خانه » همه » مذهبی » غيرت دينى از نگاه ملا احمد نراقى (1)

غيرت دينى از نگاه ملا احمد نراقى (1)

غيرت دينى از نگاه ملا احمد نراقى (1)

واژگانى كه در جامعه بر سر زبانها روان و جارى است، گاه به معناى زبانى و لغوى خود به كار مى‏روند و گاه به معنايى غير از آن، بلكه به معنايى كه اهل‏فن و دانشى، يا اهل سلك و آيينى، در بين خود به كار برده‏اند، به كار گرفته مى‏شوند.

0af2dbbd 2492 4193 aac8 34efe7a4d0c0 - غيرت دينى از نگاه ملا احمد نراقى (1)

0010528 - غيرت دينى از نگاه ملا احمد نراقى (1)
غيرت دينى از نگاه ملا احمد نراقى (1)

 

نویسنده : ابوالقاسم يعقوبى ( كارگزار )

 

واژگانى كه در جامعه بر سر زبانها روان و جارى است، گاه به معناى زبانى و لغوى خود به كار مى‏روند و گاه به معنايى غير از آن، بلكه به معنايى كه اهل‏فن و دانشى، يا اهل سلك و آيينى، در بين خود به كار برده‏اند، به كار گرفته مى‏شوند.
به كارگيرى درست واژگان و شناخت معناى زبانى و لغوى و معناى اصطلاحى آنها، بسيارى از زمينه‏هاى ناسازگارى را از بين مى‏برد. از سوى ديگر، به كارگيرى نادرست آنها و درهم‏ريختن و آميختن معناهايى كه هر گروه از اهل‏فن و دانش، اجتماعى و سياسى، مسلك و آيين، از آن اراده كرده‏اند، به ساحت فكر و انديشه آسيب جدى مى‏رساند.
روشن است وقتى كه از داخل جامعه خودمان، بايد پاس مرز واژگان لغوى و زبانى و اصطلاحى را بداريم، درگاه دادوستد با ديگر فرهنگها نيز، بايد با دقت و وسواس بسيار، به اين نكته توجه جدى داشته باشيم كه واژگان در فرهنگ ما، در خط سير ويژه به خود در حركت هستند و بار معنايى خود را دارند، چه در حوزه زبانى و لغوى و چه در حوزه اصطلاح و در فرهنگهاى ديگر، كه آن سوى دادوستد ما قراردارند، خط سير خود را دارند. اينها اگر درآميخته شوند، واژه‏اى كه بار معنايى ويژه‏اى در فرهنگ و جامعه ديگرى دارد، بدون در نظر گرفتن اين نكته كه اين معنى، با آيين، آداب و سنتهاى ما سازگارى ندارد، در جامعه ما به كار برده شود و اهل‏فكر و نظر، بدون توجه به ريشه و خاستگاه اين واژه، آن را به كار برند، يا واژه‏اى كه در فرهنگ ما، بار معنايى خاصى دارد و سازگار با آيين، آداب، سنتها، خوى و خلق و باور ماست، از نگاه ديگران و برابر واژه همانندى كه در فرهنگ ديگرى رايج است، معنى شود، بدون توجه به خاستگاه آن، در اين دادوستد فرهنگى زيان بزرگى كرده‏ايم.
هر قوم و ملتى، دانش، واژگان، زبان، ادبيات، آيين، آداب و رسوم ويژه به خود را دارد كه فرهنگ آن قوم و ملت ناميده مى‏شود.
فرهنگ، كه سرچشمه الهام ملتهاست، گوناگون است. از اين روى، واژگان كه يكى از عناصر تشكيل دهنده فرهنگ قومى است، در ميان قومى كاربردى دارد و در ميان قومى ديگر، كاربردى و نمى‏شود به صرف همانندى، آنها را در يك قالب ريخت و معنى كرد. اين نكته را هر كسى كه اندك آشنايى با فرهنگها داشته باشد در مى‏يابد.
امروز، به ناگزير بايد از درآميختگى واژگان اسلام، انقلاب و واژگانى كه در فرهنگ اسلامى ايرانى ساخته و پرداخته و به بار نشسته و بار معنايى ويژه‏اى يافته‏اند، با واژگان همانند و يا به ظاهر هم‏افق، از ديگر ملتها، قومها و فرهنگها، كه رنگ ملى، قومى و فرهنگى ويژه خود را دارند و در آن فرهنگ و بين آن قوم و ملت، اصطلاح شده‏اند، جلوگيرى شود و معناى هر دو گروه از واژگان، واژگان خودى و واژگان بيگانه همانند، به درستى روشن شود و حد و مرز آنها، دقيق و موشكافانه شناسانده شود، تا فرهنگ اسلامى و ايرانى و واژگان رستاخيزآفرين انقلاب، از تحريف و باژگونگى در امان مانند.
آنچه يادآور شديم، در جايى است كه هدفها، گوناگون، واژگان همانندند: صلح، جنگ، برابرى، آزادى، حقوق‏بشر، تروريسم و… در دنياى واژگونه كنونى و در فرهنگ سياسى روز و در فرهنگ قدرت‏مندان و برخورداران از سلاحهاى پيچيده، نه در ژرفاى فطرتهاى پاك و وجدانهاى بى‏آميغ انسانهاى جهان، معنايى دارند و در فرهنگ ناب اسلامى و مسلمانان، معناى ديگر كه به طور كامل با آنچه آنان اراده كرده و مى‏گويند، فرق اساسى و بنيادين دارد.
اما اگر هدفها يكى بود و واژگان به كار برده شده گوناگون كه بسيار چنين پيش مى‏آيد و به دشمنيها نيز مى‏انجامد، بايد تلاش بسيار انجام گيرد كه انسانها در اين وادى، زبان يكديگر را بفهمند، تا از نزاع و درگيرى در امان مانند. جلال‏الدين مولوى، اين صحنه را خيلى زيبا ترسيم مى‏كند و از درگيرى لفظى، كه ما انسانها بسيار گرفتار آن هستيم و وقتهاى بسيار صرف آن مى‏كنيم، پرده برمى‏دارد و مى‏سرايد:
چهار كس را داد مردى يك درم
هر يكى از شهرى افتاده به هم
فارسى و ترك و رومى و عرب
جمله با هم در نزاع و در غضب
فارسى گفتا: از اين، چون وا رهيم
هم بيا كه اين را به انگورى دهيم
آن عرب گفتا: معاذالله، لا
من عنب خواهم، نه انگور، اى دغا
آن يكى ترك بد، گفت: اى گوزوم
من نمى‏خواهم عنب، خواهم ئوزوم
آن كه رومى بود، گفت: اين قيل را
ترك كن، خواهم من استافيل را
در تنازع آن نفر جنگى شدند
كه ز سر نامها غافل بدند
استاد محمد تقى جعفرى در شرح اين ابيات مولانا جلال‏الدين محمد مولوى مى‏نويسد:
«اگر عالم بشريت، از هواپرستيها و فريب دادن يكديگر و خريد و فروش انسانها، روزى فراغت پيدا كند و با تحمل و شكيبايى شايسته، مشغول تصفيه حساب عوامل حق‏كشى و جنگهاى خانمان برانداز شود، مسلما خواهد ديد كه موضوع الفاظ، كه بشريت آن را با تمام بى‏اهميتى در زندگانى خود به كار مى‏برد و شايد هر فردى، حداقل، از هنگام بيدار شدن، تا موقع خواب رفتن، صدها لفظ به كار ببرد، حائز حياتى‏ترين مسائل انسانى است….
اين اصلى است كه هيچ مكتب روانى و اجتماعى و فلسفى، نمى‏تواند منكرش بوده باشد. اگر موضوع الفاظ در كار نبود، ما مجبور مى‏شديم به مقدار زيادى، با خود حقايق و پديده‏ها روبه‏رو شويم. مثلا، اگر لفظ نبود، من نمى‏توانستم با جملاتى از اين قبيل: «دلم از مهر و محبت تو مالامال است» ، «من بنده حلقه به گوش شما هستم.» … در صورتى كه به شما محبتى ندارم، شما را بفريبم و جملات مزبور را به منظور سوء استفاده بگويم، بلكه تنها عمل و اثر خارجى بود كه مى‏توانست محبت مرا به شما اثبات نمايد.
… طبيعت مادى و حيوانى ما، همواره ما را از جاده كمالات انسانى منحرف ساخته، رو به سقوط مى‏كشاند، اين طبيعت رو به انحراف، از الفاظ توخالى و قابل انعطاف و انحراف‏پذير، بهره‏برداريهاى فراوان داشته، راستها را منحرف و منحرفها را مى‏تواند منحرف‏تر سازد .
