عالمی ساده زيست، متواضع و مهمان نواز
عالمی ساده زيست، متواضع و مهمان نواز
سلوك فردي و اجتماعي شهيد عارف الحسيني در گفتگو با حجت الاسلام محمد اصغر رجائي
درآمد
سلوك فردي و حسن خلق رهبران انقلابي در پيشبرد اهداف آنان از اهميت ويژه اي برخوردار است و شهيد عارف الحسيني در پرتو همين صفات حسنه بود كه توانست به رغم نامساعد بودن شرايط اجتماعي پاكستان ، بر سرنوشت و نگرش شيعيان آنجا تاثيرات عميقي بگذارد.
از كي و چگونه با شهيد عارف الحسيني آشنا شديد؟
از اوايل طلبگي كه ايشان در مدرسه جعفري تدريس مي كردند ، از محضر شريف ايشان استفاده كرديم و از همان ابتداي كار، يعني ضرب ضربوا شاگرد ايشان بوديم.
شيوه شاگردپروري ايشان چگونه بود؟
شيوه تدريسشان بسيار شيوا ، ساده ، صميمي و رسا و شيرين و توأم با اخلاص بود.
ارتباطشان با طلاب چگونه بود و آنها را چگونه جذب مي كردند؟
ايشان بسيار مرد باخدا و با صفائي بود و طلاب جذب ايشان مي شدند. بسيار ساده زيست بود و هر چه در دل داشت ، همان را بر زبان مي آورد. نه تنها با طلاب كه با مردم عادي هم همين طور بود. خيلي صميمي بود و با همه دوست مي شد. كسي كه صفاي باطني داشته باشد ، مردم خود به خود به او جذب مي شوند و مثل پروانه دور شمع وجودش مي چرخند. ايشان با همه مردم خيلي صميمي و راحت و صاف بودند.
با توجه به نگاهي كه در پاكستان به روحانيت شيعه وجود دارد، ايشان تا چه حد توانست جوانان را براي پيوستن به سلك روحانيت جذب كند؟
زماني كه ما از محضر ايشان استفاده مي كرديم و پيش ايشان درس مي خوانديم ، بعضي وقت ها ايشان از شهر پاراچنار تا پيشاور كه حدود 550 كيلومتر فاصله دارد ، فقط براي شركت در يك جلسه ، با آن ماشين هاي قراضه 30 سال قبل تشريف مي برد. بعد به من مي گفت: «آقا اصغر! برو صندلي جلوي ماشين جي.تي.اس را برايم بگير.» جي.تي.اس ماشين هاي دولتي بودند. ايشان چون پاها و قد بلندي داشت، در آنجا راحت تر بود. حتي قبول نمي كرد كسي كه روي آن صندلي بود ، بلند شود و جايش را با ايشان عوض كند و از قبل مي گفت برو آن صندلي را براي من بگير. ايشان براي شركت در يك جلسه ، اين فاصله طولاني را مي رفت و مردم كه صميميت و اخلاص ايشان را مي ديدند ، دورش جمع مي شدند و علاقه پيدا مي كردند كه در درسش شركت كنند. حتي عده اي بودند كه مي خواستند دكتر و مهندس شوند و درس هايشان را در دانشگاه هاي دولتي رها كردند و آمدند و طلبه شدند. به خاطر عشقي كه ايشان به اسلام و امام و انقلاب داشت و به خاطر صميميتي كه داشت ، مردم خيلي زود جذب ايشان مي شدند. يك نفر از مخالفين سرسخت ايشان بود، يكي دو بار كه در پيشاور با ايشان ملاقات كرد ، از نزديك ترين مدافعان ايشان شد.
روحانيون پاكستان چندان گرايشي به مسائل سياسي نداشتند و نوعي سياست گريزي در ميان آنها وجود داشت. سيد چگونه توانست آنها را به سياست علاقمند كند؟
هنگامي كه ايشان در نجف تحصيل مي كرد ، از آنجا با كارهاي سياسي امام آشنا شد و مطيع امام بود و نماز مغرب را هميشه پشت سر امام مي خواند و از همان زمان انگيزه مبارزه با استثمار و استعمار در دلش بود. بعد به پاكستان آمد و شروع به تدريس كرد. اوايل انقلاب ما براي اينكه فيلم هاي انقلابي را نشان بدهيم ، تلويزيون بزرگ و ژنراتور برق مي برديم ، چون هنوز بعضي جاها برق نبود. مثل امروز نبود كه همه ابزار ، سبك و در دسترس هستند. آن موقع ما براي يك روز و يك شب مي رفتيم و ايشان امر مي فرمود كه براي مردم از انقلاب بگوئيد وآنها را با انقلاب و خط امام آشنا كنيد تا به اين طرف روي بياورند. ايشان هر جا كه سخنراني مي كرد، اين بينش را به مردم مي داد. يادم هست يك روز ماه رمضان هنگام غروب بود و ايشان در مسجد جامع پاراچنار سخنراني مي كرد. اوايل انقلاب بود و بني صدر خيانت و فرار كرده بود. مخالفين در كشورهاي ديگر مي گفتند اين چه جور مملكتي است كه يك رئيس جمهور اين قدر رأي بياورد و بعد به اين آساني او را كنار بگذارند؟ ايشان در توجيه مي گفتند اگر شما اين كار را بكنيد ، آن هم به اين دليل كه حرفي را كه شما مي خواهيد، انجام نمي دهد ، اين عيبي ندارد ، ولي اگر كس ديگري اين كار را بكند عيب است؟ اگر عيب است براي شما هم هست. آخوندهاي پاكستان اين طور بودند كه فقط همان درس حوزه را مي خواندند و به كارهاي ديگر كار نداشتند ، اما ايشان ديد وسيعي داشت و جهان ديگري را معرفي مي كرد و مي گفت مادام كه انسان از اوضاع دنيا و ساير مسلمانان خبر نداشته باشد ، چگونه مي تواند به مستضعفين و محرومين كشور خودش كمك كند؟ آن موقع ارتباطات مثل امروز نبود و امكانات بسيار اندك بود ، ولي ايشان سعي داشت با همان امكانات كم ، مردم را از خواب غفلت بيدار كند، چون مردم اگر بيدار و هوشيار نباشند ، نمي توانند از حقوق خود دفاع كنند.
سيد در عين حال كه سعي مي كرد گرايش به سياست را در بين مردم ترويج كند، مروج انقلاب اسلامي ايران هم بود. نقش سيد در هر چه بيشتر آشنا كردن مردم پاكستان با انقلاب و سوق دادن آنها به تفكرات امام در چه حد بود؟
يك آقائي بود به نام آقاي سيد علي موسوي از منطقه بلدستان. ايشان براي سخنراني به پاراچنار آمده بود ، چون در آنجا اعياد ائمه اطهار ، به خصوص هفدهم ربيع الاول و پانزدهم شعبان و غيره خيلي با هيجان برگزار مي شود. پاراچنار شهر كوچكي است. در آن سخنراني ، ايشان گفت كه پاراچنار مثل قم است. همان گونه كه انقلاب ايران از قم شروع شد و به كل ايران و كل جهان سرايت كرد ، انقلاب پاكستان هم از پاراچنار سرچشمه مي گيرد و به كل پاكستان سرايت مي كند.
اين را در زمان سيد گفتند؟
بله ، ولي هنوز سيد به رهبري شيعيان پاكستان منصوب نشده بود، يعني ايشان حتي قبل از رهبري ، اين قدر در پاراچنار كار مي كرد و زحمت مي كشيد و مردم را از خواب غفلت بيدار مي كرد كه يك روحاني برجسته پاكستان در يك سخنراني اين حرف را زد ، يعني خدمات سيد اين قدر برجسته بودند كه در مدت كوتاه ، كل مردم پاكستان تحت تاثير انقلاب اسلامي قرار گرفتند.
شهيد به خاطر حمايت از انقلاب اسلامي ايران ، چقدر مورد مزاحمت و طعن ديگران بود؟
بديهي است كه دشمن از هر كانالي عليه كسي كه مي خواهد به ضررش صحبت كند، به او ضربه مي زند. در همان لباس روحانيت هم كساني بودند كه سيد را اذيت مي كردند و مي خواستند جلوي بعضي از كارهايش را بگيرند ، ولي سيد سرسختانه مي فرمودند من حاضرم هر بلائي را بر خود بخرم ، ولي حاضر نيستم سر سوزني از خط امام و ولايت فقيه عقب نشيني كنم. شهيد آنها را هم از خواب غفلت ، بيدار و متحد كرده بود. استعمار فهميد كه اگر سيد باقي بماند ، هم براي شيعه و هم براي اهل سنت ، مرد قابل اعتماد و احترامي خواهد بود و لذا عده اي را چه در لباس روحانيت و چه به صورت مردم عادي ، عليه ايشان مي شوراند. شهيد چندين بار خواست استعفا بدهد. ايشان مي گفت من مي خواهم اين رهبري را براي خدمت به كار بگيرم و اگر هم نباشد ، مي توانم خدمت كنم. يكي از علماي بسيار برجسته پاكستان به ايشان گفت كه نه ، شما استعفا نده. اينها كار خودشان را انجام مي دهند ، شما هم كار خودت را انجام مي دهي.
در هر حال بر سر راه ايشان مانع تراشي مي كردند ، تهمت هاي ناروا مي زدند ، نعوذبالله حقوق بگير از ايران معرفي مي كردند ، در حالي كه از ايران كمكي به ايشان نمي شد.
چه عاملي موجب شد كه به رغم همه اين كارشکني ها و مشكلات ، سيد توانست كار خودش را انجام بدهد؟
سيد سرسري و سريع تصميم نمي گرفت ، بلكه به همه جوانب و تاثيرات مثبت و منفي آن فكر مي كرد و به نتيجه كه مي رسيد ، قاطعانه مي ايستاد و كار مي كرد. ايشان هميشه مي فرمود كه ما وظيفه و تكليفي داريم و بايد به آن عمل كنيم. اگر موفق شديم و به جائي رسيديم الحمدلله ، اگر موفق نشديم ، لااقل در روز قيامت عذري داشته باشيم كه به وظيفه مان عمل كرده ايم. ايشان طبق وظيفه عمل مي كرد و خدا هم همراهشان بود.
به رغم اينكه در پاكستان شخصيت هاي برجسته اي بودند كه رهبري شيعيان را به عهده بگيرند ، چه شد كه ايشان نسبت به سايرين ترجيح پيدا كرد؟
آن زماني كه شيخ مفتي جعفر حسين «اعلي الله مقامه» رهبري پيشين شيعيان پاكستان رحلت فرمود ، علماي استان هاي بزرگ و كوچك پاكستان جمع شدند تا رهبر جديد شيعيان را انتخاب كنند. دولت و استعمار از اين خبر اطلاع پيدا كردند و خودشان آقاي حامد علي موسوي را به عنوان رهبر شيعيان پاكستان انتخاب كردند، اما شهيد به دو دليل ، اين امتياز را داشت كه علماي برجسته پاكستان ، ايشان را انتخاب كنند. دليل اول اينكه عده اي مي خواستند ايشان را به عنوان رهبر انتخاب و از ايشان به عنوان ابزار استفاده كنند و كار خودشان را انجام بدهند و گمان نمي كردند كه اين سيد تا اين حد داراي بصيرت باشد. عامل دوم اين بود كه وقتي خرمشهر آزاد شد ، مردم پاراچنار همان شب و فرداي آن روز راه پيمائي كردند. دولت شيعيان را در منطقه اي به نام سده مورد حمله قرار داد. دو روز درگيري بود. شهيد خيلي زحمت كشيد و به من و آقاي ديگري كه در دولت نفوذي هم داشت و عده اي ديگر امر فرمود كه با دولت مذاكره كنيم و به دولت فشار آورد كه شيعه ها را صحيح و سالم بيرون آورد. اينها تقريبا چند سال آواره بودند. آقائي بود به نام كربلائي دادو كه 7 تا فرزند و سه چهار محافظ داشت. اينها را به طرز فجيعي كشتند و اين در زماني بود كه شوروي در افغانستان و مهاجرين افغاني ، كل منطقه پاراچنار را در دست داشتند و مردم پاراچنار را مجبور كردند كه آنجا را در اختيارشان قرار بدهند و در آنجا خانه ها درست كردند و چادر زدند و كربلائي دادو و پسران و محافظين و حتي زن و بچه هاي كوچك را به قتل رساندند. دولت مي خواست از ما اسير بگيرد و ما را جريمه كند و مي گفت چرا آنجا نرفتيد تا به اين مردم كمك كنيد ، اما مردم نرفته بودند و عليه دولت جوي درست شد. طلبه اي را به زندان برده بودند. در مدتي كه در زندان بود ، انجمني درست شد و تصميم گرفتند عليه دولت برنامه اي درست كنند و اقدامي بشود. شهيد و يك نفر ديگر به نام حاجي سهال كه رئيس انجمن حسينيه بود به زندان رفتند. اين خبر به سرعت در پاكستان انتشار پيدا كرد. مردم ديدند كه اين سيد ، چه انسان شجاعي است و همين باعث شد كه او را به عنوان رهبر شيعيان پاكستان انتخاب كنند.
تفاوت رهبري سيد با رهبران پيشين و علماي برجسته پاكستان چه بود كه از آنها متمايز شد؟
آقايان فقط مي خواستند احكام و آداب شخصي اجرا شود، مجالس عزاداري و امثالهم را برقرار كنند و كاري به كار سياست نداشتند ، اما سيد معتقد بود كه ما غير از تحفظ مجالس عزاداري امام حسين(ع) بايد در ميدان سياست هم وارد بشويم و اگر مراكز اصلي مملكت در دست ما نباشد و از شيطنت ها و دسيسه هاي دشمن اطلاعي نداشته باشيم و در مقابل او نتوانيم تصميم گيري درست بكنيم ، به هدف نمي رسيم. ما بايد در سياست هم دخالت كنيم. همين سبب شد كه ايشان سمينار بزرگي را در شهر لاهور منعقد و در آنجا طي سخنراني اعلام كرد كه ما وارد ميدان سياست هم مي شويم و بعد هم خيلي سريع وارد اين ميدان شد و برنامه هاي خود را اجرا كرد و بسيار هم موفق شد. ايشان معتقد بود كه شيعه و سني ، همه مسلمانند و دشمن همه مشترك است. حتي ايشان در مسافرت هائي كه اهل سنت به پاراچنار مي كردند يا ايشان به جاي ديگري مي رفت، وقتي مي ديد وقت نماز است با برادران به نماز مي ايستادند و اين كارشان تاثير بسيار زيادي در مردم اهل سنت داشت و مي دانستند كه آقائي هست كه ديد و بينش وسيعي دارد و دنبال اختلافات شيعه و سني نيست.
با وجود همه مشكلاتي كه شيعه در پاكستان دارد ، سيد تا چه حد توانست جايگاه شيعه را در آنجا تثبيت كند و نسبت به دوران هاي قبل و يا حتي بعد از خودش ، آن را از صدمه خوردن محفوظ بدارد؟
طي 4 سال رهبريت ايشان ، با امكانات بسيار كم و مشكلات فراوان ، ايشان توانست خيلي سريع مردم پاكستان و به خصوص شيعيان را در جايگاه خودشان قرار بدهد. بعد از اعلام مواضع در آن سخنراني كه اشاره كردم ، بعضي از سران گروه هاي سياسي احساس خطر كردند و سعي داشتند به هر شكلي بر سر راه سيد موانع و مشكلاتي را ايجاد كنند كه حزبشان به خطر نيفتد، ولي سيد با آن درايت ، با آن شب و روز كار كردن ، با آن دين داري ، با آن خلوص و اخلاص و فداكاري توانست مردم مسلمان پاكستان ، بالخصوص شيعيان را در مدت بسيار مختصري به مقام رفيعي برساند و كاري كند كه شيعيان ايران ، لبنان و ساير نقاط جهان ، شيعيان پاكستان را بشناسند و درك كنند زماني كه اسرائيل به لبنان و يا شوروي به افغانستان حمله كرد، ايشان خيلي سريع مسلمانان پاكستان را در جريان واقعيت امور قرار داد و آنها را مطلع كرد.
موقف ايشان در برابر سلفي هاي پاكستان چگونه بود كه در عين حال كه به آنها نزديك مي شد، مانع از توسعه شان در پاكستان بشود؟
هر كس هر مذهب و مسلکي كه داشت ، سيد سعي مي كرد او را به خود نزديك كند. اگر راهش غلط است و اشتباه مي رود ، اين را به او تفهيم كند و از حقايق مطلع كند. اولين مرحله كار ايشان اين بود. اگر مي توانست آنها را قانع كند كه از كارهاي انحرافي دست بردارند كه هيچ ، و گرنه با استدلال و منطق با آنها مباحثه مي كرد. در هر حال سيد سعي داشت آنها را با خود جمع كند، ولي اگر به اين نتيجه مي رسيد كه قصد اصلاح شدن ندارند و مي خواهند به راه كج خود ادامه بدهند قاطعانه با آنها برخورد مي كرد. آغوش سيد به روي همه باز بود ، ولي در مواردي كه شيوه هاي علمي و منطقي به نتيجه نمي رسيد ، قاطعانه در برابر آنها مي ايستاد. ايشان مي فرمود كه وهابيت غير از تسنن است و اينها با هم فرق دارند. اهل سنت وهابيت را قبول ندارد و بالعكس. اولين كساني كه عليه وهابيت كتاب نوشته بودند ، اهل تسنن بودند و حتي عبدالوهاب از برادران ديني سيد ، كتابي عليه وهابيت نوشتند. ايشان اين روش را داشتند كه هر كس را با هر مسلكي چه شيعه چه اهل تسنن با آغوش باز مي پذيرفتند و اگر كج و اشتباه مي رود ، با موعظه و نصيحت و بحث ، راه درست را به او بفهماند ، ولي اگر هيچ كار ديگري كارگر نبود، قاطعانه و محكم روبروي آنها مي ايستاد و از مواضع خود صميمانه دفاع مي كرد.
آخرين خاطره شما از سيد چيست؟
من از شهيد خاطرات زيادي دارم. يكي زماني بود كه درس مي خواندم و خرمشهر محاصره شده بود. اخبار ساعت 2 ايران در پاكستان مي شود ساعت 3/5. ما خدمت ايشان درس داشتيم و ايشان خلاصه اخبار را گوش مي داد. خرمشهر محاصره شده بود. نزديك غروب ايشان به من گفت كه اصغر! برو و بچه ها را جمع كن، من رفتم و طلاب را جمع كردم. هميشه غروب ها طلاب پروانه وار دور ايشان جمع مي شدند. ايشان گفت: «خرمشهر به دست رزمندگان اسلام محاصره شده ، شما روزه بگيريد به اين نيت كه خدا خرمشهر را آزاد كند.» همه بلند شديم و سحري خورديم و روزه گرفتيم. غروب روز بعد هنوز افطار نكرده بوديم كه خداوند متعال ، خرمشهر را آازد كرد.
خاطره ديگري كه از ايشان دارم اين است كه روزي در محضر ايشان نشسته بوديم. ايشان 1200 روپيه حقوق معلمي مي گرفت. مهمان نواز هم بود و هميشه زياد مهمان داشت. يك روز در جلسه نشسته بوديم كه يك نفر آمد و گفت كه خيلي تنگدست است. ايشان دست برد توي جيب و 50 روپيه كه آن موقع پول زيادي بود به او داد. ما كه نديديم ، ولي آن آقا وقتي 50 روپيه را ديد ، خيلي خوشحال شد و شروع كرد به تعريف و تمجيد از ايشان. ايشان خيلي عصباني شد و گفت: «50 روپيه به تو دادم و اين قدر تمجيد مي كني. خداوند متعال اين قدر به انسان ها كرامت و لطف كرده و شكر نمي كني. خودت را به خاطر 50 روپيه ذليل و خوار نكن. بلند شو و از اينجا برو بيرون.» ما اگر به كسي كمك كنيم و از ما تشكر نكند ، ناراحت مي شويم. موارد خيلي كمي پيش مي آمد كه ايشان عصباني شود، مخصوصا در مدرسه و موقع درس، ولي آن روز عصباني شد.
خاطره ديگري كه از ايشان دارم روزي بود كه آيت الله بهشتي و 72 تن از ياران ايشان به شهادت رسيدند. در آن زمان ما كوچك بوديم و بينش سياسي چنداني نداشتيم. يادم هست كه ايشان به شدت متاثر و افسوس مي خورد.
منبع: ماهنامه شاهد یاران، شماره 50