شیطان پرستی، رویکردی دین ستیزانه (4)
فلسفه آفرینش شیطان در تفسیر المیزان
یکی از مهم ترین عوامل گرایش انسان به شیطان پرستی، تصویر ناصواب او از شیطان است. شیطان از نظر شیطان پرستان، یا وجود خارجی ندارد و یا به عنوان یک واقعیت در مقابل خداوند به ایجاد شرور و ظلمت می پردازد. متفکران اسلامی بر این باورند که شیطان، همانند سایر مخلوقات الهی از جنود و سربازان حق تعالی است و بی اذن ذات اقدس اله، هیچ قدرت و توانی ندارد؛ هر چند در مقام تشریع، مأمور به تکالیف الهی بود و با اراده و اختیار خود از آن ها سرپیچی کرد و از درگاه الهی رانده شد و کافر گردید. نگارنده به جهت ضرورت در تبیین این مقوله به تفسیر ارزشمند المیزان مراجعه کرده و چکیده ای از بحث مفصل علامه طباطبایی درباره فلسفه آفرینش شیطان را به استحضار خوانندگان می رساند. (1) وی در این باره می فرماید: «موضوع ابلیس نزد من امری مبتذل و پیش پا افتاده شده که اعتنایی به آن نداریم، جز این که روزی چند بار او را لعنت کرده و از شرش به خدا پناه می بریم و بعضی افکار پریشان خود را به این جهت که از ناحیه اوست تقبیح می کنیم و لیکن باید دانست که این مطلب، موضوعی است بسیار قابل تأمل و شایان دقت و بحث، و متأسفانه تاکنون درصدد برنیامده ایم که ببینم قرآن کریم درباره حقیقت این موجود عجیب که در عین این که از حواس ما غایب است و تصرفات عجیبی در عالم انسانیت دارد چه می گوید، و چرا نباید درصدد برآییم؟ چرا در شناختن این دشمن خانگی و درونی خود بی اعتناییم؟ دشمنی که از روز پیدایش بشر تا روزی که بساط زندگیش برچیده می شود، بلکه حتی پس از مردنش هم دست از گریبان او بر نمی دارد و تا در عذاب جاودانه دوزخش نیندازد آرام نمی گیرد. آیا نباید فهمید این چه موجود عجیبی است که در عین این که همه حواسش جمع گمراه کردن یکی از ما است و در همان ساعتی که مشغول گمراه کردن او است. به همان صورت و در همان وقت سرگرم گمراه ساختن همه بنی نوع بشر است؟ و در عین این که از آشکار همه باخبر است از نهان آنان نیز اطلاع دارد، حتی از نهفته ترین و پوشیده ترین افکاری که در زوایای ذهن و فکر آدمی جا دارد باخبر است. و علاوه بر این که خبر است مشغول دسیسه در آن و گمراه ساختن صاحب آن نیز هست. آیا تعجب در این است که ما چنین بحثی را عنوان کردیم و یا در این است که چرا مفسرین تاکنون اسمی از آن نبرده اند؟ و اگر هم احیاناً معترض آن شده اند به پیروی از روشنی که دانشمندان صدر اول داشته اند تنها متعرض اشکالاتی شده اند که مردم عوام در برخورد با آیات این داستان متوجّه می شوند، و در این چهار دیواری هر طایفه ای بر آن چه فهمیده استدلال و جنگ و جدال کرده و فهم طایفه دیگر را تخطئه نموده بر آن ایراد کرده و به شمارش اشکالات مربوط به داستان پرداخته است. 1- چرا خداوند ابلیس را آفرید؟ او که می دانست وی چه کاره است!!. 2- با این که ابلیس از جن بود چرا خداوند او را با ملائکه محشور و همنشین کرد؟ 3- با این که می دانست او اطاعتش نمی کند چرا امر به سجده اش کرد؟ 4- چرا او موفق به سجده نکرد و گمراهش نمود؟ 5- چرا بعد از آن نافرمانی او را هلاک نکرد؟ 6- چرا او را تا روز قیامت مهلت داد؟ 7- چرا او را مانند خون در سراسر وجود آدمی راه داده و بر او مسلطش کرده است؟ 8- چرا به لشکریانی تأییدش نمود و بر همه جهات حیات انسانی، او را مسلط نمود؟ 9- چرا او را از نظر احساس بشر پنهان کرد؟ 10- چرا همه کمک ها را به او کرد و به آدمیان کمک نکرد؟ 11- چرا اسرار خلقت بشر را از او پوشیده نداشت تا چنین به اغوای او طمع نبندد؟ 12- با این که او دورترین و دشمن ترین مخلوقات بود چطور با خدا حرف زد و خداوند هم با او تکلم کرد؟ آیا همان طور که بعضی ها گفته اند از راه معجزه بود یا آثار و علایمی ایجاد کرده که ابلیس از دیدن آن آثار به مراد او پی برده؟ (2) 13- ورودش به بهشت از چه راهی بوده؟ 14- چگونه ممکن است در بهشت که مکان قدس و طهارت است وسوسه و دروغ و گناه واقع شود؟ با این که حرف هایش مخالف گفتار خداوند بود چرا آدم آن را پذیرفت؟ 16- و با این که خلود در دنیا مخالف با اعتقاد به معاد است چگونه طمع در خلود کرد؟ 17- با این که آدم در زمره پیامبران بود چطور ممکن است معصیت کرده باشد؟ 18- با این که توبه کار مانند کسی است که گناه نکرده است چطور توبه آدم قبول شد و لیکن به مقامی که داشت بازنگشت؛ اعمال و کوتاهی مفسرین در این موضوع جدی و حقیقی، و بی بند و باری آن ها در اشکال و جواب به حدی رسید که در جواب از این اشکالات بعضی از آنان به خود جرأت دادند که بگویند مقصود از آدم در این داستان آدم نوعی است، و داستان یک داستان خیالی محض است. (3) و یا بگویند مقصود از ابلیس، قوه ای است که آدمی را به شر و فساد دعوت می کند. (4) و یا بگویند صدور فعل قبیح از خداوند جایز است، و همه گناهان از ناحیه خود او است. و او است که آن چه را خودش درست کرده خراب می کند، و به طور کلی، خوب آن چیزی است که او بخواهد و به آن امر کند و بد آن چیزی است که او از آن نهی کند. (5) و یا بگویند اصلاً آدم از زمره پیغمبران نبوده و یا به طور کلی انبیا معصوم از گناه نیستند، و یا قبل از بعثت، معصوم نیستند و آدم آن موقع که نافرمانی کرد مبعوث نشده بود. (6) و یا بگویند همه این صحنه ها برای امتحان بوده است. (7) باید دانست تنها چیزی که باعث بی فایده بودن این مباحث شده، این است که این مفسران در این مباحث بین جهات حقیقی و جهات اعتباری فرق نگذاشته و مسائل تکوینی را از مسائل تشریعی جدا نکرده اند، و بحث را درهم وبرهم نموده، اصول قراردادی و اعتباری را که تنها برای تشریعیات و نظام اجتماعی مفید است؛ در امور تکوینی دخالت داده و آن را، حکومت داده اند. ما اگر بخواهیم در پیرامون این مسأله و حقایق دینی و تکوینی ای که در آن است آزادانه بحث کنیم، باید قبلاً چند جهت را تحریر نماییم:
1- باید دانست تمامی اشیایی که متعلق خلق و ایجاد قرار گرفته و یا ممکن است قرار بگیرد، وجود ذاتی آن ها، خیر است. به طوری که اگر به فرض محال فرض کنیم شری از شرور متعلق خلقت و ایجاد قرار گرفته و موجود شود پس از موجودشدنش، حالش، حال سایر موجودات خواهد بود، یعنی دیگری اثری از شر و قبح در آن نخواهد بود، مگر این که وجودش اضافه و ارتباط به چیزی دیگری داشته باشد، و در اثر این ارتباط، نظامی از نظام های عادلانه عالم وجود را فاسد و مختل سازد، و یا باعث شود عده دیگر از موجودات از خیر و سعادت خود محروم شوند، اینجاست که شرهایی در عالم پدید می آید. و این که در بالا گفتیم: “بدون این که وجودشان اضافه به چیزی داشته باشد” مقصودمان همین معنا بود. بنابراین اگر موجودی از قبیل مار و عقرب دیدیم که از نظر اضافه ای که به ما دارند، مضر به حال ما است باید بدانیم که به طور مسلم منافعی دارد که از ضررش بیشتر است و گرنه حکمت الهی، اقتضای وجود آن را نمی کرد و در این صورت وجود چنین موجودی هم خیر خواهد بود. این مطلب، همان معنایی است که آیه شریفه “الَّذی احْسَنَ کُلَّ شَیْءٍ خَلَقَهُ”(8) و آیه “تَبارکَ اللهُ رَبُّ العالَمینَ”(9) و آیه “وَ اِنْ مِنْ شَیْءٍ اِلَّا یُسَبِّحُ بِحَمدِهِ وَ لکِنْ لا تَفقَهُونَ تَسبیحَهُمْ”(10) نیز به آن اشاره دارد. عالم خلقت با همه وسعتی که در آن است تمامی اجزایش به یکدیگر مربوط و مانند یک زنجیر اولش بسته و مربوط به آخرش می باشد، به طوری که ایجاد جزئی از آن مستلزم ایجاد و صنع همه آن است، و اصلاح جزئی از اجزای آن به اصلاح همه آن مربوط است، هم چنان که فرمود: “وَ امْرُنا اِلَّا واحِدَهٌ کَلَمْحِ بِالْبَصَرِ” و این ارتباط لازمه اش این نیست که جمیع موجودات مثل هم و ربطشان به یکدیگر ربط تساوی و تماثل باشد، زیرا اگر همه اجزای عالم مثل هم بودند عالمی به وجود نمی آمد؛ بلکه تنها یک موجود تحقّق می یافت، و لذا حکمت الهی اقتضا دارد که این موجودات از نظر کمال و نقص، و وجدان مراتب وجود و فقدان آن، و قابلیت رسیدن به آن مراتب و محرومیت از آن مختلف باشند. آری، اگر در عالم، شر و فساد، تعب و فقدان، نقص و ضعف و امثال آن نبود؛ به طور مسلم از خیر، صحت، راحت، وجدان، کمال و قوت نیز مصداقی یافت نمی شد، و عقل ما، پی به معانی آن ها نمی برد، چون به طور کلی عقل هر معنایی را از مصادیق خارجی آن انتزاع می کند؛ اگر در عالم مصداقی از شقاوت، معصیت، قبح، ذم و عقاب و امثال آن نبود، سعادت، اطاعت، حسن، مدح و ثوابی هم تحقّق نمی یافت، هم چنین اگر دنیایی نبود آخرتی هم وجود نداشت، مثلاً اگر معصیتی نبود؛ یعنی نافرمانی امر مولوی مولی به هیچ وجه ممکن نبود، قهراً انجام خواسته مولی امری ضروری و اجباری می شد، و اگر انجام دادن فعلی ضروری و غیر قابل ترک باشد دیگر امر مولوی به آن، معنا ندارد، و خواستن مولی چنین فعلی را تحصیل حاصل است. و وقتی امر مولوی معنا نداشت اطاعت هم مصداق نخواهد داشت، و وقتی اطاعت و معصیتی نبود مدح و ذم، ثواب و عقاب، وعد و وعید و انذار و بشارتی هم نخواهد بود، و وقتی این گونه امور نبود دین و شریعت و دعوتی هم نخواهد بود، و وقتی دینی در کار نبود نبوت و رسالتی هم نخواهد بود، و وقتی نبوت و رسالتی نباشد قهراً اجتماع و مدنیتی هم نخواهد بود، اجتماع هم نباشد انسانیتی نیست. و بر همین قیاس فرض نبود یک چیز، مستلزم فرض نبود جمیع اجزای عالم است. اگر شیطانی نبود نظام عالم انسانی هم نبود، و وجود شیطانی که انسان را به شر و معصیت دعوت کند از ارکان نظام عالم بشریت است، و نسبت به صراط مستقیم او به منزله کناره و لبه جاده است، و معلوم است که تا دو طرفی برای جاده نباشد متن جاده هم فرض نمی شود. اینجاست که اگر دقت شود معنای آیه “قالَ فَبِما اَغْوَیتَنِی لَاقْعُدَنَّ لَهُمْ صِراطَکَ الْمُستَقیمَ”(11) و ایه “قالَ هذا صِراطُ عَلَیَّ مُسْتَقیمُ اِنَّ عِبادِی لَیْسَ لَکَ عَلَیْهِمْ سُلْطانُ اِلَّا مَنِ اتَّبَعَک مِنَ الغاوینَ”(12) به خوبی روشن گشته و صدق ادعای ما معلوم می گردد. با در نظر گرفتن این دو جهتی که ذکر شد اگر در ایات راجع به داستان سجده آدم دقت شود معلوم خواهد شد که این آیات در حقیقت تصویری از روابط واقعی بین نوع انسانی و نوع ملائکه و ابلیس است، چیزی که هست این واقعیت را به صورت امر، اطاعت، استکبار، طرد، رجم و سؤال و جواب بیان کرده، و نیز معلوم خواهد شد که تمامی اشکالاتی که شده، ناشی از کوتاهی در تفکر و دقت بوده است.
بعضی از مفسران؛ مانند: صاحب المنار در مقام جواب از آن اشکالات می گوید که “این داستان اشاره به فطرت و طبایع انسان وملائکه و ابلیس می کند” باز در اثر کوتاه آمدن در تحقیق و تدبر، رشته صحیحی را که تنیده بود پنبه کرده و می گوید”امر ابلیس به سجده و نهی آدم از خوردن از درخت، امر و نهی تشریعی نبوده؛ بلکه تکوینی بوده است”(13) غافل از این که امر و نهی تکوینی قابل تخلف و مخالفت نیست، امر تکوینی یعنی ایجاد، و نهی تکوینی یعنی عدم ایجاد و با این حال چگونه ممکن است امر تکوینی باشد و ابلیس آن را اطاعت نکند؟ و چطور ممکن است امر تکوینی باشد و ابلیس آن را اطاعت نکند؟ و چطور ممکن است نهی تکوینی باشد و آدم از امتثال آن سرپیچی نماید؟ از داستان بهشت آدم به تفصیلی که در سوره بقره گذشت چنین برمی آید که قبل از این که آدم در زمین قرار گیرد، خداوند بهشتی برزخی و آسمانی آفریده و او را در آن جای داده، واگر او را از خوردن از درخت مزبور نهی کرد برای این بود که بدین وسیله طبیعت بشری را آزموده و معلوم کند که بشر جز به این که زندگی زمینی را طی کرده و در محیط امر و نهی و تکلیف و امتثال تربیت شود، ممکن نیست به سعادت و بهشت ابدی نائل گردد، و جز با پیمودن این راه محال است به مقام قرب پروردگار برسد. از اینجا نیز معلوم می شود که هیچ کدام از اشکالاتی که بر این داستان وارد کرده اند، وارد نیست، برای این که بهشت آدم، بهشت جاودان نبوده تا اشکال شود به این که بهشت جای اولیای خدا است نه جای شیطان. و یا اشکال شود به این که بهشت جای خلود است و کسی که وارد آن شد دیگر بیرون نمی شود؛ پس آدم چطور بیرون آمد؟ و نیز بهشت دنیایی و مادی نبوده تا مانند سرزمین های دیگر دنیا جای زندگی دنیوی باشد و اداره آن زندگی، تنها به وسیله قانون و امر و نهی مولوی ممکن باشد، بلکه بهشت برزخی و جایی بوده سجایا و اخلاق و خلاصه غرایز بشری-نه فقط آدم(ع)-ظاهر و هویدا می شده است. باز به اول کلام برگشته و می گوییم: پروردگار متعال درباره حقیقت و ذات این موجود شریری که نامش را ابلیس نهاده، جز مختصری بیان نفرموده، تنها در آیه “کانَ مِنَ الجِنَّ فَفَسَقَ عَنْ اَمْرِ رَبَّهِ”(14) جن بودن او را بیان کرده، و در جمله “خَلَقْتَنی مِنْ نارٍ” از قول خود او حکایت کرده که ماده اصلی خلقتش آتش بوده است. و اما این که سرانجام کارش چیست و جزئیات و تفصیل خلقت او چگونه بوده؟ صریحاً بیان نکرده است. لیکن آیاتی هست که می توان از آن ها چیزهایی در این باره استفاده کرد، از آن جمله آیه “لاَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِراطَکَ الْمُستَقیمَ، ثُمَّ لَاتِیَنَّهُم مِنْ بَیْنِ ایْدیهِمْ وَ مِن خَلْفِهِمْ وَ عَنْ ایمانِهِمْ وَ عَنْ شَمائِلِهِمْ وَ لا تَجِدُ اَکْثَرِهُمْ شاکِرینَ”(15) است که حکایت قول خود اوست، و از آن استفاده می شود که وی نخست در عواطف نفسانی انسان یعنی در بیم و امید، و در آمال و آرزوهای او، و در شهوت و غضبش تصرف می نماید و آن گاه در اراده و افکاری که از این عواطف برمی خیزد. قریب به معنای این آیه، آیه شریفه “قالَ رَبِّ بِما اَغْوَیتَنِی لَازَیَنَنَّ لَهُمْ فِی الاَرضِ”(16) است، زیرا معنای این آیه این است که: من امور باطل و زشتی ها و پلیدی ها را از راه میل و رغبتی که عواطف بشری به آن دارد در نظر آنان زینت داده، به همین وسیله گمراهشان می کنم؛ مثلاً زنا را که یکی از گناهان است از آنجایی که مطابق میل شهوانی او است در نظرش آن قدر زینت می دهم تا به تدریج از اهمیت محذور و زشتی آن کاسته و هم چنان می کاهم تا یکباره تصدیق به خوبی آن نموده و مرتکبش شود. نظیر آیه فوق: آیه “یَعدُِهُمْ وَ یُمَنِّیهِمْ وَ ما یَعِدُهُمُ الشَّیطانُ اِلَّا غُرُواراً”(17) و همچنین آیه ” فَزیَّنَ لهمُ الشیطانُ أعمالَهُم ” (18) می باشد. همه این آیات به طوری که ملاحظه می کنید دلالت دارد بر این که میدان عمل تاخت و تاز شیطان همانا ادراک انسانی، و ابزار کار او عواطف و احساسات بشری است. و به شهادت آیه “الْوَسْواسِ الْخَنَّاسِ الَّذی یُوَسْوِسُ فِی صُدوُرِ النَّاسِ” (19) اوهام کاذب و افکار باطل را شیطان در نفس انسان القا می کند. البته این القائات طوری نیست که انسان، آن را احساس نموده میان آنها و افکار خودش فرق بگذارد، و آن را مستند به کسی غیر از خود بداند، بلکه بدون هیچ تردیدی آن را نیز افکار خود دانسته و عیناً مانند دو، دو تا چهار تا و سایر احکام قطعی از خود و از رشحات فکر خود می داند. و هیچ منافاتی ندارد که افکار باطل ما هم مستند به خود ما باشد و هم بگوییم که شیطان آن را در ما القا کرده، همان طوری که بسیاری از افکار و تصمیمات ما در اثر خبری که دیگری داده و یا حکمی که کرده در ما پدید آمده است، و ما در عین حال آن را از خود سلب ننموده، استقلال و اختیار خود را در آن انکار نمی نماییم. و اگر آن فکر و آن تصمیم را عملی کردیم و توبیخ و سرزنشی بر آن مترتب شد تقصیر را به گردن کسی که آن خبر را آورده و یا آن دستور را داده نمی اندازیم. ابلیس هم در قیامت همه گناهان را به گردن خود بشر می اندازد و قرآن از او چنین حکایت می کند: “وَ قالَ الشَّیْطانُ لَمَّا قُصِی الْامرُ اِنَّ اللهَ وَعَدَکُمْ وَعْدَ الحَقُّ و وَعَدْتُکُم فَاخْلَفْتُکُمْ وَ ماکانَ لِی عَلَیْکُمْ مِنْ سُلْطانِ اِلَّا اَنْ دَعَوْتُکُم فَاستَجبْتُمْ لِی فَلا تَلُومُونِی وَ لُومُوا اَنْفُسَکُمْ ما انَا بِمُصْرِخِکُمْ وَ ما انتُمْ بِمُصْرِخِیِّ اِنِّی کَفَرْتُ بِما اشْرَکْتُمونِ مِن قَبلُ اِنَّ الظَّالِمینَ لَهُمْ عَذابٌ الیمٌ”(20) به طوری که ملاحظه می کنید شیطان در این آیه، گناه و ظلم را به خود بشر نسبت داده و از خود سلب کرده و خود را به تمام معنا بی طرف قلمداد نموده، و گفته است “تنها کاری که من کرده ام این بوده که شما را به گناه دعوت کرده و به وعده دروغی دلخوش ساختم”. آیه شریفه “اِنَّ عِبادِی لَیْسَ لَکَ عَلَیْهِمْ سُلْطانُ اِلَّا مَنِ اتَّبَعَکَ مِنَ الغاوینَ”(21) نیز هر قدرت و سلطنتی را از ابلیس نفی نموده، فعالیت های او را تنها در کسانی مؤثر می داند که خودشان با پای خود به دنبال شیطان به راه بیفتند. نظیر آیه فوق آیه شریفه “قالَ قَرینُهُ ربَّنا ما اطْغَیْتُهُ وَ لکِنْ کانَ فِی ضَلالٍ بَعیدٍ”(22) است که از قول ابلیس حکایت می کند که در قیامت می گوید: پروردگارا من او را به نافرمانیت مجبور نکردم بلکه او خودش درگمراهی بعیدی بود. خلاصه سخن این که: تصرفات ابلیس در ادراک انسان تصرف طولی است، نه در عرض تصرف خود انسان، تا منافات با استقلال انسان در کارهایش داشته باشد، او-به طوری که از آیه “16” سوره “اعراف” و آیه “39” سوره “حجر” استفاده شد- تنها می تواند چیزهایی را که مربوط به زندگی مادی دنیا است زینت داده و به این وسیله در ادراک انسان تصرف نموده، باطل را به لباس حق درآورد، و کاری کند که ارتباط انسان به امور دنیوی تنها به وجهه باطل آن امور باشد، و در نتیجه از هیچ چیزی فایده صحیح و مشروع آن را نبرد. و معلوم است که چنین کسی در طرز تفکرش و در طرز استفاده از امور دنیوی و همچنین اسباب مربوط به زندگی، خود را مستقل دانسته، و همین فکر او را به کلی از حق و زندگی صحیح و حقیقی غافل می سازد. وقتی انسان کارش به جایی رسید که از هر چیزی تنها وجهه باطل آن را درک کند، و از وجهه حق و صحیح آن غافل شود، رفته رفته دچار غفلتی دیگر می گردد که ریشه همه گناهان است و آن غفلت از مقام حق تبارک و تعالی است. خدای تعالی درباره این گونه اشخاص می فرماید: “وَلَقَدْ ذَرَاْنا لِجَهنَّمَ کَثیراً مِنَ الجِنِّ وَ الْاِنْسِ لَهُمْ قُلُوٌّ لا یَفْقَهُونَ بِها وَ لَهُمْ اَعْیُنٌ لا یُبْصِرُونَ بِها وَ لُهُمْ آذانٌ لا یَسْمَعُونَ بِها اولئِکَ کَالْانْعامِ بَلْ هُمْ اَضَلُّ اُولئکَ هُمُ الغافِلُونَ”(23) بنابراین، خود را مستقل دیدن، و از پروردگار خود غافل شدن، و جمیع اوهام و افکار باطل و هر شرک و ظلمی که مترتب و متفرع بر آن است، همه از تصرفات شیطان است. گرچه چنین شخصی از آن جایی که خود را مستقل می داند، این اوهام و افکار را هم از خود دانسته، و شرک و ظلم را نیز عمل خود می پندارد. و باید هم چنین بپندارد، زیرا معنی فریب شیطان خوردن و در تحت ولایت او درآمدن همین است که گمراه بشود و نداند که چه کسی او را گمراه کرده “اِنَّهُ یَراکُمْ هُوَ وَ قَبیلُهُ مِنْ حَیْثُ لا تَرَوْنَهُمْ اِنَّا جَعَلنَا الشَّیاطِینَ اَوْلیاءَ لِلَّذینَ لا یُؤْمِنُونَ”(24) قرآن کریم نظیر این ولایتی را که شیطان در گناه و ظلم بر آدمیان دارد برای ملائکه در اطاعت و عبادت اثبات نموده، می فرماید: “اِنَّ الَّذینَ قالُوا ربُّنا اللهُ ثُمَّ اسْتَقامُوا تَتَنَزِّلُ عَلَیْهِمُ المَلائِکَهُ الا تَخافُوا وَ لا تَحْزَنُوا وَ ابْشِرُوا بِالْجَنَّهِ الَّتِی کُنْتُمْ تُوعَدونَ، نَحْنُ اَولیاؤکُمْ فِی الحَیاهِ الدُّنیا”(25) البته این دو نوع ولایت منافاتی با ولایت مطلق پروردگار که آیه “ما لکُمْ مِنْ دُونِهِ مِنْ وَلِیِّ وَ لا شَفیعٍ”(26) آن را اثبات می کند ندارد. باری، این ولایت همان احتناک و لگام زدنی است که شیطان وعده داده، و قرآن از او چنین حکایت می کند:”قالَ ارَایْتُکَ هذَالَّذی کَرَّمتَ عَلَیَّ لَئِنْ اخَّرتَنِ اِلیَ یَومَ القِیامَهَ لَاحْتَنَکَنَّ ذُرِّیِّتَهُ اِلَّا قَلِیلا، و ارَایتُکَ هذاَ الَّذی کَرَّمتَ عَلَیَّ لَئِنْ اخَّرتَنِ اِلی یَوْمَ القِیامَهَ لَاحْتَنِکَنَّ ذُرِّیَتَهُ اِلَّا قَلیلاً، قالَ اذْهَبْ فَمَنْ تَبِعَکَ مِنْهُمْ فَانَّ جَهَنَّمَ جَزاؤُکُمْ جَزاءً مَوْفُوراً، وَ اسْتَفْزِزْ مَنی اسْتَطَعْت مِنْهُم بِصَوْتِکَ وَ اجْلِبْ عَلَیْهِمْ بِخَیْلِکَ وَ رَجلِکَ وَ شارِکْهُمْ فِی الامْوالِ وَ الاوْلادِ وَ عِدْهُمْ وَ ما یَعدُهُم الشَِّیطانُ الَّا غُرُوراً”(27) آیات قرآن بر این مطلب دلالت دارند که برای شیطان، لشکری است که او را در هر کاری که بخواهد مدد می کنند، از آن جمله، آیه شریفه “اِنَّهُ یَراکُم هُوَ وَ قَبیلُهُ مِنْ حَیْثُ لا تَرَونَهُمْ”(28) است. و اگر در آیه “وَ لَاغْوِیَنَّهُمْ اجْمَعینَ”گمراهی همه را به خود او نسبت داده برای این است که هر قدر هم لشکریانش زیاد و نقشه اعمال آن ها مختلف باشد نتیجه اعمالشان که همان وسوسه در دل ها و گمراه ساختن مردم است یکی است، هم چنان که مسأله توفی و گرفتن جان ها را هم به ملک الموت نسبت داده و فرموده: “قُلْ یَتَوَفَّاکُمْ مَلَکُ الْمَوتِ الَّذی وَ کُلَّ بِکُمْ”(29) و هم به فرشتگان مستند کرده و فرموده: “حَتِّی اِذا جاءَ احَدَکُمُ المَوتُ تَوَفَّتْهُ رُسُلُنا وَ هُمْ لا یُفَرِّطُونَ”(30) از آیه “الَّذی یُوَسْوِسُ فِی صُدوُرِ النَّاسِ مِنَ الجَنَّهِ وَ النَّاسِ”(31) هم برمی آید که لشکریانش همه از جنس خود او یعنی از طایفه جن نیستند، و بعضی از آنان از جنس بشرند. هم چنان که از آیه “اَفَتَتخِذُونَهُ وَ ذُرِّیَّتَهُ اوْلیاءَ مِنْ دُونیِ وَ هُمْ لکُمْ عَدُوُّ”(32) استفاده می شود که وی نیز مانند سایر جانداران، ذریه و فرزند دارد، و اما این که کیفیت پیدایش فرزندان او چگونه است؟ معلوم نیست، و آیه مزبور از آن ساکت است. از آیات کریمه قرآن درباره ابلیس و خصوصیات و کارهای او و لشکریانش دو نکته دیگر استفاده می شود: یکی این که لشکریان او در کندی و تندی در عمل، همه مثل هم و در برابر هم نیستند، بعضی تند و بعضی کند هستند، به شهادت این که در جمله “وَ اجْلِبْ عَلَیْهِمْ بِخَیْلِکَ وَ رَجِلِکَ” بعضی از لشکریان او را سواره و بعضی را پیاده معرفی کرده است.
نکته دیگر این که، لشکریان او از جهت اجتماع و انفراد در عمل نیز مختلفند، بعضی تنها کار می کنند و بعضی دیگر به کمک یکدیگر کاری را از پیش می برند، به دلیل آیه “وَ قُلْ رَبِّ اَعُوذُ بِکَ مِنْ هَمَزاتِ الشَّیاطینِ، وَ اعُوذُ بِکَ رَبِّ اَنْ یَحْضُرُون”(33) خلاصه بحث این شد که: ابلیس موجودی است از آفریده های پروردگار، که مانند انسان دارای اراده و شعور بوده و بشر را دعوت به شر نموده و او را به سوی گناه سوق می دهد. این موجود قبل از این که انسانی به وجود آید، با ملائکه می زیسته و هیج امتیازی بر آنان نداشته است و پس از این که آدم(ع) پا به عرصه وجود گذاشت، وی از صف فرشتگان خارج شده و برخلاف آنان در راه شر و فساد افتاد، و سرانجام، کارش به اینجا رسید که تمامی انحراف ها، شقاوت ها، گمراهی هایی که در بنی نوع بشر به وقوع بپیوندد همه به یک حساب مستند به وی شود، برعکس ملائکه هر فردی از افراد بشر به سوی غایت سعادت و سرمنزل کمال و مقام قرب پروردگار راه یافته و می یابد، هدایتش به یک حساب مستند به آن ها است. مطلب دیگری که از بحث ما به دست می آمد این بود که ابلیس را در کارهایش اعوان و یارانی است از فرزندان خود و از جن و انس، که هر کدام به طریق خاصی اوامر او را اجرا می کنند و او به آنان دستور می دهد که در کار بنی نوع بشر مداخله نموده؛ از دنیا و هر آن چه در آن هست هر چیزی که با زندگی بشر ارتباط دارد در آن تصرف نموده؛ باطل آن را به صورت حق و زشت آن را به صورت زیبا وانمود کنند، ایشان نیز اوامر او را امتثال نموده، در دل های بشر و در بدن هایشان و در اموال و فرزندان و سایر شؤون زندگی دنیوی شان به گونه های مختلفی تصرف می کنند، گاهی دسته جمعی و گاهی منفرد، زمانی به کُندی و زمانی دیگر به سرعت، گاهی بدون واسطه و گاهی به وسیله طاعت و زمانی به وسیله معصیت، به کار گمراه ساختن او می پردازند. و نیز به دست آمد که تصرفات ابلیس و لشکریانش او طوری نیست که برای بشر محسوس باشد-یعنی بفهمد که چه وقت ابلیس در دلش وارد می شود و چگونه افکار باطل را در قلب وی القا می کند، و یا اذعان می کند که این فکر از خودش نیست و شخص دیگری در دل او القا کرده-پس نه کارهای شیطان و لشکرش مزاحم رفتار انسان است و نه ذوات و اشخاص ایشان در عرض وجود وی باشد، جز این که خداوند به ما خبر داده که ابلیس از جن است و او و لشکرش از آتش آفریده شده اند و به هر حال گویا آغاز و انجام وجود وی با هم اختلاف دارد.
آلوسی در تفسیر روح المعانی از شهرستانی و او از شارح اناجیل اربعه صورت مناظره ای را نقل کرده که بعد از رانده شدن ابلیس از درگاه الهی، میان ملائکه و ابلیس واقع شده است، این مناظره در تورات نیز ذکر شده، و آن این است که ابلیس به ملائکه گفت: من به فرضی که قبول کنم و تسلیم شوم که خالق و ایجاد کننده ای مرا به وجود آورده نسبت به کارهای او اشکال هایی دارم:
اول این که می پرسم چه حکمتی در خلقت و آفرینش عالم است، مخصوصاً این که خدا می دانست اگر کفار خلق شوند مستوجب آتش خواهند بود، پس چرا ایشان را آفرید و منظورش از آفرینش آنان چه بود؟
دوم این که چرا بندگان را مکلف به تکالیف کرد، با این که از امتثال آنان نفعی عایدش نمی شود؟ چرا آنان را گرانبار ساخت؟ و اگر منظورش فایده رساندن بر بندگان بود چرا با این که می توانست، این فایده را بدون تکلیف نرسانید؟
سوم این که بر فرض که به خاطر فایده و نفعی، مرا مکلف به معرفت و اطاعت خود کرد، تکلیف کردن من به این که بر آدم سجده کنم چرا؟
چهارم این که پس از آن که من زیر بار نرفتم و با ترک سجده، نافرمانیش کردم، چرا لعنتم کرده، عقابم را واجب نمود؟ با این که لعنت و عقاب من به حال خود او و به حال دیگران کمترین سودی ندارد و برای من بزرگترین ضررها را به بار می آورد؟
پنجم این که بر فرض که در این نیز مصلحتی باشد، مسلط کردن من بر اغوای فرزندان آدم چرا؟
ششم این که وقتی از او برای مدتی بس طولانی مهلت خواستم چرا قبول کرد و در نتیجه، عالم پر شد از شر و فساد نمود؟ آیا خالی بودن عالم از شر بهتر نبود؟
شارح اناجیل در این مناظره گفته است: خدای تعالی از سرادق عظمت و کبریا به وی وحی کرد که ای ابلیس تو مرا هنوز نشناخته ای، چون اگر می شناختی این گونه جسورانه بر من خرده نمی گرفتی و می دانستی که بر من در هیچ یک از افعالم اعتراضی وارد نیست، زیرا تنها معبودم هست و جز من معبودی نیست، و از آنچه می کنم بازخواست نمی شوم.
این بود آنچه که آلوسی از شهرستانی از شارح اناجیل نقل کرده است و سپس اضافه کرده است که امام فخر رازی درباره اعتراضات ابلیس گفته است «اگر اولین و آخرین خلایق جمع شوند نخواهند توانست جوابی از این اعتراضات بدهند مگر این که قائل به حسن و قبح عقلی نباشند.» آن چه که در ابتدای کلام سابق ما ذکر شد این شبهات را تا به آخر دفع می کند، و هیچ احتیاجی نیست به این که اولین و آخرین خلایق جمع شده و برای دفع آن، دست به دست یکدیگر دهند، و به گفته امام فخر رازی تازه از عهده دفع آن هم برنیاید، اینک ما یک یک آن شبهات را ذکر نموده و به همان بیان دفع می کنیم:
پینوشتها:
1. سیدمحمد حسین طباطبایی، تفسیرالمیزان، ترجمه: محمدباقر موسوی همدانی، ج8، ص 41-64.
2. تفسیر تبیان، ج4، ص 360.
3. تفسیر المنار، ج1، ص 282-267 و ج 8 ص 353.
4. تفسیر المنار ج1، ص 275-267.