يكى از موارد گرفتاريهاى بشربت در معركه الفاظ، همان تنازع و مناقشات لفظى است كه از دورانهاى قديم، تاكنون، در هر قلمرو مربوط به انسانها، وجود داشته و فقط خدا مى‏داند كه چه تلفات سنگين به انسانها و ارزشها، وارد ساخته است.» (1)
تا انقلابى در انديشه‏ها پديد نيايد و انسان در همه‏سويها و زواياى زندگى، از جمله در بيان مافى‏الضمير خود بر صراط حقيقت نپيمايد، و راهنمايانى، هميشه و همه‏گاه به او هشدار ندهند و او را از ريا، چاپلوسى، حقيقت‏پوشى، به زبان چيزى گفتن و در باطن چيز ديگرى را اراده كردن، در حقيقت بازى با واژگان براى فريب ديگران، باز ندارند و با هر گونه كژفهمى و باژگونه معنى كردن واژگان، به مبارزه برنخيزند و تفسير و معناى درستى از واژگان ارائه نكنند، انسانها در سراشيبى نابودى قرار مى‏گيرند و نزاعهاى لفظى، از مرز اعتدال در مى‏گذرند و خانمان برانداز مى‏شوند.
مولانا، وقتى كه يكى از مهم‏ترين انگيزه‏هاى نزاع فرقه‏ها، نحله‏ها و گروه‏هاى انسانى را، نفهميدن و درك نكردن زبان يكديگر بيان مى‏كند، مى‏گويد: براى پايان دادن به اين كشمكشها و نزاعها و مشت بر سرهم كوفتنها، كه علتى جز بى‏دانشى و ناآگاهى و ناآشنايى به زبان يكديگر، ندارد، بايد رازدان ارجمند و آشناى به زبان باشد تا بين چهار نفر: فارس، ترك، عرب و رومى صلح و صفا برقرار كند و نزاع و درگيرى را از ميان بردارد.
مرد الهى بايد باشد و زبان همه مردمان را بداند و كينه‏ها و نزاعها را از ميان بردارد و صلح و آشتى برقرار كند. پيامبران چنين بوده‏اند و اين نقش را در هر كجا كه برانگيخته شده، بر عهده داشته‏اند. آنان، با زبان فطرتها سخن مى‏گفته و به كلمه سواء همه را فرا مى‏خوانده‏اند، همان كلمه كه همه در باطن و فطرت خود در پى آن بوده و آرزوى به حقيقت پيوستن آن را داشته‏اند، ولى هوسها و هواها، دستهاى تفرقه‏انگيز و جهل و بى‏زبانى، بين آنان جدايى مى‏افكنده و نمى‏گذاشته در خط پيامبران كه همان خط فطرت پاك انسانى است، گام بردارند. گفتار مرد الهى، يگانگى و يكدلى پديد مى‏آورد، اما دمى كه اهل هوا، هوس و حسد در انسانها بدمند، بين انسانها جدايى مى‏افكند.
گفتار مرد الهى، نه تنها در بين انسانها كه در بين حيوانات نيز يكدلى و يگانگى پديد مى‏آورد:
«چنانكه حضرت سليمان (علیه السلام) كه ارتباطى با حضور الهى داشت، زبان همه پرندگان را مى‏دانست، همين دانايى به زبانهاى پرندگان و وحوش، باعث شد كه در روزگار دادگرى او، آهو با پلنگ انس گرفت و كبوتر از چنگال باز رهايى يافت و گوسفند از گرگ فرار نكرد و جنگها خاموش شد. وجود مقدس حضرت سليمان (ع) ميان آن دشمنان ميانجى گشته بود.» (2)
از اين باب خداوند مى‏فرمايد:
«وان من امة الا خلا فيها نذير.» (3)
هيچ امتى نبوده مگر اين كه ابلاغ كننده‏اى در آن وجود داشته است.
اين ابلاغ كننده، همان زبان آشنايى است كه امت را از بيغوله و ك‏ژراهه نزاع و درگيرى، كينه و دوگانگى، مى‏رهاند و به صحن و سرا و راه روشن و راست يكرنگى و يگانگى مى‏آورد .
