طلسمات

خانه » همه » مذهبی » عوامل پوشش فطرت و بیداری آن

عوامل پوشش فطرت و بیداری آن

عوامل پوشش فطرت و بیداری آن

از جایی که «فطرت» مخصوص و ویژگی انسانها و دلالت بر نوع خاصى از خلقت دارد، حائز اهمیت است که از نزدیکترین راه برای شناخت خداوند باری تعالی می باشد بدين معناست كه خداوند طبيعت انسان را به ‏گونه‏اى آفريده كه خدا شناسى و خدا پرستى از مايه‏هاى درونى ذات اوست. اعتراف به وجود خدا امرى فطرى است، و هر انسانى اگر به درون خويش توجه كند، خالق را در درون خود مى‏يابد بشر در طول تاريخ خداجو و خدا پرست بوده است گر چه در تشخيص

25470aa9 3ce9 4b79 8ebe 178c4dc689aa - عوامل پوشش فطرت و بیداری آن

0026574 - عوامل پوشش فطرت و بیداری آن
عوامل پوشش فطرت و بیداری آن

 

نويسنده: محمد حسين حق شناس
منبع اختصاصی: راسخون

 

00265741 - عوامل پوشش فطرت و بیداری آن

چكيده :
 

از جایی که «فطرت» مخصوص و ویژگی انسانها و دلالت بر نوع خاصى از خلقت دارد، حائز اهمیت است که از نزدیکترین راه برای شناخت خداوند باری تعالی می باشد بدين معناست كه خداوند طبيعت انسان را به ‏گونه‏اى آفريده كه خدا شناسى و خدا پرستى از مايه‏هاى درونى ذات اوست. اعتراف به وجود خدا امرى فطرى است، و هر انسانى اگر به درون خويش توجه كند، خالق را در درون خود مى‏يابد بشر در طول تاريخ خداجو و خدا پرست بوده است گر چه در تشخيص مصداق اشتباه می کند. انسانها با غفلت و گناه، بر فطرت خويش سرپوش نهاده؛ ولى همين انسان‏هاى غافل و منحرف نيز هر گاه گرفتار مى‏گردند، فطرت خفته‏ شان بيدار شده و خداى جهان ‏آفرين را به آنان مى‏نماياند. و در آيات و روايات نيز تصريح شده است كه انسان هنگام روبرو شدن به رويدادهاى سخت، خداوند را به ياد مى‏آورد و به در گاهش متوسل مى‏شود. با اين كه فطرت خدا شناسى در همه انسانها وجود دارد، اما عواملى ممكن است سبب انحراف از فطرت باشند. و آنها عبارتند از:
1.هو سرانى، هوای نفس و گناه
2.تبليغات و تکنولوژی پیشرفته و صنعت
3.تهديد
4.غرور علمی
5.محيط و جامعه فاسد
6.رفيق شيطان
7.تقلید کورکورانه و ….
و عواملهايي هم وجود دارد كه اين انحرافات را پاكسازي مي¬كند و اين به هر انساني بستگي دارد. و آنها عبارتند از :
1.توجّه به ضعف و عجز علمي
2.توجّه به ضعف جسمي
3.توجّه به ضعف اراده
4.حوادث و مشکلات
5.ياد مرگ
6.نگاهي به تاريخ مغروران و ….
كليد واژه: فطرت، شناخت، خدا شناسي، خلقت انسان، ضعف انسان، پوشش و غبار

مقدمه :
 

سپاس خداوندی را که فطرتی پاک را به بندگانش عنایت فرمود تا با این خلقتی خاص که از لطف اوست به او تقرب جوئیم. ضرورت بیان فطرت از این باب است که یکی از راههای معرفت خداوند متعال می باشد و پوشش آن سبب غفلت از خالق هستی می شود از آنجا که خود فطرت، راهنمایی برای تشخیص فرضيات باطل است و كافى است هر كس به فطرت خود رجوع كند تا به بطلان آنها پى ببرد. دوست داشتن، یکی از موهبت¬هایی است که خداوند در فطرت هر آدمى قرار داده و رابطه انسان به پروردگارش بر مبناى دوست داشتن است و هر انسانى از اعماق جان خداي خود را دوست دارد. و به وسيله همین فطرت که در آغاز خلقتش بنا شده است پروردگارش را مى‏شناسد و به او ايمان مى‏آورد و به نيروى اين فطرت بشر، خير و شر را از همدیگر جدا کرده و هدايت را از گمراهی تشخیص مى‏دهد و انسان به دين فطرى ‏دعوت شده است و آن فطرت خدایی است که هيچ گونه تبديلى براى اين آفريده و سرشت او نيست، آن دين فطرى، دين مستقيم است و ليكن بيشتر مردم نمى‏دانند و خداوند در سوره روم آیه 30 در قرآن متذکر شده است فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنيفاً فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتي‏ فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْها لا تَبْديلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يَعْلَمُونَ البته این سؤال پیش می¬آید که اگر خدا شناسى فطرى است پس چرا بسيارى از انسانها منكر خدا هستند؟ این مسئله در گرو حجابهائى است كه بر فطرت عارض شده است و جلوی تعقل و دانش آنها را گرفته در حالی که يكتائى خدا در فطرت بشر ثابت است و لذا در حال اضطرار و سختیها حجابها برطرف مي شود و نور فطرى بیدار میشود. بنابراین با وجود این خطر بزرگ در قلب دینداران لازم به ذکر عوامل خاموش شدن فطرت می شویم این مسئله بدین معناست که وجود خداوندی که خالق این نوع آفرینش است در زندگی روزمره ، نقشش کم رنگتر می شود و برای از بین بردنشان در مرحله اول باید آنها را شناخت تا بیش از این پیشروی نکند و در مرحله بعد اقدام به رفع این مسائل می کنیم . فطرت از اين خاطر حائز اهمييت و مورد بحث است كه اولين و يكي از راههاي شناخت خدا راه فطرت يا راه دل است اين راه تكيه بر دل و قلب است. که شناخت خدا با توجه به در خواست‏ هاى درونى انسان و تمايلات فطرى او صورت مى‏گيرد.(1) حضرت على عليه السلام در تعبير زيباى خويش، شناخت خداوند را آغاز و ريشه دين دانسته، مى‏فرمايد: « اوَّلُ الدّينِ مَعْرِفَتُهُ » سر آغاز دين، شناخت خداست.(2) در همین راستا برای نزدیک شدن به بحث، خواسته‏هاى فطرى انسان و ابزار شناخت در معرفت دينى‏ را بیان می کنیم. شناخت خدا از خواسته‏هاى فطرى انسان و برخاسته از انگيزه‏هايى است‏ كه آنها عبارت‏اند:
1.حقيقت‏طلبى: خداوند انسان را چنان آفريده است كه او همواره در پى راه يافتن به حقيقت است‏
2.حبّ ذات: انسان در نيل به كمال و فضيلت، از حبّ ذات نيرو مى‏گيرد.
3.حق‏سپاسى و شكر مُنعم: انسان ذاتاً مايل است هر كس را كه بدو احسان مى‏كند، سپاس بگزارد و نعمت را شكر كند و متكلّمان مسلمان « شكر منعم » را از انگيزه‏هاى اصلى شناخت خدا دانسته‏اند
4.كمال‏طلبى: اين موجب شده است كه او پيوسته بكوشد تا خويش را به خدا نزديك كند؛ زيرا خداوند، كمال و متعال مطلق است.
5.جلب منفعت و دفع ضرر
6.آرامش‏طلبى: انسان براى آرام يافتن و رسيدن به احساس امنيّت در برابر خطرهاى زندگى دنيايى، خويش را محتاج آن مى‏بيند كه تكيه‏ گاهى استوار بيابد و به او پناه برد و در سوره رعد آیه 28 خداوند می فرماید الَّذِينَ ءَامَنُواْ وَ تَطْمَئنِ‏ُّ قُلُوبُهُم بِذِكْرِ اللَّهِ أَلَا بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئنِ‏ُّ الْقُلُوب‏ همان كسانى كه ايمان آورده‏اند و دل‏هايشان به ياد خدا آرام مى‏يابد آگاه باشيد كه دل‏ها تنها به ياد خدا آرام مى‏يابد. (3)

منابع شناخت در معرفت دینی عبارت است از:
 

الف- حواس ظاهرى‏
 

حواس در معرفت دينى‏ اين نقشها را ايفا ميكند:
1. ادعاى نبوت از سوى پيامبران الهى براى كسانى كه آن‏ها را نديده‏اند. مثلا مسلمانان پس از عصر رسالت، دعوى نبوت پيامبر خاتم (صلی الله علیه و آله) را از طريق نقل در روايات و تاريخ دريافت كرده‏اند.
2. علم و يقين پيدا كردن به صدق دعوى نبوت، از طريق مشاهده معجزه براى كسانى كه در غير عصر پيامبران زندگى كرده و مى‏كنند.
3.دستيابى به سنت پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) و احاديث و روايات ائمه اهل بيت (علیهم السلام) از راه نقل راويان.
4.توثيق و تضعيف راويان و ناقلان احاديث معصومين (علیهم السلام) و سنت آنان و غيره

ب- عقل‏
 

عقل در معرفت دينى، نقش‏هاى زير را ايفا مى‏كند:
1.اثبات پايه‏هاى اوليه دين ( وجود خدا و توحيد او، ضرورت نبوت و شريعت(
2.استنباط احكام شرعى در عرض وحى (عقل به عنوان يكى از منابع و مدارك احكام شرعى(
3.فهم و تفسير وحى (كتاب و سنت).
4.تبيين و توجيه احكام شريعت و بيان حكمت و فلسفه احكام الهى و ….

ج- شهود باطنى‏
 

انسان مى‏تواند حقايقى را بدون استفاده از حواس ظاهرى و بيرونى و بدون تفكر و تعقل درونى و ذهنى، بلكه از راه دل و شهود باطن بيابد. راه دل و شهود درونى، در تعاليم اسلامى نيز جايگاه ويژه‏اى دارد. معرفت فطرى و رؤيت قلبى، كه در قرآن كريم و احاديث اسلامى، در سطح گسترده‏اى مطرح شده است، يا ناظر به معرفت درونى است و يا حداقل، معرفت درونى از مصاديق و جلوه‏هاى آن است. (4) از پيامبر صلی الله علیه و آله روايت شده است كه فرموده :كل‏ مولود يولد على الفطرة حتى يكون ابواه يهوّدانه و ينصّرانه و يمجّسانه. هر نوزادى بر پايه فطرت به دنيا مى‏آيد تا آنگاه كه پدر و مادر، او را منحرف و تابع خود، يعنى يهودى و نصرانى و مجوسى كنند. اين پدر و مادرند كه او را از فطرت سليمش منحرف كرده، و به دين يهود يا نصارى يا مجوس- كه از دين فطرت روى گردان شده، و آيين خداى عزيز را تحريف كرده‏اند – در مى‏آورند.(5) با فطرت پاک می توان خداوند متعال را با تمام وجود حس کرد و این در صورتی است که غبار و آلودگی روی آن را نگرفته باشد که با اندک غبار دچار ضعف معنوی شده و به ندرت از خداوند غافل و درگیر دنیای ناچیز می گردد. بنابراین اگر بخواهیم فطرتی را که خداوند در بدو تولد برای شناختش روشن گذاشته بود را روشن کنیم باید موارد و عواملی که باعث پوشش و خاموش شدن فطرت شدند را بیابیم و بعد از آن عواملی که سبب غبار رویی آنها می شود را به کار گیریم البته برای بیان آن عوامل باید در درجه اول معنا و مفهوم فطرت را شناخت.
معناى لغوي فطرت
لغت «فطرة» بر وزن « فعلة » است و این وزن دلالت بر نوع- يعنى گونه- مى‏كند(6) یعنی نوع و گونه خاصی از خلقت است .« فطرت » از نظر لغوى از ريشه « فَطَرَ» به معناي آفريد و شكافت مي باشد.(7) فطرت به معناى شكافتن چيزى از طول است. که به معنى خلقت به كار مى‏رود. گوئى: به هنگام آفرينش موجودات، پرده عدم شكافته مى‏شود، و آنها آشكار مى‏گردند. (8) به عبارت دیگر صفت طبيعى هر موجودى در آغاز خلقت و آفرينش را فطرت مى گويند. (9)
معناي فطرت از بيان قرآن
انسان ذاتاً دين‏گرا و طرفدار حقّ است. و اين بر خلاف تصوّر گروهى است كه مى‏گويند: انسان مثل ظرفى خالى است كه با آداب و رسوم و افكار حقّ يا باطل پر مى‏شود و نظام‏هاى سياسى و اقتصادى و اجتماعى به او رنگ مى‏دهند، خداوند شناخت حقّ و حق‏ گرايى (10) را به وديعت نهاده است. و در سوره روم آیه30 می خوانیم : فِطْرَتَ اللّهِ الَّتِي فَطَرَ النّاسَ عَلَيْها همان طريقه و آيين فطرى خدا كه مردم را بر پايه آن آفريده و سرشته است .
اين آيه بيانگر چند حقيقت است
1- نه تنها خدا شناسى، بلكه دين و آئين بطور كلى، و در تمام ابعاد، يك امر فطرى است، و بايد هم چنين باشد، زيرا مطالعات توحيدى به ما مى‏گويد ميان دستگاه ” تكوين” و” تشريع” هماهنگى لازم است، آنچه در شرع وارد شده حتما ريشه‏اى در فطرت دارد و آنچه در تكوين و نهاد آدمى است مكملى براى قوانين شرع خواهد بود. به تعبير ديگر:” تكوين” و” تشريع” دو بازوى نيرومندند كه به صورت هماهنگ در تمام زمينه‏ها عمل مى‏كنند، ممكن نيست در شرع دعوتى باشد كه ريشه آن در اعماق فطرت آدمى نباشد، و ممكن نيست چيزى در اعماق وجود انسان باشد و شرع با آن مخالفت كند. بدون شك شرع براى رهبرى فطرت حدود و قيود و شرائطى تعيين مى‏كند تا در مسيرهاى انحرافى نيفتد، ولى هرگز با اصل خواسته فطرى مبارزه نمى‏كند بلكه از طريق مشروع آن را هدايت خواهد كرد، و گرنه در ميان تشريع و تكوين تضادى پيدا خواهد شد كه با اساس توحيد سازگار نيست. به عبارت روشنتر خدا هرگز كارهاى ضد و نقيض نمى‏كند كه فرمان تكوينيش بگويد انجام ده، و فرمان تشريعيش بگويد انجام نده!.
2- دين به صورت خالص و پاك از هر گونه آلودگى در درون جان آدمى وجود دارد، و انحرافات يك امر عارضى است، بنابراين وظيفه پيامبران اين است كه اين امور عارضى را زايل كنند و به فطرت اصلى انسان امكان شكوفايى دهند. (11)

روایت از امام صادق علیه السلام:
 

قَالَ حَدَّثَنَا سَعْدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ عَنْ أَبِيهِ عَنْ غَيْرِ وَاحِدٍ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ نُعَيْمٍ الصَّحَّافِ قَالَ قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام أَ يَكُونُ الرَّجُلُ مُؤْمِناً قَدْ ثَبَتَ لَهُ الْإِيمَانُ ثُمَّ يَنْقُلُهُ اللَّهُ بَعْدَ الْإِيمَانِ إِلَى الْكُفْرِ قَالَ إِنَّ اللَّهَ هُوَ الْعَدْلُ وَ إِنَّمَا بَعَثَ الرُّسُلَ لِيَدْعُوا النَّاسَ إِلَى الْإِيمَانِ بِاللَّهِ وَ لَا يَدْعُوا أَحَداً إِلَى الْكُفْرِ قُلْتُ فَيَكُونُ الرَّجُلُ كَافِراً قَدْ ثَبَتَ لَهُ الْكُفْرُ عِنْدَ اللَّهِ فَيَنْقُلُهُ اللَّهُ بَعْدَ ذَلِكَ مِنَ الْكُفْرِ إِلَى الْإِيمَانِ قَالَ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ خَلَقَ النَّاسَ عَلَى الْفِطْرَةِ الَّتِي فَطَرَهُمُ اللَّهُ عَلَيْهَا لَا يَعْرِفُونَ إِيمَاناً بِشَرِيعَةٍ وَ لَا كُفْراً بِجُحُودٍ ثُمَّ ابْتَعَثَ اللَّهُ الرُّسُلَ إِلَيْهِمْ يَدْعُونَهُمْ إِلَى الْإِيمَانِ بِاللَّهِ حُجَّةً لِلَّهِ عَلَيْهِمْ فَمِنْهُمْ مَنْ هَدَاهُ اللَّهُ وَ مِنْهُمْ مَنْ لَمْ يَهْدِه‏. (12) سعد بن عبد اللَّه، از احمد بن ابى عبد اللَّه، از پدرش، از جماعتى، از حسين بن نعيم صحّاف از محضر مبارك امام صادق عليه السّلام‏ عرض كردم: آيا مى‏شود كسى كه داراى ايمان است حقّ تعالى او را به كفر نقل دهد؟ حضرت فرمودند: خداوند عادل است، رسل را برانگيخت تا مردم را به ايمان به خدا دعوت كنند و هرگز ايشان كسى را به كفر نمى‏خوانند. عرض كردم: كسى كه كافر بوده آيا حقّ تعالى او را به ايمان نقل مى‏دهد؟ حضرت فرمودند: خداوند عزّوجلّ مردم را بر فطرتى كه آنها را بر آن بنا نهاده آفريده در اين هنگام نه شريعتى داشته كه ايمان را شناسند و نه آن را انكار كردند تا كافر شوند، سپس انبياء را به سوى ايشان فرستاد كه به ايمان به خدا دعوتشان نمايند تا حجّتى باشند براى خدا بر مردم، در اين جا برخى هدايت يافته و بعضى هدايت نشوند.

معناي اصطلاحي فطرت :
 

به معناى نوع خاصى از خلقت است كه انگيزه‏ها، گرايشها و شناختهاى خاصى در آن خلقت ‏تعبيه ‏شده است به گونه‏اى كه اگر انسان به درون خود توجه كند، آن انگيزه‏ها، گرايش‏ها و شناخت‏ها را در درون خود مى‏يابد. مگر در داستان شکسته شدن بتها در زمان حضرت ابراهیم علیه السلام نبود که وقتی همه برگشتند دیدند بتها شکسته شده و محكمه و دادگاه تشكيل شد و سؤالى از ابراهيم كردند گفتند: اى ابراهيم ‏تويى كه اين كار را با خدايان ما كرده‏اى؟ ابراهيم گفت: اين كار را، اين بت بزرگ آنها كرده! از آنها سؤال كنيد اگر سخن مى‏گويند ابراهيم اين سخن را به خاطر آن گفت كه مى‏خواست افكار آنها را اصلاح كند، و به آنها بگويد كه چنين كارى از بتها ساخته نيست ‏سخنان ابراهيم، بت‏پرستان را تكان داد، و جدان خفته آنها را بيدار كرد و فطرت توحيدى آنها را از پشت پرده‏هاى تعصب و جهل و غرور آشكار ساخت . و به و جدان و فطرتشان بازگشتند و به خود گفتند حقا كه شما ظالم و ستمگريد چنان كه قرآن می فرماید: «فَرَجَعُوا إلى‏ أَنْفُسِهِمْ فَقالُوا إِنَّكُمْ أَنْتُمُ الظَّالِمُونَ» (13) دانشمندان لغت‏ شناس مى‏گويند خلقت انسان به‏گونه‏اى است كه به ‏طور طبيعى، پذيراى دين است.

مثلا توجه داشتن به خدا هنگام غرق شدن
 

خدا شناسى و اعتراف به وجود خدا، از امور فطرى است؛ يعنى هر انسانى اگر به درون خود توجه كند خالق قادر عالم را در درون خود مى‏يابد و مى‏بيند. تاريخ، فطرت و وجدان، از جمله عوامل روشن كننده‏ى حقايق‏اند.(14) قرآن در بيان خداشناسى فطرى با پرسش سؤال در مورد مبدأ هستى، وجدان‏ها را بيدار مى كند و از نمونه‏هاى روشن و ملموس استفاده مى كند. مى‏فرمايد: «وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَ اْلَارْضَ وَ سَخَّرَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ لَيَقُولُنَّ اللَّهُ» (15) اگر از آنان (همه مردم حتى مشركان) سؤال كنى كه آسمانها و زمين را چه كسى آفريده است؟ خورشيد و ماه را چه كسى مسخّر كرده است؟ به طور حتم خواهند گفت: خدا! بت‏پرستان در” توحيد خالق” شك نداشتند، آنها در عبادت مشرك بودند، مى‏گفتند ما بتها را براى اين مى‏پرستيم كه واسطه ميان ما و خدا شوند، چنان كه در آيه 18 سوره يونس مى‏خوانيم:” وَ يَقُولُونَ هؤُلاءِ شُفَعاؤُنا عِنْدَ اللَّهِ”. غافل از اينكه هيچ فاصله‏اى ميان خالق و خلق وجود ندارد، و او بما از رگ گردن ما نزديكتر است، بعلاوه اگر انسان كه گل سر سبد موجودات است نتواند با خدا رابطه برقرار سازد چه چيزى مى‏تواند واسطه او شود. مسلم است نه بت‏ پرستان و نه غير آنها هيچ كس نمى‏گويد خالق زمين و آسمان و تسخير كننده خورشيد و ماه يك مشت سنگ و چوبى است كه به دست انسان ساخته و پرداخته شده است. (16) بلکه به طور حتم می گویند : خدا چون با فطرت و وجدان هماهنگ است.

فرق فطرت با طبيعت و غريزه:‏
 

فرق فطرت با طبيعت اين است كه طبيعت يا طبع در مورد بى‏جانها و يا ويژگيهاى وجودى جانداران به كار برده مى‏شود، مثلا طبيعت آتش، سوزاندن است، طبيعت آب، رطوبت است و يا در مورد جانداران مى‏گوييم طبيعت شير، درندگى و طبيعت گوسفند، رام بودن است‏ امّا غريزه از الفاظى است كه رابطه نزديكى با فطرت دارد بعضى همچون شهيد مطهرى، معتقدند كه غريزه هنوز ماهيتش روشن نيست، مى‏توان گفت: غريزه بيشتر در مورد حيوانات به كار مى‏رود و كمتر درباره انسان استفاده مى‏شود ولى در مورد جماد و نبات به هيچ وجه به كار برده نمى‏شود.
 

حيوانات‏ از ويژگيهاى مخصوص درونى‏ اى (غريزه) برخوردار هستند كه راهنماى زندگى آنهاست و يك حالت نيمه آگاهانه‏اى در حيوانات وجود دارد كه به موجب اين حالت مسير را تشخيص مى‏دهند و اين حالت، اكتسابى هم نيست، يك حالت غير اكتسابى و سرشتى است. لغت « فطرت » را در مورد انسان به كار مى‏بريم. « فطرت» مانند « طبيعت » و « غريزه »، يك امر تكوينى است، يعنى جزء سرشت انسان است (اگر مى‏گويم تكوينى است مى‏خواهم بگويم اكتسابى نيست)، امرى است كه از غريزه آگاهانه‏تر است. فطرت و غريزه دو امر تكوينى غير اكتسابى است؛ با اين تفاوت كه فطرت از غريزه، آگاهانه‏تر و ويژه انسان مى‏باشد، اما غريزه در محدوده امور مادى و حيوانى كليه جانداران قرار دارد و ناظر به جنبه‏هايى است كه كمال انسان به آن مربوط نمى‏شود.(17) اما فلسفه تاريخ ماركس مبتنى بر نفی غریزه و فطرت است معتقد است که انسان در ذات خودش نه خوب است و نه بد. ماركسيسم در انسان‏شناسى‏اش فطرت و غريزه براى انسان نمى‏شناسد و هر گونه ذات و سرشت درونى را نفى مى‏كند. استدلالشان این است که جامعه ‏شناسى انسان بر روان ‏شناسى او تقدّم دارد؛ چيزهايى كه مى‏پنداريم براى انسان غريزى و فطرى است، در واقع جامعه به او عطا كرده و اصولًا هر چه انسان دارد جامعه به او داده است؛ اين جامعه است كه به همه جهازات روحى و روانى انسان شكل مى‏بخشد؛ جامعه است كه غريزه اخلاقى را به فرد تحميل مى‏كند و او خيال مى‏كند كه آن را از خودش دارد؛ انسان مثل يك مادّه خام است كه تحويل كارخانه داده مى‏شود و خودش هيچ اقتضايى ندارد، كارخانه آن را به هر شكلى خواست در مى‏آورد؛ يا مثل نوار خالى ضبط صوت است كه هر چه بگوييد همان را به شما تحويل مى‏دهد؛ قرآن بخوانيد قرآن تحويل مى‏دهد، شعر بخوانيد شعر تحويل مى‏دهد، نثر بخوانيد نثر تحويل مى‏دهد. پس انسان در ذات خودش نه غريزه خوبى دارد نه غريزه بدى؛ اينها مربوط به عوامل اجتماعى است، عواملى پيچيده كه ممكن است افراد را خوب بسازد يا بد. (18) با بیانی که از قرآن گذشت این نظریه باطل و مردود است .

داستان :
 

رسول خدا اين باور فطرى را چنين معرفى مى‏كند؛ عربى بيابانى از ايشان پرسيد: يا محمد صلي الله عليه و آله، به كدام خدا مرا مى‏خوانى؟ رسول خدا فرمود: آيا شترت را در شب تاريك گم كرده‏اى؟آرى. وقتى كه در پى شترت مى‏گشتى از چه كسى كمك مى‏خواستى؟ عرب به فكر فرو رفت و رسول خدا فرمود: من تو را به همان كسى كه دلت متوجه او بود و شترت را از او مى‏خواستى، دعوت مى‏كنم. عرب بعد از لحظه‏اى فرياد زد: «نِعْمَ الرَّبُّ» (خوب خدايى است)، به او ايمان آوردم. (19) بسيارى از دانشمندان معتقدند كه همه انسانها خداوند را مى‏پرستند يعنى حتى شخص بت‏ پرست نيز خداوند را پرستش مى‏كند، فطرتش او را به خدا مى‏خواند اما او در تطبيق اشتباه مى‏كند.

شبهه :
 

اگر خداشناسى فطرى است پس چرا بسيارى از انسانها منكر خدا هستند؟

جواب :
 

فطرى بودن خداشناسى در انسانها در يك حدّ باقى نمى‏ماند، بلكه مى‏توان امر فطرى را ضعيف و كم رنگ كرد. مثلا
1- غريزه جنسى جزء سرشت انسان است اما كسانى تا پايان زندگى ازدواج نمى‏كنند و بر روى يك امر طبيعى، سرپوش مى‏گذارند. بنابراين، خميرمايه‏هاى آن امر فطرى، در نهاد آدمى وجود دارد و انسان مى‏تواند مايه‏هاى فطرى و ذاتى خود را شكوفا كند، يا سرچشمه‏هاى پاك و زلال آن را تيره گرداند.
2- فرزندش را دوست دارد اما براى حفظ احترام اجتماعى خود او را زنده به گور كند.
3- فرعون وقتى خود را در كام امواج گرفتار ديد و مشاهده كرد كه با آن همه قدرت، از نجات خود عاجز و ناتوان مانده است، و پرده‏هاى غرور از مقابل چشمان او كنار رفت، و نور توحيد فطرى درخشيدن گرفت‏ و فرياد زد: ءَامَنتُ أَنَّهُ لَا إِلَاهَ إِلَّا الَّذِى ءَامَنَتْ بِهِ بَنُواْ إِسْرَ ءِيلَ وَ أَنَا مِنَ الْمُسْلِمِين- ايمان آوردم كه خدايى جز همان كه بنى اسرائيل به او ايمان آورده‏اند نيست و من از تسليم‏شدگانم(20) ضربه‏ها و حوادث تلخ، پرده‏هاى غفلت را كنار مى‏زند. مستكبرانى چون فرعون، لحظه‏ى مرگ، مؤمن و مسلمان مى‏شوند، ولى ديگر چه سودی دارد! حتی اگر از غرق شدن نجات پيدا مى‏كرد باز هم بكفر و زندقه خود ادامه مى‏داد. و این نوش دارو پس از مرگ سهراب ، همان ضرب المثل معروف است.

دليل فطرت‏
 

از امور فطرى كه سرشت تمامى انسانها بر آن نهاده شده است، مسأله معاد و رستاخيز است؛ انسان اگر در خودش تأمّل نموده و به وجدان خود مراجعه كند، مى‏يابد كه به زندگى دائم و هميشگى عشق مى‏ورزد و خواسته‏هايى دارد و دنبال ارضاى آنها ست؛ دلش مى‏خواهد هميشه باشد و آنها را اعمال كند و هيچ زمانى هر چند در سنين بالا، مرگ را دوست ندارد و چون زندگى جاويد در دنيا ممكن نيست و تمامى انسانها مى‏ميرند پس بايد عالَمى باشد كه در آنجا حيات، مصون از مرگ باشد تا اين خواسته فطرى انسان در آن تحقق يابد و آن، عالم آخرت است. اين مسأله از مصاديق دين قيّم است كه در قرآن به آن اشاره شده است: «فَاقِمْ وَجْهَكَ لِلدّينِ حَنيفاً فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتى‏ فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْها لاتَبْديلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذلِكَ الدّينُ الْقَيِّمُ وَلكِنَّ اكْثَرَ النَّاسِ لايَعْلَمُونَ» پس روى خود را متوجه آيين خالص پروردگار كن! اين فطرتى است كه خداوند، انسانها را بر آن آفريده؛ دگرگونى در آفرينش الهى نيست؛ اين است آيين استوار؛ ولى اكثر مردم نمى‏دانند.(21) در اين آيه، دين را عبارت از فطرت دانسته است. يعنى دين، از امورى فطرى است كه خميره وجود انسان با آن آميخته و بر اساس آن آفريده شده است و مجموعه دين، دامنه‏اش بسيار گسترده است و شامل حقايق مختلف مى‏شود و از جمله آن، مسأله معاد است كه در ميان معارف دينى به ‏عنوان يكى‏از اساسى‏ترين اصول ‏اعتقادى قرار گرفته است. همه انسانها با فطرت پاك به دنيا آمده اند ولي به واسطه رذائل اخلاقي كه از خارج در وجود انسان آمده است به صورت یک غبار روي فطرت را مي گيرد و آن را کم رنگتر میکند به حدی که فقط در زمان مشکلاتها و سختیهای ناگوار او را صدا زده و بعد از راهگشایی از رنج و مشقتها او را فراموش می کنیم و این مسئله را خداوند در سوره يونس، آيه 13 متذکر می شود. مي¬فرمايد: «وَ اذا مَسَّ الْانْسانَ الضُرُّ دَعانا لِجَنْبِهِ أَوْقاعِدًا اوْ قائِمًا فَلَمَّا كَشَفْنا عَنْهُ ضُرَّهُ مَرَّ كَانْ لَمْ يَدْعُنا الى ضُرٍّ مَسَّهُ.» هر گاه انسان را سختى برسد، (در هر حال) چه خوابيده، نشسته يا ايستاده ما را مى‏خواند و هنگامى كه آن سختى را از او بر طرف كنيم، برود آن چنان كه گويى اصلًا ما را براى رفع سختى‏ اى نخوانده است.(22) از اين رو خداوند در سوره شمس می فرماید: وَ قَدْ خابَ مَنْ دَسَّاها و بى‏ترديد محروم و زيانكار شد كسى كه آن را به پليدى‏ها آلود و زير پرده‏هاى جهل و كفر و فسق پنهان كرد. كلمه دسيها يعني آلودگيهايي كه از بيرون آمده است .به عنوان مثال ريه با دود مخالف است. ميل انسان به دود نيست. اولين بارى كه آدم سيگار مى‏كشد، خيلى سرفه مى‏كند، ناراحت است. بعد كم كم مى‏كشد تا اصلا زمانى كيف مى‏كند و لذت مى‏برد. دود تلخى را كه دستگاه فطرت سالمش پس مى‏زد، در اثر تمرين و تلقين از آن لذت مى‏برد. گاهى فطرت انسان در اثر تكرار عوض مى‏شود. از اين رو لازم است بعضي از اين غبارهايي كه روي فطرت را مي پوشاند را بيان كنيم:

غبارهاي فطرت(23)‏
 

1) غرور علمي:
 

غرور علمى گاهى باعث مى‏شود انسان حقيقت را نبيند. كسى يك چراغ روشن مى‏كند و شب كنارش مى‏گذارد. اگر چراغ نباشد، همه ستاره‏ها را مى‏بيند اما همين كه چراغ روشن كرد. درست است كه چراغ يك منطقه را روشن كرده است، اما همين چراغ كوچك باعث مى‏شود كه آدم ديگر ستاره‏ها را نبیند. در طول تاريخ بشر، افرادى به خاطر آگاهى‏هايى كه از اقوام و نياكان درباره عقائد خود دارند خود را از وحى و انبيا بى نياز مى‏پندارند. آرى انسان‏هاى كم ظرفيّت همين كه چند كلمه‏اى فرا گرفتند يا مدرك و مقامى به دست آوردند مغرور مى‏شوند. در قرآن سه مرتبه جمله‏ى «نَصِيباً مِنَ الْكِتابِ» آل ‏عمران : 23- نساء : 44- نساء : 51 آمده كه به معناى علم داشتن به گوشه‏اى‏از كتاب است و در هر سه مورد افرادى گرفتار انحراف شده‏اند. در سوره آل عمران آيه 23 مى‏فرمايد:أَ لَمْ تَرَ إِلىَ الَّذِينَ أُوتُواْ نَصِيبًا مِّنَ الْكِتَابِ يُدْعَوْنَ إِلىَ‏ كِتَابِ اللَّهِ لِيَحْكُمَ بَيْنَهُمْ ثُمَّ يَتَوَلىَ‏ فَرِيقٌ مِّنْهُمْ وَ هُم مُّعْرِضُون‏ آيا به كسانى كه بهره‏اى از كتاب (آسمانى تورات و انجيل) به آنها داده شده ننگريستى كه به سوى كتاب خدا (قرآن يا تورات) دعوت مى‏شوند، تا در ميان آنها (درباره نبوت محمد صلّى اللَّه عليه و آله يا حكم رجم) داورى كند، سپس گروهى از آنها در حالى كه عادتشان بر اعراض (از حق) است روى مى‏گردانند؟! به هر حال علم كم، انسان را در معرض غرور و خود باختگى و دين فروشى قرار مى‏دهد. و در آيه‏83 سوره غافر مى‏فرمايد: فَلَمَّا جاءَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَيِّناتِ فَرِحُوا بِما عِنْدَهُمْ مِنَ الْعِلْمِ وَ حاقَ بِهِمْ ما كانُوا بِهِ يَسْتَهْزِؤُنَ پس چون فرستادگانشان دلايل روشنى براى آنها آوردند آنها به آنچه از دانش در نزدشان بود (علوم مربوط به عقايد فاسده و امور دنيايشان) دل خوش كردند (و معارف انبيا را ترك نمودند) و (سرانجام) آنچه بدان استهزا مى‏كردند بر آنها وارد شد و آنان را فرا گرفت. و عبارت «فَرِحُوا بِما عِنْدَهُمْ مِنَ الْعِلْمِ» اين را ميرساند كه علم اندك مانع حقّ پذيرى است. (24)

2) تكنولوژي و زندگي ماشيني‏
 

زندگى شهرى، برقى، تبليغات وسائل رفاهى، همين رقابت‏ها و تخصص‏ها هر چه زندگى پيچ علمى بر دارد. انسان، فطرتش غبار مى‏گيرد. مثلا از وقتي كه سيستم تلفن همراه ابداع شد توكل به خدا كم رنگتر شد. به اين صورت كه وقتي اين سيستم در قرارهاي مهم علمی یا تجارت كار كند ديگر خدا كارايي ندارد. اما وقتي تلفن همراه خط ندهد يا شارژ آن تمام شود زبان آدم به خدا خدا گفتن مي افتد. و خودش را گم میکند.

3) گناهان:
 

براى رسيدن به عقل سليم و فطرت‏ خالص بايد گناه‏ و غفلت را از خود دور کرد و در برابر وسوسه‏هاى شيطان، هدايت عقل و فطرت‏ و دعوت انبيا نيز هست كه مى‏تواند بهترين كمك براى حركت در راه مستقيم و دورى از گناه‏ و وسوسه‏ها باشد. البته وسوسه شيطان پس از آمادگى و زمينه ‏سازى خود ماست و چنين نيست كه او ما را بى‏ اختيار به دنبال خود بكشد، بلكه اين ما هستيم كه او را به خود جلب و بر خود مسلّط مى‏كنيم. (25) از امام صادق علیه السلام سؤال شد گناه‏ عوام يهود چيست كه منحرف مي‏شوند؟ امام علیه السلام فرمود: گر چه عوام سواد خواندن و نوشتن نداشتند، امّا فطرت‏ داشتند، با چشم خود دروغ و فسق و رشوه علما را مي‏ديدند و سكوت مي‏كردند. (26) فطرت‏ انسان سالم است، آنچه آن را مى‏پوشاند، گناه‏ است. و خداوند متعال در سوره مطففین آیه 14 میفرماید: كَلاَّ بَلْ رانَ عَلى‏ قُلُوبِهِمْ ما كانُوا يَكْسِبُون‏ چنين نيست (كه آيات ما افسانه باشد) بلكه بر دل‏هاى آنان آنچه كسب مى‏كرده‏اند (از گناهان) زنگار بسته است. اعمال آنها زنگار بر قلبشان ريخته، و نور و صفاى نخستين را كه به حكم فطرت خداداد در آن بوده گرفته، به همين دليل چهره حقيقت كه همچون آفتاب عالم تاب مى‏درخشد هرگز در آن بازتابى ندارد، و پرتو انوار وحى در آن منعكس نمى‏گردد.” ران” از ماده” رين” (بر وزن عين) به طورى كه” راغب” در” مفردات” مى‏گويد: همان زنگارى است كه روى اشياء قيمتى مى‏نشيند، و به گفته بعضى ديگر از ارباب لغت قشر قرمز رنگى است كه بر اثر رطوبت هوا روى آهن، و مانند آن ظاهر مى‏شود كه در فارسى ما آن را” زنگ” يا” زنگار” مى‏ناميم، و معمولا نشانه پوسيدن و ضايع شدن آن فلز، و طبعا از بين رفتن شفافيت و درخشندگى آن است. (27) از اين آيه آشكار مى‏شود كه كفر و تكذيب محصول استمرار در گناه است و بر فطرت انسانى عارض مى‏شود اگر غبار گناه و انحرافات از روی فطرت پاک شود به روشنی وجود خداوند را از قلب خود اعتراف خواهد کرد و خداوند در سوره عنکبوت آیه 63 می فرماید : وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ نَزَّلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَأَحْيا بِهِ الْأَرْضَ مِنْ بَعْدِ مَوْتِها لَيَقُولُنَّ اللَّه‏ و اگر از آنان (مشركان) بپرسى: چه كسى از آسمان، آبى فرستاد كه به وسيله‏ى آن زمين را بعد از مرگش زنده كرد؟ حتماً خواهند گفت: خدا. در اين ميان افرادى كه تنها در اثر غفلت و تربيت غلط جامعه از فطرت خود دور شده‏اند، با هدايت قرآن به فطرت خود باز مى‏گردند بنابراین گناه‏ با فطرت‏ و عقل سالم، هماهنگ و مانوس نيست، و عقل و فطرت سالم، آن را زشت و بيگانه مى‏شمرد.

4) رفيق شيطان:
 

در قرآن میخوانیم: اسْتَحْوَذَ عَلَيْهِمُ الشَّيْطانُ‏ ُ فَأَنْساهُمْ ذِكْرَ اللَّهِ ِ أُولئِكَ حِزْبُ الشَّيْطان‏ شيطان بر آنها مستولى شده پس ياد خدا را از خاطرشان برده است آنان حزب شيطانند (28) گاهى انسان مريد شيطان مى‏شود و شيطان بر او تسلّط كامل مى‏يابد. هر چه از ياد خدا غافل شويم، به مدار حزب شيطان نزديك مى‏شويم. و نباید خود را در اختيار هر حزب و گروهى قرار دهيم كه بعضى گروه‏ها، حزب شيطان‏اند. و با ورود به این گروها ممکن است راه و منش انسانها تغییر کند به طوری که فطرت انسان در زندگی روزانه نسبت به خدا خاموش شود .
روش شيطان اين گونه است كه:
1.گام به گام انسان را به سوى خود مى‏كشاند. يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تَتَّبِعُوا خُطُواتِ الشَّيْطانِ وَ مَنْ يَتَّبِعْ خُطُواتِ الشَّيْطانِ فَإِنَّهُ يَأْمُرُ بِالْفَحْشاءِ وَ الْمُنْكَروَ لَوْ لا فَضْلُ اللَّهِ عَلَيْكُمْ وَ رَحْمَتُهُ ما زَكى‏ مِنْكُمْ مِنْ أَحَدٍ أَبَداً (29) اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد، پيروى از گام‏هاى شيطان نكنيد و هر كس از گام‏هاى شيطان پيروى كند مسلّما او دستور كار زشت و ناپسند مى‏دهد. و اگر فضل خدا و رحمتش بر شما نبود هيچ يك از شما هرگز (از فساد عقايد و اخلاق و عمل) پاك نمى‏شد. سياست شيطان نفوذ تدريجى و گام به گام است هرگز يك انسان پاكدامن و با ايمان را نمى‏شود يك مرتبه در آغوش فساد پرتاب كرد، بلكه گام به گام اين راه را مى‏سپرد:

گام اول معاشرت و دوستى با آلودگان است.
گام دوم شركت در مجلس آنها.
گام سوم فكر گناه.
گام چهارم ارتكاب مصاديق مشكوك و شبهات.
گام پنجم انجام گناهان صغيره.و بالآخره در گامهاى بعد گرفتار بدترين كبائر مى‏شود، تا سقوط كند و نابود گردد، آرى اين است” خطوات شيطان”(30) گاهى در دل نفوذ مى‏كند . «يُوَسْوِسُ فِي صُدُورِ النَّاسِ» (31)
 

2.گاهى در دل نفوذ مى‏كند و همانجا مى‏ماند. وَ مَنْ يَعْشُ عَنْ ذِكْرِ الرَّحْمنِ نُقَيِّضْ لَهُ شَيْطاناً فَهُوَ لَهُ قَرين‏ و هر كس از ياد خداى رحمان (در اثر اشتغال به شهوات) چشم بپوشد (و كوردل شود) براى او شيطانى مى‏گماريم، كه همواره (براى وسوسه و گمراهى) يار و قرين باشد.(32)
3.گاهى انسان برادر شيطان مى‏شود. « إِنَّ الْمُبَذِّرينَ كانُوا إِخْوانَ الشَّياطين » (33)حقّا آنان كه اموالشان را (در راه حرام و باطل) ريخت و پاش مى‏كنند برادران (رفيقان و همسويان) شياطينند. همانطور که دشمن سر سخت خداوند و بدترین رفیق شیطان است خداوند در سوره فرقان آیه 29 از همنشینی با رفیق بد را مذمت نموده است می فرماید لَقَدْ أَضَلَّنِي عَنِ الذِّكْرِ بَعْدَ إِذْ جاءَنِي مفهوم این آیه این است که بيدارى و آگاهى به سراغ من آمده بود (و سعادت در خانه مرا كوبيد) ولى اين دوست بى ايمان مرا گمراه ساخت”
و شاعر همنشينى با دوستان بد را به مار خوش خط و خالى تشبيه شده است كه زهرى كشنده در درون دارد؛
تا توانى مى‏گريز از يار بد
يار بد بدتر بود از مار بد
مار بد تنها تو را بر جان زند
يار بد بر جان و بر ايمان زند(34)
يا دوست بد به ابر تيره‏اى تشبيه شده است كه خورشيد با آن عظمت را مى‏پوشاند؛
با بدان منشين كه صحبت بد
گرچه پاكى تو را پليد كند
آفتاب بدين بزرگى را
پاره‏اى ابر ناپديد كند(35)

5) محيط و جامعه فاسد:
 

محیط میتواند در سرنوشت انسان موثر به سزایی داشته باشد و ارتباط با خدا هر چند اندك و داشتن محیطی سالم، مى‏تواند راه نجات باشد و یکی از دغدغه¬های مذهبیان ایجاد جامعه سالم است به این دلیل که یکی از عاملهای پوششی فطرت محیط فاسد است. و حتی افرادی که به خاطر نبودن محیط سالم باعث بی ¬توجهی و غفلت از خداوند شده است و زبانی افسوس و پیشیمانی را به خود داده است. خداوند می فرماید: يا وَيْلَتي لَيْتَني لَمْ أَتَّخِذْ فُلاناً خَليلا اى واى بر من، كاش فلانى را (كه سبب انحراف من شد) دوست نمى‏گرفتم.(36) روشن است كه منظور از” فلان” همان شخصى است كه او را به گمراهى كشانده، شيطان يا دوست بد يا خويشاوند گمراه .

6) تهديد :
 

فشار و تهدید ترس را ایجاد میکند و يك دوم ترس جهل است. و این انسان را از فطرت دور می کند گاهى به خاطر اين كه مى‏ترسد اطاعت مى‏كند و از روى ترس مى‏گويد: بله قربان! در سوره شعراء آیه 29 میخوانیم «قالَ‏ لَئِنِ‏ اتَّخَذْتَ‏ إِلهَاً غَيْرى‏ لَأَجْعَلَنَّكَ‏ مِنَ‏ الْمَسْجُونينَ‏» فرعون مى‏گفت: اگر خواسته باشيد مرا پرستش نكنيد، همه شما را زندان مى‏كنم. همه از ترس گفتند بله قربان!. در واقع فرعون با اين سخن تند و تهديد ظالمانه مى‏خواست موسى علیه السلام را خاموش كند چرا كه اگر این کار را نمی کرد سبب بيدارى مردم مى‏شد، و براى جباران چيزى خطرناكتر از بيدارى و هشيارى مردم نيست!. (37)

7) تبليغات :
 

با تبليغات‏ سوء و مسموم ممكن است كارهاى پسنديده، ناپسند و امور ناپسند، پسنديده جلوه داده شود. مثلاً وهّابى‏ها، تبليغات‏ سوئى را بر عليه شيعه به راه انداخته و برخى اعمال شيعيان را شرك دانسته و آنها را مشرك معرّفى مى‏كنند. با صرف ميليون‏ها دلار و ريال، صدها كتاب بر عليه شيعه و معتقدات آنها تأليف و در حدّ وسيعى چاپ و در ميان مسلمانان، خصوصاً در ايّام حج توزيع كرده‏اند. پس با این تبليغات كاذب‏ انسان را از شناختن اسلام بازمي‏دارد. (38) و همچنین فرعون با تبلیغاتش مانع ایمان آوردن افراد میشد. وَ نادى‏ فِرْعَوْنُ في‏ قَوْمِهِ قالَ يا قَوْمِ أَ لَيْسَ لي‏ مُلْكُ مِصْرَ وَ هذِهِ الْأَنْهارُ تَجْري مِنْ تَحْتي‏ أَ فَلا تُبْصِرُون‏ (39)و فرعون در ميان قوم خود ندا درداده، گفت: اى قوم من، آيا فرمانروايى مصر از آن من نيست و اين نهرها از زير (قصرهاى) من (و در تحت اراده من) روان نيستند؟ آيا نمى‏بينيد؟!

8) هواي نفس :
 

خداجويى در فطرت هر انسانى وجود دارد، لكن او در مصداق و يافتن حقّ گرفتار اشتباه مى‏شود. و يكى از چيزهايى كه انسان را در غفلت فرو مي برد هواپرستى است خداوند هوا پرستى را عامل غفلت و انكار معاد و بدترين انحراف و بعلاوه چند مورد ديگر مي داند كه آنها را بيان ميكنيم :
1- قرآن كريم در سوره كهف آيه 28 هواپرستى را، سرچشمه غفلت ميداند چون كيفر دنياگرايى، غفلت از ياد خداوند است‏. «تُرِيدُ زِينَةَ الْحَياةِ الدُّنْيا وَ لا تُطِعْ مَنْ أَغْفَلْنا قَلْبَهُ عَنْ ذِكْرِنا وَ اتَّبَعَ هَواهُ » آرايش زندگى دنيا را طالب باشى و از كسى كه قلب او را (به خاطر سابقه طغيانش) از ياد خود غافل كرده‏ايم و از هوا و هوس پيروى مى‏كند اطاعت مكن. در حديثى از حضرت على عليه السلام است كه دو خصلت را بر شيعيان ترسان است مي فرمايد: أَلَا إِنَّ أَخْوَفَ مَا أَخَافُ عَلَيْكُمْ خَصْلَتَيْنِ اتِّبَاعُ الْهَوَى وَ طُولُ الْأَمَلِ أَمَّا اتِّبَاعُ الْهَوَى فَيَصُدُّ عَنِ الْحَقِّ وَ طُولُ الْأَمَلِ يُنْسِي الْآخِرَة همانا از دو خصلت بيش از همه چيز بر شما هراسانم يكى پيروى از هواى نفس و ديگرى درازى آرزو كه پيروى هواى نفس از درك حقيقت جلوگير است و درازى آرزو آخرت را از ياد شخص مى‏برد. (40)
2- سرچشمه انكار معاد، پيروى از هواى نفس است. و هوا پرستى، سرچشمه‏ى كفر است. ايمان به معاد، بهترين عامل براى كنترل هوى پرستى است فَلا يَصُدَّنَّكَ عَنْها مَنْ لا يُؤْمِنُ بِها وَ اتَّبَعَ هَواهُ فَتَرْدى(41) پس مبادا كسى كه به قيامت ايمان ندارد و پيرو هواى نفس خويش است، تو را از توجّه به قيامت باز دارد كه سقوط مى‏كنى.
3- هوا پرستى، بدترين انحراف است. آیه 50 سوره قصص می فرماید: «فَإِنْ لَمْ يَسْتَجيبُوا لَكَ فَاعْلَمْ أَنَّما يَتَّبِعُونَ أَهْواءَهُمْ وَ مَنْ أَضَلُّ مِمَّنِ اتَّبَعَ هَواهُ بِغَيْرِ هُدىً مِنَ اللَّه‏ » پس اگر (دعوت) تو را اجابت نكردند بدان كه آنها از هواهاى (نفسانى) خود پيروى مى‏كنند، و چه كسى گمراه‏تر است از آن كه بدون هدايت خداوند از هواى (نفس) خود پيروى كند؟!
براى انسان سه دشمن معنوى شمرده‏اند:
الف- جلوه‏هاى دنيوى‏
ب- تمايلات نفسانى
ج- وسوسه‏هاى شيطانى‏
در اين ميان، دنيا و جلوه‏هاى آن همچون كليدى است كه با حركت به يك سوى، در را باز مى‏كند و با حركت به سوى ديگر مى‏بندد، يعنى هم مى‏توان از آن بهره‏ى خوب گرفت و هم مى‏توان آن را در راه بد بكار برد. وسوسه‏هاى شيطانى نيز اگر چه نقش‏آفرين هستند ولى انسان را به گناه مجبور نمى‏كنند، مضافاً بر اينكه، شيطان در دل اولياى خدا راه نفوذ و تسلّطى ندارد. امّا دشمن دوّم كه از همه كارسازتر است، هواها و تمايلات نفسانى است كه خطرناك‏ترين دشمن انسان بشمار مى‏رود. (42)
4- هواپرستى، مانع قضاوت عادلانه است. و قرآن خطر قضاوت و دورى از حقّ را توجّه به هواهاى نفسانى مي داند. «فَاحْكُمْ بَيْنَ النَّاسِ بِالْحَقِّ وَ لا تَتَّبِعِ الْهَوى‏»(43)پس ميان مردم به حق داورى كن، و از هواى نفس پيروى مكن‏

9) تقليد
 

تقليد كوركورانه زمينه ‏ساز بسيارى از مفاسد و جنايات مى‏شود. تقليد كوركورانه يعنى عدم استقلال، وابستگى ذلّت ‏بار به ديگران و به دنبال آن مد پرستى و هرزه گرايى و زندگى پوچ و طفيلى. در قرآن مى‏خوانيم: هنگامى كه رسولان خدا مردم را به توحيد و ترك بت‏پرستى دعوت مى‏كردند بت‏پرستان در پاسخ مى‏گفتند: «ان انتم الّا بشر مثلنا تريدون ان تصدّونا عمّا كان يعبد آباؤنا» (44) « شما انسان‏هايى مانند ما هستيد و مى‏خواهيد ما را از آنچه پدرانمان مى‏پرستيدند باز داريد.» تقليد كوركورانه از نياكان يك منطق سستى است كه مشركان در برابر پيامبران اقامه مى‏كردند و همين منطق بى ‏اساس نمى‏گذاشت كه از گناهان و انحرافات عقيدتى و اخلاقى خود دست بكشند؛ قرآن مى‏فرمايد: «و اذا قيل لهم اتَّبِعوا ما انزل اللّه قالوا بل نَتّبِع ما الفَينا عليه آباؤنا» (45)«و هنگامى كه به مشركان گفته مى‏شد از آنچه خدا نازل كرده است‏ پيروى كنيد، در پاسخ مى‏گويند: بلكه ما از آنچه پدران خود را بر آن يافتيم پيروى مى‏نماييم.» تقلید از نیاکان آنها باعث حجاب بر فطرت آنها شد چه بسا اکر تقلید را کنار می گذاشتند خواه نا خواه به ضمیر باطنشان توجه می کردند و راه صحیح را با میل درونیشان فطرتاً پیدا میکردند .(46) مواردهای دیگر از قبیل خود باختگی، خویشان بد ،حفظ روابط، اطاعت از رؤسا، پیروی از اکثریت، نبود رهبر و مسخره کردن مومنین و …. سبب زنگار و حجاب بر روی فطرت می باشد که اینها درد بسیار بزرگی برای هر فرد دینداری است و مانع از یاد خداوند می باشد. برای رفع این درد بزرگ نیاز به یک پاکسازی برای این غبارها دارد .

غبارروبي (پاكسازي) فطرت:
 

1) توجّه به ضعف و عجز علمي:
 

ما انسانها چيزى بلد نيستيم و خيلى كم اطلاعات داريم. علم انسان نسبت به جهلش، مثل يك قطره است نسبت به اقيانوس. بزرگان از جمله انيشتين گفته‏اند: ما كه چيزى بلد نيستيم. انسان نباید با دانستن علم ناچیز مغرور شود و با عجله بخواهد هدف كل هستي را بفهمد. در حالي كه هنوز رازهاي فراواني در اجزاء هستي حتي در بخش ماده چیزهایی است که هنوز كشف نشده است خداوند در آيه 85 سوره اسراء می فرمايد همه شما بى سواد هستيد. و دانشتان، محدود و بسيار اندك است. وَ يَسْئَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي وَ ما أُوتيتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلاَّ قَليلا و تو را از (حقيقت و اوصاف) روح (كه مايه حيات هر جاندار است) مى‏پرسند، بگو: روح (تولد يافته) از فرمان پروردگار من است (و دوام و زوالش نيز در هر جاندار به فرمان اوست) و شما از دانش (به ويژه علم به حقيقت روح) جز اندكى داده نشده‏ايد.(47) براى اين كه انسان وقتى مطلبى علمى به معلوماتش اضافه مى‏شود، دچار عجب و غرور نشود، توجه به چند نكته ضرورى است:
الف) اگر توجه به خدا داشته باشد و بداند هم‏ چنان كه وجود انسان از او است، قوه درك و حافظه را هم او به انسان عطا كرده است و به اصطلاح سرمايه يادگيرى را او داده و مى‏تواند با اندك اشاره‏اى اين نعمت‏ها را بگيرد بنابراين انسانى كه از خود هيچ ندارد، غرورش براى چيست؟
ب) مطالعه در حالات علما و بزرگان كمك مؤثرى در اين راه به انسان مى‏كند، زيرا در بين علما افرادى بوده‏اند كه بعد از مدت‏ها رنج و زحمت در راه علم با يك بيمارى مختصر همه آنچه را در طول سال‏ها ياد گرفته بودند، فراموش كردند، به طورى كه بعضاً اسم خود و فرزندان خود را هم از ياد برده‏اند. اين بهترين شاهد است بر اين كه هيچ‏ گاه عجب و غرور سراغ انسان نيايد، زيرا علمى كه با بيمارى مختصر به چنين سرنوشتى دچار شود، نبايد موجب غرور شود
ج) در آيه 85 سوره اسراء مى‏خوانيم كه وَ ما أُوتِيتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلَّا قَلِيلًا به شما از علم جز بهره اندكى داده نشده است، بنابراين هر چقدر هم بر اندوخته‏هاى علمى انسان اضافه شود، جز اندكى نخواهد بود.
د) با توجه به روايات اسلامى علم واقعى آن است كه انسان را نورانى نمايد. هر چيزى كه انسان را نورانى نكند، عجب و غرور و ظلمت است و هيچ ارزشى ندارد.
ه) با مطالعه در زندگى بزرگان مى‏بينيم خيلى از آنها در آخر عمر گفته‏اند اكنون فهميده‏ام كه چيزى نمى‏دانم. ظاهراً درباره ابو على سينا با آن عظمت و تبحرى كه در اكثر علوم مخصوصاً فلسفه و عرفان داشت اين نكته نقل شده است. ما با اين استعدادهاى معمولى هر چقدر در علم پيشرفت كنيم، هرگز به پايه اين اقرار نمى‏رسيم. (48)پیامبر اکرم صلى اللَّه عليه و آله و سلم می فرماید : ثلاثٌ مِهْلِكات شحٌ مطاع و هوىً متّبع و اعجاب المرء بنفسه سه چيز باعث نابودى انسان است بخلى كه از آن پيروى شود، هواى نفسى كه متابعت شود و عجب انسان به خودش، اين سه چيز را رسول‏ خدا به عنوان هلاك كننده سرمايه دين و دنيا معرفى نموده است. (49)

2) توجّه به ضعف جسمي:
 

امير المؤمنين عليه السلام برای نشان دادن ضعف انسان از صفت پست و مذموم استفاده می کند و می فرماید: مَا لابْنِ آدَمَ وَ الْفَخْرِ أَوَّلُهُ نُطْفَةٌ وَ آخِرُهُ جِيفَةٌ وَ لا يَرْزُقُ نَفْسَهُ وَ لا يَدْفَعُ حَتْفَهُ‏ (50) فرزند آدم را به فخر و افتخار چكار؟! كسى كه آغازش نطفه بوده و پايانش مردار باشد، خود را نتواند روزى دهد و از نابودى و مرگش جلو گيرد. و همین طور خداوند در سوره طارق آیه 5 می فرماید: فَلْيَنْظُرِ الانْسانُ مِمَّ خُلِقَ‏ پس انسان بايد بنگرد كه از چه چيز آفريده شده؟ و اصلاً انسان ضعیف آفریده شده است خُلِقَ الانْسانُ ضَعيفاً (نساء/ 28) مراد تنها ضعف در مقابل شير و نهنگ يا اقيانوس و خورشيد نيست، بلكه در مقايسه با حيواناتي كه در چشم بسيار نا چيزند باز هم انسان ضعيف هست‏ براي نمونه:
1.در مقابل بيماري ها و ميكروب ها گاهي حيوانات مغلوب مي شوند، اما انسان دائما مغلوب ميكروبها و بيماريها است.
2.مورچه در كارش خسته و نا اميد نمي‏شود و تا 70 بار از سر مي‏گيرد، اما انسان اين توانايي را ندارد.
3.مورچه 20 برابر وزن خود را مي‏تواند حمل كند، انسان وزن خودش را نمي‏تواند حمل كند. (51)

3) توجّه به ضعف اراده:
 

وقتی ضعف و عجز، تمام اراده انسان را فرا گرفته است و به این نکته توجه داشته باشیم دیگر جایی برای غفلت از خداوند متعال نمی¬ماند بیشترین عامل غفلت و بی توجهی به فطرت از روی فراموش کردن ناتوانیها و نیازمندیهایمان نسبت به خداوند متعال است. همانطور که در سوره فاطر آیه 15 میخوانیم يا أَيُّهَا النَّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَراءُ إِلَى اللَّه‏ اى مردم، همه شما به خدا نيازمنديد.

4) حوادث:
 

در تربيت و ارشاد، گاهى فشار و سخت‏گيرى لازم است چون مشكلات و حوادث ، راهى براى بيدارى فطرت و توجّه به خداوند است در حقيقت هر رفاهى لطف نيست و هر رنجى قهر نيست. حضرت على عليه السلام فرمود: اگر هنگام ناگوارى‏ها مردم صادقانه به در گاه خدا ناله كنند، مورد لطف خدا قرار مى‏گيرند. مولوى در ترسيم اين حقيقت مى‏گويد:
پيش حقّ يك ناله از روى نياز
به كه عمرى در سجود و در نماز
زور را بگذار و زارى را بگير
رحم سوى زارى آيد اى فقير(52)
خداوند به خاطر تربیت امم قبل از امت اسلام را به” باساء” و” ضراء”، ابتلاء کرد تا شايد در برابر خدا سر فرود آورند و به درگاه باری تعالی خضوع و زارى كنند تا اینکه فطرتشان بیدار شود فَأَخَذْناهُمْ بِالْبَأْساءِ وَ الضَّرّاءِ لَعَلَّهُمْ يَتَضَرَّعُون‏ (53)

5) ياد مرگ
 

امام صادق می فرماید: ذِكْرُ الْمَوْتِ يُمِيتُ الشَّهَوَاتِ فِي النَّفْسِ وَ يَقْلَعُ مَنَابِتَ الْغَفْلَةِ وَ يُقَوِّي الْقَلْبَ بِمَوَاعِدِ اللَّهِ وَ يُرِقُّ الطَّبْعَ وَ يَكْسِرُ أَعْلَامَ الْهَوَى وَ يُطْفِئُ نَارَ الْحِرْصِ وَ يُحَقِّرُ الدُّنْيَا ياد مرگ‏ شهوات را مى ‏ميراند، غفلت را ريشه‏ كن مى‏كند، دل را به وعده‏هاى الهى تقويت مى‏كند، طبيعت انسان را لطيف و قساوت زدايى مى‏كند، آتش حرص را خاموش مى‏كند، دنيا را نزد انسان پايين مى‏آورد (54)

6)نگاهي به تاريخ مغروران:
 

أَ لَمْ تَرَ كَيْفَ فَعَلَ رَبُّكَ بِعادٍ إِرَمَ ذاتِ الْعِماد(55)آيا به چشم دل نديدى و ندانستى كه پروردگار تو با عاد (قوم هود) چگونه رفتار كرد! با (اهالى شهر) ارم كه داراى قصرهاى مرتفع، و ستون‏هاى بر افراشته، و انسان‏هاى بلند قامت بود.

7) يادي از گذشته خود:
 

ثُمَّ جَعَلَ نَسْلَهُ مِنْ سُلالَةٍ مِنْ ماءٍ مَهين‏‏ (56)سپس نسل او را از چكيده‏اى از آبى پست و ناچيز (نطفه) قرار داد. اینها عواملی بودند که سبب رفع این غبارها می شود هر چند هر فردی باید با تزکیه روح، مواظب باشد که مبادا با غفلت بیش از حد و توجه بیشترش به دنیا و در اثر تمرينات و تلقين‏هايى، سنگ بزرگی را بر روی فطرت خدادادی ¬اش بگذارد و با تکرارش برای شخص، عادی شود به طوری که این احساس درونی را از دست بدهد.

نتيجه گيري
 

با يك سوال نتيجه اين بحث را بيان مي كنيم چون طرح سؤال، وسيله‏اى براى نزديك كردن افكار، فرهنگ‏ها و عقائد گوناگون است. اينكه اگر خدا شناسى فطرى است ديگر نبايد كسى پيدا شود كه منكر خدا باشد؟ بيان كرديم كه خداشناسى فطرى است و اگر غبارهاى گناه و انحراف، از روى فطرت منحرفان زدوده شود، اعترافات روشن آنها را خواهيد يافت. كم رنگتر شدن فطرت به خاطر ذهنيات باطلى است كه در ذهن ما وجود دارد و نور فطرت، زمانى انسان را نجات مى‏دهد كه با تعقّل رشد كند. و انجام كارها بدون فكر و انديشه، موجب سرزنش است و يكى از نعمت‏هاى بزرگى كه بايد شكر آن را به جا آوريم، نور ايمان و فطرت است. و براى غبارها و آلودگى ها غبار روبى‏هايى وجود دارد كه با به كارگيرى آنها فطرت را با تمام وجود حس خواهيم كرد بيشتر اين مشكلاتها به خاطر فراموشى و غفلت بيش از حد ما انسانها از خداوند متعال است و الا فطرت چيزى است روشن كه مى توان آن را لمس كرد .

پي‌نوشت‌ها:
 

1.(كريمى- فرقانى ،توحيد از ديدگاه عقل و نقل، 23)
2.(دشتى ،نهج البلاغه، خطبه 1)
3. (پژوهشكده تحقيقات اسلامى‏، فرهنگ شيعه ، 308 )
4. (عبداللّه ابراهيم زاده آملى ، دين پژوهى، 77 )
5. .( عسكرى، عقايد اسلام در قرآن كريم، ‏1/20)
6. .( مطهری ،مجموعه ‏آثار استاد شهيد مطهرى، ‏3/455)
7. ‏ (جمعى از نويسندگان ،اصول پنجگانه اعتقادى، ص: 24)
8. (نجفى خمينى ،تفسير آسان، ‏15/ 348)
9. (فرهنگ أبجدي عربي- فارسي، 105)
10. (قرائتی، تفسير نور، ‏9/ 197)
11. (مکارم شیرازی ،تفسير نمونه، ‏16/418 )
12. . ( بحرانى، البرهان فى تفسير القرآن، 4/ 345 )
13. (انبياء آيه 64)
14. (قرائتی ،تفسير نور، ‏7/471 )
15. (عنكبوت، آيه 61)
16. (مکارم شیرازی ،تفسير نمونه، ‏16/ 336)
17.(جمعى از نويسندگان‏،انسان شناسى، 54 )-(مطهری، مجموعه‏ آثار استاد شهيد مطهرى ‏3 / 464)
18. (مطهری ، مجموعه آثار استاد شهيد مطهرى ‏3 / 417)
19. (مجلسی، بحارالانوار، 3/ 46)
20. ( يونس آيه 90)
21. ( روم، آيه 30)
22. ( جمعی از نویسندگان، معاد از ديدگاه قرآن و روايات، ص: 26)
23. (قرائتى، برنامه درسهايى از قرآن سال 67 ، 7)
24. (قرائتی ،تفسير نور، 10/ 303)
25. ( قرائتی ، اصول عقايد، 153)
26. (عسكرى ، التفسير المنسوب الى الامام العسكرى،299)
27. (قرائتی ، تفسير نمونه، ‏26/ 262)
28. (مجادله/ 19 )
29. ) نور، 21)
30. (مکارم شیرازی، تفسير نمونه، ‏14/ 412)
31. (الناس، 5)
32. (زخرف، 36)
33. (اسراء، 27 ‏)
34. (آشتيانى- شاگردان، طرائف الحكم يا اندرزهاى ممتاز، 1 / 105 )
35. (قرائتى،تفسير نور، ‏8 / 245)
36. (فرقان/ 28)
37. (مکارم شیرازی،تفسير نمونه، ج‏15، ص: 214)
38. (قرائتی اصول عقايد،97)
39. (زخرف/ 51)
40. (شیخ صدوق ،خصال،‏1 /51)
41. (طه،16)
42. (قرائتی، تفسير نور، ‏9/ 69)
43. (ص، 26)
44. (ابراهيم/ 10)
45. (بقره/ 170)
46. (قرائتی، گناه شناسی، 64)
47. (اسراء/ 85)
48. (میدلاین، پرسمان 2
49. (مجلسى ، بحار الأنوار، 1/103)
50. (دشتی، نهج‏البلاغه، حكمت 454)
51. (قرائتی، مجموعه فيش هاى تبليغى (1)،4)
52. (قرائتی،تفسير نور، ‏3/ 253)
53. (انعام/ 42)
54. (مجلسی، بحار الأنوار ‏6 /133)
55. (فجر/ 7- 6)
56. (سجده/ 8)
 

منابع
1.قرآن كريم
2.آيت الله عسكرى سيد مرتضى، عقايد اسلام در قرآن كريم‏، محمد جواد كرمى، بی چا، بی جا، مجمع علمى اسلامى، بی تا‏
3.ابراهيم زاده آملى عبداللّه ‏ ، دين پژوهى، بی چا ، بی جا، بی نا ، بی تا‏
4.بحرانى سيد هاشم‏، البرهان فى تفسير القرآن‏، اول، تهران، بنياد بعثت،1416 ق‏
5.بلاغى سيد عبد الحجت، حجة التفاسير و بلاغ الإكسير، بی چا ، قم، انتشارات حكمت، ‏1386 ق‏
6.پژوهشكده تحقيقات اسلامى‏ ، فرهنگ شيعه‏ ، زمزم هدايت‏
7.جمعى از نويسندگان ، اصول پنجگانه اعتقادى‏، بی چا، بی جا، بی نا، بی تا‏
8.جمعى از نويسندگان‏، انسان شناسى، بی چا، بی جا، بی نا، بی تا‏
9.جمعى از نويسندگان‏، معاد از ديدگاه قرآن و روايات‏
10.دشتى محمد، نهج البلاغة، اول، قم‏، مشهور، 1379 ش‏
11.شيخ صدوق، ‏الخصال‏، بی چا، بی جا، جامعه مدرسين
12.عسكرى امام ابومحمد حسن بن على، التفسير المنسوب الى الامام العسكرى‏، بی چا، قم، مدرسه امام مهدى‏، 1409 ق
13.فلسفى محمد تقى، الحديت- روايات تربيتى‏، بی چا، بی جا، دفتر نشر فرهنگ اسلامى‏، بی تا‏
14.قرائتى ‏محسن، برنامه درسهايى از قرآن سال 67، بی چا، بی جا، بی نا، بی تا‏
15.قرائتى محسن، تفسير نور ، يازدهم، تهران، مركز فرهنگى درسهايى از قرآن‏، 1383 ش‏
16.قرائتى محسن، گناه شناسى‏،‏ بی چا، تهران، مركز فرهنگى درسهايى از قرآن، بی تا‏
17.قرائتى‏ محسن، مجموعه فيش هاى تبليغى (2)، بی چا، بی جا، بی نا، بی تا
18.كريمى- فرقانى، توحيد از ديدگاه عقل و نقل، بی چا، بی جا، بی نا، بی تا
19.مترجمان، تفسير هدايت، اول، مشهد، بنياد پژوهشهاى اسلامى آستان قدس رضوى ، 1377 ش‏
20.مجلسى محمد باقر بن محمد تقى‏، بحار الأنوار، جمعى از محققان،‏ بی چا، بيروت،دار إحياء التراث العربي، 1403 ق
21.مكارم شيرازى ناصر، تفسير نمونه‏، اول، تهران، دار الكتب الإسلامية، 1374 ش‏
22.نجفى خمينى محمد جواد، تفسير آسان‏، اول، تهران، انتشارات اسلاميه‏، 1398 ق‏
23.نرم افزار پرسمان 2 (پرسش و پاسخ دانشجویی)

 

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد