طلسمات

خانه » همه » مذهبی » عشق ابن عربی-ترجمان الاشواق

عشق ابن عربی-ترجمان الاشواق

چنان که به درستى اشاره کرده اید «ترجمان الاشواق»، اشعار عاشقانه شیخ محى الدین عربى خطاب به دختر شیخ مکین الدین اصفهانى یعنى عین الشمس نظام مى باشد. ولى آیا مراد جدى و مقصود حقیقى وى، عشق کاذب و دروغین و ناش20ى از هوا و هوس و شهوات جنسى بوده یا منظور، عشق مجازى به کار رفته در اشعار و نثرها و بیانات عارفان بزرگ و پلى براى رسیدن به معشوق حقیقى است؟! پاسخ به یکى از دو پرسش فوق کمى مشکل است؛ ولى به نظر مى رسد با توجه به نکات ذیل، ابن عربى به جانب دوم گرایش دارد نه اول:

یک.

صوفیه، تحت تعلیم مشایخ و طریق هاى متعدد بر بنیادهاى مختلفى تأکید داشته اند از قبیل: سکوت و عزلت، مراقبت باطن و از جمله عشق و محبت. از کسانى که توجه به جمال بشرى و عشق انسانى را وسیله وصول به کمال دانسته اند مى توان به ذوالنون مصرى (م 245 ق)، روزبهان یقلى (606 ق)، فخرالدین عراقى (688 ق) و ابن عربى اشاره کرد. البته اینان به عبور از این عشق و نماندن در آن تأکید فراوان دارند.در این خصوص نگا: یثربى، سید یحیى، فلسفه عرفان، صص 346-341.

دو.

یکى از فواید عشق مجازى که به طور معمول در اشعار و سخنان عرفا به کار مى رود، آشنایى با زبان عارفان است؛ زیرا از آن جهت که عرفا در بیان حالات خویش از تمثیل و مجازگویى بهره جسته اند و بیشتر از حالات و اوضاع خویش با تعابیر عشق و عاشقى معمولى استفاده کرده اند، اگر کسى در عشق هاى متعارف و سطحى تجربه اى داشته باشد مى تواند به طور نسبى با بیان عرفا تفاهم پیدا کند. چنانکه عین القضات همدانى به صراحت به این نکته اشاره کرده است: «دریغا اگر عشق خالق ندارى، بارى عشق مخلوق مهیا کن، تا قدر این کلمات تو را حاصل شود».تمهیدات، ص 96.
ابن عربى نیز با استفاده از چنین عشقى به دختر مکین الدین، پل ارتباطى براى رساندن مفاهیم بلند عرفانى به مخاطب خویش زده است.

سه.

در جاى خود مستدل گشته است که عشق مجازى چه آگاهانه و چه ناآگاهانه پرتوى از عشق حقیقى و الهى است. چنان که جامى بدان اشاره کرده است:
دلى کو عاشق خوبان دلجوست اگر داند و گرنه عاشق اوست
از این رو، عارف حقیقى هنگامى که ظهورى از آن جمال حقیقى را در مخلوقى مشاهده نماید، به وجد آمده و در توصیف آن مخلوق، قصد توصیف خالق دارد. افلاطون در این خصوص عباراتى قابل تأمل دارد:
«چون آدمى جمال زمینى بیند، آن جمال حقیقى را به یاد آورد. در این حال گویى پر و بال برمى آورد و مى خواهد به سوى او پرواز کند؛ اما بالهایش از این که او را بدان جمال برسانند ناتوانند. در هوا چون پرنده اى معلق مى ماند و آنچه را در زمین مى گذرد از یاد مى برد، در این حال مردم پندارند که دیوانه شده است؛ اما من به تو مى گویم که این حال براى هر کسى که بدان دست یافت یا هر کسى که این حال را به او نقل داد، بهترین و زیباترین انواع شیفتگى است و سرچشمه سعادت عظیمى … این گونه ارواح چون در زندگى زمینى خویش، چهره جمال ازلى را بینند شیفته شوند و عنان اختیار از دست دهند و دهشت زده ندانند که آن چه مى بینند چیست؟»نگا: تاریخ فلسفه در جهان اسلامى، حنا الفاخورى – خلیل الجر، ترجمه عبدالمحمد آیتى، ص 59.
ابن عربى نیز با دیدن جمال حیرت انگیز عین الشمس، به یاد جمال حقیقى و ازلى افتاده و عنان خویش را در توصیف وى از کف داده است.

چهار.

مبانى نظرى ابن عربى، با حمل اشعار وى در این باب بر عشق حقیقى یا عشق مجازى براى نیل به معشوق اصلى سازگار است نه با عشق دروغین، کاذب و شهوانى. به دلیل مجال اندک، تنها با توجه به دو مبناى فکرى وى در حد اختصار این موضوع را تبیین مى کنیم:

الف: وحدت وجود؛

یکى از مبانى عرفان ابن عربى وحدت وجود است. به این معنى که در حقیقت، جز وجود واحد و موجود واحد تحقق ندارد و ماسوا چیزى جز جلوه و ظهور آن وجود واحد نیست؛ بنابراین کاملاً طبیعى است که عارف «عشق» را به ماسوا و سراسر هستى سرایت دهد.
دکتر قاسم غنى در این خصوص مى نویسد:
«بزرگ ترین عامل قوى که تصوف را بر اساس عشق و محبت استوار ساخت، عقیده به وحدت وجود بود؛ زیرا همین که عارف خدا را حقیقت سارى در همه اشیا شمرد و ماسوى الله را عدم دانست؛ یعنى جز خدا چیزى ندید و قائل شد به این که:
جمله معشوق است و عاشق پرده اى زنده معشوق است و عاشق مرده اى
طبعاً نسبت به هر چیزى عشق مى ورزد و مسلک و مذهب او، صلح کل و محبت به همه موجودات مى شود».
ابن عربى که خود پایه گذار «وحدت وجود» است، چگونه مى توانسته در توصیف عین الشمس او را در عرض و برابر معشوق حقیقى یعنى خداوند متعال قرار دهد؟! وى به خوبى در «ترجمان الاشواق» به این مبناى خود اشاره دارد:
شعرنا هذا بلا قافیه انما قصدى منه حرف ها
غرضى لفظه ها من اجلهالست اهوى البیع الاماوها
قصیده 42، ابیات 11 و 12.
یعنى: شعر من قافیه ندارد و مقصودم از شعر تنها اوست (خداوند متعال)، واژه «ها» یعنى معشوق هدف من است و از این معامله جز او چیزى نمى خواهم، به بیان دیگر، من جز با او با کسى ارتباط ندارم و ارتباطم با جهان پدیده ها [از جمله دختر مکین الدین ]کاملاً براى اوست.
شخصیتى که دائم مى سراید:
فما نظرت عینى الى غیر وجهه و لاسمعت اذنى خلاف کلامه
[چشم من جز او ننگریست و گوشم مخالف گفتارش نشنید.] چگونه مى تواند معشوقى مستقل در برابر معشوق حقیقى یعنى خداوند متعال قرار دهد؟! از این رو، عشق ابن عربى به عین الشمس، براساس «وحدت وجود» برخاسته از عشق به حق است.

ب: معرفت شناسى؛

به اعتقاد ابن عربى عقل و قواى ادراکى انسان نمى توانند به ذات و صفات حق، معرفت حاصل نمایند بلکه این معرفت از طریق کشف و الهام ایجاد مى شود، و موهبت الهى است که به عقل و قلب انسان عطا مى شود و انسان مى کوشد تا بدان دست یابد و چه بسا دقت از کف دهد و موفق نشود، چنانکه خود او در قصیده 22 ترجمان الاشواق مى سراید:
والله ما خفت المنون و انماخوفى اموت فلا اراها فى غد
[سوگند به خدا من از مرگ نمى هراسم، تنها ترسم آن است که بمیرم و او را فردا نبینم.] به نظر ابن عربى آدمى باید داراى اوصاف ملکوتى شود تا توان دیدن او را بیابد و الا این آرزو را به گور خواهد برد، زیرا اگر خداوند متعال پرده نور و ظلمت را کنار زند درخشش و شکوه جهانى اش همه کسانى که او را مى بینند فرو خواهد برد.
لو انه یسفر عن برقعه کان عذابا فلهذا احتجبا
[اگر او نقاب خود را کنار زند، باز کردن آن براى ما عذاب خواهد بود، از این رو وى از پس پرده نهان شده است.]ترجمان الاشواق، قصیده 25.
بر اساس این مبناى ابن عربى، معرفت به خداوند متعال با حاکمیت اوصاف ملکوتى حاصل مى شود، و الّا قواى ادراکى انسان به خودى خود توان شناخت حقیقى را ندارند؛ اما مى توان از طریق انس با مخلوقات شایسته الهى، در حد پایین ترى به این معرفت دست یازید.
محى الدین در کتاب ترجمان الاشواق، در عین توصیف دختر مکین الدین، این حقیقت را خاطر نشان مى سازد که معرفت اصلى باید به حضرت حق معطوف گردد، چون انسان ها تاب آن را ندارند، مى توانند با معرفت به انسان هاى والا – چه از لحاظ معنوى چه از حیث مظاهر مادى – درحد پایین ترى به این حقیقت دست یازند.براى آشنایى اجمالى با مبانى فکرى ابن عربى نگا: محى الدین عربى، کتاب المسائل، مقدمه، تصحیح، ترجمه و تعلیق: دکتر سید محمد دامادى، تهران، موسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگى، چاپ اول، 1370ش.

یادکردى بایسته:

ممکن است اشکال شود که چگونه شما ضمایر «ها» و امثال آن و در کل علائم «مونث» در قواعد عربى را به خداوند متعال باز مى گردانید؟! در کتاب ترجمان الاشواق ابن عربى تمامى این ضمایر به عین الشمس بازمى گردد نه خداوند متعال!!
پاسخ آن است که در قاعده عربها و زبان نظم، مضامین معشوق در تغزّلات جز به لفظ تانیث نمى آید؛ از این رو، هنگامى که عرفا براى بیان مضامین عرفانى از زبان غزل و اشعار عاشقانه بهره مى جویند، حتماً باید احکام آن را مراعات کنند. ابن عربى نیز از این امر مستثنى نبوده است و بسیارى از ضمایر تانیث در ترجمان الاشواق، بنا بر قرائن حالیه و مقالیه به معشوق حقیقى یعنى خداوند متعال باز مى گردد.

پنجم.

با توجه به مقدمه اى که خود ابن عربى براى ترجمان الاشواق نوشته، به خوبى مى توان دریافت که مقصود وى از توصیف عاشقانه دختر مکین الدین چه بوده است:
اولاً، وى به اوصاف روحى و جسمى این دختر اشاره کرده و جالب تر این که حالات معنوى وى را بر حالات مادى او مقدم کرده است. و این خود بهترین دلیل است بر آنکه ابن عربى، غرق در عشق شهوانى و حیوانى – که آدمى را مفتون جمال ظاهرى مى کند – نبوده است:
«… نامش نظام و لقبش عین الشمس و البهاء، از زنان دانشمند، عابد، روزه دار و معتکف و پرهیزکار، بانوى حرمین از شهر بزرگ مکه … اگر روانهاى ناتوان زود بیمار و بداندیش در شهر نبودند، آنچه خدا در آفرینش وى تعبیه کرده است سخن مى گفتم، بانویى که از خوى نیکو رفتارى، بستان پرگیاه است، خورشید دانشوران و بوستان ادیبان است…».ابن عربى، محى الدین، ترجمان الاشواق، ترجمه و شرح: رینولد نیکلسون، پیشگفتار: مارتین لینگز، ترجمه و مقدمه: دکتر گل بابا سعیدى، ص 50.
ثانیاً، محى الدین خود تصریح مى کند که مقصود اصلى اش از این اشعار چه بوده است:
«… همواره در آنچه اینجا به نظم در آورده ام، اشاره اى است به واردات الهى و تنزّلات روحانى و مناسبات عِلوى و این امر بنا بر شیوه آرمانى ما جریان دارد، زیرا آخرت از دنیا بهتر است … خداوند خواننده این بخش و بقیه دیوان را از این که ذهنش به سوى آنچه شایسته نفوس خوددار و همت هاى بلند که به امور آسمانى دل بسته اند نیز حفظ کند؛ آمین به عزتش».همان، ص 51.
ثالثاً، ابن عربى این نکته را خاطرنشان مى سازد که به دلیل انس مردم عادى با عبارات عرفى عاشقانه، و داشتن انگیزه قوى براى استماع و شنیدن چنین اشعارى سعى کرده است با استفاده از این شیوه و به کارگیرى این ابزار، معارف بلند الهى و حقیقى را براى آنان بازگو کند:
«… خدا حق را مى گوید و راه مى نماید، پس با خداى بزرگ استخاره کردم و در این اوراق آنچه را که از ابیات غزلى در مکه نظم کرده بودم، گردآوردم که خداى بزرگ او را مشرف گرداند و بزرگ کند، در جایى که حج عمره داشتم در رجب و شعبان و رمضان که به وسیله قصاید به معارف ربانى، اسرار روحانى و علوم عقلى و هشدارهاى شرعى اشاره نمایم و تعبیر این معانى را به زبان غزل که نوعى شعر عاشقانه است بیان کنم؛ چون دلهاى مردم به این گونه عبارات عشق مى ورزند و انگیزه هاى شنیدن آنها فراوان است …».همان، ص 51.
با توجه به نکات پیش گفته مى توان تا حد زیادى پذیرفت، مقصود ابن عربى در ترجمان الاشواق که برخواسته از داستانى واقعى است چه بوده است. این عبارت نیز فراموش نشود:
«مهم این است که بدانیم هر آرمانى را نه بر مبناى سوء استفاده ها و تحریف هایى که از آن مى شود بلکه نظر به ارزش ذاتى اش مى سنجیم».استیس، عرفان و فلسفه، ترجمه بهاء الدین خرمشاهى، ص 354.

سخن پایانى

باید توجه داشت نخست، کلمات بزرگان را توجیه معقول و مستند نمود و آن را بر اساس قرآن کریم و کلمات عترت طاهرین«علیهم السلام» نیز سنجید و آن گاه قضاوت نهایى کرد. سخنان آیه الله جوادى آملى در این خصوص قابل تدبر است: «… مهمترین کلام که محور هر گونه تصمیم گیرى است، آن است که بسیارى از سخنان اهل معرفت توجیه عمیق و صحیح دارد؛ و اگر مطلبى توجیه پذیر نبود و مخالف میزان الهى یعنى قرآن کریم و عترت طاهرین«علیهم السلام» بود، مردود است، هر کلامى باشد (کائناً ماکان) و از هر متکلمى نقل شده باشد (کائناً ما کان)، زیرا مؤمن هیچ تعهدى نسبت به غیر قرآن و عترت طاهره ندارد».آواى توحید، ص 87.

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد