انسان آمیزهای از عقل و احساس است. با عقلش محاسبه و رشد میکند و با احساسش زندگی
رو برای خودش نرم و قابل تحمل میکند.
حالا این سؤال پیش میآید که عاشورا یک حادثه عقلی است یا احساسی؟ یعنی ما باید با
عقلمون اونو درک کنیم یا با احساسمون بهش عشق بورزیم.
من فکر می کنم قبل از انقلاب وضعیت بهتری نسبت به حالا داشتیم. توی مجالس امام حسین
علیه السلام که میرفتیم همه چیز سر جاش بود. مردم بیشتر دنبال آگاهی بودند. سخنران
ها و منبریها برای مردم مطالب عالمانه تری میگفتند و مردم که انگار تشنه آگاهی
بودند, دنبال کسایی میگشتند که آگاهشون کنه. البته عزاداری و سینه زنی و ذکر مصیبت
و محبت اهل بیت علیهم السلام هم بود.
ولی بعد از انقلاب انگار ما دچار یک مشکل فرهنگی و یک نوع ناهماهنگی شدیم. قبلاً
مردم برای اینکه دین رو درک کنن انرژی مصرف میکردن، ولی الآن حاضر نیستند انرژی
مصرف کنند. دائم دوست دارند انرژی بگیرن از مداحی, از خوندن, زدن, حرکت و هیجان.
یک موقع اشتباه نکنین! ما به روضه خوانی, عزاداری و ذکر مصیبت و سینه زنی خیلی نیاز
داریم. این کارها توی ذهن مردم دنیا این سوال رو ایجاد می کنه که مگه حسین کی بوده
که شیعه ها هزار سال و اندیه براش گریه می کنند و به سرو سینه می زنند. از طرفی
ایجاد پیوند و تقویت محبت اهل بیت علیهم السلام یک رکن اساسی شیعه است، ولی همه این
کارهایی که توی مجالس عزاداری میکنیم مقدمه است برای اینکه امام حسین علیه السلام
رو درک کنیم و مکتب عاشورا رو به دنیا معرفی کنیم.
نباید یک طرفه و افراطی عمل کنیم . امام حسین علیه السلام که کشته نشده تا ما هزار
سال فقط عزاداری کنیم و اشک بریزیم. البته چون دشمنان این مصیبت بزرگ رو ایجاد
کردن، ما این کارها رو میکنیم، همانطور که گفتم واقعا هم لازمه, ولی هدف امام حسین
علیه السلام این بوده که ما رو آگاه کنه, چطوری زندگی کنیم, چطوری در مقابل ظلم و
ستم بایستیم و چطوری دینمون رو زنده نگه داریم و ازش دفاع کنیم. امام حسین علیه
السلام میخواسته راه عبودیت در مقابل خدا رو یادمون بده. میخواسته به ما درس
توحید و توکل و تسلیم و رضا, رو بیاموزه. توی اون وضعیت خطرناک، جلوی اون همه تیر و
شمشیر نماز میخونه، خوب با این کارش چی میخواد بگه؟ میخواد بگه حتی در یک چنین
موقعیتی درست نیست که نماز اول وقت رو رها کنین. نماز اینقدر مهمه. حفظ دین اینقدر
مهمه که حتی منِ امام حسین باید از همه چیزم بگذرم. بچههام جلوی چشام قطعه قطعه
بشن. خانوادم به اسیری برن و اون همه مصیبت ببینم.
ذکر مصیبت و عزاداری به قول طلبهها طریقیت داره نه موضوعیت. چیزی که موضوعیت داره
درک امام حسینه. عزاداری مقدمه است برای رسیدن به این درک. چرا؟ چون بدون امام حسین
علیه السلام نمیتونیم دین رو درک کنیم. نمیتونیم دین رو حفظ کنیم. بدون درک امام
حسین علیه السلام نمیتونیم حتی کشورمون رو حفظ کنیم. اگر ما بتونیم روح نهضت حسینی
رو به مردممون منتقل کنیم، دیگه شکست و ذلت و اسارت به طور کلی از فرهنگ و تاریخمون
پاک میشه. محاله که یک آدم حسینی توی زندگیش شکست بخوره. نابود بشه. این فرهنگ
آدما رو جاودانه و شکست ناپذیر میکنه.
دین رو وقتی میآریمش توی فضای عاشورا معنای واقعی خودشو پیدا میکنه. شیعه رو وقتی
توی این حادثه قرارش میدیم, حقیقت خودشو نشون میده, نماز رو وقتی میآریمش توی
کربلا معلوم میشه چقدر مهمه, کرامت و عزّت توی این فرهنگ معنا پیدا میکنه, حتی
زیبایی, لذت و سعادت توی فرهنگ عاشورا یک معنای دیگری پیدا می کنه.
خلاصه اینکه ما باید عاشورا رو خوب درک کنیم و این درک رو توی همین مجالس باید به
ما بدهند. اگر همش سینه بزنیم و گریه کنیم، ممکنه که آگاهیمون رشد نکنه, اون وقت کم
کم ضعیف بشیم و زمینه برای نفوذ دشمن فراهم بشه.
توی همین مسئله هستهای ببینین. چرا ما تصمیم گرفتیم در مقابل قدرت های به ظاهر
بزرگ, ولی پوشالی دنیا تسلیم نشیم و مقاومت بکنیم، چون این درس رو از امام حسین
علیه السلام گرفتیم که نباید در مقابل ستم تسلیم شد. چون امام حسین علیه السلام با
یزید بیعت نکرد، الآن ما هم نمیتونیم با یزید زمان بیعت کنیم.
کل یوم عاشورا و کل
ارض کربلا
هم که یادتون هست.
ما انسان هایی رو میخوایم که هم احساس داشته باشند، هم اهل بیت علیهم السلام
رو دوست داشته باشند و هم اونها رو درک کنند، بشناسند، مانند اونها تصمیم بگیرند،
زندگی بکنند و عمل کنند. یعنی انسانهایی متعادل. کسایی که هم عقل دارند، هم احساس.
با عقل تنها آدم ها خیلی خشک میشند و با احساس تنها هم خیلی آبکی میشند. نه آدم
خیلی خشک خوبه و نه آدم خیلی احساسی و آبکی.
تازه احساس واقعی, احساسیه که از عقلانیت ناشی شده باشه. محبتی که از شناخت عمیق
درست میشه با دوست داشتنی که از یک شناخت سطحی به دست میآید، قابل مقایسه نیست.
خیلیها امام حسین علیه السلام رو دوست دارند، عزاداری هم میکنند, ولی وقتی
از مجالس عزاداری خارج میشند, راه خودشون رو میرند. اونهایی که شناخت عمیقی از اهل
بیت علیهم السلام دارند, دیگه نمیتونند راه خودشون رو برند. دوست داشتنشون هم
واقعی میشه.
توی کربلا یک عدهای موندند و کشته شدند و یک عده هم شب عاشورا وقتی هوا تاریک شد,
رفتند و نموندند تا حسین علیه السلام رو یاری کنند. خوب باید ببینیم اونهایی که
رفتند چی کم داشتند واونهایی که موندند, چرا موندند؟
اونهایی که موندند کسایی بودند که هم امام حسین علیه السلام رو خیلی خوب شناختند و
از هم صمیم قلب دوستش داشتند. عشقشون به امام حسین علیه السلام آگاهانه بود. اونقدر
عاشق حضرت بودند که حاضر بودند براش بمیرند, ولی اونهایی که رفتند امام حسین علیه
السلام رو درست نمیشناختد. نمیگیم اصلاً امام حسین علیه السلام رو دوست نداشتند.
شیعه نبودند. نه, بودند, ولی علاقهشون به امام حسین علیه السلام ریشه در شناخت و
آگاهی نداشت, عقل درستی نداشتند نتونستند خوب محاسبه کنند ببینند امام حسین علیه
السلام بیشتر میارزه، کشته شدن در راه خدا بیشتر میارزه یا چند صباحی زندگی کردن
با ذلت و خواری.
خلاصه اینکه ما به احساس و محبت خیلی نیاز داریم, ولی نیازمون به آگاهی اساسی تره.
مجلسهای عزاداری رو باید طوری تنظیم کنیم که هم بتونه عقلهامون رو از شناخت عمیق
دین و اهل بیت علیهم السلام سیراب کنه و دلهامون رو به اونا پیوند بزنه و
این جز با یک مدیریت صحیح و عالمانه امکان پذیر نیست.