در اسلام، پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) با بيان روشن و صفاى دل، كينه‏ها و نزاعها را از ميان مردم برداشت و با يك زبانى و يكدلى كه بين آنان پديد آورد، شگفت‏انگيزترين رستاخيز روحها را آفريد و پس از آن عزيز، اين نقش به ائمه اطهار (ع) سپرده شد و در دوران غيبت آخرين امام معصوم (علیه السلام) اين نقش به عالمان دين واگذار گرديد كه يكى از رسالتهاى بزرگ آنان، برابر دستور خدا، رسول (صلی الله علیه و آله و سلم) و ائمه اطهار (علیه السلام) ، بيان و تفسير دين است كه همان، روشن‏گرى و تفسير واژگان باشد. زيرا، واژگانى كه ابهام داشته باشند، رسالت هدايت‏گرى را با مشكل روبه‏رو مى‏سازند .
در بين عالمان شيعه، شمارى با دقت بسيار، اين رسالت را به درستى پاس داشته و تلاش ورزيده‏اند از هر گونه درآميختگى بين واژگان و كژفهميدن آنها و برداشت انحرافى از آنها، جلوگيرى كنند و راه نزاع و درگيرى را ببندند.
ملااحمد نراقى، از اين جمله عالمان است، وى، آن‏گونه كه از آثارش بر مى‏آيد، در اين زمينه، سخت تلاش ورزيده است كه معراج‏السعاده او، نمادى است از اين تلاش.
وى، در قالبى روشن و گويا، مفاهيم دينى و آموزه‏هاى وحيانى، بويژه اخلاق و آداب اسلامى را به گونه قانون‏مند بيان مى‏كند. در اين عرصه، مرزها را روشن مى‏سازد به دور از كوتاهى و زياده‏روى و گزاف، يعنى يك مرز اعتدال و ميانه‏اى براى آموزه‏هاى اخلاقى ترسيم مى‏كند، تا به بهترين وجه، خويها و ويژگيهاى زشت و زيبا، مجال طرح و كاووش يابند.
در اين طرح، در گام نخست، به ريشه‏هاى خويها و ويژگيهاى زيبا و نيك پرداخته و آنها را در چهار قالب: حكمت، شجاعت، عفت و عدالت (4) ريخته و دسته‏بندى كرده است. و پس از اين، به پايه‏ها، ريشه‏ها و زيرساختهاى خويهاى زشت و نازيبا پرداخته و در زير چهار عنوان: جهل، جبن، شره و جور، از آنها ياد كرده است . در مرزبندى خويهاى زشت و زيبا، پسنديده و ناپسنديده، فضائل و رذايل مى‏نويسد:
«از براى هر فضيلتى، حدى است مضبوط و معين كه به منزله حد و وسط است و تجاوز از آن، خواه به جانب افراط و خواه به طرف تفريط، مؤدى است بر رذيله. پس هر صفت فضيلتى كه وسط است، به جاى مركز دائره است و اوصاف رذايل، به منزله ساير نقطه‏هايى است كه در ميان مركز، با محيط، فرض شود و شكى نيست كه مركز، نقطه‏اى است معين و ساير نقاط متصوره در اطراف و جوانبش غير متناهيه‏اند….» (5)
ملااحمد نراقى، با اين مرزبندى، به روشنى و زيبايى، كليد شناخت خويهاى زشت از زيبا، برتريها را از پستيها، به دست داده و جايگاه هر يك را به خوبى در نظام اخلاقى اسلام، نشان داده است.
اين مرزبندى، با آيات و روايات، مستدل و مستند شده است كه از هر نوع در آميختگى لفظى و محتوايى در واژگان دينى باز مى‏دارد.
نراقى در اين تلاش گسترده و سترگ، خط ميانه را نشان مى‏دهد و به روشنى فرا روى انسان مؤمن، ترسيم مى‏كند.
او، از هرگونه زياده روى و كوتاهى پرهيز مى‏دهد و بر آن بسيار تأكيد مى‏ورزد و بيرون رفتن از دايره اعتدال را بزرگ‏ترين كژراهه‏روى مى‏داند. ما در اين نوشتار به دو واژه بسيار مهم، مى‏پردازيم و از تعريف، مرزبندى و نگاه دقيق ملااحمد نراقى بهره مى‏بريم : 1. خشونت 2. غيرت

