خانه » همه » مذهبی » عصمت صحابه از نظر پیامبر (ص)

عصمت صحابه از نظر پیامبر (ص)

عصمت صحابه از نظر پیامبر (ص)

برای اینکه کسی نتواند درباره احادیث پیامبر که در مورد اصحاب بیان شده تضعیف یا رد کند، لذا ما تنها به احادیث صحیح بخاری بسنده کردیم که صحیحترین کتابهای اهل سنت به شمار می آید؛ ضمناً لازم به یادآوری است که بخاری –

0034569 - عصمت صحابه از نظر پیامبر (ص)
0034569 - عصمت صحابه از نظر پیامبر (ص)
نویسنده: دکتر محمد تیجانی تونسی
مترجم: سید محمد جواد مهری

 

پیامبر و کشف بواطن برخی از اصحاب (صحابه)

برای اینکه کسی نتواند درباره احادیث پیامبر که در مورد اصحاب بیان شده تضعیف یا رد کند، لذا ما تنها به احادیث صحیح بخاری بسنده کردیم که صحیحترین کتابهای اهل سنت به شمار می آید؛ ضمناً لازم به یادآوری است که بخاری – همانطور که از او معروف و مشهور است – بسیاری از این احادیث را کتمان کرده و بازگو نکرده است تا کرامت و شرافت اصحاب زیر سؤال نرود، در حالی که سایر صحاح اهل سنت چند برابر آن را با عبارتهائی روشن تر و واضح تر ذکر کرده اند. ولی ما به همین مقدار کم از احادیث بخاری اکتفا می کنیم، تا حجت کامل تر شود.
بخاری در صحیح خود، در کتاب الایمان، باب ترس مؤمن از نابود شدن اعمالش، می گوید:
ابراهیم تمیمی گوید: من قولم را بر عملم عرضه نداشتم جز اینکه ترسیدم دروغگو باشم.
ابن ابی ملیکه گوید: سی نفر از اصحاب رسول خدا (ص) را دریافتم که همه آنان از نفاق، بر خویشتن می هراسیدند و هیچ یک از آنها نبود که ادعا کند برایمان جبرئیل و میکائیل است … (1)
اگر ابن ابی ملیکه سی نفر از یاران پیامبر را دریافته است که همه شان می ترسیدند که جزء منافقین باشند و هیچ یک ادعای ایمان صحیح برای خویشتن نمی کرد، پس چه شده است که اهل سنت آنان را تا درجه انبیا و پیامبران بالا می برند و هیچ انتقادی را درباره شان نمی پذیرند؟!
و همچنین بخاری در کتاب الجهاد و السیر، باب الجاسوس و التجسّس آورده است که:
حاطب بن ابی بلتعه که از اصحاب پیامبر (ص) است، نامه ای به مشرکین اهل مکه فرستاد که بعضی از اخبار را به آنان اطلاع داده بود. نامه اش را نزد پیامبر (ص) آوردند، حضرت به او فرمود: این چیست؛ حاطب؟! حاطب از پیامبر پوزش طلبید و گفت که می خواسته از خویشانش در مکه، نگهداری کند! پیامبر تصدیق کرد. عمر گفت: ای رسول خدا!!! اجازه بده، گردن این منافق را بزنم. حضرت فرمود: او در جنگ بدر با ما بوده است، و چه می دانی، شاید خدا به اهل بدر گفته باشد، هر کاری بکنید، من بهرحال از شما می گذرم و عفوتان می کنم.!! (2)
اگر حاطب که جزء اولین اصحاب بود و در غزوه بدر شرکت کرده بود، اسرار پیامبر را برای دشمنانش از مشرکین مکه می فرستد و به بهانه حمایت از خویشانش، به خدا و رسولش خیانت می کند و عمربن خطاب گواهی بر نفاقش می دهد، پس چه می توان گفت درباره دیگر اصحابی که پس از فتح مکه یا پس از جنگ خیبر یا حُنین اسلام آوردند و همچنین «طلقائی» که تسلیم شدند نه مسلمان؟!
و اما آن قسمت آخر از روایت که منسوب به رسول خدا است و ادعا می کند که خداوند به اهل بدر گفته هر چه می خواهید مرتکب شوید که من شما را می بخشم؛ این را به خود خواننده عزیز واگذار می کنیم که بر آن حاشیه بزند!
بخاری در جزء ششم از صحیح خود در کتاب فضائل القرآن و در باب سوره منافقین آورده است که:
یکی از مهاجرین با یکی از انصار نزاع کرد. آن مرد انصاری فریاد برآورد که ای گروه انصار! به دادم برسید. و آن مهاجری صدا زد که ای مهاجرین مرا دریابید. رسول خدا (ص) آن را شنید فرمود: چه خبر است؟ فریادهای جاهلیت بلند شده است! گفتند: یا رسول الله! مردی از انصار با مردی از مهاجرین نزاع کرده فرمود: از دعواهای جاهلیت دوری کنید که بوی گندیده ای دارد. عبدالله بن ابّی آن سخن را شنید، فریاد زد: کارشان را کردند! به خدا اگر به مدینه بازگشتیم، شریفان و عزیزان باید مردان ذلیل و خوار را حتماً بیرون کنند! این سخن به گوش رسول خدا (ص) رسید؛ عمر برخاست و گفت: اجازه بدهید گردن این منافق را بزنم! فرمود: رهایش کن! نمی خواهم مردم بگویند که محمد، اصحابش را می کشد. (3)
این حدیث، صریح است در اینکه منافقین از اصحاب پیامبر بودند، برای اینکه رسول خدا پذیرفت سخن عمر را به اینکه آن شخص منافق است ولی او را از کشتنش منع فرمود تا گفته نشود که پیامبر، اصحابش را به قتل می رساند. و گویا پیامبر می دانست که اغلب اصحابش، منافق اند و اگر می خواست همه منافقین را به قتل برساند، جز افراد معدودی، از اصحابش باقی نمی ماندند. کجا هستند اهل سنت با این حقیقت تلخ که تمام ادعاهایشان را باطل می سازد!
