تو باعث اين شده كه گلهايى بر سر من بزند. شايد عين تعبيرى باشد كه ما در فارسى مىگوييم «چه گلى به سر فلانى زدهاى. وقتى به كسى احترام مىكنند مىگويند «گل به سرش زدند». پيشترها وقتى هودجى درست مىكردند، بالاى هودج منگولهاى از گل مىزدند كه زيبا بشود، اين را مىگويند «كلّه» و جمعش مىشود كلَل. گاهى به تاج هم اطلاق مىشود. در فراز بعدى دو تعبير ديگر هم شبيه اين هست؛ گردن آويزهايى بر گردن من آويخته و زيورآلاتى بر گردن من كه اينها ديگر ثابت است و از بين نمىرود. از ميان همهى نعمتها كرامتهاى الهى و چيزهايى كه موجب ايمان و عزت الهى مىشود تكيه فرموده است.
صور باطنى اعمال
ابتدا شايد به نظر برسد كه تعبيرات نور ايمان، كه بر گردن مىاندازند و طوقى از زينتآلات كه بر گردن شخص مىبندند، صرفاً ادبى، استعارى يا كنايى و براى زيبايى است، ولى احتمال دارد كه مطلب، فوق اينها باشد. اين احتمال مبتنى بر اين مسئله است كه ما اجمالاً مىدانيم به حسب نظر قرآن كريم و روايات كه با مسائل ديگرى هم تأييد مىشود؛ غير از اين صورتهايى كه ما در عالم با اين چشم ظاهرى مىبينيم، اشياء صورتهايى باطنى هم دارند. چيزهايى است كه خيلى ما در ظاهر زيبا مىبينيم اما صورت باطنىاش زيبا نيست، و برعكس، بعضى چيزها هست كه در اينجا ما تاريك مىبينيم اما آنها كه چشم باطنى دارند نورانى مىبينند. نمونههايى در آيات و روايات داريم و براى همهى اينها تأويلاتى كردهاند كه اينها يك نوع تشبيه است؛ ولى وقتى انسان خوب ملاحظه مىكند مىبيند بيش از تشبيه است.
در موردِ دو گناه، قرآن كريم مىفرمايد كسانى كه اين گناهها را مرتكب شوند و در ازايش چيزى بخورند، در شكمشان آتش مىرويد. يكى در مورد اموال ايتام است، كسى كه مال يتيم را مىخورد؛ «إِنَّ الَّذِينَ يَأْكُلُونَ أَمْوالَ الْيَتامى ظُلْماً إِنَّما يَأْكُلُونَ فِي بُطُونِهِمْ نار 1». يكى هم در مورد كسانى كه حقايق دين را به خاطر منافع دنيوى كتمان مىكنند؛ «إِنَّ الَّذِينَ يَكْتُمُونَ ما أَنْزَلَ اللَّهُ مِنَ الْكِتابِ وَ يَشْتَرُونَ بِهِ ثَمَناً قَلِيلاً أُولئِكَ ما يَأْكُلُونَ فِي بُطُونِهِمْ إِلاَّ النَّارَ2»؛ حالا من مؤيداتش را نمىخواهم عرض كنم كه كسانى ادعا مىكنند ديدهاند. من فقط به قرآن تمسك مىكنم و به داستانها و مكاشفات كارى ندارم. در مورد غيبت هم مىفرمايد: «وَ لا يَغْتَبْ بَعْضُكُمْ بَعْضاً أَ يُحِبُّ أَحَدُكُمْ أَنْ يَأْكُلَ لَحْمَ أَخِيهِ مَيْتاً.3»
از آن طرف ما در رواياتى داريم كه بخصوص در شب اول قبر و در عالم برزخ، بعضى از كارهايى كه ما در دنيا انجام دادهايم متناسب با عمل، به صورتهاى خوب يا زشتى ظاهر مىشوند. مثلاً در شب اول قبر بعد از اينكه همه گذاشتند و رفتند، در حالى كه ديگر كسى با او انسى نمىگيرد، مؤمن مىبيند صورت زيبايى ظاهر مىشود كه با او انس مىگيرد. بسيار اين صورت زيباست كه از تماشاى آن سير نمىشود، مىپرسد تو كيستى؟ مىگويد من نماز تو هستم. نماز يك حركاتى است كه ما انجام مىدهيم. اما به حسب روايات در عالم برزخ به صورت شخص زيبايى ظاهر مىشود كه ميت با او انس مىگيرد. حالا چطور اين حركات به صورت شخصى در مىآيد؟ يك نظامى غير از نظام اين عالم است. بعضىها مىگويند كه اين تجسم اعمال از قبيل تبديل انرژى به ماده و ماده به انرژى است! خير، اين نظام ديگرى است. رابطهى اين عالم با عالم ملكوت، يا عالم دنيا با برزخ و قيامت، رابطهى ماده و انرژى نيست. تبديل ماده و انرژى مخصوص عالم ماده است.
نور قرآن
باز روايات متعددى داريم كه خانههايى كه در آن قرآن تلاوت مىشود، براى فرشتگان آسمان مثل ستارگان مىدرخشد. مىفرمايد همانطور كه وقتى شما ستارگان آسمان را مىبينيد، لذت مىبريد و براى شما زيبايى دارد، فرشتگان آسمان هم وقتى به زمين نگاه مىكنند خانههايى كه در آن قرآن تلاوت مىشود مثل ستاره براى آنها مىدرخشد و از تماشايش لذت مىبرند. حالا شايد غير از قرائت قرآن، فهميدن قرآن و تفسير قرآن هم همين حال را داشته باشد، و شايد بالاتر. بنده يك وقتى كه اين روايت يادم آمد گفتم: حتماً درس تفسير آيت الله جوادى، يكى از آن چراغهاى درخشانى است كه فرشتگان بسيار از آن لذت مىبرند. خدا انشاءالله بر توفيقات ايشان بيفزايد و به ديگران هم توفيق بدهد كه به درس قرآن و فهم آن اهميت بدهند. هيچ وقت بنا ندارم به داستان و خواب و مكاشفه و اينها تمسك كنم، ولى يك قضيهاى كه يقينى است و هنوز هستند كسانى كه خودشان ديدهاند، داستان مرحوم كربلايى كاظم _رضى الله عنه_ است. نقل موثق و قطعى است كه مرحوم آقاى حاج آقا مرتضى حائرى _رحمة الله عليه_ نقل مىكنند كه كتاب جواهر را گذاشتيم جلوى كربلايى كاظم، گفتيم: چه مىبينى، مىتوانى بخوانى؟ نتوانست بخواند چون بىسواد بود. بعضى جاهايش را دست گذاشت گفت اين جاها نورانى است، نگاه كرديم ديديم بله، قرآن است. بالاتر از اين داستان را حضرت آيت الله خزعلى نقل فرمودند كه يك شخصى روى كاغذ يك «واو» نوشت، و يك «واو» هم به قصد يك آيه قرآن نوشت. گفت آن «واو» بالايى نورانى است، اما «واو» پايينى نيست. آن «واوى» كه به قصد قرآن نوشته بود نور داشت. حالا اين قصد، چه تأثيرى دارد و اين نور از كجا به وجود مىآيد، اسرارى دارد كه ما سر در نمىآوريم! اما خوب هم نيست كه انسان هر چه را نمىفهمد بگويد دروغ است! مخصوصاً وقتى آيه و روايت دارد يا بزرگان تأكيد و تصريح مىكنند.
نور ايمان
به هر حال، اين تعبيرى كه در اينجا آمده، بيش از يك تعبير ادبى و شايد اشاره به يك حقيقت معنوى باشد، كه واقعاً ايمان يك نورى براى مؤمن ايجاد مىكند. ما آدم مؤمن و كافر را يك جور مىبينيم. گاهى كافر هم خيلى تميزتر و اتوكشيدهتر، اما كسانى هستند كه آن كافر را سياه مىبينند و مؤمن را هر قدر هم ظاهر آراستهاى نداشته باشد، نورانى و زيبا مىبينند. اين است كه فقط روى اينها تأكيد مىفرمايد و مىگويد: چطور نعمتهاى تو را شكر كنم در حالى كه نعمتهاى تو باعث شده كه جامههايى از نور ايمان بر اندام من بپوشاند. و همين طور است زينتها و گردن آويزهايى كه به گردن مؤمن مىاندازند. در قرآن هم داريم كه بهشتيان، دستبند و گردنبند دارند، «حُلُّوا أَساوِرَ مِنْ فِضَّةٍ4»؛ دستبندهايى از نقره دارند. حالا خيال مىكنيم نقرهاش همين نقره است، مىگوييم نقره كه چيزى نيست اقلاً مىگفت طلا! قرآن مىگويد: چنين نعمتهايى كه به اهل بهشت داده مىشود، همان اعمالى است كه انجام دادهاند و به آنها برگردانده مىشود. معنىاش اين است كه بعضى از اعمالى كه ما انجام دادهايم در آن عالم به صورت زينت آلات ظاهر مىشود. اگر بد هم باشد همان عذابهاى جهنمى است. «هذا ما كَنَزْتُمْ لِأَنْفُسِكُمْ5»؛ آنهايى كه پولهايشان را نگه مىدارند و حقوق شرعىشان را نمىدهند در حالى كه در كنارشان فقرا در فشارند و آنها را براى خودشان گنج مىكنند، روز قيامت «تُكْوى بِها جِباهُهُمْ وَ جُنُوبُهُمْ»؛ پيشانىها و پهلوهايشان را با اين طلاها داغ حضرت مىكنند. بعد از اين كه ذكر مىكند تو اين همه نعمت به من دادى و از اين انوار ايمان جامههايى بر اندام من پوشاندى و من را به اين زيورها مزين كردى، مىگويد آن وقت من با شكر خودم چطور مىتوانم در مقابل اينها پاسخ بدهم و جبران كنم؟
«فَآلائُكَ جَمَّةٌ ضَعُفَ لِسانِي عَنْ إحْصائِها»؛ نعمتهاى تو آنقدر فراوان است كه زبان من عاجز ضعيف است از شمارش آن. نه زبان من توانِ اين دارد كه شماره كنم و نه فهمِ و ذهنِ من گنجايشِ تصور اينها را دارد؛ «وَنَعْماؤُكَ كَثيرَةٌ قَصُرَ فَهْمِي عَن إدْراكِها». اين دو تا معنا مىتواند داشته باشد، يكى يعنى ذهنم نمىتواند كثرت نعمتهاى تو را تصور كند. يك معناى ديگر هم مىتواند داشته باشد و آن اين كه يكى از عللى كه ما نمىتوانيم شكر خدا را به جا بياوريم اين است كه بسيارى از نعمتهاست كه از وجودش خبر نداريم و نمىفهميم كه چنين نعمتى به ما داده شده است.
تسلسل در شكر
«فَكَيْفَ لِي بِتَحْصِيلِ الشُّكْرِ، وَشُكْرِي إيَّاكَ يَفْتَقِرُ إلَى شُكْر». اين مضمونى است كه در چندى از دعاها و مناجاتها هم ذكر شده است. در دعاى عرفه و در دعاى بعد از زيارت حضرت رضا(ع) هم هست كه مىگويد: من چطور مىتوانم شكر تو را به جا بياورم در حالى كه وقتى بخواهم بگويم «الحمد للّه»، همين «الحمد للّه» را بايد با چيزى بگويم كه خودش نعمت توست و توفيق اين كه من اين لفظ را ادا كنم را نيز تو بايد بدهى. توان اين كه من بخواهم اين را ادا كنم باز از توست. پس همين گفتن «الحمد للّه» باز يك نعمتى مىشود كه براى اين نعمت بايد شكر كرد. «الحمد للّه» كه خدا به من توفيق داد بگويم «الحمد للّه». وقتى گفتم «الحمد للّه» كه توفيق داشتم كه بگويم «الحمد للّه»! يك بار ديگر هم گفتم «الحمد للّه». آن هم باز نعمت ديگرى است از خدا و آن هم باز احتياج به شكرى دارد. تسلسل لازم مىآيد و هيچ وقت به جايى منتهى نمىشود! «فَكَيْفَ لِي بِتَحْصِيلِ الشُّكْرِ، وَشُكْرِي إيَّاكَ يَفْتَقِرُ إلَى شُكْر»؛ چطور مىتوانم شكر تو را به جا بياورم، در حالى كه هر شكرى كنم، خود آن شكر كردن يك نعمتى است كه احتياج به شكر ديگرى دارد. پس ما قدرتِ اداء شكر يك نعمت خدا را هم نداريم، چه رسد به ميليونها و ميلياردها نعمتى كه ما را احاطه كرده است، و نعمتهايى كه نمىدانيم، و نعمتهايى كه جنبهى سلبى دارد و دفع بلاست.
«فَكُلّما قُلْتُ لَكَ الحَمْدُ وَجَبَ عَلَيَّ لِذلِكَ أنْ أقُولُ لَكَ الْحَمْدُ»؛ هر وقت بگويم «لَكَ الحَمْدُ»، براى همين گفتن، يك بار ديگر بايد بگويم «لك الحمد». اگر اينجور شد پس ما حتى قدرتِ اداء شكر يك نعمت هم نداريم، پس چه مىگوييم؟
اين يك سنت قطعى الهى است كه «لَئِنْ شَكَرْتُمْ لَأَزِيدَنَّكُمْ وَ لَئِنْ كَفَرْتُمْ إِنَّ عَذابِي لَشَدِيدٌ6»؛ اگر شكر نعمت به جا بياوريد، قطعاً زياد خواهد شد، و اگر كفران كنيد، عذاب شديدى در انتظار شماست. ما كه نمىتوانيم شكر خدا را به جا بياوريم، پس كفران نعمت مىكنيم و مستحق عذابيم؟ آيا مأيوس باشيم؟ آيا بايد مؤاخذه بشويم؟
اتمام نعمت، دفع نقمت
به خاطر همين دست به دعا بر مىداريم و مىگوييم: از ما كه ساخته نيست، اما تو آنقدر لطف دارى كه علاوه بر اين نعمتهايى كه به من دادى، با شكر آنها باز همين نعمتها را هر كدام ناقص است كامل مىكنى، و آنچه احتياج به افزايش دارد بر آنها. «إلهي فَكَما غَذَّيْتَنا بِلُطْفِكَ، وَرَبَّيْتَنا بِصُنْعِكَ، فَتَمِّمْ عَلَيْنا سَوابِغَ النِّعَمِ، وَادْفَعْ عَنّا مَكارِهَ النِّقَمِ»؛ خدايا تو ما را با نعمتهايت پروراندى و تغذيه كردى، اين وجودى كه دارم سراپا پر نعمتهاى توست، اگر نبود من باقى نمىماندم و به وجود نمىآمدم و بعد از وجود آمدن حياتم ادامه پيدا نمىكرد. بر اساس اين كه لطف تو اينقدر زياد است و مرا از نعمتهاى خودت سرشار كردى؛ از تو درخواست مىكنيم كه نه تنها اين نعمتها را از ما سلب نكن، بلكه بر آنها بيفزا و آنها را كامل كن.
«وَآتِنا مِنْ حُظُوظِ الدَّارَيْنِ أرْفَعَها وَأجَلَّها عاجِلاً وآجِلاً»؛ نه تنها ما از اينكه اين نعمتها دوام پيدا كند نااميد نيستيم بلكه اميد داريم كه بهترين نعمتهاى دنيا و آخرت را به ما عطا كنى.
و در پايان يك شكرى براى همهى اينها ادا مىكند: «وَلَكَ الْحَمْدُ عَلى حُسْنِ بَلائِكَ وَسُبُوغِ نَعْمائِكَ»؛ بر آزمايشهاى خوبى كه بر ما انجام دادى و نيز بر فراوانى نعمت هايت تو را شكر مىكنيم. (چون تعبير بلاء و امتحان، به حسب تعبير قرآن فقط در مورد مصيبتها نيست؛ «وَ نَبْلُوكُمْ بِالشَّرِّ وَ الْخَيْرِ7»، خير هم بلا است، يعنى آزمايش).
اين حمدى كه من به جا مىآورم، حمدى است كه مطابق رضاى تو باشد. آنچنان تو را حمد مىكنم كه تو دوست دارى و آن طور كه حمد بشوى. «حَمْداً يُوافِقُ رِضاكَ، وَيَمْتَري الْعَظِيمَ مِنْ بِرِّكَ وَنَداكَ»؛ حمدى مىكنم كه نعمتهاى تو را بدوشد، سرازير كند. امتراء اصلش دوشيدن است، يعنى علاوه بر اينكه خودش حمد است، شكرى است براى نعمتهاى گذشته كه موجب ريزش نعمتهاى بعدى هم بشود.
«يا عَظيمُ يا كَرِيمُ، بِرَحْمَتِكَ يا أرْحَمَ الرَّاحِمينَ.»
پی نوشت:
1. نساء / 10.
2. بقره / 174.
3. حجرات / 12.
4. انسان / 21.
5. توبه / 35.
6. ابراهيم / 7.
7. انبياء / 35.
/خ