عوامل متعددي در سقوط شاه دخيل بوده اند،دراينجا به اختصار برخي ازآنهابيان مي گردد:
1. بي عدالتي رژيم شاهنشاهي:
هر چند كه از ديدگاه ماركسيستي تمام انقلاب هاي دنيا باهر مرام و شيوه اي كه اتفاق افتد (سياسي، علمي، مذهبي و…) همه در نهايت به يك آرمان منتهي مي شوند و تمام انقلاب هاي دنيا در واقع انقلاب محرومان است عليه برخوردارها (طبقه ثروتمند) و ريشه همه انقلابها در آخر به محروميت بر مي گردد[1] و انقلاب ايران نيز بر اثر نزاع و اعتراض يك توده وسيع محروم عليه يك طبقه برخوردارو ثروتمند بود. ولي گرچه ازجمله اهداف انقلاب اسلامي، رفع محروميت و فقربود اما اين بدان معني نبود كه انقلاب فقط توسط توده فقير و مردم محروم صورت گرفته باشد، زيرا در انقلاب از تمام قشرها و اصناف چه طبقه فقير و چه طبقه متوسط و حتي متوسط به بالا، چه طبقه روشنفكر و بازاري و چه طبقه دانشجو و روحاني و…همه نقش داشتند،چون همه ازبي عدالتي وظلم ايادي شاه به ستوه آمده بودند.دليل ديگر بر تأييد اين مطلب اينكه اسناد و مدارك نشان مي دهد كه هرچند در سال هاي آخر حكومت شاه به خاطر رشد چندين برابر قيمت نفت و وارد شدن كالاهاي لوكس و مصرفي از خارج به ايران، نسبت به قبل، اقتصادظاهرا از رونق بهتر ي برخوردار بود و مقايسه اي بين آمار كالاهاي وارد شده به كشور در اواخر حكومت شاه نسبت به سال هاي قبل ، گواه براين مدعاست ؛اما در عين حال فساد اقتصادي، تبعيض اجتماعي و بي عدالتي از سوي رژيم روبه افزايش گذاشت وموجبات نارضايتي مردم رافراهم کرد.
2. خفقان و استبداد:
بدون شك انقلاب ها مي توانند به خاطر مسائل ارزشي و انساني، چون تساوي حقوق، آزادي هاي فردي و سياسي رخ دهند. انقلاب اسلامي ايران هم ازيک منظربراي رسيدن به آزادي هاي سياسي و فردي وحقوق افرادرخ داد، زيرا شاه مانع كسب اين آزادي ها بود، و مردم چاره اي جز مقابله با او نداشتند.البته در اواخر عمر رژيم فضاي نسبتابازسياسي ايجادشدوبرخي از زندانيان سياسي آزاد شدند و مطبوعات تا حدي به فعاليت پرداختند اما به علت ظاهري بودن اين اقدامات و حاكم بودن خفقان در متن جامعه، مردم فريب اين ظاهر سازي ها را نخوردند وانقلاب ادامه پيداکردو حكومت سرنگون شد.
3. اسلام ستيزي شاه:
مي توان گفت اصلي ترين عامل سقوط شاه،اسلام ستيزي او بود،و مردم در اعتراضات و تجمعات خوداين مسئله را ابراز مي كردند . درنقطه مقابل مردم اسلام رامي خواستند.دلايل اسلامي بودن حرکت مردم به اختصارعبارتنداز : 1) رهبري انقلاب يك رهبر مذهبي بود. 2) شعارهاي برجسته انقلاب، شعارهايي بود كه از متن مكتب اسلام برخاسته بود. با نگاهي به شعارهاي ان دوران، مي توان گفت ان شعارهاکه عصاره خواسته هاي مردم بود ، چيزي جززنده کردن احکام اسلام و التزام به آنهانبود . 3) نقش مناسبت هاي مذهبي همچون ايام عاشورا و تاسوعا و محرم و صفردرايجادواستمرارانقلاب بسيار برجسته بود. 4) مكان هاي مذهبي يكي از پايگاه هاي مهم مردمي بود، از قبيل مساجد، تكايا و حسينيه ها و… از همه مهم تر اينكه نظريه پرداز انقلاب، رهبر انقلاب و بعد از انقلاب رهبر حكومت انقلابي هر سه در يك نفر جمع شده بود و اين امري است كه در كمتر انقلابي رخ مي دهد. نظريه پرداز انقلاب يك روحاني برخاسته از حوزه هاي مكتب تشيع بود كه از ديدگاه مردم اسلام مجسّم بود و خواسته اي جز تحقق اسلام و آرمان هاي آن را نداشت، رهبر اين انقلاب با صداقتي تمام، خود را وقف اسلام كرده بود؛ به قول مهندس بازرگان: او ايران را براي اسلام مي خواست و نه اسلام را براي ايران. از اين رو وقتي مردم شاه را درست در نقطه مقابل رهبري مي ديدند به چيزي جز سقوط شاه راضي نمي شدند.
مي توان گفت ، عامل مهمي كه به عنوان علت اصلي و عامل اول سقوط رژيم طاغوتي شاه بود، اعمال سياست اسلام زدايي او بود.[2] اما حضرت امام اسلامي را عرضه كرد كه خود هم حكومت داشت و هم سياست، هم اقتصاد و هم آيين كشورداري، با نابرابري مخالف و در پي ايجاد جامعه اي برابر و برادر، اسلامي كه به ديكتاتوري و استبداد پايان مي داد و سلطه ابرقدرت ها را ردّ مي كرد، فساد مالي و حكومتي رژيم را محكوم مي كرد و به جاي آن نظامي امين، مردمي با كارگزاراني صديق و مؤمن برپا مي نمود.[3] چنين تصوير و نظريه اي جامع و كار آمد از اسلام،باعث شدکه اسلام در قلوب اقشار و طبقات مختلف جامعه، نفوذکندو بتواند جامعه شهري و روستايي، فقير و غني، طبقه متوسط و جديد و سنتي، زاغه نشين جنوب شهر تا مرفه نشين شمال شهر، دانشجو و طلبه، پزشك و وكيل و… را زير پرچم خود جمع كند و اين همه در گرو هنر امام بود كه اخلاص، صداقت و زمانه شناسي را به هم پيوند داده بود تا بتواند به آرمان هاي اسلامي در قالب حكومتي اسلامي جامه عمل بپوشاند و تحقق اين خواسته منجر به سقوط شاه شد.
4) ويژگي هاي شاه و نظام او:
نبايد ضعف شخص شاه را در تسريع سقوط او ناديده گرفت به قول كارشناسان او در مواقع بحران مرد عمل نبود و در مواقع عادي همان كاري را مي كرد كه ديگران نيز قادر به انجام آن بودند و به قول كارشناسان آمريكايي شاه در اواخر حكومت خود از يك نوع سرگشتگي و تحّير رنج مي برد و ساعت ها به فكر فرو مي رفت بدون اينكه به نتيجه اي برسد و اين حالت در جلسات مشاوره با او مشهود بود. فساد مالي، اختناق توسط ساواك، فساد اخلاقي شاه و غيره نيز، هر كدام سرفصل هايي هستند كه مي توان راجع به آن نظرات تحليگران را ذكر نمود.
پي نوشت ها:
[1] . ر. ك: مطهري، مرتضي، پيرامون جمهوري اسلامي، تهران، انتشارات صدرا، 1368.
[2] . عميد زنجاني، عباسعلي، انقلاب اسلامي و ريشه هاي آن.
[3] . زيبا كلام، صادق، مقدمه اي بر انقلاب اسلامي، تهران، انتشارات روزنه، 1379، ص 116.