عصمت پیامبر (ص) در صحاح سته (2)
مترجم: سید محمد جواد مهری
هدف اول – بی ارزش جلوه دادن علی ابن ابی طالب در نظر مردم و برتر دانستن خلفای ثلاثه که پیش از او بودند.
هدف دوم – وضع و جعل احادیث دروغین تا اینکه مردم اوامر رسول خدا و وصیت هایش را در امر خلافت بویژه نسبت به حسنین علیهما السلام که معاصر با معاویه بودند، به آسانی زیر پا بگذارند، پس اگر آن سه نفر بتوانند اوامر و سفارشهای رسول خدا را درباره علی نادیده بگیرند، چرا او نتواند اوامر رسول خدا را درباره فرزندان علی، نادیده بگیرد.
و بهر حال، فرزند هند جگرخوار تا اندازه زیادی توانست در توطئه اش پیش برود و دلیلش این است که امروز وقتی سخن از علم علی و شجاعتش و فضایلش و خدماتش به اسلام و مسلمین به میان می آید، کسی پیدا می شود که جلوی ما بایستد و بگوید: رسول خدا فرمود:
اگر ایمان امتم با ایمان ابوبکر مورد مقایسه قرار گیرد، ایمان ابوبکر بیشتر خواهد بود. و دیگری بایستد و بگوید:
عمر فاروق همان کسی است که بین حق و باطل، فرق می گذاشت. و شخص سومی بر سر ما داد بزند که:
عثمان ذوالنورین، کسی است که فرشتگان از او خجالت می کشند. (28)
و کسی که خواهان بررسی این مسائل است در می یابد که سهم عمر در باب فضایل از همه بیشتر است، و این تصادفی نیست، بلکه چون او بیش از همه با صاحب رسالت مخالفت می کرد و روبرویش می ایستاد، لذا قریش، او را بیشتر دوست می داشت، بویژه نقشی که در دور نمودن امیرالمؤمنین علی ابن ابی طالب از خلافت و ارجاع امر به قریش ایفا کرد تا آنجا که حتّی طُلَقا و نفرین شدگان از بنی امیه نیز در آن طمع ورزند و تمام افراد قریش و در راس آنها ابوبکر می دانستند که عامل اصلی در رسیدن همه آنان به خلافت و مسلط شدن بر مسلمین، شخص عمر بن خطاب بود. عمر قهرمان مخالفت با رسول خدا بود؛ او بود که نگذاشت رسول خدا خلافت علی را بر کاغذ مرقوم فرماید. عمر بود که مردم را تهدید کرد وآنان را در مرگ پیامبرشان، به تردید انداخت تا اینکه برای بیعت کردن با علی نشتابند. عمر قهرمان سقیفه بود و او بود که بیعت ابوبکر را پایه گذاری و مستحکم ساخت. عمر بود که به بیعت شکنان با ابوبکر از خاندان علی بن ابی طالب تهدید کرد که اگر با ابوبکر بیعت نکنند، خانه را با هر که در او هست، به آتش می کشد. عمر بود که با نیروی زور و سرنیزه بیعت را برای ابوبکر، هموار ساخت. او بود که در زمان خلافت ابوبکر والیان را تعیین می کرد و مناصب را بر اساس دلخواهش به افراد می سپرد. و اغراق نمی گوئیم اگر ادعا کنیم که حتّی در زمان ابوبکر او، حاکم اصلی و واقعی بود. برخی از مورخان نقل می کنند که وقتی گروه «مؤلفه قلوبهم» نزد ابوبکر آمدند و طبق رسمی که در زمان پیامبر داشتند، سهم خود را که خداوند فرض کرده بود، درخواست نمودند، ابوبکر کاغذی را برای آنان نوشت و آنها را نزد عمر فرستاد که سهمیه شان را تحویل بگیرند ولی عمر فوراً کاغذ ابوبکر را پاره کرد و به آنها گفت: هیچ نیازی به امثال شما نداریم. خداوند اسلام را عزت بخشیده و ما را نسبت به شما بی نیاز کرده است. اگر خواستید، اسلام بیاورید و اگر نخواستید، شمشیر میان ما و شما حکم خواهد کرد. آنها به سوی ابوبکر بازگشتند به او گفتند:
ما نفهمیدیم، تو خلیفه ای یا او؟ ابوبکر گفت: اگر خدا بخواهد، او خلیفه است. و آنچه عمر کرده بود، بی چون و چرا امضا کرد. (29)
در وقتی دیگر ابوبکر سند دو قطعه زمین را می خواست به دو نفر از اصحاب بدهد پس سندها را نزد عمر فرستاد که امضایشان کند. عمر در سندها (که به خط ابوبکر بود) آب دهان انداخت و محوشان کرد. آنان او را ناسزا گفتند و نزد ابوبکر بازگشتند و با عصبانیت گفتند: ما نفهمیدیم که آیا تو خلیفه ای یا عمر؟ ابوبکر گفت: بلکه او خلیفه است. با این حال عمر با خشم فراوان نزد ابوبکر آمد و به او گفت: تو حق نداری زمین را به این دو نفر ببخشی! ابوبکر گفت: من به تو گفته بودم که تو برای این امر (خلافت) از من نیرومندتری ولی تو خود نگذاشتی و مرا وادار کردی. (30)
از اینجا می توانیم به راز مقام والای عمربن خطاب نزد قریش به طور کلی، و بنی امیه بطور اخص پی ببریم تا آنجا که او را «نابغه» و «الهام شونده» و «فاروق» و «عدالت محض» بنامند و از رسول خدا برترش بدانند.
ما نظر عمر را درباره رسول خدا از صلح حدیبیه تا روز مصیبت دریافتیم. به علاوه اینکه او اصحاب را منع می کرد که نسبت به آثار بازمانده از رسول خدا تبرک جویند و لذا درختی را که زیر آن «بیعت رضوان» منعقد شده بود قطع کرد، و همچنین به عباس عموی پیامبر متوسل شد تا به مردم بفهماند که رسول خدا از دنیا رفت و امرش تمام شد و هیچ فایده ای در یاد آوریش نیست، پس چرا وهابیان را ملامت و سرزنش کنیم اگر چنین سخنانی بر زبان برانند و در عمل اجرا کنند، چرا که این ها – مانند پندار برخی از مردم – در اسلام چیز تازه ای نیست.
از همین جا بود که در به روی دشمنان اسلام و مستشرقین (اسلام شناسان غربی) گشوده شد تا به این نتیجه برسند که محمّد یک مرد نابغه ای بود و چون می دانست که قومش بت پرست هستند و بر بت پرستی بزرگ شده اند، بت ها را برداشت و به جای آن «حجرالاسود» را برایشان قرار داد!
در هر صورت، باز هم عمر را می یابیم که قهرمان مخالفت با نوشتن احادیث پیامبر است تا آنجا که اصحاب را در مدینه زندانی می کند و دیگران را از نگارش احادیث باز می دارد و کتابهای حدیث را می سوزاند تا اینکه سنت پیامبر در میان مردم، شیوع پیدا نکند.
و اینجا است که متوجه می شویم چرا علی خود را در خانه زندانی می کند و بیرون نمی آید مگر در مواقعی که مشکلی رخ می دهد و اصحاب از رفع آن ناتوان می گردند، و عمر نیز او را در هیچ منصب و ولایت و مسئولیتی، سهیم نمی کند و حتی از میراث فاطمه نیر محروم می گردد تا اینکه چیزی نداشته باشد که مردم به طمع آن، به او روی آورند و لذا مورخان می نویسند که پس از وفات حضرت زهرا سلام الله علیها و دور شدن مردم ناچار شد که با ابوبکر بیعت کند.
خدا یارت باشد ای اباالحسن! چرا این مردم با تو کینه نداشته باشند در حالی که قهرمانانشان را به قتل رساندی و دماغهایشان را به خاک مالیدی و در بازار فضیلت ها، هیچ فضیلتی برای آنان جا نگذاشتی و در میدان خوبی ها، هیچ خوبی برایشان ننهادی و از آن گذشته، تو پسرعموی رسول خدا و نزدیکترین مردم به اوئی، تو همسر فاطمه زهرا سرور زنان دو جهانی، تو پدر دو سبط پیامبر، دو سرور جوانان اهل بهشتی، تو اولین کسی هستی که اسلام آوردی و تو دانشمندترین و با فضیلت ترین آنها هستی. عمویت حمزه سید الشهدا است. برادرت جعفر طیار است، پدرت ابوطالب سید مکّه و کفیل و یاور رسول خدا است. ائمه میامین، همه از فرزندان تواند. تو از همه، جلوتر و پیش تری، تو اسدالله هستی، تو شیر خدا و شیر رسول خدائی، تو شمشیر خدا و شمشیر پیامبری، تو امین خدا و امین رسول خدائی، آنگاه که برای اعلام برائت از مشرکین فقط تو را فرستاد و جز تو به کسی اطمینان نداشت. تو صدیق اکبری که هر کس این لقب را به غیر تو بگوید، کذاب و دروغگو است، تو فاروق اکبری که حق در رکابت و همراهت راه می رود و از میان باطل ها، حق را می نمایانی، تو نور درخشنده خدا و پرچم هدایتی، تو کسی هستی که ایمان مؤمن با دوستیت معلوم می گردد و نفاق منافق با دشمنیت آشکار می شود. تو درب شهر علمی که هر که به سوی تو آید رو به آن کرده است. و دروغ گفته است کسی که ادعا کند از راه غیر تو به شهر علم ره یافته و به آن رسیده است.
ای اباالحسن! کدام یک از آنان مانند تو هستند و کدام یک ذره ای از فضایل تو را دارا است. اگر شرافت را دلیلی باشد، تو دلیل آنی و تو آغاز و نهایتش هستی. آری! تو را بخاطر آن همه فضیلت که خدایت عطا کرده رشک بردند و چون خدا تو را برگزیده، از خلافت که عطیه الهی به تو بود، دور ساختند. و این ظالمان خواهند دید که چگونه روزگارشان سیاه خواهد شد و چه سرنوشت تلخی خواهند داشت. «و سیعلم الذین ظلموا أی منقلب ینقلبون»
قلم بی اختیار به سخن گفتن و مناجات با امیرالمؤمنین کشیده شد، همو که در ایام زندگانی و پس از وفات همواره مظلوم بود. و در این زمینه نیز تأسی به الگوی نیکویش رسول خدا کرده است چرا که آن حضرت هم در حال موت و حیات، مظلوم بود، رسول خدا صلی الله علیه و آله زندگی خود را در حال جهاد، نصیحت و تلاش بر هدایت مؤمنین و با رحمت و مهربانی به آنها گذراند و در آخرین لحظه با کلامی درشت و سخنی ناهنجار مواجه گشت، او را به هذیان گوئی متهم کردند و از شرکت نکردن در سپاه اسامه، فرمان حضرتش را تمرد کردند و در حالی که جسد مبارکش روی زمین افتاده بود، در تجهیز و غسل و تکفینش، نه تنها شرکت نکردند بلکه فوراً برای بدست گرفتن خلافت به سوی سقیفه، شتابانه روانه شدند. پدرم و مادرم فدایش باد، پس از درگذشتن نیز، در دیدگان مردم، کوچک و بی ارزشش کردند و از عظمت و بزرگیش کاستند و حتی به عصمتش که هم قرآن و هم وجدان انسانی به آن گواهی می دهد، اعتراف نکردند، همه اینها به خاطر رسیدن به حکومت زودگذر دنیای فانی بود.
و اگر در خلال بحث، نظر برخی از اصحاب را نسبت به رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم دریافتیم که برای رسیدن به خلافت، چگونه با او رفتار کردند، حکام بنی امیه و در راس آنان، معاویة بن ابوسفیان، خلافت را با وراثت دریافتند و مطمئن شدند که برای همیشه در خاندانشان خواهد ماند و هرگز باور نمی کردند که روزی بیاید که خلافت از دستشان برود.
پس چرا بنی امیه به کوچک شمردن حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم و جعل روایتها برای بی ارزش جلوه دادن آن حضرت ادامه دادند.
به نظر من دو علت اصلی دارد:
علت اول – کوچک جلوه دادن پیامبر، بنی هاشم را که به وجود آن حضرت بر خود می بالیدند و افتخار می کردند، تحقیر می کند، و این یک نوع انتقام از بنی هاشم است. خصوصا اگر توجه کنیم که امیه همواره به برادرش هاشم رشک می برده و در پی نابودی او بوده است.
از آن که بگذریم، علی که پس از پیامبر، سرور بلامنازع بنی هاشم است و تمام مردم – چه دوست و چه دشمن – کینه و بغض معاویه نسبت به علی را می دانند و در جریان جنگهائی که معاویه به خاطر گرفتن خلافت از دست علی، به راه انداخت، قرار دارند و اطلاع دارند که پس از شهادت علی علیه السلام، این دشمن دیرینه اش، در سبّ و شتم و لعن آن حضرت بر منبرها و در مجالس عمومی، لحظه ای فروگذار نبود، پس تحقیر پیامبر – در نظر معاویه – شکستن شخصیت علی است و لعن علی، در حقیقت، لعن و سبّ پیامبر به شمار می آید.
علت دوم – بی ارزش جلوه دادن پیامبر از قبح و زشتیِ کارهای قبیح و فسادها و تباهی های بنی امیه – که در تاریخ ثبت و ضبط است – می کاهد، پس چنانکه بنی امیه، حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم را معرفی می کردند که هوا پرست بود و بقدری به زنها علاقه داشت که وظیفه های روزمره اش را از یاد می برد و به یکی از آنان آنقدر اظهار علاقه و محبت می کرد که دیگر نمی توانست بین زنانش به عدالت رفتار کند تا جائی که از او می خواستند، عدالت را فراموش نکند؛ پس دیگر ملامتی در کارهای افراد معمولی مانند معاویه و یزید و امثالشان نیست، اگر چنان کارهای زشت و منکری را مرتکب شوند.
و اینجا خطر زیادی وجود دارد زیرا امویان روایتها و احادیث زیادی را درباره حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم، ساخته و جعل کردند و آنقدر بر آن تأکید کردند (و با نقشه ها و ترفندها و صرف اموال فراوان، آن را در میان مسلمین جا انداختند) که به صورت احکامی درآمد که مورد تایید و تصدیق صد در صد مسلمانان قرار گرفت و جزئی از سنت پیامبر به حساب آمد.
اینک نمونه هائی از این روایتهای شرم آور که به خاطر کوچک شمردن و تحقیر پیامبر وضع شده نقل می کنم، و در این باره قصد اطاله کلام را ندارم، فقط نمونه هائی را از روایتهای بخاری و مسلم در این مورد، به اطلاع خوانندگان عزیز می رسانم:
1- بخاری در کتاب غسل، در باب «اذا جامع ثم عاد» به قول انس، نقل می کند که گفت: «رسول خدا در یک ساعت از شب یا روز بر یازده همسرش می گذشت و با آنان همبستر می شد. راوی می گوید: از انس پرسیدم: آیا اینقدر توان داشت؟ انس گفت: ما صحبت در این داشتیم که او را نیروی سی نفر مرد است». (31)!!!
ای خواننده محترم! به این روایت شرم آور بنگر که رسول خدا را اینقدر شهوتران معرفی می کند که در یک ساعت – چه از شب و چه از روز – با یازده همسرش همبستر می شود، بی آنکه در این میان حتّی فرصت برای غسل کردن داشته باشد! تو ای خواننده عزیز تصور کن که از پیامبر – با آن همه عظمت – چه موجودی می سازند که – والعیاذ بالله – مانند حیوانات – بلکه بدتر – به همسرانش هجوم می کند و…
خدا بکشد آنها را با این تهمت هایشان! چون در زمان جاهلیت، عرب به نیروی جماع افتخار می کرد، لذا چنین داستان ذلت باری را برای پیامبر ساختند تا کارهای خود را صحیح جلوه دهند، در حالی که خود حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم می فرماید: «مانند حیوانات بر زنانتان هجوم نیاورید و با مقدماتش وارد شوید».
ولی این دشمنان اسلام با وضع چنین احادیثی، پیامبر را به آن وضعیت که خودشان لایقش هستند، متهم می کنند. اکنون از انس بن مالک می پرسیم: کی به او خبر داده است که پیامبر چنین بوده؟ چه کسی او را آگاه ساخته است به اینکه پیامبر در یک ساعت، با یازده همسرش، همبستر می شود؟ آیا خود پیامبر به او خبر داده بود؟! آیا برای یک شخص معمولی سزاوار است که به مردم خبر دهد، چگونه با همسرش همخواب می شود؟ آیا زنان پیامبر به او خبر داده بودند؟ آیا سزاوار است برای یک زن مسلمان معمولی که برای مردان نامحرم، چگونگی همخواب شدن همسرش را با وی، تعریف کند؟ یا اینکه انس بن مالک، تجسس کرده و از لای در منزل، خلوت کردن پیامبر را با زنهایش دیده است؟!!!
خداوندا! به تو پناه می برم از همزات شیاطین. خداوند دروغگویان و افّاکان و تهمت زنان را لعنت کند.
تردیدی نیست به اینکه حاکمان غاصب اموی و عبّاسی که مشهور به داشتن کنیزها و زنهای زیاد و اعمال قبیح بودند، مانند چنین داستانی را ساخته اند، که کارهای خود را موّجه، جلوه دهند.
2- بخاری و مسلم در صحیح خود ازعایشه نقل کرده اند که گفت:
همسران رسول خدا، فاطمه دختر رسول خدا را نزد حضرت فرستادند. او آمد و در حالی که حضرت با من، در فِراش من، خوابیده بود، اجازه گرفت و عرض کرد: ای رسول خدا، همسرانت مرا نزد شما فرستاده اند که از شما بخواهم نسبت به آنها و دختر ابوقحافه، عدالت روا داری!! من ساکت بودم. پیامبر به او فرمود، دخترم! دوست نداری کسی را که من دوستش دارم؟ عرض کرد: آری! فرمود: پس این را دوست بدار. (32)
این روایت ادامه می دهد که بالاخره زنان پیامبر، بار دیگر، زینب دختر جحش، همسر پیامبر را واسطه قرار دادند که درباره دختر ابوقحافه، عدالت را روا دارد و او هم بر رسول خدا وارد می شود، در حالی که با عایشه در لباس خوابش خوابیده اند، به همان حالتی که فاطمه بر آنها وارد شد، و او هم پیام همسران رسول خدا را به آن حضرت می رساند، سپس عایشه را فحش و ناسزا می گوید. عایشه هم برای دفاع خودش برمی خیزد و به زینب، فحش و ناسزا می گوید و او را ساکت می کند. پیامبر تبسم می کند و می گوید: «این دختر ابوبکر است» (33)!!!
من درباره این روایت چه می توانم بگویم که رسول خدا را مردی هواپرست معرفی می کند که بین همسرانش به عدالت رفتار نمی کند در حالی که قرآن از زبان رسول خدا می فرماید: «و ان خفتم ألا تعدلوا فواحدة أو ما ملکت ایمانکم» – و اگر ترسیدید که نمی توانید به عدالت رفتار کنید، پس یک زن بیشتر نگیرید یا از کنیزان خود بهره ببرید.
وانگهی چگونه رسول خدا اجازه می دهد که دخترش فاطمه، سرور زنان، در آن حال که با همسرش در لباس خواب، خوابیده، بر او وارد شود و حتی برنمی خیزد و نمی نشیند، بلکه در همان حال خوابیده با او حرف می زند و می گوید: دخترم! دوست نداری آن کس را که من دوست می دارم؟ و همچنین وقتی همسرش زینب بر او وارد می شود و مطالبه عدالت می کند، تبسّم نموده و به او می گوید: این دختر ابوبکر است!!
خواننده عزیز! به این داستانهای شرم آور بنگر که به رسول خدا «ص» چنین دروغهائی می بندند؛ به کسی که الگوی عدالت و مساوات است و در همان حال می گویند که عدالت با مرگ عمربن خطاب از دنیا رفت ولی رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم را فردی بی حیا و بی مروت – والعیاذ بالله – معرفی می کنند که ارزشهای اخلاقی را زیر پا می گذارد و مانند این روایت متأسفانه در صحاح اهل سنت بسیار است که راویان غرضشان از این احادیث، اظهار فضیلتی برای یکی از اصحاب و بویژه عایشه می باشد زیرا وی دختر ابوبکر است و بدینسان فهمیده یا نفهمیده، پیامبر را تحقیر و کوچک می شمارند، و همانگونه که قبلا عرض کردم، ساختن این روایت ها فقط به خاطر کوچک شمردن مقام و شخصیت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم است. و اینک روایت دیگری از این قبیل:
3- مسلم در صحیح خود در باب فضایل عثمان بن عفان از عایشه و عثمان نقل می کند که گفتند:
ابوبکر اجازه خواست بر رسول خدا وارد شود، در حالی که او با عایشه در لباس خوابش، در رختخواب خوابیده بود، پس حضرت اجازه داد. ابوبکر وارد شد و پس از این که کارش تمام شد، رفت. سپس عمر اجازه گرفت و حضرت در همان حال بود. او هم حاجتش روا شد و رفت. سپس عثمان گوید: من اجازه ورود خواستم. حضرت فوراً برخاست و نشست و به عایشه گفت: لباست را جمع کن. من هم کارم تمام شد و از آنجا رفتم. عایشه گفت: یا رسول الله! چطور شد که برای ابوبکر و عمر، سراسیمه نشدی و برنخاستی ولی برای عثمان فوراً از جا بلند شدی؟ فرمود: عثمان مرد با حیائی است و من ترسیدم اگر در آن وضعیت باشم، حاجتش را از من نخواهد (34)!!!
این روایت نیز مانند روایت دیگری است که بخاری و مسلم در باب فضیلت عثمان بن عفان نقل کرده اند و خلاصه اش این است که رسول خدا، رانش را از زیر لباس بیرون آورده بود، پس ابوبکر اجازه خواست و حضرت رانش را نپوشانید و همین رفتار را با عمر کرد ولی وقتی عثمان آمد، فوراً حضرت رانش را پوشاند و لباسش را مرتب کرد و هنگامی که عایشه، سبب را از او پرسید، پاسخ داد: «آیا خجالت نکشم از کسی که فرشتگان از او خجالت می کشند» (35)!!!
خدا عذاب کند بنی امیه را که به خاطر بزرگ کردن سرورشان، مقام رسول خدا را اینچنین پائین می آورند.
4- مسلم در صحیحش در باب «وجوب الغسل بالتقاء الختانین» از عایشه، همسر رسول خدا نقل می کند که گفت:
شخصی در حضور عایشه، از رسول خدا پرسید که اگر شخصی با همسرش همبستر شود و از غسل کردن تنبلی کند، آیا غسل بر آنها هست؟ رسول خدا پاسخ داد: «من با این (عایشه) همین کار را می کنیم، سپس غسل می نمائیم» (36)!!!
من به تو ای خواننده، نظر دادن را در چنین روایتی واگذار می کنم. آیا اینقدر باید پیامبر، همسرش عایشه را لوس بار بیاورد که جلو خاص و عام از مردم، سخن از جماع کردن با او را بگوید؟! و چقدر عایشه امثال چنین روایتهائی دارد که در آنها، کرامت و شرافت رسول خدا (ص) را زیر سؤال می برد و او را بی ارزش جلوه می دهد که یک وقت روایت می کند که حضرت صورت را بر صورتش می گذارد تا رقص سیاهان را بنگرد و یک وقت می گوید که حضرت او را بر دوش خود سوار می کند یا اینکه با او مسابقه می گذارد و بر او چیره می شود پس رسول خدا منتظر می گردد تا او چاق شود سپس با او مسابقه می گذارد و می گوید: این در مقابل آن. و یک وقت بر پشت می خوابد و زنها برای او تار می نوازند و شیپور می زنند، و این آلات شیطانی را در خانه خود نگه می دارد، پس ابوبکر، عصبانی شده، منعش می کند.
و چقدر در کتابهای صحاح مانند این روایتهای شرم آور وجود دارد که غرضی جز کوچک شمردن و تحقیر پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم ندارند، مانند روایتهائی که نقل می کنند به اینکه رسول خدا جادو شد و نمی دانست چه می کند و چه می گوید تا جائی که خیال می کرد با زنهایش معاشرت کرده در حالی که نزد آنها نیامده بود (37) و روایتهائی نقل می کنند که رسول خدا در ماه رمضان، جُنُب می شد (38) یا اینکه می خوابید و در خواب سنگین فرو می رفت و وقتی برمی خاست، بدون وضو نماز می خواند. (39)
و در نمازش فراموشی به او دست می داد و نمی دانست چند رکعت خوانده است. (40)
و رسول خدا نمی داند که روز قیامت چه سرنوشتی دارد و با او چه رفتار می کنند. (41) و ایستاده ادرار می کند پس آن صحابی از او دور می شود، پیغمبر صدایش می زند که نزدیکش بیاید تا وقتی که ادرارش تمام شود (42)!!!
آری! لوس کردن پیامبر، همسرش عایشه دختر ابوبکر را (بنا بگفته اینان) به جائی می رسد که پیامبر خود و مسلمانان را بجای آنکه بدنبال آب جهت وضو بفرستد، به جستجوی گلوبند عایشه وا می دارد، و بقدری بر مردم سخت می گذرد که شکایت عایشه را نزد پدرش ابوبکر می برند و او، دخترش را ملامت و سرزنش می کند، و این ملامتها در حالی صورت می گیرد که پیامبر در آغوش همسرش خوابیده است!!!
بخاری در صحیح خود، در باب تیمم و نیز مسلم در صحیح خود، در این باب از عایشه نقل می کنند که گفت:
«با رسول خدا در یکی از سفرهایش، خارج شدیم، به بیابان که رسیدیم، گلوبندی از من گم شد، رسول خدا همراه با مسلمانان، در جستجوی آن مشغول شد در حالی که آب همراهشان نبود. مردم نزد ابوبکر آمدند و گفتند: نمی بینی عایشه چه کرده است؟ او رسول خدا و همراهیان حضرتش را، به کار گرفته است، در حالی که آبی همراهشان نیست! ابوبکر نزد رسول خدا آمد، در حالی که رسول خدا سرش را روی رانم گذاشته و خوابیده بود. ابوبکر به من گفت: رسول خدا و مردم را بدون آب، گرفتار کردی؟ و مرا سرزنش کرد و هرچه می خواست به من گفت و با دست در پهلوی من فشار می داد و چون رسول خدا روی ران من خوابیده بود، حرکت نکردم و تحمل نمودم و همچنین پیامبر به خواب رفت تا اینکه صبح شد و آب هم نداشتیم. پس آیه تیمم نازل شد و او و مسلمانان تیمم گرفتند. اسید بن حضیر که از مردان بزرگ است گفت: این اولین برکات شما نیست ای خاندان ابوبکر! سپس عایشه ادامه داد: بهر حال دستور دادیم شتری را که من روی آن نشسته بودم، بیاورند و گلوبند را در زیر شتر پیدا کردند». (43)
آیا مؤمنی که اسلام را شناخته، تصدیق می کند که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در مورد نماز اینقدر بی اعتنا و بی اهمیت باشد که مسلمانان را بدون آب، مدت زیادی مسخر کند که در جستجوی گلوبند همسرش باشند و مسلمانان را رها کند که بر نمازشان حسرت بخورند و شکایت عایشه را به پدرش ببرند و اما خود او، بی خیال، برای استراحت کردن و خوابیدن نزد همسرش برود و سر بر رانش بگذارد و در خواب عمیق آنچنان فرو رود که از آمدن ابوبکر و سرزنش کردن دختر خویش را و فرو کردن انگشتش به پهلوی وی، اصلاً خبردار نشود؟ چگونه برای این پیامبر روا است که مردم را در حسرت آب رها کند و با این که وقت نماز نزدیک شده است، بی اعتنا برود و در کنار همسرش بیارمد!
قطعاً این روایت در زمان معاویة بن ابوسفیان، ساخته شده و هیچ اساسی هم ندارد وگرنه چطور می شود چنین حادثه ای را تفسیر کنیم که تمام اصحاب در آن حضور دارند ولی عمر بن خطاب از آن غایب شده است و اصلاً از آن اطلاعی ندارد، چرا که از تیمم چیزی نمی داند، چنانکه بخاری و مسلم در باب تیمم ذکر کرده اند. (44)
آنچه در این مباحث، مهم و حائز اهمیت است، این است که بدانیم علیه حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم چقدر توطئه ناروا و قبیح صورت می گیرد که او را بقدری منحط و بی ارزش جلوه می دهد و مقامش را پائین می آورد که هیچ یک از ما، با آن همه فسادی که امروز جهان را فرا گرفته، برای خودمان، مانند چنین رفتارهائی را نمی پذیرد و به آن تن درنمی دهد، چه رسد به بزرگترین و عظیمترین شخصیتی که تاریخ بشریت او را شناخته است و پروردگار عزت و جلالت گواهی می دهد که او دارای خلق عظیم و خوی برتری می باشد.
من بر این باورم که، توطئه پس از پایان یافتن حجة الوداع، آغاز شد، زیرا در روز غدیر خم، حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم، امام علی را به عنوان خلیفه مسلمین نصب و معرّفی فرمود و ریاست طلبان فهمیدند که جز مخالفت و سرپیچی کردن در برابر این نص حضرت، چاره ای ندارند هر چند به ارتداد و برگشتن نسل هایشان از اسلام بیانجامد. و با این اعتقاد، سایر رویدادها که از مخالفت با رسول خدا در تمام اوامرش آغاز شد تا نوشتن وصیتش و دادن فرماندهی به اسامه و سرباز زدن از شرکت در سپاهی که خود رسول خدا آن را بسیج کرده بود؛ تفسیر و تأویل می شود و همچنین حوادثی که پس از رحلت حضرت رخ داد از گرفتن بیعت با زور و تهدید کردن متخلفین به سوزاندن خانه هایشان که از جمله ایشان علی و فاطمه و حسن و حسین نیز بودند، و از منع کردن مردم که احادیث رسول خدا را بازگو نکنند و آتش زدن کتابهائی که سنت رسول خدا در آن نوشته شده است و زندانی کردن اصحاب که احادیث حضرت رسول را روایت نکنند، تا به شهادت رساندن اصحابی که از پرداختن زکات به ابوبکر خودداری کردند زیرا او همان خلیفه ای نبود که در زمان پیامبرشان با او بیعت کرده بودند و تا غصب نمودن حق فاطمه زهرا از فدک و ارث و سهم خمس و تکذیب کردنش و تا دور نگهداشتن امام علی علیه السلام از هر مسئولیتی و ریاست دادن به تبهکاران و منافقین از بنی امیه و آنان را بر گرده مسلمانان مسلط کردن و تا منع نمودن اصحاب از تبرک جستن به آثار رسول خدا و تلاش در زدودن نام مبارکش از اذان و قتل عام مدینه منوره توسط ارتشیان کافر که هر چه بخواهند در این شهر مقدس مرتکب شوند و ویران ساختن خانه خدا، کعبه مقدسه با منجنیق و سوزاندن مسجدالحرام و کشتن اصحاب در آن و به شهادت رساندن و آواره ساختن هر کس که به اهل بیت، اظهار علاقه کند یا پیروی از آنان نماید تا آنجا که دین خدا را به بازی گرفتند و قرآن را سوزاندند و به آتش کشیدند.
و همچنین آثار این توطئه تا امروز در امت اسلام، ادامه یافته است، چرا که تا هنوز در میان مسلمانان افرادی یافت می شوند که بر معاویه و یزید ترحم می کنند و کارها و افعالشان را به عنوان اجتهاد و به امید پاداش نزد خداوند، صحیح جلوه می دهند و کتابها و مقالات زیادی علیه شیعیان اهل بیت نگاشته می شود و هر تهمت و ناروائی به آنان می بندند و در بیت الله الحرام، در موسم حج قتل شیعیان اهل بیت را روا اعلام می کنند. پس توطئه هنوز ادامه دارد و خدا می داند تا کی ادامه خواهد داشت.
و من به هیچ وجه توان پرده برداشتن از تمام توطئه و آگاهی به همه جزئیات و جوانبش را ندارم ولی به اندازه توانم، برای دفاع از ساحت پاک رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم و دفاع از عصمتش، تلاش خواهم کرد و می کوشم تا مسلمانان روشنفکر و آزاده را قانع سازم به اینکه خداوند این رسول گرامیش را برای هدایت تمام بشریت فرستاده است و او را ماه منیر و چراغ روشن خود قرار داده و او پاک تر و منزه تر و عظیم تر و کامل ترین انسانی است که خداوند آفرید و هرگز نمی توان در برابر این روایتهای ساختگی که غرضی جز کوچک شمردن حضرتش در بر نخواهد داشت، ساکت بمانیم و دفاع نکنیم.
ما هرگز این روایات را پذیرا نخواهیم بود هرچند تمام اهل سنت و جماعت آن را قبول کنند و در صحاح و مسانیدشان نقل نمایند، بلکه اگر تمام اهل زمین بر آن اجماع کنند، ما آن را قبول نخواهیم کرد و بی گمان سخن خدای متعال که فرمود:
«و انک لعلی خلق عظیم» (45) – و همانا تو دارای خلق و خوئی عظیم هستی، سخن حق و داوری اصیل است و غیر از آن چیزی جز اوهام و خرافات نیست. و این است عقیده شیعیان درباره سرور کائنات و منجی انسانیت از کوری و گمراهی، و فرمانروای بشریت و سوق دهنده آن به سوی امنیت و آرامش و زندگی جاودانه، پس ای خردمندان، درک کنید و عبرت بگیرید.
پی نوشت ها :
28- صحیح مسلم – ج 7- ص 116، ج 4 – ص 1866.
29- کتاب الجوهرة النیرة فی الفقه الحنفی – ج 1 – ص 164.
30- الاصابة فی معرفة الصحابه عسقلانی (در شرح حال عیینه). شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید – ج 3 – ص 108.
31- صحیح بخاری – ج 1 – ص 71، ج 1، ص 75.
32- صحیح بخاری – ج 3 – ص 132، صحیح مسلم – ج 7 – ص 136.
33- سنن نسائی – ج 7 – ص 66، مسند احمد – ج 6 – ص 88.
34- صحیح مسلم – ج 7 – ص 116.
35- صحیح مسلم – ج 7 – ص 116.
36- صحیح مسلم – ج 1 – ص 187.
37- بخاری – ج 4 – ص 68 و ج 7 – ص 29.
38- بخاری – ج 2 – ص 232 و ص 234.
39- بخاری – ج 1 – ص 44 و ص 171.
40- بخاری – ج 1 – ص 123 و ج 2 – ص 65.
41- بخاری – ج 2 – ص 71.
42- مسلم – ج 2 – ص 157 – باب المسح علی الخفّین.
43- صحیح بخاری – ج 1 – ص 86، صحیح مسلم – ج 1 – ص 191.
44- صحیح بخاری – ج 1 – ص 87، صحیح مسلم – ج 1 – ص 193.
45- سوره قلم – آیه 4.
منبع: سماوی، دکتر محمد تیجانی، از آگاهان بپرسید، ترجمه سید محمد جواد مهذی، قم، بنیاد معارف اسلامی، چاپ یازدهم، 1388.