چكيده
از كارآمدترين روشهاى تربيتى كه در قرآن و سيره پيشوايان دينى آمده، روش عبرت است. عبرت حالتى است كه در اثر برخورد با امورى ظاهرى و مشهود، براى انسان پديد مىآيد و به معرفتى باطنى و غير مشهود منتهى مىشود. به اين حالت، اگرچه روش نمىگويند ولى با توجه به عامل ايجادكننده آن، جنبه روشى پيدا مىكند.
تشابه زندگى انسانها و اقوام و ملل مختلف با يكديگر، حسابگرى و انديشهورزى و نيز تأثيرپذيرى انسان، مبانى اين روش را تشكيل مىدهند؛ يعنى در اثر تعامل اين ويژگيها با يكديگر، حالت عبرت پديد مىآيد. دستيابى به بينش، بهرهمندى از تجارب ديگران، مصونيت نسبى از خطا و درنهايت استفاده بهينه از باقيمانده عمر، از پيامدهاى تربيتى و آثار عبرت است. از منابع عبرت، مىتوان به حوادث و تحولات تاريخى، سرگذشت اقوام و ملل، شگفتيهاى خلقت، حيات و مرگ تمدنها، عظمت و انحطاط دولتها، تجربيات اوليه خود انسان و در يك كلام، دنيا و سنتهاى حاكم بر آن اشاره كرد.
مقدمه
عبرت واژهاى است كه در قلمرو تربيت كاربرد گستردهاى دارد. همه اديان الهى و مكاتب تربيتى، پيروان خود را به درسآموزى از سرگذشت پيشينيان و مقايسه موقعيت خود با آنان دعوت مىكنند. اسلام نيز به طور گسترده مسلمانان را به سير در آفاق و انفس، تؤام با تفكر و انديشه در سرگذشت ديگران فراخوانده است. شكى نيست كه اين فراخوانى به دليل تأثير چشمگيرى است كه بر عمل و رفتار انسان داشته است.قرآن كريم هفت بار كلمه «عبرت» و اعتبار را به كار برده و اهل بصيرت را بر آن ترغيب كرده است:
فَاعْتَبِروُا يَا اُولِى الاَبْصَارِ.1
پس عبرت بگيريد اى صاحبان چشم.
قرآن در جاى ديگر هدف از بيان داستانها و وقايع تاريخى را عبرتپذيرى مىداند:
لَقَدْ كَان فِى قِصَصِهِمْ عِبْرَةٌ لاِوُلِى الالْبَاب.2
درسرگذشت آنان درس عبرتى براى صاحبان انديشه بود.
حضرت على(علیه السلام) كه خود قرآن ناطق است با اشاره به برنامه عبرتآموزى قرآن، چنين مىفرمايد:
تَدَبَّرُوا آيَاتِ الْقُرْآنِ وَ اعْتَبِرُوا بِهِ فَإِنَّهُ اَبْلَغُ الْعِبَرِ.3
در آيههاى قرآن بينديشيد و به (وسيله) آن پندگيريد،زيراكه آيات قرآن رساترين عبرتهاست.
درباره عبرت چندين سؤال مطرح است: 1. عبرت چيست؟ 2. آيا عبرت روش تربيتى است؟ 3. در صورت روش بودن، روش خودتربيتى است يا ديگرتربيتى؟ 4. حوزه كاربرد آن كجاست؟ 5. رابطه آن با مبنا، هدف و اصل تربيتى چگونه است؟ 6. نقش آن در تربيت چيست؟ 7. منابع و شيوههاى عبرتآموزى كدامند؟ … همه اينها سؤالاتى است كه اين مقاله بهنحوى درصدد پاسخگويى به آنهاست. نگارنده مدعى نيست كه به اين پرسشها پاسخى جامع و كافى داده است، بلكه آن را آغازى براى مباحث گستردهتر در اين زمينه مىداند. گفتنى است كه اين مقاله، با تكيه بر منابع اسلامى بويژه قرآن و نهج البلاغه تدوين شده است.
اميد است محققان و دانشپژوهان تعليم و تربيت و تشنگان معارف الهى، با الهام از قرآن و ديگر منابع غنى اسلامى، بيشتر از پيش بر كشف اين حقايق فائق آيند و جان تشنه خود را از سرچشمه زلال معرفت سيراب سازند.
عبرت چيست؟
عبرت بر وزن فِعْلَه از ريشه «عَبَر» است كه به معانى مختلفى چون: تفسير كردن، سنجيدن، عبور كردن، تعجب كردن و غيره آمده است. وجه اين معانى، انتقال از حالى به حالى ديگر است، چنانكه راغب اصفهانى در «مفردات» مىگويد: «اَصْلُ العِبَرِ تَجَاوُزٌ مِنْ حَالٍ اِلَى حَالٍ».4 اگر نگوييم در تمام معانى، دستكم در بيشتر آنها نوعى جابجايى و انتقال قابل درك است. در عبرت و اعتبار نيز همين معنى مشاهده مىشود، چرا كه اهل لغت، اين دو را به معناى پند و اندرز گرفتن5 ذكر كردهاند، و در پند و اندرز، انسان از نقل يك سخن و يا جريان تاريخى به معنايى ماوراى آن منتقل مىشود و در اثر آن، حالتى خاضعانه و خاشعانه در برابر حق، براى او پديد مىآيد.
راغب، عبرت را چنين معنا مىكند:
الاِعْتِبَارُ وَالعِبْرَةُ [هِىَ] الْحَالَةُ الّتِى يَتَوَصَّلُ بِهَا مِنْ مَعْرِفَةِ الْمُشَاهَدِ اِلَى مَا لَيْسَ بِمُشَاهَد.6
عبرت حالتى است كه در آن معرفت ظاهرى و محسوس، سبب درك معرفت باطنى و غيرمحسوس مىگردد و انسان از امور مشهود به امور نامشهود منتقل مىشود.
روشن است كه هرگونه انتقال و عبور از ظاهر به باطن و از سطح به عمق را نمىتوان عبرت ناميد، بلكه اين انتقال و عبور داراى نكات و قيود خاصى است كه در پى مىآيد:
نكته اول اينكه بين ظاهر و باطن، نبايد رابطهاى اعتبارى و قراردادى و يا التزامى وجود داشته باشد. مثلاً اگر از شنيدن صداى زنگ، شنونده به باطن آن يعنى وجود فردى در پشت در، پى برد و با ديدن يك علامت خاص، بيننده به يك پيام قراردادى منتقل شود، آن را عبرت نمىگويند، زيرا اوّلى دلالت التزاميه دارد و دوّمى، انتقال از طريق قرارداد قبلى صورت مىگيرد.
نكته دوم اينكه باطن و عمقى كه فرد به آن منتقل مىشود، بايد بار ارزشى و اخلاقى داشته باشد و اين امر زمانى ممكن است كه انسان زندگى خود را به نوعى با امور ظاهرىِ مشهود، مشابه و همانند ببيند و وقوع همان سرنوشت را براى آينده خويش محتمل بداند. به عبارت ديگر، انتقال از ظاهر، با يك سلسله اطلاعات خشك و يا مطالب علمى صِرف نمىتواند عبرت باشد، بلكه آنچه حاضر مىشود بايد قابليت تأثيرگذارى در رفتار اخلاقى و خودسازى فرد داشته باشد.
نكته سوم اينكه نقش تأمل و تفكر در اين انتقال بسيار مهم است و شايد بتوان گفت، بدون اين عنصر، تحقق اين حالت امكانپذير نيست، زيرا در اين زمينه، انسان به مشاهده و يا شنيدن امور و پديدهها مىپردازد و اگر به همين شنيدن اكتفا كند، چنين حالتى در او پديد نمىآيد. اما اگر در شنيدهها و ديدههاى خود بينديشد و سپس پديدههاى مشابه را در زمان خود شناسايى كند، و آنگاه به موازنه و مقايسه آنها با يكديگر بپردازد و در يك تجزيه و تحليل عقلى، روابط بين آنها را كشف كند، به نتيجهاى مطلوب و منطقى دست مىيابد و اين نتيجه همان حالتى است كه مىتوان آن را عبرت ناميد. در جريان عبرت، انسان تحت تأثير امرى قرار مىگيرد و قلبش به آن متمايل و خاشع مىگردد و در نتيجه معرفت و شناخت جديدى حاصل مىشود و به دنبال آن، سلوك و رفتارى متناسب با آن، در فرد بهوجود مىآيد.
آيا عبرت يك روش تربيتى است؟
از آنچه گذشت معلوم مىشود عبرت به خودى خود يك روش نيست. بلكه حالتى است كه در اثر برخورد با امورى به انسان دست مىدهد. خود اين حالت يك پيامد بسيار شيرين تربيتى است. لكن با توجه به عامل ايجادكننده اين حالت، مىتوان آن را روش ناميد. حال در پاسخ به اين سؤال كه چه عاملى اين حالت را در فرد به وجود مىآورد، بايد گفت دو عامل: 1. گاهى خودِ فرد با خواندن جريانات تاريخى يا ديدن طبيعت و آثار به جاى مانده از گذشتگان به اين حالت مىرسد كه در اين صورت عبرت يك روش خودتربيتى مىشود كه مىتوان آن را روش «عبرتگيرى» يا «عبرتپذيرى» ناميد. چرا كه خودِ فرد زمينه را براى تأثيرپذيرى فراهم كرده است.
2. گاهى ديگران زمينهها و مقدماتِ بوجود آمدن چنان حالتى را براى فرد فراهم مىكنند. مثلاً مربى تربيتى با قصد عبرتآموزى، تربيتآموزان خود را به ديدن برج وباروها، كاخهاى سلطنتى، مقابر و زيارتگاهها ببرد كه در اين صورت يك روشِ ديگر تربيتى است و مىتوان آن را روش «عبرتدهى» يا «عبرتآموزى» نام نهاد. در اين روش، كار مربى نشان دادن آيات و نشانههاست و اين فراگيرنده است كه بايد از لابلاى پديدهها كه آيات الهى هستند، عبور كرده به اعماق آنها دست يابد، چرا كه آيات، رموزى هستند كه همواره به چيزى فراتر از ظاهر خود دلالت دارند. در اين روش كشف اين رمزها به عهده خودِ فراگيرنده است.
اميرالمؤمنين(ع) در تربيت فرزند خود از همين روش استفاده كرده و در نامهاى به امام حسن(ع) مىفرمايد:
… يا بُنَىَّ انّى قَد اَنْبَأْتُكَ عَنِ الدُّنْيَا وَ حَالِهَا، وَ زَوَالِهَا وَ اِنْتِقالِهَا، وَ اَنْبَأتُكَ عَنِ الآخرةِ و ما أُعِدَّ لاِءَهْلِهَا فِيهَا، وَضَرَبْتُ لَكَ فِيهِمَا الاَمْثالُ، لِتَعْتَبِرَ بِها و تَحْذُوَ عَلَيها.7
پسرعزيزم! من تورا از دنيا و تحولات گوناگونش و نابودى ودست به دست گرديدنش آگاه كردم و از آخرت و آنچه براى انسانها در آنجا فراهم است اطلاع دادم و براى تو از هر دو مثال زدم تا به آن پندپذيرى و براساس آن در زندگى گام بردارى.
در اين عبارت، حضرت متذكر مىشوند كه من اخبار را براى تو گفتم، علامات و نشانهها را بيان كردم و راه را نشان دادم و تو خود بايد پند بگيرى و مسير زندگى را براساس آن بپيمايى. بنابراين عبرتآموزى به معناى اخير يك روش ديگر تربيتى است و اگر در مباحث آتى از آن با عنوان روش ياد مىشود، به همين لحاظ است.
مبانى عبرت
براى پاسخ به اين سؤال كه اصولاً چه ويژگيهايى در زندگى انسان وجود دارد كه باعث پديد آمدن حالت عبرتگيرى مىشود، بايد گفت:
اولاً، تشابه و برخوردارى از وجوه مشترك امرى است كه در تمامى اصناف موجودات اين جهان به چشم مىخورد. انسان نيز به لحاظ فردى و اجتماعى از اين قاعده مستثنى نيست. مثلاً انسان به لحاظ فردى، هم با گذشته خود و هم با افراد ديگر، شباهتها و مشتركاتى دارد. همانگونه كه ملتها و جامعهها نيز با گذشته خود و با اقوام و ملتهاى ديگر شباهتها و مشتركات فراوانى دارند.
ثانيا، انسان موجودى حسابگر و انديشهورز است و از اين ويژگى براى رشد و تكامل خود استفاده مىكند. او همواره به مقايسه امور با يكديگر مىپردازد. شباهتها و تفاوتها را مشخص كرده به تجزيه و تحليل و تبيين آنها مىپردازد.
ثالثا، انسان موجودى تأثيرپذير است. او همواره با محيط اطراف خود در تعامل است، حوادثى كه در اطراف او اتفاق مىافتد، صحنههايى كه از پيش چشم او مىگذرد، قضايا و جريانات تاريخى كه به گوش او مىرسد و… همه و همه، وى را تحت تأثير قرار مىدهد.
اين سه ويژگى، مبناى عبرت را تشكيل مىدهند و عبرت در اثر تعامل اين سه خصوصيت حاصل مىشود. توضيح اينكه وجود شباهتها و وجوه مشترك در زندگى انسان او را به كندوكاو و بررسى امور وادار مىكند. او زندگى كنونى خود را با گذشته خويش و نيز با افراد ديگر مقايسه مىكند، رفتارها و پيامدها را بررسى كرده به تجزيه و تحليل و كشف روابط و علل آنها مىپردازد. در اين بررسى به نقاط ضعف و قوت خويش در گذشته و حال پى مىبرد و آنگاه تحت تأثير عوامل مثبت و منفى آن قرار مىگيرد. او در اين تجزيه و تحليل درونى، به يك جمعبندى و قاعده كلى دست مىيابد كه عبارت است از اينكه: «اگر همان اسباب و علل در زندگى كنونى من باشد من هم به همان سرنوشت گرفتار مىشوم» و اين همان عبرت است. از اين رو تصميم مىگيرد تا از تجارب گذشته خود و نيز ديگران در جهت اصلاح و رشد آينده خود در جهات مختلف استفاده كند.
اصل مهمى كه بر اين روش حاكم است، اصل تعقل و تفكر است. چرا كه بدون اين اصل، شنيدن حوادث تاريخى و ديدن آثار گذشتگان، معنا و محتوايى بهدنبال ندارد، بلكه آثارِ بىروحى است كه بىهدف از برابر انسان مىگذرد، بدون آنكه معنايى را در ذهن پديد آورد.
اگر اين احساس ظاهرى، با تأمل و انديشه درونى همراه گردد، اعتبار و بينش را به دنبال خواهد داشت و مصداق اين كلام على(ع) خواهد شد كه:
تَفَكُّرُكَ يُفِيدُكَ الاِْسْتِبصارَ وَ يَكْسِبُكَ الاِْعْتِبارَ.8
فكر كردن به تو، بينايى و عبرت گرفتن مىبخشد.
بنابراين، در سايه تفكر و انديشه، محسوسات معنا پيدا مىكند و حالتى در انسان پديد مىآيد كه در آن از ظواهر عبور مىكند و به معانى بلند و كشف حقايق دست مىيابد و در واقع به نوعى بصيرت مىرسد. اين بصيرت، ارزشها و ضدارزشها را برايش معلوم مىكند و راهنماى عمل و رفتار بيرونى او مىگردد.
حوزه كاربرد اين روش
قلمرو كاربرد اين روش، همه دورانهاى زندگى انسان بجز كودكى است.9 چرا كه درك عبرتها، نيازمند عقلى سليم، چشمى بينا، دلى بيدار و در يك كلام قدرت شناختى بالاست.10 و انسان هر چه از نظر سنى بالاتر مىرود، معمولاً دامنه شناخت او گستردهتر و از خصوصيات فوق بيشتر برخوردار مىگردد. از اين رو، بهكارگيرى اين روش در هر يك از مراحل رشد، قواعد و خصوصياتى دارد كه بهطور اختصار به آنها اشاره مىشود:
1. در اواخر مرحله كودكى، رشد شناختى كودك ضعيف است. در مورد هر شيئى يا موقعيتى فكر او بيشتر به اجزاء متوجه است، اما نمىتواند اين اجزاء را به صورت كل آن دريافت كند، از اين رو براى عبرتدهى به كودك، هم بايد تك تك اجزاء يك جريان عبرتآموز را به كودك نشان داد و هم بايد رابطه اجزاء با يكديگر و نيز حصول نتيجه را براى وى توضيح داد، مثلاً براى اينكه كودك از حادثهاى عبرت بگيرد و از ارتكاب كار خلافى كه ديگرى انجام داده ـ و اين حادثه ناخوشايند را براى او حاصل نموده است ـ دورى جويد، مىتوان، نتيجه نامطلوبى كه از كار فرد خطاكار به دست مىآيد در معرض ديد وى قرار داد و سپس رابطه آن نتيجه نامطلوب را با كار خطا مشخص كرد و آنگاه نتيجهگيرى كرد كه اگر تو هم چنين خطايى را انجام دهى، مثل آن فرد بايد منتظر چنين پيامد نامطلوبى باشى.
2. در هفت سال دوم و مرحله دبستانى، در رشد فكرى كودك تغيير و تحول چشمگيرى پيدا مىشود و منطق او به مسائل عينى گرايش پيدا مىكند. كودك در اين مرحله به دستكارى علائم و نشانهها مىپردازد. ارتباط بين اجزاء را مىسنجد و از اين طريق، وضعيت پديدههاى گوناگون را تبيين و از آنها نتيجهگيرى مىكند. براى عبرتآموختن به چنين فردى بايد اجزاء عينى يك جريان را در معرض ديد وى قرار داد، به ارتباط بين اجزاء، اشاره مختصرى كرد و نتيجهگيرى رابه خود وى واگذار نمود. مثلاً در همان مثال قبل اگر كودك از كار خطا و نيز بهدنبال آن از نتيجه آن و ارتباط بين آن دو خبردار شود، خودش نتيجه مىگيرد كه: «اگر من هم چنين خطايى را انجام دهم. مثل او بايد منتظر چنين پيامد نامطلوبى باشم».
3. در مرحله نوجوانى كه همزمان با بلوغ شرعى است، رشد شناختى و ادراكى نوجوان اوج مىگيرد و از واقعيات عينى و محسوس، به امور انتزاعى و ذهنى منتقل مىشود. نوجوان مىتواند به تهيه و تنظيم فرضيههاى ذهنى بپردازد. و هر مسألهاى را به صورت اصولى و منطقى آن بررسى كند. او مىتواند مسائل مجرد و انتزاعى را تجزيه و تحليل نمايد و به نتايجى منطقى دست يابد. چنين فردى، براى عبرت گرفتن از حوادث، كافى است كه از پيشدرآمد فوق خبردار شود. آنگاه به تجزيه و تحليل، كشف روابط و علل و در نهايت نتيجهگيرى آن بپردازد و آن را به عنوان تجربهاى در كنار تجارب زندگى خويش ثبت كند.11
از اين دوره به بعد، هر چه سن بالاتر رود و به مراحل سنى بالاترى برسد، بر تجارب او افزوده مىشود و همين تجارب،او را ورزيده و كارآزمودهتر مىكند. بهطورى كه با ديدن يا شنيدن بسيارى از امور، به درك حقايق بسيارى در وراى آنها نائل مىگردد.
از آنچه گذشت، معلوم مىشود كه گستره بهكارگيرى روش عبرت، در مراحل اوليه زندگى تربيتآموز، كمتر است. چرا كه دايره درك كودك كمتر است، و هر چه بر سن كودك افزوده مىشود و كودك به مراحل بالاترى مىرسد، دامنه كاربرد اين روش، گستردهتر مىگردد.
پيامدهاى تربيتى عبرت
تأكيد نسبتا فراوان قرآن و روايات بر سير و سفر و خواندن سرگذشت اقوام و ملل و گرفتن عبرت از آنها، به دليل آثار تربيتى فراوانى است كه اين مسأله بهدنبال دارد. در اين بخش به پارهاى از اين آثار اشاره مىشود.
1. عبرت، كليد بصيرت
يكى از مهمترين مقاصد تربيت آن است كه انسان به درجهاى از درك و بصيرت برسد كه بتواند از ظواهر امور بگذرد و به باطن آنها بنگرد. از محسوسات و مشهودات عبور كند و به معقولات برسد، و قدرتى فراگير براى سنجش و اندازهگيرى، تجزيه و تحليل، حل و فصل امور و انتخاب و تصميمگيرى در ابعاد مختلف زندگى بهدست آورد. عبرت راهى است كه مىتواند انسان را به اين مقصد تربيتى برساند و شايد مهمترين اثر تربيتى عبرت، همين باشد. اميرالمؤمنين(علیه السلام) در كلام خود بر اين اثر عبرت تصريح كرده چنين مىفرمايد:
مَنِ اعْتَبَرَ اَبْصَرَ وَ مَنْ اَبْصَرَ فَهِمَ وَ مَن فَهِمَ عَلِمَ.12
كسى كه عبرت آموزد، آگاهى يابد و كسى كه آگاهى يابد، مىفهمد و آنكه بفهمد، دانشآموخته است.
و در جاى ديگر مىفرمايند:
رَحِمَ اللّهُ اُمْرَئً تَفَكَّر فَاعْتَبَرَ وَ اعْتَبَر فَأبْصَرَ… .13
خدا رحمت كند كسى را كه بينديشد و سپس پند پذيرد، و اندرز گيرد و سپس بينا گردد… .
نتيجه به دست آمده از اين دو كلام اين است كه تفكر زمينهساز عبرت است و عبرت زمينه بصيرت را فراهم مىآورد. آن حضرت در سخنى ديگر انسان بصير را چنين توصيف مىكند:
اِنّمَا البَصِيرُ مَنْ سَمِعَ فَتَفكَّرَ، وَ نَظَرَ فَأبْصَرَ، وَانْتَفَعَ بِالْعِبَرِ… .14
همانا بينا كسى است كه (به درستى) بشنود و سپس (در آن) بيانديشد، و (به درستى) بنگرد و بينا گردد و از عبرتها پند گيرد… .
يعنى زمانى انسان به بينش و بصيرت مىرسد كه به شنيدن اكتفا نكند، بلكه در شنيدهها، انديشه نمايد و با دقت به امور بنگرد. نتيجه اين انديشه و دقت نظر همان عبرتى است كه در تصميمگيرىها و رفتار انسان موثر خواهد بود. به عبارت ديگر به نظر امام(ع)، مراحل ايجاد بينش عبارت است از: 1. احساس ظاهرى (به كمك چشم وگوش) 2. تفكر و تيزبينى (انديشه) 3. عبرتگيرى. بههرحال شيرينترين ثمره عبرتآموزى، بينش است كه خود آثار مطلوب ديگرى را نيز به دنبال خواهد داشت.
2. عبرت، انتقال تجارب
مرور بر آثار و تاريخ پيشينيان، فايده ديگرى نيز به دنبال دارد و آن كسب تجارب است. انسانها در طول زندگى سعى مىكنند هر امرى را يك بار تجربه كنند و يك خطا را چند بار مرتكب نشوند، علاوه بر اين خرمندان تلاش مىكنند كه حتى خطايى را كه ديگران تجربه كردهاند، مرتكب نشوند و در واقع سعى دارند از تجارب ديگران استفاده كنند، چرا كه از عاقل چيزى غير از اين انتظار نيست:
اِنَّمَا الْعاقِلُ مَنْ وَ عَظَتْهُ التَّجَارُبُ.15
همانا عاقل كسى است كه تجربهها او را پند دهند.
مادام كه انسان در غرور خويش گرفتار است و سر در لاك خود دارد، از رويدادهايى كه براى ديگران رخ مىدهد، پند نمىگيرد و خطاهاى تجربه شده ديگران را تكرار مىكند. بدين سبب، بايد تربيتآموزان را بر آثار بهجاى مانده از گذشتگان عبور داد تا با عبرت از سرنوشت آنها، تجارب آنان را پلى براى رشد و شكوفايى خود قرار دهند. كسى كه تجارب ديگران را بر تجارب خويش مىافزايد، عمرى به درازاى عمر آنها دارد. اميرالمؤمنين در وصيتى به فرزند خود امام مجتبى(ع) چنين مىفرمايد:
اَىْ بُنَىَّ، اِنِّي وَ اِنْ لَمْ اَكُنْ عُمِّرْتُ عُمُرَ مَنْ كَانَ قَبْلِى، فَقَدْ نَظَرْتُ فِى اَعْمَالِهِمْ، وَفَكَّرْتُ فِى اَخْبَارِهِمْ، وَسِرْتُ فِى آثَارِهِمْ، حَتّى عُدْتُ كَاَحَدِهِمْ، بَلْ كَاَنِّى بِمَا انْتَهى اِلىَّ مِنْ اُمُورِهِمْ قَدْ عُمِّرتُ مَعَ اَوَلِّهِمْ اِلَى آخِرِهِمْ. فَعَرَفْتُ صَفْوَ ذَلِكَ مِنْ كَدَرِهِ وَ نَفْعَهُ مِنْ ضَرَرِهِ فَاسْتَخْلَصْتُ لَكَ مِنْ كُلِّ اَمرٍ نَخِيلَهُ وَ تَوَخَّيْتُ لَكَ جَمِيلَهُ وَ صَرَفْتُ عَنْكَ مَجْهُولَهُ… .16
پسرم، اگرچه من به اندازه همه كسانى كه پيش از من مىزيستهاند عمر نكردم، اما در كردار آنها نظر افكندم، و در اخبارشان انديشيدم و در آثارشان سير كردم تا بدانجا كه همانند يكى از آنها شدم، بلكه گويا در اثر آنچه از تاريخ آنان به من رسيده با همه آنها از اول تا آخر بودهام. پس من قسمت زلال و مصفّاى زندگى آنان را از بخش كدر و تاريك آن بازشناختم و سود و زيانش را دانستم، از ميان تمام آنها، قسمتهاى مهم و برگزيده را برايت خلاصه كردم و از بين همه آنها زيبايش را برايت انتخاب نمودم و ناشناختههاى آن را از تو دور كردم.
براساس اين فرمايش حضرت على(ع) تجربه اندوزى از سرگذشت ديگران، بهرهمندى از حاصل عمر آنهاست. گويا انسان عمرى به دارازى عمر همه آنها داشته است، با اين تفاوت كه خطاهاى آنان را مرتكب نشده است. نكته ديگرى كه در سخن حضرت مشهود است وظيفهاى است كه امام(ع) براى مربى ترسيم مىكند. وظيفه مربى اين است كه تجربيات خود و ديگران را جمعآورى، تلخيص و تنقيح كند و بهطور صريح و روشن و دستهبندى شده در اختيار فراگيرنده خويش قرار دهد.
3. عبرت و بازدارى از خطا
از فوائد و آثار تربيتى عبرت، مىتوان به هدايتگرى آن اشاره كرد، عبرتها همواره انسان را به سوى رشد و كمال و راه درست هدايت مىكنند و چراغهايى هستند كه مسير صحيح زندگى را نشان مىدهند:
اَلاِعْتِبَارُ يَقُودُ اِلَى الرُّشْدِ.17
عبرت گرفتن انسان را به سوى راه صواب و درست مىكشاند.
ثمره اين هدايتگرى نيز، دورى از خطاست:
اَلإعْتِبَارَ يُثْمِرَ العِصْمَةَ.18
ميوه عبرت گرفتن، نگاهدارى است.
و اين بدان سبب است كه در جريان عبرت، انسان با تجارب ديگران آشنا مىشود و رابطه بين سير و سلوك انسانها با پيامدهاى آن را احساس مىكند و اگر موقعيتى مشابه آنها داشته باشد، از سرنوشت آنها درس مىگيرد و به طريق ديگرى عمل مىنمايد؛ طريقى كه آن پيامدهاى سوء را در پى نداشته باشد. اميرالمؤمنين(ع) در اين خصوص مىفرمايد:
اِنَّ مَنْ صَرَّحَتْ لَهُ الْعِبَرُ عَمّا بَيْنَ يَدَيْهِ مِنَ المَثُلاثِ، حَجَزَتْهُ التَّقْوى، عَنْ تَقَحُّمِ الشُّبَهَاتِ.19
كسى كه از اعمال و كردار گذشتگان و عواقب سوء آنها عبرت گيرد، تقوا وى را از فرو رفتن در آن گونه بدبختيها بازمىدارد.
نكته قابل توجه اينكه هر چه دامنه عبرتگيرى انسان وسيعتر باشد، دايره ارتكاب خطا كمتر خواهد بود:
مَنْ كَثَّرَ اعْتِبَارُهُ قَلَّ عِثَارُهُ.20
هركس عبرت گرفتن او بسيار باشد، لغزش او كم خواهد شد.
چرا كه فزونى عبرتها، ابهام را از چهره امور مىزدايد، شبهات را از بين مىبرد، صراحت خاصى به مسائل مىبخشد و آنها را شفاف مىكند.
4. عبرت چراغ راه آينده
حفظ و گرامىداشت باقيمانده عمر انسان، و استفاده بهينه از آن نيز از نتايجى است كه در سايه عبرت از گذشته تحقق مىيابد. عبرت چراغى فراروى آينده است و فرداى بهتر و درخشان در گرو عبرت از گذشته است:
وَلَوِ اعْتَبَرْتَ بِمَا مَضَى حَفِظْتَ مَابَقِىَ.21
اگر از آنچه گذشته است عبرت بگيرى، آنچه را كه باقى است حفظ خواهى كرد.
زيرا تاريخ در حال تكرار است، همواره قومى مىروند و قومى ديگر جايگزين مىشوند. اختلاف حوادث و رويدادهاى تاريخى، در جزئيات آنهاست، اما در كليات شبيه يكديگرند و اسباب و علل آنها هم مثل هم است. انسان عاقل و عبرتگير مىتواند با موازنه و مقايسه اين پديدهها و بررسى علل و اسباب آنها، پيامدها و نتايج آنها را پيشبينى كند و تصميم درست و متناسب را در هر مورد اتخاذ نمايد. اميرالمؤمنين(ع) در نامه خود به حارث هَمْدانى به اين نكته اشاره دارند:
واعْتَبِرْ بِمَا مَضَى مِنَ الدُّنْيَا لِمَا بَقِى مِنْهَا، فَاِنَّ بَعْضَهَا يَشْبَهُ بَعْضا وَ آخِرُهَا لاحِقٌ بِاَوّلِهَا وَ كُلُّها حَائِلٌ مُفَارِقٌ.22
از (حوادث) گذشته دنيا براى باقيمانده آن عبرت گير،چراكه بعضى ازآن (حوادث) شبيه بعضى ديگراست. وپايانش به ابتداى آن مىپيوندد و (درهرحال) تمام آن گذرا و ناپايدار است.
با دقت در پيامدهاى فوق، مىتوان دريافت كه همگى در ارتباط با هم و در جهت تحقق يك هدف، يعنى سعادت انسان هستند، زيرا بصيرتى كه در جريان عبرتآموزى نصيب انسان مىگردد، باعث مىشود تا از تجارب ديگران بهره بگيرد. انتقال اين تجارب، مىتواند انسان را از بيشترِ خطاها بازدارد و چراغى فراروى وى قرار دهد تا آيندهاى درخشان و سعادتمند براى او به ارمغان آورد.
منابع عبرت و شيوههاى عبرت آموزى
عبرتها به وسعت دنيا گسترده است. هر پديده، آيهاى از آيات الهى است و پيامى دربردارد. هر كس ديدهاى عبرت بين داشته باشد، مىتواند از لابلاى پديدهها، پيامها را دريابد. براى آگاهى و بيدارى انسان هشدارها داده شده است و عبرتها بىپرده و آشكار رخ نمودهاند. به فرموده اميرالمؤمنين(ع)، اگر انسان چشم باز كند و ببيند، وسايل بينايى او فراهم است، و اگر گوش شنوا داشته باشد، سخنان حق گفته شده است و اگر اهل هدايت باشد، وسايل هدايت فراهم است:
وَلَقَدْ بُصِّرْتُمْ اِنْ اَبْصَرْتُمْ، وَ أُسْمِعْتُمْ اِنْ سَمِعْتُمْ، وَ هُدِيتُم اِنِ اهْتَدَيْتُمْ، وَبِحَقٍّ اَقُولُ لَكُمْ: لَقَدْ جاهَرَتْكُمُ الْعِبَرُ وَ زُجِرْتُمْ بِما فيهِ مُزْدَجَرٌ.23
آن حقايق را به شما نيزنشان دادند، ولى ديدن نخواستيد و به گوش شما رسانيدند، ولى شنيدن نخواستيد، شما را راه نمودند، ولى رهيافتن نخواستيد، براستى مىگويم كه عبرتها و اندرزها بر شما آشكار بود و از آنچه مىبايد دورى جوييد شما را منع كردند
ولى افسوس كه از اين همه منابع عبرتآموز، اندكى از مردم پند مىگيرند و بخش عظيمى از مردم چشم عبرتبين ندارند و همچنان در شهوات نفس و غفلتها گرفتارند:
مَا اَكْثَرُ العِبَرُ وَ اَقَلُّ الاِعْتِبَارُ.24
عبرتها چه بسيارند و عبرت گيرچه كم!
در اين بخش به مهمترين منابع و شيوههاى عبرتآموزى اشاره مىكنيم. و پيش از آن، ذكر اين نكته را لازم مىدانيم كه منابع عبرت و شيوههاى عبرتآموزى، دو مبحث جداگانه است و هر كدام بحث مستقلى دارد، ولى با توجه به اينكه اين دو مبحث بسيار به هم نزديك هستند و شناخت هر منبع، اتخاذِ روشى را به دنبال دارد،اين دو را در يك مبحث ذكرمى كنيم:
الف. دنيا، سراى عبرت
يك نگاه عموعى به دنيا و ويژگيها و سنتهاى حاكم بر آن، جداى از وقايع تاريخى، پندهاى فراوانى به انسان مىدهد. قوانينى بر دنيا حاكم است كه هر يك مىتواند درس عبرتى براى انسان باشد. شناخت دنيا و آشنايى با خصوصيات آن، تأثير قابل ملاحظهاى در سلوك و رفتار فراگيرنده مىگذارد. شايد اميرالمؤمنين(ع)، تنها كسى باشد كه به طور جامع به توصيف ابعاد و ويژگيهاى مختلف دنيا پرداخته و به قصد تأثيرگذارى و عبرتدهى از آن سخن گفته است، تعابير، تشبيهات و تمثيلات گوناگونى كه در باب دنيا، در كلام على(ع) وجود دارد، همه حاكى از همين مطلب است.
تعابيرى چون: «اَلدُّنْيَا دارٌ مُنِىَ لَهَا الفَنَاءُ25 …»، «اَلدُّنْيَا دَارُ فَنَاءٍ و عَنَاءٍ و غِيَرٍ و عِبَرٍ…26»، «[الدنيا] دَارُ حَرْبٍ وَ سَلْبٍ وَ نَهْبٍ وَعَطْبٍ…27»، «اِنّهَا دَارُ شُخُوصٍ و مَحَلَّةُ تَنْغِيصٍ28…»، «دارٌ بِالْبَلاَءِ مَحْفُوفَةٌ29…»، «مَثَلُ الدُّنْيَا كَمَثَلِ الحَيَّةِ30…»، و صدها تعبير ديگر، همه درصددِ دادن شناختِ عبرتآموز به انسانهاست. چنانچه گذشت، خود حضرت، پس از توصيههاى فراوان در ابعاد گوناگون به فرزندش امام مجتبى(علیه السلام)، هدف خود را از اين همه سفارش چنين بيان مىفرمايد:
يَا بُنَىَّ اِنّى قَدْ انْبَأتُكَ عَنِ الدُّنْيَا وَ حَالِهَا، وَ زَوَالِهَا وَ انْتِقَالِهَا وَ أنْبَاْتُكَ عَنِ الآخِرَةِ وَ مَا اَعَدَّ لِأهْلِهَا فِيهَا وَ ضَرَبْتُ لَكَ فِيهِمَا الأمْثَالُ، لِتَعْتَبِرَ بِهَا وَ تَحْذُوَ عَلَيْهَا.31
پسر عزيزم! من تورا از دنيا و تحولات گوناگونش و نابودى ودست به دست گرديدنش آگاه كردم و از آخرت و آنچه براى انسانها در آنجا فراهم است اطلاع دادم و براى تو از هر دو مثال زدم تا به آن پندپذيرى و براساس آن در زندگى گام بردارى.
طبق اين كلام، دادن اين شناخت در مورد دنيا و آخرت به اين دليل است كه فراگيرنده از آن عبرت بگيرد و مسير زندگى را بر آن اساس پايهگذارى كند. بنابراين يكى از شيوههاى عبرتآموزى، توصيف دنيا و بيان ويژگيها و سنتهاى رايج آن براى فراگيرنده است.
ب. تاريخ، مدرسه عبرتآموزى
تاريخ و حوادث مختلف آن، از ابتداى آفرينش تاكنون، از مهمترين و اصلىترين منابع عبرتآموزى است كه در منابع اسلامى به صورت گستردهاى به آن اشاره شده است. بخش عظيمى از آيات قرآن، ذكر مباحث تاريخى در قالب داستان، قصه و خاطره تاريخى است و همه اينها با هدف پندآموزى و عبرتدهى به مخاطبان صورت گرفته است. زيرا غالبا پس از ذكر هر قصه يا جريان تاريخى، به اين هدف اشاره شده است. مثلاً، پس از ذكر داستان حضرت يوسف(علیه السلام)، به عنوان نتيجه تربيتى آن، چنين مىفرمايد:
«لَقَدْ كَانَ فِى قِصَصِهِمْ عِبْرَةٌ لاُِولِى الاَلْبَابِ، مَا كَانَ حَدِيثا يُفْتَرى وَ لكِنْ تَصْدِيقَ الّذِىَ بَيْنَ يَدَيْهِ وَ تَفْصِيلَ كُلِّ شَىءٍ وَ هُدَىً وَ رَحْمَةً لِقَوْمٍ يُؤمِنُونَ.32
در سرگذشت آنها درس عبرتى براى صاحبان انديشه بود! اينها داستان دروغين نبود؛ بلكه وحى آسمانى است، و هماهنگ است با آنچه پيشروى او (از كتاب آسمانى پيشين) قرار دارد، و شرح هر چيزى (كه پايه سعادت انسان است)؛ و هدايت و رحمتى است براى گروهى كه ايمان مىآورند!
در اين آيه شريفه به چند مطلب اشاره شده است:
1. غرض از ذكر اين داستان، عبرتها و پندهايى است كه در آن نهفته است. داستان فوق آيينهاى است كه مىتوان در آن عوامل پيروزى و شكست، كاميابى و ناكامى، خوشبختى و بدبختى، سربلندى و ذلت و خلاصه آنچه در زندگى انسان ارزشمند و يا بىارزش است، را ديد، آيينهاى كه عصاره تمام تجربيات اقوام پيشين و رهبران بزرگ در آن به چشم مىخورد و مشاهده آن، عمر كوتاه مدتِ هر انسانى را به اندازه عمرِ تمام بشريت طولانى مىكند.
2. داستان فوق بيان واقعيتهاست و از آميختگى با دروغ و افتراء منزه است.
3. تنها صاحبان عقل و انديشه هستند كه توانايى مشاهده اين نقوش عبرت را بر صفحه اين آيينه عجيب دارند.
4. هر آنچه انسان به آن نياز دارد و در سعادت و تكامل او دخيل است، در اين آيات آمده است و به همين دليل، مايه هدايت و رحمت براى همه كسانى است كه ايمان مىآورند.33
نمونه اين نوع نتيجهگيرى در جاى جاى قرآن كريم به چشم مىخورد. اميرالمؤمنين(ع) نيز در نهجالبلاغه، بخش عظيمى از تلاش خود را به بيان عبرتهاى تاريخى اختصاص داده است. به عنوان نمونه به چند مورد اشاره مىشود:
ـ وَ اِنَّ لَكُمْ فِى القُرُونِ السَّالِفَةِ لَعِبَرةٌ. اَيْنَ العَمَالِقَةُ وَ ابْنَاءُ العَمَالِقَةِ، اَيْنَ الْفَرَاعِنَةُ وَ اَبْنَاءُ الفَرَاعِنَةُ.34
همانا در قرنهاى گذشته براى شماعبرتى است، عمالقه (پادشاهان حجاز و يمن) و فرزندانشان كجا رفتند؟ فرعونها و فرزندانشان كجايند؟
واعْتَبِروا بِمَا قَدْ رَأَيْتُمْ مِنْ مَصَارِعِ الْقُرُونِ قَبْلَكُمْ، قَدْ تَزَايَلَتْ اَوْ صَالُهُمْ، وَزَالَتْ أَبْصَارُهُمْ وَأَسْمَاعُهُمْ، وَذَهَبَ شَرَفُهُمْ وَعِزُّهُم.35
ـ و از آنچه برگذشتگان شما رفت عبرت گيريد كه چگونه بندبند اعضاى بدنشان از هم گسست، چشم و گوششان نابود شد و شرف و شكوهشان از خاطرهها محو گرديد.
ـ فَاعْتَبِرُوا بِمَا اَصَابَ الاُمَمُ المُسْتَكْبِرينَ مِنْ قَبْلِكُمْ مِنْ بَأسِ اللّهِ وَصَوْلاتِهِ وَوَقَايِعِهِ وَمَثُلاَتِهِ.36
از آنچه از عذاب و صولت خدا و وقايع و عقوبتهاى او به امتهاى مستكبر پيش از شما رسيد پند گيريد.
ـ و احْذَرُوا مَانُزِّلَ بِالاْءُمَمِ قَبْلَكُمْ مِنَ الْمَثُلاَتِ بِسُوءِ الاَْفْعَالِ37… .
از كيفرهايى كه در اثر كردار بد و كارهاى ناپسند بر امتهاى پيشين واقع شده برحذر باشيد.
ـ فَاعْتَبِرُوا بِحَال وَلَدِ اِسْمَاعِيلَ وَبَنِىاِسحقِ وَ بَنِىيَعْقُوبَ عَلَيْهِمِ السَّلامُ.38
از حال فرزندان اسماعيل، فرزندان اسحاق و فرزندان يعقوب عبرت گيريد.
امام(علیه السلام) با بيان سرگذشت اقوام و ملل گذشته و توصيف زندگى و مرگ آنها، مردم را به عبرتگيرى از سرانجام نيك و بد آنها فرامىخواند. مربيان نيز مىتوانند در تربيت متربيان خود، از همين روش بهره بگيرند و با بيان تاريخ و حوادث تلخ و شيرين آن، درس زندگى به آنها بياموزند. بررسى اين سرگذشتها، متربيان را با مباحثى آشنا خواهند ساخت كه در پرتو آن به نكاتى دست خواهند يافت كه در سير و سلوك آنها، تأثير عميقى مىگذارد. نكاتى مانند:
1. خداوند مفسدان را به سبب فساد و ظلمشان هلاك مىكند.
2. تأخير توبه و ندامت تا زمان نزول بلا سودى به حال انسان ندارد.
3. خداوند بندگان مؤمنش را يارى مىدهد و در دل دشمنان آنها رعب و وحشت ايجاد مىكند.
4. خداوند فتنهها و توطئههاى منافقين و بدخواهان را خنثى مىكند.
5. تغيير سرنوشت انسانها، به خواست و رفتار خود آنها بستگى دارد.
و دهها نكات تربيتى ديگر كه همگى درسها و عبرتهايى هستند كه تربيتآموزان خردمند مىتوانند به آنها دست يابند و آنها را در زندگى خود بهكار بندند.
براى سهولت دستيابى اين افراد به اين نتايج گرانبها، بهتر است مربى قبل از بيان تاريخ، سؤالاتى در همين زمينه طرح كند و اذهان آنان را آماده سازد. او به هنگام بيان تاريخ، با طرح سؤالاتى ديگر، به تجزيه و تحليل آن بپردازد و نكات ارزشى و يا ضد ارزشى داستان را با كمك آنها مشخص كند و در پايان، موقعيت كنونى تربيتآموزان را با آن پيشآمدها تطبيق دهد و عبرتها و درسهاى آن را بيان كند.39 البته گاهى هم بهتر است نتيجهگيرى را به خود آنان واگذار نمايد.
نكته قابل توجه اينكه به موازات مطالعه تاريخ، با سير و سفر در آفاق و انفسنيز، مىتوان به همان نتايج دست يافت. به عبارتى ديگر، بيان تاريخ و سير و سفر در روى زمين، دو روى يك سكهاند كه يكى از طريق حس شنوايى و ديگرى از طريق حس بينايى، انسان را به تفكر و انديشه در سرگذشت پيشينيان فرا مىخواند. تاريخ فقط حوادث وقوع يافته و عكسهاى خشك و بىروح آنها را براى ما مجسم مىسازد، در حالى كه آثار باقيمانده از دورانهاى قديم، در نقاط مختلف كره زمين، اسناد زنده و گويايى است كه اشكال و صور و نقوش دل و روح، تفكرات، قدرت و عظمت و يا حقارت و زبونى اقوام گذشته را به ما نشان مىدهد. ويرانه كاخهاى ستمگران، بناهاى شگفتانگيز اهرام مصر، برج بابل و كاخهاى كسرى، آثار تمدن قوم سبأ و هزاران آثار بهجاى مانده از اقوام گذشته در گوشه و كنار جهان، هر يك در عين خاموشى، هزاران زبان دارند و سخنها مىگويند.
قرآن كريم در آياتى گوناگون و گاه به صورت امر، انسان را به سير در زمين دعوت مىكند.
سِيرُوا فِى الاَرْضِ فَانْظُرُوا كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الْمُجْرِمِينَ.40
در روى زمين سير كنيد و ببينيد عاقبت كار مجرمان به كجا رسيد!
و در آيهاى ديگر در قالب استفهام انكارى مردم را به اين امر فرا مىخواند.
اَفَلَمْ يَسِيرُوا فِى الاَرْضِ فَتَكُونَ لَهُمْ قُلُوبْ يَعْقِلُونَ بِهَا .41
آيا آنان در زمين سير نكردند، تا دلهايى داشته باشند كه حقيقت را با آن درك كنند؟
اين فراخوانى، اهداف مقدسى را دنبال مىكند كه در آيات مختلف به آن اشاره شده است. اهدافى مانند بيدارى قلوب،42 درك عاقبت پيشينيانى كه از نظر قدرت و قوت و خدم و حشم بر انسانهاى كنونى برترى داشتند،43 درك عاقبت گنهكاران و دروغگويان،44 درك چگونگى خلقت و عظمت آن و ديدن شگفتيهاى خلقت45 و… كه هر كدام از آن به تنهايى براى پنددهى و عبرتآموزى به انسان كافى است.
اميرالمؤمنين(ع) نيز مطالعه آثار گذشتگان را وسيله عبرت و مايه هشدار مىداند:
اَوَ لَيْسَ لَكُمْ فِى آثَارِ الاَوَّلِينَ مُزْدَجِرٌ وَ فى آبائِكُم الْماضين تَبْصِرَةٌ وَ مُعْتَبِرٌ انْ كُنْتُمْ تَعْقِلُونَ؟46
آيا براى شما در آثار پيشينيان وسيله عبرتى نيست كه شما را (از كرداربد) بازدارد؟ و آيا اگر انديشه كنيد در زندگى پدران خود، آگاهى و عبرتآموزى نيست؟
و در جاى ديگر آن حضرت، از تأثير و نفوذ اين آثار بىزبان، در چشمان عبرتگير و گوشهاى شنوا سخن مىگويد:
وَ لَئِنْ عَمِيتَ آثارُهُمْ وَ انْقَطَعَتْ اَخْبَارُهُمْ، لَقَدْ رَجَعَتْ فِيهِمْ اَبْصَارُ العِبَرِ وَسَمِعَتْ عَنْهُمْ آذانُ العُقُولِ وَتَكَلَّمُوا مِنْ غَيْرِ جِهَاتِ النُّطْقِ.47
و اگرچه آثارشان محوشده و اخبارشان منقطع گشته است، ولى چشمهاى عبرت بين، آنها را مىنگرد و گوش هوش، اخبارشان را مىشنود و با غيرزبان خود با ما حرف مىزنند.
به هر حال سير در زمين و به تعبير امروزى، جهانگردى و گردشگرى، يكى از شيوههاى عبرتآموزى است كه مربيان مىتوانند از اين طريق، تربيتآموزان خود را در موقعيت عبرت و تأثيرپذيرى از آثار به جاى مانده از پيشينيان قرار دهند. چرا كه جهانگردى با هدف عبرتآموزى، قلب انسان را خاشع و دانا، چشم او را بينا و گوش وى را شنوا مىگرداند و از خمودى و جمود رهايى مىبخشد.
البته جهانگردى صورت ديگرى هم دارد و آن گردشگرى با هدف هوسرانى، بى بند و بارى، سرگرميهاى ناسالم، انتقال فرهنگهاى مبتذل و غيره است كه به آن سياحت گفته مىشود و اسلام آن را نهى كرده است.48 شايد حديث «لاسِيَاحَةَ (فِى الاِسْلاَمِ)…»49 اشاره به همين مطلب باشد. گردشگرى با اين هدف، قلب را مىميراند و چشم و گوش را از درك حقايق باز مىدارد.
ج. شگفتيهاى خلقت منبعى ديگر
در قرآن منبع ديگرى از عبرتآموزى وجود دارد كه مىتوان از آن با عنوان شگفتيهاى خلقت نامبرد، مانند نزول باران، چهارپايان، ميوهها،50 دگرگونى شب و روز51. قرآن همه اينها را آيات الهى و مايه عبرت دانسته است. عبرت بودن اين آيات از آن جهت است كه چگونگى خلقت آنها و بهرهمندى فراوان انسان از آنها، موجب شگفتى او مىشود و وى را به تفكر و انديشه درباره خالق قدرتمند آنها وادار مىكند. براستى، اين قادر مطلق كيست كه با نزول باران، زمينهاى مرده و درختان پژمرده را دوباره زنده و شاداب مىگرداند و خلقت چهارپايان و ميوهها را مايه حيات انسانها قرار مىدهد و نوشيدنى گوارا و زندگىبخش براى انسان، بهنام شير، از لابلاى خون و غذاى هضم شده دورن معده52 بيرون مىآورد. آيا خلقت شب و روز و نقش حياتى آن در تعديل درجه حرارت هوا و بارور شدن گياهان و حيات همه موجودات مايه شگفتى نيست؟ تفكر در همه اين عجايب، انسان را به عظمت و قدرت خالق آن رهنمون مىكند و به كُرنش و خضوع در برابر او وامىدارد. وظيفه مربى، توصيف شگفتيهاى خلقت،و آشنا ساختن تربيتآموزان با آيات الهى است كه خود انگيزه آنان را در جهت تفكر و تدبر در آيات الهى بيشتر مىكند.
د. تجربههاى اوليه زندگى، عبرتى ديگر
انسان سرمايه عظيمى به نام عمر دارد كه منبع ارزشمند ديگرى براى تنبيه و عبرتآموزى اوست. تأمل انسان در آنچه كه تاكنون بر وى رفته است و حوادث تلخ و شيرينى كه پشت سر گذاشته است مىتواند براى او راهنماى خوبى جهت پيمودن راه درست زندگى باشد. عقل، حكم مىكند كه از تجارب گذشته پند گيريم53 و يك تجربه را تكرار نكنيم، چرا كه گفتهاند: آزموده را آزمودن خطاست، و مؤمن از يك سوراخ دوبار گزيده نمىشود.
وظيفه مربى در اين باب، تذكر و يادآورى حوادثِ گذشته و بيان پيروزىها و شكستها و ناكاميها و تبيين علت آنهاست. اميرالمومنين(ع)، آنجا كه علت هلاك ملتها را بيان مىكند، به همين نكته اشاره كرده است:
وَ فِى دُونِ مَا اسْتَقْبَلْتُمْ مِنْ عَتْبٍ وَ مَا اسْتَدْبَرْتُمْ مِنْ خَطْبٍ مُعْتَبِرٌ وَ مَا كُلُّ ذِى قَلبٍ بِلَبِيبٍ ولاَكُلُّ ذِى سَمْعٍ بِسَميعٍ ولاكُلُّ ناظِرٍ بِبَصِيرٍ.54
و در سختيهايى كه با آنها روبهرو هستيد و مشكلاتى كه پشت سر گذاشتيد، درسهاى عبرت فراوان وجود دارد، اما افسوس كه هر صاحب دلى، انديشمند و هر صاحب گوشى، شنوا و هر صاحب چشمى، اهل بصيرت نيست.
به هر حال آنچه گذشت مصاديق بارزى از منابع عبرتآموزى بود كه هريك، اتخاذ روشى را نيز در پى داشت. روشهاى ديگرى مانند بيان خاطرات عبرتآموز، سر زدن به مقابر و مزارها، عيادت بيماران خصوصا بيماران صعب العلاج، سرزدن به خانه سالمندان و مشاهده انسانهاى از كارافتادهاى كه روزى بانشاط و قدرت زائد الوصفى دنيا را تسخير كرده بودند، و تفكر در صدها حادثه كوچك و بزرگ و تلخ و شيرينى كه روزانه در اطراف انسان رخ مىدهد، همه مىتواند انسان را در عبرتآموزى و پندپذيرى يارى دهد.
آسيب شناسى روشى
بهكارگيرى هر روشى ممكن است با مشكلاتى مواجه شود و در نتيجه آسيبهايى را نيز به دنبال داشته باشد. اين مشكلات ممكن است به دليل وجود محدوديتهايى در ناحيه خود روش، مربى، فراگيرنده و يا هر سه مورد باشد. در اينجا در خود روش مشكل خاصى به نظر نمىرسد، زيرا اين روش عمدتا با بيان تاريخ و ديدن آثار بجاى مانده از گذشتگان و سير در آفاق و انفس سر و كار دارد كه براى انسانها جاذبه دارد.
در ناحيه مربى، همان مشكلى كه در بسيارى از روشهاى ديگر مشاهده مىشود، در اين روش هم وجود دارد و آن دوگانگى در قول و فعل مربى است. خود به آنچه مىگويد عمل نمىكند و به فرموده اميرالمؤمنين(ع):
يَصِفُ الْعِبْرَةَ وَ لاَيَعْتَبِرُ وَ يُبالِغُ فِى الْمَوْعِظَةِ وَ لاَيَتَّعِظُ فَهُوَ بِالْقَوْلِ مُدِّلٌ وَ مِنَ الْعَمَلِ مُقِلٌّ.55
عبرت آموختنرا توصيف مىكند ولى خود عبرت نمىگيرد؛ موعظه بسيار مىكند امّا خود موعظه نمىپذيرد؛ سخن بسيار مىگويد امّا عمل كم مىكند .
آرى برخى از مربيان در توصيف عبرتها مهارت خاصى دارند، اما خود بهرهاى از آن نمىبرند، در موعظه يد طولايى دارند، ولى خود پندپذير نيستند و در گفتار از همه پيشى مىگيرند، ولى در عمل از گروه بازمىمانند. اما اگر مربى از هر جهت صلاحيت تربيت كردن را داشته باشد و بر امر عبرتآموزى و تكنيكهاى آن واقف باشد، مشكلى از اين ناحيه پيش نمىآيد.
اما در ناحيه تربيتآموزان، عمدتا دو مشكل قابل تصور است، يكى غفلت فراگيرنده و محروم بودن او از داشتن قلبى خاضع و خاشع دربرابر آيات الهى است كه هرچه اين غفلت و سنگدلى بيشتر باشد، دايره تأثير شيوههاى عبرتآموزى محدودتر خواهد بود. حل اين مشكل چندان آسان نيست و به زمان وسيعى نيازمند است. دوم ضعف روحى و عدم آمادگى روانى تربيتآموز است كه اگر او ظرفيت و آمادگى لازم را نداشته باشد، ممكن است ذكر يك رويداد تاريخى و يا ديدن آثار مخروبه پيشينيان و يا يك صحنه عبرتآموز مثل تصادف و … تأثير منفى در وى داشته باشد و او را دچار وحشت، بيمارى و بيزارى از زندگى كند. حل اين مشكل، داشتن يك مربى آگاه و ماهرى است كه به همه جوانب تربيت آشنا باشد.
نتيجه
از مباحث گذشته مىتوان نتيجه گرفت كه عبرت، حالتى است كه در اثر امورى خاص براى انسان پديد مىآيد. طى اين حالت انسان از امرى محسوس و ظاهرى به معرفتى باطنى و غيرمحسوس دست مىيابد. پيامد اين معرفت تغييرى است كه در سلوك و رفتار انسان بهوجود مىآيد. نقش عمده را در ايجاد چنين حالتى خود فرد بهعهده دارد و از اين لحاظ عبرت يك روش خودتربيتى محسوب مىشود. در عين حال، ممكن است ديگران نيز زمينه ايجاد چنين حالتى را در فرد فراهم كنند كه در اين صورت به نظر نگارنده يك روش ديگرتربيتى قلمداد مىشود. عمدهترين منبع عبرتآموزى، دنيا و تاريخ انسان است، و عمدهترين روش آن آشنايى با دنيا و سنتهاى حاكم بر زندگى بشر در طول تاريخ است. به فرموده اميرالمؤمنين(علیه السلام):
اگر انسان دنيا را از روى شهرهاى ويران شده و خانههاى درهم فروريخته بشناسد، خواهد ديد كه دنيا يادآورى كنندهاى دلسوز و واعظى گوياست و همچون دوستى مهربان است كه در رسيدن اندوهى به انسان بخل مىورزد.56
نویسنده: محمدرضا قائمىمقدم
پىنوشتها
1. قرآن كريم، سوره حشر، آيه2.
2. سوره يوسف، آيه 111.
3. خوانسارى، جمالالدين محمد، شرح غررالحكم ودررالحكم، تهران: دانشگاه تهران، 1373، ج3، ص284، شماره 4493.
4. راغب اصفهانى، حسين بن محمد، المفردات فى غريب القرآن، تهران: مكتبة المرتضويه، ماده «عبر»، ص320.
5. ابنمنظور، لسان العرب، بيروت: داراحياء التراث العربى، 1408ق، جلد9، ص18، ماده «عبر».
6. راغب اصفهانى، مفردات، واژه «عبر»، ص320.
7. نهج البلاغه صبحى صالح، نامه 31.
8. شرح غررالحكم و دررالحكم، ج3، ص316، كلام 4574.
9. عبرتآموزى روش رمزها و آيههاست و در كشف رموز، عنصر تفكر و انديشه ضرورى است. چرا كه به فرموده على(ع) «مَنْ تَفَكَّرَ اَبْصَرَ» («نهجالبلاغه» نامه 31). قرآن مجيد در آيات فراوانى، خصوصيات كسانى را كه مىتوانند از اين روش بهرهمند شوند، ذكر كرده است. اين كتاب الهى، معمولاً پس از ذكر يك مثل، داستان، جريان تاريخى و يا ذكر عجائب خلقت، در قالب «اِنَّ فِى ذلِكَ لاَآيَةً لِقَوْمٍ …» يا «… لاَآياتٍ لِقَوْمٍ …» به خصوصيات اين افراد مىپردازد، خصوصياتى مانند اهل تعقل و تفكر بودن، اهل ذكر بودن، چشم بينا و گوش شنوا داشتن، اهل بصيرت بودن و غيره كه همگى مىتوانند فرد را در كشف رمزها و درك عبرتها يارى دهند.
10. باقرى، خسرو، نگاهى دوباره به تربيت اسلامى، تهران: دفتر امور كمك آموزشى و كتابخانههاى وزارت آموزش و پرورش، 1368، ص154.
11. براى تبيين ويژگيهاى رشد در دورههاى مختلف از نظريه رشدشناختى پياژه استفاده شده است. ر. ك.دفتر همكارى حوزه و دانشگاه، روانشناسى رشد با نگرش به منابع اسلامى(2)، تهران: سازمان سمت، 1375، ج2، ص577ـ625.
12. نهجالبلاغه، حكمت 208.
13. همان، خطبه 103.
14. همان، خطبه 153.
15. شرح غررالحكم و دررالكلم، ج3، ص75، كلام 3863.
16. نهج البلاغه: نامه 31.
17. شرح غررالحكم و دررالكلم، ج1، ص291، كلام 1121.
18. شرح غررالحكم ودررالكلم، ج1، ص221، كلام 789.
19. نهج البلاغه، خطبه 16.
20. شرح غررالحكم و دررالكلم، ج5، ص217، كلام 8056.
21. نهج البلاغه، نامه 49.
22. همان، نامه 69.
23. همان، خطبه 20.
24. همان، حكمت 297.
25. همان، خطبه 45.
26. همان، خطبه 114.
27. همان، خطبه 191.
28. همان، خطبه 196.
29. همان، خطبه 226.
30. همان، حكمت 119.
31. همان، نامه 31.
32. سوره يوسف، آيه 111.
33. مكارم شيرازى، ناصر، تفسيرنمونه ، تهران، دارالكتب الاسلاميه، 1371، ج10، ص100.
34. نهج البلاغه، خطبه 182.
35. همان، خطبه 161.
36. همان، خطبه 192.
37. همان، خطبه 192.
38. همان، خطبه 192.
39. النحلاوى، عبدالرحمن، اصول التربية الاسلاميّة وأساليبها، بيروت: دارالفكر المعاصر، 1403 ق، ص274.
40. سوره نمل، آيه 69.
41. سوره حج، آيه 46.
42. همان.
43. سوره يوسف، آيه 109، روم، آيه 9 و42، فاطر،آيه 44، غافر،آيه 21 و72 و محمد، آيه 10.
44. سوره انعام، آيه 11 و سوره نمل، آيه 69.
45. سوره عنكبوت، آيه 20.
46. نهجالبلاغه، خطبه 99.
47. همان، خطبه 221.
48. تفسير نمونه، ج16، ص459.
49. البته عبارت «فى الاسلام» در متن حديث نيست، وآن راصاحب كتاب نهايةالادب، به هنگام تبيين لغت «سياحة»، به آن اضافه كرده است. متن حديث چنين است: «اِنَّ اللّهَ تَبَارَكَ وَتَعَالَى أَعْطَى مُحَمَداً(ص) شَرايِعَ نُوحٍ وَ ابْراهِيمَ وَمُوسى وَعيسى: التُّوحِيدَ، وَالاِخْلاَصَ وَخَلَعَ الاَْنْدادَ، وَالفِطْرَةَ، وَالْحَنَفِيَّة السَّمْحَةَ، لاَرُهْبَانِيَّةَ وَلاسِيَاحَةَ…» بحارالانوار، ج68، ص320.
50. سوره نحل، آيه 65 ـ 67 و سوره مؤمنون، آيه 21.
51. سوره نور، آيه 44.
52. سوره نحل، آيه 65ـ67.
53. «انّما اَلْعَاقِلُ مَنْ وَعَظَتْهُ التَّجَارُبُ؛ عاقل كسى است كه از تجربهها پند گيرد»، شرح غررالحكم و دررالكلم، ج3، ص75، كلام 3863.
54. نهجالبلاغه، خطبه 88
55. همان، حكمت 150.
56. همان، خطبه 223.
فصلنامه حوزه و دانشگاه، شماره 27