بخاری در صحیحش، در جزء سوم، باب حدیث الافک از کتاب شهادات آورده است:
رسول خدا فرمود: چه کسی از من حمایت می کند در مورد مردی که شنیده ام، خاندان مرا اذیت کرده است؟ سعد بن معاذ برخاست و گفت: یا رسول الله! من به حمایتت برمی خیزم! اگر از قبیله «اوس» است، گردنش را می زنیم و اگر از برادرانمان از «خزرج» است، هرچه دستور بدهی، درباره اش انجام می دهیم. سعدی بن عباده که رئیس قبیله خزرج بود، و در گذشته مرد نیکوکاری بود ولی حمیَّت جاهلیت اینک، او را فرا گرفته، برخاست و گفت: به خدا قسم دروغ می گوئی، تو او را نمی کشی و نمی توانی بکشی! اسید بن حضیر بلند شد و گفت: به خدا قسم دروغ می گوئی! ما به خدا او را خواهیم کشت، تو منافقی و از منافقین دفاع می کنی! و بدینسان افراد اوس و خزرج به نزاع برخاستند تا جائی که نزدیک بود یکدیگر را به قتل برسانند و پیامبر (ص) بر روی منبر بود و پیوسته تلاش می کرد، ساکتشان کند تا بالاخره ساکت شدند و خود حضرت نیز سکوت کرد. (4)
بنابراین، اگر سعد بن عباده، سرور انصار متهم به نفاق می شود در حالی که به گواهی روایت، در گذشته مرد نیکوکاری بوده است و اگر انصار که خداوند در کتابش آنان را ستوده است، همه عصبانی می شوند و به خاطر یک منافقی که خاندان پیامبر را اذیت کرده، می خواهند با هم بستیزند و پیکار کنند و از او دفاع می نمایند و در حضور پیامبر، صدایشان را بلند می کنند (و حرمت حضرت را هتک می نمایند) پس دیگر چه تعجبی از نفاق آنان خواهیم داشت که زندگی خود را وقف در جنگیدن با پیامبر و دعوتش کردند یا اینکه می خواستند پس از وفات حضرت، به خاطر خلافت، خانه دخترش (فاطمه زهرا) را آتش بزنند.
بخاری در کتاب التوحید در باب سخن خداوند که می فرماید: «تعرج الملائکة و الروح الیه» آورده است که:
علی بن ابی طالب در یمن بود، قطعه هائی از طلا را برای پیامبر فرستاد. حضرت آنها را میان برخی از مردم تقسیم کرد. قریش و انصار خشمگین شدند و گفتند: چطور شد که طلاها را به شخصیت های نجد می دهد و به ما نمی دهد؟! پیامبر فرمود: می خواهم دل آنها را بدست آورم و الفتی در میانشان ایجاد نمایم. پس یک نفر آمد و گفت: یا محمد! از خدا بترس!! پیامبر (ص) فرمود: اگر من بخواهم خدا را نافرمانی و عصیان کنم، چه کسی خدا را اطاعت می کند؟ آیا درست است که مردم اهل زمین مرا قبول داشته باشند و شما مرا خائن بدانید؟ خالد بن ولید اجازه خواست که او را بکشد، پیامبر اجازه اش نداد. وقتی که آن مرد رفت، حضرت رسول (ص) فرمود: از تبار این آدم گروهی می آیند که قرآن را می خوانند ولی از گلوهایشان فراتر نمی رود (یعنی قرآن را قبول ندارند و به آن عمل نمی کنند) اینان از اسلام خارج می شوند چنانکه تیر از کمان خارج می شود. با اهل اسلام می جنگند و به بت پرستی دعوت می کنند. اگر آنان را درک کردم مانند قوم عاد آنها را به قتل خواهم رساند. (2)
و این هم منافقی دیگر از اصحاب است که پیامبر را متهم به بی انصافی در تقسیم می کند و با کمال بی ادبی به پیامبر می گوید: ای محمد، از خدا بترس!! ولی علی رغم اینکه پیامبر می داند که او منافق است و از تبارش گروهی به دنیا می آیند که مانند بیرون رفتن تیر از کمان از اسلام خارج می شوند و بت پرست هستند، با این حال، خالد را از کشتنش منع می کند.
و در این روایت پاسخی است به اهل سنت که همواره بر من احتجاج می کردند و می گفتند: اگر رسول خدا می دانست که بعضی از اصحابش جزء منافقین اند و سبب گمراهی مسلمین می شوند، پس بر او واجب بود که آنان را بکشد و امتش و دینش را نگهدارد.
بخاری در صحیحش در باب «اذا اشار الامام بالصلح» در کتاب صلح آورده است که:
زبیر می گفت: با یکی از انصار که در جنگ بدر نیز شرکت کرده بود، در مورد راه آبی که از سنگلاخ به زمین های مزروعیشان می آمد، و هر دو از آن آب استفاده می کردند، به رسول خدا (ص) شکایت کرد. رسول خدا (ص) به زبیر فرمود: ای زبیر، از آب استفاده کن، سپس آب را برای همسایه ات رها کن. آن مرد انصاری خشمگین شد و گفت: یا رسول الله! طرفداری از پسر عمه ات می کنی؟! رنگ چهره رسول خدا (ص) از شدّت غضب تغییر کرد، سپس فرمود: آبیاری کن پس آن را نگهدار تا به دیوارها برسد… (6)
و این مدل دیگری از منافقین از اصحاب است که معتقد است پیامبر پیروی از عاطفه شخصی می کند و به نفع پسر عمه اش حکم می نماید و با کمال بی شرمی این سخن را به پیامبر می گوید که رنگ حضرت از شدت غضب تغییر می کند.
بخاری در جزء چهارم در کتاب الجهاد و السیر از عبدالله نقل می کند که گفت:
روز حنین بود. پیامبر در تقسیم، برخی از مردم را بر برخی دیگر برتری داد. مثلا به اقرع بن حابس، یکصد شتر عطا نمود و همان مقدار به عیینه بخشید و به برخی از اشراف عرب نیز بسیار بخشید و آنان را بر دیگران مقدم دانست. یک نفر (از روی اعتراض) گفت: به خدا قسم در این تقسیم رعایت عدالت نشده و خدا مطرح نبوده است!!! من گفتم: به خدا، این سخن را به پیامبر خواهم رساند. پس نزد حضرت آمدم و ماجرا را به ایشان عرض کردم. فرمود: پس چه کسی عدالت می کند، اگر خدا و رسولش عدالت نکنند؟! خدا رحمت کند حضرت موسی را؛ او بیش از این اذیت شد و صبر کرد. (7)
این هم یکی از منافقین از اصحاب رسول خدا (ص) است و گویا یکی از بزرگان قریش است، لذا راوی از ترس هیئت حاکمه وقت، از ذکر نامش خودداری کرده. این منافق را می بینی که با قطع و یقین می گوید که محمد عادل نیست و در تقسیمش، خدا را مد نظر قرار نداده است و قسم هم می خورد!! آری! حضرت محمد (ص) از این بیشتر اذیت شد و در راه خدا صبر کرد.
بخاری در صحیحش در جزء چهارم، در کتاب «بدءالخلق» و در باب «علامات النبوة فی الاسلام» آورده است که:
ابوسعید خدری گفت: روزی در حضور پیامبر (ص) نشسته بودیم که حضرت مشغول تقسیم بود. ناگهان ذوالخویصره که از بنی تمیم است، آمد و گفت: یا رسول الله!
عدالت کن!! حضرت فرمود: وای بر تو! اگر من عدالت نکنم، کی می خواهد عدالت کند؟ اگر من عادل نباشم پس تو بیچاره و زیانکار خواهی بود. عمر برخاست و عرض کرد: یا رسول الله! اجازه ام ده که گردنش را بزنم. حضرت فرمود: او را رها کن چرا که او دارای یارانی است که شما نماز خود را در برابر نماز آنان و روزه خود را در برابر روزه شان، کم و بی ارزش می بینید آنها قرآن می خوانند ولی از گلوهایشان فراتر نمی رود. آنان از دین خارج می شوند چنانکه تیر از کمان خارج می شود. (8)
این هم نوعی دیگر از اصحاب منافق که در برابر مردم، اظهار دیانت و خضوع و خشوع می کردند تا جائی که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم به عمر می فرماید که: بعضی از شما مردم، نماز و روزه خود را در برابر نماز و روزه آنان، بی ارزش می پندارد. و بدون شک آنها قرآن را کاملاً از، بَر داشتند ولی از گلوهایشان فراتر نمی رفت (و به عمل هرگز نمی رسید) و این سخن پیامبر که می فرماید: او را رها کن چرا که اصحابی دارد؛ دلیل است بر اینکه منافقین در میان اصحاب بسیار زیاد بودند.
بخاری در صحیحش در کتاب «الادب» باب «من لم یواجه الناس بالعتاب» آورده است:
عایشه گوید: رسول خدا (ص) چیزی درست کرد و اجازه داد از آن استفاده کنند. گروهی از آن پرهیز کردند. پیامبر خبردار شد، خطبه ای خواند که در آن خطبه، پس از حمد و ثنای الهی فرمود: چرا برخی از مردم از چیزی که من درست کرده ام، پرهیز می کنند؟ به خدا قسم من از آنها به خدای سبحان داناتر و خشیتم از همه آنها بیشتر است. (9)
و این هم یک صنف دیگر از اصحاب است که از سنت رسول خدا پرهیز می کنند و بی گمان، اعمال پیامبر را نیز مورد استهزا و تمسخر قرار می دادند و لذا می بینیم که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم در میان آنان خطبه می خواند و به خدا سوگند می خورد که از همه آنها به خداوند اعلم و خشیتش از همه بیشتر است.
بخاری در کتاب «المظالم»، باب «الاشتراک فی الهدی و البدن» می نویسد:
ابن عباس گفت: روز چهارم ذی حجه بود، ما برای حج آمده بودیم. حضرت امر کرد عمره انجام دهیم و دستور داد که زنانمان برایمان حلال است. این سخن در میان مردم منتشر شد. عطاء گوید: جابر گفت: پس برخی از ما به منی رفتیم در حالی که … (10) خبر به پیامبر رسید. برخاست و خطبه ای انشاد فرمود و در آن گفت: شنیده ام برخی از مردم می گویند: کذا و کذا. به خدا سوگند من از آنان باتقواتر و به خدا نزدیکترم.
این هم یک نوع از اصحاب اند که اوامر رسول خدا را در احکام شرعی مورد تمرد و نافرمانی قرار می دهند. و از این سخن حضرت برمی آید که برخی از مردم، این سخن پیامبر را که اجازه داد با زنهایشان همبستر شوند، محکوم نموده بودند و می گفتند:… آیا اینان به احکام خدا از رسول خدا داناتر بودند؟ یا اینکه از او با تقوی تر؟!
و شکی نیست که ازدواج متعه یا متعه زنان که پس از وفات رسول خدا، از سوی عمر تحریم شد، از همین قبیل است. پس اگر آنان در زمان پیامبر اوامرش را در مورد روا بودن همبستر شدن با همسرانشان در ایام حج، رد می کردند و نمی پذیرفتند، دیگر چه جای تعجب است که پس از وفاتش نکاح متعه را تحریم کنند و از این امر پیامبر نیز سرباز زنند و نکاح متعه را مانند زنا بدانند چنانکه اهل سنت، امروز چنین ادعا می کنند.
بخاری در کتاب «الجهاد و السیر» در باب «ما کان النبی یعطی المؤلفة قلوبهم» آورده است:
انس بن مالک گفت: وقتی خداوند مقداری از اموال قبیله هوازن را به رسول خدا (ص) غنیمت داد، حضرت آن را به مردانی از قریش داد. انصار گفتند: خدا پیامبرش را بیامرزد؛ به قریش می بخشد و ما را رها می کند در حالی که شمشیرهایمان از خونشان می چکد. رسول خدا (ص) آنان را در جائی گرد آورد و غیر از آنان، کسی را در آنجا جمع نکرد، سپس به آنها فرمود: سخنی از شما به من رسیده است، چه می باشد؟ آنها سخن خود را تکرار کردند. فرمود: من به کسانی پول می دهم که تازه مسلمان شده اند آیا شما راضی نیستید که آنها با اموالشان بروند و شما همراه با رسول خدا باشید؛ بخدا سوگند بازگشت شما (برای من) بهتر است از بازگشت آنها. گفتند: آری! ای رسول خدا؛ راضی شدیم. آنگاه فرمود: شما پس از من خودخواهی های شدیدی خواهید دید؛ پس صبر کنید، تا خدا و رسولش را بر حوض، ملاقات کنید. انس گفت: ولی ما صبر نکردیم. (11)
اکنون از آنها می پرسیم: آیا در تمام انصار، یک نفر مرد فهمیده نبود که به رفتار رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم، راضی شود و معتقد باشد به اینکه حضرت، به سوی هوا و هوس و عاطفه، منحرف نمی شود و سخن خدا را در این زمینه درک کرده باشد که می فرماید:
«نه، به خدای تو سوگند، اینان ایمان نمی آورند تا اینکه تو را در آنچه میانشان رخ می دهد، داور قرار دهند و هر وقت حکمی کردی، در دلهای خویش، هرگز احساس نگرانی و ناراحتی نکنند و کاملاً تسلیم باشند». (12)
آیا وقتی گفته شد: خدا، رسول الله را بیامرزد!! یک نفر در میان آنان بود که از پیامبر، دفاع کند؟
نه، هرگز! کسی که به مقتضای آیه ایمان آورده باشد، در میانشان نبود و وقتی گفتند: راضی شدیم، این هم از روی قناعت و رضایت نبود و لذا گواهی انس بن مالک – که یکی از آنان بود – کاملاً بجا بود که گفت: او ما را به صبر وصیت کرد ولی ما صبر نکردیم.
بخاری در صحیحش، در کتاب مغازی، باب غزوه حدیبیه آورده است:
احمد بن اشکاب گوید: محمد بن فضیل از علاء بن مسیب از پدرش نقل کرده که گفت: براء بن عازب را ملاقات کردم؛ به او گفتم: خوشا به حالت! با پیامبر هم صحبت بودی و زیر درخت با او بیعت کردی.
گفت: فرزند برادرم! تو نمی دانی که ما پس از او چه کارها کردیم و چه انحرافها در دین به وجود آوردیم! (13)
راست گفت براء بن عازب، زیرا بیشتر مردم نمی دانند، پس از رحلت رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم، اصحاب چه کارها کردند: به وصیش و پسرعمویش ظلم کردند و از خلافت دورش نمودند، به دخترش حضرت زهرا ستم کردند و به سوزاندن تهدیدش نمودند و حقش را در میراث پدر، غضب کردند. وصایای رسول خدا را مخالفت نمودند و احکام شرع را تغییر دادند و سنت پیامبر را به آتش کشیدند و از دسترسی مردم دور ساختند. آن حضرت را شکنجه دادند زیرا اهل بیتش را لعن و نفرین کردند و قتل عام نمودند و آواره ساختند و حکومت را به دست منافقین و تبهکاران و دشمنان خدا و رسولش سپردند. آری! و بسیاری غیر از این کارها انجام دادند که متاسفانه، نزد عموم مردم نامعلوم است و آنان چیزی از حقایق را دریافت نکرده اند جز آنچه از مکتب خلفا به آنان تلقین و تزریق شد که با اجتهادات شخصی تا توانستند احکام خدا و رسولش را تغییر دادند و آنها را بدعتهای نیکو نامیدند!!
بدین مناسبت، به اهل سنت می گوئیم: برادران! به هم صحبتی پیامبر فریب نخورید، چرا که این براء بن عازب؛ از نخستین اصحابی است که در زیر درخت با پیامبر بیعت کرده، و زبان حالش به فرزند برادرش این است که: نه همراهی با پیامبر و نه بیعت زیر درخت، تو را فریب ندهد؛ تو نمی دانی، پس از او چه کارها که نکردیم. خداوند می فرماید:
«آنان که با تو بیعت می کنند، همانا با خداوند بیعت می کنند، دست خدا بالای دست آنها است؛ پس اگر کسی بیعتش را بشکند، به خودش ضرر زده است». (14)
و چقدر عدد این اصحاب پیمان شکن زیاد بود که پیامبر به پسرعمویش علی، وصیت کرد با آنها بجنگد و کارزار کند، چنانکه در کتابهای تاریخ آمده است.