5. تفسیر القرطبی، ج4، ص 2611، و تفسیر الکبیر، ج 14، ص 40 -39.
6. تفسیرالکبیر، ج2، ص 178-177، و تفسیرالمنار، ج8، ص 354.
7. مجمع البیان، ج4، ص 65.
8. آن کسی که هر چه آفرید نیکویش آفرید. سوره سجده، آیه 7.
9. بسیار پرخیر است خداوندی که برای عالمیان یگانه پروردگار است. سوره اعراف، آیه 54.
10. و هیچ چیز نیست مگر این که تسبیح گوی به حمد خدا است، و لیکن شما تسبیح آن ها را نمی فهمید، سوره اسراء، آیه 44.
11. سوره اعراف، آیه 16.
12. سوره حجر آیه 41-42.
13. تفسیرالمنار؛ طبع بیروت، ج8، ص 354.
14. سوره کهف، آیه 50.
15. سوره اعراف آیه 17.
16. سوره حجر آیه 39.
17. وعده شان می دهد و امیدوارشان می کند، و لیکن شیطان وعده شان نمی دهد مگر به فریب، سوره نساء، آیه 120.
18. پس شیطان عمل هایشان را در نظرشان زینت داد. سوره نحل، آیه 63.
19. سوره ناس، آیه 5.
20. شیطان پس از اینک که حساب خلایق رسیده شد می گوید: خداوند در دنیا درباره این (بعث و نشور و این بهشت و دوزخ) به شما وعده حق داد و من (به باطل) وعده تان دادم و خلف وعده کردم و لیکن شما را در گمراهی مجبور نکردم، این شما بودید که به اختیار، دعوتم را پذیرفتید، پس مرا سرزنش مکنید، بلکه خود را ملامت کنید، و امروز من نمی توانم به فریاد شما برسم هم چنان که شما نمی توانید به داد من برسید. امروز کفر می ورزم و انکار می کنم اعتقادی را که شما درباره من داشتید و مرا شریک خدای تعالی می پنداشتید. آری، برای ستمکاران عذابی است دردناک. (سوره ابراهیم، آیه 22).
21. به طور مسلم تو بر بندگان من تسلطی نخواهی داشت، مگر آن گمراهانی که به میل تو خود را پیروی می کنند. (سوره حجر، آیه 42)
22. سوره ق آیه 27.
23. ما بسیاری از جن و انس را آفریده ایم که پایان کارشان به دوزخ منتهی می شود، اینان کسانی اند که با داشتن دل نمی فهمند و با داشتن چشم نمی بینند، دارای گوش هایی هستند لیکن با آن نمی شنوند. اینان مانند چهارپایان بلکه گمراه تر از چارپایانند، آنان غفلت زدگانند. سوره اعراف، آیه 179.
24. او و گروه وی به طور مسلم شما را از آنجایی که خودتان احساس نکنید می بینند، آری ما شیطان را اولیای کسانی قرار داده ایم که ایمان نمی آورند. سوره اعراف، آیه 27.
25. کسانی که گفتند پروردگار ما خداوند است و پای گفته خود هم ایستاده و استقامت نمودند فرشتگان برآنان نازل شده نوید می دهند که مترسید و غمگین مباشید، و به بهشتی که خدایتان وعده داده دلخوش باشید (و مطمئن باشید که) ما در زندگی دنیا اولیای شما هستیم. سوره حم سجده، آیه 31.
26. نیست برای شما غیر از خداوند دوست و مددکاری. سوره سجده، آیه 4.
27. شیطان به پروردگار خود گفت: مرا خبر ده آیا این است آن که بر من برتری و فضیلت دادی؟ حتماً اگر تا روز قیامت زنده ام بگذاری، همه فرزندان وی را جز اندکی لگام خواهم زد خدای متعال فرمود: برو که هر که از ایشان تو را پیروی کند جزای او و تو جهنم خواهد بود که سزایی است تمام، حال هر که را که توانستی به آواز خودت بکشان و با سواران و پیادگان خود آنان را محاصره کن و در مال ها و فرزندان شان شریک شو و وعده های دروغین شان ده، آری شیطان پیروان خود را جز به دروغ و فریب وعده نمی دهد. (سوره اسری آیه 64).
28. سوره اعراف، آیه 26.
29. بگو شما را ملک الموت قبض روح می کند که از طرف پروردگار موکل بر شما است. سوره سجده، آیه 11.
30. تا آن که یکی از شما را مرگ فرا رسد فرستادگان ما او را قبض روح می کنند، و در این مأموریت کوتاهی نمی نمایند. انعام، 61.
31. آن که در دل مردم وسوسه می کند چه آن شیطان از جنس جن باشد یا انسان. سوره ناس، آیه 6.
32. آیه او و ذریه اش را مدبر خود می دانید؟ آن ها برای شما دشمنند، شیطان برای ظالمان بد عوضی است از خدا. کهف، آیه 50.
33. و بگو پروردگارا پناه می برم به تو از وسوسه های شیطان ها، و پناه می برم به تو از این که به نزد من آیند. سوره مؤمنون، آیه 98.
منبع: خسروپناه، عبدالحسین؛ (1390)، جریان شناسی ضد فرهنگ ها، قم: تعلیم و تربیت اسلامی، چاپ پنجم/1390.
/ج