1. خشونت :
 

اين واژه در هر فرهنگى و ملتى و قومى، به معنايى آمده است. در مثل، در معناهايى چون: به كار بردن نابجاى قدرت، كاربرد زمخت قدرت به كار رفته، كه از پيامدهاى معناى لغوى آن است كه همانا عبارت باشد از عمل خلاف نرم و طبع.
و در غرب، خشونت يعنى، به زور ديگرى را مورد تجاوز جنسى قرار دادن، به گونه‏اى كه در برابر هيجان شهوت، كورو كر شود كه ناخشنودى و بازدارندگى طرف مقابل، در نزد وى مهم نباشد .
در اين فرهنگ، پرخاش پدر با فرزند و فرياد زدن مرد بر سر همسر، خشونت است.
همچنين، كوچك شمردن مخالفان، پاس نداشتن مرزهاى قانونى و گردن ننهادن به واقعيتهاى مورد پذيرش اكثريت، خشونت به شمار مى‏آيد. (6)
در فرهنگ ما، بيش‏تر به معناى: درشتى، زبرى، غلظت در برابر لينت، و نعومت آمده است. تندگويى، در گفتار، تندروى در رفتار و ناهنجارى و ناهموارى، خشمناكى و غضب‏آلودگى، از واژه‏هاى هم‏خانواده و هم‏افق با آن است. (7)
در فرهنگ دينى كاربردهاى گوناگون دارد:
سختى و زبرى :
حضرت على (علیه السلام) درباره حضرت عيسى (علیه السلام) مى‏فرمايد: «فلقد كان يتوسد الحجر ويلبس الخشن….» (8) سنگ را بالين مى‏كرد و جامه درشت به تن داشت….
منش و روش سخت‏گيرانه و كردار به دور از نازكى و نرمى و مهرورزانگى :
حضرت امير (ع) درباره خليفه دوم مى‏فرمايد:
«فصيرها فى حوزة خشناء، يغلظ كلمها و يخشن مسها…» (9)
پس آن را [خلافت‏] به راهى در آورد ناهموار، پرآسيب و جان آزار.
استوارى و شدت :
استوارى و صلابت، در جاى خود، ارزش به شمار مى‏رود. صلابت ايمانى، با خشونت نفسانى را نبايد يكسان و به يك معنى انگاشت. شدت و صلابت در برابر قانون شكنان ارزش است و لازمه ايمان.
پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) درباره حضرت امير (علیه السلام) مى‏فرمايد:
«فانه خشن فى ذات الله عزوجل غير مداهن فى دينه.» (10)
او، درباره خدا [قانونها و آيينهاى الهى‏] سخت‏گير و به دور از سهل‏انگارى است.
ملااحمد نراقى، در تعريف فراگير، دقيق و همه‏سويه، بين خشونت درست و خشونت نادرست فرق گذارده است. درباره خشونت به معناى رفتار خشونت‏آميز، انتقام‏گيرانه و گفتار درشت مى‏نويسد :
«اين صفتى خبيث و باعث نفرت مردمان از آدمى مى‏گردد و منجر به اختلال امر زندگى مى‏شود … و از اين جهت، آفريدگار عالم، در مقام مهربانى و ارشاد به پيغمبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود :
«ولو كنت فظا غليظ القلب لانفضوا من حولك.» و از بعضى از اخبار استفاده مى‏شود كه غلظت و درشتخويى، باعث سلب ايمان و دخول جنود شيطان مى‏گردد و بر هر عاقلى واجب است كه نهايت احتراز از آن بكند….
ضد اين صفت خبيثه، نرمى و هموارى است و رفق در اعمال و اقوال، و آن از صفات مؤمنان و اخلاق نيكان است… به تجربه رسيده و مكرر ملاحظه شده كه امورى كه بر وفق و مدارا ساخته مى‏شود، هرگز به خشونت و درشتى به انجام نرسد. و هر پادشاهى كه به لشكر و رعيت مهربان و نرم و هموار است، امر مملكت او منتظم و سلطنت او دوام مى‏نمايد و هر كدام درشتخوى و غليظ هستند، امرش مختل مى‏گردد و مردم از دور او، پراكنده مى‏شوند…» . (11)
از نگاه نراقى دولتمردان و كارگزارانى كه كانون مهر و مهرورزى، بخشش و رحمت هستند، در دلها جاى دارند و بر جان مردمان حكم مى‏رانند و به آسانى از ياد نمى‏روند و همواره با پشتيبانى مردمان، عزيز و محترم هستند. در برابر، آنان كه خشن گفتار و خشن رفتارند، بر شاخه نشسته و بن مى‏برند، نه پشتوانه مردمى دارند و نه آينده روشن و درخشان.
نراقى، ناسزاگويى و هرزه‏درايى و ژاژخايى را خشونت دانسته و مى‏نويسد:
«شكى نيست كه همه اين امور، مذموم است و قبيح و در شريعت غراء حرام صريحند… و در اخبار و آثار، نهى از آن شده و وارد شده است كه: هر كه مردى را تازيانه زند، حق تعالى او را تازيانه از آتش خواهد زد و اما فحش و دشنام و هرزه زبانى و بدگويى، منشأ همه آنها خباثت نفس و دنائت طبع است و هر كه زبان او به اينها دراز شود، البته خبيث‏النفس و از جمله اراذل و اوباش معدود است.» (12)
اسلام براى جلوگيرى از به كار بردن پسند و ذوق و ميل و كشش نفسانى كه گاه چهره كين‏خواهى به خود مى‏گيرد، قانونها و آيينهاى حقوقى و كيفرى ويژه‏اى، بر نهاده كه در پرتو اجراى آنها، جامعه‏اى قانون‏مند و به‏سامان و برخوردار از امنيت و آرامش جانى، مالى و ناموسى شكل مى‏گيرد. دينداران با داشتن نهادهاى قانونى و قضايى، كه با معيارها و ترازهاى شرعى و دينى به بست و گشاد امور مى‏پردازد، نيازى به كين‏خواهى ندارند و هماره بر پياده شدن امور از راههاى قانونى پاى‏مى‏فشرند و هرگز بهانه‏اى به دست دشمنان كينه‏توز نمى‏دهند .
علامه نراقى با اشاره به اين نكته مى‏نويسد:
«بر مرد ديندار لازم است كه هرگاه از كسى نسبت به او ظلمى صادر شود در گفتار و كردار، اگر از شريعت مقدسه جزايى و انتقامى به جهت او مقرر است، به همان اكتفا كند و اگر در شرع جزايى معين از براى آن و به جهت آن نرسيده است، پا از دايره شرع بيرون ننهد.» (13)
صفاى آينه ما رسيده است به جايى كه تيغ غيرت ما رنگ انتقام نگيرد
در يك نگرش كلى و نگاه كلان، نراقى مردمان را در پيوند با قوه غضبيه به سه دسته تقسيم مى‏كند:
الف. دسته‏اى كه تندروى را پيشه كرده و به هنگام خشم و غضب، فكر و هوش و عقل از دست مى‏دهند و در نتيجه دست به كارهايى مى‏زنند كه نه با تراز عقل همخوانى دارد و نه با ميزان شرع.
ب. گروه ديگر، كوتاهى كرده و در جاها و موردهايى كه عقل و شرع، خشماگين بودن را ستوده و آن را با شرطهايى پسنديده و فرمان نيز داده است، از خود واكنشى نشان نمى‏دهند و تماشاگر صحنه‏هاى گناه و فسادند كه از آنان در ادامه نوشتار سخن خواهيم گفت.
ج. دسته سوم: كسانى كه خشم و تندى و شدت را در راستاى دستور شرع و در پرتو خرد به كار مى‏بندند. و به هنگام به كارگيرى، از هرگونه تندروى و يا كندروى بدورند و تلاش مى‏ورزند كه با به كار بستن اين قوه، گرفتار منكر و گناه ديگرى نگردند. اينان همان غيرت‏مندان پاسدار ارزشهايند كه از آنان ياد خواهيم كرد. (14)

2. غيرت :
 

غيرت، در فرهنگ انسانى و دينى كاربرد بسيار و قلمرو گسترده‏اى دارد. واژه‏شناسان در معناى اين واژه نوشته‏اند:
«واكنش طبيعى است كه آدمى نسبت به دخالتهاى نابجا و نارواى ديگران، در آنچه دوست مى‏دارد از خود نشان مى‏دهد.» (15)
و يا :
«غيرت، از لوازم محبت است؛ چه هر كه محب است، بناچار غيور بود. غيرت‏مند كسى است كه نگاهدار عصمت و آبرو و شرف و عزت است و از قبول اهانت بر عرض خود ابا دارد.» (16)
در نظام‏آفرينش غيرت جايگاه ويژه‏اى دارد. در بسيارى از حيوانات اين حس دفاع به چشم مى‏خورد و در تمامى انسانها نيز اين احساس وجود دارد كه در برابر هجوم به آنچه دوست مى‏دارند، مانند مال، فرزند، ناموس، آبرو و دين، آرام نمى‏نشيند و با يورش‏گران درگير مى‏شوند و به دفاع از جان، مال و… خود بر مى‏خيزند. وجود اين حالت، يك ارزش انسانى است كه از اراده اخلاقى او سرچشمه مى‏گيرد. به هر نسبت كه آدمى در گرداب خواسته‏هاى شهوانى و حيوانى فرو رود و از عفاف و تقوا و طهارت دور شود، اين حالت رنگ مى‏بازد و به جايى مى‏رسد كه اين احساس در او مى‏ميرد و بى‏تفاوت و بى‏غيرت مى‏گردد.

پی نوشت ها :
 

.1 تفسير و نقد و تحليل مثنوى معنوى، محمد تقى جعفرى، ج‏5/598، اسلامى، تهران.
.2 همان‏611/.
.3 سوره فاطر، آيه .35
.4 معراج‏السعادة، ملااحمد نراقى‏26/ 29، جاويدان، تهران.
.5 همان.
.6 خرد در سياست، فولادوند469/، طرح نو، تهران.
.7 لغت‏نامه دهخدا.
.8 نهج‏البلاغه، صبحى‏صالح، ترجمه سيد جعفر شهيدى، خطبه 160، آموزش انقلاب اسلامى.
9.همان، خطبه .3
.10 بحارالانوار، علامه مجلسى، ج‏21/385، مؤسسةالوفاء، بيروت.
.11 معراج‏السعاده‏174/.
.12 همان‏179/.
.13 همان‏174/.
.14 همان‏167/.
.15 مجمع‏البحرين، طريحى، واژه «غير» .
.16 لغت‏نامه دهخدا.
 

منبع:www.naraqi.com
ادامه دارد…

 

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد