از آنجا که همه هستى داراى حیات و شعور و کمال جو است، عشق در تمام عالم وجود، سریان دارد. این عشق در انسان – که داراى حیات و شعور برتر است – از شدّت بیشترى برخوردار است؛ ولى بر اساس ارتباط معرفت و عشق و اسباب آن، عشق در همه عالم جریان دارد.ر.ک: اسفارالاربعة، ج 7، فصل 15. آتش نى، جوشش مى، بدایع طبیعت، کشش اجزاى هم جنس به یکدیگر و پیوند و ترکیب اضداد از جلوه هاى عشق است؛ جاذبه اى که جزء را به سوى کل مى راند و میان اشیا و پدیده ها، تناسب، هم سنخى و انضمام مى آفریند.
عشق جوشد بحر را مانند ریگ عشق ساید کوه را مانند ریگ
عشق بشکافد فلک را صد شکاف عشق لرزاند زمین را از گزاف
مثنوى معنوى، دفتر5، ابیات 2735 و 2736.
داستان عشق انسان، داستان دیگرى است؛ زیرا به رغم ژرفا و گستردگى ادراکش، داعیه هاى خیالى و وهمى او همواره با عقل و ذات او درگیر است و مزاحمانى از قواى شهوى و غضبیه برسر راه قرار دارد. باید دستى از غیب برون آید و عشق انسان را هدایت کند و راه وصول عشق را به او بنمایاند. فرستادن رسولان و کتاب هاى آسمانى براى همین جهت است تا عشق حقیقى و راستین را از عشق مجازى و دروغین باز شناساند و آدمى را در عشق و عاشقى اش مدد رساند.ر.ک: صدرالدین محمد شیرازى: عرفان و عارف نمایان، ص 120. کلام پیامبران، بوى گلى است که انسان را به سمت گلستان مى برد.
این سخن هایى که از عقل کل است بوى گلزار و سرو و سنبل است
بوى گل دیدى که آنجا گل نبودجوش مل دیدى که آنجا مل نبود
مثنوى معنوى، دفتر 1، ابیات 1898 – 1900.
عشق جوشد بحر را مانند ریگ عشق ساید کوه را مانند ریگ
عشق بشکافد فلک را صد شکاف عشق لرزاند زمین را از گزاف
مثنوى معنوى، دفتر5، ابیات 2735 و 2736.
داستان عشق انسان، داستان دیگرى است؛ زیرا به رغم ژرفا و گستردگى ادراکش، داعیه هاى خیالى و وهمى او همواره با عقل و ذات او درگیر است و مزاحمانى از قواى شهوى و غضبیه برسر راه قرار دارد. باید دستى از غیب برون آید و عشق انسان را هدایت کند و راه وصول عشق را به او بنمایاند. فرستادن رسولان و کتاب هاى آسمانى براى همین جهت است تا عشق حقیقى و راستین را از عشق مجازى و دروغین باز شناساند و آدمى را در عشق و عاشقى اش مدد رساند.ر.ک: صدرالدین محمد شیرازى: عرفان و عارف نمایان، ص 120. کلام پیامبران، بوى گلى است که انسان را به سمت گلستان مى برد.
این سخن هایى که از عقل کل است بوى گلزار و سرو و سنبل است
بوى گل دیدى که آنجا گل نبودجوش مل دیدى که آنجا مل نبود
مثنوى معنوى، دفتر 1، ابیات 1898 – 1900.