شیطان پرستی، رویکردی دین ستیزانه(5)
شبهه اول: حکمت آفرینش
شبهه اول این بود که «حکمت آفریدن خلایق، به ویژه کفاری که نتیجه خلقت شان خلود در آتش است، چیست؟» پاسخ این است که اولاً آیا مقصود وی از خلایق، مطلق خلایق و ماسوی الله ست؛ پاسخ این است که اولاً آیا مقصود وی از خلایق، مطلق خلایق و ما سوی الله است؛ یا فقط انسان؟ و ثانیاً مرادش از حکمت، خیر و صلاحی است که فاعل را به فعل وا می دارد و یا نتیجه ای است که پس از انجام فعل عاید فاعل می گردد؟ اگر مقصودش شق اول باشد، جوابش روشن است؛ برای این که خدای تعالی در فاعلیت خود و آفریدن خلایق محتاج به داعی و غرضی که فاعلیتش را تمام کند، نیست، بلکه به برهان قطعی، فاعلیت او تمام بوده و او به ذات خود، مبدأ جمیع موجودات و منبع جمیع خیرات است، و معلوم است که اقتضای مبدأ و علت برای ایجاد معلولش، اقتضایی ضروری و غیرقابل تخلف است، و سؤال از آن به منزله سؤال از جود حاتم و بذل و بخشش صاحب ملکه جود است؛ زیرا همان طوری که ملکه جود ذاتاً اقتضای ظهور و بروز و بذل و بخشش دارد و در بروز اثرش، چیز دیگری مؤثر نیست، و خلاصه همان طوری که ظهور اثر جود برای آن ضروری است، و خواه ناخواه هر مستحقی به مقدار استعداد و استحقاقش از آن متنعم می شود همچنین اقتضای ایجاد معلول برای علت و مبدأ ضروری است. و همان طوری که در مسأله جود، اختلاف مستحقین در نیل به خیرات شخص جواد، مربوط به استحقاق خود آنان است؛ نه به آن شخص، همچنین اختلاف موجودات در مراتب کمال وجودشان مستند به خود آنان است؛ نه به خداوندی که مبدأ وجود است. پس سؤال از این که در خلقت کافر چه حکمتی بوده، سؤالی بی جا است. و اگر مقصودش از حکمت، معنای دوم آن است، جوابش این است که کار خدا را نمی توان به کارهای غیر او مقایسه کرد، و آن را محکوم به احکام عقل نمود، مثلاً اگر عقل حکم می کند به این که فاعل هر فعلی باید در کاری که می کند فایده و نتیجه ای در نظر داشته باشد؛ در جایی است که فاعل در صورت نکردن آن کار، آن نتیجه عایدش نشود، و بخواهد با انجام آن کار استکمال نموده و به مقدار کمالی که در آن فعل هست به کمالات خود بیفزاید؛ و کمبودی را در خود جبران نماید. و اما خداوندی که تمامی کمالات و خیرات در ذاتش مجتمع است، لازم نیست که در کار خود فایده ای را در نظر بگیرد، زیرا فایده و نتیجه کارهای او در ذات او موجود هست، چه آن کار را بکند و چه نکند، گو اینکه فواید بی شماری هم بر کارهایش مترتب می شود، زیرا این فواید، مقصود بالاصاله و اولاً و بالذات نیست، بلکه مقصود بالعرض است. و گر چنانچه ابلیس از حکمت خلقت خصوص انسان سؤال کرده و به همین ملاحظه در ذیل کلامش گفته: “و با این که می دانست که اگر کفار خلق شوند مستوجب آتش خواهند بود چرا آنان را خلق کرد” جوابش این است که، آری، در خلقت انسان حکمت به معنای دوم (نتیجه) وجود ندارد، برای همان که گفتیم خدای تعالی که فاعل خلقت انسان است، غنی بالذات است، و احتیاجی به هیچ چیز از ماسوای خود ندارد تا بخواهد با خلقت آن چیز، آن احتیاج را برطرف سازد. و لیکن حکمت به معنای اول (داعی) وجود دارد وآن همین است که ماده ای زمینی و ناچیز را با ترکیب خاصی به جایی برساند که با پیمودن راه تکامل به گوهری آسمانی و شریف مبدل گشته و از نظر مراتب کمال از هر موجود دیگری برتری یابد، و از جهت تقرب به خداوند، هیچ موجودی به پایه او نرسد، چنین حکمتی در خلقت انسان وجود دارد. البتّه نباید توقع داشت که تمامی افراد بشر به این پایه از ترقی برسند، برای این که این موجود هم خودش از اضدادی ترکیب یافته، و هم در عالمی به سر می برد که عالم تزاحم و تضاد است، و علل و اسباب موافق و مخالفی از هر سو احاطه اش کرده و نمی گذارد همه افراد، آن استعداد ذاتی خود را حفظ نموده و از این گرداب نجات یابند، خواه ناخواه جز عده معدودی از افراد نخبه و برجسته آن، به سعادت مطلوب خود نمی رسند. این مطلب اختصاص به جنس بشر ندارد، بلکه جمیع موجوداتی که از مواد موجود در این نشأت تکون یافته و می یابند، محکوم به این حکم هستند، هیچ نوعی از انواع حیوانات، یا نباتات، یا معدنیات را نخواهید یافت که جمیع افراد و اشخاص آن به کمال وجود خود نایل شده باشند، بلکه غالباً افراد در برابر علل و اسبابی که منافی با تکامل و مانع پیشرفت آن ها است و از نظر علیت و سببیتی که دارند خواه ناخواه اثر خود را می گذارند؛ محکوم گردیده و قبل از رسیدن به کمال خود از بین می روند، و با فرض علیت آن علل ممکن نیست که جمیع افراد انواع، به کمال متوقع خود برسند، زیرا فرض اینکه هیچ یک از افراد انواع، از عوامل منافی با آن متأثر نشوند، مثلاً هیچ گیاهی از حرارت و برودت و نور و ظلمت و خشکی و رطوبت و سمومات و مواد زمینی ای که منافی با ترکیب خاص آن است، متأثر نگردد فرضی است که هم فرض ترکیب خاص آن گیاه را و هم فرض علیت و سببیت آن عوامل را باطل می سازد، و معلوم است که ابطال این دو فرض ابطال نظام کون است. خواهید گفت: آری، این اشکال هست، و لیکن بطلان مساعی بعضی از افراد و سقوط آنان نیز فرضی غیرقابل قبول است. در جواب گوییم که: چنین نیست، و در صورتی که بطلان مساعی بعضی از افراد باعث تکامل بعضی دیگر و رسیدن آنان به سعادت و کمالی که برای نوع متوقع است بشود هیچ اشکال ندارد؛ زیرا بنا به فرض ما، که عالم خلقت ظرفیت تکامل همه افراد را ندارد چه عیبی دارد که در راه حصول افرادی نخبه و با ارزش افراد بی ارزشی را از بین بروند، و چرا این عمل را استرباح حقیقی ندانیم، و آن را گزاف و یا تبذیر بخوانیم؟ وقتی گزاف است که از ابتدا غرض از آفرینش آنان اضمحلال و از بین رفتن شان باشد. و حال آن که خدای تعالی، انسان را برای اضمحلال نیافریده، بلکه آفریده تا همه افراد آن کامل و رهروان به سوی سعادت دنیا و آخرت باشند. چیزی که هست از آن جایی که انسان به وجود نمی آید، مگر از ترکیب مادی خاصی، و آن ترکیب هم به وجود نمی آید مگر در تحت نظام مادی که در سراسر اجزای عالم حکم فرماست؛ و آن اجزا را به هم مرتبط ساخته، و آن ها را مؤثر در یکدیگر و متأثر از همدیگر نموده است لذا در چنین شرایطی قهراً بعضی از افراد به کمال خود نمی رسند و قبل از رسیدن به آن از بین می روند.
پس نباید اشکال کرد و گفت چرا خدای تعالی کافر آفریده؟ او کافر نیافریده، او هر که او را آفریده غرض اولی و ذاتیش این بوده که او به سعادت انسانیت نائل آید، البته غرض و اراده ثانوی و عرضی اش هم این است که در شرایط دیگری از آن سعادت محروم شود، حال اگر عده ای به خاطر خود، خود را در تحت آن شرایط قرار دادند و از سعادت محروم شدند آیا این محرومیت را باید به خدا نسبت داد؟ و آیا خدای تعالی به خاطر این که این محرومیت ها پیش نیاید و عده ای کارشان به دوزخ نیانجامد اراده اولی و ذاتی خود را هم عملی نسازد؟ و اگر عملی ساخت و در نتیجه، این محرومیت ها پیش آید، به صرف این که عالم به آن بوده، باید به وی اعتراض کرد و یا کفر و دوزخی شدن کافر را به او نسبت داد؟ حاشا، زیرا گفتیم علت تامه کفر، عوامل و اسباب خارجی بسیار زیادی است که همه دست به دست هم داده و در آخر اختیار خود کافر هم ضمیمه آن شده و کفر را به وجود آورده است، و همین که پای اختیار به میان آمد دیگر نمی توان آن را به دیگری نسبت داد. و اما مسأله قضا و قدر خداوند بر کفر، این نیز به این طریق جاری شده که کافر به اختیار خود کفر بورزد، نه به این که از او سلب اختیار و اراده شود و او، همچون سنگی که به هوا پرتاب شده و بر اثر جاذبه زمین مجبور به سقوط می باشد؛ مجبور به قول کفر گردد.
شبهه دوم: فایده تکلیف
شبهه دوم این است که «فایده تکلیف چیست؟ و با این که تکلیف برای خدای تعالی نفع و ضرری ندارد، چرا بندگان را بدون جهت گرانبار ساخته است؟» این شبهه نیز مغالطه و قیاس کردن کار فاعل ناقص و فقیر، به کار فاعل تام و غنی بالذات است، زیرا حکم عقل به این که “فاعل باید فعلی را انجام دهد که از آن نفعی عایدش شود” در فاعلی است که ناقص باشد و بخواهد با فعل خود، نقص را جبران نماید؛ نه فاعلی که غنی بالذات است، عقل چنین حکم عمومی ندارد که حتی فاعلی هم که غنی بالذات است و هیچ جهت نقصی در او نیست باید در فعل خود فایده ای را در نظر بگیرد، و از آن منتفع شود، و نیز نمی تواند حکم کند به این که صدور فعل از چنین فاعلی محال و ممتنع است. تکلیف هم مثل اصل ایجاد به منظور احسان بر بندگان است، زیرا اگر چه امری اعتباری و قراردادی است، و در متن آن احکامی که مربوط به امور واقعی و خارجی است جریان ندارد، و لیکن همین امر اعتباری در عین اعتباری بودنش، این اثر را دارد که مکلفین را به کمالات تازه ای که فاقد آنند می رساند، پس تکلیف رابط میان دو حقیقت است: حقیقت ناقص انسانی (قبل از انجام تکلیف) و حقیقت کامل آن (پس از انجام تکلیف).
توضیح این معنا به طور خلاصه این است که: مشاهده و برهان این معنا را ثابت کرده که تمامی انواع موجودات و نظامی که در آن ها حکم فرما است، و خلاصه جهانی که ما آن را جهان ماده می نامیم در تحت یک حرکت درگردش است، و این حرکت برای هر نوع از انواع موجودات بقا و وجود ممتدی را که ابتدایش وجود ناقص و انتهایش وجود کامل است ترسیم نموده است، و بین اجزای این امتداد در وجود، که نامش بقا است ارتباطی وجودی و حقیقی برقرار است که جزء سابق را به جزء لاحق رسانیده و بدین وسیله آن نوع را از این منزل به آن منزل سیر می دهد، و این موجود از همان ابتدای وجودش، جز برای رسیدن به آخرین مرحله از کمالی که رسیدن به آن، برایش ممکن است در تحت ین حرکت قرار نگرفته، مثلاً یک دانه گندم که نوعی از انواع موجودات این جهان است از همان ابتدای جوانه زدن می خواهد به آخرین مرحله از کمال خود رسیده، بوته ای کامل و دارای سنبل شود. یک نطفه از نوعی از انواع حیوانات از همان ابتدای وجودش به سوی فرد کاملی که دارای جمیع کمالات نوعیه باشد در حرکت است، و همچین سایر موجودات. و نیز این معنا ثابت است که انسان از میان سایر انواع موجودات از این ناموس عمومی که در آن ها است استثناء نشده، او نیز از اولین مرحله پیدایش خود متوجّه مرتبه انسان کامل و انسان واجد حقیقت سعادت است، حال یا به هدف خود می رسد، و یا در بین راه به موانعی برخورد می نماید و قبل از رسیدن به آن از بین می رود. تفاوتی که انسان با سایر انواع موجودات دارد، این است که انسان سنخ وجودش طوری است که مجبور است به روش اجتماعی زندگی کند، چنین موجودی برای رسیدن به آن هدف چاره ای جز این ندارد که یا خودش قوانین و سننی برای اجتماع خود وضع کند، و یا زیر با قوانین دینی برود، و از راه عمل به این قوانین عقاید و اخلاق و ملکاتی که ملاک سعادت دنیوی او است، و کارهای نیکی که ملاک سعادت اخروی او است را کسب نماید.
با این بیان، جواب ابلیس که گفت: “فایده تکلیف چیست؟” روشن می گردد، زیرا تکلیف در عین اینکه امری است اعتباری، این اثر واقعی را دارد که به طور نامرئی، انسان را تدریجاً به سوی کمال و سعادتش سیر داده و به بهترین و پایدارترین مراحل وجودش می رساند، و قهراً کسی که از عمل به تکلیف سرپیچی نماید از رسیدن به آن مرتبه از کمال محروم می ماند، عیناً مانند یک فرد از سایر انواع موجودات، که اگر توفیق اسباب یاریش کرد، به کمال خود نائل می آید و گرنه از بین می رود. بنابراین سؤال ابلیس در این باره بی شباهت به این نیست که کسی بپرسد فایده تغذیه گیاهان چیست؟ و یا بگوید: چرا حیوانات با این که از بچه های خود خیری نمی بینند توالد و تناسل دارند؟ و اما این که گفت: “اگر منظورش فایده رساندن بر بندگان بود چرا باید این که می توانست، این فایده را بدون تکلیف نرسانید؟” جوابش این است که این گفتار نیز مانند گفتار قبلیش مغالطه است، برای این که گفتیم تکلیف در انسان و در هر موجود دیگری که قابل تکلیف است واسطه بین نقص و کمال وجودی او است، با این حال، اگر می خواهد بگوید چرا برای رساندن نفع بر مکلفین، این راه را اختیار کرده و راه دیگری را اختیار ننموده؟ می گوییم اگر راه دیگری را هم اختیار کرده بود و چیز دیگری غیر تکلیف را واسطه قرار می داد باز جای اعتراض او باقی بود که بگوید چرا این راه اختیار کرده؟ و باز در جوابش می گفتیم: علل و اسبابی که در خصوص نوع بشر وجود دارد اقتضا می کند که بشر به وسیله عمل به تکالیفی که عادتاً عمل به آن ها، باعث اصلاح باطن و پاکی درون او می شود، گردن نهد. و اگر می خواهد بگوید چرا بشر را از همان ابتدای وجودش، کامل نیافریده بدون تکلیف و هیچ واسطه دیگری، واجد جمیع مراحل سعادت و کمال نکرده؟ جوابش این است که لازمه این حرف، بطلان حرکات وجودی و ماده و قوه و جمیع شؤون امکانی و خلاصه مجرد بودن انسان مادی است، و این خلف فرض است، زیرا انسانی که مورد نظر ابلیس است، انسانی است مادی و مخلوق از زمین و مواد زمینی، که در آغاز وجودش ناقص می باشد و باید به تدریج به دنبال کمالات برود.
شبهه سوم: دلیل ضرورت سجده
شبهه سوم که گفت: «بر فرض که به خاطر فایده و نفعی مرا تکلیف به معرفت و اطاعت خود کرد تکلیف کردن به من به این که برآدم سجده کنم چرا؟» جوابش بسیار روشن است، برای این که خدای تعالی اگر او را امر به سجده کرد برای این بود که یا با امتثال آن امر، صفت عبودیتش تمام شود، و یا با تمرّد از آن، صفت استکبارش تکمیل گردد، پس در هر صورت خداوند کار خود را که تکمیل بندگان است انجام داده و ابلیس هم وظیفه عبودیت خود را که استکمال است عملی کرده، الا این که ابلیس که می باید در جانب سعادت تکامل یابد، به اختیار خود در طرف شقاوت تکامل یافته است. علاوه بر این که تکلیف ابلیس و ملائکه به سجده بر آدم فایده دیگری هم داشت، و آن این بود که خداوند به همین وسیله خط مشی آدم و نسل او را تعیین فرمود، زیرا صراط مستقیمی که خداوند برای نوع بشر مقدر کرده بود، هرگز پیموده نمی شد مگر این که بیرون از ذات او کسانی باشند که او را به سوی صراط مستقیم هدایت کنند، و نیز دشمنانی باشند که او را به سوی انحراف از صراط مستقیم دعوت نمایند. و داستان تکلیف ابلیس و ملائکه به سجده بر آدم این غرض را تأمین نموده، ملائکه در هدایت و شیاطین در ضلالت کمک کار آدمی شدند.
شبهه چهارم: چرایی لعنت
شبهه چهارم که می گفت: «پس از آن که من زیر بار نرفتم و با ترک سجده نافرمانی اش کردم چرا لعنتم کرد و عقابم را واجب نمود با این که لعنت و عقاب من به حال او به حال دیگران کمترین سودی نداشت؟ …» جوابش این است که آن حقیقتی که در لعنت و عقاب است از لوازم گناه است، و استکبار بر خدای تعالی ریشه و مولد جمیع گناهان است، و با این حال ابلیس نباید توقع داشته باشد که بر خدای تعالی استکبار کند و دچار لعنت و عقاب هم نشود. مسأله سود و زیان هم همان طوری که در سابق اشاره کردیم در کارهای خدای تعالی، جریان ندارد، زیرا هیچ یک از کارهای خداوند نفع و فایده ای برای او ندارد تا بگویی که کارهایی که برای او نفعی ندارد صدورش از وی ممتنع است.
خلاصه این که اعتراض ابلیس شبیه اعتراض کسی است که درباره شخصی که سمی را خورده و خود را به اختیار خود هلاک کرده بگوید: «چرا خداوند این سم را شفا و غذایی لذیذ و یا شربتی گوارا نکرد با این که هلاکت او برای خداوند، کمترین سودی نداشت و برای شخص مسموم بزرگترین ضررها را داشت؟» و معلوم است که صاحب این اعتراض تا چه اندازه درباره علل و اسبابی که خداوند در عالم صنع و ایجاد به کار انداخته، جاهل است. به طور کلی هیچ حادثه ای در عالم وجود رخ نمی دهد مگر این که حدوث آن مربوط می شود به علتی از سلسله علل است، و تخلف آن حادث از آن علت محال است، گناه هم عیناً مانند سمومات، اثر غیر قابل تخلفی دارد، اگر سمومات اعتدال مزاج را از بین می برد و مجاری جهاز هاضمه را آلوده نموده و از کار می اندازد گناه هم روح گنه کار را آلوده می سازد، و همان طوری که توقع اثر نکردن سم در مزاج توقعی است بی جا، همچنین انتظار خنثی شدن اثر گناه، بدون شفاعت و یا توبه و یا کار نیکی که باعث آمرزش آن باشد، انتظاری است بی مورد، و در حقیقت ابطال قانون علیت است که آن نیز مستلزم انکار همه چیز است.
شبهه پنجم: علت تسلط شیطان بر انسان
شبهه پنجم که گفت: «بر فرض که در این امر نیز مصلحتی بوده، مسلط کردن من بر اغوای فرزندان آدم، چرا؟» جوابش از آنچه گذشت معلوم است، زیرا گفتیم هدایت، عمل به حق و اطاعت وقتی محقق می شود که ضلالت و باطل و معصیت هم نیز وجود داشته باشد، همچنین وقتی دعوت به حق تمام می گردد که دعوت به باطل هم بوده باشد، وقتی صراط مستقیمی به وجود می آید که صراط غیرمستقیمی باشد و سالک را به غیر صراط مستقیم برساند. پس تا زمانی که در روی زمین از جنس بشر افرادی باقی هستند باید کسانی باشند که آنان را به باطل و به سوی عذاب سعیر دعوت کنند و چنین داعیانی که همان ابلیس و لشکریان اویند از خدمتگزاران نوع بشری هستند که خداوند آنان را تنها به مقدار دعوت شان مسلط نموده و فرموده: “اِنَّ عِبادِی لَیْسَ لَکَ عَلَیْهِمْ سُلطانُ اِلَّا مَنِ اتَّبَعَکَ مِنَ الغاوِینَ”(1) و از خود ابلیس هم حکایت کرده که در قیامت خطاب به مردم می گوید: “وَ ما کانَ لِی عَلَیْکُمْ مِنْ سُلطانٍ اِلَّا اَنْ دَعَوْتُکُمْ”. (2)
شبهه ششم: چرایی مهلت دادن
شبهه ششم که گفت: «وقتی از او برای مدتی بس طولانی مهلت خواستم چرا قبول کرد و در نتیجه عالم را پر از شر و فساد نمود؟ آیا خالی بودن عالم از شر و فساد بهتر نبود؟» جواب از بخش اول آن (وقتی از او برای مدتی بس طولانی مهلت خواستم چرا قبول کرد) از مطالب گذشته معلوم گشت. و در جواب از بخش دومش (آیا خالی بودن عالم از شر و فساد بهتر نبود) می گوییم: معنای این که عالم از شر و فساد خالی باشد این است که عالم مادی در عین مادیت، مجرد باشد، یعنی فعلیت های آن بدون قوه و خیر آن بدون شر و نفع آن بدون ضرر و ثباتش بدون تغییر و طاعتش بدون معصیت و ثوابش بدون عقاب باشد و فرض چنین عالم ماده ای محال است. جوابی که خدای تعالی از شبهات ابلیس داده این است که: “لا یُسْئَلُ عَمَّا یَفْعَلُ وَ هُمْ یَسْئَلُونَ” (3) تازه خود این جواب هم جوابی اجمالی است؛ زیرا در این جواب متعرض یک یک شبهات نشده و به طور خلاصه فرموده است، برگشت همه این شبهات اعتراض بر خدای تعالی است، و مخلوق را حق آن نیست که بر خالق اعتراض کند، خدای تعالی معبودی است که جز او معبودی نیست، و کسی را نمی رسد که او را در آنچه می کند مورد بازخواست قرار دهد.
از ظاهر کلام خدای تعالی در این جواب برمی آید که جمله “از آنچه می کنم بازخواست نمی شوم” متفرع بر جمله “زیرا معبود منم و جز من معبودی نیست” می باشد. و بنابراین، مفاد کلام چنین می شود که: وجود و انانیت خدای تعالی وقتی بذاته و لذاته برایش ثابت باشد و او معبودی باشد که مبدأ تمامی عالم از او و معاد به سوی او باشد پس او در هیچ فعلی از افعالش جز بذات خود به هیچ فاعل دیگری اتکاء نداشته و در هیچ فعلی محکوم علت غایی دیگری جز ذات خود نمی گردد، و قهراً او فاعلی خواهد بود که در فاعلیت، مافوق هر فاعل دیگری و هم خود او غایتی خواهد بود، مافوق همه غایات. هر فاعلی هر کاری را انجام می دهد اتکایش به قوه و نیرویی است که او را ارزانی اش داشته، و اما خود او به کسی اتکاء ندارد، “اَنَّ الْقُوَّهَ للهِ جَمیعاً”. و هر غایتی از این جهت داعی بر فعل می شود که متضمن کمال و خیری است، و خداوند به خیر چیزی محتاج نیست، بلکه خیر هر چیزی از اوست، “بیده الخیر”. با این حال چگونه ممکن است سبب کار چنین خداوندی را جستجو کرد و او را در این باره بازخواست نمود؟ سبب هر کاری یا فاعل است و یا غایت آن و خدای تعالی فاعل هر فاعلی و غایت هر غایتی است. و اما غیر خدا، هر فاعل دیگری از آن جایی که قدرت بر فعلش از ناحیه خدا است، و همچنین هر غایت و خیری که فاعل از فعل خود انتظار داشته و یا بدست می آورد همه به عنایت او و به تسبیب اسباب و تنظیم عوامل و شرایطی است که او می کند، از این جهت مسئول فعل خود بوده و مورد بازخواست قرار می گیرد که چرا این عمل را انجام داده است و بیشتر این بازخواست ها از نتیجه و جهت خیر و صلاح عمل است، به این معنا که در غالب افعال مخصوصاً افعالی که حسن و قبح و مدح و ذم در آن جریان دارد سؤال می شود که به چه منظوری این عمل را کردی؟ و چه خیر و مصلحتی در آن دیدی؟ این از نظر فلسفه و برهان و وحی، و اما دانشمندان علم کلام از جهت اختلافی که در مسأله افعال خدا و مسائل متفرع بر آن دارند که آیا فعل خدای تعالی معلول غرض و هدف می شود یا نه؛ در مسأله مورد بحث یعنی جوابی که خدای تعالی از شبهات ابلیس داده نیز اختلاف کرده اند. اشاعره که یک طایفه از متکلمین هستند، از این جهت این که اراده گزافی و اسناد شرور و قبایح را به خداوند تجویز کرده اند در این مسأله نیز گفته اند معنای کلام خدا که فرمود: “لا یُسْئَلُ عَمَّا یَفْعَلُ وَ هُمْ یُسْئَلُونَ” این است که خدای تعالی هر کاری می تواند بکند و لازم نیست کارهای او مانند کارهای ما مشتمل بر غرض و نتیجه ای باشد، و عقل نمی تواند خدا را مانند دیگران محکوم به این حکم کند. معتزله در مقابل این طایفه قرار دارند و می گویند: فعل بدون غرض و نتیجه، صدورش از خدای تعالی محل است، زیرا چنین فعلی، لغو و گزاف است، و خدای تعالی کار لغو نمی کند. و چون رأی معتزله در افعال خدا این بوده لذا در تفسیر آیه مورد بحث نیز گفته اند: معنای آیه این است که خدای تعالی “حکیم” است و حکیم کسی را گویند که حق هر ذی حقی را ادا می کند، و معلوم است که چنین کسی مرتکب قبیح و لغو و گزاف نمی شود تا کسی از او بازخواست کند، از کسی بازخواست می شود که ارتکاب قبیح و لغو و گزاف درباره اش احتمال برود. (4) علامه طباطبایی، پس از تبیین حقیقت و کارکرد شیطان به بررسی روایات شیطان شناسی پرداخته و می فرماید: «روایات مربوط به تصرفات ابلیس و این که چگونه در شعور آدمی تصرف می کند، از طرق شیعه و سنی بسیار است، و این روایات بر دو قسمند: یکی روایاتی که تصرفی از تصرفات ابلیس را بدون تفسیر ذکر می کند. و دیگری روایاتی که تصرفی از تصرفات وی را ذکر نموده و تا اندازه ای آن را تفسیر می کند. از جمله روایات دسته اول یکی روایتی است که مرحوم کلینی در کافی از امیرالمؤمنین (ع) نقل کرده که آن حضرت فرمود: «دستمال گوشت را در خانه نگذارید که جای شیطان است، و خاک در پشت در نریزید که شیطان در آنجا منزل می کند.»(5)و نیز در کافی از امام صادق(ع) روایت کرده که فرمود: «بر بالای هر پلی شیطانی است، پس هر وقت به آنجا عبورت افتاد “بسم الله” بگو تا شیطان از تو دور شود»(6) و نیز از امیرالمؤمنین (ع) نقل کرده که فرمود: «خانه شیطان در خانه های شما، تار عنکبوت است.»(7) و از امام صادق (ع) و یا امام باقر(ع) نقل کرده که فرمود: «در حال ایستاده آب میاشام و در آب راکد بول مکن، و دور قبر مگرد، و به تنهایی در خانه ای به سر مبر، و با یک لنگه کفش راه مرو، زیرا در این حوالی که گفته شد، شیطان از هر حال دیگری به سوی بندگان خدا شتابان تر است.» (8) و نیز از امام صادق(ع) نقل کرده که فرمود: «هر وقت و هر جا اسم خدا برده شود شیطان دور می گردد، و اگر در موقع جماع، اسم خدا برده نشود شیطان نیز آلت تناسلی خود را داخل می کند، و در عین اینکه نطفه از یکی است عمل از هر دو خواهد بود.»(9) و در تفسیر قمی از امام صادق(ع) نقل شده که فرمود: «هر چیزی که از مال حرام بدست آید شیطان در آن شریک است.»(10) و در حدیثی آمده است که: «هر کس در حال مستی بخوابد عروس شیطان است.» (11) آیه شریفه “اِنَّما الخَمْرُ وَ المَیْسِرُ وَ الانْصابُ وَ الازْلامُ رِجْسٌ مِنْ عَمَلِ الشَّیطانِ”(12) را هم باید از این باب شمرد. و از جمله روایات قسم دوم روایتی است که در کافی از امام باقر(ع) نقل شده که فرمود: «غضب آتشی است که شیطان در دل آدمی روشن می کند.»(13) و از رسول خدا (ص) نقل کرده که فرمود: «شیطان در درون آدمی مانند خون جریان دارد، پس مجاری او را با گرسنگی تنگ کنید.»(14) در کتاب محاسن از حضرت رضا (ع) از پدران بزرگوارش از علی(ع) نقل شده که در ضمن حدیثی فرمودند: «اما سرمه شیطان خواب و شربتش غضب و مکیدنی اش دروغ است.»(15) و نیز در حدیثی آمده است که موسی(ع) شیطان را دید که کلاه بلندی بر سر دارد، علت آن را سؤال کرد گفت با این کلاه، دل های بنی آدم را صید می کنم. (16) در کتاب مجالس ابن الشیخ از حضرت رضا(ع) از پدران بزرگوارش نقل شده که فرموده اند: «ابلیس از زمان آدم تا زمان حضرت مسیح (ع) به سراغ انبیا (ع) می آمد و با آنان به گفتگو می پرداخت، و از ایشان پرسش می نمود، و با هیچ کدام به قدر حضرت یحیی (ع) مأنوس نبود. روزی یحیی بن زکریا(ع) به وی گفت ای ابا مره! مرا به تو حاجتی است، گفت تو بزرگتر از آنی که از من چیزی بخواهی و تو را رد کنم، مطمئن باش که هرچه بخواهی دست رد به سینه ات نمی زنم. یحیی گفت دلم می خواهد دام هایی را که با آن بنی نوع بشر را صید می کنی به من نشان دهی. ابلیس گفت: با کمال افتخار اطاعت می کنم. و فردا آنها را به نظرت می رسانم. صبح فردای آن روز، یحیی (ع) در خانه خود نشست و انتظار وعده ابلیس بود، و در خانه را محکم به روی خود بسته بود که ناگاه ابلیس از سوراخی که در خانه او بود درآمد و در برابرش قرار گرفت. یحیی دید که ابلیس از صورت، میمون و از بدن، خوک است، شکاف چشم ها و لب هایش برخلاف معمول از بالا به پایین و فواصل دندان هایش زیاد و استخوان فک بالا و پایین او به هم چسبیده است، ودید که چهار دست دارد، دو دست در سینه و دو دست در شانه، غوزک پاهایش در جلو و انگشتان آن در عقب است، قبایی بر تن و کمربندی بر کمر دارد که تارهای آن رنگارنگ است، و در دست او زنگی بزرگ و بر سرش کلاه خودی است که آهنگی شبیه به قلاب از آن آویزان است. یحیی (ع) پس از تماشای این منظره پرسید: این کمربند چیست که بر کمر داری؟ گفت این کیش مجوسیت است که من خود آن را درست کرده و در نظر مجوسیان زینتش دادم. پرسید چرا تارهای آن رنگارنگ است؟ گفت این رنگ ها انواع آرایش زنان است، زنان خود را به انواع مختلفی می آرایند تا یکی از آن انواع با رنگ و جلوه طبیعی شان جور آید، آن وقت است که فریبندگی خاصی به خود می گیرند و من مردم را با آن جلوه فریب می دهم. پرسید این زنگ چیست که به دست گرفته ای؟ گفت این مجمع تمامی لذات از قبیل طنبور، چنگ، ساز، طبل، نی و سرنا است، مردم در مجلس شراب حاضر می شوند و شراب هم می خورند ولی آن طور که باید لذت نمی برند، من این زنگ را در بین آنان به حرکت در می آورم، به محض این که صدایش به گوش شان خورد شرم از آن زایل گشته یکی به رقص درمی آید و یکی چغانه می زند و یکی جامه می درد. پرسید چه چیز بیشتر خشنودی تو را فراهم می کند؟ گفت زنان بهترین تله و دامن من هستند، وقتی ببینم پارسایان زیاد مرا لعنت می کنند دست به دامن زنان می شوم و از راه غریزه جنسی کارشان را ساخته به همین وسیله خاطر خود را آسوده می سازم. پرسید این کلاه خود چیست که بر سر نهاده ای؟ گفت با این کلاه، خود را از شر نفرین مؤمنین حفظ می کنم. پرسید این آهن چیست که در کلاه خود تو می بینیم؟ گفت با این دل های صالحین را زیر و رو می کنم. در این جا یحیی به یاد خود افتاد و پرسید آیا تاکنون هیچ به من دست یافته ای؟ گفت نه و لیکن در تو خصلتی است که من آن را دوست دارم، پرسید آن کدام است؟ گفت تو مرد پرخوری هستی و وقتی که افطار می کنی سنگین می شوی، و همین سنگینی، تو را مقداری از نماز و شب زنده داری باز می دارد، و من به همین خوشحال می شوم. یحیی گفت حال که چنین است من هم با خدا عهد می بندم تا چندی که زنده ام هیچ وقت خود را از طعام سیر نکنم. ابلیس گفت: من نیز با خدا عهد می بندم تا چندی که زنده ام نسبت به احدی خیرخواهی نکنم. این بگفت و از نزد یحیی بیرون رفت، و دیگر به سراغ او نیامد.»(17) و در روایات دیگر مجالس و گفتگوها و محاورات دیگری برای ابلیس نقل شده که با آدم(ع) و نوح(ع)، موسی (ع)، عیسی (ع) و رسول خدا (ص) داشته است. (18) روایات بسیار زیاد دیگری از طریق شیعه و سنی نیز هست که از انواع نیرنگ ها و خدعه های او را، در انواع گناهان بیان می کند. (19)همه این روایات شاهد بر این است که تسویلات شیطان از قبیل اشکالی است که موجودات مثالی دارند، همان طوری که حوادث این عالم در عالم رؤیا به شکل مناسب خود مجسم می شود شیطان نیز در هر گناهی به شکلی درمی آید که مناسب با نوع آن گناه است.» (20)
پینوشتها:
ãÊä íäæÔÊ åÇ
1. بندگان من فریب تو را نمی خورند و دست تو از اغوای آنان کوتاه است، تو تنها گمراهانی را می توانی فریب دهی که به پای خود بدنبال تو راه بیفتند. سوره حجر، آیه 42.
2. من در دنیا سلطنتی بر شما نداشتم تا در گمراهی مجبورتان کرده باشم، من تنها شما را دعوت کردم. سوره ابراهیم، آیه 22.
3. خداوند از آنچه می کند بازخواست نمی شود بلکه این بندگان هستند که مسئول خواهند بود. سوره انبیا، آیه 23.
4. سیدمحمد حسین طباطبایی، تفسیرالمیزان، ترجمه: محمدباقر موسوی همدانی، ج8، ص 41-64.
5. فروع کافی، ج6، ص 531.
6. فروع کافی، ج6، ص 532.
7. همان.
8. فروع کافی، ج6، ص 534، ح8.
9. فروع کافی، ج5، ص 501، ذیل حدیث 3 و بحار ج 63 ص 202 ح 23.
10. تفسیر قمی، ج2، ص 22.
11. بحارالانوار، ج79، ص 148، ح58.
12. سوره مائده، آیه 90.
13. اصول کافی، ج2، ص 305-304، حدیث 12.
14. المحجه البیضا، ج3، ص 33، تهران.
15. بحارالانوار، ج63، ص 217، ح 53.
16. بحارالانوار، ح 63، ص 251، ح 114.
17. بحارالانوار، ج63، ص 225-223، ح 70 و احیاء علوم الدین، ج3، ص 32-34.
18. بحارالانوار، ج63، ص 283-194.
19. کنزالاعمال، ج1، ص 401-398، و بحارالانوار، ج63، ص 283 -194.
20. تمام مطالب اعم از شبهات و پاسخ های مربوط به شیعیان برگرفته از المیزان و ترجمه آن، ج8، 78-82 می باشد.
منبع:خسروپناه، عبدالحسین؛ (1390)، جریان شناسی ضد فرهنگ ها، قم: تعلیم و تربیت اسلامی، چاپ پنجم/1390.
/ج