علم اخلاق و فلسفه ي اخلاق (2)
علم اخلاق و فلسفه ي اخلاق (2)
تأملي درباره ي حوزه هاي مختلف مطالعات اخلاقي
مکاتب اخلاقي يا نظريه هاي اخلاق هنجاري
به نظر مي رسد مناسب ترين تقسيم بندي براي مکاتب يا نظريه هاي اخلاق هنجاري، تقسيم آنها بر اساس نحوه ي تعيين هنجارهاي اخلاقي باشد؛ زيرا اين نوع تقسيم بندي ذاتاً و بالاصاله به اين نظريه ها مربوط مي شود. نظير اين مطلب را مي توان در تقسيم بندي متدينان عالم بيان کرد.
براي نمونه، مي توان متدينان عالم را بر اساس نژاد، رنگ، جنسيت (مرد و زن)، سن، منطقه ي جغرافيايي و مانند آن تقسيم کرد. همه ي اين تقسيم بندي ها نيز مي تواند درست يا سودمند نيز باشد؛ امّا از همه مناسب تر، تقسيم بندي ايشان بر اساس دين مورد اعتقادشان است.
به هر حال، سه نوع رويکرد اصلي در ميان فيلسوفان اخلاق درباره ي تعيين هنجارهاي اخلاقي ــ و يا به عبارت روشن تر اينکه چگونه امري خوب يا بد وظيفه اخلاقي مي شود ــ وجود دارد:
دسته ي نخست: رويکردهاي غايت گرايانه(1): بر اساس اين رويکرد، کاري خوب است که نتيجه ي خوب داشته باشد. مراد از خوب اول، خوب اخلاقي است و مراد از خوب دوم، خوب غير اخلاقي است؛ درغيراين صورت، دور و تسلسل لازم مي آيد. ديدگاه هاي غايت گرايانه ي خوب اخلاقي و به تبع آن درست اخلاقي يا وظيفه اخلاقي را بنا بر پيامدها و نتايج واقعي افعال اخلاقي تعيين مي کنند. براي مثال، کاري از نظر اخلاقي خوب است که نتيجه ي آن تعالي روحي و معنوي يا رفاه مادي يا آرامش يا امنيت و مانند اينها باشد. تعالي روحي و معنوي، رفاه مادي، آرامش، امنيت و موارد مشابه، اموري هستند که مي توان بود و نبود آنها را به طور عيني با رجوع به واقعيت خارجي و بدون به کارگيري مفاهيم اخلاقي همچون خوب و بد يا درست و نارست يا بايد و نبايد و تکليف تشخيص داد. ديدگاه هاي غايت گرايانه به اعتبارات مختلف قابل تفکيک اند:
الف)بر اساس غايت مطلوب که اجمالاً به آن اشاره شد.
ب)بر اساس اينکه غايت مورد نظر يا خيري که از انجام کار اخلاقي به وجود مي آيد، براي چه کسي بايد حاصل شود. به عبارت ديگر، ديدگاه هاي غايت گرايانه بر اساس پاسخ به اين پرسش تفاوت پيدا مي کنند که منافع و مصالح چه کسي را بايد در محاسبه ي خوبي يا بدي پيامدها و نتايج فعل در نظر گرفت؟
در پاسخ به اين سؤال، ديدگاه هاي ذيل مطرح شده است:
1.خودگروي(2): بر اساس اين ديدگاه کاري خوب است که نتيجه يا نتايج خوبي براي فاعل يا انجام دهنده ي کار داشته باشد.(3) براي مثال، براي تشخيص اينکه آيا وفاي به عهده خوب است يا نه بايد بررسي کرد که آيا وفاي به عهد براي شخص وفا کننده، نتايج مورد نظر يا غايت مطلوب مانند تعالي روح يا آرامش را موجب مي شود يا خير. البته منظور از خود، لزوماً يک فرد نيست؛ بلکه گاهي يک گروه يا حتي يک ملت را نيز در بر مي گيرد. هرگاه يک دولت به نمايندگي از ملتش با دولت ديگر پيماني ببندد، خودگروان معتقدند پايبندي به اين پيمان تا زماني خوب است که براي ملت خودشان خوب باشد. در اينجا تذکر اين نکته لازم است که برخي خودگروان معتقدند بايد منافع درازمدت و ماندگار را در نظر گرفت؛ از اين روي، در مجموع، وفاي به عهد را به نفع خود مي دانند، مگر اينکه در مورد خاصي براي ايشان منفعت نداشته باشد. همچنين همان طور که پيش تر گفته شد، در تعريف منفعت و غايت مطلوب نيز ميان خودگرايان تفاوت وجود دارد. بنابراين، لزوماً منافع مادي، مورد نظر خودگرايان نيست.
برخي خودگروان براي تأييد اين نظريه، به خودگروي روان شناختي (4) استناد مي کنند. منظور از خودگروي روان شناختي اين است که اصولاً ساختار ذهني و روان انسان به گونه اي است که به دنبال منافع خود مي باشد. در اين زمينه، در دايرة المعارف فلسفة اخلاق ويراسته ي بکر چنين آمده است: «خودگراي روان شناختي مي پذيرد که برخي انسان ها زندگي شان را وقف کمک به ديگران مي کنند و لکن مدعي است انگيزه ي نهفته در وراي چنين اعمالي دائماً انگيزه اي خودخواهانه است؛ يعني انسان ها چنان ساخته شده اند که حتي زماني که به ديگران کمک مي کنند، از منافع خودشان غافل نيستند. بنابراين،[خودگراي روان شناختي] منکر اعمال فداکارانه نيست، بلکه صرفاً اميال فدارکارانه را انکار مي کند».(5) خودگرايان اخلاقي معتقدند از آنجا که امکان ندارد انسان بر خلاف اين ويژگي رواني خود عمل کند، هر گونه توصيه ي مخالف با آن لغو، و چه بسا بحران آفرين باشد؛ زيرا به نزاع دروني مي انجامد.
اشکال معروف وارد بر استدلال اين است که با فرض درستي خودگروي روان شناختي، باز هم خودگروي اخلاقي اشکال دارد؛ زيرا اولاً به چيزي توصيه مي کند که خود به خود حاصل است و لغو مي باشد؛ ثانياً اخلاق در جايي معنا پيدا مي کند که فعل اختياري، و امکان انجام دادن يا انجام ندادن آن وجود داشته باشد. اگر انسانها قهراً بايد خودگرا باشند، اصلاً بحث اخلاقي درباره ي آن بي مورد خواهد بود.
به نظر نگارنده، بهترين پاسخ به خودگروان اخلاقي که به خود گروي روان شناختي به مثابه يک ويژگي غيرقابل تغييرانسان ها استناد مي کنند، اين است که در اخلاق، نه مي توانيم با خودگروي روان شناختي مبارزه، و نه مي توانيم به آن توصيه کنيم. آنچه درصدد انجام آن هستيم اين است که به فاعل توصيه کنيم اين ميل يا محرک دروني را جهت داده، آن را در مسير منافع درازمدت يا زيربنايي ترخود قرار دهد و يا ــ بر اساس ديدگاه خاصي در انسان شناسي که آدمي را داراي «خود» هاي مختلف با مراتب مختلف مي داند ــ منافع «خود فرازين» را بر منابع «خودفرودين» ترجيح مي دهد.(6)
نگارنده در مقاله ي «پايه هاي اخلاق: سرشت، نياز و افعال اختياري» که در شماره ي 17 معرفت فلسفي منتشر شده است، با تفصيل بيشتري به موضوع خودگروي و حب ذات پرداخته است.(7)
2.دگرگروي (8): بر اساس اين ديدگاه، کاري خوب است که نتيجه يا نتايج خوبي براي ديگران داشته باشد.(9) دگرگروان معتقدند جوهراخلاق گذر از منافع خود و خدمت به ديگران است. احسان به ديگران، ولو حيوانات و گياهان، بايد همواره مورد توجه فرد اخلاقي باشد. از نظر ايشان، فاعل نبايد کمک به ديگران را مشروط به انتفاع شخصي خود کند. البته اين موضوع با اينکه خود فاعل نيز از کمک به ديگران، فايده اي برد، منافاتي ندارد. براي مثال، وقتي به محيط زيست در ابعاد جهاني آن توجه، و براي حفاظت و بهبود شرايط آن تلاش مي کنيم، ممکن است براي ما و يا فرزندان مان نيز منافعي داشته باشد؛ اما اصولاً شخص ديگرگرا فارغ از اينکه چنين منافعي در کار داشته باشد يا نباشد، آنچه را که براي طبيعت جاندار و بيجان بهتر باشد، انجام مي دهد. البته اين در صورتي است که ديگرگرا، مفهوم «ديگر» را به غير انسان ها يا به غير موجودات عاقل سرايت دهد و ساير موجودات را نيز داراي شأن اخلاقي (10) بداند.
سؤال مهمي که مطرح مي شود اين است که فاعل تا چه حد و با صرف چه هزينه اي بايد در جهت نفع رساندن به ديگران تلاش کند؟
شايد بتوان گفت دگرگروي سازگار و منسجم بايد بگويد تا حدي به ديگران نفع رساند که موجب ضرر جدي خودت نشود؛ زيرا در اين صورت، از نفع رساندن به ديگران باز مي مانيد و ديگران متضرّر مي شوند. پس ضرر کردن فاعل براي نفع رساندن به ديگران، نبايد براي دگرگروان مشکلي داشته باشد. تنها راهي که ايشان مي توانند محدوديت براي نفع رساندن به ديگران ايجاد کنند که با مباني دگرگروي سازگار باشد، اين است که بگويند منافع درازمدت ديگران اقتضا دارد منافع ضروري فاعل نيز در نظرگرفته شود؛ مانند سلامت يا دست کم استفاده از امکانات رفاهي و ….
3.همه گروي(11): بر اساس اين ديدگاه کاري خوب است که براي همه ي انسان ها (يا براي همه موجودات عاقل يا همه موجودات داراي درک يا همه ي موجودات جان دار و يا همه ي موجودات) نتيجه خوب داشته باشد. البته روشن است که منافع خود فاعل يا گروهي که فاعل به آن تعلق دارد، در اين محاسبه منظور مي شود؛ اما به منزله ي بخشي از کل که احتمالاً هيچ رجحاني نيز بر سايرين ندارد. در واقع، در خودگروي، تصميم گيري با لحاظ منفعت خود (به شرط شيء) و در
دگرگروي با عدم لحاظ منفعت خود (به شرط لا) و در همه گروي با لحاظ منفعت عمومي سلبي يا ايجابي نسبت به منفعت خود (لا به شرط) صورت مي پذيرد.
همه گروي در مقام عمل، چه بسا از ملاحظه کردن منفعت همگان تنزّل، و به منفعت اکثريت بسنده کند؛ زيرا معمولاً محدوديت منابع و امکانات و فرصت ها و گاهي تضاد منافع مانع از اين مي شود که بتوان منفعت همگان را به طور يکسان تأليف کرد. البته اگر منافع اخروي مورد لحاظ باشد، تزاحم ما کنار مي رود. براي مثال، در راه تعالي و تقرب به خداوند، هيچ کس لزوماً مانع از سير ديگري نيست و تزاحمي ميان کمک به ديگران و رشد خود نيست.
دسته دوم: رويکردهاي وظيفه گرايانه(12): وظيفه گرايان معتقدند کاري از نظر اخلاقي خوب است که ذاتاً خوب باشد و يا از روي احساس وظيفه انجام شود. براي مثال، کانت فيلسوف آلماني معتقد بود بر خلاف مصلحت انديشي که به آثار و عواقب کارها نظر مي کند، اخلاق به آثار و عواقب توجهي ندارد. اگر کاسبي با انصاف و برخورد خوب با مشتريان تعام کند، ولي هدف او جلب مشتري بيشتر باشد، ارزش اخلاقي ندارد؛ اما اگر بدون توجه به آثار وعواقب، اين کار را انجام دهد، داراي ارزش مثبت اخلاقي است. نظريه ي امرالهي نيز نوع ديگري از وظيفه گرايي است که بر اساس آن، کاري خوب است که خداوند فرمان داده باشد. از نظر اين گروه، خداوند در امر و نهي خود، به مصالح و مفاسد واقعي مترتب بر افعال کاري ندارد و اصولاً خداوند بالاتر از هر گونه معيار اخلاق است. طبيعي است که فرد مکلّف و مأمور از طرف خداوند نيز درانجام وظيفه و عمل به امر الهي، نبايد به نتايج و عواقب آن کاري داشته باشد.
دسته سوم: رويکرد فضيلت محور(13): گرچه در بخش عمده اي از قرن بيستم، در حوزه ي اخلاق هنجاري رقيب جدي براي غايت گروي و وظيفه گروي وجود نداشت. اخيراً گرايش جديد با عنوان اخلاق مبتني بر فضيلت توسط اشخاصي همچون آلسدير مکنتاير مطرح شده است که به تدريج بر اهميت آن افزوده مي شود. بر اساس اين ديدگاه که در واقع طرح مجدد ديدگاه ارسطويي درباره ي اخلاق است، آنچه اولاً و بالذات اهميت دارد، فضايل اخلاقي (در مقابل رذايل اخلاقي) است و هر فعلي که متناسب با فضيلتي اخلاقي باشد و يا از فضيلتي اخلاقي نشئت گرفته باشد، «خوب» تلقي مي شود.(14 و 15)
به نظر مي رسد با توجه به آنچه در تعريف اخلاق و موضوع آن بيان شد، يعني اينکه اخلاق هم به فعل اختياري و هم به صفات نفساني اکتسابي مي پردازد، و نيز با توجه به اينکه فعل و
صفت مي توانند به طور مستقل از يکديگر مورد ارزيابي اخلاق قرار گيرد و در نهايت با توجه به اينکه در ارزيابي فعل مي توانيم به حسن ذاتي خود فعل و نتايج آن توجه کنيم (در جايي که فعل داراي منزلت اخلاق ذاتي نباشد، قطعاً بايد به نتايج توجه کنيم)، هيچ کدام از نظريه هاي مزبور به تنهايي کفايت نمي کند. در واقع، هر کدام از سه غايت گروي، وظيفه گروي و فضيلت گروي به بخشي از حقيقت اشاره کرده اند. آنچه به نظر ما درست مي رسد، چنين است:
الف)با توجه به آنچه بيش تر درباره ي موضوع علم اخلاق گفته شد، نظريه ي اخلاقي بايد هم به افعال اختياري بپردازد و هم به صفت اکتسابي. غفلت و يا کم بها دادن به هر يک از اين دو، موجب بروز مشکلات فراواني مي شود. انسان اخلاقي انساني است که هم از رذايل و شرور نفساني مبرا و به فضايل متصف باشد و هم در مقام عمل، از کارهاي زشت و ناپسند اجتناب کند و کارهاي شايسته انجام دهد.(16) البته روشن است اهميت صفات و ملکات اخلاقي از يک سو به دليل ديرپايي و ماندگاري، و از سوي ديگر به دليل تأثير مستقيم بر شخصيت؛ به گونه اي که در واقع بخشي از حقيقت آدمي را تشکيل مي دهند، اهميت بيشتري دارند.(17 و 18و 19)
ب)درباره ي صفات نفساني، مي توان به طور مستقيم يعني بدون ارجاع به رفتارهاي ناشي از آنها قضاوت کرد. البته، براي داوري در مورد اينکه چه فتي خوب يا بد است، مي توان به ارزش ذاتي صفاتي که به طور خاص انساني هستند قائل شد؛ مانند صفت هاي علم، حلم و شجاعت. منظور اين است که هر يک از اينها في نفسه کمال هستند و مطلوبيت دارند و لازم نيست به چيز ديگري منتهي شوند. به عبارت ديگر، انسان کامل آن است که در همه ي ابعاد رشد کرده باشد و تحصيل هر يک از اين صفات بخشي از اين رشد است، نه مقدمه اي براي آن.
ج)درباره ي افعال، مانند اينکه کسي بخواهد کار شجاعانه اي انجام دهد يا به نيازمندي کمک کند، به نظر مي رسد براي بررسي ارزش اخلاقي فعل واحد نياز نيست آن را به صفتي برگردانيم که متناظر با آن باشد. اين عنوان ها، يعني کار شجاعانه يا احسان ــ حتي اگر به صورت صفت درنيايند و يا حتي صفات متضاد با آنها در فرد وجود داشته باشد ــ به تنهايي قابل ارزيابي اخلاقي هستند و مي توان آنها را به دليل تأثير مثبتي که در سير به سوي کمال دارند، خوب و صواب دانست.
د)عناوين اخلاقي، ملاک حسن و قبح کارها هستن و اگر هم در قالب وظيفه بيان شوند، تغييري در اصل حقيقت آنها ايجاد نمي شود. احسان به ديگران، عنوان اخلاق اي است که ارزش
مثبت دارد و هرگاه از سوي خداوند يا وجدان به آن امر شود، اين باعث تغيير حقيقت آن مي شود. بلکه چون داراي ارزش مثبت است، به آن امر شود. البته تعلق امرالهي يا احساس وظيفه ي وجداني داراي آثار عملي فراواني است که در آن هيچ گونه ترديدي نيست. مقصود در اينجا اين است که وظيفه شدن يک کار از سوي خداوند حکيم با وجدان آفريده شده توسط خداي حکيم داراي ملاک است و با توجه به همان ملاک بدان امر مي شود.
هـ)تأکيد وظيفه گرايان بر نيت، مطلب مهمي است که در جاي و اندازه ي خود صحيح نيز مي باشد.(20) توضيح اينکه فعل اخلاقي (به معناي فعلي که در اخلاق درباره ي آن بحث مي شود) فعلي است که مسئولانه انجام مي شود، يعني اولاً اختياري است و ثانياً با آگاهي و توجه انجام مي شود. هرگاه فعلي از روي جبر فلسفي يا اضطرار واقعي انجام شود، ارزش مثبت و منفي اخلاقي ندارد و فاعل آن متسحق مدح و ذم نيست. درباره ي اکراه نيز با توجه به اينکه اصل اختيار هنوز هم وجود دارد، مسئوليت اخلاقي قابل تصور است. البته اگر خسارت هاي ناشي از عمل نکردن بر اساس نظر اکراه کننده، موازنه ي ميان آثار مثبت و منفي ناشي از انجام فعل در راه رسيدن به کمال را به طور جدي تغيير دهد، شخص از معافيت يا معذوريت برخوردار مي شود؛ چه بسا گاهي از نظر اخلاقي لازم باشد بر اساس نظر اکراه کننده عمل کند؛ مانند مواردي که تغيير، واجب يا راجح مي شود.
البته بايد به اين نکته نيز توجه داشت که آنچه باعث حسن کار مي شود، مي تواند مجموع فعل و نيت باشد. براي نمونه، شايد بتوان ادعا کرد که گاهي خود فعل به تنهايي، مانند رمي ج مره، حسن فعلي ندارد و با نيت تقرب است که حسن فعلي و فاعلي را همزمان پيدا مي کند؛ بر خلاف کمک به فقير که في نفسه حسن فاعلي دارد و نيت خوب، براي حسن فاعلي پيدا کردن لازم است.
اخلاق نظري و کاربردي
در حوزه ي اخلاق هنجاري، درباره ي نظريه هاي اخلاقي نقد و ارزيابي انجام شده است و در نهايت، چه بسا هر کسي نظريه اي را انتخاب کند و بر اساس آن، به تعيين مصاديق خوب و بد اخلاقي يا بايد و نبايد اخلاقي بپردازد. براي مثال، اگر کسي وظيفه گرايي اخلاقي را پذيرفت و در مقام عمل با اين سؤال مواجه شد که آيا مي تواند براي حفظ موقعيت اجتماعي خود يا ديگران دروغ بگويد، پاسخ اين است که خير. بايد از دروغ حذر کرد و در اين حکم، آثار و تبعات ناشي از فعل
دخالتي ندارد؛ اما هميشه مطلب به اين سادگي نيست. بسياري از اوقات با تزاحم وظايف اخلاقي رو به رو مي شويم. و بنابراين، تعيين آنچه در آن مورد خاص وظيفه قطعي و منجّز مي باشد، به بررسي هاي بيشتري نياز دارد. ا فزون بر اين، بر اساس ديدگاه هاي غايت گرايانه که به نتايج و پيامدهاي افعال اهتمام مي ورزند، بررسي جامع اين نتايج و پيامدها و در نهايت جمع بندي آنها کاري سخت و گاهي طاقت فرساست.
براساس اخلاق مبتني بر فضيلت نيز ممکن است صفات مختلفي در کار باشد که شناسايي آنها و تعيين اينکه کدام يک داراي اولويت باشد، به دقت و تأمل نياز دارد.
مطلب ديگر اينکه گرچه هر مورد (21) به بررسي و توجه نيازدارد تا از وجود يا عدم وجود خصوصيات احتمالي دخيل در حکم آن آگاه شويم، شباهت هايي نيز ممکن است وجود داشته باشد که اطلاع از آنها مي تواند بررسي و داوري اخلاقي را آسانتر کند؛ به ويژه در حوزه هاي رفتاري همسان، مي توان اصول و قواعد راهنمايي را يافت که تسلط بر آنها، نتيجه گيري در موارد جزئي را آسان مي سازد.
با توجه به آنچه گفته شد، مي توان به ضرورت پيدايي اخلاق کاربردي (22) پي برد. ا مروزه در حوزه هاي مختلفي از زندگي و رفتار فردي و گروهي انسان ها، پرسش هاي جدي و مرتبط با يکديگر وجود دارد که باعث پيدايش شاخه هاي مختلف تخصصي و کاربردي در مطالعات اخلاقي همچون اخلاق پزشکي، اخلاق زيستي، محيط زيست، اخلاق جنسي، اخلاق رسانه ها، اخلاق اقتصادي و اخلاق سياسي شده است.
درباره ي چگونگي ارتباط ميان نظريه ي اخلاقي و اخلاق کاربردي همچون اخلاق زيستي، الگوهاي مختلفي مطرح شده است. براي مثال، جيمز ريچلز سه الگوي انطباق مستقيم، (23) الگوي الگوي فيزيک ــ مکانيک خودرو (24) و الگوي زيست شناسي ــ پزشکي (25) را مطرح مي کند. (26) ريچلز معتقد است الگوي نخست که بيشتر وسط سودگرايان مطرح شده است، در عمل از عهده ي تبيين پيچيدگي هاي موارد مبتلا به در اخلاق کاربردي بر نمي آيد، الگوي دوم به نقش زيربنايي اخلاق نظري در شکل گيري اخلاق کاربردي اذعان مي کند و در عين حال رابطه ي ميان آن دو را، از نوع رابطه ي قاعده کلي با مصاديق پيچيده تر مي داند؛ امّا اشکال اين الگو آن است که شخصي که در حوزه ي اخلاق کاربردي کار مي کند، نيازي نيست از قواعد و نظريه ي اخلاقي آگاهي زيادي داشته باشد. و تنها به طور تجربي يا غيرمستقيم دريافته است که چگونه هماهنگ با آنها عمل کند؛ مانند مکانيکي که چه بسا با فيزيک آشنايي نداشته باشد و تنها به طور تجربي برخي اصول
مکانيک را فرا گرفته است و با استفاده از آنها ماشين را تعمير مي کند. الگوي سوم؛ مانند الگوي دوم افزون بر اذعان به نقش زيربنايي اخلاق نظري در شکل گير ياخلاق کاربردي و پيچيدگي موجود در تبيين رابطه ي ميان آن دو، معتقد است ــ همچون يک پزشک موفق و متبحّر که با آگاهي از قوانين زيست شناسي بيماري ها را هر چند جديد باشند، تشخيص مي دهد و راه درمان آنها را مي يابد ــ عالم اخلاقي با آگاهي از نظريه اخلاقي، نحوه ي تعامل با حوزه خاصي از اخلاق کاربردي را مي يابد.
به نظر مي رسد استفاده از الگوي قواعد و مسائل فقهي بهتر باشد. قواعد و مسائل فقهي هر دو مربوط به علم فقه، يعني علم متکفل استنباط احکام شرعي از ادله ي تفصيلي آن مي باشد، همچنان که نظريه ي اخلاقي و اخلاق کاربردي نيز هر دو مربوط به اخلاق هنجاري است و اخلاق هنجاري متکفل استنتاج خير يا وظيفه يا فضيلت اخلاقي مي باشد. فقيه براي اينکه بتواند به خوبي در بخش خاصي از فقه اجتهاد کند، با قواعد عمومي فقه و قواعد خاص مربوط به آن بخش مانند قضا آشنا باشد. فقيهي که احکام قضايي را استنباط مي کند، بايد با ميزان اعتبار، شراط اعمال وسعه و ظيق قواعد و ارتباط ميان آنها از حيث اولويت و تقدم و تأخر کاملاً آشنا باشد. از سوي ديگر، از ظرافت و عمق موضوعات قضايي آگاهي داشته باشد. فيلسوف اخلاق نيز با تسلط بر اصول و قواعد اخلاقي و نيز آشنايي دقيق مسائل علمي و کاربردي، مي تواند نتيجه نهايي را مشخص کند.
به نظر مي رسد، اخلاق کاربردي در واقع شعبه و شاخه اي از اخلاق هنجاري است که به تدريج عملاً خود به حوزه ي پژوهش مستقلي تبديل مي شود. گرچه به لحاظ نظري هيچ گاه نمي تواند جداي از نظريه ي اخلاقي که در اخلاق هنجاري انتخاب مي شود، به حيات خود ادامه دهد. براي مثال، درباره رابطه ي ميان اين دو، چنين گفته شده است:
ميان اخلاق کاربردي و اخلاق هنجاري رابطه ي، در خور تأملي برقرار است؛ از يک نظر اخلاق کاربردي شاخه اي از اخلاق هنجاري است، منتها در اخلاق هنجاري بر آن هستيم تا پايه اي ترين احکام اخلاق و عام ترين معيار خوب و بد و درست و نادرست را به دست دهيم، اما اخلاق کاربردي به بحث از هنجارهاي اخلاقي در موارد خاص و کاربردي مي پردازد: آيا مجازات اعدام درملأ عام عملي اخلاقي است؟ آيا مي توان شخصي را که اميدي به زنده ماندنش وجود ندارد براي مبتلا نشدن به درد و رنج مضاعف از بين برد؟ آيا اخلاقاً مي توان به دلايل مختلف امنيتي قداستِ حريم زندگي شخص افراد را شکست؟ (27)
پي نوشت ها :
*دانشيار مؤسسه ي آموزشي و پژوهشي امام خميني(قدس سره). دريافت: 89/1/31 ــ 89/3/15 Mashomahi@Hotmail.com
1.view teleological.
2.egoism.
3.به طور نمونه، آين رند خودگروي را چنين بيان مي کند:
«خودخواهي چنين فرض مي کند که انسان در حد خود هدف است؛ و از لحاظ اخلاقي ذي نفع يک عمل بايد شخصي باشد که عمل مي کند …خودخواه بدون يعني انيگخته شدن بوسيله توجه و علاقه به ضعف شخصي. اين مستلزم آن است که شخص در نظر بگيرد چه چيزي منفعت شخصي را به وجود مي آورد و چگونه بايد آن را حاصل کرد، چه ارزش ها و چه هدف ها را دنبال کرد، چه اصل و خط مشي هايي را اتخاذ کرد، اگر انسان با اين پرسش مأخوذ نبود، نمي شد گفت به طورعيني به منفعت ذات خود بستگي دارد يا آن را طالب است؛ کسي نمي تواند به چيزي که از آن بي خبر است بستگي داشته باشد يا آن را طالب شود…از آنجا که يک انسان به اصالت خودخواه هدف هاي خود را به هدايت خرد اختيار مي کند و از آنجا که منافع انسان هاي عقلاني با هم برخوردي ندارد؛ انسان هاي ديگر ممکن است غالباً از اعمال او منتفع شوند و ليکن اين انتفاع مقصود يا هدف اولي او نيست، مقصود اولين و آگاهانه او انتفاع خود او است که اعمال او را هدايت مي کند.»(فضيلت خودپرستي، ترجمه پرويز داريوش، ص 86).
4.psychological egoism
5.برگرفته از: تاريخ فلسفه اخلاق غرب، بکر، گروهي از مترجمان، صص 75ــ77.
6.استاد مطهري از جمله معدود کساني هستند که بحث دو من يا دو خود را نسبتاً با تفصيل در آثار خويش مطرح کرده اند. به طور مثال ايشان مي فرمايند:
انسان داراي دو من است، من سِفلي و منِ علوي، بدين معني: که هر فرد يک موجود دو درجه اي است، در يک درجه حيوان است مانند همه حيوان هاي ديگر و در يک درجه يگر داراي يک واقعيت علوي است. اين واقعيت است …وقتي ما مي گوييم «طبيعت انسان» مقصود واقعيت انسان است، نه فقط «طبيعت مادي»، …روي اين نظر، راستي، درستي، احسان، رحمت، خير رساندن و امثال اين گونه يک سلسله معاني مسانخ و مناسب با (منِ علوي) انسان است. حکما هم که گفته اند حکمت عملي مربوط به فعل اختياري است از نظر اينکه افضل و اکمل چيست، و مي خواهند مطلب را در نهايت امر به نفس برگردانند، و تصريح هم مي کنند که نفس انسان دو گونه کمال دارد، کمال نظري و کمال عملي. ياد گرفتن ها و به دست آوردن حقايق عالم کمال نظري نفس است، اخلاق فاضله کمالات عملي نفس است، يعني نفس را در مقام عمل رشد مي دهد. و رابطه اش را با بدن متعادل مي کند و به آنچه که کمال واقعي نفس هست کمک مي کند.(مطهري، مرتضي، نقدي بر مارکسيسم، ص 207 و 208).
7.از معدود نوشتجاتي که مستقيماً به ديدگاه اسلام در اين موضوع پرداخته است، مقاله آقاي دکتر علي شيرواني با عنوان «خودگروي در اخلاق اسلامي» است که در شماره 110 و 111 پگاه حوزه در سال 1382 منتشر شده است. ايشان نظريه اخلاقي اسلام را غايت گرايانه و از نوع خودگروي مي داند.کار بعدي که با تفصيل بيشتري به اين موضوع پرداخته، پايان نامه کارشناسي ارشد آقاي محمد علي نظري با عنوان «تبيين و بررسي نظريه خود
گرايي و ديگر گرايي اخلاقي با توجه به مباني اخلاق اسلامي» در مؤسسه آموزشي و پژوهشي امام خميني (ره) است. در اين پايان نامه تلاش عملي در خوري صورت گرفته و به ويژه بخش مربوط به آراي متفکران اسلامي درباره برخي مسائل فلسفه اخلاق از جمله خودگرايي قابل استفاده مي باشد.
8.Altruism.
9.به طور مثال: ر.ک: مقاله «ديگرگروي» ترجمه آقاي اميرخواص در فلسفه اخلاق (مجموعه مقالات برگرفته از دايرة المعارف فلسفه اخلاق، ويراسته لارنس بکر)، جمعي از مترجمان، انتشارات مؤسسه امام خميني (ره).
10.moral status.
11.Universalim.
12.deontological view.
13.virtue ethics.
14.ارتباط ميان اخلاق مبتني بر فضيلت و آيه شريفه «قل کل يعمل علي شاکلته» قابل مطالعه و بررسي است.
15.گفته مي شود سقراط، افلاطون و ارسطور در جهان اسلام نيز بسياري از بزرگان همچون فارابي و در مسيحيت افرادي همچون توماس طرفدار اخلاق فضيلت بوده اند. در سال 1958 خانم آنسکمب بحث اخلاق فضيلت را احياء کرد وبعدها ديگران به تدريج آن را مورد توجه قرار دادند.
16.درباره اهميت عمل از ديدگاه قرآن کريم هيچگونه ترديدي وجود ندارد. در اينجا از باب تيمن به يک آيه اشاره مي کنيم: «يا ايّها الّذين امنوا ارکعوا و اسجدوا و اعبدوا ربِّکُم و افعلوا الخير لعلّکم تفلحون».(77: 22) گاهي يک عمل مي تواند تاثير سرنوشت سازي بر سرنوشت فرد يا جامعه يا کل بشريت داشته باشد. ضربت اميرالمؤمنين (ع) در جنگ خندق يک فعل بود، ولي آنقدر خالصانه و سرنوشت ساز بود که در مورد آن گفته شده است: “ضربه ي علي يوم الخندق افضل من عباده ي الثقلين”، با اينکه چنين نبود که اين فعل بر صفات و ملکات حضرت همچون شجاعت و فداکاري و خلوص بيافزايد.
17.درباره اهميت صفات و تأثير مستقيم آن بر سعادت آدمي از ديدگاه قرآن کريم هيچگونه ترديدي وجود ندارد. در اينجا از باب تيمن به يک آيه اشاره مي کنيم: «قال الله هذا يوم ينفع الصادقين صدقهم لهم جناتٌ تجري من تحتها الانهار خالدين فيها ابداً رضي اللهُ عنهُم و رضوا عنه ذلک الفوزٌ العظيم.» (119: 5) روشن است که منظور از صدق در اينجا فعل راست گفتن نيست. همين طور، منظور از صادق کسي نيست که صرفاً راست مي گويد. صدق صفت نفساني و يکي از مهمترين فضايل مي باشد و لذا خداوند به مومنان مي فرمايد: «اتقوا الله و کونوا مع الصادقين».
18.مرحوم ملاصالح مازندراني در شرح اصول کافي، ج 8، ص 278 با توجه به حديث نبوي: «ما يوضع في ميزان امرء يوم القيامه افضل من حسن الخلق» مي فرمايد: «دل علي ان الثواب و العقاب يتعلقان به کما يتعقلان بالاعمال الاظهره، بل قيل تعلقهما به اکثر من تعلقهما به». منظور اين است که از اين حديث فهميده مي شود همانطور که افعال ظاهري موجب ثواب و عقاب مي گردند، اخلاقيات مانند حسن خلق که يک صفت نفساني است، نيز موجب ثواب و عقاب مي باشند. حتي بعضي گفته اند، اخلاقيات بيش از افعال موجب ثواب وعقاب مي شوند. مرحوم شعراني نيز در تاييد نظر ايشان مي فرمايد: «هو الظاهر في احاديث هذا الباب».
19.مرحوم شعراني در شرح اصول کافي، ج 8، ص 292 درباره اهميت ملکات نفساني که همان صفات راسخه اند و تاثير آنها در سعادت اخروي چنين مي فرمايد:
انما يبقي الملکات الحسنه مع النفوس بعد الموت اذا کانت راسخه، فمن عمل حسنا او يظهر فضيله من الفضائل وقتا و اعرض عنها في سائر اوقاته لم ينفعه شيء.
20.در اسلام بر مسئله نيت تاکيد فراواني شده است. به طور نمونه، ر.ک: اميرحسين نوري، مستدرک الوسائل و مستنبط المسائل، ج 1، ص 90؛ آمدي، غرر الحکم، ح 1624، ص 93.
21.case.
22.applied ethics.
23.the straight forward – application model.
24.the physics/car-mechanic model.
25.the Biology/Medicine model.
26.ر.ک:”Ethical theory & Bioethics” در کتاب A Companiion to Bioethics.
27.اخلاق کاربردي، جمعي از نويسندگان، ص 47.
منابع:
ابن مسکويه، ابوعلي، تهذيب الاخلاق و تطهير العراق، چ پنجم، قم، بيدار، 1413ق.
ملاصدرا (صدرالدين محمدبن ابراهيم شيرازي)، الحکمه المتعاليه في الاسفار العقليه ي الاربعه ي، بيروت، داراحياء التراث العربي، 1410ق.
طباطبائي، سيد محمد حسين،الميزان، ترجمه ي سيد محمد باقر موسوي همداني، قم، اسلامي، بي تا.
تميمي آمدي، عبدالواحد بن محمد، غرر الحکم، قم، دفتر تبليغات اسلامي، 1366.
حاجي خليفه، کشف الظنون، بيروت، داراحياء التراث الاسلامي بي تا.
جمعي از مترجمان، «فلسفه اخلاق»، مجموعه مقالات برگرفته از دايره المعارف فلسفه اخلاق، ويراسته لارنس بکر، انتشارات مؤسسه امام خميني (ره).
راغب اصفهاني، مفردات الفاظ القرآن، دمشق ــ دارالقلم، 1412ق.
ژکس، فلسفه اخلاق، ترجمه ابوالقاسم پورحسيني، تهران، اميرکبير، بي تا.
سيد محمدرضا مدرسي، فلسفه اخلاق، تهران، سروش، 1376.
شعراني، ابوالحسن، شرح اصول کافي، بي جا، بي نا، بي تا.
فضيلت خود پرستي، ترجمه پرويز داريوش، تهران، اساطير، 1372.
فيض کاشاني، ملامحسن، المحجه البيضاء، تصحيح علي اکبر غفاري، قم، انتشارات اسلامي، بي تا.
مدرسي، سيد محمدرضا، فلسفه اخلاق، تهران، سروش، 1376.
مطهري، مرتضي، آشنايي با علوم اسلامي، حکمت عملي، تهران، صدرا، بي تا.
مطهري، مرتضي، نقدي بر مارکسيسم، تهران، صدرا، 1363.
نوري، ميرزا حسين، مستدرک الوسائل، چ دوم، قم، مؤسسة آل البيت (عليه السلام)، 1409ق.
منبع:نشريه معرفت اخلاقي، شماره 3