بحث در مورد این که اگر حیوانی درنده، انسانی را بخورد و یا در شرایطی مانند قحطی فردی از اجزای فردی دیگری تغذیه کند و مواردی از این دست که بیان کننده این مطلب اند که بخشی از بدن انسان جزء بدن موجود دیگری شده است، در کتاب های کلامی تحت عنوان شبهه «آکل و مأکول» مطرح می شود. بحثی که به مسأله معاد و دنیای پس از مرگ و مسائل مطرح در آن ارتباط پیدا می کند.آنچه نیز در این سؤال مطرح شده است به بخشی از آن مسائل اشاره دارد؛ یعنی این که درچنین صورتی چگونه فرد گناه کار عذاب می شود یا فرد درستکار آرامش می یابد، و صلا مسأله ای به نام عذاب قبر چه می شود با آن که حیوانی درنده انسان را خورده است و از قبر خبری نیست؟
آنچه برای ورود به بحث مهم است و باید بدان توجه شود این است که دریابیم، هویت و واقعیت انسان به چیست؟ و دیگر این که منظور از بدنی که قرار است عذاب یا گشایش قبر را داشته باشد کدام است؟
در مورد مطلب اول باید گفت که آنچه را من در طول حیات زندگی خود از آن تعبیر به «من» می کنم باید دید چیست؟ آن چیست که کودکی آن را «من» می خوانم در میان سالگی یا «من» بدان اشاره می کنم و در کهن سالی نیز با هم آن را «من» می گویم، با آن که امروزه به خوبی می دانیم این بدنی که من در 40 سالگی دارم همان بدنی نیست که در کودکی داشته ام و یا در کهن سالی خواهم داشت. تمام سلول های آن عوض شده است و تغییر کرده است و جای خود را به سلول های دیگری داده است. پس واقعا این چیست که در طول زندگی ثابت است و من در طول حیات خود یا تغییر «من» از آن یاد می کنم.
در این باره باید گفت آنچه هویت و واقعیت انسان را تشکیل می دهد روح انسان است. این روح است که از بدو حیات تا زمان مرگ با بدن است. روح موجودی است مجرد و غیرمادی، صورتی است که هر جا محقق شود به ماده ای نیاز دارد تا به کمک آن تعیین یابد و محدود و معین گردد و بتوان بدان اشاره نمود و او را مکان و زمان در آورد. روح هم چون نسیمی است که اگر در فضایی کاملا پلاستیکی در نیاید شکل و هویتی ندارد و از طرفی آن شی پلاستیکی نیز بدون آن، بی هویت و بی شکل است.
خلاصه این که آنچه حقیقت و و اقعیت انسان بدان است روح است، روح است که در این بدن خاکی درد می کشد و یا خوشحال می شود و صرف نظر از تعلق نفس به بدن، بدن دارای ذات و حقیقتی نیست به جز این که جسم و ماده است اما انسان چرا که انسانیت انسان به نفس و روح است. و لذا وقتی اجزاء بدن انسانی جزو بدن موجودی دیگر در می آید شخصیت انسانی او آسیبی نمی بیند.
آنچه نیز در روز قیامت محشور می شود، نفس و بدن انسان است بقیه به گونه ای که این فرد در جهان دیگر برای کسان به روشنی قابل شناسائی است، و هر کسی او را ببیند به آسانی می تواند به گوید این همان فردی است که در دنیا او را می شناخته است، چرا که ملاک حقیقت و تشخیص انسان، نفس او است و بدن از آن جهت که بدن است، جزء به واسطه تشخیص نمی یابد.
بهتر است قبل از پرداختن به مسأله عذاب قبر، مطلب دیگر را نیز طرح کنیم که بسیار به درک مسأله کمک می کند، و آن، مسأله خواب و رویا است. بارها شده است که افراد در عالم خواب خود را در باغی بزرگ می ببیند و از آن بسیار لذت می برند به گونه ای که وقتی بیدار می شوند می گویند ای کاش بیدار نمی شدیم و باز دوباره می خوابند به امید این که دوباره به آن مکان باز گردند. و یا بر عکس در عالم رویا خود را زیر رنج و عذاب می یابند و وقتی بیدار می شوند نفس راحتی می کشند و از این که همه اینها خواب بوده خوشحال می شوند. در موارد بسیاری این لذت ها و رنج هایی که ما در خواب آنها را درک می کنیم برای کسانی که اطراف ما هستند قابل احساس نیست، آنها ما را فقط می ببند که دراز کشیده ایم و چشمان خود را برای ساعاتی فرو بسته ایم و همین. اما ما خود خوب می دانیم که چه رنج و یا لذتی را درک می کنیم.
با توجه به مطالب مذکور باید گفت که روح انسان در هر عالمی بدنی دارد متناسب با آن عالم همانطور که ما در عالم خواب خود را همان گونه می یابیم که در خارج هستیم. و لذا روح در این عالم با بدنی است مادی و این جهانی و در عالم خواب نیز با بدنی متناسب با آن عالم و در حیات پس از مرگ و عالم برزخ نیز بدنی متناسب با آن جهان را داراست. و چون واقعیت انسان به روح اوست عذاب ها و نعمت ها نیز متوجه این روح این روح است، و در لحظه مرگ نیز، روح انسان این خاکی را ترک می کند و با بدنی مثالی و متناسب با عالم برزخ به این جسم بر خاک مانده خود نگاه می کند و از آنجا که مدت زیادی با آن بدن مأنوس بوده است زمانی طول می کشد تا کاملا آن را رها کند و لذا با آن ارتباطی هر چند اندک دارد.
و در واقع سؤالات و عذابی که ما آنها را عذاب و سؤالات قبر می نامیم مسائلی اند که از همان ابتدای جدایی روح از بدن پیش می آیند و این گونه نیست که بدن را باید حتما در قب گذاشت تا این مسائل آغاز شود چرا که ممکن است بدنی روزها و یا ماهها در قبر گذاشته نشود.
و خلاصه کلام این که روح انسان که واقعیت او را تشکیل می دهد چیزی نیست که در صورت خورده شدن انسان توسط موجودی درنده جزء آن موجود گردد. و لذا این روح چون از این بدن جدا شد بدنی را به خود می گیرد همانند همان بدن دنیایی و گویی انسانی که در طول چند سال به تدریج سلول های خود را از دست می دهد و سلول های جدیدی جایگزین می شود در اثر مرگ یکباره تمام سلول های خود را از دست می دهد، و چیزی دیگر را به خود می گیرد. و عذاب و ثواب و مسائل مربوط به عالم پس از مرگ نیز متوجه همان روحی است که خود را با خوبی ها و یا بدی ها ساخته و آراسته است و نه صرفا این جسم و سلول های آن که دائما در حال تغییر و از بین رفتن هستند.
آنچه برای ورود به بحث مهم است و باید بدان توجه شود این است که دریابیم، هویت و واقعیت انسان به چیست؟ و دیگر این که منظور از بدنی که قرار است عذاب یا گشایش قبر را داشته باشد کدام است؟
در مورد مطلب اول باید گفت که آنچه را من در طول حیات زندگی خود از آن تعبیر به «من» می کنم باید دید چیست؟ آن چیست که کودکی آن را «من» می خوانم در میان سالگی یا «من» بدان اشاره می کنم و در کهن سالی نیز با هم آن را «من» می گویم، با آن که امروزه به خوبی می دانیم این بدنی که من در 40 سالگی دارم همان بدنی نیست که در کودکی داشته ام و یا در کهن سالی خواهم داشت. تمام سلول های آن عوض شده است و تغییر کرده است و جای خود را به سلول های دیگری داده است. پس واقعا این چیست که در طول زندگی ثابت است و من در طول حیات خود یا تغییر «من» از آن یاد می کنم.
در این باره باید گفت آنچه هویت و واقعیت انسان را تشکیل می دهد روح انسان است. این روح است که از بدو حیات تا زمان مرگ با بدن است. روح موجودی است مجرد و غیرمادی، صورتی است که هر جا محقق شود به ماده ای نیاز دارد تا به کمک آن تعیین یابد و محدود و معین گردد و بتوان بدان اشاره نمود و او را مکان و زمان در آورد. روح هم چون نسیمی است که اگر در فضایی کاملا پلاستیکی در نیاید شکل و هویتی ندارد و از طرفی آن شی پلاستیکی نیز بدون آن، بی هویت و بی شکل است.
خلاصه این که آنچه حقیقت و و اقعیت انسان بدان است روح است، روح است که در این بدن خاکی درد می کشد و یا خوشحال می شود و صرف نظر از تعلق نفس به بدن، بدن دارای ذات و حقیقتی نیست به جز این که جسم و ماده است اما انسان چرا که انسانیت انسان به نفس و روح است. و لذا وقتی اجزاء بدن انسانی جزو بدن موجودی دیگر در می آید شخصیت انسانی او آسیبی نمی بیند.
آنچه نیز در روز قیامت محشور می شود، نفس و بدن انسان است بقیه به گونه ای که این فرد در جهان دیگر برای کسان به روشنی قابل شناسائی است، و هر کسی او را ببیند به آسانی می تواند به گوید این همان فردی است که در دنیا او را می شناخته است، چرا که ملاک حقیقت و تشخیص انسان، نفس او است و بدن از آن جهت که بدن است، جزء به واسطه تشخیص نمی یابد.
بهتر است قبل از پرداختن به مسأله عذاب قبر، مطلب دیگر را نیز طرح کنیم که بسیار به درک مسأله کمک می کند، و آن، مسأله خواب و رویا است. بارها شده است که افراد در عالم خواب خود را در باغی بزرگ می ببیند و از آن بسیار لذت می برند به گونه ای که وقتی بیدار می شوند می گویند ای کاش بیدار نمی شدیم و باز دوباره می خوابند به امید این که دوباره به آن مکان باز گردند. و یا بر عکس در عالم رویا خود را زیر رنج و عذاب می یابند و وقتی بیدار می شوند نفس راحتی می کشند و از این که همه اینها خواب بوده خوشحال می شوند. در موارد بسیاری این لذت ها و رنج هایی که ما در خواب آنها را درک می کنیم برای کسانی که اطراف ما هستند قابل احساس نیست، آنها ما را فقط می ببند که دراز کشیده ایم و چشمان خود را برای ساعاتی فرو بسته ایم و همین. اما ما خود خوب می دانیم که چه رنج و یا لذتی را درک می کنیم.
با توجه به مطالب مذکور باید گفت که روح انسان در هر عالمی بدنی دارد متناسب با آن عالم همانطور که ما در عالم خواب خود را همان گونه می یابیم که در خارج هستیم. و لذا روح در این عالم با بدنی است مادی و این جهانی و در عالم خواب نیز با بدنی متناسب با آن عالم و در حیات پس از مرگ و عالم برزخ نیز بدنی متناسب با آن جهان را داراست. و چون واقعیت انسان به روح اوست عذاب ها و نعمت ها نیز متوجه این روح این روح است، و در لحظه مرگ نیز، روح انسان این خاکی را ترک می کند و با بدنی مثالی و متناسب با عالم برزخ به این جسم بر خاک مانده خود نگاه می کند و از آنجا که مدت زیادی با آن بدن مأنوس بوده است زمانی طول می کشد تا کاملا آن را رها کند و لذا با آن ارتباطی هر چند اندک دارد.
و در واقع سؤالات و عذابی که ما آنها را عذاب و سؤالات قبر می نامیم مسائلی اند که از همان ابتدای جدایی روح از بدن پیش می آیند و این گونه نیست که بدن را باید حتما در قب گذاشت تا این مسائل آغاز شود چرا که ممکن است بدنی روزها و یا ماهها در قبر گذاشته نشود.
و خلاصه کلام این که روح انسان که واقعیت او را تشکیل می دهد چیزی نیست که در صورت خورده شدن انسان توسط موجودی درنده جزء آن موجود گردد. و لذا این روح چون از این بدن جدا شد بدنی را به خود می گیرد همانند همان بدن دنیایی و گویی انسانی که در طول چند سال به تدریج سلول های خود را از دست می دهد و سلول های جدیدی جایگزین می شود در اثر مرگ یکباره تمام سلول های خود را از دست می دهد، و چیزی دیگر را به خود می گیرد. و عذاب و ثواب و مسائل مربوط به عالم پس از مرگ نیز متوجه همان روحی است که خود را با خوبی ها و یا بدی ها ساخته و آراسته است و نه صرفا این جسم و سلول های آن که دائما در حال تغییر و از بین رفتن هستند.