عوامل سقوط انسان
عوامل سقوط انسان
علل و عوامل چندی در ایجاد اشتباه و خطا و دگرگونی ذائقه طبیعی انسان نقش دارد؛ اشتباهات و تغییراتی که موجب سقوط انسان می شود. نویسنده در این مطلب بر آن است که به یکی از عوامل سقوط براساس آموزه های قرآنی اشاره کند.
دسیسه حق و تغییر فطرت
انسان موجودی کمال گرا و کمال خواه و نقص گریز است. بنابراین، ضمن شناسایی کمال و نقص، دنبال کمال می رود و موجبات آن را فراهم می آورد تا به کمال دست یافته و از نقص رهایی یابد؛ زیرا هنگامی که به خود می نگرد، در تمام وجودش نواقص بسیاری را می یابد که می تواند آن را به کمال تبدیل کرده و از شر و آسیب نقص رهایی یابد. در حقیقت فطرت آدمی او را نسبت به کمال خواهی تحریک می کند. با این همه وقتی به خود می نگرد، همان اندازه که شر و نقص می یابد، بستر و توانایی دست یابی به کمال را نیز می یابد. از این رو مساله حرکت و تغییر در آدمی امری طبیعی می شود؛ زیرا استعداد و قوه کامل شدن او را به حرکت از نقص به سوی کمال وامی دارد و حرکت جوهری به سمت کمال و تغییرات مثبت را به صورت کدح و تلاش بی پایان می پیماید. حقیقت زندگی آدمی در دنیا، همان حرکت جوهری برای شدن های کمالی و تغییرات مثبت پیاپی است. از این رو خداوند در آیه 6 سوره انشقاق، از حرکت و کدح و تلاش بی پایان انسان برای رسیدن به کمال مطلق در دنیا سخن به میان می آورد. این کمال مطلق براساس تفسیر قرآن نمی تواند جز خداوند و لقای او باشد.(همان)
حرکت از قوه به فعل، حرکت جوهری انسان برای رسیدن به کمال است؛ چرا که همان اندازه که انسان به کمال گرایش دارد از نقص گریزان است و این استعداد را در خود می یابد که این حرکت و تغییرات مثبت را انجام دهد و به کمال برسد.
اما چرا بسیاری از مردم در شناخت کمال ناتوان هستند و یا به جای کمال به سمت ضد آن حرکت می کنند و به جای شدن های کمالی گرفتار شدن های ضدکمالی و سقوط می شوند؟
قرآن در پاسخ به این پرسش به این نکته توجه می دهد که هر انسانی به طور فطری و طبیعی، قدرت شناخت کمال از نقص و توانایی حرکت به سوی کمال و رهایی از نقص را دارا می باشد، چرا که فطرت آدمی بر بنیاد عقل نهاده شده و هر انسانی به طور فطری از روی عقل توانایی شناخت حق از باطل یعنی امر کمالی و مثبت از امر ضدکمالی و منفی را داراست، بنابراین، عوامل بیرونی و طغیان درونی است که آدمی را از حرکت طبیعی و فطری باز می دارد و یا قدرت شناخت وی را تغییر می دهد یا از میان می برد. خداوند ریشه طغیان درونی که قدرت شناخت درست و حالت راست را از انسان می گیرد، خروج از حالت اعتدال و استوا می داند. به این معنا که انسان در حالت استوا و اعتدال آفریده شده است. (اعلی، آیه 2؛ انفطار، آیه 8؛ بلد، آیه 10) و توانایی شناخت و حرکت به دو سوی حق و باطل، تقوی و فجور، خیر و شر و خوب و بد را دارا می باشد (شمس، آیه 8)؛ اما به سبب پیروی از هواهای نفسانی به جای بقای بر اعتدال و فعال سازی همه قوای بشری برای رسیدن به کمال و رهایی از نقص، بخشی را تقویت و بخشی دیگر را سرکوب می کند. از این رو خداوند از دسیسه به معنی دفن کردن حقانیت به سبب تسلط هواهای نفسانی سخن به میان می آورد و قدخاب من دساها(شمس، آیه 10) کسی که به دنبال هواهای نفسانی می رود و حق هر قوه ای را چنان که بایسته و شایسته است، ادا نمی کند، اقدام به دسیسه و دفن کردن فطرت حق طلبانه خود می کند و این گونه است که راه سقوط را در پیش می گیرد. اما کسی که در مقام استوا و اعتدال می ماند و هرگز راه افراط و تفریط را در پیش نمی گیرد، در مسیر فطرت باقی می ماند و ضمن حفظ سلامت عقلانی خود از سلامت حرکت مثبت در مسیر سلامت و کمال نیز بهره مند می شود. چنین شخصی در سبل السلام (مائده، آیه 16) به دارالسلام می رود (یونس، آیه 25) و در کمال مطلق و ساحل امن بهشت لقا و رضوان الهی قرار می گیرد (انشقاق، آیه 6؛ مائده، آیه 119؛ مجادله، آیه 22؛ فجر، آیات 27 تا 30) و از تقرب متاله و ربانی شدن بهره مند می گردد. (آل عمران، آیه 79)
البته در این میان دشمن آشکار و سوگند خورده ای نیز هست که با وسوسه اجازه نمی دهد تا انسان مسیر فطرت و سلامت کمال را به آسانی بپیماید. لذا همواره به اشکال گوناگون خطا و اشتباه و گمراهی در حرکت آدمی و سقوط از مسیر کمالی را موجب می شود. وسوسه های ابلیس و شیطان های جنی و انسی، عامل بیرونی است تا هواهای نفسانی تقویت شود و پایمال شدن حق و کمال خواهی تحقق یابد. خداوند در آیات بسیاری به انسان هشدار می دهد که تحت تأثیر وسوسه های شیطانی و ابلیسی قرار نگیرد. (سوره ناس؛ و نیز یوسف، آیه 6؛ طه، آیه 120 و آیات دیگر)
همراهی انسان با هواهای نفسانی و وسوسه های شیطانی موجب می شود تا قدرت شناخت آدمی کاهش یابد و قدرت فهم و درک عقل و قلب کاسته شده و منابع شناختی انسان تغییر ماهیت داده و به سبب دسیسه و دفن و پوشیده شدن، فطرت، تغییر ذائقه دهد و حق را باطل و باطل را حق بداند و بدان سمت حرکت کند و کمال را نقص و خوب را زشت و برعکس نقص را کمال و زشت را خوب بشناسد و بدان گرایش یابد.
البته این تغییرات در قوای شناختی و تغییر در ذائقه و دفن و دسیسه فطرت و طبیعت کمال گرایی انسان، در یک فرآیندی تحقق می یابد که در قرآن از آن به زنگار گرفتن (مطففین، آیه 14) و سپس دسیسه شدن و در نهایت ختم و مهر شدن (بقره، آیه 7) و تغییر طبیعت قلب و عقل (مومن، آیه 35) تعبیر شده است. این گونه است که انسان با پیروی از هواهای نفسانی و وسوسه های شیطانی، قدرت شناختی خود را از دست می دهد و ذائقه فطرت پاک تغییر می کند و زشت را زیبا و نقص را کمال می یابد و بدان سو گرایش پیدا می کند و حرکت خود را بر پایه آن سامان می دهد.
اما اگر انسان بر پایه فطرت سالم خود باقی بماند و در مسیر تقوای الهی حرکت کند (شمس، آیات 8 تا 10) خداوند را مقصد کمال مطلق خود می شناسد و از فقر مطلق و نقص کامل خود به سوی کمال مطلق یعنی خداوند حرکت می کند و می کوشد تا خدایی و ربانی شود. (انشقاق، آیه 6 و آیات دیگر)
غرور و تفاخر، عامل سقوط انسان
از جمله عواملی که بستر مناسبی برای هواهای نفسانی و طغیان آن و مسلط شدن وسوسه های شیطانی و ولایت شیطان و طاغوت فراهم می آورد، غرور بیجا و تفاخر و فخرفروشی به نداشته های خود یا داشته های غیر ذاتی خود است.
هر انسانی، گرفتار فقر ذاتی است (فاطر، آیه 15) چرا که همه موجودات در ذات خود فقیر الی الله هستند و تنها خداوند است که غنی بالذات است. (همان) بنابراین، هر آنچه که انسان دارد، داشته های دیگری است و انسان تنها زمانی به نوعی غنا یعنی کمال می رسد که متصل به غنی بالذات باشد و از او بریده نباشد. این در حالی است که مردم داشته های دیگری را داشته های خود می دانند و به توهمی به جای متصل شدن، از خدا منقطع می گردند. از این رو آنان نمی توانند خدایی (متاله) شوند و صفات کمالی را در خود بر اثر اتصال و تقرب به خداوند تحقق و ظهور بخشند.
انسان زمانی، از فقر ذاتی به نوعی غنا می رسد که دارایی خداوند را دارایی خود بیابد و خداوند همه دارایی های او باشد؛ ماذا وجد من فقدک و ما الذی فقد من وجدک. اما کسی که خدا را نشناخت و به خداوند متصل و از غیر خدا منقطع نشد و به سوی خدا از غیر نگریخت (ذاریات، آیه 50) هیچ چیز ندارد. اینان مانند کسانی هستند که زینت های آسمان و زمین را آرایه های خود می دانند و با آرایه های دیگران به زینت خویش می پردازند.
این توهم غنا یا استغنا (عبس، آیه 5) است که عامل بسیاری از طغیان های موجودات مرید و مختار یعنی جن و بشر است. با نگاهی به گزارش های قرآنی به سادگی می توان دریافت که هر کسی طغیان کرد، در دام غروری افتاد که توهم غنا و استغنا عامل آن است. ابلیس نیز به خود مغرور شد و توانایی و قدرت خود را به رخ کشید و مدعی توانایی ولایت الهی و خلافت او شد و از پذیرش ولایت انسان سرباز زد. (ص، آیه 76)
در حقیقت جهل از وضعیت خود است که موجودی را به توهم غنا و استغنا دچار می سازد. از این رو خداوند ریشه رفتارهای غلط و باطل انسان را در جهل او نسبت به حقیقت خود و هستی و خدا می داند و خواهان دست یابی به علم و دانش و تدبر و تفکر در هستی و خود می شود. (تکاثر، آیات 1 تا 5)
این جهل موجب می شود تا دارایی های خداوند را دارایی های خود بداند و بدان مغرور شود و غرور بی جایی برای او پدید آید و گرفتار تفاخر و فخرفروشی شود. (نساء، آیه 36؛ لقمان، آیه 18؛ حدید، آیه 23)
همین جهل است که شخص، ثروت (کهف، آیات 34 و 35؛ قصص، آیات 76 و 79) و نعمت های الهی (هود، آیه 10؛ حدید، آیه 23) و قدرت زیاد (فصلت، آیه 15؛ زخرف، آیه 51) و کثرت فرزند (سباء، آیه 35) را دارایی خود می شمارد و آرایه های دیگری را آرایه های خود می داند و بدان مغرور شده و تفاخر می کند.
خداوند به صراحت در آیه 14 سوره آل عمران از تصور نادرست مردم درباره دارایی ها و زینت های دیگری به عنوان آرایه ها و دارایی های خود سخن به میان می آورد و آن را عامل گمراهی بشر می داند؛ زیرا به توهمی نادرست گمان می کند که چیزی دارد که کمالی است و آن کمال از آن اوست.
عواقب جهل انسان
در حقیقت، جهل موجب می شود که امر کمالی دیگری را مال خود بداند یا امر غیرکمالی را کمال بشناسد و در پی آن برود. این در حالی است که امر کمالی جز خداوند نیست و انسان می بایست به سوی او فرار کند (ذاریات، آیه 50) و هر چیز دیگر را کمال نداند، هر چند که ظاهر آن کمالی است؛ زیرا آنچه کمالی دیده می شود حتی اگر کمالی باشد، مظهر کمال الهی است.
به سخن دیگر، هر امر کمالی که انسان آن را به کمال می شناسد و حقیقتاً کمالی باشد، مظهر کمال مطلق است. پس انسان اگر می خواهد به کمال برسد به جای مظهر کمالی و توهم کمال می بایست به خود منشأ کمال گرایش یابد و بدان سمت حرکت کند. پس به جای اینکه به کمالات دیگری تفاخر کند، به کمال مطلق تفاخر کند و با متاله (خدایی) شدن به کمال مطلق برسد.
انسان اگر بخواهد به اموری چون ماشین های مدل بالا و لباسهای مارک دار دل خوش دارد و آن را کمال داند و به زیبایی های دیگری بنازد، دچار توهم کمال و غنا و استغنا شده است و جز سقوط نتیجه ای نخواهد داشت.
جهالت انسان، درد بزرگ انسانیت است؛ چرا که به اموری دل بسته است که اصلا مال او نیست. احمق ترین انسان های جاهل کسانی هستند که به نیاکان (مومنون، آیه 101؛ بقره، آیه 200)، موقعیت اجتماعی (توبه، آیه 19؛ مریم، آیه 73)، مردگان خویش (تکاثر، آیات 1 و 2)، مال و ثروت (کهف، آیه 34)، قدرت (فصلت، آیه 15)، فرزند (کهف، آیه 34)، جمعیت (تکاثر، آیات 1 و 2) و نعمت هایی چون ماشین و خانه و باغ و بوستان (آل عمران، آیه 14؛ کهف، آیات 32 و 34) و مانند آن تفاخر می کنند و بدان مغرور می شوند.
چنین انسان های جاهل و مغرور، در رفتارهای خویش تفاخر پوچ (تکاثر، آیات 1 و 4) خود را به نمایش می گذارند تجمل گرا می باشند و تظاهر به اموری می کنند که اصلا ارزش و کرامت نیست و یا اینکه اهل بخل و ضد احسان و انفاق هستند (نساء، آیات 36 و 37)، اهل کفران نعمت و ریخت و پاش و تبذیر و اتراف (همان و آیات دیگر) اهل تکبر و رفتارهای متکبرانه (لقمان، آیه 18) و اهل غرور می باشند و در برابر کسی تواضع نمی ورزند و زیر بار حق و حقیقت نمی روند و چون داشته ها و آرایه های دیگری را مال خود می دانند، اهل حرکت به سوی کمال نیستند و در برابر کمال موضع گیری کرده و آنچه را خود دارند عین کمال می شناسند و به جهل خود بسنده می کنند و در پی علم و دانش و کمال نمی روند تا از این جهالت بیرون آیند. (نساء آیات 36 و 37 و آیات پیش گفته)
به هر حال، مهمترین عامل سقوط و بازدارنده انسان از حرکت به سوی کمال، جهلی است که انسان های مغرور و اهل تفاخر به آن گرفتار هستند و همین جهل و غرور و تفاخر اجازه نمی دهد تا به سمت کمال واقعی یعنی خدایی شدن حرکت کنند. ذائقه اینان همانند فطرتشان تغییر کرده و امر کمالی را نمی شناسند و یا اگر بشناسند به داشته های ظاهری و عرضی خود بسنده می کنند.
منبع:روزنامه کیهان
ارسال توسط کاربر محترم سایت :hasantaleb
/ج