بخاری در صحیحش در کتاب الجمعه آورده است:
جابربن عبدالله گفت: قافله ای که مواد غذائی با خود حمل می کرد، از شام آمد؛ ما مشغول نماز جمعه با رسول خدا (ص) بودیم. مردم متفرق شدند بجز دوازده نفر. این آیه نازل شد:
«و اذا راواتجارةً او لهواً انفضّوا الیها و ترکوک قائماً…». – و اگر تجارت یا کار لهوی دیدند، به آن طرف، پراکنده می شوند و تو را تنها می گذارند. (15)
و این نیز یک نوع دیگر از منافقین از اصحاب هستند که پارسائی و خشوع ندارند، بلکه حتی از نماز جمعه، آن هم با رسول خدا، فرار می کنند که بر قافله و تجارت بنگرند و رسول خدا را در حال نماز و خضوع و خشوع در برابر خداوند، تنها می گذارند.
آیا اینها مسلمانانی هستند که ایمانشان کامل است؟ یا منافقینی هستند که حتی نماز را هم به مسخره گرفته اند و اگر به نماز برخیزند مانند منافقین، با تنبلی و کاهلی برمی خیزند. البته تنها آن دوازده نفر که با رسول خدا ثابت قدم ماندند و نماز جمعه را تمام کردند، از آنان مستثنی هستند.
آری! هر که اوضاع و احوال آن اصحاب را دنبال کند، بدون شک شگفت زده می شود. و حتماً فرار کردنشان از نماز جمعه، چند بار تکرار شده بود که خداوند به آنان، از روی اعتراض می فرماید: «قل ما عندالله خیر من اللَّهو و من التجارة» – بگو – ای پیامبر – آنچه نزد خداست از لهو و تجارت بهتر است.
و برای اینکه – خواننده عزیز – مقدار تجلیل و احترامشان را نسبت به نماز جمعه که مسلمانان این زمان، بیشتر از آنها به آن احترام قائلند را دریابی، این حدیث صحیح بخاری را بخوان، که در کتاب الوکاله، از صحیحش چنین آمده است:
سهل بن سعید گفت: ما در روز جمعه خیلی خوشحال می شدیم زیرا پیرزنی داشتیم که از ساقه های یک نوع لوبیائی که آن را می کاشتیم، مقداری می گرفت و در دیگ می گذاشت و چند دانه جو هم با آن مخلوط می کرد و دیگر نه روغنی و نه هیچ چربی در آن می انداخت و آن را می پخت. ما که نماز جمعه را می خواندیم، نزد او می رفتیم، او هم غذا را به ما می داد. و لذا ما در روز جمعه، به این خاطر خیلی خوشحال می شدیم که بعد از نماز جمعه، از چنین غذائی تناول می کردیم. (16)
خوشا به حال چنین اصحابی که از آمدن روز جمعه و ملاقات با رسول خدا و گوش دادن به خطبه ها و موعظه هایش و نماز خواندن با آن حضرت و به دیدار با یکدیگر و آن همه برکت ها و رحمتها که در آن روز سرازیر می شد، خرسند نمی شدند ولی از خوردن آن غذای مخصوص که آن پیرزن برایشان تهیه می کرد، مسرور می شدند، که اگر در این زمان یک نفر از مسلمانان بگوید که در روز جمعه به خاطر غذا خوشحال می شوم، او را جزء آدمهای پوچ و بیهوده می پندارند.
و اگر بیشتر از این، بخواهیم از احوالشان مطلع شویم، شاکرین و سپاسگزارانی را که خداوند در قرآن مورد ستایش قرار داده، اقلیتی هستند که عددشان از دوازده نفر تجاوز نمی کند، و اینان همان مخلصینی هستند که به سوی لهو و تجارت نمی روند و نماز را رها نمی کنند و همین ها هم بودند که در هنگام جهاد، و در بسیاری از مواقع که سایر اصحاب فرار می کرده و در می رفتند، ثابت قدم می ماندند.
بخاری در صحیحش در کتاب الجهاد و السیر آورده است:
براء بن عازب گوید: رسول اکرم (ص)، عبدالله بن جبیر را در غزوه احد بر پیاده نظام، که عددشان پنجاه نفر بود، قرار داد و فرمود: اگر دیدید که پرندگان بر سر ما فرود می آیند (کشته شده ایم) شما هرگز از جایتان، حرکت نکنید تا اینکه خودم به شما دستور دهم. و بهر حال دشمن مغلوب شد. راوی گوید: من به خدا قسم دیدم که خلخال ها در پاهای زنان پدید آمده بود. اصحاب عبدالله بن جبیر (پیاده نظام) گفتند: غنیمت! ای قوم، غنیمت! دیگر منتظر چه هستید؟! عبدالله بن جبیر به آنان گفت: آیا فراموش کردید که رسول خدا (ص) به شما چه دستور داد؟ گفتند: به خدا سوگند، می رویم و برای خود غنیمت جمع می کنیم. وقتی صحنه را رها کردند، شکست خوردند. آنجا بود که حضرت رسول هر چه فریاد کرد، جز دوازده نفر با حضرت کسی نماند، و سرانجام هفتاد نفر از ما را کشتند… (17)
مورخین می نویسند که در این جنگ هزار نفر از اصحاب با حضرت خارج شدند در حالی که همه مشتاق جهاد کردن در راه خدا بودند و از پیروزی بدر، خیلی مغرور شده بودند ولی امر رسول خدا (ص) را نافرمانی کردند و عامل شکستی مفتضح در تاریخ اسلام شدند که هفتاد هزار نفر از آنان و در راس آنها حضرت حمزه عموی پیامبر کشته شدند و بقیه پا به فرار گذاردند و کسی با پیامبر جز دوازده نفر، در صحنه جنگ باقی نماند، چنانکه بخاری نقل کرده، و اما سایر مورخین این عدد را به چهار نفر، پائین آورده اند که عبارت بودند از: علی بن ابی طالب که جنگی نمایان با مشترکین کرد، و غرضش حمایت و دفاع از شخص شخیص رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم بود و ابودجانه که در پشت از حضرت حمایت می کرد و طلحه و زیبر و گفته شده که سهل بن حنیف هم با آنها بود.
و از اینجا است که معنای سخن رسول خدا (ص) را درک می کنیم که می فرماید: «نمی بینیم که رستگار می شود از آنان جز مانند چند شتر سرگردان در گلّه شترها». (بحث این حدیث خواهد آمد).
و این در حالی است که خدای سبحان آنان را در صورت فرار از جنگ به آتش جهنم تهدید کرده است:
«یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ إِذَا لَقِیتُمُ الَّذِینَ کَفَرُواْ زَحْفًا فَلاَ تُوَلُّوهُمُ الأَدْبارَ * وَمَن یُوَلِّهِمْ یَوْمَئِذٍ دُبُرَهُ إِلا مُتَحَرِّفًا لِّقِتَالٍ أَوْ مُتَحَیِّزًا إِلَى فِئَةٍ، فَقَدْ بَاء بِغَضَبٍ منَ اللّهِ وَمَأْوهُ جَهَنَّمُ وَبِئْسَ الْمَصِیرُ» (18) – ای مؤمنین، هر گاه در وقت کارزار، با هجوم کافران مواجه شدید، از آنها روی برنگردانید و فرار نکنید که هر که در روز جنگ، به آنها پشت کرده و فرار نماید، به سوی خشم خدا روی آورده و جایگاهش دوزخ که بدترین جایگاه است، خواهد بود، مگر آنکه از میمنه به میسره و یا از قلب به جناح به خاطر مصلحت جنگ برود و یا اینکه به یاری گروهی دیگر از خودشان بپردازد.
پس چه ارزشی دارند این اصحابی که به خاطر لهو و تجارت، از نماز گریزانند و به خاطر ترس از مرگ، از جهاد فرار می کنند و پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم را تنها در میان دشمنان رها می کنند. و در هر حالت، متفرق می شوند و همه شان روی بر می گردانند. و با پیامبر – حداکثر – جز دوازده نفر، نمی مانند! پس این اصحاب کجا هستند ای خردامندان؟!!
شاید برخی از پژوهشگران وقتی مانند این روایتها و رویدادها را می خوانند، آن را کوچک شمرده و می پندارند که حادثه هائی زودگذر بوده و خدا از آن ها گذشته است و دیگر اصحاب به چنین کارهائی روی نیاورده اند! خیر، چنین نیست. قرآن کریم ما را بر حقایق وحشتناکی آگاه می سازد. در جنگ احد (19) فرارشان را چنین ثبت فرموده است:
«وَلَقَدْ صَدَقَکُمُ اللّهُ وَعْدَهُ إِذْ تَحُسُّونَهُم بِإِذْنِهِ حَتّى إِذَا فَشِلْتُمْ وَتَنَازَعْتُمْ فِی الأَمْرِ وَعَصَیْتُم من بَعْدِ مَا أَریکُم مَّا تُحِبُّونَ * مِنکُم مَن یُرِیدُ الدُّنْیَا وَمِنکُم مَّن یُرِیدُ الآخِرَةَ، ثُمَّ صَرَفَکُمْ عَنْهُمْ لِیَبْتَلِیَکُمْ وَلَقَدْ عَفا عَنکُمْ وَاللّهُ ذُو فَضْلٍ عَلَى الْمُؤْمِنِینَ * إِذْ تُصْعِدُونَ وَلاَ تَلْوُونَ عَلَى أحَدٍ وَالرَّسُولُ یَدْعُوکُمْ فِی أُخْریکُمْ فَأَثَابَکُمْ غَمًَّا بِغَمٍّ لکَیْلاَ تَحْزَنُواْ عَلَى مَافاتَکُمْ وَلاَ مَا أَصابَکُمْ وَاللّهُ خَبِیرٌ بِمَا تَعْمَلُونَ». (20)
– و به تحقیق که وعده خداوند راست بود و آنگاه دریافتید که به اذن او غالب شده اید تا وقتی که (در جنگ احد) مغلوب شدید و اختلاف پیدا کردید و پس از اینکه آرزویتان را محقق گردانید، نافرمانی کردید؛ برخی از شما دنیا را می خواهد و برخی خواهان آخرت است. سپس شما را از پیروز شدن بازداشت تا امتحانتان کند و خدا از تقصیر شما (در نافرمانی پیامبر) در گذشت زیرا خداوند، به اهل ایمان، لطف و عنایت دارد. بیاد آورید هنگامی که از وحشت فرار می کردید و به کسی توجه نداشتید تا آنجا که به پیامبر هم که شما را به یاری دیگران فرا خواند، اعتنا نکردید، تا به کیفر این بی ثباتی، غمی بر غم شما افزود تا از این پس، برای از دست رفتن یا به دست آوردن چیزی، غمگین نشوید و خدا بهر کاری کنید آگاه است.
این آیات پس از جنگ احد که مسلمانان در امر رفتن به دنبال غنایم دنیا و دیدن خلخالها در پای بانوان – چنانکه بخاری نقل کرده – شکست خوردند، نازل شد و چنانکه قرآن فرموده است، خدا و رسولش را عصیان و نافرمانی کردند. آیا واقعاً اصحاب از آن حادثه، عبرت گرفتند و به خدا انابه و توبه کردند و طلب آمرزش کردند و دیگر مانند آن رفتار نکردند؟!
نه هرگز! نه تنها توبه نکردند بلکه، کارهائی از آن بدتر نیز مرتکب شدند که این در اواخر زندگی پیامبر در جنگ حُنین رخ داد. در آن غزوه، عددشان – چنانکه مورخین گفته اند – دوازده هزار نفر بود؛ وعلی رغم کثرت جمعیت، باز هم – طبق معمول – پا به فرار گذارده و رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم را در میان مشرکین و دشمنان خدا رها کردند که بیش از نه یا ده نفر از بنی هاشم و در راس آنان امام علی بن ابی طالب با حضرت نبودند، چنانکه یعقوبی در تاریخش نقل کرده و دیگران نیز یادآور شده اند. (21)
و اگر فرارشان در جنگ احد، قبیح بود، بی گمان، در جنگ حُنین، قبیح تر و به مراتب زشت تر است، زیرا صاحبان و بردبارانی که در جنگ احد با او پایدار ماندند چهار نفر از میان هزار صحابی بودند یعنی نسبت یک به دویست و پنجاه. ولی در جنگ حُنین، از میان دوازده هزار صحابی، فقط ده نفر پایدار ماندند که نسبتش یک به هزار و دویست است. و اگر جنگ احد در آغاز هجرت بود و مردم مسلمان در اقلیت بودند و دورانشان به جاهلیت چندان دور نبود، در جنگ حُنین، چه عذر و بهانه ای داشتند که اواخر سال هشتم از هجرت رخ داد و جز دو سال به عمر پیامبر باقی نمانده بود و علی رغم افزایش عِِدّه و عُدّه (جمعیت و سلاح جنگی) با این حال، پاها را به فرار گذاشته و هیچ اعتنائی به ساحت مقدّس رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم نکردند.
قرآن کریم، در کمال روشنی، وضعیت ذلّت بار آنان و فرارشان از جنگ را در آن حادثه، توضیح داده و فرموده است:
«وَیَوْمَ حُنَیْنٍ إِذْ أَعْجَبَتْکُمْ کَثْرَتُکُمْ فَلَمْ تُغْنِ عَنکُمْ شَیْئًا، وَضَاقَتْ عَلَیْکُمُ الأَرْضُ بِمَا رَحُبَتْ ثُمَّ وَلَّیْتُم مُّدْبِرِینَ * ثُمَّ أَنَزلَ اللّهُ سَکینَتَهُ عَلى رَسُولِهِ وَعَلَى الْمُؤْمِنِینَ، وَأَنزَلَ جُنُودًا لَمْ تَرَوْها وَعذَّبَ الَّذِینَ کَفَرُواْ وَذَلِکَ جَزَاءُ الْکَافِرِینَ». (22)
– و در جنگ حُنین که از بسیاری لشکرتان، مغرور شده بودید و آن لشکر با آن عدد زیاد هرگز به کار شما نیامد و زمین با آن بزرگی، بر شما تنگ آمد و سپس همه شما پا به فرار گذاشتید و از صحنه جنگ در رفتید. آنگاه خداوند طمأنینه و سکینه اش را بر رسولش و بر مؤمنان نازل کرد و لشکرهائی از فرشتگان که شما آنها را نمی دیدید و کافران را سخت عذاب کرد و این کیفر کافران است.
خدای سبحان بیان فرموده است که رسول خود و مؤمنین بردباری را که با او پایدار ماندند و در جنگ نگریختند، ثابت قدم نمود و سکینه و اطمینان را بر آنان نازل کرد و فرشتگانی را برای یاری رساندن به آنان، فرستاد و آنها را بر کافران پیروزی بخشید که دیگر نیازی به آن مرتدان و فرار کنندگان از دشمن که از مرگ می هراسیدند، نداشتند؛ همان ها که فرمان خدا و رسولشان را نافرمانی می کردند و هرچند گاه که خداوند آزمایششان کرد، رو سفید از آزمایش در نیامدند.
برای توضیح بیشتر، خوب است روایتی را که صحیح بخاری در این زمینه آورده است، مورد بررسی قرار دهیم:
بخاری در جزء پنجم کتابش؛ در کتاب «مغازی» و در تفسیر آیه «و یوم حنین اذا اعجبتکم کثرتکم…» چنین آورده است:
ابوقتاده گفت: در روز «حنین» به یک نفر مسلمانی که با یک مشرک می جنگید می نگریستم که دیدم یکی دیگر از مشرکین، آهسته از پشت سر مسلمان آمد که او را به قتل برساند، من به سرعت خودم را به او رساندم؛ او دستش را بلند کرد که مرا بزند، من فوراً دستش را قطع کردم سپس او را دیدم که مرا به شدت در بر گرفت تا جائی که وحشت کردم، آنگاه مرا رها کرد. من هم او را به قتل رساندم. در هر صورت، مسلمانان پا به فرار گذاشتند، من هم با آنها فرار کردم، ناگهان عمربن خطاب را در میان مردم یافتم. به او گفتم: این مردم را چه شده است؟ گفت: این امر خدا است! (23)
براستی کار عمربن خطاب شگفت آور است؛ او که نزد اهل سنت، یکی از معدود شجاعان و قهرمانان اصحاب به شمار می آید، اگر شجاعترینشان نباشد، زیرا معتقدند که خداوند اسلام و مسلمین را به او عزت بخشید و دعوت به اسلام علنی نشد مگر پس از اسلامش ولی تاریخ، حقیقت را برای ما بیان کرده است که چگونه پا به فرار می گذارد و در جنگ احد می گریزد چنانکه در جنگ خیبر نیز وقتی پیامبر شکست خورد و فرار کرد و با اصحابش بازگشتند در حالی که آنها او را ترسو قلمداد می کرده و او آنها را ترسو و جبان معرفی می کرد. (24)
و روز حنین نیز از معرکه فرار کرد و پشت به جنگ نمود و شاید از نخستین فرار کنندگان بود که سایر مردم نیز از او پیروی کرده و پا به فرار گذاشتند چرا که او از همه قهرمان تر بود!! و لذا می بینیم در میان آن همه فرارکنندگان، جلب توجه ابوقتاده می کند و ابوقتاده با شگفتی از او می پرسد که: مردم را چه شده است؟ و عمر که خود در رفته و گریخته و از جهاد سرباز زده است و پیامبر را در میان آن همه مشرکین و دشمنان اسلام رها کرده است، برای اینکه ابوقتاده را نیز سردرگم کند به او می گوید که همین امر الهی است!!
آیا واقعاً خداوند به عمربن خطاب امر کرده بود که از جهاد فرار کند یا اینکه او را به پایداری و بردباری و صبر در جنگ و فرار نکردن امر کرده بود؟ مگر خداوند به او و اصحابش نفرموده بود: «یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ إِذا لَقیتُمُ الَّذِینَ کَفَرُواْ زَحْفًا فَلا تُوَلُّوهُمُ الأَدْبَارَ» (25) – ای مؤمنان، اگر کافران را دیدید که به سوی شما هجوم می آورند، هرگز پشت نکنید و از جنگ فرار ننمائید.
و مگر خداوند ازاو و اصحابش بر این امر پیمان نگرفته بود و نفرموده بود:
«وَلَقَدْ کَانُوا عَاهَدُوا اللَّهَ مِن قَبْلُ لَا یُوَلوُنَ الْأَدْبَارَ وَکَانَ عَهْدُ اللَّهِ مَسْؤُولًا» (26) – و همانا آنان قبلاً با خداوند عهد و پیمان بسته بودند که به جنگ پشت نکنند و انسان در برابر عهد الهی، مسئول خواهد بود.
پس چگونه عمر از جنگ و جهاد می گریزد و به آن پشت می کند و ادعا می کند که این امر الهی است؟!
آیا او این آیات قرآن را ندیده و نشنیده بود یا اینکه …؟!
و هم اکنون ما نمی خواهیم در این زمینه بحث کنیم، چرا که یک بخش را به عمر بن خطاب اختصاص خواهیم داد ولی این روایت بخاری، بسیار جالب است و این شهادت بخاری است که اعتراف می کند به اینکه اصحاب با کثرت عددشان، در روز حنین، به جنگ پشت کردند و هر کس کتابهای تاریخ را در این زمینه ها مطالعه کند، از این عجیب تر و غریب تر خواهد دید و پرده ها از جلوی دیدگانش پس زده خواهد شد.
پس اگر بیشتر اصحاب، امر خدا را اطاعت نمی کردند – چنانکه در بحثهای گذشته متوجه شدیم – تعجبی نیست که اوامر رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم را نیز نادیده بگیرند و اما اوامرش را پس از وفاتش – که پدرم و مادرم فدایش باشند – و آن همه بی اعتنائی و اهمال در این اوامر که هر چه بگوئی کم گفته ای.

پی نوشت ها :

1- صحیح بخاری – ج 1 – ص 19 – کتاب الایمان.
2- صحیح بخاری – ج 4 – ص 19.
3- صحیح بخاری – ج 6 – ص 65.
4- صحیح بخاری – ج 3 – ص 156 و ج 6 – ص 8.
5- صحیح بخاری – ج 8 – ص 178.
6- صحیح بخاری – ج 3 – ص 171.
7- صحیح بخاری – ج 4 – ص 61.
8- صحیح بخاری – ج 4 – ص 179.
9- صحیح بخاری – ج 7 – ص 96.
10- در متن روایت جمله ای ذکر شده که بسیار زننده و زشت است و لذا بجای آن چند نقطه گذاشتیم و از نقلش خودداری کردیم. (مترجم)
11- صحیح بخاری – ج 4 – ص 60.
12- سوره نساء – آیه 65.
«فلا و ربک لا یؤمنون حتی یحکموک فیما شجر بینهم، ثم یجدوا فی انفسهم حرجاً مما قضیت و یسلموا تسلیماً»
13- صحیح بخاری – ج 5 – ص 66.
14- سوره فتح – آیه 10.
«إِنَّ الَّذِینَ یُبایِعُونَکَ إِنَّمَا یُبَایِعُونَ اللَّهَ یَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَیْدِیهِمْ فَمَن نَکَثَ فَإِنَّمَا یَنکُثُ عَلَى نَفْسِهِ…».
15- صحیح بخاری – ج 1 – ص 225 و ج 3 – ص 6 و 7.
16- صحیح بخاری – ج 3 – ص 73.
17- صحیح بخاری – ج 4 – ص 26.
18- سوره انفال – آیه 16.
19- تفسیر طبری – ج 4 ص 82، تفسیر التحریرو التنویر نوشته طاهر بن عاشور – ج 4 ص 126، صحیح بخاری – ج 5 ص 29 – باب غزوه احد.
20- سوره آل عمران – آیه 153.
21- عبقریه خالد – نوشته عباس عقاد – ص 68، تاریخ الیعقوبی – ج 2 ص 62.
22- سوره توبه – آیه 26.
23- صحیح بخاری – ج 5 – ص 101.
24- مستدرک حاکم – ج 3 – ص 37. و همچنین ذهبی در تلخیص خود این را آورده است.
25- سوره انفال – آیه 15.
26- سوره احزاب – آیه 15.

منبع: سماوی، دکتر محمد تیجانی، از آگاهان بپرسید، ترجمه سید محمد جواد مهذی، قم، بنیاد معارف اسلامی، چاپ یازدهم، 1388.

 

 

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد